مکتب اصولی امام خمینی(خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
يكم. تعريف مكتب اصولى: مكتب اصولى، مجموعهای نظام واره است كه جريانانديشه ورزى اصولى را در جهت تعقيب هدف و رسالت دانش اصول افزايش میدهد. اين مجموعه از سه ركن مبانى زيربنايى، سازو كارهاىانديشه سازى وانديشههاى روبنايى تشكيل میشود.
دوم. اهميت و كاركرد مكتب شناسى اصولى: مطالعه مكتب اصولى، به ايجاد و تقويت قدرت نقد اصولى و تصحيح و توليدانديشه در اصول، میانجامد. اهميت پرداختن به مكتب اصولى را از آن جا میتوان به دست آورد كه در موارد بسيار، پى گيرى تفاوتهاى بحث انگيز در موضع گيرىها و داورىهاى اصول از تفاوت در نگاههاى كلان وانديشههاى كلامىانديشمندان اصول سرچشمه میگيرد.
شناخت اركان مكتب اصولى و بررسى و ارزيابى مكتبهاى اصولى مقولهای مهم است كه نتايج زير را به بار مینشاند:
۱. فرايندانديشه سازى را هدفمند و منسجم میسازد و از رشد تفكرات سامان نيافته و هرزه جلوگيرى میكند. بى گمان تحقّق اين مهم، در نهايت به بالا رفتن ضريب آسيب ناپذيرى اصول میانجامد.
۲. امكان مطالعات تطبيقى را به صورتى عالمانه و در سطح مبانى، روشها وانديشههاى اصولى به دست میدهد و قدرت مقايسه ميان ديدگاههاى مختلف را افزايش میبخشد. پيداست كه در نتيجه افزايش قدرتِ مقايسه، روند گسست و عدم تعامل ميانانديشههاى گوناگون عالمان، جاى خود را به ارتباط و تعامل سازنده میدهد.
۳. فضاى منطقى توسعه پذيرى علم را ترسيم، و امكان پيشرفت را در اين چارچوب قابل حصول مینمايد.
سوم. مكتب اصولى امام خمينى: اصول امام خمينى (رحمةاللهعلیه) از آن جا كه در فرايند توليدانديشه اصولى به كالاهاى جديد(۱) در اين دانش انجاميده، و از طرف ديگر، كار ويژههاى تازه اى(۲) را براى علم اصول ترسيم نموده، به گونه مكتبى اصولى و برخوردار از مبانى با ظرفيّت و روشهايى برخوردار از قابليت مطرح است.
منظومهانديشههاى اصولى امام به لحاظ برخوردارى از ويژگىهاى يك مكتب اصولى، میتواند به صورت يك مدل مطالعاتى براى بررسى مكتب سازى اصولى مورد توجه قرار گيرد.
اصول حضرت امام (رحمةاللهعلیه)را به دو صورت میتوان بررسى كرد: به صورت كلاسيك (يا سنّتى)، و به صورت بررسى در قالب يك مكتب.
در صورت اوّل، ديدگاهها و آراى امام پيرامون قواعد اصولى همراه با استدلالاتى كه ارايه كرده است، بررسى میشود. و در صورت دوم، مبانى و روشهاى اصولى امام و چگونگى برخاستگىانديشههاى اصولى وى از آن مبانى و شيوهها، به بحث و مطالعه گذاشته میشود.
روش سنّتى ارزشمند و در جاى خود ضرورى مینمايد، امّا مهم اين است كه امام با چه روشها و انگارههايى به اصول پرداختند و به توليدانديشه اصولى نايل آمدند.
در ساحتِ اصول عادت بر اين قرار گرفته كه بيشتر فراوردههاى اصولى، مقايسه ميان ديدگاهها و مرورى بر استدلالها مورد توجّه قرار گيرد. هم اكنون مباحثى از اين دست، دانشمندان و دانش پژوهان اين علم را به خود مشغول داشته است. اصول امام را بايد فرصتى براى برون رفت از اين وضعيت قرار داد. مطالعه و مقايسه آراى جديد امام در مورد مراتب حكم و يا امر ترتّبى و… با نظريات محقّقانى همچون مرحوم خويى و شهيد صدر و…، زمينه توجّه و تفطّن به نوآورىهاى امام را فراهم میآورد و به نوبه خود مهمّ مینمايد، ولى به يقين پرداختن به عناصر فعّال پشت صحنه ذهنيت امام كه توليدكننده آراى اصولى ايشان است، ارزش بيشترى دارد. افزون بر اين كه اصولاً ثمره شناسى مكتب امام و شناخت شاخ و برگهاى اين مكتب ـ كه در روش سنّتى رواج دارد ـ از اين راه دستيافتنى تر است.
مكتب شناسى اصولى يك ضرورت انكارناپذير و تشكيك ناپذير است. از نگاههاى پرمعنى و تأمل خيز امام استفاده كردن و يك سير تفكر تاريخى را ارائه نمودن و با سيرهاى ديگرى كه ديگران ارائه كردهاند، مقايسه كردن و به يك جمع بندى نهايى رسيدن و تكميل كردن اين بحث، از اهدافى است كه در ارائه اين بحث مدّنظر داشتهايم.
