• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

نسبیت عدالت خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



احتیاجات فردی و اجتماعی بشر بر دو قسم است، بعضی ثابت است و بعضی متغیر. ما در این زمینه باید در دو جبهه بجنگیم و با دو دسته طرف هستیم. یك دسته كسانی هستند كه به احتیاجات متغیر اعتقاد ندارند و همه احتیاجات بشر را در تمام زمانها ثابت فرض می كنند كه ما نام آنان را جامدها می گذاریم. دسته دیگر افرادی هستند كه ما آنان را جاهل می گوئیم. اینها همه چیز را تغییر پذیر می دانند. بنا به فرض جامدها، در مقتضیات زمان، چیزی كه باید وضع خودش را به تبع زمان تغییر بدهد وجود ندارد. و طبق نظر جاهلها هیچ چیزی در عالم وجود ندارد كه در همه زمانها یكنواخت و ثابت باشد.
طبقه جاهلها دو فرضیه نیمه فلسفی دارند. ( چون در میان دانشمندان این حرفها وجود دارد ما پیشاپیش آنها را عنوان می كنیم تا مسلمانان متوجه باشند و قبل از آنكه افراد جاهل آنها را عنوان بكنند جواب آماده داشته باشند. ) دو فرضیه است كه اگر كسی آنها را بپذیرد، باید حرف جاهلها را بپذیرد كه هیچ اصل ثابتی وجود ندارد. این دو فرضیه یكی " نسبیت اخلاق " است و دیگری " نسبیت عدالت ". اخلاق مربوط به حالت شخص و نظام دادن به غرائز شخصی است. عدالت مربوط به نظام اجتماعی است. فرضیه نسبیت اخلاق می گوید هیچ اخلاق ثابتی نمی تواند وجود داشته باشد، پس هیچ مكتب اخلاقی نمی تواند همیشه برای بشر برقرار باشد. فرضیه نسبیت عدالت می گوید عدالت یك امر نسبی است، بنابراین عدالت هیچ مكتبی نمی تواند برای همیشه برقرار باشد.
معنی نسبیت
بعضی از امور را نسبی می گویند و آن، اموری است، صفتی یا حالتی است كه آن را با مقایسه با یك شی ء معین می شود به چیزی نسبت داد. مثلا بزرگی و كوچكی از امور نسبی است. اگر از شما بپرسند بزرگی چقدر است و كوچكی چقدر، آیا می توانید حدی برای آن معین بكنید؟ یك وقت شما می گوئید من امروز یك گوسفند بزرگی دیدم، خیلی هم مبالغه می كنید، می گوئید به اندازه یك گوساله بود. گوسفند كه یك حد متوسطی دارد اگر به اندازه یك گوساله یكساله باشد خیلی بزرگ جلوه می كند. اما شما اگر شتری را ببینید به اندازه یك گاو، می گوئید چه شتر كوچكی است! گوسفند در حد گوساله اگر باشد می گوئید بزرگ است ولی شتر اگر در حد گاو باشد می گوئید كوچك است. چطور است كه یك شی ء در حد گوساله بزرگ است و شی ء دیگر در حد گاو، كوچك با آنكه گاو از گوساله بزرگتر است؟
