• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ورود کفار به اماکن مقدس(خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مسجد درمیان مسلمانان از نخستین روز تأسیس، تنها مركز عبادت و راز ونیاز با خداوند نبود، بلكه همراه عبادت نشر فرهنگ پربار اسلام، آموزاندن و آموختن گسترش و تبلیغ دین، امور سیاسى و اجتماعى مسلمانان نیز در مسجد انجام مى گرفت. هیأتهاى نمایندگى قبیله ها و فرقه هاى غیرمسلمان براى دیدار با پیامبر(ص) و آشنایى با دین جدید، در مسجد النبى به حضور پیامبر(ص) مى رسیدند. تشنگان حقیقت در آن جا سر تسلیم فرود مى آوردند و نپذیرندگان و ستیزندگان از آن جا سر افكنده برمى گشتند.
خطبه هاى پرشور على(ع) در مسجد ایراد مى شد. امام باقر و صادق(ع) در مسجد النبى به روشنگرى مى پرداختند و زوایاى مكتب تشیع را مى شناساندند و شاگردان آن بزرگواران، درمسجد كوفه آرا و اندیشه آنان را نشر مى دادند. مسجد، با این پایگاه و جایگاه در میان مسلمانان شناخته شده بود؛ از این روى، امیرمؤمنان(ع) وقتى اثرها و بركتهاى رفت و آمد به مسجد را بر مى شمرد، فراگیرى دانشهاى نو، حكمت و شنیدن سخنان هدایت گر و ارشادكننده به رستگارى را از جمله آنان ذكر مى كند.(حر عاملى، ج۳، ص۴۸۰)
ولى سوكمندانه با فاصله گرفتن اسلام از ارزشهاى نخستین، كم كم این جایگاه مسجد نیز كم رنگ شد، تا آن جا كه تنها جاى نماز و عبادت به شمار مى آمد و انجام هركارى غیر از آن، خلاف شأن مسجد مى نمود. از ارزشهایى كه انقلاب اسلامى زنده كرد و امام خمینى(ره) از روزهاى نخست پیروزى بر احیاى آن پاى فشرد، برگرداندن مساجد به همان پایگاه و جایگاه نخستین خود بود كه خوشبختانه در این مهم موفق نیز بود؛ از این روى مساجد در انقلاب اسلامى، به عنوان مهم ترین و اصلى ترین پایگاه انقلاب اسلامى به شمار آمدند. یكى از چیزهایى كه امام خمینى در دیدار با علماى حجاز در همان سال نخست انقلاب، سفارش مى كند، همین نكته است و از آرزوهاى آن بزرگوار است كه در دیگر كشورهاى اسلامى نیز، مساجد، همانند صدر اسلام، همان نقش را داشته باشند:
(مسجد در اسلام و در صدر اسلام، همیشه مركز جنبش حركتهاى اسلامى بوده، از مسجد تبلیغات اسلامى شروع مى شده است و از مسجد حركت قواى اسلامى براى سركوبى كفار و وارد كردن آنها در بیرق اسلام بوده است. همیشه در صدر اسلام، مسجد مركز حركات و مركز جنبشها بوده است. شما كه از اهالى مسجد و از علماى مساجد هستید، باید پیروى از پیغمبر اسلام و اصحاب آن سرور كنید و مساجد را براى تبلیغ اسلام و حركت اسلامیت و براى قطع ایادى شرك و كفر و تأیید مستضعفین درمقابل مستكبران قرار بدهید.)(امام خمینى، ج۶، ص۴۹)
خوشبختانه هم اكنون مساجد در بیش تر كشورهاى اسلامى و غیراسلامى از انزوا خارج شده و به پایگاه اجتماعى سیاسى اسلام و تبلیغ و ترویج دین تبدیل شده اند. سخنان احیاگرانه اسلام، فریادهاى ضداستعمارى و استكبارى، سروش بیدارى انسانها و… از مساجد به گوش انسانهاى تشنه حقیقت مى رسد.
اكنون در این حیات دوباره، جاى این پرسش است كه آیا این مركز هدایت و ارشاد و دعوت به اسلام را كه دربرخى كشورها، تنها پایگاه رسمى و مجاز مسلمانان است، به روى غیرمسلمانانى كه مشتاقانه مى خواهند پیام اسلام را بشنوند و جایى جز مساجد براى آشنایى با اسلام ندارند را ببندیم و آنان را از دائره دعوت به اسلام و ارشاد و هدایت خارج سازیم، یا آن كه همانند صدر اسلام كه درهاى مسجد النبى به روى همگان باز بود، مسلمان و غیرمسلمان براى شنیدن پیام وحى به مسجد روى مى آورد، ما نیز، آن را به روى دیگران بگشاییم.
این جاست كه تحقیق و بررسى در موضوع ورود كافران به مساجد، ضرورت مى یابد و هر محقق و دانشور دینى را به درنگ وا مى دارد كه آیا براستى ورود كافران به مساجد ممنوع است، هر چند براى شنیدن پیام اسلام و وحى باشد؟ آیا دیدگاه ممنوع بودن، برخاسته از دلیلهاى استوار و خدشه ناپذیر است كه باید ناگزیر سر تسلیم فرود آورد، یا آن كه از سر احتیاط و دورى گزیدن از حشر و نشر با كافران؟
امید آن كه در این بررسى و تحقیق، بتوانیم گامى در جهت روشن شدن این موضوع برداریم.
دیدگاهها
آیا كافران، مشرك یا غیر مشرك، مى توانند به مساجد مسلمانان آمد و شد داشته باشند یا خیر؟ میان فقهاى اسلام اختلاف نظر است.
شیخ طوسى، به پاره اى از این دیدگاهها اشاره مى كند:
(لایجوز للمشركین دخول المسجد الحرام ولابشىء من المساجد لابأذن ولابغیر اذن و به قال مالك و قال الشافعى لایجوز لهم ان یدخلوا المسجد الحرام بحال لاباذن الأمام ولابغیر اذنه وما عداه من المساجد لابأس ان یدخلوها بالأذن و قال: ابوحنیفه: یدخل الحرم و المسجد الحرام و كل المساجد باذن…)(شیخ طوسى، خلاف، ج۱، ص۵۱۸)
براى مشركان روا نیست به مسجد الحرام و هیچ مسجدى با اجازه و بدون اجازه وارد شوند. مالك هم بر این نظر است.
شافعى مى گوید: ورود آنان به مسجدالحرام، به هیچ روى روانیست، نه با اجازه و نه بدون اجازه، ولى به غیرمسجد الحرام با اجازه رواست.
ابوحنیفه مى گوید: با اجازه هم به حرم و مسجد الحرام و هم به دیگر مساجد مى توانند وارد شوند.
شكى نیست كه مقصود شیخ از واژه مشركان، تمامى كافران است؛ زیرا در بحث احكام اهل ذمه بیان شده است. و درمبسوط نیز، با همین تعبیر، در بحث احكام اهل ذمه، با شرح بیش تر موضوع را مطرح كرده است.(شیخ طوسى، مبسوط، ج۲، ص۴۷)
فخررازى نیز بر اختلاف نظر فقیهان اهل سنت، اشاره دارد:
(المسألة الخامسة: قال الشافعى(رض) الكفار یمنعون من المسجدالحرام خاصة و عند مالك: یمنعون من كل المساجد و عند ابى حنیفة لایمنعون من المسجدالحرام ولامن سائر المساجد…)(فخر رازى، ج۱۶، ص۲۴)
پنجمین مسأله این كه: شافعى مى گوید: كافران تنها از رفتن به مسجدالحرام بازداشته شده اند. مالك مى گوید: از تمامى مساجد و ابى حنیفه مى گوید: از ورود به هیچ مسجدى باز داشته نشده اند.
مجموعه دیدگاههاى فقیهان، بدین قرار است:
۱ . هیچ غیر مسلمانى حق ورود به مساجد مسلمانان را ندارد.
۲ . غیر مسلمانان، تنها از ورود به مسجدالحرام بازداشته شده اند.
۳ . هیچ مسجدى براى هیچ كافرى، منطقه باز داشته شده نیست.
شیخ طوسى در تفسیر تبیان، دیدگاه چهارمى نیز نقل مى كند و آن، جایز بودن ورود كافران ذمى و بردگان مسلمانان به مسجدالحرام:
(واختلفوا فى هل یجوز دخولهم المسجد الحرام بعد تلك السنة ام لا؟ فروى عن جابر بن عبداللّه و قتادة انه لا یدخله احد الا ان یكون عبداً او احداً من اهل الذّمّة….)(شیخ طوسى، تبیان، ج۵، ص۲۰۱)
در این كه آیا مشركان مى توانند پس از سال نهم هجرت به مسجدالحرام وارد شوند یا نه؟ اختلاف نظر دارند. از جابر بن عبداللّه و قتاده روایت شده است كه كسى از كافران حق ورود ندارد، مگر آن كه اهل ذمّه باشد یا برده شخص مسلمان باشد.
درتفسیر مجمع البیان نیز، دیدگاه پنجمى به چشم مى خورد كه ممنوع بودن ورود كافران به مساجد، یك حكم حكومتى است، آن هم مربوط به هنگام حج و عمره:
(وقیل منعهم من دخول المسجدالحرام على طریق الولایة للموسم والعمرة.)(طبرسى، ج۳، جزء دهم، ص۴۳)
گفته شده ممنوع بودن ورود كافران به مسجدالحرام، حكم حكومتى است، ویژه روزهاى حج و عمره.
دیدگاه فقیهان شیعه
مشهور فقیهان شیعه، بر این باورند كه غیرمسلمان به هیچ عنوان نمى تواند داخل مسجد شود.
فقیهان، در بحث جهاد آن جا كه به احكام اهل ذمه مى رسند، این موضوع را مطرح مى كنند و وارد نشدن به مساجد را به عنوان یك وظیفه اى كه هر كافر ذمّى باید رعایت كند، بر مى شمارند. وقتى كه كافران ذمى، كه در حمایت حكومت اسلامى مى زیند، نتوانند به مساجد وارد شوند، تكلیف مشركان و ملحدان و كافرانى كه در بلاد كفر زندگى مى كنند، روشن است كه ممنوع بودن براى آنان شدیدتر خواهد بود.
و آنانى كه در بحث مساجد نیز به موضوع پرداخته اند، نظر به ممنوع بودن همه كافران از ورود به مساجد دارند. در هر صورت، لازم است پیش از بررسى دلیلهاى این دیدگاه، نگاهى به گفتار آنانى داشته باشیم كه ورود غیرمسلمانان را به مسجد، ناروا مى دانند:
نظام الدین صهرشتى در اصباح الشیعه:
(ولا دخول مشرك فیه ذمیا كان او غیره.)(صهرشتى، ج۴، ص۶۳۸)
وارد شدن مشرك به مسجد روانیست، ذمّى باشد یا غیرذمّى.
قطب راوندى:
(… وظاهر الآیه ان الكفار انجاس لایمكنون من دخول مسجد.)(راوندى،ج۴، ص۵۲۶)
ظاهر آیه المشرکون نجس     این است كه كافران نجسند و اجازه ورود به هیچ مسجدى را ندارند.
