• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

پزشک اسلامی(خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



پِزِشْکی اِسْلامی(پزشکی دورۀ اسلامی)، نظام پزشکی نوینی که تمدن اسلامی با بهره‌گیری از سنتهای پزشکی یونانی، ایرانی و هندی بنیاد نهاد و پژوهشگران معمولاً آن را پزشکی عربی می‌نامند. اما این عنوان برای «نظام پزشکی کشورهای اسلامی در سده‌های میانه» مناسب نیست؛ زیرا بسیاری از پزشکان این دوره و اتفاقاً برجسته‌ترین آنها، همچون رازی، اهوازی و ابن‌سینا ایرانی بوده‌اند، هرچند که اینان نیز آثار علمی خود را به عربی نوشته‌اند. در واقع عنوان «پزشکی اسلامی» برای این نظام مناسب‌تر است؛ زیرا هرچند بسیاری از پزشکان این روزگار و به ویژه همۀ جندی‌شاپوریان مسیحی و برخی از آنان چون ابن‌میمون یهودی بوده‌اند، اما همۀ آنان در فضای فرهنگ اسلامی می‌زیسته‌اند. مقصود از واژۀ «اسلامی» در این عبارت نیروی فرهنگی‌ای است که جریانات فرهنگی متعددی را در یک جا گرد آورد و آنها را پیش راند. در سراسر سده‌های میانه، پزشکان اروپایی بی‌هیچ گفت‌وگو از پیروان این سنت پزشکی بودند. اما با پیدا شدن تردید در اصول پزشکی کهن(همچون نظریات اخلاط و طبایع اربعه) به ویژه از آغاز سدۀ ۱۸ نظام پزشکی نوینی که در کشورهای اروپایی شکل گرفت که با همۀ نظامهای کهن و از جمله پزشکی اسلامی، تفاوتی بنیادین داشت. این نظام نوین، پس از راه‌یابی به جهان اسلام، اندک‌اندک پزشکی اسلامی را کنار زد و جایگزین آن شد. سنت کهن ـ که از پس پزشکی سنتی نامیده می‌شد و دیگر از حمایت فرهیختگان برخوردار نبود ـ به سرعت با باورهای عامیانه درآمیخت، چندان که امروزه متمایز ساختن آنها از یکدیگر دشوار می‌نماید. در واقع همۀ نظامهای کهن پزشکی و از جمله پزشکی اسلامی، اگر با معیارهای کنونی سنجیده شوند، تفاوت چندانی با پزشکی عامیانه نخواهند داشت و بدین‌اعتبار برجسته‌ترین آثار پزشکی دورۀ اسلامی را نیز می‌توان درشمار مجموعه‌هایی مدون از آموزه‌های پزشکی عامیانه یاد کرد. اما در این مقاله همواره مقصود از «پزشکی عامیانه» و «باورهای عامیانه»، آموزه‌هایی است که به قیاس اندیشه‌های رایج در میان فرهیختگان آن روزگار عامیانه می‌نموده است.
I. تاریخ
در این مقاله تنها به سیر تحولات پزشکی عمومی در جهان اسلام اشاره می‌شود و سیر تحول دیگر شعب علوم‌پزشکی در ضمن مقالات بیمارستان، داروشناسی و داروسازی، چشم‌پزشکی، دندان‌پزشکی و دندان‌سازی، تشریح، جراحی(ه‌ م‌م)خواهد آمد و از کسانی که تنها در یکی از این شعب نام‌آور بوده‌اند(چون گیاه‌داروشناسان برجستۀ اندلسی)، جز به ضرورت یاد نخواند شد.
اعراب دورۀ جاهلی از دانش پزشکی کمترین بهره‌ای نداشتند و اطلاق جادوگری، به آنچه نزد ایشان درمان نامیده می‌شد، شایسته‌تر است. به نظر صدیقی رواج نیافتن دانش پزشکی در میان اعراب افزون بر نبود فرهنگ عمومی، برخی علل طبیعی نیز داشته، و در زندگی خشن اعراب بیابان‌گرد که جنگ و بردباری در برابر سختیها از ارکان آن بود، نیاز چندانی به یک نظام درمانی احساس نمی شده است(صدیقی، ص۲۱۷) در یکی از اشعار اوس‌بن‌حجر(د۶۲۰م)، از آخرین شاعران عصر جاهلی، از فردی حذیم نام با عنوان «طبیب» یاد شده است(اوس‌بن‌حجر، ص۱۱۱). بیشتر ادبا برآن‌اند که نام کامل این پزشک ابن‌حذیم بوده است و این بیت اوس را به عنوان شاهدی بر حذف مضاف(واژۀ ابن)یاد کرده‌اند و البته برخی نیز این نظر را نپذیرفته، حذیم را نام کامل وی دانسته‌اند. در این مآخذ این درمانگر را برترین پزشک عرب و حتیٰ برتر از حارث‌بن‌کلده خوانده‌اند و چیره‌دستی وی در درمان، به ویژه درمان زخمها و برخی دردها با داغ در امثال آمده است(«اطب من ابن‌حذیم» یا «اطب بالکی من ابن حذیم»)(میدانی، ج۱، ص۴۴۱؛ زمخشری، المستقصیٰ، ج۱، ص۲۲۰، الکشاف، ج۱، ص۳۳۶؛ بغدادی، ج۴، ص۳۷۰-۳۷۶).
پیداست به‌رغم ستایش بسیار ادبای عرب از ابن‌حذیم نباید او را پزشک (به معنی واقعی واژه) به شمار آورد. در شواهدی که ابوحنیفۀ دینوری از اشعار عربی در کتاب النبات آورده، نام گیاهان بسیاری آمده است، بی‌آنکه به خواص دارویی و درمانی آنها اشاره شود. بنابراین اعراب در دانش پزشکی دورۀ اسلامی، هیچ نقشی نداشتند و سابقۀ این علم را باید تنها در میان مردم کشورهای پهناوری جست‌وجو کرد که دستگاه خلافت از همان سدۀ ۱ق فراچنگ خویش آورد.
تأثیرپذیری پزشکی اسلامی از پزشکی ایرانی: از میان کشورهای مغلوب، پیشینۀ تمدنی ایران و مصر بسیار درخشان بود. اما ایرانیان به رغم مشکلات همه جانبۀ واپسین سالهای روزگار ساسانی، برخلاف مصریان از تمدن خود چندان دور نشده بودند. بسیاری از تاریخ‌نگاران دورۀ اسلامی، همچون صاعد اندلسی به سابقۀ کهن ایرانیان در پزشکی اشاره کرده‌اند(اندلسی، ص۱۶۰؛ابن‌عبری، ص۷۹). از گزارشهای دورۀ اسلامی درمی‌یابیم که در ایران باستان ۷خط با کاربرد متفاوت رواج داشته است که از این میان، آثار پزشکی از به خط •Nēm-gaštag-dabīrīh (احتمالاً روایتی تغییر یافته و از خط •gaštag-dabīrīh) که ۲۸ حرف داشته، می‌نوشته‌اند(ابن‌ندیم، ص۱۵-۱۶؛ حمزه، التنبیه، ص۶۴-۶۵) یاقوت حموی به نقل از حمزۀ اصفهانی، آورده است که «کشته دفیران»(در اصل: دفتران)، کاتبان آثار پزشکی به خط «کَسْتَج»(و نه نیم کستج) در ریشهر(ریواردشیر) می‌زیسته‌اند(ذیل ریشهر)؛ اما نمونه‌هایی از کاربرد خط کستج (ابن‌اسفندیار، ج۱، ص۷۲؛ ابن‌فقیه، ص۵۰۱؛ اولیاءالله آملی، ص۷۳)درستی نظر ابن‌مقفع را تأیید می‌کند(تفضلی، ص۵۴۰-۵۴۱).
شهرت پزشکان ایرانی و به ویژه نسطوریان جندی‌شاپور در میان مردم و دولتمردان جهان‌اسلام چندان بود که گویند: هنگامی که از ابوالحارث اسدبن جانی پرسیدند که چرا حتیٰ در روزگار شیوع بیماریهای همه‌گیر در شهری چون بغداد، بیمار چندانی نزد وی نمی‌آید، پاسخ داد که سالها پیش از زاده‌شدن وی، مردم براین باور بوده‌اند که تازیان در این حرفه چندان زبردست نتوانند بود و او باید کنیه‌ای چون ابوعیسیٰ و ابوزکریا، و لباسی از حریر سیاه داشته باشد و به جای عربی به زبان مردم جندی‌شاپور سخن بگوید تا از اعتماد مردم برخوردار شود(جاحظ، البخلاء، ص۱۰۲).
از آنجا که هنگام رسیدن تازیان به دروازه‌های جندی‌شاپور، تنها یک سده از دوران اوج فعالیت دانشگاه و بیمارستان این شهر می‌گذشت و همچنان برجسته‌ترین مرکز پژوهشی آن روزگار به شمارمی‌آمد و با توجه به اینکه تقریباً همۀ پزشکان برجستۀ دورۀ اسلامی تا میانۀ سدۀ ۳ق، به نحوی با جندی‌شاپور مرتبط بودند، برای بررسی تاریخ پزشکی در اسلام، باید به سنت پزشکی ایرانی و چگونگی شکل‌گیری آن نیز توجه داشت؛ زیرا پزشکی اسلامی گرچه از عناصر پزشکی یونانی سخت تأثیر گرفته بود، اما این عناصر تنها به واسطۀ آراء و آثار پزشکان ایرانی به دورۀ اسلامی رسید و پزشکان و دانش‌آموختگان بیمارستان جندی‌شاپور پس از شکل‌دهی نظام پزشکی اسلامی، دست‌کم تا پایان سدۀ ۳ق، سنت پزشکی ایران دورۀ ساسانی را ادامه دادند.
آموزه‌های پزشکی مغان: آگاهی ما از پزشکی در ایران باستان، بسیار اندک، و تنها مبتنی بر اشارات کتب دینی و گزارشهای گاه نادرست مورخان یونانی است. در بند ۶ «اردیبهشت یشت» درمانگران این‌گونه یاد شده‌اند: ašō.baēšaza- «راستی درمانگر»= آن که بنابر/با راستی درمان کند؛ dātō.baēšaza- «داد درمانگر»= آن که بنابر/با داد(قانون)درمان کند؛ karətō.baēšaza- «کارد درمانگر»= آن که با کارد درمان کند؛ urvarō.baēšaza- «گیاه درمانگر»= آن که با گیاه درمان کند؛ maθrō.baēšaza- «افسون درمانگر»= آن که با افسون (ورد) درمان کند «که در میان درمانگران درمانگرتر است»(پورداود، ج۱، ص۱۴۳؛دوست‌خواه، ص۲۸۸). بسیاری از پژوهشگران با برداشت نادرست از دو واژۀ نخست یا چشم‌پوشی از آنها، برآن‌اند که در سنت اوستایی، پزشکان به ۳ دستۀ کاردپزشک، گیاه پزشک و افسون پزشک تقسیم می‌شده‌اند. این سه‌گانه به همین ترتیب در بند ۴۴ از فرگرد هفتم وندیداد نیز آمده است(دوست‌خواه، ص۷۳۷).
کریستن‌سن با مقایسه‌ای شتابزده میان دسته‌بندی وندیداد وبهری از «فصول۲»بقراط(فصل ۷، بند ۸۷؛ «آن بیماریها را که گیاهان درمان نکنند، با کارد درمان شوند، آنها را که کارد درمان نکند، با آتش درمان شوند و آنها را که آتش درمان نکند، باید که درمان‌ناپذیر شمرد») آن را یونانی می‌داند؛ اما این ۳ ابزار درمانی (افسون، کارد و گیاه) با ۳ طبقۀ اجتماعات اولیه، یعنی روحانیان، جنگاوران و کشاورزان/دامداران ارتباطی نزدیک دارد و نشانه‌هایی از این دسته‌بندی سه‌گانۀ درمانگران را در همۀ تمدنهای کهن، از جمله در لوحی به دست آمده از روزگار آشوربانی‌پال و اساطیر یونان باستان توان یافت. اما در دینکرد هنگام یاد کرد گونه‌های پزشکی این ۶ نام آمده است: ahlāyīh-bēšāzišnīh= اهلایی پزشکی؛ taxš-bēšāzišnīhā= آتش‌پزشکی؛ urwar-bēšāzišnīh= گیاه پزشکی؛ kārd-bēšāzišnīh= کاردپزشکی؛ dāg-bēšāzišnīh= داغ‌پزشکی؛ و mānsar-bēšāzišnīh= افسون‌پزشکی. پیداست که اهلایی‌پزشکی و ašō.baēšaza- به یک مفهوم اشاره دارند. اشه افزون براین، با توجه به اینکه داغ‌پزشکی معادلی در دسته‌بندی اوستایی یاد شده ندارد، بر آن است که واژۀ dāto.baēšaza- یاد شده در پشتها‌ را باید تصحیف واژۀ •dāyō.baēšaza-= داغ‌پزشک (آن که با داغ درمان کند)دانست. وی اهلایی‌پزشکی و آتش‌پزشکی را نیز معادل یکدیگر می‌داند.
پس می‌توان گفت که در ایران‌باستان ۵ دسته «گیتی‌پزشک» یا «تَن‌پزشک» بوده است: آتش‌پزشک، گیاه‌پزشک، کاردپزشک، داغ‌پزشک و افسون‌پزشک که برترین گونۀ تن‌پزشکی، افسون‌پزشکی است که هدف آن «بی‌ریش و بی‌درد و بی‌رنج گردانیدن تن است و با افسون و نیرنگ مَهری، تیزبیرون بردن بیماری از تن»(همو، ۲۴). پس «مَهرپزشکی»(افسون‌پزشکی) درمان بیماریها با استفاده از عوامل روانی است و اطلاق عنوان روان‌پزشکی بر آن(دانشنامه، همانجا)نادرست است، زیرا این ۵ دسته، همگی از جملۀ تَن‌پزشکان یا گیتی‌پزشکان به شمار آیند و روان‌پزشکان را «مینوپزشک» نامند که کارشان «بازداشتن مردم (و نیز پالودن روان آنان) از منش، گویش و کنش بد، و راهنمایی آنان به منش، گویش و کنش نیک است، بنابرآموزه‌های دین پاک». در این بخش از دینکرد دربارۀ اساس پزشکی و تَنْ‌ پزشکی) و شاخه‌های هر نوع، سودمندی این شاخه‌ها، هدف پزشک و درست‌بَد در درمان‌ تن‌وروان، چگونگی کیفر پزشک نمایان(آنان که بی‌جواز پزشکی کنند)، اخلاق حرفه‌ای پزشکان و شیوۀ برخورد پزشک با بیمار، وظیفۀ متقابل پزشک و جامعه، و غیره نیز سخن به میان آمده است.
از بندهای ۳۶ تا ۴۰ فرگرد هفتم وندیداد نیز می‌توان دریافت که برای دست‌زدن به جراحی، احراز شرایطی ویژه (افزون بر شرایط حرفۀ پزشکی)لازم بوده است. پزشک باید پیش از «درمان مزداپرستان با کارد» نخست ۳ دیوپرست را جراحی می‌کرد. اگر هر ۳ درمان می‌شدند، آن‌گاه می‌توانست «هرگونه که خواهد»(با کارد یا بدون کارد) به درمان مزداپرستان بپزدازد؛ اما اگر پیش از احراز این شرط مزداپرستی را جراحی کند و بیمار بمیرد، پزشک باید کشته شود. از بندهای بعدی این فرگرد نیز معلوم می‌شود که دستمزد پزشک به طبقه، جایگاه اجتماعی و جنیسیت بیمار بستگی درد. مثلاً دستمزد درمان موبد، دعای خیر اوست در حق پزشک، و دستمزد درمان شهریار گردونه‌ای چهاراسبه(اوستا، ج۲، ص۷۳۶-۷۳۷).
جندی‌شاپور و پزشکی یونانی: پزشکی ایرانی، آن‌چنان که اعراب با آن آشنا شدند، خود آمیزه‌ای بود از پزشکی یونانی و آموزه‌ها و تجربیات پزشکی کهن ایرانی و هندی. در این میان، داروشناسی در ایران باستان و سپس در سراسر دورۀ اسلامی، بیشتر رنگ‌وبویی ایرانی و گاه هندی داشت تا یونانی، زیرا از یک سو برخی داروهای یاد شده در آثار یونانی در سرزمینهای شرقی یافت نمی شد و از سوی دیگر در شرایط اقلیمی متنوع ایران و هند گیاهان دارویی بسیاری می‌رویید که یونانیان از وجود آنها آگاهی نداشتند. این معنی را می‌توان از بسیاری واژگان و اصطلاحات فارسی به کار رفته در داروسازی و داروشناسی دورۀ اسلامی به خوبی دریافت. در واقع حتیٰ در آثار عربی داروشناسی دورترین نقاط جهان اسلام نسبت به ایران، یعنی مغرب و اندلس، شمار واژگان فارسی بسیار بیش از یونانی یا عربی بود(کرامتی، سراسر گفتار سوم). اما وضع در پزشکی برخلاف این بود(برای شماری از واژگان فارسی پزشکی، نک‌: ادامۀ مقاله). پزشکان ایرانی در اواخر دورۀ ساسانی و به ویژه جندی‌شاپوریان، گرچه از دیرباز کم و بیش با آثار پزشکان هندی آشنا بودند، اما جز در چشم‌پزشکی، بیشتر به سنت پزشکی یونان گرایش داشتند؛ چندان که یحیی بن خالدبرمکی هنگام مقایسۀ جبرئیل‌بن‌بختیشوع جندی‌شاپوری و صالح‌بن‌بهلۀ هندی به هارون‌الرشید گفته بود: پزشکی جبرئیل، پزشکی رومی(در واقع یونانی) است و صالح‌بن بهله در پزشکی هندی همان مقامی را دارد که جبرئیل در پزشکی رومی(قفطی، ص۲۱۵؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۳۴).