ارائه بخشهاى مختلف مكتب اصولى امام، حوصلهای فراتر از فرصتى كه اكنون در پيش روى داريم میطلبد، امّا میتوان به گونهای مقدّماتى نكات برجستهای از آن را به صورت فشرده و با نگاهى اجمالى ارائه كرد.
چهارم. محورهاى بحث: مباحث را در پنج محور سامان میدهيم:
۱. امام و تاريخ علم اصول؛
۲. امام، ماهيت و جايگاه علم اصول؛
۳. امام، و آسيبهاى علم اصول؛
۴. امام و منابع علم اصول؛
۵. امام و روش و ساز و كارانديشه سازى در اصول.
همان گونه كه پيداست، اين محورها، ناظر به كلّيت و مجموعه علم اصول بوده و مربوط به يك موضوع يا مسئله ويژه از علم اصول نيست.
امام و تاريخ علم اصول
برخى از مكاتب اصولى به تاريخ دانش و مسايل آن بى توجّه هستند و به استدلالهاى محض و غير متكى به تاريخ تكيه میكنند كه اين خود يك روش است. مكاتبى كه روش توجّه به تاريخ را برگزيدهاند، از نظر ميزان و سطح اين توجّه و نيز چگونگى فهم تاريخ و روش دستيابى به واقعيّتهاى آن، با يكديگر اختلاف پيدا میكنند و به تعداد و تناسب آنان روشهاى متعدّد تاريخى شكل میگيرد.
پرداختن به تاريخ علم اصول، بحثى حساس، مهم و ضرورى بوده كه كمتر به آن پرداخته شده است. شناختن تاريخ علم اصول براى تصحيح فكر و آشنايى با نظريات نهفته در دل تاريخ، بسيار مفيد مینمايد.
اهل سنت، به اين مبحث توجه داشته و به آن پرداختهاند، البته با نقصها و كاستىهاى فراوان بحثهاى آنان در اين زمينه (و خيلى زمينههاى ديگر).
شيعه به تاريخ علم اصول كمتر پرداخته است؛ البته در گذشته، عالمانى بودهاند كه از همگنان خود پيشى گرفته و به نگاههاى تاريخى روى آوردهاند. میشود گفت: در رأس عالمان گذشته، اخباريان قرار دارند. آنان به تاريخ علم فقه و اصول و حديث توجه بيشترى داشتهاند. كتابهاى ايشان به نحوى آميخته و درگير با تاريخ است كه گاهى تنها تاريخ صِرف مینمايد و سپس نتيجه گيرى و گاهى بحث در يك قالب تاريخى بيان میشود. نگاهى به كتابهاى اخبارىها گواه مدعاست. (۳)
علماى اخبارى با وجود اشتباهات ريشهای و اساسى، از نكتههاى بديع، سازنده و آموزنده بسيارى برخوردار بودهاند و به ويژه در روش شناسى بحثهاى فقهى و يا شيوههاى پرداختن به چنين مباحثى، نكات معقول، جالب و آموزندهای دارند؛(۴)البته استفاده آنان در تحليل تاريخى، از هنجارها و قواعد خشك نتايج نادرست و زيان بارى را به ارمغان آورده است. ميان دو مقوله بايد تفكيك كرد: تاريخ پردازى، و بهره گيرى از هنجارها و قواعد درست در تحليل تاريخ. نقدى كه به اخباريان متوجه است، مربوط به مقوله دوم است. آنان از يك نگاه صاف و يك روش تحليلى صحيح استفاده نكرده و در نتيجه، سخنانى غير منطقى و تحمّل ناپذير ـ كه خود به بروز مشكلاتى در فقه انجاميده است ـ را به جامعه عرضه كردهاند. (۵)
به هر صورت، آشنايى با تاريخ تطوّر دانش بهانديشمند امكان میدهد تا:
الف. از انحرافات اساسى كه گريبان گير دانش شده، بى خبر نماند و تفكّر خود را صرفاً در حوزه داورىهاى عمومى نسبت به آن دانش سامان نبخشد؛
ب. انديشهها و ايدههاى نابى را كه در فرايند تطوّر دانش بروز كرده امّا تعقيب نشده، مورد توجه قرار دهد. مسير اصلى و پررنگ علم، ممكن است ما را از فهم و دست يابى به نكات و رگههاىانديشههاى برتر كه در دل يك دانش پديد آمده امّا در شرايط ويژه فروكش كرده، بازدارد.
مى توان از نگاههاى تاريخى يك عالم اصولى، سيرِ تاريخيِ مورد نظر او را شناسايى كرد البته به شرط آن كه نگاه تاريخى، نگاهى منسجم باشد. بعضى از شخصيتها در مباحث خويش، به تاريخ نگاهى افكندهاند، اما چون اين نگاه از تأمّل و تعقّل اصولى و دقيق برنخاسته است، در واقع متفرقاتى را عرضه كردهاند. اين افراد نگاه تاريخى دارند، اما اين نگاه، پارههايى ناسازگار و قطعاتى غير منسجم دارد و اگر بخواهيم سيرى تاريخى را بر اساس اين نگاه بازسازى كنيم، عايد چندانى در بر ندارد.
