ویلیام استانلی جونز
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ویلیام استانلی جونز در قرن هجدهم میلادی در یک خانواده مسیحی به دنیا آمد. وی یک اقتصاددان انگلیسی، اولین بنیانگذار
مکتب نئوکلاسیک و منطقدان بود.
جونز در سال ۱۸۳۵ در لیورپول انگلستان و در خانوادهای
مسیحی معتقد به
وحدانیت، متولد شد. او پسر یک مهندس تاجر فولاد بود؛ که مقالاتی در
اقتصاد و
حقوق نوشته بود. وی در سن شانزده سالگی وارد دانشگاه شد؛ تا
شیمی و گیاهشناسی بخواند. از نامههایی که در این زمان برای خانواده خود فرستاده، میتوان دریافت که جونز جوان، علاقه زیادی به مسائل اجتماعی داشته و برای خود رسالت اجتماعی قائل بوده است. ورشکستگی پدر او که بهدنبال
بحران سال ۱۸۴۷ پیش آمد، باعث شد جونز تحصیل را رها کرده و در ضرّابخانهای تازه تاسیس در سیدنی، مرکز استرالیا مشغول بهکار شود. او مدّت پنج سال (۱۸۵۸-۱۸۵۳) در استرالیا باقی ماند. در همین ایام بود که مقالاتی در زمینه هواشناسی و قیمتگذاری در راهآهن نوشت. جونز در سال ۱۸۵۹ به انگلستان برگشت و تحصیل خود را ادامه داد و در سال ۱۸۶۰ لیسانس و در ۱۸۶۲ فوق لیسانس خود را گرفت. در سال ۱۸۶۶ استاد کرسی
منطق،
فلسفه اخلاق و
اقتصاد سیاسی شد. جونز در سال ۱۸۷۶ به لندن رفت تا در دانشگاه لندن اقتصاد سیاسی تدریس کند. او دو سال بعد، بهعلت
بیماری از این شغل دست کشید و در سال ۱۸۸۲ در ۴۶ سالگی هنگام شنا در آب خفه شد و درگذشت.
۱. کتاب "پرسشهای مربوط به زغال سنگ" در سال ۱۸۶۵ منتشر شد.
۲. "بررسیهای مربوط به پول و اعتبار" در سال ۱۸۸۴ منتشر شد.
۳. مفهوم "مطلوبیت نهایی" که نخستین بار در سال ۱۸۶۲ بهصورت خلاصه مقاله چاپ شد و در کتاب "نظریه اقتصاد سیاسی" ۱۸۷۱ تکمیل گردید.
۴. "دولت در رابطه با کارگران" در سال ۱۸۸۲ منتشر شد.
۵. کتاب "اصول علم اقتصاد" در سال ۱۹۰۵ توسط پسرش منتشر شد.
ناهمخوانی نظریات اقتصاددانان
مکتب کلاسیک با واقعیتها و انتقادات شدید سوسیالسیتها و پیروان مکتب تاریخی به اصول مکتب کلاسیک، تجدید نظر در اصول مکتب کلاسیک را ضروری مینمود؛ جونز چهار سال بعد از انتشار کتاب "سرمایه"
مارکس، اصول و نظریات اقتصاد کلاسیک یعنی دانش سرمایهداری را براساس مطلوبیت در کتاب "نظریه اقتصاد سیاسی" مورد تجدید نظر قرار داد.