دوری و نزدیكی نیز از امور نسبی است. یك وقت می گوئید خانه ما مثلا نیروی هوائی است. می گویند خانه شما چقدر دور است! یك وقت هم می گویند قم نزدیك تهران است. اگر با مقیاس فاصله شهرها اندازه بگیرند قم نزدیك تهران است. اگر با مقیاس فاصله شهرها اندازه بگیرند قم را نزدیك فرض می كنند، اما اگر به مقیاس فاصله خانه ها حساب بكنند، از اینجا تا نیروی هوائی دور است. اینست كه می گوئیم دوری و نزدیكی یك امر نسبی است یعنی نمی شود بطور كلی گفت دوری فلان مقدار است و نزدیكی فلان مقدار، بلكه باید گفت دوری و نزدیكی نسبت به چیست و در چه مقیاسی است. این امور را كه به نسبتها فرق می كنند، امور نسبی می گویند و به طور كلی نمی شود روی آنها حكم كرد یعنی تا دو شی ء را مقایسه نكنند و با مقیاس معینی اندازه نگیرند، نمی شود روی این مفاهیم حكم كرد. ولی بعضی از امور، مطلق است. البته برخی این مطلب را انكار می كنند و می گویند امر مطلق وجود ندارد كه این هم حرف غلطی است. در هر حال بعضی از امور، امور مطلق است مثل اعداد و همچنین مقادیر. آیا عدد بیست نسبت به اشیاء فرق می كند؟ یعنی اگر بگوئید بیست گردو یا بگوئید بیست ستاره، اینها در عدد با هم فرق می كند؟
نه، عدد آنها یكی است، از لحاظ كمیت با هم فرقی ندارند. مقادیر نیز همینطور است. حتی درباره زمان هم اینطور است. مقادیر مطلق است. مثلا پارچه را با متر می سنجند. اگر مقدار پارچه را معین بكنند مثلا بگویند ۱/۸۰ متر و یا بگویند آدم طولش ۱ / ۸۰ متر است، در اینجا ۱ / ۸۰ نسبت به همه جا و همه كس فرق نمی كند، در صورتی كه در بزرگی و كوچكی، اینها خیلی فرق می كرد. معلوم شد كه بعضی امور نسبی هستند و بعضی دیگر مطلق. راجع به خیلی از امور این بحث پیش آمده است كه آیا نسبی هستند یا مطلق؟ از جمله در باب خود علم، خود حقیقت. آیا حقیقت نسبی است یا مطلق؟ آیا علم نسبی است یا مطلق؟ حال می خواهیم ببینیم آیا عدالت نسبی است یا مطلق؟
اگر عدالت نسبی باشد آن وقت حرف آن جاهلها به كرسی می نشیند كه عدالت نسبی است، در نتیجه در هر جامعه ای یك جور است، در هر زمان هم یك جور است، پس عدالت نمی تواند یك دستور مطلق داشته باشد و بنابراین هیچ مكتبی نمی تواند یك دستور مطلق بدهد و بگوید این عدالت است و باید همیشه و همه جا اجرا شود، حداكثر می تواند برای زمان و مكان خودش دستور عدالت بدهد. امكان ندارد كه عدالت برای همه زمانها و مكانها یكجور بشود، همین طور كه امكان ندارد بزرگی و كوچكی برای همه اشیاء یكجور باشد. اگر این حرف درست باشد كه عدالت نسبی است، آن وقت حرف آنها درست است. ولی اگر حرف آنها درست نباشد و عدالت مطلق باشد، آن وقت حرف ما درست است.
تعریف عدالت
ما باید عدالت را تعریف بكنیم كه عدالت چیست؟ از روی تعریف آن می توانیم بفهمیم كه عدالت جزء امور مطلق است یا نسبی؟ عدالت را سه جور می شود تعریف كرد. یكی اینكه عدالت یعنی مساوات، چون از ماده عدل است و عدل یعنی برابری. یك معنای عدالت برابری است بلكه اصلا معنا و ریشه اصلی عدالت همان برابری است. در قرآن هم این ماده بعضی جاها معنای برابری می دهد، نظیر آنجا كه می فرماید: «ثم الذین كفروا بربهم یعدلون؛ با این همه کافران برای پروردگارشان همتا قرار می دهند» ( انعام/۱).