امام در پارهای از نوشتههاى خود، نگاههاى تاريخى داشته و اين نگاههاى تاريخى، گاه تا سرحدّ پرداختن صريح به تاريخ علم اصول پيش رفته است. با توجه به اين كه امام برخوردار از عقلى اصولى و پرظرفيت و توانمند بوده، نگاههاى تاريخى او از انسجام لازم برخوردار است. از اين رو، میتوانيم پشت پردهها و پشتوانههاى اين نگاه تاريخى را به دست بياوريم و بر پايه آنها، به بازسازى تاريخ تطوّر اصول از نظر امام بپردازيم.
چكيده اين كه: امام خمينى هر چند سيرِ تاريخ علم اصول را به صورت مشخص ارائه نكرده است، اما با توجه به دو نكته میتوان به بازسازى تاريخ تطوّر علم اصول بر اساس نظر امام پرداخت)۶)نخست آن كه ايشان بر خلاف بسيارى، به صورت جدى نگاههاى تاريخى داشته؛ دوم آن كه نگاههاى تاريخى امام به اصول از عقلانيت و انسجام برخوردار بوده است.
البته در كنار دو شرطِ توجه جدى به تاريخ و برخوردارى نگاه تاريخى از انسجام، شرط سومى را هم بايد افزود. اين شرط ـ كه شرطى تكميلى و تحسينى است ـ همه جانبگى نگاه تاريخى است. اهميت اين شرط از آن جهت است كه سير تاريخى را همه جانبه و كامل و لايههاى پيدا و پنهان را آشكار میسازد.
بر اساس گفتهها و نكتههايى كه از امام خمينى در دست است،. تاريخ علم اصول را از ديدگاه او میتوان به صورت زير مرحله بندى كرد:
۱. پيدايش قواعد اصولى و به كارگيرى آنها؛ اين مرحله در زمان امامان (علیهمالسلام) انجام گرفت، چه اين كه امامان (علیهمالسلام) در گفتههاى خويش اصحاب را به قواعد اصولى توجه میدادند.
اين نكته را میتوان از تقريرات درس امام(۷) استناد كرد؛ چه آنكه میگويد مسائل علم اصول در روايات وجود داشته است.
اگر بخواهيم ويژگىهاى اين مرحله را از ديدگاه امام برشماريم، بايد گفت:
الف. در اين دوره، قواعد اصولى، بيشتر در منابع فقه، به ويژه روايات، انعكاس يافته است؛(۸)
ب. بسيارى از اصحاب، به دليل مراجعه به اهل بيت و امكان دسترسى به آنها، نيازى به اِعمال قواعد نداشتند. گرچه بسيارى از قواعد در منابع و روايات وجود داشت، اما مجال اِعمال آنها فراهم نيامد، چون فراهم آمدن اين مجال فرع بر نياز است و نيازى وجود نداشت؛(۹)
ج. واضح بودنِ بسيارى از اين قواعد در آن مرحله؛ يعنى اصحاب خودبه خود اين قواعد را اعمال میكردند و اگر در روايات منعكس نشده و اگر بحثى نسبت به آنها صورت نگرفته، تنها به دليل وضوح آنها بوده و بعدها تشكيكهاى عقلانى و بحثهاى شبهه انگيز، نياز به بررسى آنها را فراهم آورده است. (۱۰)
ويژگىهاى برجسته در كلمات امام از اين شمار بوده؛ نكتههاى بديعى كه با غور در دل تاريخ، از زمان امام استخراج شده و بيان میكنند.
۲. شكل گيرى تدوين اصول شيعه با وضعيتى نزديك و شبيه به اهل سنت؛ مرحله دوم، تدوين علم اصول است كه به دست شيخ مفيد انجام گرفت و به دست سيد مرتضى و شيخ طوسى گامى به پيش نهاد و آن گاه پس از او نيز جلو رفت و شكوفا شد.
در اين مرحله، يك نكته درخور توجه است: نزديكى نحوه استدلال و بحثهاى اصولى شيعه به نحوه استدلال و بحثها و واژههاى اهل سنت. امام در اين باره میگويند:
بعض مباحث كتب الاصول ممّا هي شبيهة في كيفية الاستدلال و النقد و الإبرام بكتب العامّة. (۱۱)
در تهذيب الاصول نيز به اين شباهت اشاره شده است. (۱۲)
در توضيح سخن امام بايد گفت: شباهت مباحث و استدلالهاى علم اصول در نزد شيعه با مباحث و استدلالهاى اهل سنت به دو گونه است:
الف. شباهت در مباحثى فرامذهبى؛ میتوان به بسيارى از مباحث برخورد كه هم در اصول اهل سنت و هم در اصول شيعه مطرح است، مانند: بحث الفاظ، مشتق و عام و خاص و… ناگزير هيچ ايرادى را نمیتوان نسبت به اين نوع شباهت گرفت.