علامه حلی:
(ولایجوز ان یدخلو المساجد.)(علامه حلی، تبصرة المتعلمین، ج، ص۳۱، ص۱۸۶)
روا نیست كافران به مساجد وارد شوند.
همو:
(ولایجوز لهم دخول المساجد وان اذن لهم.)(علامه حلی، ارشاد، ج۳۰، ص۱۹۸)
روانیست براى كافران ورود به مساجد، هر چند با اجازه باشد.
همو:
(ویحرم علیهم دخول المساجد ولو اذن لهم.)(علامه حلى، تلخیص المرام، ج۳۱، ص۲۰۷)
حرام است بر كافران ورود به مساجد، هر چند با اجازه باشد.
محقق حلّى:
ولایجوز لأحدهم دخول المسجد الحرام ولاغیره ولو اذن له مسلم.)(محقق حلى، مختصر النافع، ج۹، ص۲۲۶)
روانیست براى كافرى ورود به مسجدالحرام و نه دیگر مساجد، هر چند مسلمانى اجازه دهد.
شیخ طوسى درخلاف و مبسوط، محقق در شرائع، علامه در تذكرة و صاحب جواهر و بزرگانى دیگر از فقها بر همین نظرند كه ضمن بررسى دلیلها، به گفتار آنان نیز خواهیم پرداخت.
دلیلها
از میان پیشینیان، مى توان گفت: شیخ طوسى تنها كسى است كه به دلیلهاى دیدگاه، اشارتى دارد. وى در خلاف، پس از نقل آراى گوناگون، مى نویسد:
(دلیلنا قوله تعالى ( یا ایها الذین آمنوا انما المشركون نجس فلایقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا…) فحكم علیهم بالنجاسة. واذا ثبت نجاستهم فلایجوز ان یدخلوا شیئاً من المساجد لأنه لاخلاف فى ان المساجد یجب ان تجنّب النجاسات.)(شیخ طوسى، خلاف، ج۱، ص۵۱۸)
دلیل ما (بر ممنوع بودن كافران از ورود به مساجد) این سخن خداوند است: (اى مؤمنان، مشركان نجسند از این سال به بعد، نزدیك مسجدالحرام نشوند) خداوند آنان را محكوم به نجاست كرده است. وقتى ثابت شد نجسند، روا نیست وارد هیچ مسجدى شوند؛ زیرا خلافى نیست كه مساجد باید از ناپاكیها به دور باشند.
استدلال شیخ در این جا بر دو پایه استوار است:
۱ . كافران به حكم آیه شریفه ناپاكند.
۲ . مساجد باید از ناپاكیها به دور باشند.
در مبسوط نیز، با شرح بیش ترى به موضوع پرداخته است. ابتدا مساجد را به سه دسته تقسیم مى كند: مسجد الحرام، مساجد حجاز و دیگرمساجد. براى ممنوع بودن ورود به مسجدالحرام به آیه شریفه (انما المشركون نجس…) استدلال مى كند و براى ممنوع بودن ورود به دیگر مساجد مى نویسد:
(لأنهم انجاس والنجاسة تمنع المساجد.)
آنگاه آشكارا مى گوید: فرقى نیست بین آن كه هدف از ورود به مسجد انجام كار روایى مانند خوردن و خوابیدن باشد، یا كار شایسته اى مانند شنیدن قرآن، فراگیرى دانش و حدیث.
مى افزاید: اگر گروهى از كافران و مشركان بر امام مسلمانان وارد شدند، باید آنان را در منزلهاى مسلمانان یا میهمانخانه ها جاى دهد و اگر ناگزیر شد، مى تواند در مسجد جاى دهد، چرا كه پیامبر(ص) اسراى یهود بنى قریظه و بنى نضیر را در مسجد النبى جاى داد، هر چند احتیاط آن است كه این كار را نكند؛ زیرا این عمل پیامبر(ص) پیش از نزول آیه شریفه (انما المشركون نجس…) بوده است.(شیخ طوسى، مبسوط، ج۲، ص۴۷)
بنابراین، اصل استدلال در مبسوط همان استدلال در كتاب خلاف است. افزون بر آن، در این جا سیره پیامبر(ص) را بر جاى دادن كافران درمسجد، پذیرفته، ولى از استناد به آن سرباز زده، به این دلیل كه این سیره تا پیش از نازل شدن آیه شریفه بوده است.
علامه در تذكره بیش ترین استدلال را دارد و پس ازجدا كردن مسجدالحرام از دیگر مساجد، درباره ناروایى ورود كافران به مسجدالحرام چنین مى نویسد:
(لایجوز لمشرك ذمى او حربى دخوله اجماعاً لقوله تعالى: فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا.)
به اجماع علما، روا نیست مشرك، ذمى یاحربى، وارد مسجدالحرام شود به دلیل فرموده خداوند:از این سال به بعد نزدیك مسجد الحرام نشوند.
وى درباره ناروایى ورود به دیگر مساجد، چنین استدلال مى كند:
۱ . احترام به مسجد: (لأنه مسجد فلایجوز لهم الدخول كالحرم).
۲ . بایستگى دور نگه داشتن مساجد از ناپاكیها: (ولقوله(ص) جنبوا مساجدكم النجاسة).
چنانكه پس از این شرح خواهیم داد، این دو دلیل، از شاخه هاى استدلال به همان آیه شریفه است.
۳ . مشهور بودن ناروایى ورود كافران به مساجد، درصدر اسلام: (ولأن منعهم كان مشهوراً.)
۴ . همراه بودن كافران با آلودگیهایى چون جنابت كه آنان را از ماندن درمساجد باز مى دارد: (ولعدم انفكاكهم من حدث الجنابة و…).
۵ . بستگى نداشتن آنان با مساجد: (ولأنهم لیسوا من اهل المساجد).
۶ . جلوگیرى از ورود آنان به مساجد، به گونه اى كوچك شمردن آنان است كه ما وظیفه داریم آن را انجام دهیم: (ولأن منعهم من الدخول فیه اذلال وقد امرنا به).
و همو مى نویسد:
(اگر سیره اى از پیامبر(ص) بر جاى دادن كافران در مسجد ثابت شود، مربوط به صدر اسلام است.)(علامه، تذكرة الفقهاء، ج۱، ص۴۴۵)
صاحب جواهر نیز، همانند همین دلیلها را مى آورد با این فرق كه بر ناروایى ورود كافران به دیگر مساجد، اجماع فقیهان شیعه را نقل مى كند:
(… كما صرح با جماعهم علیه فى المسالك بل فى المنتهى نسبته الى مذهب اهل البیت (ع).)(نجفى، ج۲۱، ۲۸۷)
چنانكه در مسالك به اجماع تصریح شده، بلكه در منتهى آن را به مذهب اهل بیت نسبت داده است.
شیخ یوسف بحرانى درحدائق، در بحث احكام مساجد، بر حرام بودن ورود یهود و نصارا به مساجد، تنها به دو روایت استدلال مى كند كه مضمون هر دو روایت، یكى است.
بنابراین، مجموع دلیلهایى را كه فقیهان بر ناروایى ورود كافران به مسجد اقامه كرده اند، مى توان این چنین دسته بندى كرد:
۱ . كتاب.
۲ . حدیث.
۳ . اجماع.
۴ . سیره یا شهرت عملى.
۵ . دیگر تأیید كننده ها.
بررسى دلیلها
فقیهان، به هنگام بحث و بررسى، بین مسجد الحرام و دیگر مساجد جدا كرده اند. هر چند در نتیجه كه همان ناروایى ورود به مساجد باشد، یكسان نظر داده اند، ولى در دلیلهایى كه اقامه كرده اند و چگونگى استدلال فرق گذاشته اند. ما نیز، به پیروى از آن بزرگان، بحث و بررسى دلیلها را در دو مورد دنبال مى كنیم:
۱ . ناروایى ورود كافران به مسجد الحرام.
۲ . ناروایى ورود كافران به دیگر مساجد.
ناروایى ورود كافران به مسجد الحرام
مهم ترین دلیلى كه هم فقهاى شیعه و هم سنى برناروایى ورود كافران به مسجدالحرام اقامه كرده اند، این آیه شریفه است:
(یا ایها الذین آمنوا انما المشركون نجس فلایقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا.)(توبه:۲۸)
بى گمان آیه شریفه در مورد مشركانى نازل شده است كه در هنگام حج، براى انجام مراسم خود به مسجدالحرام مى آمدند و در كنار آن به كار تجارت و بازرگانى نیز مى پرداخته اند، تا این كه در ذیحجه سال نهم هجرت على(ع) از سوى پیامبر(ص) مأموریت مى یابد با ابلاغ این دستور خداوند آنان را از آمدن به مسجدالحرام و مكه باز دارد.
بنابراین، مخاطبان اصلى آیه شریفه مشركان و بت پرستانى هستند كه براى انجام مراسم حج، همه ساله به مكه مى آمدند. گستردن حكم ناروایى ورود به مسجدالحرام، به دیگر كافران: چه از دین برگشتگان و بى دینان و چه اهل كتاب نیاز به دلیل دارد. هر چندمورد مخصص نیست، ولى این بدان معنى نیست كه گستردن و الغاى خصوصیت نیاز به دلیل ندارد، بویژه این جا كه در خود آیه شواهدى به اختصاصى بودن حكم نیز وجود دارد.
راههاى گسترش حكم
براى گسترش حكم از مشركان به دیگر كافران دو راه را مى توان از كلمات فقهاء استفاده كرد:
۱ . از راه گسترش درمعناى شرك.
۲ . گسترش درعلت.
به بیان دیگر، با گسترش در موضوع حكم و یا درعلّت حكم.
الف . گسترش در معناى شرك:
به این معنى كه مشرك اختصاص به بت پرستان و آنان كه براى خداوند درالوهیت شریك مى پندارند، ندارد، بلكه اهل كتاب را نیز در بر مى گیرد. بسیارى از فقیهان ما بر این نظرند، چه آنان كه در بحث نجاست اهل كتاب به این آیه تمسك مى جویند و چه آنان كه در بحث احكام اهل ذمه، براى ناروایى ورود اهل كتاب به مسجدالحرام به این آیه استدلال مى جویند، همه پذیرفته اند كه اهل كتاب مشرك هستند و حتى شمارى آشكارا گفته اند:
(ولا دخول مشرك فیه ذمیا كان او غیره.)
(لایجوز لمشرك ذمى او حربى دخوله اجماعاً.)
در این عبارت اهل كتاب فرد مسلّم و حتمى مشرك، به شمار آمده است. شمارى از فقها، نیز در مقام استدلال برآمده اند كه چرا اهل كتاب جزء مشركان هستند.
صاحب جواهر براى اثبات مشرك بودن اهل كتاب آیاتى را از قرآن كریم شاهد مى آورد:
(… او لما یشمل (المشرك] الیهود و النصارى، لقوله تعالى: (وقالت الیهود عزیر الى قوله تعالى: عما یشركون و لما یشعر به قوله تعالى لعیسى(ع) أ أنت قلت للناس اتخذونى وامى الهین، من شركهم ایضاً ولقولهم ایضاً: (انه ثالث ثلاثة…)(نجفى،ج۶، ص۴۲؛ نجفى،ج۶، ص۴۳)
شرك، یهودى و مسیحى را در برمى گیرد، به دلیل این قول خداوند: (یهود مى گوید: عزیر پسر خداست و مسیحى مى گوید: مسیح فرزند خداست) تا آن جا كه مى فرماید: (خداوند از آنچه به او شرك مى ورزند مبراست.) و نیز خطاب خداوند به عیسى:
(آیا تو گفته اى من و مادرم را دو معبود بگیرید) و این سخن مسیحیان كه مى گویند: (او سوّمین سه تاست.)
