نحو ابوالاسود(خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
و ابوالاسود: نام ابوالاسود با تاریخ پیدایش نحو عربی عجین شده، چنانکه میتوان گفت او شهرت وسیع خود را بیش از هر فضیلت دیگر، چنانکه میتوان گفت او شهرت وسیع خود را بیش از هر فضیلت دیگر، به نحوپردازی خود مدیون است. روایات مربوط به این امر، هزاران صفحه از منابع را آکنده است و معاصران نیز در تأیید یا رد آنها مقالات بسیار نوشتهاند که در آنها، تکرار و مکررات موجب نهایت ملال هر خواننده میگردد. با اینهمه، هنوز آن روایات به نحو شایستهای بررسی نشده و مورد بهرهبرداری قرار نگرفته است. خوب است برای تعیین حدود بحث، مسأله را توضیح دهیم:
در نیمۀ سدۀ ۲ق، سیبویه کتابی تألیف کرد که تقریباً همۀ نظریههای نحو عربی را در بر دارد. ظهور این کتاب سخت پیچیده و گسترده، در سرآغاز پیدایش فرهنگ اسلامی، ظهوری ناگهانی و شگفتآور است. از اینرو دانشمندان معاصر، در جست و جوی سوابق آن به هر دری زدهاند و بیش از هر چیز به تأثیر عوامل بیگانه از هندی و ایرانی گرفته تا سریانی و یونانی روی آوردهاند، اما در این بحث هنوز به نتیجۀ روشن و قاطعی نرسیدهاند. از سوی دیگر، دانشمندان گذشته که، لااقل در این باب، به عوامل بیگانه عنایتی نداشتهاند، خواستهاند ریشههای این دانش نو را در اعماق تاریخ عربی باز یابند و از اینرو، یک سلسله نحوشناس یافتهاند که سررشتۀ آنها غالباً به ابوالاسود ختم میشود، اما در برخی روایات، این سررشته از ابوالاسود درگذشته، به امام علی(ع) میرسد. در روایتی دیگر، سررشتۀ نحویان نه به ابوالاسود، بلکه به نصر بن عاصم و عبدالرحمن بن هرمز و گاه به یحیی ابن یعمر میانجامد. از این نحویان، هیچ اثری بر جای نمانده است. به یکی از آنان، یکی دو کتاب نسبت دادهاند که از محتوا و چند و چون آنها نیز هیچ نمیدانیم. اینک پژوهشگران از خود میپرسند که چگونه ممکن است این مایۀ اندک، به دست این دو سه تن نحوی گمنام، در فاصلۀ کوتاه تقریباً ۸۰ سالۀ میان ابوالاسود و سیبویه، به آن درجه از وسعت و پختگی رسیده باشد که الکتاب را با وجود آورده باشد؟ دیگر آنکه آن مقدار اندکی که به ابوالاسود نسبت داده شده، چگونه ممکن است برخلاف ناموس پیدایش و گسترش علوم، ناگهان توسط ابوالاسود اختراع شده باشد؟
دیگر آنکه انتساب این علم از طریق ابوالاسود به امیرالمؤمنین علی(ع) چندان آسان نیست. زیرا پیامبران و امامان البته به قدرت الهی بر این علوم آگاهند، اما معهود ایشان نیست که علمی را ساخته و پرداته کنند و به دست نسلهای بعد بسپارند. این سخن شاید دربارۀ امام علی(ع) که در شرایط سیاسی خاصی به سر میبرد، بیشتر صدق میکند.
بنابراین، این خطر هست که شیفتگان آن بزرگوار، از سر صدق و ایمان خالص چیزهایی به وی نسبت دهند که واقعیت تاریخی نداشته باشد. علاوه بر این، ما از سنت تازیان آگاهیم که با اصرار تمام، هر علم یا پدیدۀ فرهنگی و هنری را به کسی نسبت داده و او را پایهگذار میخوانند. از اینجاست که هزاران «اَوَّلُ مَنْ...» در کتابهای ادب عرب پدیدار شده است: اولین کسی که خط عربی را به کار برد، یا به عربی سخن گفت، یا قصیده سرود... . ما از «نخستینها» چندین کتاب با عنوان «الاوائل» که شامل فهرستی از همین کسان است، در دست داریم. در این کتابها، معمولاً ابوالاسود، نخستین کسی است که اعراب را وضع کرد (ابوهلال عسکری، ج۱، ص۲۹۶-۲۹۷). بنابراین، بعید نیست که میل به یافتن نخستین واضع نحو، موجب شده باشد که ابوالاسود سرآغاز سلسلۀ نحویان قرار گیرد و سپس اعتقاد به دانش وسیع امام علی(ع) رشته را از ابوالاسود نیز فراتر برده، به وی رسانده باشد.
خاورشناسان، از اواخر سدۀ ۱۹م، به روایات مربوط به ابوالاسود، به چشم افسانه نگریستند و به همین جهت است که نحو را یکبار، به زعم گروهی چون فولرس و بروکلمان، زاییدۀ تأثیر پانینی بر دستور زبان سانسکریت دانستهاند و یکبار، به تصور برخی چون مرکس ، متأثر از دستور زبان یونانی پنداشتهاند. بحث در تأثیر سریانی و احیاناً فارسی بعداً به این نظریات افزوده شد، اما این نظریهها هیچ کدام به آن درجه از استواری نرسیده است که بتوانیم بحث را پایان یافته تلقی کنیم. فلیش که به هیچیک از آنها اعتقاد ندارد، نحو را یکی از اصیلترین علوم عرب میانگارد، هرچند که تأثیر منطق ارسطویی را بر آن نفی نمیکند. وی البته روایات مربوط به ابوالاسود را باور ندارد و گمان میکند که نخستین نحوی عرب، عبداللـه بن اسحاق (د ۱۱۷ق) است (I/۲۷). مستند او درواقع شارل پلاست که در حاشیۀ کتاب خود اشهار میدارد که دیگر به افسانۀ ابوالاسود اعتقادی ندارد، اما روایات مربوط به این شخصیت را نیز تاکنون کسی به شیوهای علمی رد نکرده است. به همین جهت او خود بر آن شده است که همۀ روایات و سلسلۀ اسناد آنها را با یکدیگر قیاس کرده، نادرستی آنها را ثابت کند. اما این کار، با تأیید قاطع ابراهیم مصطفی مبنی بر اینکه نخستین نحوی عرب، اصلاً عبداللـه بن اسحاق است، بیهوده گردید (پلا، ص۱۳۰). نظر ابراهیم مصطفی (ابراهیم مصطفی، ص۲۷۸-۲۷۹) که در بیست و یکمین کنگرۀ خاورشناسان اظهار شده، از این جهت اعتبار یافته که وی سراسر الکتاب را در جست و جوی سرچشمههای دانش سیبویه بررسی کرده و ملاحظه کرده است که پیشوای نحویان عرب، در کتاب عظیم خود، تنها از عبداللـه نام برده و هیچگاه به ابوالاسود اشاره نکرده است (حال آنکه سیبویه چندینبار به اشعار او استشهاد کرده است)(سیبویه، ج۱، ص۱۴۲؛سیبویه، ج۱، ص۱۶۹؛سیبویه، ج۱، ص۲۹۶).
اما پیش از ابراهیم مصطفی نیز دانشمندان عرب در این روایات تردید کرده بودند. زکی مبارک این امر را که ابوالاسود نخستین مواضع نحو باشد، مضحک میپندارد، زیرا معتقد است که عربها، حتی در عصر جاهلی با علم نحو آشنا بودهاند. بر این اساس، وی نخست در ۱۹۳۱م در «نثر عربی » (پلا، ص۱۳۰) و سپس در ۱۹۳۴م در النثر الفنی (مبارک، النثر الفنّی، ج۱، ص۶۳-۶۴)، روایات مربوط به ابوالاسود را مجعول پنداشته است. پس از او احمد امین، بنا بر اینکه زمان ابوالاسود، زمان قیاس و تقسیمبندی علوم نبوده، در روایات ابوالاسود تردید کرده است و احتمال میدهد که برخی از شیعیان آنها را به وی و سپس به امام علی(ع) نسبت داده باشند (امین، ج۲، ص۲۸۵) اما او سرانجام چنین نتیجه میگیریم: اولاً امر اعرابگذاری قرآن به واسطۀ نقطه را به راستی کار ابوالاسود میپندارد و سپس میکوشد آن را پایۀ اصلی نحو و انگیزۀ اصلی دیگر نحویان جلوه دهد (امین، ج۲، ص۲۸۶).
با اینهمه، عامۀ نویسندگان معاصر عرب، روایات کهن را مسم و محقق میپندارند و دیگر بدون هیچ اشارتی به دشواریهای امر، ابوالاسود را نخستین نحوی عرب معرفی میکنند (فاخوری، ص۲۶۴؛ناصف، ص۱۷۲ به بعد) که نه تنها در نسبت روایات به ابوالاسود و حتی حضرت امام علی(ع) تردید ندارند، در اثبات موضوع نیز میکوشند.
به هر روی، وسیعترین کاری که در این زمینه شده، ابوالاسود الدؤلی، تألیف فتحی عبدالفتاح دجنی است. مؤلف در بخش اول کتاب به چگونگی پیدایش نحو و تئوریهای مختلف پرداخته و در بخش دوم زندگینامۀ ابوالاسود را آورده است. ما به نوبۀ خود تقریباً همۀ منابع کهن، از آغاز تا سدۀ ۱۹م را بررسی کرده و سلسله سندها را دیدهایم. از کثرت و تناقض این روایات و به خصوص از شخصیت راویان سنی و شیعی و عربگرا و ضد عرب (شعوبی)، نکتههایی بس جالب توجه استنباط میشود که لازم است در تاریخچۀ جامع نحو بررسی گردد. ما اینک، تا آنجا که به ابوالاسود و آغاز پیدای نحو مربوط است، گزارشی از این روایات عرضه میکنیم.