تفاوت در اين نوع مباحث از نوع مذهب برنمى خيزد، يعنى اگر هم در برخى از اين مباحث، تفاوتى وجود داشته باشد، از آن جهت نيست كه مثلاً شيعه از آن روى كه شيعه بوده، و سنّى از آن روى كه سنّى بوده، مباحث خاصى را توليد كرده باشند؛ بلكه اين تفاوتها ناشى از سلسله عواملى بيرونى است؛ مانند آن كه شيعه به دليل عدم سدّ باب اجتهاد، توانسته است به صورت كامل و آزاد به اصول بپردازد و اين تداوم استدلال، بحث، جدل، نقض و ابرام نسبت به مباحثى چون (عام و خاص) و ساير مباحث، باعث شده است كه اصول ما پيشرفته و داراى قواعد جديدى باشد، اما اين خود به سلسله عواملى تاريخى بستگى دارد، نه اين كه (عام و خاص) در تفكر شيعى، ذاتاً با (عام و خاص) نزد اهل سنت تفاوت داشته باشد.
ب. شباهت در مباحث تحت تأثير مذهب؛ پارهای از مباحث، مبتنى بر ديدگاه اهل سنت شكل گرفته است، مانند: قياس، سنت صحابه و… و در مقابل، سنت اهل بيت هم از مباحثى شكل گرفته كه مبتنى بر ديدگاه شيعه است.
تعبير امام درباره شباهت دوم چنين باشد:
الاستدلال على بعض الفروع ببعض الطرق التي لايرضى بها إلاّ العامّة؛(۱۳)
استدلال در بعضى از فروع، به وسيله بعضى از راهها و دليلهايى كه فقط عامه به آن رضايت میدهند.
در كتاب اجتهاد نيز همين مضمون به چشم میخورد:
ربّما يوجد في بعض كتب الأعاظم لبعض الفروع المستنبطة من الأخبار، استدلالات شبيهة باستدلالاتهم؛(۱۴)
نوعى از استدلال ورزى شبيه به استدلال ورزى اهل سنت در كلام اعاظم شيعه مشاهده میشود.
ولى چرا اين نوع از استدلالهاى مختص به اهل سنت، انجام گرفته است؟ آيا علماى شيعه، آگاه به مباحث،مسائل و استدلالهاى شيعه نبودهاند؛ يعنى دچار اشتباه شدهاند، يا اين كه مصلحتى در اين نوع استدلالها وجود داشته است؟
امام معتقد است كه مصلحتى وراى اين نوع استدلال ورزىها وجود دارد:
أمّا الاستدلال على بعض الفروع ببعض الطرق التي لايرضى بها إلاّ العامّة، فلأجل مصالح لايكاد يخفى على القارئ عرفانها؛ فإنّ تحكيم المسألة من الطرق التي يرضى بها الخصم، من الفنون البحث و الجدل.
از سخن امام استفاده میشود كه برخلاف اكنون، پيش تر تعامل و ارتباط حوزوى ميان شيعه و اهل سنت وجود داشته كه از اين جهت، علماى شيعه براى اقناع ايشان، به طرقى تمسك میجستهاند كه اين طرق مختص اهل سنت بوده و در دستگاه فقهى شيعه، جايگاهى نداشته است.
امام، در كتاب الاجتهاد به اين نكته به صورت اختصار، اشاره كردهاند:
ربّما يوجد في بعض كتب الأعاظم لبعض الفروع المستنبطة من الأخبار، استدلالات شبيهة لاستدلالاتهم؛ لمصالح منظورة في تلك الأزمنة.
و چون مصالح مدّنظر در آن زمانها، اكنون وجود ندارد، مجالى هم براى اين نوع مصلحتانديشىها باقى نمیماند.
اما اين مصلحت چيست؟ بنابر نظر امام، اين مصلحت از باب اقناع طرف مقابل بوده است.
شايد مصلحت را اين گونه تلقى كنيم كه در حقيقت، علماى شيعه، واژههايى را براى بيان ديدگاههاى خاص شيعه، از علماى اهل سنت پذيرفتهاند و جهت رونق دهى و واژه پردازى و پيش برد علم اصول و بيان اين كه شيعه هم در اين زمينه داراى ديدگاههايى است، اين واژهها را به كار بستهاند.
براى مثال: (اجماع) ابتدا در كتابهاى اهل سنت مطرح شد و در تفكر اصولى اهل سنت عنوانى پذيرفته شده بود. شيعه چون ديدگاه خاصى به اجماع داشت، آن اجماع را با همان تعريف، يعنى: (استفراغ الوسع في تحصيل الظنّ بالحكم الشرعي) برگرفت. اين تعريف را علامه حلّى يا محقق حلّى هم دارد. اين تعريف همان تعريف اهل سنت است، ولى آيا ديدگاه كسى مثل صاحب معالم كه اين تعريف را عرضه میكند، همان ديدگاه اهل سنت است؟
علماى ما چنان میديدند كه میتوان اين واژه را با ارائه ديدگاهى جديد، مطرح كرد. بنابراين، واژه (اجماع) را براى ديدگاه خاصى (ديدگاه كاشف بودن) به كار گرفتند و پس از آن، اين واژه، با معناى جديدش جايگاه مناسبى يافت.
گاهى گفته میشود كه تمسك علماى ما به اجماع از باب ( مجاورت) با اهل سنت بوده و در واقع اين مصلحت، براى رونق دادن به اصول شيعه ذكر شده تا در رقابت با اصول اهل سنت، چيزى كم نداشته باشد.