با انتشار این کتاب وی را میتوان اولین بنیانگذار
نئوکلاسیک دانست. مقارن آن، اقتصاددان دیگری در اتریش بهنام کارل منگر (Carl Menger: ۱۸۴۰-۱۹۲۱) بر همان اساس، علم اقتصاد را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. در سال ۱۸۷۴ نیز
لئون والراس (Leon Walras: ۱۸۳۴-۱۹۱۰) فرانسوی، همان راهی را پیمود که جونز و
منگر پیموده بودند؛ از همینرو، این سه اقتصاددان را پدران مکتب نئوکلاسیک محسوب میکنند. از خصوصیات مکتب جدید این بود که مؤسسان آن میخواستند علم اقتصاد را براساس تنها اصل مسلمی که "انسان در جستجوی تمتع بیشتر با کوشش کمتر است"، پایهگذاری کنند. این طرز فکر، همان است که کلاسیکها نفع شخصی را محرّک فعالیتهای انسانی تشخیص داده بودند. مسلما این دانشمندان با خلاصه کردن محرکهای انسانی به محرّک واحد، به هیچوجه محرکهای دیگر را نادیده نمیگرفتند؛ منتهی عقیده داشتند که بدون تجرید نمیتوان علمی را استوار کرد و مطالعه سایر محرکها را به سایر
علوم اجتماعی واگذار میکردند.
از سوی دیگر، استانلی جونز، منگر و والراس، با ارائه "مطلوبیت نهایی"، از پایهگذاران
مکتب مارژینالیسم (
نهاییون) محسوب میشوند. اعضای این گروه، بهنام "
مکتب روانشناسی" و یا "
مکتب اتریشی" نیز نامیده میشوند.
این نویسندگان، مفهوم سودمندی که پس از کندیاک بهدست غفلت سپرده شده بود را با ابزار ریاضی بیان کردند. این مفهوم، بهوسیله اقتصاددانانی مانند
ویلفردو پارتو (Vilfredo Pareto: ۱۸۴۸-۱۹۲۳)،
آلفرد مارشال (Alfred Marshall: ۱۸۴۲-۱۹۲۴)،
فرانسیس اچ ورث (F. H. Worth: ۱۸۴۵)، بوم باورک (Bohm Bawerk: ۱۸۱۵-۱۹۱۴) و ایروینگ فیشر (Irving Fisher: ۱۸۶۷-۱۹۴۷)
توسعه پیدا کرد و در مباحث اقتصادی وارد شد.
نظرات جونز بدین شرح هست:
جونز از مداخله مصلحتاندیشانه
دولت در اقتصاد (البته با مبانی مطلوبیتگرایانه)، دفاع میکرد.
بهطور کلی جونز همان مبنای
مطلوبیتگرایی بنتام را بهعنوان پایه بررسی علمی در اقتصاد قرار دارد. جونز در قالب الگویی،
تعادل بین شادی و لذّت از یک سو و درد و رنج را از سوی دیگر، ترسیم میکند. وی نوعی منحنی مطلوبیّت برای کالای مورد استفاده در نظر میگیرد؛ که روند نزولی دارد و بیانگر قانون نزولی بودن مطلوبیت نهایی است. او همچنین یک منحنی برای درد و رنج، رسم میکند. پیشفرض وی این است که کار از یک طرف، بهدلیل کسب درآمد، مطلوبیّت دارد و از طرف دیگر بهدلیل عدم استراحت، دارای رنج است. میزان کار ارائهشده نیروی کار، توسط برابری میزان درد و رنج (یا مطلوبیّت منفی) از یک طرف و شادی و رفاه و لذّت (میزان مطلوبیت نهایی مثبت) از طرف دیگر تعیین میشود.
نقش کلیدی مطلوبیت در اقتصاد؛
ارزش، تماما بستگی به مطلوبیت دارد و علم اقتصاد باید بر مبنای مطلوبیّت ریخته شود.
جونز معتقد بود که با انتقال درآمد از ثروتمند به
فقیر، مطلوبیت کل افزایش مییابد. وی این نتیجه را با کمک فرض نزولی بودن مطلوبیت نهایی درآمد، نشان داد. با این کار، در واقع مقایسه مطلوبیت نهایی بین افراد را پذیرفت؛ ولی در عین حال تصریح میکند، که نمیتوان مطلوبیت کل مربوط به افراد مختلف را مورد مقایسه قرار داد.
نیروی کار خود، اساسا یک متغیر است و ارزش آن باید توسط محصول تعیین گردد؛ نه آنکه ارزش محصول توسط نیروی کار مشخص شود.