از اواخر سدۀ ۲ق که روایات کهن عرب به صورت مکتوب در میآیند، چندین کتاب میشناسیم که یا لازم بود از نحو ابوالاسود سخنی به میان آورند، یا اگر چنین میکردند، با روال طبیعی کتاب در تضاد نمیبود. سرآغاز این کتابها، الکتاب سیبویه (د ۱۷۷ق) است. استشهاد سیبویه به چند بیت ابوالاسود و سکوت او در باب روایات نحوی وی، بیش از هر چیز موجب تشویش و تردید پژوهشگران میشود. پس از سیبویه، نویسندگان بزرگ دیگری نیز همچون کلبی (د ۲۳۱ق) کسی به نحو او اشاره نکرده است. ابن سلام در طبقات خود (ابن سلام، ج۱، ص۱۲) پس از اشاره به پیشتاز بودن بصریان در نحو و لغت، چنین میگوید: «نخستین کسی که پایۀ عربیت (نحو) را ریخت، باب آن را گشود، راه آن را استوار و قواعد آن را وضع کرد، ابوالاسود دؤلی بود»؛ این عبارتی است که پس از آن، صدها بار در منابع تکرار میشود. اما ابن سلام دنبالۀ این سخن اضافه میکند که ابوالاسود، بابهای «فاعل و مفعولبه، مضاف و مضافالیه و حرف جر و رفع و نصب و جزم» را تدوین کرد. اینک ملاحظه میشود که اگر به روایات مکتوب توجه کنیم، حدود یک قرن و نیم است که از ماجرای نحودانی ابوالاسود سخنی به میان نیامده است.
در زمان ابن سلام، یا اندکی پس از آن، باز سکوت نویسندگانی چون خلیفه بن خیاط، ابن حبیب و حتی ابوحاتم سجستانی (ابن سلام، ص۱۴۷-۱۴۸) که خود در شمار راویاند اخبار ابوالاسود است، قابل ذکر است، اما اندکی بعد جاحظ اشاره میکند که او «سرکردۀ نحویان» (جاحظ، البرصان، ص۱۲۲) و «رئیس مردم در نحو» (همانجاحظ، البرصان، ص۲۷۹) بوده است. با اینهمه همین جاحظ در هیچیک از کتابهای اساسی خود با آنکه بارها اشعار یا روایات مربوط به او ذکر کرده (جاحظ، الحیوان، ج۲، ص۳۰۱؛ جاحظ، الحیوان، ج۳، ص۵۰؛ جاحظ، البخلاء، ج۱، ص۴۴؛ جاحظ، البخلاء، ج۲، ص۸۹؛ جاحظ، البخلاء، ج۲، ص۱۴۲؛جاحظ، البیان، ج۱، ص۱۰۴، جم) دربارۀ نحودانی او چیزی نگفته است.
پس از آن عجلی (د ۲۶۱ق)، در عبارتی کوتاه او را نخستین واضع نحو خوانده است (عجلی، ص۲۳۸). اشارت ابن قتیبه هم به این امر، از حد روایت عجلی چندان فراتر نمیرود. یکبار (ابن قتیبه، الشعر، ج۲، ص۶۱۵) مینویسد که او «از نحویان بود، زیرا کتابی در نحو نوشت» و بار دیگر (ابن قتیبه، المعارف، ص۴۳۴) مینویسد که او «نخستین کسی است که عربیت را نهاد». روایت نخست ابن قتیبه، غریب و منحصر به فرد است، زیرا هیچکس ادعا نکرده که او کتابی هم در نحو نوشته باشد. آنچه در کار ابن قتیبه نظر را جلب میکند، آن است که وی با آنکه دو شرح حال به ابوالاسود اختصاص داده (ابن قتیبه، الشعر، ج۲، ص۶۱۵؛ المعارف، ص۴۳۴) و تقریباً همۀ روایات و نکتههای او را در عیون الاخبار آورده و بارها به اشعارش استشهاد کرده، باز از نحودانی او چیزی جز این روایت مختصر نقل نکرده است.
در کتاب الفاضل (مبرد، الفاضل ،ص۵) که تألیف مبرّد است، یک داستان بسیار معروف و نیز ارتباط نحو با علی(ع)، اما بدون هیچ سلسله سندی پدیدار میگردد: دختر ابوالاسود که از شدت گرما در شگفت بود، عبارت «ما اشد الحر» را در حضور پدر به نحوی ادا میکند که از آن نه تعجب که سؤال از «شدیدترین گرماها» فهمیده میشود. اینجا بود که ابوالاسود دانست که «لحن» (لغزش در اعراب یا نحو) میان مردم رائج شده است. از اینرو به خدمت امام علی(ع) شتافت و آن حضرت را از خطر لحن آگاه گردانید. امام(ع) اصولی به وی عرضه داشت که ابوالاسود بعدها آنها را گسترش داد.
در همین گزارش دو روایت دیگر نیز آمده که در زندگی ابوالاسود و سرگذشت نحو و خط قرآن کریم از اهمیت خاصی برخوردار است: نخست آنکه ابوالاسود نخستین کسی است که قرآن را نقطهگذاری (یعنی اعرابگذاری با نقطههای رنگین) کرد؛ دیگر آنکه علم نحو، از این طریق به سیبویه رسیده است: ابوالاسود عنبسه (مردی عجم از مردم میشان، د ح ۹۵ق) میمون اَقْرَن (برای شرح حال وی، نک : یاقوت، ۱۹/۲۰۹) عبداللـه بن ابی اسحاق حضرمی (د ۱۱۷ق یا ۱۲۷ق) عیسی بن عمر (۱۴۵ق یا ۱۴۹ق) خلیل بن احمد (د ۱۷۵ق) سیبویه. در نیمۀ اول سدۀ ۴ق، حجم روایات از این مقدار اندک در نمیگذرد. ابن عبدربه به رغم انبوه روایاتی که دربارۀ ابوالسود نقل کرده (عقدالفرید در این باب با عیونالاخبار ابن قتیبه قابل قیاس است)، از نحو ابوالسود چیزی نمیگوید. ابن ابی حاتم رازی در الجرح والتعدیل خود (رازی، ج۲ (۱)، ص۵۰۳) به این عبارت کوتاه بسنده میکند: «او نخستین کسی است که در باب نحو سخن گفت».
محمد بن قاسم ابن انباری در الاضداد (ابن انباری، محمد بن قاسم، الاضداد،ص ۲۴۵-۲۴۶) تنها به موضوع شیوع لحن و داستان دختر ابوالاسود پرداخته، اما دیگر به اینکه آن ماجرا علت پیدایش نحو بوده، اشاره نکرده است. بیهقی (بیهقی، ص۴۲۲-۴۲۳)، نخست عین عبارت ابن سلام را آورده، سپس ماجرایی را که میان حجاج و یحیی بن یعمر رخ داده (زبیدی، ص۲۸)، به ابوالاسود نسبت داده و بدینسان از اعتبار گزارش خویش کاسته است. از نیمۀ سدۀ ۴ق، بر اثر گزارشهای ابوالطیب لغوی و ابوالفرج اصفهانی و سیرافی، ناگهان سیل روایاتی بس متعدد و گاه سخت متناقض به کتابهای ادب و طبقات سرازیر میشود. در این روایات وضع نحو به چند تن نسبت داده شده که در نمودار زیر مشخص گردیده است.
انگیزۀ تدوین نحو توسط حضرت امیرالمؤمنین، یا ابوالاسود و یا به فرمان زیاد و عبیداللـه و عمر پیوسته یک چیز است: لحن، یا لغزشِ اعرابی توسط بیگانگان (که پیوسته ایرانیانند).
حضور ناگهانی انبوه ایرانیان در عراق و عربستان، خاصه در دو شهر بصره و کوفه، ازدواج بسیاری از اشراف و امیران عرب با دختران ایرانی و تولد کسانی که از مادر ایرانی بوده و بعدها به مقامات عالی رسیدند (مانند عبیداللـه که نتیجۀ زناشویی زیاد و مرجانه است)؛ تصدی بسیاری از مقامات اداری، یا حتی دینی توسط ایرانیان نومسلمان یا «موالی» و بسیاری عوامل کوچک دیگر، البته عربهای اصیل و فصیح را نسبت به پاکی و یک نواختی زبان عربی سخت دلنگران میگردانید. به خصوص که در شهرهای پرهیاهو و پرتحرک عراق که اندک اندک به کانونهای اصیل فرهنگ عرب بدل میشدند و در عین حال مرکز فعالیتهای بازرگانی شدیدی نیز بودند، زبانی پدید میآمد که هم از اِعراب تهی بود، هم از ساختارهای اصیل عربی دوری میگزید و هم به انبوهی واژۀ ایرانی در میآمیخت. گفتار بازرگان اهوازی با حجاج به این زبان که جاحظ (جاحظ،البیان، ج۱، ص۱۴۵) و ابن قتیبه (عیون، ج۲، ص۱۶۰) نقل کردهاند، بسیار جالب توجه است (فوک، ص۱۰).