كفار غیر خدا را با خدا برابر می كنند، مساوی قرار می دهند. یك وقت هست كه ما عدالت را به معنای مساوات و برابری تعریف می كنیم. آیا درست است یا نه؟ جواب اینست كه تا مقصودمان از مساوات چه باشد؟ مساوات در چه؟ بعضیها عدالت را مساوات تعریف می كنند و مساوات را هم این می دانند كه تمام افراد بشر از لحاظ تمام نعمتهائی كه داده شده است در یك سطح زندگی بكنند. یعنی معنای مساوات اینست كه همه افراد یكجور غذا گیرشان بیاید و همه یكجور ثروت داشته باشند، همه مردم یكجور خانه و مسكن داشته باشند، همه یكجور مركب داشته باشند، همه مردم از چیزی كه آنها موجب سعادت می نامند بطور مساوی بهره مند شوند، مثلا مال و ثروت یكی از موجبات سعادت است، خانه و زندگی از موجبات سعادت است، و غیره، عدالت یعنی همه مردم از چیزهائی كه موجبات سعادت است، برابر داشته باشند. اگر ما عدالت را اینجور معنی بكنیم، درست نیست. این عدالت درست نیست و ظلم است. چرا؟
اولا اینگونه عدالت امكان پذیر نیست از این نظر كه بعضی از موجبات سعادت چیزهائی است كه در اختیار ما است و بعضی دیگر در اختیار ما نیست و نمی توانیم آنها را برابر بكنیم. برای اینكه موجبات سعادت، همه اش ثروت و مركب و غذا و این نوع چیزها نیست. اینها قسمتی از موجبات سعادت است. ارسطو می گوید موجبات عادت نه چیز است ( یا اینكه از نه چیز بیشتر است). سه چیز از موجبات سعادت در بدن است، سه چیز هم در روح انسان است و سه چیز است كه در خارج از بدن و روح یعنی خارج از وجود انسان است. آن سه چیز كه در بدن انسان است، یكی سلامت است، دیگری قدرت و نیرومندی و سوم جمال و زیبائی بالاخص برای زن. آن سه چیز از موجبات سعادت كه در روح انسان است یكی عدالت است، دیگری حكمت و دانش است كه آدم دانا و نادان در یك سطح از سعادت نیستند، و سوم شجاعت است. شجاعتی كه آنها می گویند به معنای زور بازو نیست بلكه به معنی قوت قلب است. اما سه چیزی كه در خارج از وجود انسان است كه نه در بدن است و نه در روح، یكی مال و ثروت است، دیگر پست و مقام است كه انسان یك مقامی در اجتماع داشته باشد و سوم از نظر قبیله و فامیل است، كه ارزش این موجبات سعادت همه به یك صورت نیست. پس اگر بخواهیم عدالت را یعنی موجبات سعادت را بالسویه بین مردم تقسیم كنیم در بعضی موارد امكان پذیر نیست. مثلا مال و ثروت و آن چیزهایی را كه از مال و ثروت به دست می آید می توان به طور مساوی تقسیم كرد اما همه كه اینها نیست. به عنوان مثال آیا پستها را می توان بالسویه تقسیم كرد؟ در یك كشور ولو سوسیالیستی مثل اتحاد جماهیر شوروی یا چین مقامهای مختلفی است. بالاخره یك نفر " مائوتسه تونگ " یا " چوئن لای " خواهد بود، یك نفر است كه از نعمت شهرت جهانی بهره مند است، تمام مردم كه نمی توانند علی السویه دارای مقامهائی مساوی باشند. یا اینكه احترام را نمی شود علی السویه تقسیم كرد، محبوبیت را نمی شود بالسویه قسمت نمود. فرزند داشتن را آیا می شود تقسیم كرد؟ نه.