ورود پزشکی یونانی به ایران: گرچه براساس آموزه‌های دینی، مراجعۀ ایرانیان به پزشکان غیرایرانی تنها هنگامی شایسته بود که پزشکان ایرانی در دسترس نباشند، اما چند گزارش از حضور برخی پزشکان یونانی در دربار هخامنشیان در دست است. هرودت در گزارشی که بی‌گمان با داستان‌پردازی آمیخته است، از حضور دموکدس کروتونایی۴، مشهورترین پزشک یونانی روزگار خود در دربار داریوش بزرگ(سل‌ ۵۲۱-۴۸۵ق‌م) در شوش یاد می‌کند که نخست شکستگی پای وی و سپس دُمَل چرکین سینۀ همسرش آتوسا را درمان کرد. چندی پس از آن و در حدود سالهای ۴۱۷-۳۹۸ق‌م نیز پزشک یونانی دیگری به نام کتسیاس کنیدوسی۵، از معاصران بقراط(ه‌ م)، به عنوان پزشک شخصی اردشیر دوم هخامنشی(و نه داریوش هخامنشی، چنان که در دانشنامه، ۵/۶۰۶، آمده است)به کار مشغول بود و در نبرد میان اردشیر و برادرش داریوش، در آوردگاه در کنار شاه بود و زخمی را که داریوش به وی رسانده بود، درمان کرد. اما این دو پزشک را نمی‌توان نمایندۀ واقعی سنت پزشکی یونانی دانست، زیرا پزشکی یونانی بدان‌گونه که بعدها به ایرانیان و سپس مسلمانان رسید، روایت جالینوس ازسنت پزشکی بقراط بود؛ درحالی که دموکدس سالها پیش از بقراط، و کتسیاس درست در همان روزگار شکل‌گیری سنت پزشکی بقراطی می‌زیست. افزون بر این کتسیاس از شاگردان برجستۀ مکتب کنیدوس بود که نظرات آنان با آراء بقراط و پیروانش تفاوت بسیار داشت. چندان‌که بقراط (یا یکی از پیروانش) رسالۀ «امراض الحادة۶» (بندهای ۱-۳) را با انتقاد از کتاب «جملات کنیدی۷»(از آثار مکتب کنیدوس) آغاز کرده است.
برپایۀ آگاهیهای ما چنین می‌نماید که تأثیرپذیری پزشکان ایرانی از سنت بقراطی، چندان زودتر از میانۀ سدۀ ۳م نبوده است. برپایۀ مندرجات کتاب چهارم دینکرد(IX/۵۷۸)، شاپور اول(سل‌ ۲۴۰-۲۷۰م)فرمان داد همۀ آثاری را که تا آن هنگام دربارۀ پزشکی و دیگر علوم نوشته شده بود، از هند، یونان و دیگر نقاط جهان گردآورند و به ‌اوستا ملحق کنند. ابوالفدا هنگام یادکرد این رویداد، گفته است که به فرمان شاپور اول این کتابها برای نگهداری به جندی‌شاپور فرستاده می‌شد(ابوالفدا، ج۱، ص۵۰). از آنجا که این شهر در همین روزگار و چنان که گویند در رقابت با انطاکیه، از مراکز پژوهشی مهم جهان‌باستان، ساخته شده بود(حمزه، تاریخ، ص۳۹). شاید بتوان گفت که هدف از بنیاد نهادن آن، ایجاد مرکزی برای پژوهشهای علمی بوده است. گویا این مرکز نخست در آغاز در تمامی رشته‌های علمی فعالیت می‌کرده، اما اعتبار شعبۀ پزشکی و بیمارستانش چنان بوده است که دیگر کارهای آن چندان به چشم نیامده‌اند. تاریخ بنیان‌گذاری این مؤسسه و به ویژه مدرسۀ پزشکی آن(البته اگر بتوان عبارت بنیان‌گذاری را دربارۀ آن به کاربرد)، چندان روشن نیست.
فردوسی در شاهنامه و به هنگام یادکرد روزگار پادشاهی شاپوردوم، تأکید کرده است که مانی به فرمان این پادشاه در کنار دیوار بیمارستان جندی‌شاپور به دار آویخته شد(فردوسی، ج۷، ص۲۵۲؛دینوری، ص۴۶-۴۷)البته مانی به فرمان بهرام اول و در فوریۀ ۲۷۶یا۲۷۷م کشته شده است. اما اگر سخن فردوسی دربارۀ بردار شدن مانی در کنار دیوار بیمارستان را، به رغم اشتباهی که در مورد زمان این رویداد داشته، درست بدانیم، باید گفت که بیمارستان دست‌کم مدتی پیش از این تاریخ، و شاید از همان روزگار شاپوراول تأسیس شده است. مجموعۀ علمی جندی‌شاپور در روزگار خسرو انوشیروان به یاری سریانی‌زبانان نسطوری با پیشرفتی سریع به اوج شکوه و شهرت خود رسید. اشارۀ قفطی به فعالیت علمی این مدرسه و برگذاری همایشی با شرکت پزشکان جندی‌شاپور در سال بیستم پادشاهی انوشیروان نیز نشان از همین شکوفایی دارد(دینوری، ص۱۳۳). گرچه این مرکز علمی پس از چیرگی اعراب بر خوزستان و تسلیم مردم جندی‌شاپور به شرط عدم تعرض فاتحان(بلاذری، ص۳۸۲)، آسیبی ندید، اما از این پس، از هرگونه حمایت دستگاه خلافت محروم شد، و نخستین اخباری که بار دیگر از آن به دست ما رسیده است، به میانۀ سدۀ ۳ق مربوط می‌شود. از این پس نیز یکایک فرهیختگان این بیمارستان به بغداد فراخوانده شدند و مکتب پزشکی بغداد به بهای نابودی بیمارستان و مدرسۀ جندی‌شاپور رونق یافت.
پزشکان دورۀ ساسانی: از پزشکان ایرانی یا غیرایرانی که در این روزگار در ایران به فعالیت مشغول بوده‌اند، آگاهی اندکی در دست است. در منابع عربی از تیادروس (تئودروس) نصرانی، پزشک روزگار شاپور ذوالاکتاف یا به روایتی بهرام گور یاد شده که کناشی نیز نوشت (ابن‌ابی اصیبعه، ج۱، ص۳۰۸). معلوم نیست این کتاب به عربی ترجمه شده باشد، ولی گویا پزشکان دورۀ اسلامی دست‌کم به‌واسطۀ پزشکان جندی‌شاپور با آن آشنا بوده‌اند. اما نامدارترین پزشک ایرانی پیش از اسلام، برزویه(ه‌ م) گردآورندۀ کلیله ودمنه بوده است(همانجا؛داستانهای بیدپای، ص۵۷). بروزیه به روایت اصطخری(اصطخری، مسالک الممالک، ص۲۶۲) در مسالک‌الممالک از مردم ابرشهر، و به روایت ترجمۀ کهن فارسی همین کتاب از پزشکان مرو بوده است(اصطخری، مسالک و ممالک، ص۲۰۸). از باب برزویه که گویا خود او در آغاز کلیله و دمنه افزوده است، می‌توان دریافت که وی از ۹سالگی به آموختن پزشکی پرداخت، اما پس از سالها تجربه‌اندوزی در این راه، پزشکی نزد وی خوار گشت، زیرا پزشک «به هیچ حال تدبیر آن نداند که آن تندرستی جاوید بماند و آن بیماری تازه نشود... دارویی باید که از وی ثمرت جاودانی برآید»، پس پزشکی بگذاشت و روی به طلب دین آورد(داستانهای بیدپای، ص۵۷-۶۱). به رغم شهرت فراوان برزویه به عنوان رئیس پزشکان و حکیمان پارس، هیچ‌نوشتۀ پزشکی از وی در دست نیست.
الخوز یا پزشکان جندی‌شاپور: در آثار پزشکی و داروشناسی دورۀ اسلامی بارها به عباراتی مانند «قالت الخوز»، «الخوزقالت»، «الخوزی قالت» یا «قال الخوزی»، یا بیشتر به صورت «الخوز» یا «الخوزی» برمی‌خوریم. رازی که تنها در الحاوی دست‌کم ۲۱۵بار به شکلهای مختلف به این نام استناد می‌کند، ۸بار نیز نام کتاب مورد استفادۀ خود را شوسماهی آورده است(رازی، ج۲۰، ص۴۱۱؛رازی، ج۲۰، ص۴۱۲؛رازی، ج۲۰، ص۵۴۱؛رازی، ج۲۱، ص۲۰۲؛رازی، ج۲۱، ص۲۱۰؛رازی، ج۲۱، ص۵۵۲؛رازی، ج۲۱، ص۵۶۳). بیرونی نیز در الجماهر به کناش الخوز(بیرونی، الجماهر، ص۳۳۳) و در الصیدنة بارها بی‌آنکه از کتابی یاد کند، به خوزیا خوزی استناد کرده است(بیرونی، الصیدنة، ص۳۴؛بیرونی، الصیدنة، ص۵۸؛بیرونی، الصیدنة، ص۸۹؛بیرونی، الصیدنة، ص۱۱۲؛بیرونی، الصیدنة، ص۱۲۳). ارجاعات ابن‌بیطار به خوز یا خوزی نیز قاعدتاً باید به واسطۀ الحاوی رازی باشد(ابن‌بیطار، ج۱، ص۶۳؛ابن‌بیطار، ج۱، ص۹۱). مطابق حدس لکلر و تأیید مایرهوف، اولمان و زریاب(زریاب، ص۴۴-۴۵) مقصود از خوز یا خوزی دیدگاه پزشکان جندی‌شاپور بوده است. به کار رفتن عباراتی چون «الخوز قاطبة» و «اصبت لهم اجماعاً» در الحاوی رازی(رازی، الحاوی، ج۹، ص۲۶؛رازی، الحاوی، ج۱۹، ص۲۵۹؛رازی، الحاوی، ج۲۱، ص۴۵؛رازی، الحاوی، ج۲۱، ص۷۰؛رازی، الحاوی، ج۲۱، ص۲۰۲) می‌تواند دلیلی بر درستی این دیدگاه باشد. زریاب همچنین بی‌آنکه شاهدی بیاورد، برآن است که اگر همۀ این پزشکان بر امری متفق بودند، نظر آنان با عباراتی چون قالت الخوز آمده است؛ اما اگر یکی از ایشان مطلب خاصی را بیان داشته، از او به الخوزی تعبیر شده است(زریاب، الحاوی، ص۴۴؛زریاب، ص۴۷-۴۸). شاید بتوان یکی از استنادهای رازی به خوز و خوزی در الحاوی را شاهدی بر این مدعا دانست(رازی، الحاوی، ج۲۱، ص۲۰۲)
اولمان(همان، ۲۳۵) شوسماهی خوز را یکی از آثار مشهور به بشاق شماهی(معرب واژۀ سریانی پُشّاق شماهی۱۰)می‌داند. بشاق شماهی چنان که بیرونی گوید: عنوان عام واژه‌نامه‌هایی ۴زبانه بوده که در میان نصرانیان رواج بسیار داشته، و در آن هر اصطلاح فنی پزشکی     به ۴ زبان یونانی، سریانی، عربی و فارسی می‌آمده، و به تفسیرالاسماء یا چهار نام نیز مشهور بوده است(بیرونی، الصیدنة، ص۱۶؛ابن‌ابی اصیبعه، ج۱، ص۳۱۸). برخلاف نظر اولمان، باید گفت در آنچه رازی از شوسماهی آورده، به خواص داروها نیز اشاره شده است که با موضوع بشاق شماهی‌ها تناسبی ندارد. در هر صورت چون ابن‌سرابیون نیز دست‌کم ۳بار به الخوز استناد کرده است، می‌توان دریافت که این مجموعه که روایت اصلی آن احتمالاً به زبان سریانی ـ زبان علمی جندی‌شاپورـ بوده، زودتر از سدۀ ۳ق و حتیٰ شاید در اواخر دورۀ ساسانی فراهم آمده است.
پزشکان صدراسلام تا برآمدن مروانیان: حارث‌بن‌کلدۀ ثقفی، پزشک اهل طائف، شاید نخستین عربی باشد که بتوان او را پزشک نامید. گویا پرورش وی در طائف که فرهنگی کم‌وبیش متفاوت از دیگر نواحی عربستان داشت، در علاقه‌مندی وی به آموختن پزشکی مؤثر بوده است. وی در ایران(قاعدتاً در جندی‌شاپور) و یمن(احتمالاً زیرنظر ایرانیان آنجا مشهور به ابناء)پزشکی آموخت. گفته‌اند که خسرو انوشیروان او را بار داد و از وی دربارۀ بنیاد پزشکی پرسید. حارث نیز پاسخ داد: پرهیز و خویشتن‌داری از شکم‌بارگی که همانا نگاهداری دولب و آرام به کار بردن دو دست است! رساله‌ای نیز با عنوان المحاورات فی الطب بینه و بین انوشروان به حارث منسوب است که حامد ولی در ۱۹۱۰م آن را به عنوان بخشی از رسالۀ دکتری خود به آلمانی ترجمه کرده است. از سوی دیگر گفته‌اند که پیامبر(ص)زمانی از او خواست که سعدبن‌ابی‌وقاص را درمان کند و هنگام مرگ عمر نیز بر بالین وی حاضر شد؛ سرانجام با معاویه، یا به قولی(ع) نیز دربارۀ مباحث پزشکی سخن گفت(ابن‌جلجل، ص۵۴؛ صاعد، ص۲۱۲؛ قفطی، ص۱۶۱-۱۶۲؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۱۰-۱۱۳؛ ابن‌خلدون، ص۴۹۳؛ابن‌اثیر، الکامل، ج۳، ص۵۲؛ عزاوی، ص۲۱۷-۲۲۱).
اگر بخواهیم همۀ این سخنان را باور کنیم، حارث باید بیش از ۱۰۰ سال زندگی کرده باشد و ناگفته پیداست که روایات مربوط به او همچون موارد مشابه با افسانه آمیخته است. نضر فرزند یا به روایت ابن‌خلکان پسرخواندۀ حارث نیز پزشک بود. وی به‌رغم خویشاوندی با پیامبر(ص)، از دشمنان سرسخت او بود و پیامبر(ص) نیز پس از آنکه نضر در جنگ بدر به اسارت درآمد، فرمان داد تا او را بکشند(جاحظ، البیان، ج۴، ص۴۳-۴۴؛ زبیری، ص۲۵۵؛ ابن‌سلام، ص۶۴؛ نویری، ج۱۶، ص۲۱۹-۲۲۰). ابن‌اسحاق مورخ دربارۀ وی گفته است که کتابهای ایرانی را می‌خوانده است و اگر حَبّ «ابن‌حارث» که ابن‌سینا در القانون (ابن‌سینا،القانون، ج۳، ص۳۹۴)ترکیب آن را یاد کرده، واقعاً از آن وی باشد، باید گفت که به راستی با داروهای ایرانی آشنا بوده است. در میان صحابۀ پیامبر(ص) نیز از شخصی به نام ابورمثۀ تمیمی(رفاعة‌بن‌یثربی) که گویی جراحی(قاعدتاً در حد دوختن زخم و بیرون آوردن برخی اشیاء خارجی از آن)می‌دانسته، یاد شده است(احمدبن‌حنبل، ج۴، ص۱۶۳؛ ابن‌حجر، تهذیب، ج۱۲، ص۹۷؛ابن‌حجر، الاصابة، ج۴، ص۷۰؛ ابن‌عبدالبر، ج۴، ص۷۰). ابن‌جلجل (ابن‌جلجل، ص۵۷-۵۸) به اشتباه وی را ابن‌ابی‌رمثه نامیده است و دیگر نگارندگان تاریخ‌نامه‌های پزشکی نیز از وی پیروی کرده‌اند(صاعد، ص۲۱۲؛ قفطی، ص۴۳۶؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۱۶). ابن‌اثال و ابوالحکم(پدر حکم دمشقی و پدربزرگ عیسی‌بن حکم مشهور به مسیح که هر دو پزشکانی پرآوازه بودند)دو پزشک مسیحی دربار معاویه وبسیار مورد اعتماد وی بودند. گویند که معاویه با زهرهای ساختۀ ابن‌اثال برخی دشمنانش را از میان برداشت(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۱۶-۱۱۹).
پزشکی در روزگار مروانیان: خلیفگان اموی تنها به دولتمردان عرب اعتماد داشتند و اینان نیز که پرداختن به علم را شغل بندگان می‌دانستند و بر خودننگ می شمردند(ابن‌خلدون، ص۵۴۴-۵۴۵)، توجهی به رشد علوم عقلی نداشتند. اما پزشکی، به علت نیاز روزمرۀ مردم، و کیمیا و احکام نجوم، به لحاظ شیفتگی برخی فرمانروایان به پیش‌گویی و دیگر رشته‌های علوم غریبه، تا حدی از این بی‌توجهی مستثنا بود. گفته‌اند که خالدبن‌یزیدبن‌معاویة‌بن‌ابی‌سفیان(د ۸۵ق/۷۰۴م)، مشهور به حکیم آل‌مروان، پس از آنکه مروان‌بن‌حکم دست او را از رسیدن به خلافت کوتاه کرد، به آموختن علم کیمیا از راهبی اسکندرانی به نام مریانوس پرداخت و «اصطفان‌القدیم» و دیگر دانشمند اسکندرانی را به ترجمۀ برخی کتب کیمیا و احتمالاً پزشکی و احکام نجوم از یونانی و قبطی به عربی فرمان داد(ابن‌ندیم، ص۳۰۳؛ جاحظ، البیان، ج۱، ص۱۲۶). البته برخی دربارۀ درستی این روایت تردید روا داشته‌اند(میه‌لی، ۵۶-۵۸)، اما در هر صورت از آثاری که ممکن است در این دوره ترجمه شده باشد، هیچ نشانه‌ای در دست نیست. ولی در همین سالها پزشکی ایرانی از مردم بصره به نام ماسرجویه، کناش اهرن القس(احتمالاً از سدۀ ۶م)را به واسطۀ ترجمه‌ای سریانی به عربی ترجمه کرد و دو مقاله نیز به ۳۰ مقالۀ روایت اصلی افزود. این پزشک سریانی زبان نیمۀ دوم سدۀ ۱ق برخلاف بیشتر سریانی‌زبانان یهودی بود و باید میان او و پزشک سریانی زبان دیگری به همین نام ـ که مسیحی و از مردم جندی‌شاپور بودـ تفاوت قائل شد؛ اما برخی پژوهشگران غربی این دو را یکی پنداشته‌اند.