بنابراین تفسیر از شرك، آیه شریفه مشركان را از ورود به مسجدالحرام مانع شده است و مشرك، هم بت پرست را در بر مى گیرد و هم اهل كتاب را.
پاسخ:
نخست آن كه آیا اهل كتاب مشركند یا نه؟ سخنى است كه همواره بین علماى اسلام دركلام، تفسیر و فقه مطرح بوده است ومورد اختلاف نظر. شمارى از فقیهان در این كه آنان مشرك باشند، تردید كرده اند. محقق اردبیلى در بحث دلالت آیه شریفه بر نجس بودن اهل كتاب مى نویسد:
(فدلالته على الكل موقوف على اثبات كونهم جمیعاً مشركین و هو لایخلو عن اشكالٍ.)(مقدس اردبیلى، ج۱، ص۳۱۹)
دلالت این دلیل بر این كه تمامى كافران نجسند بستگى دارد بر ثابت كردن این كه همه آنان مشركند و چنین سخنى بى اشكال نیست.
سید احمد خونسارى در جامع المدارك مى نویسد:
(ونوقش بعدم صدق المشرك على جمیع اصناف الكافر على نحو الحقیقة.)(خوانسارى، ج۱، ص۲۰۱)
استدلال به این آیه     مناقشه شده است به این كه مشرك حقیقى بر همه كافران صادق نیست.
امام خمینى(ره) به گونه آشكارتر مى نویسد:
(وكیف كان لایمكن لنا اثبات الشرك لجمیع طوائفهم و مجرد القول بان عزیر ابن اللّه لایوجب الشرك.)(امام خمینى، کتاب الطهارة، ج۳، ص۲۹۸)
در هرصورت، ثابت كردن این كه همه گروههاى كافران، مشركند، ممكن نیست و تنها گفتن این كه عزیر فرزند خداست سبب شرك نمى شود.
دو دیگر، ما بر آن نیستیم كه ببینیم حقیقت شرك چیست؟ مشرك كیست؟ این بحثى است كلامى و در جاى خود ثابت شده كه شرك مراتبى دارد، بدترین آن شرك در الوهیت است، تا مى رسد به شرك در پیروى و بندگى كه به تعبیر روایات جز معصومان و بندگان خالص خداوند، دیگر مؤمنان گرفتار آنند.
آنچه هم اكنون براى ما فهم آن مهم است، این كه بدانیم آیا (مشركین) كه در قرآن كریم در موارد بسیارى از جمله در آیه مورد بحث، به كار رفته است، نظر به فرقه و گروه خاصى دارد یا هر كسى را كه به گونه اى بتوان مشرك گفت، در بر مى گیرد؟
بسیارى بر این باورند كه (مشركان) در اصطلاح قرآن كریم، گروه بت پرستان هستند كه براى خداوند درالوهیت شریك مى پنداشته اند. شاهد آن، موارد بسیارى است كه خداوند (مشركین) را درردیف دیگر كافران بیان كرده و آنان را از دیگران جدا ساخته است، از جمله:
(لم یكن الذین كفروا من اهل الكتاب والمشركین…).(بینه:۱)
(ان الذین آمنوا و الذین هادوا وَالصابئین والنصارى والمجوس والذین اشركوا ان اللّه یفصل بینهم یوم القیامة.)(حج:۱۷)
سید محمد موسوى عاملى در مدارك، بر همین نكته تأكید دارد:
(… اذ المتبادر من معنى الشرك من اعتقد الهاً مع الله وقد ورد فى اخبارنا ان معنى اتخاذهم الأحبار والرهبان ارباباً من دون الله امتثالهم اوامرهم و نواهیهم لا اعتقادهم انهم آلهة و ربما كان فى الآیات المتضمّنه لعطف المشركین على اهل الكتاب وبالعكس بالواو اشعار بالمغایرة.)(موسوى عاملى، ج۲، ص۲۶۶)
از معناى شرك ابتدا كسى به ذهن مى آید كه خدایى را با خداوند متعال باور دارد. در اخبار آمده است معناى این كه مسیحیان احبار و رهبان را به جاى خداوند ارباب خویش برگزیده بودند این است كه: دستورهاى آنان را پیروى مى كردند، نه این كه باور داشته باشند آنان خدایانند و این كه در آیات قرآن مشركان و اهل كتاب بر یكدیگر عطف گرفته مى شود، نشانه دوگانگى معناست.
حتى صاحب جواهر نیز، در بحث ازدواج با زنان اهل كتاب، آن جا كه براى نادرست بودن این ازدواج به آیه شریفه (ولاتنكحوا المشركات) استدلال مى شود پاسخ مى دهد كه این آیه مربوط به زنان مشرك است و شرك در اصطلاح شریعت، غیر از اهل كتاب است:
(لأن المتبادر من الشرك فى اطلاق الشرع غیر اهل الكتاب، كما یؤیده عطف المشركین على اهل الكتاب وبالعكس فى كثیر من الآیات وهذا لاینافى اعتقادهم ما یوجب الشرك، اذ لیس الغرض نفى الشرك عنهم، بل عدم تبادره من اطلاق لفظ المشرك…)(نجفى،ج۳۰، ص۳۵)
آنچه نخست از واژه شرك در كار بردهاى شریعت به ذهن مى آید، غیر از اهل كتاب است، گواه بر این، عطف مشركان و اهل كتاب است بر یكدیگر، در بسیارى از آیات قرآن.
البته این ناسازگارى ندارد با این كه آنان چیزى را باورداشته باشند كه سبب شرك باشد؛ زیرا مقصود نفى شرك از آنان نیست، بلكه مدعى نفى تبادر ذهنى است در اطلاق لفظ مشرك.
بنابراین، نمى توان با گسترش در معناى شرك، دیگر كافران را مصداق آیه شریفه دانست و مقصود از مشركان در (انما المشركون نجس…) گروه بت پرستانى هستند كه هماره در قرآن كریم، در كنار اهل كتاب از آنان نام برده مى شود.
آیت اللّه خویى مى گوید:
(ان الشرك له مراتب متعدده لایخلو منها غیر المعصومین و قلیل من المؤمنین… فلامناص من ان یراد بالمشرك مرتبة خاصة و هى ما یقابل اهل الكتاب.)(خویى، ج۲، ص۴۴)
شرك، مراتبى دارد كه غیر از معصومان(ع) و اندكى از مؤمنان، دیگران از پاره اى مراتب آن رهایى ندارند. پس چاره اى نیست جز آن كه از شرك در این آیه، آن مرتبه خاصى مقصود باشد كه نقطه مقابل اهل كتاب است.
افزون بر این، به فرض آن كه كسى گسترش در معناى شرك را بپذیرد، باز آیه همه كافران را در برنخواهد گرفت؛ زیرا از خدا برگشتگان و مادیگرایان و زنادقه، بى گمان از مشركان نیستند، مگر از راه اولویت، حكم را بگسترانیم. به این معنى: وقتى آنانى كه به خدایى اعتقاد دارند، هر چند با شریك، نتوانند وارد مسجدالحرام شوند، آنانى كه به هیچ خدایى اعتقاد ندارند، به طریق اولى.
البته این اولویت نیز جاى تردید دارد؛ زیرا قرآن مى فرماید: (ان الشرك لظلم عظیم) چیزى در زشتى به پایه شرك نمى رسد.
ب . گسترش در علت
دومین راهى كه براى گسترش دادن حكم ناروایى ورود به مسجدالحرام از مشركان به دیگر كافران وجود دارد، توجه به علتى است كه در آیه شریفه براى حكم بیان شده است. علّت این كه مشرك نمى تواند به مسجدالحرام وارد شود، نجس بودن اوست:
(انما المشركون نجسٌ فلایقربوا المسجدالحرام)بنابراین، هر انسانى كه همانند مشرك نجس و ناپاك باشد، نباید وارد مسجدالحرام شود، مشرك باشد یا غیر مشرك. و چون دیگر كافران نیز، مانند مشركان، ناپاكند، درنتیجه نمى توانند به مسجدالحرام وارد شوند.
آقا ضیاء در شرح تبصره بر ناروایى ورود همه كافران به مسجد الحرام در دیگرمساجد، چنین استدلال مى كند:
(ولایجوز ایضا ان یدخل الذمى فضلاً عن غیره من سائر الفرق الكفار المساجد لظهور تفریع عدم دخول المسجد الحرام فى الآیة على نجاسة المشرك الجارى فى غیرهم من اهل الذمه فضلاً عن شموله لهم لقولهم بان عزیر او المسیح ابن اللّه.)(آقا ضیاء، ج۴، ص۳۷۵)
روانیست كافر ذمى داخل مساجد شود، چه رسد به دیگر فرقه هاى كافر. ظاهر متفرع سازى وارد شدن به مسجدالحرام بر ناپاكى مشركان كه این در ذمیان نیز وجود دارد، دلیل آن است. افزون بر آن، واژه شرك نیز، آنان را در برمى گیرد. به خاطر این سخن آنان: عزیر یا مسیح فرزند خدایند.
این استدلال بر پذیرش دونكته استوار است:
۱ . واژه (نجس) در آیه كریمه، به معناى ناپاكى اصطلاحى باشد.
۲ . همه كافران از نظر شرع ناپاك باشند. و حال آن كه هر دو نكته جاى گفت وگو دارد.
نكته نخست: (نجس) در لغت به معناى پلیدى است و در شرع، به معناى چیزى است كه باید از آن دورى گزید. در این كه كلمه (نجس) در آیه شریفه، به كدام یك از دو معنى آمده است، میان فقها و نیز مفسران اختلاف نظروجود دارد. بسیارى بر این باورند كه (نجس) در آیه شریفه، به همان معناى لغوى به كار رفته است:
حاج آقا رضا همدانى مى نویسد:
(فلا مانع من ان یكون المراد بالنجس فى الآیة الخباثة الباطنیة والقذارة المعنویة الحاصلة بالشرك.)(امام خمینى، کتاب الطهارة، ص۵۵۷)
بازدارنده اى نیست از این كه مقصود از (نجس) در آیه پلیدى درونى و پلیدى معنوى باشد كه نتیجه شرك است.