این ایراد را می توان به گونه ای رد كرد و آن اینكه بگوئیم مساوات را لااقل در اموری كه در اختیار بشر است برقرار می كنیم. یعنی در مسائل اقتصادی و در هر چیز كه مربوط به جنبه های اقتصادی است مساوات باشد. باز جوابش اینست كه این خودش عین بی عدالتی است. آیا در خلقت، همه افراد از لحاظ استعداد و امكانات مساوی آفریده شده اند؟ دارای استعداد فكری و مغزی مشابه هستند؟ آیا همه، استعداد هنریشان مثل یكدیگر است؟ چه رسد به استعداد فكری و مغزی در انواع علوم كه شاید نمی توان دو نفر را پیدا كرد كه از این جهت كاملا مثل هم باشند، همانطور كه ما نمی توانیم دو نفر را پیدا بكنیم كه از لحاظ شكل ظاهری یكجور باشند. حتی دو نفر دوقلو را نمی توان گفت كاملا شبیه یكدیگر هستند. همینطور است از لحاظ حالات روحی. حتی دو برادر دوقلو از لحاظ روحی مشابه نیستند، باز با هم اختلاف دارند. آیا افراد بشر از لحاظ قدرت بدنی با هم مساوی آفریده شده اند؟ از لحاظ احساسات و عواطف مساوی آفریده شده اند؟ از لحاظ تمایلات ذوقی یكجور آفریده شده اند؟ در یكی ذوق تجارت است، در یكی ذوق قضاء است، در یكی ذوق سیاست است و در دیگری ذوق تحصیل. حال كه افراد متفاوت آفریده شده اند، پس چرا محصول كار افراد با یكدیگر مساوی نیست یعنی در یك نفر قدرت كار و كوشش بیشتر است و در دیگری كمتر. در اتحاد جماهیر شوروی هم همه افراد، آن نبوغ خروشچف را ندارند. حالا كه افراد از لحاظ نبوغ و قدرت كار و ابتكار مساوی نیستند، آیا باید علیرغم این تفاوتشان به آنها علی السویه پاداش بدهیم؟ یعنی اگر ما دو بچه را به مدرسه فرستادیم، یكی پركار بود و دیگری تنبل، آیا آخر سال هنگام نمره دادن، به آنها یكجور نمره بدهیم و بگوئیم كشورمان كشور مساوات است و ما این تفاوتها را قائل نیستیم؟! آخر سال ببینیم آن شاگرد زرنگ نمره اش بیست است و دیگری نمره اش پنج است. بیائیم بین این دو معدل بگیریم و به هر كدام نمره دوازده و نیم بدهیم كه مساوی بشوند.
این خلاف عدالت و عین ظلم است كه یكی كار بكند و دیگری تنبل باشد، محصول كار زرنگ را به تنبل بدهیم. گذشته از اینكه خلاف عدالت است، خلاف مصلحت اجتماع هم هست. زیرا با این كار تنبل هیچوقت زرنگ نمی شود و زرنگها هم تنبل خواهند شد چون اگر وقتی كه من كار می كنم محصول كارم را به دیگری بدهند، من چه كار بكنم و چه كار نكنم با دیگری برابر هستم. من كه دیوانه نیستم كه كار بكنم! یكی قدرت ابتكارش بیشتر از دیگری است. یكی قدرت اختراع دارد، یكی ندارد. اگر آنكه قدرت اختراع دارد ببیند سهمش با دیگری علی السویه است، پولی كه به او می دهند مساوی است با آنچه به دیگری می دهند، و در معرفی و شهرت هم كه پاداش دیگری است اسم فرد را نمی برند و می گویند اجتماع این كار را كرده است، اصلا این فرد ذوقش تحریك نمی شود كه به دنبال اختراع برود. ذوق فرد وقتی به دنبال ابتكار و اختراع می رود كه به نام خودش در تاریخ ثبت بشود و لهذا بشریت جرأت نكرده كه تا این حد دنبال مساوات برود. بنابراین اگر ما عدالت را به معنای مساوات بگیریم و مساوات را به معنای برابر كردن افراد در پاداشها و نعمتها، اولا شدنی نیست، ثانیا ظلم و تجاوز است و عدالت نیست، ثالثا اجتماع خرابكن است چرا كه در طبیعت میان افراد تفاوت است.