اين انگيزه در علماى متقدم ما وجود داشته، چون در آن زمان، اجتهاد تفريعى هنوز شكل نگرفته بود. به همين دليل، سعى علماى ما بر اين بوده كه با توسل به اين امور، اصول شيعى را در برابر اصول اهل سنت نمايان كنند.
شيخ طوسى در مقدّمه مبسوط آورده است:
سنّيان به ما طعنه میزنند كه شيعه داراى اجتهاد نيست و من بر اين اساس، تأليف كتاب مبسوط را شروع كردم، تا ثابت شود كه فقه شيعه داراى نوآورى و روش و اصول و قواعد مخصوص به خود است.
اين نشان میدهد كه چنين انگيزههايى وجود داشته، با اين تفاوت كه آنچه در مورد شيخ طوسى گفته شد، درباره اجتهاد تفريعى بوده، ولى آنچه امام مورد نظر قرار میدهد، در رابطه با طرح برخى از مسائل اصولى است.
چكيده سخن آن كه دو نوع شباهت وجود دارد: يكى شباهت در استدلالهايى كه در واقع مخصوص اهل سنت بوده و شيعه اين نوع استدلالها را براى اقناع اهل سنت و يا مجاورت با آنها پذيرفته است؛ و ديگر شباهتهاى طبيعى كه ربطى به سنى يا شيعه بودن ندارد كه طبعاً عالم اصولى به طرح اين مسائل میپردازد و در نهايت، يكى را انتخاب میكند.
۳. افزايش مسائل غير دخيل در استنباط به علم اصول؛ از نظر امام اين افزايش، در گذشتههاى دور انجام گرفته است و البته هم چنان ادامه دارد.
وى در اين باره میگويد:
ولو لا خوف الإطالة لعددتُ عليك مسائل بحث عنها الاُصوليون من قديم و حديث بحثاً مستوفاة، مع أنّه لايتوقّف عليه الاستنباط في واحدة من المسائل؛
اگر مجالى میبود و خوف اطاله كلام نبود، مسائلى را كه اصولىها در گذشته و حال به بحث گذاشتهاند، ذكر میكردم؛ مسائلى كه هيچ نقشى در استنباط مسائل بر عهده ندارند. (۱۵)
اين مرحله افزايش علم اصول، سيرى تطوّرى پيدا كرد و افزايش به صورتى شد كه اكنون فرازهايى بسيار از علم اصول را در بر گرفته است؛ يعنى در بيشتر هر بخش از علم اصول، با سلسله مسائلى اضافى روبه رو میشويم كه به صورت بيمارىای مزمن، دست و پاى اصول را بسته است.
مشكلات و تبعات منفى مباحث اضافى، بسيار زياد مینمايد، به نحوى كه اگر اين روند تا چند سال ديگر ادامه پيدا كند، معلوم نيست علم اصول به كجا خواهد رسيد و وضعيت اين علم ـ به رغم تمام زيبايىها، طراوتها، نوآورىها و استدلالهاى قوى و متين آن ـ به كجا خواهد انجاميد. شرح اين داستان را به مجالى ديگر موكول میكنيم.
۴. بروز ديدگاه افراطى نسبت به علم اصول؛ اين ديدگاه، همان ديدگاه اخباريان است. اخبارىها در يك مقطع از تاريخ (و بيشتر در قرن يازدهم) ظهور پيدا كردند و با ديدگاهى افراطى نسبت به اصول، به انكار نقش اصول در استنباط دست زدند. امام واژه (افراط) را در مورد آنان به كار گرفته است. (۱۶)
منشأ بروز اين ديدگاه افراطى چيست؟ و چرا اخباريان پديد آمدند؟ و چه عوامل و اسبابى اخبارى گرى را شكل داد؟
امام به سه عامل تاريخى اشاره میكنند:
۱. وجود مسائل اضافى در علم اصول؛ يعنى تصورى كه از علم اصول در مرحله قبل پيدا شد و يك سلسله مباحث بى خاصيت و بى نقش به او اضافه شد، باعث شد كه اين دلزدگى به وجود آيد و اخبارى گرى محصول و نقطه بروز اين دلزدگيِ از علم اصول است.
در اين باره میگويد:
ويمكن أن يكون هذا التطويل، مصدراً لطعن الأخباريين في تدوين مسائل اُصول الفقه. (۱۷)
اكنون نيز بعضىها، هنگام برخورد با اين مسائلِ اضافى علم اصول، از كليات اين علم زده میشوند، كه البته بايد متوجه بود، وجود يك بيمارى در اصول نبايد اصل حيات علم اصول را زير سؤال ببرد، بلكه بايد اين بيمارى را معالجه كرد.
ييكى اين كه بعضى از مباحث زايد، در كتب اهل سنت وجود داشته و چون علماى شيعه سعى میكردهاند كه مطالب آنها را در كتابهاى خود مطرح كنند، اين مطالب از كتابهاى آنها به كتابهاى شيعه منتقل شده است، چنان كه بحث مشتق تنها ثمرهای فرضى دارد و ثمره خارجى براى آن تصور نمیشود؛
عامل ديگر اين كه اصول، چارچوب مشخصى نداشته و به آرامى چارچوب پيدا كرده است. ابتدا در ميان اهل سنت، با نحو و كلام مخلوط بود و كم كم نحو و سپس كلام مجزّا شد. مباحث علم اصول هم از نخست مشخص نبود و هر كس بنا به سليقه خود مطالبى را به آن افزود؛ مطالب مختلف نسل اوّل، به وسيله نسلهاى بعدى در اصول گنجانده شده و نسلهاى بعدى هم به همين صورت، مطالب نسلهاى قبل را پارهای از اصول دانستهاند و كم كم تصور بر اين شده كه اين مسائل، جزئى از علم اصول است.