ابن‌ندیم در گزارشی بسیار کوتاه و ذیل نام اهرن، نام مترجم کناش وی را مارسرجیس آورده، اما تنها چند سطر پایین‌تر و هنگام برشمردن آثار ماسرجیس از ترجمۀ این کناش یاد نکرده است(ابن‌ندیم، ص۳۵۵)؛ در حالی که ابن جلجل به صراحت از پزشک یهودی سریانی زبانی به نام ماسرجویه یاد می‌کند که در روزگار مروانیان، کتاب اهرن را به عربی تفسیر(= ترجمه و شرح، شاید مقصود دو مقالۀ اضافی باشد)کرد(گویا وی با توجه به یهودی بودن ماسرجویه، او را درشمار پزشکان طبقۀ ششم، یعنی آنها که اصلشان نه رومی بوده، نه سریانی و نه ایرانی یاد کرده است). به گفتۀ وی این ترجمه در دسترس عموم نبود، تا آنکه عمربن‌عبدالغزیز(حک‌ ۹۹-۱۰۱ق) این کناش را در کتابخانۀ دارالخلافه یافت و پس از اندیشۀ بسیار، سرانجام آن را در دسترس دیگران قرار داد(ابن‌جلجل، ص۶۱)! ابن‌ابی‌اصیبعه پس از تکرار سخن ابن‌ندیم دربارۀ اهرن و ماسرجیس، ذیل نام ماسرجویۀ بصری آورده است: «همان است که کتاب اهرن را از سریانی به عربی درآورد و او یهودی و سریانی زبان بود و همان است که رازی در الحاوی از او با عنوان الیهودی یاد می‌کند»(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۹۰۱؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۶۳؛قفطی، ص۸۰؛قفطی، ص۳۲۴-۳۲۵؛ ابن عبری، ص۱۹۲-۱۹۳).
از زندگی ماسرجویه چیزی دانسته نیست، اما از آنچه گفته شد، می‌توان حدس زد که وی در حدود سالهای ۷۰-۸۰ق در دربار مروانیان به فعالیت مشغول بوده است. بسیار بعید است که وی مدرسۀ جندی‌شاپور در نزدیکی زادگاه خود را رها کرده، و برای تحصیل مثلاً به اسکندریه رفته باشد. البته تمیمی در مادۀ البقاء(تمیمی، ص۹۸)برآن است که اهرن این کناش را به سریانی نوشته، و شاگردش ماسرجویه! آن را به عربی درآورده است. اما میان این دو، دست‌کم ۱۵۰ سال فاصله است. در هر صورت تا آنجا که می‌دانیم، ماسرجویۀ بصری نخستین کسی است که در دورۀ اسلامی کتابی را به زبان عربی ترجمه کرد. نیز دو مقاله‌ای که به کناش اهرن افزوده، تا جایی که می‌دانیم کهن‌ترین اثر تألیفی دورۀ اسلامی دربارۀ پزشکی و شاید در همۀ رشته‌های علوم به‌شمار می‌رود. در تأیید سخن ابن‌ابی‌اصیبعه دربارۀ یکی بودن الیهودی و مترجم کناش اهرن باید گفت که در الحاوی رازی بارها نام یهودی و اهرن با هم آمده(رازی،الحاوی، ج۱، ص۵۵؛رازی،الحاوی، ج۱، ص۹۰؛رازی،الحاوی، ج۱، ص۲۳۴؛رازی،الحاوی، ج۳، ص۱۶؛رازی،الحاوی، ج۳، ص۶۸؛رازی،الحاوی، ج۳، ص۱۸۹؛رازی،الحاوی، ج۳، ص۲۰۳؛رازی،الحاوی، ج۳، ص۲۵۸؛رازی،الحاوی، ج۱۰، ص۹۹؛رازی،الحاوی، ج۱۹، ص۲۵۳)، و یک‌بار نیز به «الیهودی: المقالةالاولیٰ»، یعنی مقالۀ نخست از دو مقالۀ تألیفی ماسرجویه اشاره شده است(؛رازی،الحاوی، ج۴، ص۱۶۳). از ارجاعات رازی همچنین می‌توان دریافت که موضوع مقالات ماسرجویه کم‌وبیش به درمان و تشخیص بیماریها مربوط بوده است.
(یعنی اثری شبیه به یک کناش). به همین سبب، در بخش درمانی الحاوی بیش از ۲۰۰بار(رازی،الحاوی، ج۱، ص۲۰۲؛رازی،الحاوی، ج۳، ص۲۰۵؛رازی،الحاوی، ج۴، ص۱۹۶؛رازی،الحاوی، ج۱۹، ص۲۴۵)، اما در بخش داروشناسی(مجلدات ۲۰-۲۱) تنها ۵ بار(رازی،الحاوی، ج۲۰، ص۱۰۵؛رازی،الحاوی، ج۲۱، ص۲۵۵؛رازی،الحاوی، ج۲۱، ص۳۸۸؛رازی،الحاوی، ج۲۱، ص۵۳۳؛رازی،الحاوی، ج۲۱، ص۶۳۷) از وی یاد شده است.
در همین روزگار، پزشکی مسیحی به نام تیاذوق که احتمالاً نام اصلی وی تئودوکوس، و زبان مادری وی یونانی بود، به خدمت حجاج‌ابن‌یوسف(د۹۵ق)درآمد و آثاری از جمله یک کناش و رساله‌ای دربارۀ داروهای جایگزین(ابدال و ادویه)نوشت(ابن‌قتیبه، عیون، ج۳، ص۲۷۰؛ابن‌قتیبه، عیون، ج۳، ص۲۷۶؛ابن‌قتیبه، عیون، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۱-۱۲۳). رازی در الحاوی ۶۲‌بار به تیاذوق استناد کرده، و گویا کناش وی را در دست داشته است(رازی، الحاوی، ج۸، ص۵۸؛رازی، الحاوی، ج۱۰، ص۲۸۹؛ابن‌جزار، کتاب، ص۸۶). اما به نظر می‌رسد استنادهای ابن‌جزار(الاعتماد...، مثلاً ۱۰۶، ۱۲۵) و ابن سمجون(ابن سمجون، ج۱، ص۲۶؛ابن سمجون، ج۱، ص۷)به تیاذوق تنها با استفاده از رسالۀ ابدال او بوده است.
ابن‌ابجر کنانی از پزشکان بنی‌ایجر بود که در کوفه می‌زیستند(ابن‌قتیبه، المعارف، ص۶۶). وی در روزگار امارت عمربن‌عبدالعزیز به تشویق وی اسلام آورد و پس از رسیدن عمر به خلافت نیز همچنان پزشک شخصی وی بود(ابن جلجل، ص۵۹: «ابن‌ابحر»؛ صاعد، ص۲۱۲). ابن‌ابی‌اصیبعه ظاهراً این پزشک را با یکی از افراد قبلی همین خاندان که گویا در مدرسۀ اسکندریه به کار مشغول بود و نیز عبدالملک ابن‌سعیدبن‌حیان‌بن‌ابجر کنانی که در ۱۶۰ق زنده بود و بیماران را به رایگان درمان می‌کرد(ابن‌حجر، تهذیب، ج۶، ص۳۹۴-۳۹۵)، اشتباه گرفته، و در نتیجه گفته است: عبدالملک بن‌ایجر کنانی در مدرسۀ اسکندریه درس می‌داد و در ۹۹ق که عمر مدرسه را به انطاکیه آورد، پزشک شخصی وی شد(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۱۶). به‌هرحال فارابی و مسعودی هنگام اشاره به انتقال مدرسۀ اسکندریه و برشمردن معلمان این مدرسه از ابن‌ایجر نام نبرده‌اند(ابن‌ابی اصیبعه، ج۲، ص۱۳۵؛ مسعودی، ص۱۲۲).
در پایان باید گفت که ابوالفرج اصفهانی در الاغانی از زن درمانگری به نام زینب از بنی أود یاد کرده است که پس از کشیده کحل بر چشم مردی که رمد داشت، از وی خواست دراز بکشد تا دارو خوب در چشمانش بچرخد. گرچه ابن‌ابی‌اصیبعه این زن را در شمار پزشکان دانسته، و او را در کنار پزشکان اواخر سدۀ ۱ق یاد کرده است(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۳)، اما دانش او نباید چندان فراتر از درمانگران عادی بوده باشد.
دربارۀ فعالیت بیمارستان جندی‌شاپور از هنگام ورود تازیان تا میانۀ سدۀ ۲ق تنها با توجه به برخی قرائن می‌توان سخن گفت، اما پیداست که این بیمارستان در روزگار خلیفگان اموی، به‌رغم نداشتن پشتوانۀ مالی دولتی، همچنان به فعالیت خود ادامه می‌داده است. از آنجا که جورجس فرزند جبرائیل در ۱۵۲ق/۷۶۹م و هنگامی که مرگ خود را نزدیک دید، از منصور خواست اجازه دهد به جندی‌شاپ.ر بازگردد تا در زادگاه خود و در کنار پدرانش بیارامد(قفطی، ص۱۶۰؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۵)، می‌توان حدس زد که این بیمارستان مقارن پایان کار امویان زیرنظر بختیشوع، سر سلسلۀ خاندان بختیشوع و فرزندش جبرائیل به کار مشغول بوده است.
پزشکی اسلامی از روی کار آمده بنی‌عباس تا ورود آل بویه به بغداد: اگر بتوان برای نظام پزشکی جدیدی که در دورۀ اسلامی شکل گرفت و امروزه پزشکی اسلامی نامیده می‌شود، آغازی در نظر گرفت، باید روزگار منصور عباسی را در نظر داشت. زیرا در روزگار وی بود که برای نخستین‌بار ارتباطی رسمی میان بیمارستان جندی‌شاپور و دستگاه خلافت برقرار شد. در ۱۴۸ق، جورجس‌بن‌جبرائیل بن‌بختیشوع، رئیس پزشکان جندی‌شاپور برای درمان درد معدۀ کهنۀ منصور، به بغداد فراخوانده شد(رازی، الحاوی، ج۵، ص۱۱۲؛رازی، الحاوی، ج۵، ص۲۳۲؛ ابن‌جزار، کتاب، ص۸۶). وی در ۱۵۲ق و در کهن‌سالی به زادگاهش جندی‌شاپور بازگشت و چندی بعد در آنجا درگذشت. البته طبری در ضمن برشمردن رویدادهای سال ۱۴۷ق از حضور «بختیشوع ابوجبرائیل»(یعنی پدربزرگ جورجس)به عنوان پزشک منصور یاد می‌کند(طبری، ج۸، ص۱۱). اما چنان که گفته شد، جورجس در این سالها مردی کهن‌سال بود و پیداست که نیای وی بختیشوع اول مدتها پیش از این سال درگذشته بود. قاضی صاعد اندلسی نیز احتمالاً با تکیه بر همین گزارش(اندلسی، ص۱۹۱؛قفطی، ص۱۰۲-۱۰۳)از راه‌یابی «بختیشوع و فرزندش جبرائیل» به دربار ابوالعباس سفاح یاد می‌کند. در نتیجه جورجس نخستین فرد خاندان نسطوری ایرانی بختیشوع بود که نامش در سراسر جهان اسلام پرآوازه شد. او به آیین مسیح و اصول اخلاقی سخت‌ پای‌بند، و از خدمت خلیفگان ناخشنود بود. جورجس همچون دیگر سریانی‌زبانان جندی‌شاپور، بر زبانهای پهلوی، یونانی و سریانی تسلط داشت و عربی نیز می‌دانست و به گفتۀ ابن‌مطران آثاری را برای منصور از یونانی به عربی ترجمه کرد(ابن مطران، ج۱، ص۶۵؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۳؛؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۰۳). وی چند کتاب و از جمله یک کُناش نیز به سریانی نوشت که اهتمام حنین‌بن‌اسحاق در ترجمۀ آن به عربی، نشانۀ شهرت کناش اوست(ابن‌ندیم، ص۳۵۴؛ ابن مطران، ج۱، ص۶۵؛ قفطی، ص۱۵۸-۱۶۰؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۳-۱۲۵؛ ابن‌عبری، ص۲۱۳-۲۱۵). چهاربخت پسر ماسرجیس نیز این کناش را تفسیر کرده است.
بیرونی یک بار به کناش جورجس و تفسیر صهاربخت در کنار یکدیگر اشاره کرده است(بیرونی، الصیدنة، ص۶۱۸). به نظر می‌رسد رازی جز در دو مورد که به صراحت از کتاب الاخلاط و کناش وی نام برده(رازی، الحاوی، ج۱، ص۹۹؛رازی، الحاوی، ج۱۱، ص۲۹۳)، در استنادهای دیگر خود به جورجس، کناش او را درنظر داشته است. زیرا در بخش داروشناسی هرگز از جورجس نام نبرده، و تمام استنادهای وی در بخش درمانی الحاوی آمده است(رازی، الحاوی، ج۱، ص۳۵؛رازی، الحاوی، ج۱، ص۶۰؛رازی، الحاوی، ج۳، ص۲۴۰-۲۴۲؛رازی، الحاوی، ج۸، ص۱۹۱؛رازی، الحاوی، ج۹، ص۲۵). رازی در یک مورد نیز (رازی، الحاوی، ج۱۵، ص۸۴)شیوۀ درمانی جورجس برای بیماریهای حاد را که خود نیز قبول داشته، به تفصیل یاد کرده است. سزگین با تکیه بر عبارت «جورجس فی دیابیطا» (رازی، الحاوی، ج۱۰، ص۲۱۰) کتابی با نام دیابیطا به جورجس نسبت داده است، اما پیداست که رازی تنها می‌خواسته نظر وی دربارۀ بیماری دیابت را یاد کند.
از میان شاگردان برجستۀ جورجس عیسی بن شهلافا، ابراهیم و سرجس نامدار بودند. عیسیٰ نه از لحاظ علمی و نه از لحاظ اخلاقی با استاد قابل مقایسه نبود. در ۱۴۸ق جورجس که نخست می‌خواست دو شاگرد خود سرجس و ابراهیم را با خود ببرد، به ناچار سرجس را بگذاشت و عیسیٰ را با خود برد تا دردسری برای کارکنان بیمارستان فراهم نکند! عیسیٰ در ۱۵۰ق به پیشنهاد استاد در زمرۀ پزشکان دربار درآمد. وی پس از آنکه در ۱۵۲ق جانشین جورجس سالخورده شد، با سوءاستفاده از جایگاه خود نزد خلیفه، از ثروتمندان و به ویژه مقامات دینی مسیحیان باج‌خواهی کرد، تا آنکه منصور با آگاهی از این مسئله او را برکنار و تبعید کرد(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۴-۱۲۵؛ قفطی، ص۱۵۸-۱۶۰؛ ابن‌عبری، ص۲۱۳-۲۱۵). قفطی(قفطی، ص۲۴۷-۲۴۸)با خلط میان وی و عیسیٰ پسر چهاربخت، برخی پژوهشگران معاصر را نیز به اشتباه انداخته است. پس از برکناری عیسیٰ، به پیشنهاد جورجس، شاگرد دیگرش ابراهیم پزشک خلیفه شد و دست‌کم تا مرگ منصور در ۱۵۸ق پیوسته در این منصب بود(قفطی، ص۱۵۸؛قفطی، ص۲۴۸؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۴-۱۲۵). سرجس گویا در روزگار مهدی به بغداد رفت و دست‌کم در ۱۷۱ق/۷۸۷م از جملۀ پزشکان دربار هارون بود(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۶).
در همین روزگار پزشکی به نام خصیب از مردم بصره پس از آنکه درمان نادرست وی به مرگ محمدبن‌ابی‌العباس سفاح(برادرزادۀ منصورخلیفه)انجامید(۱۵۰ق)به زندان افتاد و در همان‌جا درگذشت(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۴۸). در تاریخ نامه‌های پزشکی دربارۀ نام و کنیۀ ابن‌لجلاج، دیگر پزشک منصور، چیزی نیامده است و تنها گفته‌اند که وی با توجه به ناسازگاری آب‌وهوای حجاز با مزاج منصورعباسی مرگ وی پیش از رسیدن به مکه را به درستی پیش‌بینی کرد(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۵۲؛ قفطی، ص۴۳۹). اما ابن‌سرابیون(گ۱۱۴آ)هنگام یادکرد ترکیب «اقراص الزرانیخ» او را «ابوعبادبن‌لجلاج» می‌نامد. رازی در الحاوی ۶بار تنها از «ابن‌لجلاج»(رازی، الحاوی، ج۴، ص۲۴؛رازی، الحاوی، ج۴، ص۵۹؛رازی، الحاوی، ج۵، ص۱۰۹؛رازی، الحاوی، ج۷، ص۱۰۰-۱۰۱؛رازی، الحاوی، ج۴، ص۱۰۶؛رازی، الحاوی، ج۲۳، ص۷۵)، دو بار از کناش وی(؛رازی، الحاوی، ج۱، ص۲۶۴؛؛رازی، الحاوی، ج۴، ص۱۱) و یک بار نیز از «کناش ابی عباداللجلاج» یاد کرده، و سپس همان مطلب را این بار به نقل از «ابن‌لجلاج» تکرار نموده است(؛رازی، الحاوی، ج۲۳، ص۷۰؛؛رازی، الحاوی، ج۲۳، ص۷۵).
ابن‌ندیم(ابن‌ندیم، ص۳۵۴-۳۵۵)اخبار مربوط به بختیشوع پسر جورجس و نوه‌اش بختیشوع‌بن جبرئیل را به یکی از این دو نسبت داده است. قفطی نخست ضمن تکرار سخن ابن‌ندیم، به فعالیت بختیشوع فرزند جورجس در دربار ابوالعباس سفاح(روایتی به اصطلاح اصلاح شده از نظر صاعد، ۱۹۱)اشاره (با این حساب بختیشوع دست‌کم ۱۰۰ سال در خدمت خلفای عباسی بوده است)، و سپس تأکید کرده است که بختیشوع نه منصور را دید و نه سفاح را، و این پدرش بود که به خدمت منصور درآمد(قفطی، ص۱۰۰-۱۰۱).
گزارش طبری(طبری، ج۸، ص۸۷)دربارۀ رسیدن «بختیشوع اکبر» از سوس(از توابع جندی‌شاپور) به نزد منصور نیز احتمالاً به جورجس مربوط است(طبری، ج۸، ص۸۷؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۵). بختیشوع که برخلاف پدر در خدمت به خلیفگان بغداد شتاب داشت، پس از رفتن وی به بغداد به ریاست بیمارستان رسید؛ در خلافت مهدی(۱۵۸-۱۶۹ق) برای درمان هادی به بغداد رفت، اما به رغم موفقیت در کار خود، اندکی بعد با حسد ورزی ابوقریش عیسیٰ، پزشک عرب دربار، و دسیسۀ خیزران همسر مهدی، به ناچار به جندی‌شاپور بازگشت. او در نخستین سال خلافت هارون(۱۷۱ق) به دعوت یحیی‌بن‌خالد به بغداد رفت و اندکی پیش از برافتادن برمکیان(۱۸۷ق) درگذشت. بختیشوع نیز کناشی نوشت که گویا به الکناش المختصر مشهور بود(طبری، ج۱، ص۱۲۳-۱۲۷؛ قفطی، ص۱۰۰-۱۰۱؛؛ قفطی، ص۱۵۸-۱۶۰؛ ابن‌عبری، ص۲۲۶؛ابن‌قتیبه،عیون، ج۱، ص۳۰۹؛ابن‌قتیبه،عیون، ج۲، ص۱۰۳؛ابن‌قتیبه،عیون، ج۴، ص۹۴).