پاسخ به یک شبهه
حال ممكن است شما سؤال دیگری بكنید، بگوئید چرا در خلقت، افراد متساوی آفریده نشده اند؟ چرا خدا در اصل، این عدالت را - العیاذ بالله - عمل نكرد كه همه مردم را از هر جهت متساوی آفریده باشد؟ شكلها همه متساوی، اندامها متساوی، رنگها متساوی، استعدادها متساوی، ذوقها متساوی، درست مثل اجناس فابریكی، مثل لوله های لامپها كه از كارخانه در می آیند و تمامشان مثل یكدیگرند.
كمال از اختلاف پیدا می شود. این اختلاف سطحهای مختلف است كه حركتها را به وجود آورده است. اصلا اگر من و شما همه همشكل بودیم، همفكر بودیم، هم استعداد بودیم، هم ذوق بودیم، من دنبال همان كاری می رفتم كه شما رفته اید و شما دنبال همان كاری می رفتید كه من رفته ام، هیكل و قیافه من همان بود كه شما دارید و هیكل و قیافه شما همان بود كه من دارم، هر چه من دارم شما داشتید و هر چه شما دارید من داشتم، من اینجا چكار می كردم و شما اینجا چكار می كردید؟ اصلا چرا شما رفتید دنبال تجارت و من رفتم دنبال تحصیل علم؟ هر دو از یك راه می رفتیم. از اختلاف و تفاوت است. این اختلاف و تفاوت، نقص و كمال نیست، نمی شود گفت یكی ناقصتر است و دیگری كاملتر. هركس در راه خودش كامل است ولی همه ناقصند، اجتماع كامل است، مجموع كامل است. گفت: " ابروی كج را راست بدی كج بودی ". بینی باید باشد، ابرو هم باید باشد. بینی باید راست باشد، ابرو باید كج باشد. بینی اگر مثل ابرو كج بود بد بود، ابرو هم اگر مثل بینی راست بود بد بود. ابرو همان كجش مطلوب است، بینی همان راستش مطلوب است.
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست ••• كه هر چیزی به جای خویش نیكوست
در اثر حركتها است كه سطحها پیدا می شود. تا كسی چیزی را نداند و دیگری آن چیز را فاقد نباشد، اصلا تعلیم و تعلم صورت نمی گیرد. همینها است كه سبب شده افراد یكدیگر را جذب بكنند. علت اینكه افراد اجتماع یكدیگر را جذب كرده و دفع نمی كنند همین است. اگرهمه علی السویه بودند امكان نداشت كه افراد اجتماع یكدیگر را جذب كنند. همینطور است كه سنگها همدیگر را جذب نمی كنند و به اصطلاح دور یكدیگر جمع نمی شوند. افراد بشر اگر همه همان چیزی را داشته باشند كه دیگران دارند، امكان ندارد كه یكدیگر را جذب بكنند.
این اختلافی كه میان زن و مرد هست و میان زنها با یكدیگر و مردها با یكدیگر نیست، تدبیر بزرگی است در خلقت برای اینكه كانون خانوادگی تشكیل بشود، تا اینكه مردی زنی را به همسری، و زنی مردی را به همسری انتخاب بكند و قوانین تشكیل كانون خانوادگی صورت بگیرد. چون مرد چیزهائی دارد كه زن ندارد و زن چیزهائی دارد كه مرد ندارد، این تجاذب میان آنها وجود دارد. زنها همدیگر را جذب نمی كنند، مردها همدیگر را جذب نمی كنند ولی زنها مردها را جذب می كنند و مردها زنها را، علتش همین اختلاف است. پس خیال نكنید كه زن و مرد در خلقت برابر باشند.