این احوال موجب شده است که همگان، چه نویسندگان کهن، چه معاصران، خواه خاورشناس، خواه عرب، بیگانگان را انگیزۀ اصلی تدوین نحو تلقی کنند. همۀ روایات متعدد و گاه متناقضی که در اینباره نقل کردهاند، سرانجام به گونهای، به «عاصم» منتهی میشود، ولی چنانچه خواهیم دید، این موضوع همیشه صادق نیست و حضور بیگانگان، با همۀ اهمیتی که دارد، باز نباید عامل بیگانه تلقی گردد، زیرا قبایلی که در حوزۀ زبان «متحد و یگانۀ عرب» (العربیه الفصحی) قرار نداشتند و اِعراب در میانشان ضعیف یا نابود شده بود، هنگامی که به دنبال فتوحات اسلام با عربهای مرکز حجاز در میآمیختند، احتمالاً آثاری از زبان خویش را در گفتار ظاهر میکردند و آن پدیدههای گویشی، به قیاس «العربیه الفصحی» نه «لغت» (گویش) که لحن بهشمار میآمد. هنگامی که رسول اکرم(ص) لحن را در زبان خویش ناممکن میشمارد (ابوالطیب، ص۵-۶)، خود دلیل بر ظهور لغزشهای لغوی در زمان حیات آن حضرت است؛ یا بروز لحن در زبان فصیحانی چون حجاج (فوک، ص۲۸؛فوک، ص۲۹)، یا در شعر مشاهیری چون فرزدق (فوک، ص۴۷)، جز ویژگیهای بسیار پیچیدۀ ساختار اِعرابی زبان عربی، دلیل دیگری ندارد.
در روایاتی که ما اینک دستهبندی میکنیم، درواقع دو امر با هم خلط شده است: یکی پیدایش نحو و دیگر اعرابگذاری قرآن کریم. در روایات ما گویی این دو موضوع هرگز از هم تفکیک نشده است. ما در پایان روایات نحو به بحث در «تنقیط» قرآن نیز خواهیم پرداخت:
الف ـ حضرت علی(ع):
۱. تا آنجا که ما اطلاع داریم کهنترین اثری که پیدایش نحو را به امام(ع) نسبت داده، مبرّد است. این روایت بیسند، در الاغانی (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۷-۲۹۸) سلسله سندی بس طولانی یافته و از یک جهت گستردهتر گردیده است: هنگامی که ابوالاسود به خدمت امام(ع) شتافت، به او عرض کرد که در اثر آمیزش عربها با «اعاجم» زبان دچار تباهی گردیده است، امام(ع) او را بفرمود که اوراقی چند بخرد. سپس فرمود کلام در اسم و فعل و حرف منحصر است. ابوالاسود براساس آن گفتار، نحو را تدوین کرد.
در این روایت ابوالفرج چند نکته قابل ذکر است: نخست سند آن است که ابن رستم طبری آغاز شده، از اخفش و سیبویه و خلیل میگذرد و سپس به ٤ تن نحوی میرسد که اولاً، معمولاً روایتی از آنان نقل نشده، ثانیاً معلوم نیست دنبال یکدیگر قرار داشتهاند (سیرافی، ص۲۵) یا در عرض هم بوده و همه از ابوالاسود اخذ کردهاند (ابن انباری، عبدالرحمن، ص۶). نکتۀ دیگر آنکه ابوالفرج گویی اعتماد کاملی به محتوای روایت خود ندارد، زیرا میگوید، «من آن را در کودکی شنیدهام». نکتۀ سوم آنکه وی میگوید، آنچه به امام علی(ع) نسبت داده شده، نخستین جملۀ الکتاب سیبویه است.
۲. ابوالطیب لغوی در مراتب النحویین (ابوالطیب، ص۶؛ابوالطیب، ص۸) روایت دیگری دارد که بر دو سلسله سند استوار است: یکی از آنها به ابوحاتم سجستانی میانجامد و دیگری به جرمی و سپس خلیل. موضوع روایت چنین است:
نخستین کسی که نحو را نهاد، ابوالاسود بود. وی آن را از امام علی(ع) اخذ کرد. سبب آن بود که امام(ع) از کسی «لحن» شنید. سپس به ابوالاسود فرمود برای مردمان «حروفی بنهد». آنگاه به رفع و نصب و جر اشارت فرمود. ابوالاسود تا چجندی آنچه را آموخته بود، پنهان میکرد (روایت نخست همینجا تمام میشود). سلسلۀ سند دوم، این روایت را چنین تکمیل میکند: ابوالاسود و زیاد، در زبان مردی لحن دیدند. پس زیاد به ابوالاسود اشاره کرد که زبان به تباهی کشیده شده است. در اثر این سخن، ابوالاسود به نحو پرداخت.
۳. روایت سوم متعلق به نیمۀ دوم سدۀ ۴ق است: امام(ع) شنید که مردی در آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ مِنَ الْمُشرِکینَ و رَسولُه (توبه:۳) «رسوله» را به کسر خواند. از اینرو به ابوالاسود پیشنهاد کرد که اساس نحو را بنهد (ابوحیان، ج۱، ص۲۱۶).
۴. باز در نیمۀ دوم سدۀ ۴ق، موضوع لحن شنیدن امام(ع) اندکی گسترش مییابد: ابوالاسود میگوید که بر امام(ع) وارد شده و دیده است که وی غرق در تفکر است. آنگاه میفرماید که بعضی دچار لحن شدهاند و خود سر آن دارد که کتابی در باب کلام عرب بنهد. پس از چندی امام، «صحیفه»ای پیش روی ابوالاسود افکند که در آن نوشته بود. کلام شامل اسم و فعل و حرف است (یغموری، ص۷؛ابن انباری، عبدالرحمن، ص۲-۳).=====================
این روایت با گذشت زمان تحولی اساسی مییابد تا سدۀ ۷ق که در آن قفطی (قفطی، ج۱، ص۴؛قفطی، ج۱، ص۵) گفتار ۳ کلمهای منسوب به امام(ع) را تقریباً در ۴ سطر و یاقوت (یاقوت، ج۱۴، ص۴۸-۵۰) با تفصیل (در حدود یک صفحه) عرضه میکنند. روایت یاقوت از الامالی زجّاجی نقل شده، ولی ما آن را در امالی نیافتیم.
عبدالرحمن ابن انباری، علاوه بر آنچه گذشت، روایت دیگری هم آورده (انباری، عبدالرحمن، ص۳) که در آن اسمی از ابوالاسود نیامده است. بنابر این روایت، حضرت امام علی(ع)، آیۀ لایَأکُلُهُ اِلا الخاطِئون (الحاقه:۳۷) را با اشتباهی بزرگ از دهان مردی اعرابی میشنود (ملاحظه میشود که در اینجا از اعاجم سخنی نیست) و آنگاه خود نحو را تدوین مینماید. منابع مذکور، در کنار روایات و حکایات مفصل، روایات کوتاه، صریح و قاطعی نیز آوردهاند: ابوالفرج اصفهانی (ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۲۹۹) براساس سلسله سندی که به ابوالحرب پسر ابوالاسود میرسد، آورده است که پدر گفته است که من «حدود» نحو را از امام علی(ع) اخذ کردهام (زبیدی، ص۲۱؛ ابن انباری، عبدالرحمن، ص۶؛ قفطی، ج۱، ص۱۵). عبدالرحمن ابن انباری (انباری،عبدالرحمن، ص ۵-۶) باز قاطعانه اظهار میدارد که امام(ع) واضع نحو است. قفطی (قفطی، ج۱، ص۶) گوید که این نظر، نظر عامۀ مصریان است. در ذهن ابن ابی الحدید (ابی الحدید، ج۱، ص۲۰) البته هیچ تردیدی در این باب نیست. وی مباحثی را که امام(ع) وضع فرمود، شرح میدهد و سپس میافزاید که ابداع این معانی، خود نوعی معجزه و از توان آدمیزاد خارج است.
ب ـ ابوالاسود و اشارت زیاد یا عبیداللـه: در سلسله روایاتی که در کار پیدایش نحو، از ابوالاسود فراتر نرفتهاند، بیشتر موضوع نقطهگذاری (= اعرابگذاری) مطرح است تا نحو، اما چنانکه گذشت، بیشتر منابع، میان این دو گویی تفاوتی قائل نشدهاند:
۱. کهنترین سند مکتوب ما چنانکه گذشت، نوشتۀ ابن سلام (در آغاز سدۀ ۳ق) است که به آنچه ابوالاسود ابداع کرده، نیز اشاره میکند. همین نظر، طی سدۀ ۳ق در آثار جاحظ و عجلی و ابن قتیبه ادامه مییابد و در سدۀ ۴ق، بیهقی (بیهقی،ص۴۲۲) تقریباً عین عبارات ابن سلام را تکرار میکند.
۲. ابوالطیب لغوی بدون ذکر سند گوید: چون فرزندان زیاد همگی دچار لحن بودند، ابوالاسود به دستور وی، نحو را برای تعلیم آنان وضع کرد (ص ۸). وی به همین منظور از زیاد کاتبی خواست که سخن او را نیک بفهمد. سپس به یاری آن کاتب قرآن را اعرابگذاری کرد (لغوی، ص۱۰-۱۱).
۳. طبق روایت دیگری که براساس منابع ما، از الاغانی (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۹) سرچشمه گرفته، ابوالاسود نزد زیاد در بصره شتافته میگوید: عرب با عجم درآمیخته و دور نیست که زبانشان تباه گردد، دستوری ده تا علمی بنهم که کلام عرب بدان استوار گردد. زیاد نپذیرفت، تا آنکه روزی، شنید مردی میگفت: «مات الانا و خلّف (ترک) بنون». پس ابوالاسود را احضار کرده، به نوشتن آنچه خواسته بود، فرمان داد. ابوالفرج سند این روایت را پس از ۳ راوی به یحیی بن آدم و از او به ابوبکر بن عیاش و سرانجام به عاصم رسانیده است. همین روایت گاه با ذکر سلسله سند، در منابع تکرار شده است (سیرافی، ص۱۷-۱۸؛ زبیدی، ص۲۲؛ ابواحمد عسکری، ص۱۱۸؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۲؛ ابن انباری، عبدالرحمن، ص۵؛ یاقوت، ج۱۲، ص۳۵).
