مقتل54
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابن زیاد از چوب زدن دست نمیکشد، گفت: این چوب را از آن دندانها بردار. به خدای یکتا سوگند، لبهای پیامبر را دیدم که بر این لبها بوسه میزند. آن گاه گریهاش گرفت. ابن زیاد به او گفت: «خدا چشمانت را گریان کند. به خدا اگر پیرمردی خرفت و بی عقل نبودی، گردنت را میزدم». آن گاه زید بن ارقم برخاست و بیرون رفت.
شنیدم که مردم میگفتند: به خدا اگر ابن زیاد سخن زید بن ارقم را میشنید، او را میکشت. گفتم: مگر چه گفت؟ گفتند: وقتی از کنار ما میگذشت، گفت: بردهای، بردهای را به حکومت نشانده و او هم مردم را به بردگی گرفته است. شماای مردم عرب، از این پس همگی بردهاید. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را به حکومت پذیرفتید. او نیکان شما را میکشد و بَدان شما را به بردگی میگیرد. شما تن به ذلت دادید، دور باد (از رحمت حق) آن که ذلت پذیرد».
برخی مورخان و مقتل نویسان، در گزارش این حادثه، پس از نقل اهانت ابن زیاد به زید بن ارقم، افزودهاند که زید بن ارقم به ابن زیاد گفت:
«بگذار حدیثی بگویم که برایت سخت تر از این است. رسول خدا را دیدم که حسن را روی ران راست خود نشانده و دست راستش را روی سرش نهاده بود و حسین را روی ران چپ خود نشانده و دست چپش را روی سر وی گذاشته بود و میگفت: «خدایا این دو نفر و مؤمنان شایسته را به تو میسپارم». ای ابن زیاد، اگر تو مؤمن هستی، چرا امانت رسول خدا را این گونه حفظ کردی؟
ابن عساکر با سند خویش از زید بن ارقم نقل میکند:
نزد ابن زیاد ملعون بودم که سر حسین بن علی ما را آوردند و در تشتی مقابل او نهادند. او چوبی برداشت و بر لب و دندان حسین زد، ... بی اختیار صدایم به گریه بلند شد. گفت: ای پیرمرد برای چه گریه میکنی؟ گفتم: آنچه از رسول خدا دیدم، مرا به گریهانداخت؛ دیدم پیامبر جای این چوب را میمکید و میبوسید و میفرمود: خدایا دوستش دارم (دوستش بدار).
شیخ صدوق و محمدبن فَتّال نیشابوری از دربان ابن زیاد چنین نقل میکنند:
چون سر حسین بن علی را آوردند، ابن زیاد دستور داد آن را در تشتی طلایی برابرش بگذارند. آن گاه با چوبی که در دستش بود، بر دندانهای او میزد و میگفت: ای اباعبدالله، زود پیر شدی! مردی از حاضران گفت: نزن، دیدم همان جایی را که تو با چوب میزنی، رسول خدا میبوسید. ابن زیاد گفت: «امروز به تلافی روز بدر!».
٢. اعتراض اَنَس بن مالک
بنا بر گزارشی دیگر، وقتی ابن زیاد در حضور اَنَس بن مالک نیز با چوب زدن به دندانهای امام حسین ع میگفت: «دندانهای زیبایی است!»، انس با لحن اعتراضآمیزی گفت: «به خدا سوگند من کار تو را ناخوش دارم. من دیدم که رسول خدا بر جایی که تو چوب میزنی، بوسه میزد».
٣. واکنش قَیس بن عُبّاد
قیسی ضبعی
در آن مجلس قیس بن عباد نیز نزد ابن زیاد بود. ابن زیاد به او گفت: درباره من و حسین چه میگویی؟ گفت: مرا معاف بدار. ابن زیاد گفت: باید بگویی. قیس گفت: روز قیامت که فرارسد، شفیعان او، جد، پدر و مادرش هستند؛ در حالی که شفیعان تو، جد، پدر و مادرت هستند. ابن زیاد بر آشفت و او را از مجلس بیرون کرد.
احتجاج حضرت زینب با عُبَیدالله
هنگامی که سر حسین بن علی را همراه کودکان، خواهران و زنان اهل بیت نزد ابن زیاد بردند، زینب دختر فاطمه بی ارزشترین لباسها را پوشیده بود و در حالی که کنیزانش گرد او را گرفته بودند، وارد مجلس شد و کناری نشست. ابن زیاد سه بار پرسید: آن زن که نشست کیست؟ حضرت زینب از پاسخ دادن به او خودداری کرد. سرانجام یکی از کنیزانش گفت: او زینب دختر فاطمه است.
ابن زیاد به او گفت: سپاس خدایی را که شما را رسوا کرد، کشت و دروغ گوییتان را برملا کرد. حضرت زینب در جواب او فرمود: سپاس خدای را که به واسطه) جدمان (محمد ما را گرامی داشته و پاک گردانده است. نه چنین است که میگویی. تنها فاسق است که رسوا میشود و فقط فاجر است که دروغ گوییاش برملا میگردد. ابن زیاد پرسید: رفتار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟ (زینب) فرمود: آنها کشته شدن برایشان مقدر شده بود؛ پس به سوی آرامگاههای خود رفتند. به زودی خدا شما و آنان را جمع خواهد کرد و آنان در پیشگاه خدا احتجاج و دادخواهی میکنند. ابن زیاد خشمگین شد و با برآشفتگی گفت: خداوند جان و دل مرا (با کشتن برادر) طغیانگر تو و عصیانگران خاندانت، شفا بخشید. (زینب) گریست و سپس فرمود: به جانم سوگند، بزرگ و سرورم را کشتی؛ خاندانم را هلاک کردی؛ شاخهام را بریدی؛ ریشهام را در آوردی. اگر این کار، دلت را شفا میبخشد، پس شفا یافتی. ابن زیاد گفت: این زن، قافیه گوست.
به جانم سوگند، پدرش نیز شاعری سجع گو بود. زینب گفت: زن