رازی در الحاوی دست‌کم ۳۸بار از «بختیشوع»(بدون هیچ توضیح دیگر)یاد می‌کند(رازی،الحاوی، ج۱ ص۹۹؛رازی،الحاوی، ج۳ ص۷۹؛رازی،الحاوی، ج۶، ص۲۵۳؛رازی،الحاوی، ج۷، ص۴۱؛رازی،الحاوی، ج۷، ص۲۳۵؛رازی،الحاوی، ج۸، ص۵۹؛رازی،الحاوی، ج۸، ص۱۵۷؛رازی،الحاوی، ج۱۷، ص۲۶)که به احتمال قوی مقصود همین بختیشوع است. این مطالب قاعدتاً از یک کناش نقش شده است، زیرا اگرچه در بخش پزشکی الحاوی گاه به نقل از بختیشوع به خواص داروها اشاره شده، اما در بخش داروشناسی الحاوی هرگز نامی از وی به میان نیامده است و پیداست که مباحث درمانی مبحث اصلی، و خواص دارویی از مطالب فرعی کتاب بختیشوع بوده است. اگر بخواهیم ارجاع رازی(؛رازی،الحاوی، ج۱۱، ص۶۵-۶۶) به شمشاهی بختیشوع را جدی بگیریم (باید توجه داشت که متن چاپی الحاوی گاه بسیار مشوش است)، باید گفت که او نیز احتمالاً کتابی به شیوۀ شوسماهی خوز نوشته است. همچنین نظر سزگین دربارۀ یکی بودن بختیشوع و ایشوع/یشوع‌بُخت که تنها در بخش چشم‌پزشکی الحاوی رازی از او یاد شده است(؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۱۱۱؛؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۱۴۶؛؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۱۵۵؛؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۲۰۲؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۲۰۷)، درست به نظر نمی‌رسد.
در منابع به ابوقریش عیسیٰ، پزشک دربار مهدی تا هارون، تشخیصهایی حیرت‌انگیز(از جمله تسخیص پسر بودن جنین در نخستین روزهای بارداری)نسبت داده‌اند؛ اما گویا وی تنها از داروها سررشته داشت و از شناخت بیماری و درمان آنها چیز چندانی نمی‌دانست و تنها با حمایت خیزران(مادرهادی و هارون)به کار خود ادامه می‌داد(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۶؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۳؛ قفطی، ص۱۰۱؛؛ قفطی، ص۴۳۰-۴۳۵؛ ابن‌عبری، ص۲۲۶)
ابوزکریا ماسویۀ خوزی(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۷۸؛ قفطی، ص۳۸۷)پزشک نسطوری ایرانی، از داروسازان جندی‌شاپور و بعدها داروساز بیمارستان هارون و نیز چشم‌پزشک فضل‌بن‌ربیع بود. وی احتمالاً نخستین پزشکی بود که در دربار خلیفگان عباسی تنها به یک شاخۀ تخصصی پزشکی(چشم‌پزشکی) اشتغال داشت. دو فرزند وی میخائیل و یوحنا(مشهور به ابن‌ماسویه) نیز هریک پزشکانی مشهور شدند. در مورد جایگاه علمی و چگونگی آمدن ماسویه به بغداد، دو روایت متفاوت وجود دارد(رهاوی، ص۱۶۷-۱۶۹؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۷۱-۱۷۵؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۷۸؛ قفطی، ص۳۲۸-۳۲۹؛ قفطی، ص۳۸۳-۳۸۴؛ قفطی، ص۳۸۷). ماسرجویۀ جندی‌شاپوری پزشک، چشم‌پزشک و داروشناس مشهور ایرانی در اواخر سدۀ ۲ق می‌زیست. اگر یکی بودن او و ماسرجیس را درست پنداریم، باید عیسی‌بن‌ماسرجیس و ابوزیدچهاربخت را دو فرزند وی دانست(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۰۴؛ ابن‌جلجل، ص۶۱، ابن‌عبری، ص۱۹۲-۱۹۳؛ قفطی، ص۳۲۵-۳۲۶؛ابراهیم بیهقی، ص۴۲۵). شهرت ماسرجویه بیشتر در داروشناسی و نیز چشم‌پزشکی است. وی به کاربرد روان‌پزشکی در پزشکی توجه داشت، به طور مثال نگریستن در رنگ سبز را مفید می‌دانست و معتقد بود که صدای گوینده و موسیقی در تحت‌تأثیر قرار دادن شنونده نقشی مهم دارد(جاحظ، الحیوان، ج۳، ص۳۲۳؛جاحظ، الحیوان، ج۴، ص۱۹۲؛جاحظ، الحیوان، ج۳، ص۲۷۵؛ ؛جاحظ، الحیوان، ج۴، ص۲۲۱-۲۲۲؛؛جاحظ، الحیوان، ج۵، ص۳۶۴).
جبرئیل دوم فرزند بختیشوع از نظر جایگاه اجتماعی برجسته‌ترین فرد خاندان بختیشوع بود. از ۱۷۰ق/۷۸۶م با رفتن پدرش به بغداد رئیس بیمارستان جندی‌شاپور شد. در ۱۷۵ق/۷۹۱م به سفارش پدر به عنوان پزشک شخصی جعفربن‌یحیی بن‌خالدبرمکی به بغداد فراخوانده شد. ظاهراً خاندان بختیشوع از این سال به بعد ریاست بیمارستان جندی‌شاپور را رها کردند و شخصی به نام دهشتک با یاری برادرزاده‌اش میخائیل «بی‌آنکه از سلطان درهمی دریافت کنند، تنها برای رضای خدا بیمارستان را اداره می‌کردند»(ابن‌ابی اصیبعه، ج۱، ص۱۷۴؛ قفطی، ص۳۸۳-۳۸۴).
جبرئیل پس از مرگ پدر، هم‌زمان با خدمت جعفربرمکی، به خلیفه نیز خدمت کرد. بعدها در دربار هارون به مقامی والا دست یافت و پس از گذراندن فراز و نشیبهای بسیار سرانجام در ۲۱۳ق/۸۲۸م در اوج قدرت و اعتبار درگذشت. جبرئیل بخشی از ثروت افسانه‌ای و باور نکردنی خود را‌ـ که گویند همه را مدیون حرفۀ خود بود ـ به حمایت از مترجمان اختصاص داد. وی کاشف استعداد شگرف حنین‌بن‌اسحاق در ترجمه بود و با حمایت وی شماری از آثار پزشکی و منطقی از یونانی به سریانی(و نیز شاید برخی از پهلوی و سریانی به عربی) ترجمه شد(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۲۷-۱۳۸؛ قفطی، ص۱۳۲-۱۴۶؛ جهشیاری، ص۱۷۶؛ جهشیاری، ص۲۲۵-۲۲۷؛ ابن‌عبری، ص۲۲۶-۲۲۷؛ حنین، رساله‌های شم‌ ۱۳، ۱۷، ۴۳، ۱۰۸، ۱۱۰).
جبرئیل اگرچه از لحاظ قدرت، ثروت و شهرت از پدران خود بسیار فراتر رفته بود، اما از لحاظ حیثیت و اعتبار شغلی و اخلاق پزشکی هرگز به پای آنان نرسید. این معنی را می‌توان از استنادهای اندک رازی به وی(تنها ۸ بار)دریافت. سزگین با استناد به رازی(رازی، الحاوی، ج۱۰، ص۲۴۳) کتاب ورم‌الخصی را به وی نسبت می‌دهد. اما در اینجا نیز منظور رازی نظر جبرئیل در این‌ باره بوده است. بیرونی در الصیدنه بارها از نظرات داورشناسی به نام «جبرئیل» یاد می‌کند که به نظر می‌رسد همان جبرئیل‌بن‌بختیشوع باشد. از یکی از استنادها چنین برمی‌آید که وی حاشیه‌ای بر اثر داروشناسی اوریباسیوس یا بولس نوشته باشد(بیرونی، الصیدنة، ص۱۴۳)، اما چون در اغلب موارد نام جبریل در کنار بولس یاد شده(بیرونی، الصیدنة، ص۵۲؛بیرونی، الصیدنة، ص۷۰؛بیرونی، الصیدنة، ص۱۰۳؛بیرونی، الصیدنة، ص۱۳۲؛بیرونی، الصیدنة، ص۳۲۸؛ بیرونی، الصیدنة، ص۲۸۵)، می‌توان گفت که او این حواشی را برکتاب بولس نوشته است. این جبریل هر که بوده، از نامهای محلی ایرانی گیاهان آگاهی داشته است(بیرونی، الصیدنة، ص۴۱).
سهل مشهور به ربن‌طبری(پدر پزشک مشهور ایرانی علی‌ابن‌رین) از بزرگان و دبیران مرو بود که شغل دیوانی را که در خانوادۀ وی موروثی بود، رها کرد و برای خدمت به خلق به پزشکی پرداخت و به همین سبب به «ربن» یا «ربان» که «سرور و معلم ما» معنی می‌دهد، مشهور شد(ابن‌ربن، الدین، ص۹۸؛ابن‌ربن، الدین، ص۱۸۹). این عنوان در اغلب آثار تاریخ‌نگاران مسلمان به شکلهای مختلف تصحیف شده است، به طورمثال ابن‌ندیم در حدود سال ۳۷۰ق هنگام نام بردن از علی، فرزند سهل، این عنوان را به تأکید «ریل» (یا شاید زیل)آورده است(ابن‌ندیم، ص۳۵۴). همچنین نام ربن یا ربان بسیاری از محققان قدیم و جدید را برآن داشت که این پدر و پسر را یهودی بدانند(قفطی، ص۱۸۷؛ و تکرار نظر قفطی توسط ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۳۰۸-۳۰۹)؛ در حالی که علی‌ ابن ربن خود تأکید کرده که نخست پیرو آیین مسیح بوده، و بعدها با غور و تفکر در اندیشه‌های اسلامی و معانی قرآنی و نیز با راهنمایی و ترغیب خلیفه متوکل به اسلام گرویده است(ابن‌ربن، الدین، ص۹۸-۹۹؛ابن‌ربن،الدین، ص۲۱۰) و پیداست که پدرش سهل را نیز باید در شمار مسیحیان دانست. ربن طبری نخستین معلم فرزند پرآوازه‌اش علی بود و این پسر در فردوس‌الحکمه بسیاری از دیدگاههای پزشکی و نسخه‌های درمانی پدر را نقل کرده است. در بسیاری از این نسخه‌ها طلسم، ورد و افسون نیز به کار رفته است.
سهل کوسَج(کوسه) از پزشکان مسیحی مدرسۀ جندی‌شاپور، از مردم اهواز و پدر شاپوربن‌سهل بود. قفطی(قفطی، ص۱۹۶) اشتباهاً او را فرزند شاپور دانسته، و به همین سبب او را سهل‌بن‌سابور ابن‌سهل نامیده است، در صورتی که در دیگر مآخذ دورۀ اسلامی به نام پدر سهل اشاره‌ای نشده است. به گفتۀ ابن‌ابی‌اصیبعه چون سهل ریشی انبوه داشت، به شوخی او را کوسه(کم‌ریش) لقب داده بودند. سهل در زمان محاصرۀ بغداد توسط سپاهیان خراسان(۱۹۸ق)، پزشک شخصی هرثمة‌بن‌اعین، یکی از دو سردار مشهور مأمون بود و احتمالاً پس از ورود مأمون به بغداد در ۲۰۴ق به خدمت او درآمد و در ۲۱۸ق/۸۳۳م چندماهی پیش از مرگ مأمون درگذشت. گفته‌اند که وی به لحاظ داشتن لهجۀ خوزستانی در سخن گفتن به پای کسانی چون زکریا طیفوری، ابن‌ماسویه و امثال آنان نمی‌رسید، اما در درمان بیماریها کمتر از آنان نبود. از میان ۳ فرزند سهل، شاپور به شهرتی کم‌مانند رسید(قفطی، ص۱۹۶-۱۹۷؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۶۰).
سلمویه فرزند بنان از سریانی زبانان جندی‌شاپور و از منتقدان برجستۀ ابن‌ماسویه بود. معتصم پس از رسیدن به خلافت در ۲۱۸ق بی‌درنگ او را که از جمله پزشکان دربار بود، به عنوان پزشک شخصی خود برگزید و همواره او را بزرگ می‌داشت. سلمویه در ۲۲۵ق/۸۴۰م درگذشت و معتصم نیز تنها ۲۰ماه پس از وی دوام آورد؛ زیرا به گفتۀ حنین‌بن‌اسحاق، بان ماسویه از شیوه‌ای که سلمویه برای حفظ تندرستی معتصم در پیش گرفته بود، پیروی نکرد. حنین در رسالة الیٰ علی بن یحییٰ(رسالۀ شم‌ ۵)هوش، دقت و توانایی علمی او را ستوده، و اسحاق ابن‌حنین، به نقل از پدر، سلمویه را داناترین مردم روزگار خود به حرفۀ پزشکی برشمرده است(جاحظ، الحیوان، ج۱، ص۵۴؛جاحظ، الحیوان، ج۱، ص۲۴۶؛جاحظ، الحیوان، ج۴، ص۱۲۳-۱۲۴؛جاحظ، الحیوان، ج۵، ص۳۶۴؛ابن‌قتیبه، عیون، ج۲، ص۱۰۳؛ ابن‌ندیم، ص۳۵۴؛ قفطی، ص۲۰۷-۲۰۸؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۶۴-۱۶۹؛ ابن‌عبری، ص۲۴۳-۲۴۴). گویا آثار وی همگی دربارۀ داروشناسی و داروسازی بوده‌اند. رازی دوبار در بخش درمانی، و ۱۳بار در بخش داروشناسی الحاوی از وی یاد کرده است(رازی، الحاوی، ج۹، ص۲۷؛رازی، الحاوی، ج۱۹، ص۳۲۶؛رازی، الحاوی، ج۲۰، ص۴۴۱؛؛رازی، الحاوی، ج۲۱، ص۶۰۲). برخی داروهای مرکب نیز به نام سلمویه مشهور شد(ابن‌سینا، ج۳، ص۳۴۹؛ابن‌سینا، ج۳، ص۳۶۸؛ابن‌سینا، ج۳، ص۳۹۵)
همچنین حنین به سفارش سلمویه ۱۳ اثر جالینوس را احتمالاً چند اثر یونانی دیگر را به سریانی درآورد(حنین، رساله‌های شم‌ ۵، ۶، ۲۰، ۴۱، ۴۵، ۴۹، ۵۳، ۶۲، ۷۴، ۹۱، ۹۹، ۱۰۰، ۱۲۲).
عیسی‌بن‌حکم دمشقی مشهور به مسیح، پزشکی برجسته بود که به گفتۀ یوسف‌بن‌ابراهیم در ۲۲۵ق در دمشق می‌زیست. پدربزرگ و پدر وی نیز پزشک بودند. مسیح کناشی نوشت که شهرت بسیار یافت(ابن‌ندیم، ص۳۵۵؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۱۹-۱۲۱؛ قفطی، ص۱۷۸-۱۸۰؛ قفطی، ص۲۴۹-۲۵۰). رازی دست‌کم ۱۰۸بار در الحاوی به مسیح، و بارها به صراحت از کناش مشهور وی یاد کرده است(رازی،الحاوی، ج۲، ص۲۷؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۴۸؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۸۵؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۱۱۲؛رازی،الحاوی، ج۲، ص۱۵۱؛رازی،الحاوی، ج۱۹، ص۵۲؛رازی،الحاوی، ج۲۰، ص۵۵۳). ابن‌سمجون در بخشهای باقی ماندۀ جامع‌الادویةالمفردة بیش از ۳۷۰ بار از وی نام برده، و یکی از این استنادها گفته است: مسیح‌بن‌حکم نخستین کسی است که به کاربرد ابریشم به صورت سوخته اشاره کرده، و آن را در «دواء المسک» به کار برده است و بسیاری از پزشکان بعدی از وی پیروی کرده‌اند(ابن سمجون، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴؛ ابن‌بیطار، ج۱، ص۷؛ ابن‌سینا، ج۳، ۳۲۶، سطر۱۰). ابن‌سمجون هرگز واژۀ کناش را به کار نبرده، و مقصود وی از الجامع مسیح(ابن سمجون، ج۱، ص۱۸۳؛ابن سمجون، ج۱، ص۲۱۷؛ابن سمجون، ج۱، ص۲۳۳)همان کناش اوست. ابن‌بیطار نیز ۱۱۷بار(ظاهراً بیشتر به واسطۀ ابن‌سمجون) به دیدگاههای وی اشاره کرده است. این استنادهای پرشمار نشانۀ آن است که بخش داروشناسی کناش مسیح، برخلاف دیگر کناشها، بسیار مفصل بوده است.
خانوادۀ طیفوری یکی دیگر از خانواده‌های پزشکان ایرانی‌ نژاد دربار عباسی بود؛ اما آنان از نظر خاستگاه، اعتبار علمی و جایگاه هرگز با دیگر خاندانهای دانشور ایرانی قابل مقایسه نبودند. سرآمد آنان عبدالله، در یکی از روستاهای کَشکَر زاده شد. نام عبدالله احتمالاً ترجمۀ نامی سریانی بوده است، زیرا تردیدی نیست که طیفوری و فرزندانش همگی مسیحی بوده‌اند. گذشته از این، شهر کسکر نیز یکی از مراکز کهن سریانی زبانان ایران بوده است. عبدالله از آنجا که نخست پزشک شخصی طیفوری لقب گرفت. وی احتمالاً از اواخر حکومت مهدی (پیش از ۱۷۰ق)در زمرۀ پزشکان درباری، و در ردیف ابوقریش عیسیٰ و داوودبن‌سرابیون قرار گرفت و هنگام مرگ هادی بر بالین او حضور داشت(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۵۳-۱۵۶؛ قفطی، ص۲۱۸-۲۱۹). فرزندش زکریا ـ که همچون وی طیفوری لقب داشت ـ هنگام لشکرکشی افشین برابر بابک(۲۲۰ق/۸۳۵م)، سرپزشک اردوگاه بود و به فرمان او، به شیوه‌ای جالب مدعیان داروشناسی را آزمود و برای آنان که از آزمون سربلند بیرون آمدند، جواز کار صادر کرد(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۵۷؛ قفطی، ص۱۸۷-۱۸۹؛ ابن‌عبری، ص۲۴۴).