اصلا قرآن همین اختلاف را یكی از آیات قدرت پروردگار ذكر می كند: «و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم؛ و از نشانه های (قدرت) او آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ های شماست» (روم/۲۲ ). یكی از آیات حكمت پروردگار آفرینش آسمانها و زمین، و نیز این است كه همه شما یكزبان نیستید، یكرنگ نیستید، قیافه هایتان مختلف است، آنچه دارید اختلاف است. اجتماعات هم همینطور است. «كان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین؛ مردم ( ابتدا) یک امت بودند، (که به مرور دچار اختلاف شدند) پس خدا پیامبران را (به عنوان) مژده رسانان و بیم دهندگان فرستاد» ( بقره/۲۱۳). آن حدیث هم هست كه فرمود: « اختلاف امتی رحمه » كه در بعضی روایات وارد شده نه منظور جنگ است، بلكه تفاوت است. اینكه یك تفاوتهائی میانشان باشد خودش رحمت است. پس اگر بخواهیم عدالت را به معنای مساوات تعریف بكنیم و مساوات را هم مساوات در موهبتهای اجتماعی فرض بكنیم، غلط است.
معنی دیگر عدالت
ولی عدالت را به یك معنای دیگر می شود معنی كرد كه اگر به آن توجه شود، می توان گفت آن هم مساوات است اما مساوات به شكل دیگر. معنائی كه قدما برای عدالت ذکر می كنند اینست: «اعطاء كل ذی حق حقه» یعنی هر چیزی و هر شخصی در متن خلقت با یك شایستگی مخصوص به خود به دنیا آمده است. حقوق هم از همینجا یعنی از ساختمان ذاتی اشیاء پیدا می شود. ما باید هر چیزی را كه در ذاتش مطالعه بكنیم بعد ببینیم كه او شایستگی چه چیزی را دارد و چه استعدادی در وجود او هست یعنی طبیعتش چه تقاضائی دارد. مثلا در بدن انسان چشم حقی دارد و دست حقی دیگر. اگر حق چشم را به دست بدهیم، نه تنها به دست خدمت نكرده ایم بلكه آن را از كار انداخته ایم. هر چیزی استحقاقی دارد و منشأ آن هم خود خلقت است. دو بچه كه به مدرسه می روند، یكی شایستگی نمره بیست را دارد و دیگری نمره پنج. اگر به او از ۲۰ کمتر بدهیم ظلم کرده ایم و اگر به این از ۵ بیشتر بدهیم نیز ظلم کرده ایم. برای مثال اگر از همانهائی كه دم از اشتراك و مساوات می زنند بپرسیم چرا زید در میان میلیونها مردم نخست وزیر شد، می گویند شایستگی نشان داد. اول یك كارگر ساده بود، مثلا در سندیكا شركت كرد و به نمایندگی در هیأت بالاتری انتخاب شد و بعد در هیأت بالاتر و همینطور سلسله مراتب را طی كرد و چون لیاقت و شایستگی داشت به نخست وزیری رسید. این، همان عدالت است. پس معلوم می شود كه اساس، لیاقت است. البته اگر یكی لیاقت دارد و دیگری ندارد، چنانچه آنچه را كه باید به لایق بدهیم به نالایق بدهیم، بی عدالتی كرده ایم.
آنكه هفت اقلیم عالم را نهاد •••هر كسی را آنچه لایق بود داد
ظلم اجتماع وقتی است كه اینجور نباشد. سعدی می گوید:
وقتی افتاد فتنه ای در شام ••• هر یك از گوشه ای فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند ••• به وزیری پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل ••• به گدائی به روستا رفتند
معنای عدالت این است. مساوات درباره قانون می تواند معنی پیدا بكند یعنی قانون افراد را به یك چشم نگاه بكند، قانون خودش میان افراد تبعیض قائل نشود بلكه رعایت استحقاق را بكند. به عبارت دیگر افرادی كه از لحاظ خلقت در شرایط مساوی هستند، قانون باید با آنها به مساوات رفتار بكند اما افرادی كه خودشان در شرایط مساوی نیستند، قانون هم نباید با آنها مساوی رفتار بكند بلكه باید مطابق شرایط خودشان با آنها رفتار بكند. این هم معنای دوم عدالت است.



جعبه ابزار