جالب توجه است که برخی از این منابع (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۹؛ سیرافی، ص۱۷-۱۸؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۲) روایت دیگری را با همان سلسله سند تکرار کرده و به جای زیاد، عبیداللـه بن زیاد را نهادهاند. حال آنکه عبیداللـه، برخلاف پدرش که به فصاحت شهرت داشت، در زبان عربی با دشواریهای متعددی روبهرو بود. وی که در دامن مادر (مرجانه) و ناپدری (شیرویه) ایرانی نژادی پرورش یافته بود، هم در عبارت پردازی دچار لغزش میشد و هم در تلفظ برخی حروف عرب (نک : ﻫ د، ابن مفرَّغ).
۴. روایت دیگری که ابوالفرج (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۸) از قول مداینی نقل میکند، سادهتر است: ابوالاسود به فرمان زیاد مصاحف را شکلگذاری کرد و در ضمن چیزهایی نیز در نحو نوشت که بعدها تکمیل شد.
۵. در روایتی دیگر که ابوعبیده نقل میکند (سیرافی، ۱۵-۱۶؛ ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۲؛ قفطی، ج۱، ص۵)، فرمان زیاد و راهنمایی امیرالمؤمنین(ع) درهم آمیخته است. بدینسان که نخست امام(ع) نحو را به ابوالاسود میآموزد، سپس زیاد از او میخواهد که راهنمایی برای زبان مردم تدوین کند. او که نخست ابا میکرد آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ... را با لحن شنید. آنگاه از زیاد کاتبی خواست و به یاری او قرآن را اعرابگذاری کرد.
۶. به روایت متأخرتر ابن عساکر (ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۳) معاویه دریافت که عبیداللـه سخت دچار لحن است و از این بابت، پدرش زیاد را سرزنش کرد. زیاد دست به دامن ابوالاسود شده، گفت: این «حمراء» (= فارسیان) زبان ما را تباه کردهاند، راهنمایی بساز. چون ابوالاسود از این کار سرباز زد، زیاد حیلهای ساز کرد و مردی را بر سر راه ابوالاسود نشانید و از او خواست تا آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ... را غلط بخواند. ابوالاسود چون این بشنید، ۳۰ کاتب از زیاد طلب کرد و سپس از میان آنان یکی را برگزید و به یاری او قرآن را اعرابگذاری کرد. همین روایت را عبدالرحمن ابن انباری (ابن انباری، عبدالرحمن، ص۴) تکرار کرده، اما گویی چون موضوع معاویه و عبیداللـه را جعلی یا بیهوده میپنداشته، از ذکر آن خودداری کرده است.
ج ـ ابوالاسود، اقدام شخصی:
۱. ابوالطیب لغوی (لغوی،ص۸) براساس سندی که راوی میانی آن ابوحاتم سجستانی است، یک بار میگوید، ابوالاسود نخستین نحونویس است. او اندکی در باب نحو نوشت که بعدها تکمیل شد. بار دیگر، براساس همان سلسله سند، روایت را گسترش داده، گوید: ابوالاسود آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ... را با لحن شنید، پس گفت: «باید چیزی بیاورم که کلام عرب را بدان اصلاح کنم». آنگاه نحو را تدوین کرد (ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۳).
۲. اوالفرج اسفهانی (ابوالفرج اسفهانی، ج۱۲، ص۲۹۹) براساس سلسله سند مفصلی از نحویان از قول ابوالحرب نقل میکند: اولین بابی که پدرم نهاد، باب تعجب بود. پیداست که این روایت، با داستان دختر ابوالاسود بیارتباط نیست، زیرا در روایات مربوط به امام علی(ع) دیدیم که دل نگرانی ابوالاسود و شکایت نزد امام(ع) از آن بود که دخترش در استعمال صیغۀ تعجب دچار اشتباه شده بود. بنابراین، از نظر راویان مسلم این است که او نخست باب تعجب را وضع کرده است. اینک در روایات دیگری ملاحظه میکنیم که او، چون از «لحن» دختر آگاه شد، شخصاً به تألیف باب تعجب و احیاناً فعل و مفعول همت گماشت. این روایت را برخی از قول ابوحاتم سجستانی نقل کردهاند (سیرافی، ص۱۹؛ زبیدی، ص۲۱؛ ابن انباری، عبدالرحمن، ص۵). در این روایات میان دو جملۀ مااشدالحر و ما احسن السماء تردید است.
۳. در روایت دیگری که سیرافی (سیرافی، ص۱۸) بدون سند نقل میکند، زبیدی (زبیدی، ص۲۲) سندش را به علی بن محمد هاشمی میرساند و ابن عساکر (ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۲) با «یقال» آغاز میکند. انگیزۀ نوشتن نحو، اشتباه مردی ایرانی به نام سعد از شهر بوزنجان (بوزجان) است. این مرد که پیاده با مرکب خود روان است، به ابوالاسود میگوید: اسبم «ضالع» (گماه، کجرو) است و مراد او «شالع» (معیوب، لنگ) بوده. ابوالاسود به یاران اظهار میدارد که این موالی به اسلام درآمدهاند و به آن دل بستهاند و برادران ما شدهاند، ما باید به ایشان «کلام» ] عرب [ را بیاموزیم. آنگاه باب فاعل و مفعول را وضع کرد (ابن ندیم، ص۴۶)ژ عیب بزرگ این روایت در آن است که لغزش در تلفظ واجهای عربی، ابوالاسود را به فکر تدوین باب فاعل و مفعول میاندازد، نه به فکر شیوهای برای تلفظ صحیح حروف.
۴. ابن ندیم (ابن ندیم، ص۴۶)، روایتی شگفت دارد. وی حکایت میکند که با مردی شیعی به نام محمدبن حسین دوست بود. وی انباتی آکنده از کتاب و کاغذ کهن داشت که مرد شیعی مذهب دیگری در کوفه به وی داده بود. پس از مرگ محمدبن حسین آن مجموعه از دست رفت و ابن ندیم هرچه جست و جو کرد، چیزی نیافت. با اینهمه وی محتوای یک دسته از اوراق را که به خط یحیی بن یعمر نحوی بوده، به خاطر دارد، از این قرار: «در این اوراق، سخن دربارۀ فاعل و مفعول از ابوالاسود رحمهاللـه علیه آمده است» (قفطی، ج۱، ص۷-۹). این سند که برخلاف همۀ روایات دیگر سخت استوار و قاطع است، باعث سردرگمی همۀ کسانی است که پیدایش نحو را از زمان ابوالاسود محال میپندارند. پلا راه نجات را در آن میبیند که روایت ابن ندیم را ساختۀ شیعیان بداند. راست است که صاحب آن اوراق پربها، شیعی مذهب بوده، اما این سؤال پیش میآید که چرا این جعل کنندۀ ند، روایت را تا حضرت امام علی(ع) برنکشیده است.
۵. روایتی که اینک نقل میکنیم و نیز روایت عدی، کاملاً مجعولند، اما به ناچار در ردیف بسیاری از روایات دیگری که نقل کردهایم مینشینند و نیز از جهت آشنایی با شیوۀ روایات ساختگی سودمندند: در زمان خلیفه عمر، مردی اعرابی «رسوله» را در آیۀ اَنَّ اللّهَ بَریءٌ مِنَ المُشْرِکسنَ وَ رَسولُهُ را به کسر لام شنید و سخت در شگفت شد، عمر آن را اصلاح کرد و سپس فرمود که قرآن را تنها باید «عالم» بخواند. این روایت که در تاریخ ابن عساکر (ابن عساکر، ج۵، ص۳۳۳) و نزهه الالباء عبدالرحمن ابن انباری (ابن انباری، عبدالرحمن، ص۳-۴) آمده، تصریح میکند که عمر، ابوالاسود را به تدوین نحو فرمان داد. قفطی (قفطی، ج۱، ص۱۶) نیز روایت را چنین تکمیل میکند که عمر به ابوموسی نامه نوشت که ابوالاسود، اهل بصره را نحو بیاموزد.
۶. ابوالاسود نزد ابن عباس رفت که میخواهم چیزی برای استوار ساختن زبان عربی بنگارم. ابن عباس گفت: شاید مراد تو نحو است؟ پس از سورۀ یوسف یاری جو (قفطی، ج۱، ص۱۶).
در کنار این روایات، روایات دیگری موجود است که وضع نحو را به دو تن دیگر نسبت میدهد: ۱. نصربن عاصم (د ۸۰ یا ٩٠ق)؛ ۲. عبدالرحمن بن هرمز (د ۱۱۷ق). روایات مربوط به این دو نحوی هیچ گسترش نیافته و به شیوهای یکسان در منابع متقدم و متأخر تکرار شده است (نک : سیرافی، ۲۰-۲۲؛ زبیدی ۱۱، ۲۶؛ ابن ندیم، ۴۵، که روایت مربوط به ابن هرمز را به خط ابن مقله خوانده است). عبدالرحمن ابن انباری (انباری، عبدالرحمن، ص۵-۶) این روایت را نمیپذیرد و معتقد است که هر دو، خود نحو را از ابوالاسود فرا گرفتهاند و منابع جدیدتر، اندک اندک نام آنان را از قلم انداختهاند.