اسرائیل فرزند زکریا نیز از پزشکان مشهور روزگار خود بود. وی در اواخر روزگار متوکل، پزشک شخصی وی، و سپس پزشک شخصی فتح‌بن‌خاقان بود. به احتمال قوی منظور طبری و ابن‌اثیر از ابن‌طیفوری که به روایتی در جریان مرگ منتصر در ۲۴۸ق مقصر قلمداد شده بود، همین اسرائیل‌بن‌زکریا بوده است(طبری، ج۹، ص۲۵۲؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج۷، ص۱۱۴). به گفتۀ ابن‌ندیم، حنین‌ به سفارش طیفوری [۲]     چند اثر پزشکی را از به سریانی     ترجمه کرد(ابن‌ندیم، ص۳۵۵). اما از آثاری که این خاندان احتمالاً از خود برجای گذارده‌اند، حتیٰ نامی نیز به روزگار ما نرسیده است و دانشمندانی چون رازی، ابن‌سمجون و ابن‌بیطار، به رغم بهره‌گیری از منابع مختلف هرگز از پزشکان این خاندان یاد نکرده‌اند و این مسئله نیز می‌تواند نشان از جایگاه علمی پایین این خاندان داشته باشد.
عیسی‌بن‌ماسه(مشهور به ابن‌ماسه)، پزشک و داروشناس برجسته‌ای بود که دربارۀ وی آگاهی اندکی در دست است(ابن‌ندیم، ص۳۵۴؛ قفطی، ص۲۴۶؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۸۴). ابوالفرج عبدالله‌بن‌طیب نکات مهم کتاب الجماع‌ وی را گلچین کرده(ثمرة کلام لعیسی بن ماسه فی الجماع و مایتعلق به) که هر دو در دست است. آثار وی دربارۀ گرمابه و فصد و حجامت نیز به دست ما رسیده است. ابن‌ابی‌اصیبعه نیز از کتاب من لایحضره طبیب، و کتاب‌الرؤیا(دربارۀ علل ناباروری زنان!)یاد می‌کند. شگفت آنکه موضوع همۀ استنادهای پرشمار پزشکانی چون رازی، ابن‌سمجون، بیرونی و ابن‌بیطار به ابن‌ماسه، خواص داروهاست، درحالی که هیچ‌یک از آثار یاد شده به داروشناسی مربوط نمی‌شود. ابن‌سمجون که بیش از ۴۰۰بار از وی نام برده است، غالباً وی را «عیسی‌بن‌ماسۀ‌بصری» یا فقط بصری می‌نامد(ابن سمجون، ج۱، ص۵۵؛ابن سمجون، ج۱، ص۸۸). ابن‌بیطار که دست‌کم ۷۴بار به وی استناد کرده، ذیل حرمل (اسفند) به نقل از وی گفته است: «هنگامی که در بیمارستان مرو بودیم از آن برای... بهره می‌بردم»(ابن‌بیطار، ج۲، ص۱۵؛ابن سمجون، ج۱، ص۱۱۱). وی ذیل سلخ الحیة، کشنج، مرمر و ورس نیز او را ابن‌ماسۀ بصری می‌نامد(ابن‌بیطار، ج۳، ص۲۸؛ابن‌بیطار، ج۴، ص۷۱؛ابن‌بیطار،ج۴، ص۱۵۳؛ ابن‌بیطار، ج۴، ص۱۹۱). رازی نیز که در الحاوی ۱۰۸بار از او یاد کرده، ذیل قثاء سخنش را چنین آورده است: «ما خیار را برای درمان سردرد مشهور به بیضه به‌کار می‌بردیم»(رازی، الحاوی، ج۲۱، ص۲۹۳). از طرفی رهاوی بارها در ادب‌الطبیب حکایاتی دربارۀ پزشکان دربار مأمون از وی نقل می‌کند(برای نمونه، نک‌: ه‌ د، ابن‌ماسویه). بر پایۀ این نشانه‌های اندک می‌توان گفت که ابن‌ماسویه احتمالاً از مردم بصره بوده است و در روزگاری که مأمون در مرو اقامت داشته(پیش از ۲۰۴ق)، در بیمارستان این شهر کار می‌کرده، و سپس همراه وی به بغداد آمده است.
یوحنا فرزند ماسویۀ داروساز مشهور به ابن‌ماسویه، یکی از پرآوازه‌ترین پزشکان مدرسۀ جندی‌شاپور در دورۀ اسلامی بود. وی در ۲۴۳ق/۸۵۷م درگذشت و اگر روایت لئون افریقی دربارۀ مرگ ابن‌ماسویه در ۸۰سالگی(قمری یا شمسی؟) را درست پنداریم، تولد وی باید در حدود سالهای ۱۶۰-۱۶۳ق باشد. ابن‌ماسویه احتمالاً از روزگار هارون تا آخرین سالهای خلافت متوکل همواره از پزشکان برجستۀ دربار بود. وی با بیشتر پزشکان برجستۀ معاصر خود، همچون جبرئیل‌بن‌بختیشوع، سلمویه و خانوادۀ طیفوری اختلاف داشت و حتیٰ حنین‌بن‌اسحاق را که در نوجوانی شاگرد وی بود، از خود راند، اما بعدها با وی از در دوستی درآمد(ابن‌ندیم، ص۳۵۴؛ رهاوی، ص۱۶۷-۱۶۹؛ ابن‌جلجل، ص۶۵-۶۶؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۷۱-۱۸۳؛ قفطی، ص۳۲۸-۳۲۹؛؛ قفطی، ص۳۸۰-۳۹۱؛ ابن‌عبری، ص۲۲۷-۲۲۸؛ابن‌قتیبه، تأویل، ص۲۱۶؛ذهبی، ج۱۰، ص۶۵۲؛ابن‌جوزی، ج۱۱، ص۱۷۳؛ابن‌اثیر، الکامل، ج۶، ص۴۳۱؛ابن‌عدیم، ج۱۰، ص۴۶۹۴؛ابن‌ابی یعلیٰ، ج۱، ص۱۱-۱۲؛ابونعیم، ج۹، ص۲۱۰؛ ذهبی، ج۱۱، ص۲۷۱) البته نباید او را با یک یا شاید دو پزشک دیگر، مشهور به ماسویه یا ابن‌ماسویه اشتباه کرد. همچنین در نسخ چاپی بلدان یاقوت(ذیل جرمیهن) نام «یحیی‌بن‌ماسویه» در شمار راویان آمده، اما این نام تصحیف یحیی‌بن‌ساسویه است که در کتب رجالی بارها از وی یاد شده است(سمعانی، ج۲، ص۴۷؛ ابن‌اثیر، اللباب، ج۱، ص۲۷۳).
آثار ابن‌ماسویه در کنار آثار جالینون و دیوسکوریدس از مهم‌ترین مآخذ رازی به شمار می‌روند. رازی تنها در الحاوی نزدیک به هزاربار به آثار مختلف ابن‌ماسویه استناد کرده که از این لحاظ در میان پزشکان دورۀ اسلامی بی‌مانند است. اعتماد این پزشک نامدار به آثار ابن‌ماسویه خود دلیلی محکم بر چیره‌دستی این پزشک تواند بود. ابن‌ماسویه در بسیاری از شاخه‌های علوم‌پزشکی آثار مهمی نوشت که برخی از آنها نخستین اثر تألیف شده در آن شاخه به شمار می‌روند(دربارۀ برخی از آنها، نک‌: ه‌ د، چشم‌پزشکی، داروشناسی و داروسازی، ایدال الادویة... و تشریح). وی در مورد بسیاری از بیماریهای مشهور، به ویژه بیماریهای عصبی و روانی همچون مالیخولیا، سَدَر و دوار، جذام و ... تک‌نگاریهایی داشته است که متأسفانه بسیاری از آنها از میان رفته‌اند و تنها به واسطۀ استنادهای ارزشمند رازی در الحاوی می‌توان به بخشهایی از آن دسترسی داشت(ابن‌ماسویه، ج۱، ص۵۷-۶۰؛ابن‌ماسویه، ج۱۱، ص۲۲۹؛ابن‌ماسویه، ج۱، ص۴۲۶-۴۲۷). کتاب النوادر الطبیة یا الفصول الحکمیة و النوادر الطبیة مشتمل بر ۱۳۲ اندرز طبی، فلسفی و اخلاقی که به تقلید از کتاب فصول بقراط و خطاب به حنین‌بن‌اسحاق(به قصد پوزش‌خواهی) نوشته شده است(ابن‌ماسویه، ص۱-۳). کنستانتین آفریکانوس(د ۱۰۸۷م)، منتحل مشهور آن را به لاتینی ترجمه کرده که معمولاً با عنوان «فصول یوحنای دمشقی۱۵» منتشر شده است. کتاب الحمیات‌ ابن‌ماسویه احتمالاً کهن‌ترین تک‌نگاری دورۀ اسلامی دربارۀ تبهاست که به دست ما رسیده؛ رازی بارها در الحاوی بدان استناد کرده(رازی، الحاوی، ج۳، ص۹۰-۹۱؛رازی، الحاوی، ج۶، ص۲۰۲؛رازی، الحاوی، ج۷، ص۱۵۱؛رازی، الحاوی، ج۱۴، ص۳۲؛رازی، الحاوی، ج۱۶، ص۶۸)، و پتروس اسپانیایی آن را به لاتینی تفسیر کرده است۱۶. پژوهشهای ابن‌ماسویه در زمینۀ جنین‌شناسی نیز قابل توجه است. از میان آثار مهم وی ـ که امروزه در دست نیستند ـ می‌توان به محنةالاطباء، از کهن‌ترین آثار دورۀ اسلامی دربارۀ آزمایش پزشکان(رازی، الحاوی، ج۱۷، ص۳۸-۳۹؛رازی، الحاوی، ج۱۹، ص۸۶؛ ابن سمجون، ج۱، ص۱۳۵؛ابن سمجون، ج۳، ص۷۴) و جامع‌الطب مما اجتمع علیه اطباء فارس و الروم یا به اختصار الجامع(رازی، الحاوی، ج۵، ص۱۷۵؛رازی، الحاوی، ج۶، ص۲۵۵؛رازی، الحاوی، ج۷، ص۱؛رازی، الحاوی، ج۸، ص۶۸؛رازی، الحاوی، ج۱۲، ص۱۴۰؛بیرونی، الصیدنة، ص۴۵۴)اشاره کرد.
ابن‌ماسویه در پیشبرد نهضت ترجمه نقش مهمی داشت. حنین‌بن‌اسحاق و حبیش اعسم به درخواست وی، ۴ کتاب جالینوس را که پیش‌تر توسط خود حنین به عربی ترجمه(یا ترجمۀ عربی آن مقابله و اصلاح)شده بود، به سریانی برگرداندند(حنین، رساله‌های شم‌ ۷و۳۶و ۳۸و ۱۱۹) و حنین ۹ اثر دیگر جالینوس (یا منسوب به وی) و احتمالاً آثاری دیگر را برای یوحنا از یونانی به سریانی ترجمه(یا ترجمه‌های قبلی را اصلاح)کرد(حنین، رساله‌های شم‌ ۱۶، ۱۸و ۲۱و ۲۴و ۳۴و ۳۵و ۵۳و ۷۵و ۷۹).
میخائیل، دیگر فرزند ماسویه بیشتر به دلیل احتیاط بیش از اندازه در پزشکی مشهور بود، زیرا وی هیچ دارویی را به کار نمی‌برد، مگر آنکه پیش از آن دست‌کم ۲۰۰ سال استفاده شده بود. البته وی از نظر شهرت و مهارت در پزشکی هرگز با برادر خود یوحنا قابل مقایسه نبود. میخائیل از پزشکان مورد اعتماد مأمون بود(ابن‌ابی اصیبعه، ج۱، ص۱۲۸؛ابن‌ابی اصیبعه، ج۱، ص۱۳۵؛ابن‌ابی اصیبعه، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴؛ قفطی، ص۱۴۱-۱۴۲؛ قفطی، ص۳۲۸-۳۳۰). شاپور بن سهل فرزند سهل کوسج از دو برادر دیگر(خذاهویه و یوحنا) به مراتب مشهورتر بود. وی دوران کودکی را در بغداد گذراند و پزشکی را نزد پدر فرا گرفت. گویا در روزگار متوکل در دربار او جایگاهی بلند داشت. با این همه، بغداد را رها کرد و به جندی‌شاپور رفت و ریاست بیمارستان این شهر را برعهده گرفت و در آنجا به درمان بیماران و تألیف اثر مشهورش، الاقراباذین‌الکبیر، نخستین اثر جامع داروسازی در دورۀ اسلامی(حمارنه، ص۲۴۷-۲۶۰)مشغول شد و در ۲۵۵ق/۸۶۹م در آنجا درگذشت. وی افزون بر این قراباذین، آثار دیگری نیز در داروسازی و داروشناسی، ردیه‌ای بر یکی از آثار حنین‌بن‌اسحاق، و گفتاری دربارۀ خواب و بیداری نوشت(ابن‌ندیم، ص۳۵۵؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۶۱؛ قفطی، ص۲۰۷؛ ابن‌عبری، ص۲۵۵)
از وضعیت بیمارستان جندی‌شاپور پس از درگذشت شاپور آگاهی چندانی در دست نیست و به نظر می‌رسد که حیات علمی این بیمارستان، اندکی پس از مرگ شاپور و پس از ۳قرن بی‌توجهی دستگاه حکومتی و مهاجرت فرهیختگان آن به بغداد، سرانجام به پایان رسید.
بختیشوع سوم فرزند جبرئیل دوم در ۲۱۳ق/۸۲۸م و پس از مرگ پدر، جانشین وی شد و همچون او از توجه ویژۀ خلیفگان عباسی برخوردار گشت. عجیب آنکه محمدبن‌عبدالملک زیات، وزیر دانش‌دوست عباسیان، با او سخت دشمنی می‌ورزید و سرانجام در ۲۳۰ق واثق(خلافت: ۲۲۷-۲۳۲ق) را به مصادرۀ همۀ داراییهای بختیشوع و تبعید وی به جندی‌شاپور واداشت. با مرگ واثق در ۲۳۲ق و خلافت متوکل، بختیشوع به بهترین و باشکوه‌ترین دوران زندگی خود رسید؛ اما متوکل نیز در آخرین سال خلافت خود، او را به بحرین تبعید، و دارایی خیره‌کنندۀ وی را مصادره کرد. بختیشوع پس از مرگ متوکل بار دیگر دارایی و جایگاه از دست‌رفته را به دست آورد و سرانجام در ۲۵۶ق/۸۷۰م و در حالی که بحران سیاسی بغداد به اوج خود رسیده بود، درگذشت. پس از مرگ بختیشوع دولتمردان بر سر تصاحب دارایی افسانه‌ای وی به رقابت برخاستند و چیزی برای پسرش عبیدالله و ۳ دخترش ـ که ظاهراً همگی صغیر بودند ـ باقی نگذاشتند. عبیدالله نیز که ظاهراً هنگام مرگ پدر چند سالی بیشتر نداشت، نتوانست به حرفۀ پزشکی وارد شود و بعدها به اعتبار شهرت پدر شغلی دیوانی برعهده گرفت. بختیشوع بخشی از ثروت هنگفت خود را صرف حمایت از مترجمان کرد(ابن‌قتیبه، عیون، ج۱، ص۳۰۹؛ابن‌قتیبه، عیون، ج۲، ص۱۰۳-۱۰۴؛ابن‌قتیبه، عیون، ج۴، ص۹۴؛ ابن‌ابی اصیبعه، ج۱، ص۱۳۸-۱۴۴؛ قفطی، ص۱۰۲-۱۰۴؛حنین، رساله‌های شم‌ ۲، ۱۱، ۱۴)
عیسیٰ و چهاربخت(صهاربخت)دو فرزند ماسرجیس، به احتمال قوی همان ماسرجویۀ مسیحی بودند. عیسیٰ دو کتاب الالوان و الروائح والطعوم را تألیف کرد که امروزه نشانی از آنها در دست نیست. گویا وی در ترجمۀ برخی آثار پزشکی از سریانی به عربی دست داشت(ابن‌ندیم، ص۳۵۵؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۰۴؛ قفطی، ص۲۴۷). چهاربخت کناش جورجس را از متن سریانی(قاعدتاً پیش از آنکه حنین آن را به عربی ترجمه کند) به عربی «تفسیر»(= ترجمه و شرح)، و این تفسیر را به فرزندش عیسیٰ تقدیم کرد. ابوریحان بیرونی از آنچه چهاربخت به ‌کناش جورجس افزوده، بهرۀ فراوان برده، درحالی‌که از روایت اصلی کناش فقط یک بار بهره گرفته است، زیرا بیرونی به فواید درمانی داروها(از مباحث اصلی هر کناش)کاری نداشته، ولی معادلهایی که چهاربخت برای واژگان جورجس یاد کرده، سخت به کار ابوریحان می‌آمده است. چهاربخت همچون دیگر جندی‌شاپوریان بر اصطلاحات پزشکی و داروشناسی سریانی و فارسی و حتیٰ گویشهای مختلف فارسی تسلط داشته است. بیرونی گه‌گاه نام محلی ایرانی برخی گیاهان را از تفسیر چهاربخت نقل کرده است(بیرونی، الصیدنة، ص۴۵؛بیرونی، الصیدنة، ص۶۰؛بیرونی، الصیدنة، ص۱۹۷؛بیرونی، الصیدنة، ص۲۰۹؛بیرونی، الصیدنة، ص۲۵۰؛بیرونی، الصیدنة، ص۴۲۰)و گاه به رغم جست‌وجوی بسیار در منابع چیزی جز نظرات چهاربخت نیافته است(بیرونی، الصیدنة، ص۲۵۲؛بیرونی، الصیدنة، ص۴۶۳؛بیرونی، الصیدنة، ص۵۳۹؛بیرونی، الصیدنة، ص۵۸۱؛بیرونی، الصیدنة، ص۵۸۶).
از میان آثار پزشکی یعقوب‌بن‌اسحاق کندی(ابن‌جلجل، ص۷۳-۷۴؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۱۱-۲۱۲)بسیاری از بین رفته است و آثاری برجای مانده نیز چنان که باید و شاید بررسی نشده‌اند. رازی در الحاوی بارها به اختیارات و گاه به دیگر آثار وی استناد کرده است(رازی، الحاوی، ج۱، ص۲۵۸؛رازی، الحاوی، ج۵، ص۹۰رازی، الحاوی، ج۱۱، ص۲۵۰؛رازی، الحاوی، ج۱۶، ص۷۷). شاگردش احمدبن‌طیب سرخسی(ه‌ م) نیز به پزشکی توجه داشت، اما آثار پزشکی وی نیز به دست ما نرسیده اشت.