و اگر نگوییم واژه (نجس) در آیه تنها در همان معناى لغوى به كار رفته است، دست كم دو احتمال وجود دارد: معنى اصطلاحى و معنى لغوى و اراده هر یك از دو معنى، نیاز به نشانه دارد. همین مشترك بودن در دو معنى و نبود نشانه بر تعیین یكى، بسیارى از فقیهان را بر آن داشته تا از استدلال به این آیه براى نجس بودن كافران در بحث نجاست كفار صرف نظر كنند. بلكه بالاتر، شمارى مدعى آن شده اند كه در خود آیه، نشانه اى بر تعیین معنى لغوى وجود دارد. آیة اللّه خوئى مى فرماید:
(بل الظاهر انه فى الآیة المباركة بالمعنى اللغوى وهو القذارة…و هذا المعنى هو المناسب للمنع عن قربهم من المسجد الحرام حیث ان النجس بالمعنى المصطلح علیه لامانع من دخوله المسجدالحرام فیما اذا لم یستلزم هتكه…)(خویى،ج۲، ص۴۴)
گویا (نجس)، در آیه مباركه، به معناى لغوى است كه همان پلیدى باشد…. و همین معنى، مناسب با حكم ناروایى نزدیك شدن به مسجد الحرام است؛ چرا كه نجس، به معناى اصطلاحى، بازدارنده از ورود به مسجدالحرام نیست، اگر هتك آن نباشد.
و همان گونه كه ایشان در بیان دیگرى مى گوید: از این آیه شریفه، نمى توان نجس بودن اصطلاحى مشركان را استفاده كرد، تا چه رسد به دیگر كافران:
(فالأنصاف ان الآیة لادلالة لها على نجاسة المشركون فضلاً عن دلالتها على نجاسة اهل الكتاب.)(خویى،ج۲، ص۴۶)
انصاف آن است كه آیه برنجس بودن مشركان دلالت ندارد، تا چه رسد به نجس بودن اهل كتاب.
نكته دوّم: به فرض آن كه بپذیریم واژه (نجس) در آیه شریفه، همان معنى شرعى اصطلاحى است، ولى مگر همه كافران نجسند؟ دست كم نسبت به نجاست اهل كتاب، هماره بین فقیهان گفت وگو بوده است. هر چند مشهور از فقهاى شیعه بر آنند كه اهل كتاب نجسند، ولى بسیارى از فقیهان عقیده به پاكى آنان دارند.
در هر صورت، بنابر دیدگاه كسانى كه اهل كتاب را پاك مى دانند، این آیه دلیل ناروایى ورود آنان به مسجد الحرام نخواهد بود.
شیخ محمد جواد مغنیه كه از معتقدان به پاكى اهل كتاب است، در ذیل آیه شریفه مى نویسد:
(اطلاق آیه شریفه كه مى گوید: نجس نباید وارد مسجدالحرام شود، هر نجسى را در بر مى گیرد، انسان باشد یا حیوان و یا غیر اینها.)
آن گاه مى نویسد:
(ونرید بالأنسان النجس، الجاحد وعابد الأوثان اما اهل الكتاب فقد اثبتنا طهارتهم.)(مغنیه، ج۴، ص۲۸)
مقصود ما از انسان نجس، منكر خداوند و بت پرست است، ولى اهل كتاب، پاكى آنان را پیش از این ثابت كردیم.
از ظاهر این سخن بر مى آید كه اهل كتاب، مى توانند وارد به مسجد الحرام و هر مسجدى شوند.
بنابراین، استدلال به این آیه براى گستردن حكم ناروایى ورود به مسجد الحرام، از مشركان به دیگر كافران، ناتمام است و نیاز به دقت و درنگ بیش ترى دارد.
اجماع
دومین و آخرین دلیلى كه برگسترش حكم آورده شده، اجماع است.
صاحب جواهر آن را به عنوان نخستین دلیل یاد كرده بود:
(فلا یجوز ان یدخلوا المسجد الحرام اجماعاً من المسلمین محصلاً و محكیاً مستفیضاً مضافاً الى قوله تعالى (انما المشركون نجس).(نجفی، ج۲۱، ص۲۷۸)
روا نیست كافران وارد مسجدالحرام شوند، به اجماع به دست آمده، و فراوان حكایت شده از مسلمانان. افزون بر آن سخن خداوند: (مشركان نجسند….
با توجه به فرموده صاحب جواهر، شاید بتوان گفت: اجماع مهم ترین دلیل، بلكه تنها دلیل بر گستردن ناروایى ورود به مسجدالحرام از مشركان به دیگر كافران است، هر چند این دلیل نیز خالى از چند شبهه نیست.
زیرا:
۱ . با وجود مخالفى همچون ابوحنیفه و پیروان وى، نمى توان گفت اجماع مسلمانان.
۲ . بر مبناى كسانى كه اهل كتاب را پاك مى دانند ورود آنان به مسجدالحرام بى مانع خواهد بود، ولى مى توان گفت، چون در مقام فتوا نظریه روشنى بر جایز بودن ورود اهل كتاب نیست، تنها وجود مبنى، به اجماع ضررى نخواهد زد.
۳ . احتمال این كه مدرك این اجماع، همین آیه شریفه باشد، هست. بنابراین، اجماع مدركى است و چنین اجماعى كاشف از دیدگاه معصوم(ع) نیست و اعتبارى ندارد.
ولى درعین حال، با توجه به موقعیت ویژه مسجدالحرام درمیان دیگر اماكن مقدسه بخاطر داشتن احكام فراوان مخصوص به خود، نمى توان به سادگى از كنار اتفاق نظرها گذشت. بنابراین، براى ناروایى كافران از ورود به مسجدالحرام، مى توان اجماع مسلمانان و دست كم شیعیان را دلیل دانست.
ورود كافران به دیگر مساجد
پیداست كه این قسم، به لحاظ آن كه بیش تر مورد ابتلاست، محور اصلى بررسى و تحقیق ما را تشكیل مى دهد. ولى از آن جا كه پایه و اساس حكم ناروایى، ابتدا از مسجد الحرام بوده، آن گاه به دیگر مساجد سریان داده شده است، بدون بررسى دلیلهاى ناروایى ورود به مسجدالحرام، تحقیق و بررسى دلیلهاى این موضوع دشوار مى نمود.
در هر صورت، چنانكه اشاره شد، براى ناروایى ورود كافران به مساجد، دلیلهایى از قرآن و حدیث و اجماع و… آورده اند كه اكنون آنها را نیز مورد بررسى قرار مى دهیم.
۱ . قرآن.
از قرآن كریم، همان آیه شریفه (انما المشركون نجس…) را مورد استناد قرار داده اند، البته به دو گونه:
شیخ طوسى، نجس بودن كافران را از آیه شریفه بهره مى گیرد و آن را صغرى براى یك كبراى كلى قرار مى دهد:
(… دلیلنا قوله تعالى: (یا ایها الذین آمنوا انما المشركون نجس…) فحكم علیهم بالنجاسة واذا ثبت نجاستهم فلایجوزان یدخلوا شیئاً من المساجد لأنه لاخلاف فى ان المساجد یجب ان تجنّب النجاسات….)
دلیل ما این سخن خداوند است: (انّما المشركون نجس…) كه حكم شده به نجس بودن كافران و اگر ثابت شد ناپاكى آنان، روانیست بر هیچ مسجدى وارد شوند، چون خلافى نیست كه مسجد باید از ناپاكیها به دور باشد.
اینكه ایشان مى نویسد: (فحكم علیهم بالنجاسة) درمباحث گذشته نادرستى آن را روشن ساختیم؛ زیرا آیه شریفه نظر به نجاست بدنى مشركان ندارد، تا چه رسد به دیگر كافران.
و اما كبرى سخن ایشان كه مى نویسد: (مساجد باید از ناپاكیها به دور نگهداشته شوند) مقصود چیست؟ اگر مقصود این است كه مسجد را نباید نجس كرد، سخنى است بجا و درست، ولى ورود كافر به مسجد، اگر نجس هم باشد، سبب نجس كردن مسجد نمى شود، اگر سرایتى در كار نباشد. اگر مقصود آن است كه حتى چیز نجس هم نباید وارد مسجد شود، درست نیست؛ زیرا دست كم، مشهور فقهاء برآنند كه ورود چیز نجس به مسجد، در صورتى كه نجاست، سرایت كننده نباشد كه سبب نجس شدن مسجد شود، جایز است.
صاحب حدائق مى نویسد: حتى نسبت به بردن نجاست سرایت كننده به مسجد، غیر از اجماع دلیلى نداریم؛ زیرا روایت (جنّبوا مساجدكم النجاسة) از نظر سند، ضعیف است.
البته اگر سبب هتك مسجد باشد، جایز نخواهد بود، ولى هتك مسجد، موضوع دیگرى است.
گونه دیگر از استدلال به آیه شریفه، الغاى خصوصیت از مسجد الحرام است. به این معنى، كه آنچه مشركان را از ورود به مسجدالحرام باز مى دارد، مسجد بودن آن است. جایگاه والا و بالاى خانه خداست كه مشرك نمى تواند در آن وارد شود. این نقطه مشتركى است میان مسجدالحرام و دیگر مساجد. همین نقطه مشترك سبب مشترك بود آنها در حكم ناروایى ورود شده است.
شیخ محمد حسن نجفى مى نویسد:
(… مضافا الى مایستفاد من التفریع فى الآیة المفید للاشتراك بینه و بین غیره من المساجد ایضا خصوصا مسجد النبى(ص) وغیره من المساجد ضرورة اعتبار التعظیم فیها اجمع.)(نجفی، ج۲۱، ص۲۷۸)
افزون بر این، از تفریع (نرفتن به مسجد بر ناپاكى) در آیه مى توان نقطه اشتراكى را بین مسجدالحرام و دیگر مساجد استفاده كرد، بویژه مسجدالنبى چرا كه بزرگداشت همه مساجد ضرورى است.
بایستگى بزرگداشت مساجد، نقطه اشتراكى است كه كافران را از ورود به مساجد باز مى دارد. علامه نیز، بر همین نكته تكیه كرده است:
لأنه مسجد فلایجوز لهم الدخول كالحرم.(علامه حلی، تذكرة الفقهاء، ج۱، ص۴۴۵)
درمسجد بودن بین مسجدالحرام و دیگر مساجد، فرقى نیست و باید در حكم ناروایى نیز یكسان باشند. همین سخن را شیخ محمد جواد مغنیه، با بیان دیگرى تقریر مى كند. وى پس از طرح این پرسش: این جمله آیه (فلا یقربوا المسجد الحرام) دلیل درستى دیدگاه شافعى است كه مى گوید: ناروایى ورود، ویژه مسجدالحرام است، مى نویسد:
(الجواب ان: مجموع الآیه یدل على العموم، لا على الخصوص لأن المتبادر الى الاذهان من الآیه مجموعها ان علة المنع من الدخول هى النجاسة واحترام المسجد عنداللّه ولیس من شك ان كل مسجد هو محترم عند الله لانه منسوب الیه جلّت عظمته…)(مغنیه،ج۴، ص۲۸)
مجموع آیه دلالت بر همگانى بودن حكم دارد، نه خصوصى بودن آن؛ چرا كه از مجموع آیه نخست چنین به ذهن مى آید كه انگیزه جلوگیرى از ورود، ناپاكى و احترام مسجد در پیشگاه خداوند است. و بدون شك، هر مسجدى در پیشگاه خداوند، محترم است، چون منسوب به اوست.
خلاصه سخن بزرگان این است كه: جایگاه والا و محترم بودن مسجد، ملاك حكم ناروایى ورود است و این ملاك، در همه مساجد، به گونه یكسان وجود دارد.