محتوای نحو ابوالاسود: نخستین منبعی که از محتوای نحو ابوالاسود سخن گفته، ابن سلام است (ابن سلام، ج۱، ص۱۲). وی میگوید که او بابهای فاعل و مفعولٌبه، مضاف و حروف رفع و نصب و جر و جزم را نهاد. استعمال لفظ «حرف» به جای «عوامل» در این عبارت قابل توجه است (زبیدی، ص۲۱). اندکی بعد، ابوالطیب لغوی براساس سلسله سندهایی که پیش از این ذکر کردیم، تنها از رفع و نصب و جر که امام علی(ع) به او آموخته بود، سخن میگوید و دیگر به آنچه ابوالاسود خود وضع کرده، اشارهای ندارد (لغوی، ص۶؛ یغموری، ص۴-۵). در همین دورهها، ابوالفرج اصفهانی، دو روایت نقل کرده است: در روایت نخست (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۹) که بر سلسله سندی مشتمل بر نخستین نحویان تا ابوالحرب، استوار است، آمده است که نخستین بابی که او نهاد، باب تعجب بود. اما از دیگر بابهایی که او نهاده، خبری نیست. موضوع باب تعجب نیز در این روایت از آن جهت نظر را جلب میکند که گویی راویان خواستهاند، نحوپردازی ابوالاسود را با اشتباه نحوی دخترش پیوند دهند. روایات دوم ابوالفرج (ابوالفرج، ج۱۲، ص۲۹۷-۲۹۸) که از قول ۱۱ راوی نحوی، تا یحیی بن یعمر نقل شده، همان داستان اشتباه دختر در باب تعجب است. در اثر آن، امیرالمؤمنین(ع) به وی چنین املا فرمود: «کلام در اسم و فعل و حرف منحصر است». براساس این سخن ابوالاسود اصول نحو را ریخت. در روایت دیگر از این اصول صحبتی نیست و جملۀ منسوب به امام علی(ع) نیز چنانکه ابوالفرج اشاره میکند، چیزی جز نخستین جملۀ الکتاب نیست. اندکی بعد زبیدی (زبیدی، ص۲۱-۲۲) از بابهای تعجب و فاعل و مفعولبه و بابهای دیگر نام میبرد و جای دیگر (زبیدی، ص۱۱-۱۲) میافزاید که ابوالاسود و ابن عاصم و ابن هرمز، عواملِ (به جای حروف در روایت بالا) رفع و نصب و خفض (به جای جر در روایت بالا) و جزم، بابهای فاعل و مفعول، تعجب و مضاف را وضع کردهاند، اما ابوالاسود حق تقدم دارد.
تقریباً در همان زمان، سیرافی (سیرافی، ص۱۸) قاطعانه میگوید که ابوالاسود، تنها باب فاعل و مفعول را نهاد و «چیزی به آن نیفزود» (سیرافی، ص۲۲؛ زبیدی، ص۲۲). این روایت را داستان معروف اوراق کهنهای که از دست ابن ندیم به در شد، تأیید میکند (ابن ندیم، ص۴۶).
باز در همین زمان (نیمۀ سدۀ ۴ق) در روایت یغموری (یغموری، ص۷) آنچه امام علی(ع) به ابوالاسود آموخته، اسم وفعل و حرف است (مانند روایت ابوالفرج) و نه عوامل (مانند روایت ابن سلام)، اما در این روایت، توضیحی هم از قول امام(ع) بر این ۳ مبحث افزوده شده است.
با گذشت زمان، «رقعه» یا «صحیفۀ» امام(ع) مسلمتر و مفصلتر میگردد. یاقوت (یاقوت، ج۱۴، ص۴۲) در شرح احوال امیرالمؤمنین(ع) مینویسد که چون امام(ع) لحن شنید «نحو را وضع کرد و آن را به ابوالاسود داد» و در روایت دیگری که از قول زجاجی (سدۀ ۴ق) نقل کرده (یاقوت، ج۱۴، ص۴۸-۵۰) و سند آن از ابن رستم طبری آغاز شده، از مازنی و ابوحاتم سجستانی گکذشته و سرانجام به ابوالاسود میرسد، محتوای صحیفه شکل وسیعتری میگیرد. صحیفه نخست با نام خدا آغاز میشود و سپس اسم و فعل و حرف تعریف میشود. آنگاه امام(ع) به ابوالاسود میفرماید: ای ابوالاسود بدان که اشیا سه است: ظاهر و مضمر و چیزی که نه این است، نه آن (زجّاجی بعد توضیح میدهد که مراد از این سه چیز، اسم است و ضمیر است و مبهمات). سپس ابوالاسود اضافه میکند که وی چیزهایی، از جمله حروف مشبهه بالفعل (به استثنای لکنّ) را گرد آورد و به حضرت علی(ع) عرضه کرد. امام فرمود که «لکنّ» را هم به آن بیفزاید (قفطی، ج۱، ص۴-۵).
روایتی که یاقوت از قول زجاجی نقل کرده، با اندکی تغییر و همراه سخنان امام(ع) دربارۀ لحن اهل بصره، در العیون و المحاسن شیخ مفید تکرار شده است (سیدمرتضی، الفصول المختاره، ص۵۵-۵۶). در سدۀ ۶ق، عبدالرحمن ابن انباری (ابن انباری، عبدالرحمن، ص۲؛ابن انباری، عبدالرحمن، ص۳) پس از اشاره به «رقعۀ» امام(ع)، از قول ابوالاسود میافزاید که من بابهای عطف، نعت، تعجب، استفهام و سرانجام «انّ و اخواتها» را تألیف کردم، اما هر باب را پس از تألیف بر حضرت علی(ع) عرضه میکردم تا عاقبت، به «حد کفایت» رسید. آنگاه از حضرت(ع) کار مرا سخت ستود. در اواخر همان سده، ابن ابی الحدید (ابی الحدید، ج۱، ص۲۰) بر آنچه در روایت یاقوت ذکر کردیم، تقسیم کلمه به معرفه و نکره و نیز وجوه اِعراب را به صحیفۀ امام(ع) میافزاید و انگاه میگوید که اینگونه استنباط، از حدود قدرت آدمیزاد بیرون و بیشتر بهمعجزه شبیه است.
پیداست که داستان صحیفهای به این گرانقدری که پیوسته بر حجمش افزوده میشود، بسی وسوسه انگیز است و به اینجا خاتمه نمییابد. یاقوت (یاقوت، ج۱، ص۲۰۶؛ یاقوت، ج۱، ص۲۰۷) از قول ابن عساکر، داستان مردی نحوی به نام مکبری (د ۴۷۴ق) را نقل میکند که ادعا میکرد «تعلیقۀ» ابوالاسود که او خود از حضرت علی(ع٩ گرفته بود، اینک در دست اوست. این مرد پیوسته یاران را وعده میداد که روزی آن صحیفه را عرضه خواهد کرد. سپس چون یکی از شاگردان از محتوای آن صحیفه آگاه شد، همه دانستند که موضوع، گفتار ۱۰ سطری زجاجی است که این مرد در ۱۰ صفحه گسترش داده است. با اینهمه رقعۀ امام علی(ع)، جاعلان را، به خصوص در مصر همچنان وسوسه میکرد تا سرانجام اوراقی در باب نحو منسوب به آن حضرت، انتشار یافت. قفطی (قفطی، ج۱، ص۵) مینویسد، زمانی که در مصر درس میخوانده، جزوهای در دست کتابفروشان بود که همۀ مردم، آن را همان «مقدمۀ» امام علی(ع) میدانستند و میپنداشتند ابوالاسود، نحو خود را براساس آن جزوه تألیف کرده است.
واژۀ نحو: در روایاتی که تدوین نحو را به حضرت علی(ع) و ابوالاسود نسبت دادهاند، گاه عباراتی داخل شده که برای توضیح کلمۀ نحو جعل شده است. ابن ندیم (ابن ندیم،ص۴۵) از قول ابن رستم طبری چنین آورده که من (ابوالاسود) از امام(ع) اجازه خواستم «ان اصنع نحو ما صنع». عبدالرحمن ابن انباری دو عبارت دیگر دارد: «اُنحُ هذا النحو» (ابن ندیم، ص۲) و «ما احسن هذا النحو الذی نحوت» (ابن ندیم، ص۳)، اما این اشتقاقپردازی چندان بیارج است که دانشمندان آن را به جد نگرفتهاند، حال آنکه بارها به ذکر معانی مختلف نحو پرداختهاند (سیدمرتضی، الفصول المختاره، ص۵۵-۵۶)(که هیچ اشارهای به آن عبارات عربی نمیکند).
اعرابگذاری قرآن کریم: ماجرای اعرابگذاری قرآن توسط ابوالاسود، روایتی دلنشین و جالب توجه دارد. بهانۀ این اعرابگذاری نیز چنانکه در موضوع نحو دیدیم، همانا لحن است. روایات مربوط به اعرابگذاری از روایات نحو مجزا نیست، زیرا همۀ نویسندگان کهن، در خلال یک نوع روایت به هر دو امر پرداختهاند.
کهنترین روایت، از آن ابوالطیب لغوی است. آنجا که زیاد، به سبب لحن فرزندان خود از ابوالاسود یاری خواست، وی به «تنقیط» قرآن همت گماشت. روایت ابوالفرج اصفهانی (ابوالفرج اصفهانی، ج۱۲، ص۲۹۸) که از قول مداینی نقل شده، کوتاهتر و صریحتر است: زیاد به او دستور داد تا مصاحف را نقطهگذاری کند، او چنین کرد و سپس چیزهایی در باب نحو نگاشت. ابن عساکر ماجرا را چنین کرد و سپس چیزهایی در باب نحو نگاشت. ابن عساکر ماجرا را به معاویه باز میگرداند: او زیاد را به سبب لحن عبیداللـه سرزنش کرد. زیاد نیز به حیله ابوالاسود را به «تنقیط» قرآن واداشت. همین روایت را همچنانکه پیش از این دیدیم، با اختلافاتی در جزئیات، سیرافی و ابن انباری و قفطی تکرار کردهاند.