حنین‌بن‌اسحاق برجسته‌ترین و چیره‌دست‌ترین مترجم آثار پزشکی در دورۀ اسلامی، از پرودگار مکتب جندی‌شاپور، و در نوجوانی شاگرد ابن‌ماسویه بود. این مترجم با حمایت دانشمندان ایرانی همچون ابن‌ماسویه، خاندان بختیشوع و سلمویه بسیاری از آثار پزشکی را از یونانی به سریانی ترجمه کرد؛ سپس او با شاگردانش همین ترجمه‌های سریانی را بار دیگر با حمایت بنی‌موسیٰ(ه‌ م)به عربی درآوردند. حنین آثار مهمی نیز در چشم‌پزشکی داشته است. فرزندش اسحاق و خواهرزاده‌اش حبیش نیز در ترجمۀ آثار پزشکی دست داشتند(ابن‌ندیم، ص۳۵۲-۳۵۳؛ابن‌ندیم، ص۳۵۵؛ابن‌ندیم، ص۲۹۴؛ابن‌ندیم، ص۲۹۷؛ قفطی، ص۱۷۱-۱۷۷؛ ابن‌ابی اصیبعه، ج۱، ص۱۸۴-۲۰۲؛ ابن‌عبری، ص۲۴۹-۲۵۱)
علی‌بن‌ربن طبری پزشک پرآوازۀ ایرانی، فرزند سهل مشهور به ربن طبری بود. صدیقی(صدیقی، ص۶-۷)، مصحح کتاب‌ابن‌ربن، برآن است که وی احتمالاً در حدود سال ۱۶۰ق در مرو زاده شده است، اما مایرهوف تولد وی را حدود سال ۱۹۰ق می‌داند. وی پزشکی را نخست نزد پدرش آموخت(ابن‌ربن، فردوس، ۸، در بسیاری از مواضع این کتاب نیز نسخه‌ها و داروهای مرکب ساختۀ پدرش را نقل کرده است) و سپس با بهره‌گیری از آثار پزشکان یونانی و احتمالاً پزشکان ایرانی و سریانی زبانِ جندی‌شاپور در این کار ورزیده شد. در جوانی به شغل دبیری مازیاربن‌قارن مشغول بود و در این کار شهرتی بسیار یافت. پس از شکست و کشته شدن مازیار در ۲۲۴ یا ۲۲۷ق؟ به سامرا ـ که در آن روزگار مرکز خلافت بود ـ رفت و معتصم عباسی با احترام فراوان او را پذیرفت. اعتبار علی‌ابن‌ربن در روزگار متوکل به اوج خود رسید. ادواردبراون وی را به همراه رازی، علی‌بن‌عباس مجوسی اهوازی و ابن‌سینا، برجسته‌ترین پزشکان اسلام برشمرده است. برجسته‌ترین اثر علی‌ابن‌ربن در پزشکی کتاب فردوس الحکمة است(ابن‌ندیم، ص۳۵۴)
ابن‌ربن در فردوس الحکمة از آثار دانشمندان کهن یونانی همچون بقراط، جالینوس و ارسطو، و نیز اسکندر افرودیسی، و همچنین از آرخیگنس، ماگنوس حمصی، استفان اسکندرانی، از آثار هندی و سرانجام از پزشکان سریانی زبان و عربی نویس متأخر همچون ماسرجویه(احتمالاً ماسرجویۀ جندی‌شاپور)، ابن‌ماسویه و حنین‌بن‌اسحاق و نیز بارها از نظریات پدر خود ربن‌طبری بهره گرفته است. به نظر مایرهوف، ابن‌ربن همچون معاصر مسن‌تر خود ابن‌ماسویه، از ترجمه‌های عربی حنین و شاگردانش از آثار جالینوس بهره نگرفته، بلکه از دیدگاههای این پزشک یونانی به واسطۀ ترجمه‌های سریانی آثار او آگاهی یافته، و سپس خود وی آن مطالب را به صورت آزاد به عربی ترجمه کرده است. مطالبی که ابن‌ربن دربارۀ چشم‌پزشکی آورده، از لحاظ تاریخ پزشکی حائز اهمیت است، زیرا ظاهراً او نیز از کتاب سریانی مجهول‌المؤلفی که پیش از این در شمار مآخذ ابن‌ماسویه از آن یاد شده، بهره برده است. مایرهوف این احتمال را مطرح کرده است که شاید بیشتر نقل قولهای ابن‌ربن از پزشکان یونانی به واسطۀ همین کتاب باشد. ابن‌ربن در فردوس‌الحکمة علاوه بر مباحث معمول در سایر کناشها، مطالب بسیاری دربارۀ حکمت طبیعی، تاریخ تکامل، کیهان‌شناسی، نجوم، هواشناسی، بوم‌شناسی و آثار علوی، فیزیولوژی و روان‌شناسی آورده است. مؤلف به تشریح بسیارکم توجه کرده، و به جراحی نیز اصلاً نپرداخته است. وی بیشتر به حکایتهایی دربارۀ اختلال حواسهای نادر، مسمومیتها و مصونیتهای نادر در برابر برخی سموم و گزارشهای جالب و عجیبی از این دست می‌پردازد و گه‌گاه بیش از آنکه شایستۀ پزشکی بزرگ باشد، به روشهای آمیخته به سحر و جادو اهمیت می‌دهد. در نتیجه مایرهوف مجموعاً اثر وی را فاقد ارزش علمی قابل توجه دانسته است. به نظر وی علی‌ابن‌ربن هرگز تجربۀ مهمی در ‌پزشکی نداشته، و اثر وی را باید بیشتر یک اثر ادبی دانست(یعنی چیزی شبیه به کتاب الحیوان جاحظ)، و فردوس الحکمة را حتیٰ با آثار حنین‌بن‌اسحاق و شاگردانش نمی‌توان مقایسه کرد، چه رسد به آثاری که بعدها رازی، اهوازی، ابوالحسن طبری و ابن‌سینا نوشتند.
بررسی کتاب فردوس الحکمة نشان از آن دارد که گرچه مایرهوف در انتقاد از ابن‌ربن تا حدی زیاده‌روی کرده، اما نظر وی دست‌کم دربارۀ بخش بیماریهای رحم و آبستنی درست است. ابن‌ربن طبری در این بخش از فردوس الحکمة تقریباً در همۀ شیوه‌های درمانی به سحر، جادو و طلسمهای مختلفی که در اغلب آنها آیاتی از زبور داوود به کار رفته است، متوسل می‌شود. در یکی از این موارد وی به نقل از پدر خود کاربرد طلسم «بدوح» را که در ۴ حاشیۀ آن عبارات «اخرج نقسی من المحبس، لاسکر لاسمک، و لتؤملنی ایرادک، اذ انت کافیتنی»(ظاهراً ترجمۀ عربی دو آیه از زبور داوود)نوشته شده، برای درمان سخت‌زایی نوزاد بسیار شگفت‌انگیز دانسته است(طبری، ص۲۷۶-۲۸۵؛طبری، ص۲۸۰؛طبری، ص۵۰۰)
ب ط د
ز ه ج
و ا ح
البته این نکته را نباید فراموش کرد که بخش آبستنی و زایمان اغلب آثار پزشکی کهن، مشحون از نسخه‌هایی این چنین است. بخش آخر فردوس الحکمة نیز که به گزیده‌ای از پزشکی هندی اختصاص یافته، از لحاظ تاریخ پزشکی اهمیت فراوان دارد. زیگل به هنگام بحث دربارۀ استفادۀ علی‌ابن‌ربن از مآخذ هندی، دربارۀ اینکه آیا او از ترجمه‌های سریانی/پهلوی بهره برده، یا خود سنسکریت می‌دانسته، تردید کرده است، اما مایرهوف تأکید می‌کند که وی بدون شک از ترجمه‌هایی که در روزگار برمکیان از آثار هندی فراهم آمد، بهره برده است. به رغم انتقادهای فراوان مایرهوف از ابن‌ربن، دیدگاههای وی و به ویژه مطالبی که او از پزشکان هندی نقل کرده، یکی از مآخذ رازی در الحاوی است(مثلاً نک‌: ۵/۱۵۵؛ ابن‌ربن، همان، ۱۳۹، ۱۸۱، ۲۱۴). ابن‌بیطار نیز به کتاب فردوس الحکمة و به ویژه بخش پایانی آن توجه بسیار داشته است. اما جالب آنکه ابن‌سینا در القانون هرگز از این کتاب مشهور یاد نکرده، هر چند بعید است از آن بهره نبرده باشد. آثار ابن‌ربن در داروشناسی و داروسازی نیز اهمیتی ویژه دارند. ابن سمجون دست‌کم ۲۰۰بار به او استناد می‌کند و ۲۷بار نیز مأخذ خود را کتاب الجواهرة برمی‌شمارد که شاید همان کناش الحضرة باشد. در ۱۴ مورد واضح است که ابن سمجون دست‌کم از دو کتاب وی بهره برده است(ابن سمجون، ج۱، ص۱۱۵؛ابن سمجون، ج۱، ص۱۳۲؛ابن سمجون، ج۱، ص۱۳۸؛ابن سمجون، ج۱، ص۱۶۴؛ابن سمجون، ج۱، ص۲۰۵؛ابن سمجون، ج۱، ص۲۹۹؛ابن سمجون، ج۲، ص۳۲؛ابن سمجون، ج۲، ص۳۳؛ابن سمجون، ج۲، ص۴۶-۴۷؛ابن سمجون، ج۲، ص۶۱؛ابن سمجون، ج۲، ص۸۴؛ابن سمجون، ج۲، ص۱۴۱؛ابن سمجون، ج۲، ص۱۶۹؛ابن سمجون، ج۲، ص۱۹۱).
یوحنا یا (یحییٰ)بن‌سرابیون(سرافیون) مشهور به ابن‌سرابیون، از مشهورترین پزشکان سریانی زبان دورۀ اسلامی بود. گرچه خاستگاه وی چندان معلوم نیست، اما بررسی آثار او حاکی از آن است که وی نیز از دانش‌آموختگان مدرسۀ جندی‌شاپور بوده است. دو کناش به سریانی نوشت: یکی بسیار مفصل و در ۱۲ فصل که الکناش الکبیر نام گرفت، و دیگری اندکی مختصرتر در ۷ فصل با عنوان الکناش الصغیر(که البته خود این کتاب نیز برخلاف نامش بسیار مفصل بوده است). کناش دوم در میان دانشمندان دورۀ اسلامی چندان شهرت یافت که اثر نخست تقریباً به فراموشی سپرده شد. اهمیت فراوان آثار ابن سرابیون موجب شد که به سرعت به ترجمۀ آن به عربی بپردازند. به گفتۀ ابن‌ابی‌اصیبعه، الکناش الصغیر را [۴]     الحدیثی کاتب در ۳۱۸ق برای ابوالحسن ابن‌نفیس ترجمه کرده که از ترجمۀ حسن‌بن‌بهلول اوانی طبرهانی بهتر است و ابوالبشر مَتّیٰ نیز آن را ترجمه کرده است(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، صص۹۰۱)(یعنی جمعاً ۳ ترجمۀ عربی با فاصلۀ زمانی بسیار اندک). در میان آثار ابوالحسن ثابت بن‌ابراهیم‌بن‌زهرون‌حَرّانی(د۳۶۹یا ۳۶۵ق) نیز اثری با نام اصلاح مقالات من کناش یوحنا بن سرابیون دیده می‌شود(ابن‌ندیم، ص۳۶۰؛ابن‌ندیم، ص۳۰۳؛ قفطی، ص۱۱۱؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۳۰). درمیان آثار تألیف‌شده در دورۀ اسلامی، کمتر کتابی تا این حد درمیان پزشکان دورۀ اسلامی رواج داشته است.
رازی در الحاوی بارها و بارها از ابن‌سرابیون نام برده است. اخوینی بخاری در هدایةالمتعلمین فی الطب بارها از ابن‌سرابیون، به صورت «پسر سرابیون» نام برده است. اما بهره‌گیری اخوینی از سخنان ابن‌سرابیون تنها به مواضعی که از وی نام برده است، خلاصه نمی‌شود. چه، وی خود به صراحت گفته است که تنها در نقل نظریه‌ای که خود نیازموده، مآخذ خود را یاد کرده است(رازی، الحاوی، ص۵۸۷).
ابن‌سینا تقریباً یک سوم از کتاب پنجم القانون خود را از روی مقالۀ هفتم الکناش الصغیر رونویسی کرده، و یقیناً در جایهای دیگر نیز به این کتاب توجه داشته، اما تنها چند بار از وی نام برده است. سیداسماعیل جرجانی نیز در آثار خود بارها از آثار ابن‌سرابیون بهره برده، و چندبار نیز از وی نام برده است. ابومنصور موفق هروی در الابنیة چندین‌بار به‌طور مستقیم و با ذکر نام «یوحنا» (که گاه با ابن‌ماسویه اشتباه شده) از کتاب سرابیون بهره برده، و بارها از بخش داروشناسی الکناش الکبیر و الکناش الصغیر(که چندان مفصل نیز نبوده) بهره برده، و از این سرابیون نیز نام برده‌اند. پزشکان و داروشناسان دیگری همچون ابوریحان در الصیدنة، قلانسی در قراباذین و... به آثار ابن‌سرابیون توجه داشته‌اند. در واقع می‌توان گفت که گرچه ابن‌سرابیون امروزه حتیٰ در میان پژوهشگران تاریخ پزشکی شهرت چندانی ندارد، اما در دورۀ اسلامی، شهرت و اعتبار وی چندان کمتر از رازی، ابن‌سینا و اهوازی نبوده است؛ نیز به جرأت می‌توان گفت که ابن‌سرابیون از نظر تأثیرگذاری بر پزشکان اروپای سده‌های میانه، پس از ابن‌سینا، رازی و علی‌بن‌عباس مجوسی اهوازی در ردیف چهارم قرار دارد. بهترین شاهد براین مدعا دو ترجمۀ عربی به لاتینی و دو ترجمۀ لاتینی به عبری، و از آن مهم‌تر چاپ پی‌درپی ترجمه‌های لاتین الکناش الصغیر‌ اوست. گراردوس کرمونایی(۱۱۱۴-۱۱۸۷م)، مترجم بزرگ آثار عربی به لاتینی و آندریاس آلپاگوس(بین سالهای ۱۴۸۷-۱۵۱۷م) که هر دو القانون ابن‌سینا را به لاتینی ترجمه کرده‌اند، از این کتاب نیز یک ترجمۀ لاتینی فراهم آوردند. اما محققان گفته‌اند که ترجمۀ آلپاگوس در واقع روایت تصحیح شدۀ ترجمۀ گراردوس است. ترجمۀ گراردوس نخستین بار در ۱۴۷۹م(یعنی حتیٰ زودتر از نخستین چاپ القانون ابن‌سینا)در ونیز، و سپس بارها و بارها در نقاط مختلف اروپا چاپ شد. در واقع از میان آثار دورۀ اسلامی تنها القانون ابن‌سینا از لحاظ شمار چاپ متن لاتینی با الکناش الصغیر قابل مقایسه است. ترجمۀ آلپاگوس نیز نخستین‌بار در ۱۵۵۰م در ونیز چاپ شد، اما به رغم آنکه از ترجمۀ گراردوس بهتر بود، شهرت چندانی نیافت. موسی بن مَصلیاح و یوآنس کرمونایی نیز هریک ترجمۀ لاتینی گراردوس را به زبان عبری ترجمه کرده‌اند.(داک، ج۳، ص۲۳۳-۲۴۴)
ثابت‌بن قره(د ۲۸۸ق/۹۰۱م)، همچون حنین مترجمی زبردست بود. اما ترجمه‌های پزشکی حنین، رواج بیشتری داشت. او آثاری نیز در این زمینه تألیف کرده‌است(ابن‌ندیم، ص۳۳۱؛ قفطی، ص۱۱۵-۱۲۰؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۱۵-۲۲۰). ابوالحسن‌ثابت‌بن‌سنان‌بن‌ثابت‌بن‌ قره، انتساب کتاب مشهور الذخیرة فی علم الطب به نیای خود را رد می‌کند، اما سزگین با استناد به اینکه «استنادهای رازی در کتاب الفاخر» به ثابت‌بن‌قره را می‌توان در الذخیرة یافت، می‌کوشد سخن این نوه را نادرست انگارد. اما باید دانست که در انتساب کتاب یا کناش الفاخر به رازی نیز از دیرباز تردید وجود داشته(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۳۱۸؛ بیرونی، «فهرست»، شم‌ ۶)، و احتمالاً نوشتۀ یکی از شاگردان اوست؛ پس نمی‌توان در این مورد به متن آن استناد کرد. مسئلۀ زمان تألیف الذخیرة، خود نکته‌ای مهم است، زیرا در این کتاب به درمان آبله و سرخک نیز اشاره شده است که اگر زمان تألیف آن واقعاً پیش از رسالۀ الجدری و الحصبة رازی باشد، آن‌گاه رسالۀ رازی نیمی از تازگی خود را از دست خواهد داد. به هرحال، به نظر می‌رسد که مقایسۀ نسخۀ خطی الجدری و الحصبة منسوب به ثابت‌بن‌قره(موجود در حلب)با بخش آبله و سرخک الذخیرة، در این باره چاره‌ساز باشد. اما این نکته را نیز باید در نظر داشت که چرا تمیمی در مادةالبقاء ضمن بحث مفصل خود دربارۀ آبله و سرخک و هنگام مقایسۀ نظرات اسحاق‌بن‌سلیمان اسرائیلی و رازی در این‌باره و ترجیح اولی بر دومی(تمیمی، مادةالبقاء، ص۳۴۰-۳۴۱؛تمیمی، مادةالبقاء، ص۳۴۷-۳۵۴؛تمیمی، مادةالبقاء، ص۳۵۱؛تمیمی، مادةالبقاء، ص۳۷۳)، از ثابت‌بن‌قره یاد نمی‌کند.