این استدلال نیز به اثبات دو نكته بستگى دارد:
۱ . براى مسجد الحرام ویژگى دیگرى غیر از عنوان مسجد بودن كه دخالت در حكم ناروایى ورود داشته باشد نیست و تنها معیار این حكم، مسجد بودن آن است.
۲ . ورود كافران به مساجد، به هر انگیزه اى كه باشد، برخلاف حفظ حرمت مساجد و قداست شكنى است.
بررسى: این كه بگوییم در حكم، ناروایى ورود، مسجدالحرام هیچ خصوصیتى ندارد، ادعایى بیش نیست. احتمال ویژگى كافى است براى یكسان ندانستن حكم؛ زیرا اصل، حرام نبودن ورود است. افزون بر این كه شواهد فراوان وجود دارد بر ویژگیهایى براى مسجدالحرام كه هر كدام از آنها كافى است بر اختصاص حكم به مسجد الحرام و دست كم احتمال اختصاص حكم، از جمله:
الف . با توجه به ظاهر آیه و شأن نزول آن، مشركان نسبت به مسجدالحرام توجه ویژه اى داشته اند. آنان، همه مساله روزهاى حج، براى انجام مراسم بت پرستى و اعمال حج غیر توحیدى، به مسجدالحرام مى آمدند و در كنار مركز توحید، اعمال مشركانه انجام مى داده اند:
(ما كان صلاتهم بالبیت الا مكاء و تصدیة.)(انفال:۳۵)
نماز آنان در كنار كعبه، جز صوت كشیدن و كف زدن نبود
بنابراین، خداوند اگر آنان را از ورود به مسجدالحرام، بازداشت، براى جلوگیرى از انجام اعمال مشركانه آنان بوده است.
آیا مى توان این را سنجید با آن مسجدى كه اگر كافرى در آن پاى مى گذارد، براى شنیدن كلام خداست و سخنان مبلغان دین و یا دیدن آثار باستانى و جلوه هاى تمدن اسلامى؟
ب . در فقه براى مسجدالحرام احكام ویژه اى از مستحبها، حرامها و مكروه ها بیان شده است كه در دیگر مساجد جارى نیست. به عنوان مثال، ورودِ شخص جنب به مسجدالحرام، به هیچ روى جایز نیست و… بنابراین، احتمال این كه این حكم نیز از ویژگیهاى مسجدالحرام باشد، احتمالى است عقلایى و چنین احتمالى براى یكسان ندانستن حكم كافى است.
ج . بسیارى از علما بر این باورند كه مقصود از مسجدالحرام در آیه شریفه، حرم است. در قرآن كریم مورد دیگرى نیز وجود دارد كه مسجدالحرام گفته شده، ولى مقصود حرم است:
(سبحان الذى اسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام.)(اسراء:۱)
كه مسلم پیامبر(ص) از خانه اُم هانى به معراج رفته است، یعنى از حرم، نه از مسجد الحرام. ذیل همین آیه، نیز قرینه است بر این كه مقصود از مسجدالحرام، تمامى حرم است: (وان خفتم عیلة…) ترس از تنگناى زندگى در صورتى است كه مشركان از آمدن به مكه نیز باز داشته شده باشند. وگرنه، ناروایى ورود به مسجدالحرام، با آمدن براى تجارت و بازرگانى به مكه، ناسازگارى ندارد. اگر مقصود از مسجدالحرام در این آیه، حرم باشد و مشركان از ورود به آن بازداشته شده باشند كه مسجدالحرام هم جزء آن است، در این صورت، احتمال ویژه بودن حكم، به مراتب بیش تر است؛ زیرا براى منطقه حرم، احكام ویژه اى است كه هیچ مكان مقدسى آن احكام را ندارد.
و امّا نكته دوّم: ورود كافران به هر انگیزه اى كه باشد، بى احترامى به مسجد است، سخن درستى نیست و آن را نمى پذیریم. آیا در سرزمین كفر، جایى كه تشنگان حقایق، مى خواهند با اسلام آشنا شوند و پیام وحى را بشنوند و مسجد هم، تنها مركز رسمى و جایگاهى است كه مسلمانان مى توانند پیام خود را به دیگران برسانند، آمدن كافران به مسجد براى شنیدن پیام وحى، بى احترامى به مسجد است؟ آیا در چنین سرزمینى و در چنین شرایطى نامسلمانى به مسجد آمد، هتك مسجد شده است؟ یا آن كه راه ندادن به چنین انسانى و دست رد به سینه او زدن، خلاف فلسفه وجودى نخستین مسجدى است كه در اسلام بنا شده است؟
بنابراین، استدلال به این آیه بر ناروایى ورود كافران به همه مساجد، ناتمام است و شاید سخن علامه مجلسى اشاره به همین نكته باشد:
(فلا یقربوا المسجد الحرام…استدل به على عدم جواز ادخال النجاسة المسجد الحرام وهو غیر بعید للتفریع وان امكن المناقشه فیه واما الأستدلال به على عدم جواز دخلوهم شیئاً من المساجد فهو ضعیف.)(علامه مجلسى، ج۴۴، ص۸۰)
به این آیه بر ناروایى وارد كردن چیز نجس به مسجدالحرام استدلال شده است. دور هم نیست، هر چند جاى مناقشه دارد. امّا استدلال به آن بر ناروایى ورود كافران به هر مسجدى، ضعیف است.
آیه دیگرى كه شاید به آن استدلال شود، این آیه شریفه است:
(ما كان للمشركین ان یعمروا مساجد اللّه شاهدین على انفسهم بالكفر.)(توبه:۱۸)
عمران در لغت به دو معنى آمده است: ساخت و ساز و زیارت و رفت و آمد. بنابراین، مشركان هم از ساختن وا داشته شده اند و هم از زیارت و رفت و آمد به مساجد.
پاسخ: هر چند عمران، به معناى زیارت و رفت و آمد هم آمده، ولى معناى رایج و شایع آن نیست و در قرآن كریم هر جا واژه عمران به كار رفته به معناى شایع آن آمده كه ساخت و ساز باشد.
افزون بر این، بر فرض درستى این ادعا، آیه ویژه مشركان است و بر گسترش آن. به دیگر كافران، همان اشكالهایى است كه در آیه قبل بدان اشاره شد.
روایات
شیخ طوسى، علامه، صاحب جواهر و… كه در مقام استدلال برمدعى بوده اند، به حدیثى در این موضوع استدلال نكرده اند. تنها صاحب حدائق، دو روایت نقل مى كند كه مضمون هر دو یكى است: یكى از دعائم الإسلام و دیگرى از راوندى وعلامه مجلسى هر دو روایت را در بحار آورده است.
شایان یادآوردى است كه صاحب حدائق، غیر از همین دو روایت، به هیچ دلیل دیگرى، حتى آیه شریفه، كه همگان استدلال كرده اند، استناد نمى كند:
(نوادر الراوندى باسناده عن موسى بن جعفر(ع) عن آبائه قال: قال رسول اللّه(ص) لیمنعنّ احدكم مساجدكم یهودكم و نصاراكم وصبیانكم اولیمسخنّ الله تعالى قردة و خنازیر ركعاً و سجداً…)( بحرانى، ج۷، ص۲۷۹)
موسى بن جعفر(ع) از پدران بزرگوارش نقل مى كند: رسول خدا فرمود: یهودیان، مسیحیان و كودكان را از ورود به مساجد باز دارید وگرنه خداوند به صورت بوزینگان و خوكان شما را مسخ مى كند.
در دعائم الاسلام نیز، به همین مضمون آمده است با افزودن كلمه (مجانینكم) بعد از (صبیانكم).
این دو روایت هم، از نظر سند و هم از نظر دلالت ضعیف هستند. در ضعف سند این دو روایت، همین بس كه در هیچ كتاب فقهى مورد استناد واقع نشده اند.
و اما از نظر دلالت: در این دو روایت بچه مسلمان و نیز دیوانه مسلمان مطابق روایت دعائم، در كنار یهود و نصارا قرار گرفته است و از آن جا كه ورود بچه مسلمان به مسجد، بى گمان حرام نیست، نهایت آن كه كراهت خواهد داشت، این خود قرینه است بر این كه جلوگیرى از ورود یهود و نصارا به مسجد نیز، واجب نخواهد بود. و شاید نقطه اشتراك این سه دسته در مكروه بودن ورودشان به مسجد، بى مبالاتى و بى توجهى به مسائل شرعى و رعایت نكردن پاكیزگى و تمیزى ظاهرى باشد، در صورتى براى ورود بچه مسلمان، كه عنوان قوى تر وجود نداشته باشد، مانند آگاه شدن از برنامه هاى اسلام، تعلیم و تعلم و یادگیرى مسائل عبادى كه در این صورت، ورود آنان مستحب نیز خواهد بود.
صاحب حدائق، بر این باور است كه هر چند ورود دیوانه و بچه مسلمان به مسجد مكروه است، ولى این مانع آن نیست كه ورود براى یهود و نصارا به مسجد، حرام باشد؛ زیرا نهایت یك لفظ (نهى) در دو معنى به كار رفته است، معناى حقیقى (حرام بودن) و معناى مجازى (مكروه بودن) و به كار رفتن یك كلمه در دو معنى، نه تنها بدون اشكال است كه مواردى در اخبار و احادیث نیز وجود دارد:
(ویكون النهى هنا مستعملاً فى التحریم والكراهة، استعمال اللفظ فى حقیقته و مجاز، كثیر فى الاخبار…)( بحرانى، ج۷، ص۲۷۹)
نهى این جا، در حرام و مكروه بودن، هر دو، به كار رفته است و به كار رفتن واژه اى هم در معناى حقیقى و هم مجازى، در اخبار ما فراوان است.
این كه یك واژه در بیش تر از یك مورد مى شود به كار رود یا نه؟ از مباحث مهم اصولى است. محققان از اصولیان بر این نظرند كه استعمال یك لفظ در بیش از یك معنى جایز نیست.(خراسانى، ج۱، ص۵۴)
افزون بر این، چنانكه اشاره خواهیم كرد، شخص پیامبر(ص) نصارا و یهود را از ورود به مسجد النبى باز نداشته است و شواهدى از عصر پیامبر(ص) و امامان معصوم خواهیم آورد كه آنان در مسجد با یهود و نصارا و حتى از دین برگشتگان به گفت وگوى علمى پرداخته آند.
بنابراین، اشكال مهم این دو روایت، ضعف سند و دلالت آنهاست كه همین نیز، سبب عمل نكردن فقیهان به آن دو شده است.
حدیث دیگرى كه گاه به آن استناد مى شود این فرموده رسول گرامى اسلام است:
(جنّبوا مساجدكم النجاسة.)
علامه در تذكرة آن را یكى از دلیلها قرارداده است:
(ولقوله(ع) جنّبوا مساجدكم النجاسة.)(علامه، تذكرة الفقهاء، ج۱، ص۴۵)
به این روایت هم نمى شود استناد كرد؛ زیرا:
نخست این كه: سند این روایت، ضعیف است در وسائل الشیعه چنین آمده است:
(روى جماعة من اصحابنا فى كتب الأستدلال عن النبى(ص) انه قال: جنبوا مساجدكم النجاسة.)(حر عاملی، ج۳، ص۵۰۴)
گروهى از اصحاب ما، در كتابهاى استدلالى خود از پیامبر(ص) روایت كرده اند كه فرمود: مساجد خود را از ناپاكى به دور دارید.