عامل ديگر اين افزايش، نياز به بعضى مطالب بوده كه پس از جاى گيرى آن در علم اصول، نياز به آن مطالب از بين رفته است.
اخيراً افزايش مباحث زايد، شتاب بيشترى گرفته كه علل ديگرى دارد و از بازگو كردن آنها در اين مجال، سرباز میزنيم.
۲. شباهت مسائل و نوع استدلال ورزى علم اصول نزد شيعه، با علم اصول نزد اهل سنت؛ اين شباهت به نظر اخبارىها دليل بر پيروى شيعه از اهل سنت است و با اين استدلال كه: بايد از امامان پيروى كرد و پيروى از امامان به اين معنى است كه بر روايات تكيه زنيم، به مخالفت با علم اصول پرداختند. اخبارىها به دليل حساسيتى كه نسبت به علماى اهل سنت داشتند و اصول را نيز ساخته و پرداخته اهل سنت قلمداد میكردند، به مخالفت با آن پرداختند.
امام در اين باره میگويد:
كما أنّه هنا مصدراً آخر لطعنهم؛ فإنّهم لاحظوا بعض ما ألّفوه أصحابنا في اُصول الفقه، و رأووا أنّ المسائل المدوّن فيها وطريق الاستدلال عليها، يشبه أو يتّحد مع طريق العامّة، فزعموا أنّ مباني استدلالهم عين ما حرّروه في كتب اُصولهم. (۱۸)
اين نكته در عبارت فوق مطرح میشود كه اخبارىها از شباهت اصول تشيع به اصول اهل سنت، اين نتيجه را گرفتند كه مباحث اصولى اهل سنت، مبانى استدلالى فقه شيعه را تشكيل میدهد، در حالى كه در اين زمينه به خطا رفتند.
به اين نكته در كتاب اجتهاد و تقليد، اشاره شده است:
(وظنّي أنّ تشديد نكير بعض أصحابنا الأخباريين على الاُصوليين في تدوين الاُصول و تفرّع الأحكام عليها، إنّما نشأ من ملاحظة بعض مباحث كتب الاُصول ممّا هي شبيهة في كيفية الاستدلال و النقض و الابرام بكتب العامّة، فظنّوا أنّ مباني استنباطهم الأحكام الشرعية أيضاً شبيهة بهم؛ من استعمال القياس و الاستحسان و الظنون، مع أنّ المطّلع على طريقتهم يرى أنّهم لم يتعدّوا عن الكتاب و السنّة و الإجماع الراجع إلى كشف الدليل المعتبر، لاالمصطلح بين العامّة. (۱۹)
۳. توهم اخبارىها مبنى بر عدم اصول در زمان امامان؛ دليل ديگرى را كه از عبارت امام میتوان استفاده نمود، هرچند به آن تصريح نكرده است،(۲۰) اين نكته میباشد كه اخبارىها میگفتند: اگر اصول، درست و اجتهاد لازم است، پس چرا در زمان امامان اثرى از اجتهاد مشاهده نمیشود؟ ما بايد همانند اصحاب امامان به روايات تمسك نماييم و اصول و اجتهاد را كنار بگذاريم.
بنابر برداشت تاريخى اخباريان، امامان، اجتهاد را نفى كرده و تنها روايات را مطرح نمودهاند و در مقابل، اصحاب هم اين روايات را نوشته و مبناى استنباط قرار دادهاند. به نظر ايشان، با توجه به اين واقعيت تاريخى، نبايد به طرف اصول و اجتهاد رفت.
در واقع. اگر بخواهيم به استدلال اخبارىها پى ببريم، به سه نكته برمى خوريم:
۱. واژهها؛ واژه (اجتهاد) در آن زمان مطرود بوده، ولى واژه (رواة الأحاديث ) (راويان حديثها) رايج و مطرح بوده است.
۲. نوشتن روايات به وسيله اصحاب؛ كار اصحاب به اين اساس، نقل روايت بوده است.
۳. تأليف كتابهاى حديثى توسط علماى شيعه در قرن چهارم و پنجم، مثل من لا يحضره الفقيه، التهذيب، الاستبصار و…
به زعم اخباريان، از مجموع اين نكات، اين نتيجه به دست میآيد كه روش شيعه، ذكر روايت بوده و اين كه بعدها عدهای از علماى شيعه به سمت تدوين اصول و قواعد اصول در فقه رفتند، اختراع و ابتكار ايشان و يا نتيجه تقليد از اهل سنت بوده است.
در پاسخ بايد گفت: نگاه تاريخى به گذشته براى نظريه پردازى، ضرورتى اجتناب ناپذير دارد و امروزه فقه و اصول از نبود اين نگاه تاريخى رنج میبرد و با مشكلات و كاستىهايى مواجه است، اما نبايد بر اساس نگاههاى ساده به تحليل گذشته پرداخت، بلكه بايد قراين مربوط به آن زمان را به دست آورد و از مجموع قراين، به نتيجه رسيد.