شیوۀ اعرابگذاری ابوالاسود بر پایۀ همین منابع، چنین است که او مردی فصیح و هوشمند از عبدالقیس را بر میگزیند و نزد او به قرائت قرآن میپردازد. آنگاه از او میخواهد که: چون هنگام تلفظ حرفی، دهان را باز کردم (فتحتُ، فتحه) نقطهای بر زبر حرف بِنه، چون دهان را (فک اسفل را) پایین کشیدم (کسرتُ، کسره) نقطهای زیر آن بگذار و چون دهان را (لبان را) به هم آوردم (ضممتُ، قس: ضمه)، نقطهای در جلو حرف قرار ده. به همین سان، گاه اختراع علامات دیگری را به او نسبت داده و به دنبال همین روایت افزودهاند (ابوالطیب، ص۱۰-۱۱؛ سیرافی، ص۱۶؛ ابن انباری، عبدالرحمن، ص۴-۵؛ قفطی، ص۵). قلقشندی (قلقشندی، ج۳، ص۱۵۷) معتقد است که بیشتر دانشمندان، تنها حرکات سهگانه و علامت تنوین را ابداع ابوالاسود میدانند.
اگر انتساب وضع نحو، به سبب شرایط زمان و ناموس پیدایش و تحول علوم، به ابوالاسود دشوار باشد، به گمان ما انتساب اعرابگذاری قرآن کریم به او، به آن شیوه که دانشمندان گذشته گفتهاند، نسبتاً سهل و معقول مینماید. به شرط آنکه این اقدام را از هر گونه تعقل نحوی تهی بدانیم.
غلط خواندن قرآن کریم، خواه توسط بیگانگان نواسلام، خواه توسط اعراب قبایل دور و نزدیک و بیم از شهور اختلافات عمیق اعتقادی به شدت تمام رواج داشت. دلبتگی بزرگان یا اصیل زادگان عرب به «العربیه الفصحی» که با زبان قرآن کریم تفاوت فاحشی نداشت و شرم از لغزش در گفتار چندان شدید و فراگیر و آثار آن چندان فراوان بود که امروز انبوهی روایت و داستان و نکته دربارۀ آن موضوع برجای مانده است. کمتر بزرگی، امیری یا خلیفهای میشناسیم که در مقابل «لحن» سخت دلنگران نشده باشد و درصدد تنبیه خاطی برنیامده باشد. بیگمان بخش اعظم این نگرانیها، به قرآن کریم و نحوۀ قرائت آن مربوط بود؛ اقدام عثمان در تدارک ترتیب مصحفی یکتا و نابود کردن مصاحف پراکنده، خود از جهتی، مبین همین دلنگرانی است، اما اقدام او البته در مورد صحیح خواندن آیات الهی دیگر کارگر نبود و مردان سدۀ اول ق، ناچار بودند راهی بیابند که نص مقدس و دشواریهای اعرابی آن پیوسته به شیوۀ یگانهای قرائت شود.
از سوی دیگر میدانیم که انبوهی از سریانیان در شمال بینالنهرین و حتی جنوب آن و جنوب ایران پراکنده بودند. این سریانیان مسیحی، هم کتابهای علمی ـ فلسفی فراوان و هم آثار دینی بسیار داشتند. گویا نحو سریانی نیز در همان زمان تدوین شد. اغلب اشکالاتی که ازنظر تشابه برخی حروف یا ضبط نکردن مصوتهای کوتاه گریبانگیر خط عربی است، در سریانی نیز موجود است. مثلاً شکل شبیه به «و» هم دال است و هم را. اما بعدها با اضافه کردن یک نقطه در بالای آن برای را و یک نقطه در زیر برای دال مانع پیش آمدن این اشتباه شدند و نیز برای ظاهر کردن حرکات به همین روش نقطهگذاری پناه بردند، اما این روش به زودی متروک شد و سریانیان آن را به منظور دیگری، یعنی برای روشن ساختن شکلهای گوناگون صرفی به کار بردند.
از سدۀ ۸م مجدداً نسطوریان از روش نقطهگذاری پناه بردند، اما این روش به زودی متروک شد و سریانیان آن را به منظور دیگری، یعنی برای روشن ساختن شکلهای گوناگون صرفی به کار بردند.
از سدۀ ۸م مجدداً نسطوریان از روش نقطهگذاری برای حرکات استفاده کردند. این نقطهها که گاه به منظور صرف، گاه برای حرکات و گاه برای متمایز کردن برخی حروف از یکدیگر به کار میروند، با وجود اینکه موجب اشکالات و اشتباهات فراوانی میشود، باز خط سریانی رابسیار کامل و دقیق ساختهاند (آذرنوش،ص۷۴). بعید نیست که ابوالاسود، شاعر و دانشمند، در مقان قضا، یا ولایت بصره از احوال و عقاید و آثار این سریانیان اطلاعی کسب کرده باشد. نیز شاید او که با متن تقریباً بینقطه و اعراب قرآن کریم درگیر بوده، نگاهی به این آثار انداخته و از شیوۀ نقطهگذاری سریانیان برای متمایز ساختن دو حرف متحدالشکل آگاه شده باشد. از سوی دیگر، خط عربی هم در همان آغاز از نقطههایی که برای تمایز حروف از یکدیگر به کار میرود، به کلی تهی نبود. روی برخی از سکههای سدۀ اول ق و نیز برخی پاپیروسهای آن زمان (نک: EI۲، ذیل «عربستان ») آثار نقطه پدیدار است (فوریه، ص۲۶۹؛ آذرنوش، ص۸۲). از اینرو احتمال میدهیم که ابوالاسود، از نقطههای رنگین (به شیوۀ سریانیها) استفاده کرده باشد. این نقطههای رنگین که تا سدۀ ۳ق به کار میرفت، همچنان در برخی نسخ قرآن دیده میشود.
حال اگر بپذیریم که ابوالاسود از شیوۀ نقطهگذاری سریانیان آگاه بوده، میتوانیم گمان کنیم که وی کوشیده است با استفاده از آن شیوه، اصواتی را که در تعیین معنای کلمات و جملات قرآنی تأثیر قاطع داشته است، به نحوی ثبت کند. بنابراین وی بیآنکه به علم نحو یا تعیین نقش هر کلمه در درون جمله نیازی داشته باشد، درصدد آوانگاری برآمده است. تردید نیست که ابوالاسود همه با بخش اعظم قرآن را در حفظ داشته و اعراب کلمات را آنگونه که باید به زبان جاری گردند، میشناخته است. کاتب او درواقع کار نسبتاً سادهای انجام میداده که گرچه بر واقعیات دستوری منطبق است، نیازی به دانش دستوری ندارد.
در مورد تأثیر زبان سریانس بر ابوالاسود، برخی پا از هر آنچه ما فرض کردهایم، فراتر نهاده و خواستهاند اختراع او در نحو را نیز زاییدۀ آن تأثیر تلقی کنند (امین، ج۲، ص۲۸۹؛ دجیلی، ص۶۷-۶۹). با اینهمه لازم است اشاره کنیم که برخی از قدما، حتی اعرابگذاری قرآن را به یحیی بن یعمر نسبت دادهاند (ابن حجر، تهذیب، ج۱۱، ص۳۰۵). این سخن را روایات بسیار کهنتر نیز تا حدی تأیید میکنند: زبیدی (زبیدی، ص۲۹) گوید ابن سیرین مصحفی داشت که یحیی اعرابگذاری کرده بود.
شعر ابوالاسود: دیوان ابوالاسود و مجموعه اشعاری که منابع به او نسبت دادهاند، مجموعهای شگفت است و در بسیاری از موارد با آن شخصیت گرانمایه و محترمی که روایات برای ما طرح کردهاند، ناهماهنگ است. شاید به همین جهت محققان معاصر، چندان عنایتی به شعر او نشان ندادهاند. ظاهراً نخستین کسی که شعر او را کم ارج و بیمحتوا خواند، نولدکه بود که در این قطعات منظوم تهی از هرگونه احساس شاعرانه که گرد کنیزکان وصلۀ امیران و مشاجرۀ همسایگان... دور میزند، هیچ سودی نمییابد. از آن پس، نظر او را همۀ خاورشناسان تکرار کردهاند. بلاشر نه تنها این اشعار «مناسبات» را بیارزش میداند، بلکه در صحت انتساب بسیاری از آنها به ابوالاسود تردید دارد. پلا نیز عموماً همین نظر را دارد؛ وی حتی به صحت انتساب شعر معروف او که خطاب به بنی قشیر و در دفاع از حضرت امام علی(ع) سروده است، نیز کاملاً اعتماد ندارد.
اینگونه برداشت از شعر ابوالاسود، در میان نویسندگان عرب نیز رایج است. دجیلی که دیوان او را منتشر ساخته و مقدمهای در ۱۰۶ صفحه بر آن نوشته، اشاره میکند که او با این کار خواسته است یکی از آثار صدراسلام را زنده کند وگرنه، ابوالاسود را شاعری نابغه به شمار نیاورده است (دجیلی، ص۳۱). وی که میان ناظم و شاعر تفاوت قائل شده (دجیلی، ص۲۹)، معتقد است که ابوالاسود آنطور که باید محیط اجتماعی و سیاسی خود را بازگو نکرده است، حال آنکه در زمان او حوادثی رخ نموده که هریک سرآغاز رشتۀ عمدهای از تاریخ سیاست و عقیده در جهان اسلام بوده است: رحلت حضرت پیامبر(ص)، فتوحات اسلام، حوادث مربوط به عثمان، نزاع میان امام علی(ع) و معاویه، جنگ صفین و جمل، ظهور خوارج، آغاز و انجام خلافت امام حسین(ع) و معاویه، جنگ صفین و جمل، ظهور و خوارج، آغاز و انجام خلافت امام حسن(ع)... و دهها ماجرای عظیم دیگر هیچ یک در شعر ابوالاسود انعکاس آشکاری ندارد و گویا به همین جهات است که تا آن تاریخ (۱۹۵۴م) کسی به فکر چاپ این دیوان نیفتاده بود (دجیلی، ص۳۲-۳۳).