شیخ یوسف بحرانى نیز، این حدیث را ضعیف و غیر درخور استناد دانسته است.
دو دیگر: از نظر محتوا، روایت اطلاق دارد: مسجد باید از نجاست دور نگه داشته شود، چه نجاست سرایت كننده باشد و چه نباشد. به این اطلاق، كسى عمل نكرده است؛ چرا كه دست كم مشهور فقهاء بر آنند كه بردن چیز نجس به مسجد، كه سبب آلوده شدن و بى احترامى به مسجد نشود، اشكالى ندارد و كافر، به فرض آن كه نجس باشد، از آن گونه نجاستهایى است كه سرایت كننده نیست و سبب آلوده شدن مسجد نمى شود.
سه دیگر: استدلال به این روایت، آن گاه تمام خواهد بود كه نجس بودن همه كافران امر قطعى و مسلم باشد و حال آن كه چنین نیست. دست كم نجس بودن اهل كتاب از كافران مورد مناقشه است و شمارى باور به پاكى آنان دارند.
اجماع
سوّمین دلیلى كه فقیهان بر ناروایى ورود كافران به مساجد اقامه كرده اند، اجماع است.
محقق حلّى مى نویسد:
(فلا یجوز ان یدخل المسجد الحرام اجماعاً ولا غیره من المساجد عندنا.)(محقق حلى، شرایع الاسلام، ص۳۳۲)
علما، همه بر این نظرند كه روا نیست كافر وارد مسجدالحرام شود و همچنین دیگر مساجد، به نظر فقهاى شیعه.
محققّ حلى، تعبیر به (عندنا) دارد. صاحب جواهر در شرح آن مى نویسد:
(این تعبیر در تحریر و كنزالعرفان نیز آمده و مقصود از آن، جماعت امامیه است، چنانكه در مسالك تصریح به اجماع شده و در منتهى، به مذهب اهل بیت نسبت داده شده است.)
مقصود آن است كه این اجماع، با تعبیرهاى گوناگونى در سخنان فقهاء آمده و تنها در مسالك، تصریح به اجماع شده است.
(لایجوز دخول الذمى المسجد باجماع الامامیه.)(شهید ثانى، مسالک، ج۳، ص۸۰)
همه فقهاى امامیه بر این نظرند كه كافر ذمى روا نیست وارد مسجد شود.
یادآورى: توجه به چند نكته، نادرستى و بى پایه بودن اجماع را مى نمایاند:
۱ . شیخ طوسى، نه در خلاف و نه در مبسوط، به اجماع تمسك نكرده است، با آن كه روش ایشان، بویژه در كتاب خلاف، بر این است كه به خاطر رویارویى با دیدگاه فقیهان اهل سنت، همانند آنان به اجماع تمسك مى جوید، از این روى، ادعاى اجماع درخلاف زیاد به چشم مى خورد و این، سبب شده، شمارى از فقهاء به اجماعهاى خلاف، اعتبار زیادى نمى دهند و مى گویند اینها اجماعهاى على القاعده اند. چون شیخ برابر اهل سنت قرار داشته، مى خواسته برابر روش خود آنان برخورد كند.
با این حال، در این موضوع نامى از اجماع فقهاى شیعه به میان نمى آورد.
۲ . بسیارى از پیشینیان، این مسأله را مطرح نكرده اند، تا اظهار نظر كنند، بویژه آنانى كه به تعبیر آیت اللّه بروجردى، روششان این بوده است كه مسائل را همچنانكه از معصومان(ع) مى گرفته اند، دست نخورده براى ما نقل كنند، مانند: شیخ صدوق در هدایة و مقنع، شیخ مفید در مقنعه، شیخ طوسى در نهایه، سلار بن عبدالعزیز در مراسم و ابى الصلاح حلبى در كافى و… نخستین بار شیخ طوسى این مسأله را در كتابهاى استدلالى خود مطرح كرد و دیگران به پیروى از ایشان، به اجمال و تفصیل به موضوع پرداخته اند. بنابر این، چگونه مى توان ادعاى اجماع كرد؟
۳ . علامه مجلسى، (بحار، ج۸، ص۳۵۰) ناروایى ورود یهود و نصارا به مسجد، به مشهور نسبت مى دهد:
(اما منع الیهود والنصارى فهو على الوجوب على المشهور.)
افزون بر این، به فرض وجود چنین اجماعى، مدرك آن معلوم است. دست كم، احتمال دارد كه مدرك داشته باشد (محتمل المدرك) طبیعى است كه اعتبارى نخواهد داشت.
محقق اردبیلى، پس از آن كه ادعاى اجماع مذهب اهل بیت را از (منتهى) نقل مى كند، مى نویسد:
(والمستند فى الجملة هو الآیة.)(مقدس اردبیلی، ج۷، ص۵۲۱)
ممكن است مقصود ایشان از این جمله، بى توجهى به اجماع باشد و یا گوشه زدن به این كه اجماع مدركى است و مدرك آن هم، همان آیه شریفه است.
مشهور بودن ناروایى ورود كافران به مسجد، در صدر اسلام
شمارى از فقیهان بر این باورند كه ناروایى ورود كافران به مساجد در میان مسلمانان صدر اسلام، مشهور بوده است. علامه در تذكره، این شهرت را از دلیلها قرارداده و بر آن شاهدى از تاریخ ارائه داده است:
(ولأن منعهم كان مشهوراً، دخل ابوموسى على عمر و معه كتاب حساب عمله فقال عمر ادع الذى كتبه لیقرأه قال انه لایدخل المسجد قال ولم لایدخل؟ قال لأنه نصرانى فسكت. و هو یدل على شهرته بینهم.)(علامه، تذكرة الفقهاء، ج۱، ص۴۴۵)
زیرا ناروایى ورود كافران به مسجد صدر اسلام     مشهور بوده است. ابوموسى با دفتر حسابرسى كارهایش بر عمر وارد مى شود.
عمر مى گوید: نویسنده را بگو بیاید آن را بخواند.
ابو موسى مى گوید: او به مسجد نمى آید.
عمر مى گوید: چرا؟
مى گوید: چون مسیحى است.
عمر ساكت مى شود.
این نشان دهنده شهرت ناروایى ورود كافران به مسجد، در میان آنان است.
بسان همین سخن را صاحب جواهر، با استناد به این قضیه تاریخى دارد و آن را شاهدى بر صدق مدعاى خویش مى داند.(نجفی، ج۲۱، ص۲۷۸)
پاسخ:
صرف نظر از درستى و نادرستى این رخداد، چرا كه تنها از طریق اهل سنت نقل شده است، آیا وجود یك چنین پدیده اى مى تواند بیانگر شهرت حكمى در یك زمان باشد و آیا چنین شهرتى حجیت دارد؟ افزون بر این، این شهرتى كه برخاسته از یك رخداد تاریخى است، ناسازگارى دارد، با شهرت دیگرى كه نقلهاى گوناگون از طریق شیعه و سنى پشتوانه آن است. ما، در تاریخ به مواردى بر مى خوریم كه هم در زمان عمر و هم پیش از او، و هم پس از او، افراد مسیحى و یهودى به صورت گروهى (وفد) و فردى به مسجدالنبى مى آمده اند و پرسشهاى خود را براى خلیفه مسلمانان مطرح مى كرده اند و پاسخ مى شنیده اند.
به طور طبیعى این موارد، درگاهِ ناسازگارى، بر آن یك مورد پیش خواهند بود.
دیگر تأیید كننده ها
اما دلیلها و تأیید كننده هایى از این دست كه ورود كافران به مسجد، هر چند براى شنیدن كلام خداوند باشد، كوچك شمردن مسجد است و كوچك شمردن مسجد حرام.
و یا باز داشتن آنان از ورود به مساجد، به گونه اى خوار شمردن آنان است و این، چیزى است كه مسلمانان، وظیفه دارند آن را انجام دهند.
و یا این كه كافر اهل مسجد نیست و مسجد بستگى با كافر ندارد، تا بخواهد در آن وارد شود. اگر ما دلیلهاى محكمى برناروایى مى داشتیم اینها مى توانست تقویت كننده دیدگاه ما باشد ولى با سست بنیاد بودن دلیلها، از این گونه تأیید كننده ها كارى ساخته نیست.
افزون بر این، این سخن، كه ورود كافران به مسجد، حتى براى شنیدن پیام اسلام و توحید، كوچك شمردن مسجد است، ادعایى بیش نیست؛ زیرا هتك حرمت، یك امر عرفى است، موارد آن را عرف تعیین مى كند و بى گمان كافرى كه جویاى حق و حقیقت است و براى شنیدن كلام خداوند، با ادب و فروتنانه، پا در مسجد مى گذارد، عرف آن را خوار شمردن مسجد نمى داند.
و نیز آیا جلوگیرى از ورود كافرى كه مى خواهد با اسلام آشنا شود به مسجد، این همان تحقیر خداپسندانه است؟ و یا نا دیده گرفتن عمومات دعوت و ارشاد مردم! وآنگهى اصل این كه مقصود از تحقیر چیست؟ و بچه شكلى باید باشد جاى گفت وگوست. افزون بر این، (عن یدوهم صاغرون) اگر بپذیریم استفاده تحقیر از این آیه را، مربوط به كافران اهل ذمه است، آن هم به هنگام پرداخت ذمّه، نه كافرى كه در دارالحرب زندگى مى كند. امّا این كه كافر اهل مسجد نیست، بسته به این است كه برداشت ما از مسجد چه باشد؟ اگر ما مسجد را تنها مركز راز و نیاز و نیایش بدانیم، طبیعى است كافر بدانجا راه ندارد، مگر براى دیدن آثار فرهنگى و هنرى اسلامى، ولى اگر مسجد را افزون بر مركز نماز و عبادت، پایگاه تبلیغ و ارشاد و هدایت مردم نیز بدانیم، كافرى كه جویاى حقیقت و آشنایى با اسلام است، نه تنها بى ارتباط به مسجد نیست كه به مصداق این آیه شریفه:
(فبشر عبادى الذى یستمعون القول و یتبعون احسنه.)(زمر:۱۸)
مورد تشویق خداوند نیز هست، تا سخن حق را در هر جا و مكانى از جمله مسجد، بشنود و گزینش كند.
دلیلهاى روایى ورود كافران به مسجد
۱ . مقتضاى اصل: چنانكه اشاره شد ورود مشركان به مسجدالحرام، بلكه محدوده حرم نارواست، به نصّ آیه شریفه چه ما مشرك را نجس جسمى بدانیم، یا نجس فكرى.
و اما ناروایى ورود غیرمشركان به مسجدالحرام، مانند اهل كتاب و از دین برگشتگان، هر چند در گسترش حكم، چه از راه گسترش علت (نجس) و چه از راه گسترش موضوع (شرك) تردید شد، ولى وجود ادعاى اجماعهایى كه در پاره اى از كتابهاى فقهى آمده، گرچه این اجماعها نیز، ممكن است مدركى باشند، و نیز وجود فراوانى احكام ویژه براى حرم و مسجدالحرام، انسان را وا مى دارد تا جانب احتیاط را بگیرد و به این دیدگاه بگراید كه ورود هر كافرى به مسجدالحرام نارواست.