اشكال وارد بر اخباريان اين است كه نگاه تاريخى آنان به صورتى ساده انجام میگرفته، يعنى در مراجعه به تاريخ به چند قرينه بسنده میكردهاند و به قراين ديگر توجه نمیكردهاند. از جمله قراينى كه اخباريان توجه به آن كردهاند اين كه امامان مردم را به بعضى از اصحاب ارجاع میدادند و از آنان میخواستند كه حلال و حرام خدا را از اصحاب فرابگيرند و اين خود، گواهى است بر اين نكته كه: امامان، مجال استنباط را به اصحاب میدادند و از ايشان میخواستند كه فتوى بدهند.
اين فرض كه موضوع سؤال در روايت بيان نشده است و نيز اين فرض كه اصحاب آن را بدون مراجعه به امام پاسخ گفتهاند، اين نتيجه را میدهد كه: اصحاب، آن را بر اساس روايات امامان استنباط كردهاند، به ويژه آن كه روايات متعارضى نزد اصحاب وجود داشته و از بين آنها پاسخ را اختيار كردهاند.
قرينه ديگر اين كه صحابه امر به افتاء شدهاند.
و نيز: بعضى از صحابه نزد امامان، به نقض و ابرام و طرح سؤالات مكرّر میپرداختهاند و پس از پاسخ امام، اشكال علمى و نقد علمى میشد و آن گاه بر پاسخ اشكال هم نقد وارد میشد.
و باز قرينه ديگر اين كه: هشام بن حكم كتاب الالفاظ را در قواعد الفاظ نوشت و اين كتاب، به منظور استنباط نگارش يافت.
اينها قرينههايى است بر اهميت استنباط، بحث، مناظره و جدل و اين كه اصحاب اهل دقت بودهاند.
پس اخبارىهااوّلاً بعضى از قراين را ناديده گرفتهاند و ثانياً توجه نكردهاند كه برخى از واژهها در گذر زمان از نظر مفهوم دچار دگرگونى شده است.
براى مثال گفتهاند: چون اجتهاد از سوى اصحاب امامان نفى شده، باطل است؛ غافل از اين كه اجتهاد در آن زمان مرادف با رأى و قياس بوده و به همين دليل طرد شده است و بعدها معناى اين واژه را خود سنّىهادگرگون كردند:
وقد عرفوه باستفراغ الوُسع في تحصيل الظنّ بالحكم الشرعي.
معناى اجتهاد، كوشش و تلاش لازم براى استخراج حكم شرعى است. علماى اصوليِ محقّق و غير متعصّبى چون علامه حلّى و محقّق حلّى در قرن هفتم و هشتم، اجتهاد را با اين بار معنايى پذيرفتند و بعد از مدتى اين واژه آن قدر قداست پيدا كرد كه بالاتر از هر واژهای در فقه و اصول شيعه نشست.
(رواة الحديث) نيز در زمان امامان به معناى روايت گريِ ساده و اين كه كسى روايتى را حفظ و بيان كند، نبوده؛ روايت گرى در آن موقع، همراه با درايت و قواعد تعادل و تراجيح و معرفت حلال و حرام بوده و اين معرفت، به معناى شناخت، آگاهى و تفقّه است.
اخبارىها در رابطه با واژهها دو اشتباه داشتند: معناى اجتهاد در قرن دوم را به قرنهاى خودشان تحميل كردند و واژه (رواة الحديث) را با معناى فعلى، بر قرن دوم بار كردند كه اين هر دو، اشتباه است. معناى گذشته را به حال تحميل كردن و سرايت معناى كنونى به گذشته، باعث نتيجه گيرى غلطى شد و تفكر متحجّرانه و نادرست اخبارى گرى را شكل داد.
امام میفرمايند: ما نبايد زمان اصحاب ائمه (علیهمالسلام) را قياس به زمان فعلى كنيم. به كار بستن خيلى از قواعد اصولى در زمان امامان نيازى نبوده است، زيرا نزد امام بودهاند و نيازى به قاعده نداشتهاند، يا از قراين موجود، كلام امام را میفهميدهاند. برخلاف اكنون كه بعد از چند قرن يك روايت در دست ماست و بايد قراينى را بيابيم و كنار آن بگذاريم تا بفهميم مراد امام (علیهمالسلام) چيست.
امام در اين زمينه میگويد:
(وتوهّم الاستغناء عنها، بأنّه لم يكن في أعصار الأئمّة عين ولا أثر، سخيف جدّاً؛ للفرق الواضح بين أعصارهم و أعصارنا، على أنّ بعض ما عددناه من المسائل كان منقحاً عند أهل الاستنباط في تلك الأعصار.
پس:
۱. يك سلسله از مسائل اصول، آن زمان منقّح بوده و اكنون بايد بحث شود تا به شكل يك قاعده شفّاف درآيد؛
۲. كشف مراد امامان، به لحاظ اين كه اصحاب نزد ايشان بودهاند به آسانى صورت گرفته است و نيازى به اِعمال قواعد نداشتهاند، ولى اكنون بايد با تزريق قواعد اصولى به روايات، مراد امام كشف شود؛
۳. بايد به بار معنوى واژهها در گذر زمان توجه كنيم.