میان آنچه به صورت دیوان ظاهراً توسط ابن جنی (ح ۳۲۱-۳۹۲ق)، گرد آمده و آن مجموعه روایات و اشعاری که در منابع دیگر و خاصه ابوالفرج اصفهانی نقل شده، اختلاف فاحشی به چشم میخورد. یک بررسی اجمالی دیوان نشان میدهد که بیشتر موضوعات آن، مسائل عادی شاعران و بیشتر شعر مناسبات است و در عوض شعر سیاسی و دینی در آن اندک آمده است: یکبار دوستی به نام حارث نسبت به امیرالمؤمنین بیحرمتی روا داشته بود، ابوالاسود در پاسخ او دو بیت سرود (ابوالاسود،ص۱۳۳)، اما همین حارث او را به فرار از جنگ جمل متهم کرده بود (ابوالاسود،ص۱۳۳؛ابوالاسود، ص۱۳۴-۱۳۵) و نیز همو بود که به وی پیشنهاد کرده بود از دیوان، سهمی بگیرد و او نپذیرفته بود (ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۲۳-۳۲۴)؛ بار دیگر به دنبال شهادت امیرالمؤمنین(ع)، شعری خطاب به معاویه میپردازد و در آن وی را به قتل امام(ع) متهم میکند (ابوالاسود، ص۱۷۴-۱۷۵). این شعر هم بنابر آنچه از زندگی و رفتار صلحجویانۀ ابوالاسود میشناسیم و هم به سبب شامل بودن بر ترکیبات و معانی سادۀ کلیشهای (قتلتم خیر من رکب المطایا، همین معنی در ۳ بیت تکرار شده)، کاملاً مجعول به نظر میآید. باری دیگر به خاندان همسرش بنی قشیر میتازد و از شیفتگی خود نسبت به امام علی(ع) و خاندان رسالت، بر خویشتن میبالد (ابوالاسود، ص۱۷۶-۱۷۹). پیش از این دیدیم که پلا در صحت انتساب این شعر نیز به ابوالاسود اندکی تردید دارد. خلاصه، دو مرثیه، یکی در شهادت امام حسین(ع) (ص ۱۸۰-۱۸۱، شامل ۹ بیت) و دیگری برای شهیدان کربلا (ابوالاسود، ص۱۸۲، شامل ۷ بیت) در دیوان آمده است. این است مجموعۀ اشعار سیاسی و دینی او در دیوان. اما در عوض، در ۸ قطعه از امیران، یا دوستانی که به مقامی رسیدهاند، طلب یاری میکند (گله از دوستی که بر روستای جی حکم میراند)(ابوالاسود، ص۱۰۹؛ابوالاسود، ص۱۲۲؛ابوالاسود، ص۱۳۹-۱۴۲؛ ابوالاسود، ص۱۵۷؛ابوالاسود، ص۱۵۸؛ ابوالاسود، ص۱۶۴-۱۶۵؛ابوالاسود، ص۱۶۷؛ ابوالاسود، ص۱۶۸-۱۶۹). موضوع ۳ قطعۀ دیگر، ماده شتر شیردهی است که میخواستند از چنگ او به در آورد و یا او خود میخواسته بخرد (ابوالاسود، ص۱۱۰-۱۱۲؛ابوالاسود، ص۱۱۳؛ ابوالاسود، ص۱۷۲-۱۷۳).
دربارۀ ابوالاسود نکتهای نقل کردهاند از این قرار که کسانی شب هنگام او را به سنگ میزدند و ادعا میکردند که خداوند به سنگش میزند. وی در پاسخ میگفته: اگر خداوند میزد، خطا نمیکرد. این ماجرا نخست میان او و بنی قشیر رخ داد (ابوالفرج، ج۱۲، ص۳۱۸-۳۱۹)، اما همین موضوع سنگاندازی و گاه جواب او، موضوع ۴ قطعه شعر در دیوان او شده است (ابوالاسود، ص۱۴۸-۱۵۰) که به احتمال قوی همه جعلی است. موضوع و معانی تکراری، مانند آن احوالی که در موضوعهای ماده شتر و همین سنگاندازی همسایگان دیدیم، به روشنی نشان میدهد که بیشتر این اشعار، از روی شعری که احتمالاً از آن خود ابوالاسود بوده، گرتهبرداری شده و سپس به وی منسوب گردیده است.
اما موضوعی که بخش اعظم دیوان او را فرا گرفته و در آن، به گمان ما بیش از همه شعر ساختگی داخل شده، همانا موضوع زن است: در دو قطعه (ابوالاسود، ص۱۲۰-۱۲۱؛ ابوالاسود، ص۱۶۳) از سلمی خواستگاری میکند و مورد ملامت قرار میگیرد؛ در یک قطعه (ابوالاسود، ص۱۹۴-۱۹۵) از دختری جوان خواستگاری میکند و عموی دختر مانع میشود؛ باز در دو قطعۀ دیگر که در ذیل دیوان آمده (ابوالاسود، ص۲۰۶-۲۰۸)، از دخاری در عبد قیس تقاضای زناشویی میکند و این بار پسر عم دختر مانع میشود. بدیهی است که پیری ابوالاسود در همۀ این اشعار مانع اصلی ازدواج اوست، از اینرو پیداست که باید اشعاری در باب پیری نیز سروده شود (ابوالاسود، ص۱۹۵-۱۹۷، قطعات). قطعاتی که برای زنش فاطمه از بنی قشیر و کنیزکی به همین نام سروده (ابوالاسود، ص۱۵۸-۱۶۳)، باز همه معانی مشترکی دارند. در همۀ این اشعار زنان او را ملامت میکنند و او گله سر میدهد. قطعۀ اول و دوم، با عبارت «افاطم مهلاً بعض...» آغاز میشوند که تقلید ناشیانهای از بیتی در معلقۀ امرؤالقیس است. نیز آنچه وی برای زن دیگرش سکن سروده (ص ۱۱۴-۱۲۰)، به نظر بلاشر کاملاً جعلی است، زیرا الفاظ و معانی بدوی آنها، با احوال ابوالاسود شهرنشین مغایرت دارد. علاوه بر این، وی ۶ قطعۀ دیگر دربارۀ کنیزکان و گاه رابطۀ آنان با غلامانش دارد (ابوالاسود، ص۱۴۴؛ ابوالاسود، ص۱۴۵؛ ابوالاسود، ص۱۶۶؛ ابوالاسود، ص۱۸۷-۱۸۸؛ ابوالاسود، ص۱۹۷).
نکتۀ قابل ذکر دیگر آنکه اولاً مجموعۀ اشعاری که خارج از دیوان او پراکنده است و اینک در ذیل دیوان گردآوری شده است (۴۶ قطعه در چاپ دجیلی)، تقریباً هم حجم خود دیوان است (۶۷ قطعه)؛ ثانیاً در این مجموعه اشعار سیاسی، یا آنها که به نحوی با امیران رابطه دارند، نسبت به دیوان بیشتر است: وی که کاتب ابن عباس در بصره است، او را در قطعه شعری نصیحت میکند (ابوالاسود، ص۲۱۳-۲۱۴)؛ با ابن ابی بکره دیدار میکند (ص ۲۱۴)؛ زیاد که والی خراج بصره است، نزد امام علی(ع)، از وی که ولایت شهر را برعهده دارد، بدگویی میکند و او شعری در پاسخ میسراید (ابوالاسود، ص۲۱۵-۲۱۶)؛ تکرار همین موضوع (ابوالاسود، ص۲۱۶-۲۱۷)؛ شعری خطاب به زیاد (ابوالاسود، ص۲۱۸)؛ از زیاد که عامل عراق شده، تقاضایی میکند و او نمیپذیرد (ص ۲۱۹)؛ از زیاد عذر میخواهد و زیاد نمیپذیرد (ابوالاسود، ص۲۲۰)؛ ابن بیر، چنانکه گذشت، مردی ملقب به قباع را بر بصره میگمارد، ابوالاسود خطاب به ابن زبیر آن عامل را هجا میگوید (ابوالاسود،ص۲۲۰-۲۲۱). این شعر به نظر پلا آخرین شعری است که از او میشناسیم؛ بر معاویه وارد میشود و مورد استهزای او قرار میگیرد (ابوالاسود، ص۲۲۱-۲۲۲)؛ با طلحه و زبیر دیدار میکند و پس از ملاقات با عایشه در جنگ جمل، رجزی میسراید (۳ مصراع)(ابوالاسود، ص۲۳۰)؛ زیاد را نفرین میکند (ابوالاسود، ص۲۴۱).
بر بسیاری از این اشعار و نیز بر قطعات حکمتآمیزی که به وی نسبت داده شده (ابوالاسود، ص۲۲۵-۲۳۱)، هیچ اعتمادی نمیتوان کرد و لازم است هنگام استناد به آنها، جانب احتیاط فرو گذاشته نشود. دیوان ابوالاسود، به قول ابن ندیم (ابوالاسود، ص۱۷۹) یک بار توسط اصمعی و بار دیگر توسط ابوعمرو شیبانی گردآوری شده، اما هر دو روایت از میان رفته است و آنچه اینک موجود است، نسخهای است که به قول مصححان، روایت ابن جنی است. راست است که در پایان نسخۀ خطی نام ابن جنی مذکور است (ابوالاسود، ص۲۰۰) و در دیوان (ابوالاسود، ص۱۸۸) نیز یکبار «قال ابوالفتح جنی» آمده، اما در میان آثار ابن جنی هیچجا به چنین اقدامی اشاره نشده است.