و اما نسبت به دیگر مساجد دلیل قانع كننده اى نیافتیم و همین نبود دلیل، كافى است تا حكم به جایز بودن بدهیم؛ چرا كه جایز بودن ورود، برابر با اصل است.
به بیان دیگر، عمده دلیل بر ناروایى ورود كافران به مساجد، آیه شریفه و اجماع بود، ولى دلالت این دو دلیل، در محدوده حرم و مسجدالحرام است، نه بیش از آن. و نبود دلیل نسبت به سایر مساجد، دلیل برجواز خواهد بود؛ زیرا مقتضاى اصل اولیه جواز ورود به مساجد است براى همگان، همانند دیگر جایها، بویژه آن كه اگر هدف ورود عقلایى و شرع پسند باشد، مانند جست وجوى از حق و آشنایى با معارف اسلامى و یا تحقیق و بررسى در آثار و بناهاى اسلامى.
۲ . سیره: واقعیتهاى تاریخى دوران رسالت، نشان مى دهد كه پیامبر اكرم(ص) پس از استقرار در مدینه و تشكیل حكومت، در جهت ارتباط با قبیله هاى خارج و داخل مدینه و نیز صدور و گسترش اسلام تلاش فراوان كرد. بستن قرار دادها و پیمانها با گروهها و قبیله ها از كارهاى اساسى پیامبر بود. دیدارهاى پیامبر(ص) با غیر مسلمانان، چه براى آشنا كردن آنان با اسلام و چه براى بستن پیمانها، بخشى از كار روزانه پیامبر(ص) بود و مركز این دیدارها مسجدالنبى بود، هر چه بر ثبات و قوام این شجره طیبه افزوده مى شد، توجه بیگانگان به سوى مدینه بیش تر مى گردید و آنان را وا مى داشت تا براى آشنایى با دین جدید و پیام آور آن، راهى مدینه شوند؛ از این روى هر چه زمان به جلو مى رود، بر تعداد این دیدارها افزوه مى شود، به گونه اى كه سال نهم هجرت را سال وفود (هیأتهاى نمایندگى) مى نامند و (اسطوانة الوفود) (ستون نمایندگان) كه هم اكنون نام یكى از ستونهاى داخل مسجد النبى است، اشاره به جایگاه خاص این دیدارها در داخل مسجد پیامبر است. بنابراین، در اصل وجود چنین سیره اى جاى هیچ انكار وتردیدى نیست شیخ طوسى و دیگران، همان گونه كه نقل شد اصل وجود این سیره را پذیرفته اند، منتهى بر این نظرند كه این روش، تا پیش از نزول آیه شریفه بوده است و پس از آن، كافران از ورود به مسجد باز داشته شده اند.
شیخ طوسى مى نویسد:
(… وهذا الفعل من النبى(ص) كان فى صدر الاسلام قبل نزول الآیة…)(شیخ طوسی، مبسوط، ج۲، ص۴۷)
این كار پیامبر(ص) در صدر اسلام بوده است و پیش از نزول آیه.
علامه مى نویسد:
(…لو سلم لكان فى صدرالاسلام.)(علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج۱، ص۴۴۵)
اگر باشد مربوط به صدر اسلام است.
شیخ محمد حسن نجفى مى نویسد:
(… او انه كان قبل نزول الآیة.)(نجفی، ج۲۱، ص۲۷۸)
مربوط پیش از نزول آیه است.
كافرانى كه به مسجد النبى وارد شده اند دو دسته بوده اند: شمارى، كسانى بوده اند كه پیامبر(ص) آنان را به عنوان اسیر یا میهمان در مسجد جاى مى داده كه موارد زیادى نبوده است.
دسته دوّم كه شمار آنان بسیار است، كسانى هستند كه به صورت فردى یا گروهى، به عنوان نماینده قبیله ها (وفود) براى آشنایى با اسلام یا بستن قرارداد و پیمان، به حضور پیامبر(ص) شرفیاب مى شده اند.
ظاهركلام علامه و صاحب جواهر اشاره به دسته نخست دارد؛ زیرا در تذكره (انزل…) آمده؛ یعنى پیامبر آنان را درمسجد جاى داد و در جواهر (ادخال) آمده؛ یعنى پیامبر(ص) كافران را به مسجد وارد كرد. و این مورد را هم گفته اند به فرض ثبوت، مربوط به صدر اسلام و پیش از نزول آیه است.
در هرصورت، با توجه به موارد بسیارى از حضور هیأتهاى نمایندگى كافران به حضور پیامبر درمسجد النبى و نیز جاى دادن كافران را درمسجد، بازگفته شود: (اگر ثابت شود)، (اگر بپذیریم) و… كم لطفى است.
و اما ادعاى این كه حضوركافران در مسجدالنبى، تا پیش از نزول آیه شریفه بوده؛ یعنى تا آخر سال نهم هجرى و از آن پس، چنین چیزى اتفاق نیفتاده است، درستى و نادرستى آن را باید از تاریخ به دست آورد؛ زیرا ادعاى تاریخى است و طبیعى خواهد بود كه تاریخ باید ادعا را تأیید كند وگرنه نمى شود پذیرفت. باید دید آیا واقعاً پیامبر و مسلمانان پس از نزول این آیه كریمه، درِ مسجد را به روى هیئتهاى نمایندگى غیر مسلمانان بسته اند، یا آن كه آن سیره همچنان ادامه داشته است؟
آیه شریفه: (انما المشركون نجس…) در ذیحجه سال نهم هجرت توسط على بن ابى طالب(ع) در مراسم حج بر مشركان ابلاغ شده است، ولى آیا بر پیامبر(ص) هم در همان ماه نازل شده یا ماه پیش و… جاى بحث دارد و شاید نتیجه آن ما را در شمار نمونه هاى تاریخى كه ارائه مى دهیم كمك كند، ولى با توجه به بسیارى شاهد و نمونه در سال دهم هجرت به بعد، نیازى به یك چنین بحث و بررسى نیست.
نگاهى به تاریخ سال دهم و یازدهم هجرت، نشان مى دهد كه آمد و شد نمایندگان (وفود) پس از آیه شریفه، همچنان ادامه داشته است.
ابن اثیر در تاریخ خود در رخدادهاى سال دهم هجرت، از سیزده هیأت نمایندگى نام مى برد كه تنها در سال دهم هجرت به مدینه آمده و به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شده اند و آخرین هیأت نمایندگى وفد (نخع) است، قبیله اى از یمن كه در نیمه محرم سال یازدهم به حضور پیامبر رسیده اند.( ابن سعد، ج۱، ص۳۶۴)البته در میان اینان، برخى از پیش مسلمان شده بودند و براى اظهار حمایت و وفادارى قبیله خود به مدینه مى آمدند و شمارى هم پیش مى آمده كه در خارج مسجد با پیامبر(ص) دیدار داشته اند، ولى بسیارى از آنان برابر معمول به مسجد مى آمده اند و خدمت پیامبر(ص) مى رسیده اند. مهم ترین هیأتى كه به محضر پیامبر(ص) مشرف شده، كه هم شیعه و هم سنى آن را روایت مى كند، هیأت نمایندگى نصاراى نجران است كه در سال دهم هجرت به مدینه آمد. در این هیأت شصت تن از علما و شخصیتهاى مهم مسیحیان نجران حضور داشته اند. به مسجدالنبى وارد مى شوند و چون وقت نماز آنان فرا مى رسد، از پیامبر(ص) مى خواهند تا نماز خود را در مسجدالنبى بگزارند. پس از آن، گفت وگوها آغاز مى شود. پیامبر(ص) آنان را به پذیرش اسلام فرا مى خواند.
پس از مجادله و گفت وگوهاى بسیار، نمایندگان مسیحى اظهار مى دارند قانع نشده اند و پیشنهاد مى كنند: مباهله اى انجام شود. پیامبر(ص) مى پذیرد و قرار وقت مباهله را مى گذارند كه آیه ۶۱ آل عمران، اشاره به همین واقعه دارد و در منابع تاریخى وروایى تمامى داستان، جزء به جزء آمده است.( ابن سعد، ج۱، ص۳۷۵؛ سبحانى، ج۲، ص۴۳۱)
پس از رحلت پیامبر(ص) آمدن غیر مسلمانان به مدینه نیز ادامه مى یابد از گروههاى مختلف به انگیزه هاى گوناگون به صورت فردى و گروهى به مسجد پیامبر(ص) وارد مى شدند و از خلیفه وقت پرسشهایى مى كردند كه به گواهى تاریخ، در بیش تر این موارد، خلیفه از على(ع) مى خواسته كه به پرسشها پاسخ دهد و حضرت با پاسخهاى استوار و دقیق خود شبهه ها را مى زدوده و دلها را نرم مى كرده و زمینه گرایش آگاهانه آنان را به اسلام، فراهم مى آورده است.
در كتابهاى روایى، در بخش احتجاجهاى ائمه(ع) این شواهد به چشم مى خورد، از جمله در بحارالانوار، در بخش احتجاجهاى على(ع) علامه مجلسى، این احتجاجها را در چند باب قرار داده است: باب احتجاج با یهودیان، باب احتجاج با مسیحیان و… اینك چند نمونه:
۱ . آمدن دو یهودى به مسجدالنبى در زمان ابى بكر و درخواست وى از على(ع) كه با آنان به گفت وگو بنشیند و به پرسشهاى آنان پاسخ دهد.(علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱-۵، باب۱ ح۱)
۲ . ورود عالمى یهودى به مسجدالنبى(ص) و درخواست وى از على(ع) كه به پرسشهاى وى، پاسخ دهد.(علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱-۹، باب۱ ح۴)
۳ . ورود عالم یهودى به مسجدالنبى و حضور در جمع صحابیان كه گرداگرد عمر نشسته بودند و این پرسش كه داناترین شما به دانش پیامبر و كتاب خدا كیست؟ و معرفى على(ع) توسط عمر به وى و گفت وگوى وى با على(ع) در مسجد.(علامه مجلسی، ج۱۰، ص۵۲-۵۳، باب۳ ح۱۰)
۴ . ورود هیأت نمایندگى مسیحیان به سرپرستى یك راهب مسیحى از روم به مدینه و حضور آنان در مسجد النبى و پرسش از ابى بكر به عنوان خلیفه پیامبر(ص)، و معرفى وى على(ع) را براى پاسخ به پرسشهاى آنان.(علامه مجلسی، ج۱۰، ص۲۰-۲۲، باب۳ ح۱)
۵ . آمدن هیأت نمایندگى از مسیحیان نجران به همراه اسقف خود در زمان خلافت عمر براى پرداخت جزیه و مناظره آنان با عمر و دست آخر معرفى على(ع) براى پاسخ دادن به پرسشهاى آنان.(علامه مجلسی، ج۱۰، ص۵۸-۶۰، باب۳ ح۳)
در روزگار خلافت على(ع) نیز، این روش ادامه داشته است.