از زندگی اسحاق‌بن علی‌رهاوی(از مردم رها)، مؤلف کتاب مشهور ادب الطبیب چیزی نمی‌دانیم. احتمالاً وی در نیمۀ دوم سدۀ ۳ق می‌زیست. این کتاب از نخستین آثار اخلاق پزشکی و نیز از مآخذ مهم تاریخ پزشکی در سدۀ ۲-۳ق به شمار می‌رود. رهاوی در ادب‌الطبیب از کتاب دیگر خود دربارۀ آزمایش پزشکان(کیف ینبغی ان یمتحن الطبیب)یاد کرده است(رهاوی، ادب‌الطبیب، ص۱۸۴؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۵۴).یوسف‌الساهر از پزشکان برجسته‌ای بود که به گفتۀ ابن‌ندیم روزگار مکتفی(۲۸۹-۲۹۵ق/۹۰۲-۹۰۸م) را نیز درک کرده است. گویند وی را از آن جهت ساهر می‌نامیدند که تنها پاسی از شب را می‌خوابید، زیرا خواب را برابر مرگ می‌دانست. اما عبیدالله بن‌جبرئیل بر آن بود که وجود غده‌ای(در متن: سرطانی)در جلوی سر، او را از خواب باز می‌داشته است و اگر کسی با تأمل در کناش او بنگرد، نشانه‌هایی از ابتلاء ساهر به این درد خواهد یافت! کناش وی که یکی از آخرین مآخذ رازی در الحاوی است، دو قسم داشته است: در ۲۰ باب قسم نخست بیماریها، همچون دیگر کناشها بر حسب اعضای بدن از سرتا پا مرتب شده‌اند، اما در ۶باب قسم دوم این ترتیب رعایت نشده است(ابن‌ندیم، ص۳۵۶؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۰۳؛ قفطی، ص۳۹۲؛ ابن‌عبری، ص۲۶۸). گویا بخش داروشناسی کناش وی بسیار مختصر بوده است، زیرا از ۶۸ استناد رازی به وی تنها یک مورد در بخش داروشناسی الحاوی(رازی، الحاوی، ج۲۱، ص۴۴۸)آمده، و ابن سمجون نیز تنها ۳ بار از وی نام برده است(ابن سمجون، ج۲، ص۲۳۴؛ابن سمجون، ج۲، ص۲۳۵؛ابن سمجون، ج۲، ص۲۴۰).
عیسیٰ پسر چهاربخت که ابوریحان از او با عنوان «ابوعیسیٰ فرزند ابوزید صهاربخت» یاد کرده است، قراباذینی نوشت که ظاهراً برخی اصطلاحات فارسی محلی در آن به کار رفته بود(بیرونی، الصیدنة، ص۵۳). وی همچنین مقالات پنجم تا هفتم ثمار تفسیر جالینوس لکتاب فصول را که حنین به سریانی نوشته بود، به عربی ترجمه کرد. ۴ مقالۀ نخست را خود حنین به عربی ترجمه کرده بود(ابن‌ندیم، ص۳۵۶؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۱۹۹؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۰۳؛قفطی، ص۲۴۷-۲۴۸)(که دربارۀ وی و عیسی‌بن‌شهلافا، شاگرد جورجس، تقریباً یک مطلب را آورده است).
اسحاق‌بن‌حنین پزشک و مترجم آثار علمی یونانی، و فرزند حنین‌بن‌اسحاق بود. در آگاهی از دانشهای یونانی و آشنایی با زبانهای یونانی و سریانی و نیز هنر ترجمه همتای پدر، اما در فصاحت بیان در زبان عربی برتر از او بود. اسحاق‌بن‌حنین کتابهایی چون معرفةالبول، المختصر فی الطب، آثاری در داروشناسی و جز آن نوشته که تاکنون ارزش علمی آنها بررسی نشده است؛ اما نقش وی به عنوان مترجم بسیار مهم‌تر از نقش او به عنوان مؤلف بود. اسحاق در سالهای واپسین زندگی فلج شد و در ربیع‌الآخر۲۹۸/دسامبر۹۱۰ درگذشت(ابن‌ندیم، ص۳۴۳؛ابن‌ندیم، ص۳۵۶؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۰۰-۲۰۱؛ قفطی، ص۸۰).
ابوبکرمحمدبن‌زکریا ‌رازی(د ۳۱۳ق/۹۲۵م)بزرگ‌ترین پزشک‌بالینی در اسلام و سراسر قرون‌وسطیٰ بود. کتاب الحاوی (ه‌ م)وی عظیم‌ترین دانشنامۀ پزشکی جهان اسلام و به جرئت می‌توان گفت همۀ آگاهیهای مسلمانان از پزشکی و داروشناسی یونانی، ایرانی و هندی، تجربیات پزشکان دورۀ اسلامی تا اواخر سدۀ ۳ق و به ویژه تجربیات گران‌بهای خود رازی در آن گرد آمده است. به ندرت می‌توان مطلب مهم و قابل ذکری از آثار پزشکان پیش از رازی یافت که در الحاوی بدان اشاره نشده باشد(مگر مواردی چون ابدال ادویه که علت آن بیان خواهد شد). البته رازی فرصت به پایان رساندن و تنظیم این کتاب را نیافت، بلکه پس از مرگش ابن‌عمید وزیر دانش‌دوست ایرانی، یادداشتهای پراکندۀ این کتاب را از خواهر رازی به بهایی گزاف خرید و شاگردان او را به تدوین آنها گمارد(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۳۱۴).
رازی در الحاوی هرگز مطلبی را از دانشمندان دیگر نقل نکرده، مگر آنکه نام وی و در صورت امکان نام کتابش را یاد کند. وی حتیٰ در مورد آثاری که نام مؤلف یا عنوان آن نامعلوم بوده، بازهم حق مطلب را ادا کرده است. در الحاوی بارها به عباراتی چون «مجهول گوید»، «از کتابی مجهول» و مانند آن برمی‌خوریم. امانت‌داری علمی رازی در شاگردان مکتب وی و به ویژه اخوینی بخاری تأثیر بسزا گذاشت. در میان دانشمندان دورۀ اسلامی تنها ابوریحان بیرونی را می‌توان از این نظر با رازی برابر دانست. توجه ویژۀ رازی به ذکر مشخصات منابع، موجب شده است که الحاوی برای پژوهشگران تاریخ پزشکی از ارزشی بی‌مانند برخوردار گردد(همچنان که آثار ابوریحان بیرونی برای پژوهشگران تاریخ علم مآخذی معتبر به شمار می‌آید)؛ زیرا بسیاری از آثار مورد استفادۀ رازی امروزه از میان رفته‌اند(همچون برخی آثار ابن‌ماسویه که بدان اشاره شد)و اگر الحاوی رازی نبود، امروزه از برخی پزشکان و آثارشان حتیٰ نامی باقی نمی‌ماند. به هرحال همان‌گونه که اهوازی نیز گفته است(اهوازی، ج۱، ص۳)، این کتاب بیشتر شبیه به مجموعه‌ای از یادداشتهاست.
به نظر می‌رسد که بسیاری از نقل‌قولها دست‌کم دوبار، و گاه چندبار در الحاوی تکرار شده‌اند(رازی، الحاوی، ج۴، ص۱۱-۱۴؛رازی، الحاوی، ج۴، ص۳۲-۳۵؛رازی، الحاوی، ج۱۴، ص۱۷۰؛رازی، الحاوی، ج۱۴، ص۲۱۷؛رازی، الحاوی، ج۱۰، ص۲۸؛رازی، الحاوی، ج۱۹، ص۱۱۹-۱۲۰). گویا رازی خود از برخی منابع مطلبی را برای شاگردانش بازگو می‌کرده است و آنان این مطالب را به شکلهایی نزدیک به هم (اما نه یکسان) می‌نوشته‌اند و سپس رازی یادداشتهایی را با نشانۀ «لی» (از آن من) بدانها می‌افزوده است. رازی مطالب را با دقتی بسیار دسته‌بندی می‌کرده است؛ مثلاً کتاب‌ بدیغورس را به طور کامل یادداشت‌برداری کرده، و مطالب آن را به دو دستۀ فواید دارویی و بدل آنها(موضوع اصلی کتاب بدیغورس)دسته‌بندی کرده است. جالب آنکه در الحاوی حتیٰ یک‌بار هم به بدل داروها اشاره نکرده است. به نظر می‌رسد که پس از نگارش رسالۀ ابدان الادویة، یادداشتهای مربوط به ابدال را از الحاوی برداشته است.
کتاب المنصوری فی الطب وی را باید چکیده‌ای بسیار مختصر از یادداشتهای الحاوی به شمار آورد که در آن برای کم شدن حجم کتاب استنادها نیز همگی حذف شده‌اند. رسالۀ ما الفارق او الفروق را دربارۀ چگونگی تشخیص بیماریهای مشابه از یکدیگر نوشت. در واقع یکی از مشکلات بزرگ پزشکان از دیرباز تاکنون تشخیص بیماریهای دارای عوارض مشابه از یکدیگر بوده است. چه بسیار بیماریهایی که در چندین نشانه با یکدیگر مشترک‌اندو تنها با دانستن نشانه‌های اختصاصی آنان می‌توان به درستی از نوع بیماری آگاهی یافت. رازی در مقدمۀ این کتاب تأکید می‌کند که پزشکان زمان وی نمی‌توانند با مطالعۀ آثار پزشکی تفاوت میان بیماریهای مشابه را دریابند. پس تجربیات گرانقدر خود در این زمینه را در این کتاب گردآورده، و برای سادگی کار آن را به صورت پرسش و پاسخ نوشته است. برخی پرسشهای کتاب چنین است: فرق میان ورم پدید آمده در گوشت کلیه و ورم پدید آمده در پوسته و رگهای آن چیست؟ فرق بین درد خود دندان و دردعصب آن چیست؟ و سؤالاتی مانند آن(رازی، ماالفارق او الفروق، ص۱-۲)
رسالۀ الجدری و الحصبۀ(آبله و سرخک)وی حاوی کهن‌ترین توصیف آبله و شاهکار پزشکی اسلامی است. در این کتاب برای نخستین بار تفاوتهای میان این دو بیماری با دقتی تحسین‌برانگیز بیان شده است. تمیمی گرچه در مادةالبقاء از این رساله بهرۀ فراوان برده، اما از آن انتقاد نیز کرده، و گاه سخن اسحاق‌بن‌سلیمان‌اسرائیلی را بر نظر رازی ترجیح داده است(تمیمی، مادةالبقاء، ص۳۴۰-۳۴۱؛تمیمی، مادةالبقاء، ص۳۴۷-۳۵۴؛تمیمی مادةالبقاء، ص۳۵۱؛تمیمی مادةالبقاء، ص۳۷۳). رسالۀ رازی دربارۀ زکام نیز حاوی برخی نوآوریهاست که توجه پژوهشگران معاصر را به خود جلب کرده است(قطابه، ص۶۳-۶۶)
ابوزید بلخی(ه‌ م)، ادیب، متکلم، فیلسوف، جغرافی‌دان و پزشک مشهور ایرانی و نگارندۀ صورالاقالیم، اصلاً از مردم سیستان، اما زادۀ روستایی در نزدیکی بلخ بود. در تنها اثر پزشکی باقی مانده از وی، مصالح الابدان و الانفس، به ارتباط تنگاتنگ میان سلامت جسمانی و روانی تأکید شده است.
پزشکان مغرب(تا پایان حکومت فاطمی) و اندلس(تا پایان دورۀ اموی): با روی کار آمدن عباسیان در شرق و ورود عبدالرحمان الداخل اموی به اندلس(۱۳۸ق/۷۵۵م) ارتباط فرهنگی میان غرب و شرق جهان اسلام به شدت کاهش یافت. پس از آن نیز نبردهای پی‌درپی میان مسلمانان و مسیحیان مانع پیشرفت علوم مختلف و از جمله پزشکی بود. حتیٰ پس از آنکه علوم مختلف در این سرزمین رونقی یافت، بازهم پیشرفت علوم پزشکی در این سرزمین چندان چشم‌گیر نبود، زیرا به گزارش صاعد اندلسی، پزشکان مسلمان متقدم اندلس به جای تحقیق در علم پزشکی و مطالعۀ آثار اساسی بقراط و جالینوس، بیشتر به جنبه‌های عملی آن و خواندن کناشها تکیه داشتند، تا هرچه زودتر با فرا گرفتن این حرفه به خدمت پادشاهان درآیند و تنها شمار کمی از آنان به پزشکی به دلیل ذات آن می‌پرداختند و کتب آن را به ترتیبی که باید، مطالعه می‌کردند(اندلسی، ص۲۶۰-۲۶۱).
از میان نخستین پزشکان اندلسی دوتن شایستۀ ذکرند: ولید مَذحِجی که همراه عبدالرحمان الداخل به اندلس آمد و عبدالملک‌بن‌حبیب سلمی البیری(د ۲۳۸ق/۸۵۳م) که نخستین کتاب عربی تألیف شده در اندلس، موسوم به طب‌العرب از آن اوست(خطابی، ص۱۱؛خطابی، ص۳۹). این اثر، نه یک اثر پزشکی به معنی واقعی، بلکه چنان که از نامش پیداست، گزارشی از پزشکی عامیانۀ اعراب است که به شیوۀ آثار مشهور به طب‌النبی، شماری از احادیث منسوب به پیامبر(ص)دربارۀ درمان بیماریهایی چون سردرد، جذام و چشم‌درد نیز در آن آمده است. جالب آنکه البیری در سراسر کتاب به جای مرةالسودا(از اخلاط چهارگانه) مرةالحمراء آورده است.
ابن‌جلجل و قاضی صاعد اندلسی برآن‌اند که حَمْدَین(و نه احمد)بن ابا، پزشک روزگار محمدبن‌عبدالرحمان دوم اموی(حک‌ ۲۳۸-۲۷۳ق) نخستین کسی است که در اندلس به پزشکی مشهور گشت. به گفتۀ آنان تا پیش از این روزگار، مردم اندلس به برخی مسیحیان اعتماد می‌کردند که معلومات پزشکی آنها تنها مبتنی بر کتاب الابریسم(معرب آفوریسم)بود (ابن‌جلجل، ص۹۳؛ صاعد، ص۲۶۱؛ نیز ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۴۱) که نباید آن را با «فصول» بقراط اشتباه گرفت. چه، رجوع به «فصول»، نمی‌توانسته برای درمان بیماران مفید باشد و گذشته از این با توجه به نگارش کناشی به همین نام توسط یحیی‌بن‌اسحاق و نیز از آنجا که آن را معادل «جامع و مجموع» (یعنی همان کناش)دانسته‌اند، می‌توان گفت که آفوریسم، نام کناشی مشهور یا نامی معمول برای کناشها نزد مسیحیان اندلس بوده است. عریب‌بن‌سعد قرطبی نیز در ۹۶۴-۹۶۵م خلق‌الجنین و تدبیراحبالیٰ را نوشت.
در میانۀ سدۀ ۳ق دو پزشک دیگر مشهور بودند: یکی پزشکی مسیحی به نام جواد، و دیگری پزشکی به حرانی که از حران به قرطبه آمده بود. قفطی برخلاف ابن‌جلجل و صاعد اندلسی این حرانی را همان «یونس‌بن‌احمدحرانی، پدر احمد و عمر، پزشکان اندلسی» دانسته است(ابن‌جلجل، ص۹۳-۹۴؛ابن‌جلجل، ص۱۱۲-۱۱۳؛ صاعد، ص۲۶۱؛؛ صاعد، ص۲۶۵؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۴۱-۴۲؛ قفطی، ص۳۹۴-۳۹۵).
اسحاق‌بن‌عمران(ه‌ م)، ملقب به سمّ الساعه و صاحب اطریفل، نخستین پزشک برجستۀ غرب جهان اسلام بود. او بغدادی الاصل، و برخلاف آنچه از نامش برمی‌آید، مسلمان بود. گویا در جوانی و پیش از آنکه شهرتی یابد، از بغداد به مصر رفت و چندی پزشک احمدبن‌طولون بود(ابن‌فضل‌الله، ج۹، ص۳۰۷؛ ابن‌جزار، کتاب، ص۲۱۸؛ تمیمی، ص۵۸۳) و در آنجا شاگرد نامدارش اسحاق‌بن‌سلیمان اسرائیلی به وی پیوست. او پیش از ۲۶۳ق(ساخته شدن رفاده)به قیروان و نزد ابراهیم‌بن اغلب رفت(ابوعبید، ص۶۷۹؛ «کتاب الاستبصار۲۳»، ۱۲) و در ۲۷۹ق به فرمان وی کشته شد(ابن‌عذاری، ج۱، ص۱۲۲؛العیون و الحدائق،ج۴، ص۱۳۱-۱۳۲).
به گفتۀ ابن‌جلجل پزشکی علمی به کوشش اسحاق در مغرب بزرگ رواج یافت و مردم آن سرزمین از طریق آثار او با فلسفه آشنا شدند. گزارش نسبتاً مفصل ابن‌جلجل دربارۀ زنگی اسحاق(ابن‌جلجل، ص۸۴-۸۶) چند اشتباه مهم دارد که غالب مورخان مسلمان و محققان معاصر را به اشتباه افکنده است(صاعد، ص۲۳۲-۲۳۳؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۳۵-۳۶).
آثار اسحاق‌بن‌عمران بر پزشکان غرب جهان اسلام تأثیری بسزا داشت. مشهورترین اثر باقی‌ماندۀ اسحاق مقالةفی المالیخولیا نشان از تسلط کامل نگارنده بر موضوع دارد. به گفتۀ اسحاق، پیش از وی تنها روفوس افسوسی کتاب قابل ذکری در این باره نوشته، و در آن تنها به یک نوع مالیخولیا اشاره کرده بود. اما اسحاق‌بن‌عمران براساس انیت(وجود)، ماهیت، کیفیت و کمیت، ۳ صنف مالیخولیا را مشخص می‌کند(گ ۸۹ب ـ ۹۰آ، ۹۶آ؛ نیز اولمان، «پزشکی اسلامی»، ۷۲-۷۶). البته ابن‌سرابیون نیز که در همین روزگار در شرق جهان اسلام می‌زیست، مالیخولیا را کم‌وبیش همین‌گونه دسته‌بندی کرده است(رازی، الحاوی، ج۱، ص۸۰). پزشکان پس از اسحاق رسالۀ مالیخولیای وی را در نوع خود بی‌نظیر می‌دانند(ابن‌جلجل، ص۸۵؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۳۶؛ ابن‌فضل‌الله، ج۹، ص۳۰۷).
کنستانتین افریقایی(د۱۰۸۷م) کتاب المالیخولیای اسحاق را، همچون آثار اسحاق‌بن‌سلیمان و ابن‌جزار، به لاتینی ترجمه، و به خود منسوب کرد، اما محققان اروپایی معمولاً از آثار کنستانتین به عنوان ترجمه‌های تفسیرگونه و نه آثار منحول یاد کرده‌اند.
اسحاق‌بن‌سلیمان اسرائیلی(ه‌ م)، شاگرد اسحاق‌بن‌عمران و استاد ابن‌جزار، پزشک و داروشناس برجسته‌ای بود که به ویژه کتاب الحمیات وی در اروپا شهرت بسیار داشت. او در استناد نکردن به آثار پزشکان دورۀ اسلامی اصرار داشت. ابن‌جزار(ه‌ م) ادامه‌دهندۀ سنت علمی پایه‌گذاری شده توسط اسحاق‌بن‌عمران بود. از آثار مهم وی می‌توان به زادالمسافر(که کنستانتین آن را انتحال کرد)، کتاب فی المعدة، سیاسةالصبیان، الاعتماد فی الادویةالمفردة و جز آن اشاره کرد. ابن‌جزار همراه با المعز فاطمی به مصر آمد و در آنجا درگذشت.