و همين گونه اشكالات بود كه تفكر اخبارى را از درون به پوسيدگى كشاند و رفته رفته موجبات زوال و نابودى اخبارى گرى را فراهم آورد.
درباره ظهور و بروز اخبارى گرى، برخى علل ديگر را هم میتوان اضافه كرد؛ از جمله اين كه هنگامى كه عصر صفويه پديد آمد، شعار ايشان احياى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت بود، چون يك مجال سياسى فراهم شد و تعصّب بين شيعه و سنى شدّت پيدا كرد، اين تعصّب بر فقه و اصول سايه افكند. در اين زمانه، علمايى برانگيخته شدند تا فقه را نيز برابر آنچه میفرمايند، احيا كنند و به اين فكر افتادند كه اين اصول،، از اهل سنت است و بايد اين شباهت قطع شود.
(۱) همچون نوآورى در مبحث خطابات قانونى، ترتب و…
(۲) همچون ايجاد فضا براى طرح مباحث اصولى درباره موضوع و موضوع شناسى در قالب طرح نظريه زمان و مكان.
(۳) براى نمونه: كتاب الفوائد المدنية و هداية الابرار كركى از اين نوع نگاه برخوردار است.
(۴) البته ما در مقام پرداختن به آن نكات جالب و آموزنده نيستيم و بحث نيز در مورد اخبارىها نيست و اين نكته تنها براى ارائه يك فرصت تحقيق براى دانش پژوهان و نيز براى التفات دادن به يكى از روشهاى درست اخبارىها در پرداختن به تاريخ فقه و اصول عرض شد.
(۵) البته اين نكته را نبايد ناديده گرفت كه اگر اخبارىها نبودند، معلوم نبود، اصول ما به چه سمت و سويى میرفت؛ اشكالات، شبهات و نقدهاى اخبارىها، اصولىهاى ما را به تجديد و امعان دقت واداشت و در اين نگاه مجدّد به علم اصول بود كه به دست وحيد بهبهانى (رحمةاللهعلیه) راهى بهتر، شكوفاتر و عقلانى تر گشوده شد و او بود كه توانست با توجه به نقد چند قرنيِ اخبارىها، راهى نو را فراروى عالمان شيعه بگشايد و اصول را وارد مرحلهای جديد كند و در مسيرى تازه قرار دهد و آن گاه شيخ انصارىها در اين مسير پرورش پيدا كنند و آنها هم اصول را به سمتى كه الآن مشاهده میكنيد، هدايت كنند.
(۶) تعبير به (بازسازى) را از آن جهت به كار برديم كه امام خود به سير تاريخى اصول نپرداخته است. و اگر با توجه به روش بازسازى تاريخ، به سراغ هر شخصيتى كه آن دو ويژگى را داشته باشد (يعنى آن نگاه تاريخى را به مباحث فقهى و اصولى خود تزريق كرده باشد و همچنين از عقلانيت منسجم برخوردار باشد) برويد، میتوانيدبه بازسازى تاريخ از منظر او بپردازيد.
(۷) تهذيب الاصول، ج۳، ص۱۴۰.
(۸) البته امام مدعى است كه در قرآن نيز به نحوى به مسائل اصولى اشاره شده است، ولى چون ما مرحله اوّل را پيدايش و ظهور و بروز قواعد و به كارگيرى آنها به حساب میآوريم، بيشتر به روايات توجه میكنيم.
(۹) تهذيب الاصول، ج۳، ص۱۴۰.
(۱۰) تهذيب الاصول، ج۳، ص۱۴۰. (عبارت امام اين است: (إنّ بعض ما عددناه من المسائل كان منقّحاً عند أهل الاستنباط في تلك الأعصار. ))
(۱۱) الاجتهاد و التقليد، ص۱۱.
(۱۲) تهذيب الاصول ج۳، ص۱۰. تهذيب الاصول ج۳، ص ۱۱.
(۱۳) تهذيب الاُصول، جلد۳، ص۱۴۱.
(۱۴) الاجتهاد، ص۱۱.
(۱۵) به نظر میرسد: يا از آغاز تدوين علم اصول، اين مسائل وارد علم اصول شده (كه اين فرض بعيد به نظر میرسد) و يا بااندكى تأخير انجام گرفته است. ظاهراً از زمان محقق حلّى به بعد، بعضى از مسائل اضافى وارد علم اصول شد.
(۱۶) او میگويد: (فمن أنكر دخالة علم الاُصول في استنباط الأحكام، فقد أفرط. ) الاجتهاد و التقليد، ص۱۰.
(۱۷) از اين عبارت، اين نكته نيز به دست میآيد كه افزايش مطالب زايد، جديداً به وجود نيامده، بلكه در زمان علماى متقدم نيز اين افزايش بوده است.
(۱۸) تهذيب الاصول، ج۳، ص۱۴۱.
(۱۹) الاجتهاد و التقليد، ص۱۱.
(۲۰) در اين زمينه امام خمينى میگويد: (و قياس زمان أصحاب الأئمّة بزماننا، مع الفارق من جهات. )