شیخ مفید مى نویسد:
(اتى رأس الیهود على بن ابى طالب عند منصرفه من وقعة نهروان و هو جالس فى مسجد الكوفه…)(اختصاص، ص۱۶۴-۱۸۰)
هنگام بازگشت على(ع) از نهروان، درحالى كه در مسجد كوفه نشسته بود از سران یهود شخصى به خدمت آن حضرت رسید.
در این دیدار كه شمارى از اصحاب آن حضرت حضور داشتند، مرد یهودى پرسشهایى از حضرت كرد از جمله: از رنجها و ایثارگریهاى آن حضرت در زمان پیامبر(ص) و پس از آن پرسید كه حضرت با گرمى به پرسشهاى او پاسخ گفت.
در زندگى امامان معصوم(ع) یااصحاب آن بزرگواران به مواردى بر مى خوریم كه احتجاجها و گفت وگوهاى علمى با غیرمسلمانان درمسجد داشته اند، از جمله:
در احتجاجهاى امام صادق(ع) با زنادقه آمده است:
(روزى ابن ابى العوجا، در هنگام حج، با جمعى از همفكرانش درمسجدالحرام نشسته بود. درهمان هنگام، امام صادق(ع) در میان یاران وزائران خانه خدا به بیان احكام و تفسیر قرآن مشغول بود.
زندیقان به ابن ابى العوجا پیشنهاد مناظره با امام صادق را دادند تا به پندار خود، امام را محكوم و از چشم یاران بیندازد!
پذیرفت و با امام(ع) باب گفت وگو را باز كرد و كعبه و اعمال حج را به تمسخر گرفت و امام هم با پاسخهاى استوار، وى را رسوا ساخت.)(علامه مجلسی، ج۱، ص۲۰۹)
در صورت درستى این نقل، روشن مى شود غیر از مشركان نیز، به مسجدالحرام داخل مى شده اند. تأیید بر آن دیدگاهى است كه ناروایى ورود به مسجدالحرام را ویژه مشركان مى دانست.
مفضل مى گوید:
(روزى پس از نماز عصر، در (روضه) مسجدالنبى، مابین قبر و منبر نشسته بودم و در فضائل پیامبر(ص) مى اندیشیدم كه ابن ابى العوجا وارد مسجد شد و با یكى از همفكران خود در نزدیك من نشست و سخنانى را در انكار صانع و… بر زبان راند كه من از شنیدن آن به شدت ناراحت شده و بر او پرخاش كردم.
در پاسخ من گفت: اگر از اصحاب جعفر بن محمد(ع) هستى او با ما چنین رفتار نمى كند.
داستان را به امام صادق(ع) عرض كردم، امام آنچه را لازم بود به من آموخت تا بتوانم در برخوردهاى بعدى با استدلال و منطق برخورد كنم.)
از این داستان به خوبى معلوم مى شود كه ورود از دین برگشتگان و ملحدانى چون: ابن ابى العوجا به مسجدالنبى، عادى بوده است. آنچه مفضل را بر آشفته، حضور آنان در مسجد نبوده، بلكه سخنان كفرآمیز و الحادى آنان بوده است.
اینها نمونه هایى بود از شواهد تاریخى و حدیثى بر استمرار سیره پیامبر اكرم(ص) از زمان بناى مسجد تا زمان معصومان(ع). ناگفته نماند كه شواهد بیش از اینهاست و اگر تاریخ و احادیث از این زاویه مورد بررسى قرار بگیرند، به موارد بیش ترى دست خواهیم یافت.
و در تأیید این سیره، مى توان گفت، با این كه موضوع مورد ابتلایى بوده، ولى هیچ حدیثى در خصوص این موضوع از ائمه(ع) نرسیده است و یا دست كم حدیثِ درخور اعتماد و اعتبارى كه در كتابهاى فقهى به آن استناد كرده باشند، با این كه در منابع روایى ما، احكام مختلفى درباره روابط با كافران، درزمینه هاى گوناگون: ازدواج، چگونگى معاشرت، دادوستد و… رسیده است.
یادآورى:
۱ . موضوع ناروایى ورود كافران به تمامى مساجد، با توجه به آن كه دلیل معتبرى نداشت، این پرسش به ذهن مى آید كه این سخن از كى و چگونه وارد مباحث فقهى شده است؟
آنچه از پاره اى تفاسیر و منابع فقهى اهل سنت بر مى آید: نخستین بار، ناروایى ورود كافران به مساجد، در زمان عمر بن عبدالعزیز، به عنوان یك فرمان حكومتى صادر شده است:
(… وقال عمربن عبدالعزیز… ولا یدخل احد من الیهود و النصارى شیئاً من المساجد بحالٍ.)(شیخ طوسی، تبیان، ج۵، ص۲۰۱)
عمربن عبدالعزیز گفت… هیچ كس از یهود و نصارا، نباید به هیچ مسجدى وارد شود.
قطب راوندى مى نویسد :
(… وقال عمربن عبدالعزیز: ولایجوز ان یدخل المسجد احد من الیهود والنصارى و غیرهم من الكفار. و نحن نذهب الیه….)(راوند، ج۴، ص۵۲۶)
عمر بن عبدالعزیز گفته است: هیچ كس از یهود و نصارا و دیگر كافران روا نیست به مسجد وارد شوند. ما نیز بر آنیم.
بنابراین، دور نیست كه نخستین بار به عنوان یك حكم حكومتى عمر بن عبدالعزیز، كافران را از ورود به مساجد بازداشته باشد و پس از آن به منابع فقهى راه یافته است. اگر چنین باشد باید شرایط زمانى عمر بن عبدالعزیز در نظرگرفته شود و این كه چرا او چنین تصمیمى را گرفته است؟
۲ . از آنچه گفته آمد، مى توان نتیجه گرفت كه كفر، باز دارنده از ورود به مساجد نیست و غیر مسلمان نیز مى تواند به مسجد وارد شود، ولى بدون شك، این بدان معنى نیست كه دَرِ مسجد، بدون قاعده و برنامه به روى هر غیرمسلمان گشوده باشد. مسجد، مكانِ عبادت، ارشاد وهدایت، تبلیغ و ترویج دین است. انجام هر كارى كه با این شأن و مقام ناسازگارى داشته باشد، در مسجد جایز نیست، حتى براى مسلمان چه رسد به غیرمسلمان. بنابراین، ورود غیرمسلمان به مسجد، در درجه اول باید انگیزه شرع پسند داشته باشد، مانند: آشنایى با معارف اسلامى، شنیدن سخن وحى و آشنایى با آداب و رسوم عبادى مسلمانان و… و یا دست كم انگیزه هاى عقلایى: مانند مشاهده، آثار و تمدن اسلامى برجاى مانده در بناهاى مساجد.
پس باید ورود به مسجد هدف دار باشد و هدف هم شرع پسند و عقلایى. با این همه، حفظ شؤون مسجد نیز لازم است. به این معنى كه از نظر پوشش و چگونگى رفت وآمد و نگهداشت ادب و احترام، رفتارها باید به گونه اى باشد كه بى احترامى به مسجد و هتك حرمت آن نشود كه در این صورت، بى گمان جایز نخواهد بود.
درباره هیأت مسیحیان نجران كه به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شده بودند، آمده است:
(چون با لباسها و علامتهاى ویژه اى بودند، پیامبر به آنان توجهى نكرده و وقتى علّت بى توجهى را از اصحاب پیامبر جویا شدند، اصحاب گفتند: نوع لباس و پوشش شماست كه پیامبر(ص) نمى پسندد. نجرانیها، لباس خود را تغییر دادند به حضور پیامبر رسیدند و آن حضرت آنان را پذیرفت. شاید پوشش آنان به گونه اى بوده است كه با مقام و جایگاه مسجد سازگارى نداشته است.
از آنچه بیان شد، حكم ورود كافران به حرم امامان(ع) و امام زادگان نیز روشن شد. زیرا بیش تر فقیهان، حرم امامان را از نظر احكام، بویژه موضوع ورود غیرمسلمانان، همانند مساجد دانسته اند.
و اگر برابر تحقیق، كفر بازدارنده از ورود به مسجد نباشد از ورود به حرم امامان(ع) نیز بازنخواهد داشت، منتهى باید احترام آن مكانهاى مقدس به كمال و تمام بشود.
منابع:
(۱)شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، دار احیاء التراث العربى، بیروت؛
(۲)امام خمینى، صحیفه نور، ارشاد اسلامى؛
(۳)شیخ طوسى، خلاف، مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین قم؛
(۴)شیخ طوسى، مبسوط، مرتضویه تهران؛
(۵)امام فخر رازى، تفسیركبیر، داراحیاء التراث العربى، بیروت؛
(۶)شیخ طوسى، تبیان، دفتر تبلیغات اسلامى، قم؛
(۷)طبرسى، مجمع البیان، دارمكتبة الحیاة، بیروت؛
(۸)نظام الدین صهرشتى، اصباح الشیعة، چاپ شده در(ینابیع الفقهیه)، على اصغر مروارید، مؤسسه فقه الشیعه، بیروت؛
(۹)قطب الدین راوندى، فقه القرآن،چاپ شده در (ینابیع الفقهیه)؛
(۱۰)علامه حلی، تبصرة المتعلمین، چاپ شده در (ینابیع الفقهیه)؛
(۱۱)علامه حلی،ارشاد الأذهان، چاپ شده در (ینابیع الفقهیه)؛
(۱۲)علامه حلى، تلخیص المرام، چاپ شده در (ینابیع الفقهیه)؛
(۱۳)علامه حلی، تذكرة الفقهاء، چاپ سنگى؛
(۱۴)شهید ثانى، مسالك الأفهام، مؤسسه معارف اسلامى؛
(۱۵)محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، داراحیاء التراث العربى، بیروت؛
(۱۶)سید احمد خوانسارى، جامع المدارك، اسماعیلیان، قم؛
(۱۷)امام خمینى، كتاب الطهارة؛
(۱۸)سید محمد موسوى عاملى، مدارك الأحكام، مؤسسه آل البیت؛
(۱۹)تقریرات درس آیت اللّه خویى، التنقیح، علمیه؛
(۲۰)آقا ضیاء، شرح تبصره، مؤسسه نشر اسلامى وابسته، جامعه مدرسین قم؛
(۲۱) محمد جواد مغنیه، تفسیر (كاشف)، دارالعلم للملایین، بیروت؛
(۲۲)علامه مجلسى، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت؛
(۲۳)شیخ یوسف بحرانى، حدائق الناضرة، مؤسسه نشراسلامى وابسته، به جامعه مدرسین قم؛
(۲۴)محمد كاظم خراسانى، كفایة الاصول، علمیه اسلامیه، تهران؛
(۲۵)محقق حلى، شرایع الاسلام، دارالأضواء، بیروت؛
(۲۶)محقق حلى، مختصر النافع، چاپ شده در (ینابیع الفقهیه)؛
(۲۷)ابن سعد، طبقات الكبرى، دار صادر، بیروت؛
(۲۸)جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، دفتر تبلیغات اسلامى، قم؛
(۲۹)اختصاص، كنگره هزاره شیخ مفید؛
(۳۰)راوند، فقه القرآن، چاپ شده در(ینابیع الفقهیه)؛



جعبه ابزار