نمیدانیم چرا نسخۀ منسوب به ابن جنی و نسخههای دیگر، در یک سال (۱۹۵۴م) و در یک شهر (بغداد) توسط دو محقق، از اشعار پراکندۀ شاعر گرد آوردهاند، تقریباً مشابه است. تنها تفاوت اساسی میان این دو چاپ آن است که آل یاسین به مقدمهای کوتاه و وصف نسخهها بسنده کرده، حال آنکه دجیلی شرح حالی بسیار مفصل (در ۱۰۶ صفحه) از ابوالاسود نوشته و در آن به بررسی همۀ جوانب شخصیت و زندگی او پرداخته است. این بررسیها که اساساً چیزی جز تکرار منابع کهن و متأخر نیست، دچار این عیب بزرگ است که جنبۀ تاریخی مصادر در آنها ملحوظ نگشته و ناچار از اعتبار نتایج به دست آمده، کاسته شده است.
اعتبار اجتماعی ابوالاسود: راست است که امروز در بیشتر روایات و اشعار منسوب به ابوالاسود به چشم تردید مینگیریم و بیشتر محققان شعر او را فاقد هرگونه اعتبار هنری میپندارند، اما از همان روزگاری که منابع به تحقیق دربارۀ او پرداختهاند، اما از همان روزگاری که منابع به تحقیق دربارۀ او پرداختهاند، اهمیتی همه جانبی برای وی قائل شدهاند. از ابن سلام، ابن سعد، جاحظ، ابن قتیبه و ابن عبدربه گرفته تا منابع سدۀ ۱۹م همه، بسیاری از سخنان حکمتآمیز و کلمات قصار او را نقل کردهاند. همۀ منابع و به خصوص کتب رجال، ثقه بودن او را در روایت حدیث تأیید کردهاند. جاحظ (جاحظ، البخلاء، ج۱، ص۴۴؛ جاحظ، البرصان، ج۱، ص۱۲۲؛ جاحظ، البرصان، ج۱، ص۲۷۹؛ جاحظ، البرصان، البیان، ج۱، ص۲۵۸) و بسیاری دیگر، او را در شمار مشاهیر و اشراف طبقهای چند قرار دادهاند: شاعران و هوشمندان، طریفان، بخیلان، لنگان... و به خصوص بزرگان اهل تشیع، و دربارۀ هریک از این معانی، انبوهی روایت و داستان نکتهآمیز نقل کردهاند. ابوالطیب لغوی (لغوی، ص۹) در عربی دانی او اغراق کرده، میگوید، وی قادر بود به هر لغتی (مراد لهجههای قبایل مختلف است) سخن گوید.
دربارۀ شعردانی او نیز چند روایت موجود است: ابن عباس که خود از داناترین مردم به شعر عرب بود، از او میخواهد تا بهترین شعر را معرفی کند (ابوالفرج، ج۱۱، ص۵). جای دیگر (ابوالفرج، ج۱۶، ص۳۷۶) در حضور حضرت امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ بهترین شعر اظهار نظر میکند و نیز یغموری (یغموری، ص۸) به نقل از ابن اعرابی او را یکی از چهار فصیح عرب به شمار آورده است.
آنچه بر اعتبار او میافزاید، انبوه شواهد شعری است که در معتبرترین آثار ادبی از او نقل شده است: سیبویه، ۳ بار، ابن درید، ۲ بار (۱/۱۲۱، ۲۰۲)، جاحظ، ابن قتیبه، مبرد، بحتری و همۀ منابع پس از آنان، بارها به اشعار و سخنان ظریف یا حکمتآمیز او استشهاد کردهاند. حتی یکی از مصراعهای او، ضربالمثلی معروف شده است (راغب اصفهانی، ج۳، ص۳۶۷؛ میدانی، ج۱، ص۳۰۶).
مآخذ:
(۱)آذرنوش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی، تهران، ۱۳۵۴ش؛
(۲) ابن ابی حاتم رازی، عبدالرحمن بن محمد، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۲م؛
(۳) ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبهاللـه، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۹۵۹م؛
(۴) ابن انباری، عبدالرحمن بن محمد، نرهه الالباء، به کوشش ابراهیم سامرایی، بغداد، ۱۹۵۹م؛
(۵) ابن انباری، محمد بن قاسم، الاضداد، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، کویت، ۱۹۶۰م؛
(۶) ابن سلام، محمد، طبقات فحول الشعراء، به کوشش محمود محمد شاکر، قاهره، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م؛
(۷) ابن عساکر، علی بن حسین، تاریخ مدینه دمشق، نسخۀ خطی کتابخانۀ احمد ثالث استانبول، شم ۲۸۸۷؛
(۸) ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، ادب الکاتب، به کوشش ماکس گرونتر، لیدن، ۱۹۰۰م؛
(۹) ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، الشعر و الشعراء، بیروت، ۱۹۶۴م؛
(۱۰) ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، عیون الاخبار، قاهره، ۱۳۴۳ق/۱۹۲۵م؛
(۱۱) ابن قتیبه، عبداللـه بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۳۸۸ق؛
(۱۲) ابن مرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، به کوشش زوزانادیوالد ـ ویلتسر، بیروت، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م؛
(۱۳) ابن ندیم، الفهرست؛
(۱۴) ابواحمد عسکری، حسن بن عبداللـه، المصون فی الادب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، کویت، ۱۹۸۴م؛
(۱۵) ابوالاسود دؤلی، دیوان، به کوشش عبدالکریم دجیلی، بغداد، ۱۳۷۳ق/۱۹۵۴م؛
(۱۶) ابوبشر دولابی، محمد بن احمد، الکنی والاسماء، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۲ق؛
(۱۷) ابوحاتم سجستانی، محمدبن سهل، المعمرون والوصایا، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، ۱۹۶۱م؛
(۱۸) ابوالطیب لغوی، عبدالواحد بن علی، مراتب النحویین، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۵م؛
(۱۹) ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصریه؛
(۲۰) ابوهلال عسکری، حسن بن عبداللـه، الاوائل، دمشق، ۱۹۷۵م؛
(۲۱) الامامه والسیاسه، منسوب به ابن قتیبه، قاهره، ۱۳۵۶ق/۱۹۳۷م؛
(۲۲) امین، احمد، ضحی الاسلام، قاهره، ۱۳۵۳ق/۱۹۳۵م؛
(۲۳) بیهقی، ابراهیم بن محمد، المحاسن والمساوی، بیروت، دارصادر؛
(۲۴) جاحظ، عمرو بن بحر، البخلاء، به کوشش احمد عوامری بک و علی جارم بک، بیروت، دارالکتب العلمیه،
(۲۵) جاحظ، عمرو بن بحر، البرصان والعرجان، به کوشش محمد موسی خولی، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م؛
(۲۶) جاحظ، عمرو بن بحر، البیان و التبیین، به کوشش حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۲م؛
(۲۷) جاحظ، عمرو بن بحر، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م؛
(۲۸) خلیفه بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکّار، دمشق، ۱۹۶۷م؛
(۲۹) دجنی، فتحی عبدالفتاح، ابوالاسود الدؤلی. کویت، ۱۹۷۴م؛
(۳۰) دجیلی، عبدالکریم، مقدمه بر دیوان (نک : هم ، ابوالاسود)؛
(۳۱) راغب اصفهانی، حسین بن محمد، محاظرات الادباء، بیروت، ۱۹۶۱م؛
(۳۲) زبیدی، محمدبن حسن، طبقات النحویین و اللغویین، قاهره، ۱۹۷۳م؛
(۳۳) سیبویه، عمرو بن عثمان، الکتاب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
(۳۴) سیدمرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الامامه، به کوشش عبدالزهرا حسینی، تهران، ۱۴۱۰ق؛
(۳۵) سیدمرتضی، علی بن حسین، الفصول المختاره من العیون و المحاسن، نجف، المطبعه الحیدریه؛
(۳۶) سیرافی، حسین بن عبداللـه، اخبار النحویین و البصریین، به کوشش فریتس کرنکو، بیروت، ۱۴۰۶ق؛
(۳۷) عجلی، احمد بن عبداللـه، تاریخ الثقات، به کوشش عبدالمعطی قلعجی، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۴م؛
(۳۸) فاخوری، حنا، تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۶۳ش؛
(۳۹) فوک، یوهان، العربیه، ترجمۀ عبدالحلیم نجار، قاهره، ۱۳۷۰ق/۱۹۵۱م؛
(۴۰) قاضی عبدالجبار، فرق و طبقات المعتزله، به کوشش علی سامی نشّار و عصامالدین محمد علی، قاهره، ۱۹۷۲م؛
(۴۱) قفطی، علی بن یوسف، انباه الرواه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م؛
(۴۲) قلقشندی، احمد بن علی، صبح الاعشی، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م؛
(۴۳) کشی، محمد بن عمر، معرفه الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛
(۴۴) کلبی، هشام بن محمد، جمهره النسب، به کوشش ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۶م؛
(۴۵) مبارک، زکی، النثر الفنّی فی القرن الرابع، بیروت، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۴م؛
(۴۶) مبرد، محمد بن یزید، الفاضل، به کوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م؛
(۴۷) مبرد، محمد بن یزید، الکامل، به کوشش محمد احمد دالی، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
(۴۸) مسلم بن حجاج، الکنی و الاسماء، به کوشش مطاع طرابیشی، دمشق، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م؛
(۴۹) میدانی، احمدبن محمد، مجمع الامثال، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفه؛
(۵۰) ناصف، علی نجدی، سیبویه پیشوای نحویان، ترجمۀ محمد فاضلی، مشهد، ۱۳۵۹ش؛
(۵۱) یاقوت، ادبا؛
(۵۲) یغموری، یوسف بن احمد، نورالقبس، محمد بن عمران مرزبانی، به کوشش رودلف زلهایم، ویسبادن، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