وی توجه علم اقتصاد را از
عرضه و هزینه به بحث
تقاضا کشاند و علت آن هم توجّه او به مقوله مطلوبیّت و تبیین رفتار مصرفکننده بود.
جونز مطلوبیّت را امری نسبی و تابع شرایط گوناگون و در ارتباط با کالاها و خدمات مختلف میدانست؛ شرایطی که بهنظر وی بر مطلوبیت مؤثر بودند، شامل پیشبینی مصرفکننده، عدم اطمینان نسبت به حوادث آینده و دورنمای اجتماعی و ذهنی خود شخص بود.
آدام اسمیت، عقیده داشت که مقدار مطلوبیت با میزان "
ارزش مبادله" ارتباطی ندارد؛ زیرا بهعنوان مثال، آب با وجود داشتن ارزش استعمال و مطلوبیت زیاد، از ارزش مبادله کمتری نسبت به الماس برخوردار است. جونز با قانون نزولی بودن مطلوبیت نهایی نشان داد، که اگرچه مطلوبیت کل آب از مطلوبیت کل الماس بیشتر است، اما مطلوبیت نهایی الماس از مطلوبیت نهایی آب (بهدلیل فراوانی آب و کمیابی الماس)، بیشتر است.
جونز با استفاده از مطلوبیت، نظریه قیمتهای نسبی را تدوین نمود؛ زیرا معتقد بود که قیمتهای نسبی را ارزشدهی ذهنی مصرفکننده تعیین میکند. برخلاف کلاسیکها که هزینه
تولید را، عامل تولید این قیمتها قلمداد میکردند. این تلاش جونز بههمراه منگر و
کلارک بود که درواقع باعث شد برای اولین بار، رفتار مصرفکننده وارد تحلیل اقتصادی گردد. براساس نظریه مطلوبیت، مصرفکنندهها، کالاهایی را خریداری میکنند که بیشترین رضایتمندی را برایشان فراهم نماید. بهعقیده جونز، زمانی که خرج کردن
پول بیشتر، چیزی به مطلوبیت کل نمیافزاید، در آنصورت، مصرفکننده در وضع تعادلی قرار میگیرد.
تاثیر جونز، محدود به کشور خود نمیشد؛ ولی در عین حال، شاگردانی به معنای واقعی از خود باقی نگذاشت؛ این واقعیت بهجهت این بود که او هرگز در جایگاهی حسّاس، تدریس نکرد.
با وجود اینکه مقوله نهاییگرایی جونز، در ابتدا تنها در بحث تقاضا و
مصرف مطرح شد؛ اما بعدها در کل اقتصاد گسترش یافت. بهعنوان مثال مساله عرضه و هزینه را نیز توجیه کرد؛ به این صورت که عرضه در واقع انعکاسی از هزینه نهایی بنگاه را در بردارد.
شومپیتر میگوید که نظریه ارزش نهاییگرایی بر نظریه ارزش کلاسیک ترجیح دارد؛ یکی از این ترجیحات آن است که نظریه جدید، با خواستهها و نیازهای ما پیوند دارد؛ بنابراین با واقعیت سازگارتر است.
برخی از انتقادات و حملات نسبت به
نهاییگرایی در اطراف مسائلی مانند مبنای لذتگرایانه و همچنین مبنای فردگرایانه و غیرقابل اندازهگیری بودن مفاد آن وجود داشت. هرچند در مورد ایراد مربوط به لذتگرایانه پاسخ داده شد، این امر بر مبنای تجارب روانشناختی استوار بوده و در مورد مشکلاندازهگیری، به تکنیک منحنی بیتفاوتی و شیوه رتبهگرایی پناه جستهاند. مقوله نهایی بعدها با استفاده از حساب دیفرانسیل و سایر عناصر پیشرفته ریاضی و هندسی ابعاد وسیعتری به خود گرفت.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ویلیام استانلی جِوِنز»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۲/۲۴.