در اواخر سدۀ ۳ق در اندلس ابن‌ملوکۀ نصرانی احتمالاً نخستین مطب عمومی را که دارای ۳۰ صندلی برای مراجعان بود، تأسیس کرد(ابن‌جلجل، ص۹۷؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ۲/۴۱). یحیی‌بن‌اسحاق، مسیحی‌زادۀ مسلمان، کناشی در «پنج سفر به مذهب روم»(شیوۀ مسیحیان) به نام الابریشم نوشت(ابن‌جلجل،ص۹۷-۹۸؛ابن‌جلجل،ص۱۰۰-۱۰۱؛ صاعد، ص۲۶۱-۲۶۲؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۴۲-۴۳؛ قفطی، ص۳۵۹). بوحفص عمربن‌بریق، ۶ماه در قیروان ملازم ابن‌جزار بود و هنگام بازگشت، کتاب زادالمسافر او را با خود به اندلس آورد. و بدین‌ترتیب، سنت پزشکی اسحاق‌بن‌عمران(ه‌ م)به اندلس منتقل شد(ابن‌جلجل، ص۱۰۷-۱۰۸؛ صاعد، ص۲۶۳؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۴۵).
حسدای بن‌شبروط با کمک راهبی یونانی کتاب دیوسکوریدس را به عربی ترجمه کرد(خطابی، ص۱۸-۱۹) که از جمله ترجمه‌های انگشت‌شمار یونانی به عربی در اندلس بود. ابوالقاسم زهراوی(د پس از ۴۰۴ق)بزرگ‌ترین جراح مسلمان و بن‌سمجون(ه‌ م)داروشناسی برجسته بود، اما عجیب آنکه ابن‌جلجل و صاعد اندلسی به هیچ‌یک از این دو اشاره نکرده‌اند.
پزشکی اسلامی از تسلط آل‌بویه بر بغداد تا ظهور مغول: ابن‌جلجل در طبقات الاطباء و الحکماء(تألیف: ۳۷۷ق)بر آن است که به سبب تسلط آل‌بویه و ترکان بر خلفای عباسی، از زمان الراضی بالله تا زمان الطائع‌بالله(یعنی روزگار ابن‌جلجل)هیچ پزشک قابل ذکری در شرق تربیت نشده است!(نک‌: ص۱۱۶)، درحالی که همۀ پزشکان برجستۀ جهان اسلام(بجز رازی)در همین روزگار و در ایران برآمدند. احمدبن‌محمدبن‌ابی‌الاشعث(د ۳۶۰ق) از پزشکان برجستۀ ایرانی، مفسر زبردست آثار جالینوس بود و آثاری در داروشناسی، مالیخولیا، جانورشناسی و جز آن نوشت(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۷). ابوماهر موسی بن‌سیار شیرازی از پزشکان برجستۀ روزگار بود. ۳ پزشک پرآوازۀ ایرانی، ابوالحسن طبری، ابن‌مندویۀ اصفهانی و علی‌بن‌عباس مجوسی اهوازی هر ۳ از شاگردان او بودند(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۳۶)
ابوالحسن طبری در المعالجات البقراطیة برای نخستین بار عامل بیماری جرب را به جهان پزشکی شناساند؛ درحالی که تا چندی پیش پژوهشگرانی که با علوم اسلامی آشنایی داشتند، از ابومروان‌ابن‌زهر مؤلف التیسیرفی المداواة و التدبیر ـ که بیش از دو قرن پس از ابوالحسن می‌زیست ـ به واسطۀ توصیف بیماری جرب و انگل مولد آن، به عنوان نخستین انگل‌شناس پس از آلکساندر(اسکندر)ترالسی یاد می‌کردند و کسانی نیز که به این‌گونه آثار توجهی نداشتند، می‌پنداشتند که این انگل را دو پزشک ایتالیایی به نامهای بونومو۲۶ و چستونی۲۷ در ژوئن۱۶۸۷ کشف کرده‌اند؛ اما پس از چاپ بخشهایی از کتاب المعالجات البقراطیة توسط محمدرهاب، در ۱۹۳۸م فریدمان به درستی ابوالحسن طبری را کاشف این انگل برشمرد. ابن‌مندویۀ اصفهانی نیز نخست در بیمارستان اصفهان، سپس در بیمارستان عضدی بغداد به کار مشغول بود. کتاب الکافی فی الطب او در دست است(قفطی، ص۴۳۸)
اهوازی(ه‌ م) برجسته‌ترین پزشک روزگار خود، و یکی از بزرگ‌ترین پزشکان جهان اسلام و سده‌های میانه بود. کناش وی مشهور به کامل الصناعة یا کتاب الملکی به لحاظ توازنی که میان بخش نظری و عملی آن موجود بود، نه تنها در میان پزشکان دورۀ اسلامی، بلکه از راه دو روایت لاتینی، در غرب نیز رواجی کم‌نظیر یافت(کرمی، ص۲۸۹-۲۹۰). کنستانتین افریقی نخست این کتاب را ترجمه کرد و به خود منسوب ساخت، اما اصطفن انطاکی(ه‌ م)ضمن ارائۀ ترجمه‌ای بهتر و دقیق‌تر، انتحال وی را آشکار کرد. اما بیشتر محققان معاصر اروپایی نه تنها این انتحال را نادیده گرفته‌اند، که اصطفن انطاکی را نیز به باد انتقادهای نابجا گرفته‌اند.
اخوینی بخاری برجسته‌ترین پیرو مکتب پزشکی رازی بود. کتاب هدایةالمتعلمین وی کهن‌ترین کتاب فارسی برجای مانده در پزشکی به‌شمار می‌رود. این کتابه به‌ویژه به دلیل شمار بسیار اصطلاحات فارسی ـ که برخی از آنها در آثار دیگر به ندرت دیده می‌شود ـ حائز اهمیت است. اخوینی نیز مانند رازی به ندرت مطلبی را بدون ذکر مآخذ یاد کرده است.(داک، ج۳، ص۲۴۱)
از حسین‌بن‌ابراهیم‌بن‌حسن‌بن‌خورشید طبری‌ناتلی، ابومنصورحسن‌بن‌نوح‌قمری و ابوسهل‌مسیحی در شمار استادان ابن‌سینا در پزشکی یاد شده است، اما ابن‌سینا در سرگذشتش آورده که این فن را، از آنجا که بسیار ساده است! نزد خود آموخته است.ابوسهل مسیحی کتابی به نام المائة یا صدباب نوشت که با آنکه در میان مسلمانان شهرت بسیار داشت، درست برخلاف کامل الصناعة، به لحاظ آنکه بیشتر به جنبه‌های نظری پزشکی پرداخته بود، در غرب لاتینی بدان توجه نشد. دیگر آثار وی همچون اظهار حکمةالله تعالیٰ فی خلق الانسان و الطب الکلی نیز هریک شایستۀ توجهی ویژه‌اند(قفطی، ص۴۰۸؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۳۲۷؛کرمی، ص۲۸۹-۲۹۰) اگر انتساب التنویر، در ترجمه و تفسیر واژگان پزشکی، به ابومنصور درست باشد، باید وی را نگارندۀ دومین کتابه کهن موجود فارسی، و نخستین اصطلاح‌نامۀ موجود به زبان فارسی برشمرد. کناش وی مشهور به الغِنیٰ والمُنیٰ تا قرنها در شبه‌قارۀ هند رواج داشت و امروزه نسخ متعددی از آن در دست است(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۳۲۷)
ابوعبیدالله محمدبن‌احمدبن‌سعیدتمیمی(د پس از ۳۷۰ق)، پزشک و داروشناس برجسته‌ای از مردم بیت‌المقدس بود که در میانۀ سدۀ ۴ق در مصر فعالیت داشت. کتاب مفصل و مهمی به نام مادةالبقا با صلاح فسادالهواء و التحرز من ضرر الاوباء دربارۀ چگونگی پرهیز از بیماریهای همه‌گیر نوشت(قفطی، ص۱۰۵-۱۰۹؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۸۷-۸۹؛ ابن‌فضل‌الله، ج۹، ص۳۳۳-۳۳۵)
ابن‌سینا بزرگ‌ترین پزشک عصر خود و یکی از بزرگ‌ترین پزشکان همۀ اعصار بود. دائرةالمعارف بزرگ طبی او، القانون فی الطب که از نظر حجم تقریباً دوسوم الحاوی است، نه فقط در دنیای اسلام، که در اروپای لاتینی نیز ۶ سده به عنوان عالی‌ترین مآخذ باقی ماند. این اثر حاوی شماری ملاحظات بدیع است؛ ولی مقبولیتش در نزد پزشکان به سبب ساختار کم‌نظیر و ترتیب شایسته و منظم مطالب آن است. این کتاب، الحاوی رازی، کامل الصناعۀ اهوازی، و حتیٰ آثار جالینوس را تحت‌الشعاع قرار داد. تمیز ذات‌الجنب۳۰ و التهاب میان سینه۳۱، خاصیت سرایت‌پذیری سل، انتشار بیماریها به وسیلۀ آب و خاک، توصیف دقیق عوارض پوستی، بیماریها و انحرافات جنسی، بیماریهای عصبی، بسیاری موضوعات روانی و آسیب‌شناسی، ولو اینکه بد توصیف شده، با دقت مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. در بخش ادویۀ مفرده ۷۶۰ دارو مورد توجه قرار گرفته، و روشهای داروشناسی به اختصار بیان شده است.
دربارۀ مآخذ القانون ابن‌سینا به ندرت تحقیقی صورت پذیرفته است. برخی برآن‌اند کتاب وی انتحالی از الحاوی رازی است، ولی فلمان(ص ۱۴۸-۱۵۴)این نظر را رد کرده است. اما تردیدی نیست که ابن‌سینا بخش قابل توجهی از کتاب پنجم القانون را کلمه به کلمه از الکناش الصغیر ابن‌سرابیون نقل کرده است. در حالی که ابن‌سینا تنها چندبار از ابن‌سرابیون، آن هم در مواضعی دیگر، یاد کرده است. این نقل‌قولهای کلمه به کلمه، به تخمین نگارندۀ این سطور، چیزی در حدود یک‌سوم مقالۀ هفتم الکناش الصغیر را دربرمی‌گیرد. جالب اینکه سیداسماعیل جرجانی(د ۵۳۱ق)پزشک برجسته و پارسی‌نویس ایرانی، با آنکه هیچ سخن صریحی در این مورد نیاورده، احتمالاً نخستین کسی است که بدین مطلب پی برده، زیرا در موارد متعدد به مواضع مشابه این دو کتاب ارجاع داده است.(داک، ج۳، ص۲۳۳-۲۴۴) ابن‌سینا قاعدتاً در مواضع دیگر القانون نیز از این کتاب، و نیز از قراباذین شاپوربن‌سهل، الحاوی رازی، و آثار یوحنابن‌ماسویه به همین شکل بهره برده است.
ابوالفرج‌ابن‌طیب، پزشک و فیلسوف برجستۀ مسیحی، سالها در بیمارستان عضدی بغداد به تدریس مشغول بود. ابن‌سینا که نخست ابن‌طیب را بزرگ می‌داشت، سرانجام او را پزشکی کم‌مایه برشمرد. ابوالفرج گزیده‌هایی از ترجمه‌های عربی آثار بقراط و جالینوس را(معمولاً با عناوینی چون ثمار... یا النکت)فراهم آورده است(قفطی، ص۲۲۳؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۳۹؛علی بیهقی، ص۲۵). ابن‌بطلان(ه‌ م)برجسته‌ترین شاگرد ابوالفرج، از ملازمان ابوالحسن حرانی بود؛ پس از مسافرت به مصر با ابن‌رضوان(ه‌ م)به شدت اختلاف پیدا کرد و این دو آثار متعددی در رد نظر یکدیگر نوشتند. تقویم الصحۀ ابن‌بطلان از نخستین آثاری است که بیشتر مطالب آن در جدولهای متعدد آمده است(قفطی، ص۲۹۴-۳۱۵؛قفطی، ص۴۴۳-۴۴۴؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۴۱؛ ابن‌عبری، ص۳۳۱). ابن‌جزله(د ۴۹۳ق/۱۱۰۰م)نیز کتاب تقویم‌الابدان را به همین شیوه نوشت. از این دو کتاب چند ترجمۀ فارسی و نیز ترجمه‌های لاتینی، آلمانی و فرانسه در دست است. ابوالحسن سعیدبن‌هبةالله نیز از کارکنان بیمارستان عضدی بغداد بود که کتاب المغنی را برای مقتدی عباسی نوشت(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۱، ص۲۵۴-۲۵۵).
ابن‌ابی‌صادق نیشابوری(ه‌ م)، پزشک برجستۀ ایرانی بیشتر به شرح آثار بقراط و جالینوس توجه داشت. برخی مؤلفان معاصر بی‌آنکه مآخذی یاد کنند، وی را استاد اسماعیل جرجانی دانسته‌اند. زین‌الدین سیداسماعیل جرجانی، مشهورترین پزشک ایرانی از سدۀ ۶ق بدین سو، کتاب مهم ذخیرۀ خوارزمشاهی را که حاصل سالها تجربۀ وی بود، در کهن‌سالی نوشت. این کتاب مهم‌ترین و مفصل‌ترین اثر پزشکی دورۀ اسلامی به زبان فارسی است. وی با تلخیص بخش داروسازی این اثر کتاب الاغراض الطبیة را فراهم آورد که در آن بیشتر به علائم و نحوۀ تشخیص بیماریها توجه شده است. خفی علایی و یادگار دو گزیدۀ بسیار مختصر از ذخیره است که اولی برای حکمرانان، و دومی برای مردم عادی که به پزشک دسترسی ندارد(به شیوۀ من لایحضره الطبیب رازی)، نوشته شده است(جرجانی، ذخیره، ص۲؛جرجانی، ذخیره، ص۶۴۴؛جرجانی،الاغراض، ص۳-۴؛جرجانی، خفی علایی، ص۱، ۴؛جرجانی، یادگار، ص۱-۲؛علی بیهقی، ص۱۷۲). نظامی عروضی دو کتاب نخست را جزو آثاری که باید خواند، و دو دیگر را جزو آنها که همواره باید با خود داشت، یاد کرده است(نظامی عروضی، ص۷۰-۷۱)از ترجمۀ عبری ذخیرۀ خوارزمشاهی یاد کرده است که از این نظر در میان دیگر آثار فرسی کم‌نظیر است. ابوالفضل محمدبن‌ادریس‌دفتری(د۹۸۲ق) نیز آن را به ترکی ترجمه کرده است(حاجی خلیفه، ج۳، ص۳۳۰).
ابن‌جمیع پزشک یهودی‌زادۀ مصری، در دربار عاضد فاطمی و سپس صلاح‌الدین ایوبی جایگاهی ویژه داشت. آثاری چون الارشاد لمصالح الانفس و الاجساد در کلیات پزشکی و التصریح بالمکنون فی تنقیح القانون در خرده‌گیری بر القانون ابن‌سینا و مانند آن نوشت. ابن‌مطران پزشک شخصی صلاح‌الدین و مدرس پزشکی در بیمارستان نوری دمشق بود. کتاب بستان الاطباء و روضةالالباء وی جُنگی حاوی مطالب متنوع دربارۀ پزشکی و حواشی آن است.
ابن‌میمون قرطبی، فیلسوف و پزشک برجستۀ یهودی افزون بر شرح فصول بقراط، خود نیز کتابی به نام الفصول نوشت که در آن ۵۰۰‘۱ قطعه از سخنان پزشکانی چون جالینوس و نیز چند پزشک ساکن مصر همچون ابن‌زهر، تمیمی و ابن‌رضوان به همراه ۴۲ اظهارنظر خود ابن‌میمون آمده است.
نجیب‌الدین سمرقندی که در ۶۱۹ق/۱۲۲۲م در حملۀ مغول به هرات کشته شد، کتابی با عنوان الاسباب و العلامات نوشت که بیشتر به واسطۀ شرح نفیس بن‌عوض کرمانی بر آن مشهور است. در متن اصلی و شرح این کتاب ملاحظات قابل توجهی دیده می‌شود. عبداللطیف بغدادی(د ۶۲۹ق در بغداد)شرحهایی بر آثار بقراط، از جمله، فصول و الامراض الوافدة، کتابی دربارۀ دیابت، و خلاصه‌ای از القانون ابن‌سینا نوشت.
بزرگ‌ترین پزشک این روزگار و یکی از معدود پزشکان برجستۀ غیرایرانی دورۀ اسلامی، ابن‌نفیس(ه‌ م)دمشقی، شارح‌بزرگ آثار ابن‌سینا بود. وی ۳سده پیش از میگل سروتو، به گردش ریوی یا گردش کوچک خون پی برد و این مطلب را در شرح تشریح القانون خود یاد کرد.
پزشکان اندلسی در روزگار دولت شهرها: با آشفتگی اوضاع اندلس در آغاز سدۀ ۵ق، یا به قول قاضی صاعد اندلسی(اندلسی، ص۲۶۶)«آغاز فتنه»، اغلب دانشمندان قرطبه را ترک کرده، به شهرهای دیگر رفتند. در این روزگار پزشکان و داروشناسانی چون ابوعبدالله‌محمدبن حسن مشهور به ابن‌کنانی، ابوالعرب‌یوسف بن‌محمد و ابن‌وافد، به کار مشغول بودند(صاعد، ص۲۶۷-۲۷۰).
از خانوادۀ ابن‌زهر(ه‌ م) نامداران بسیاری از اندلس برخاستند، اما هیچ‌یک به شهرت ابوالعلاء زهربن‌عبدالملک(د ۵۲۵ق/۱۱۳۱م)و به ویژه پسرش ابومروان عبدالملک(د ۵۵۷ق/۱۱۶۲م)نرسیدند(ابن‌ابی‌اصیبعه، ج۲، ص۶۴) ابومروان احتمالاً بزرگ‌ترین پزشک بالینی اسلام و قرون وسطیٰ پس از رازی است؛ اما چنان که گفته شد، ابوالحسن طبری مدتها پیش از وی به بیماری جرب و انگل مولد آن اشاره کرده بود. ابن‌رشد گویا نخستین کسی بود که دریافت یک نفر دوبار آبله نمی‌گیرد.
پزشکان سرزمینهای اسلامی از برافتادن عباسیان تا سدۀ ۱۲ق: در این روزگار افول پزشکی اسلام که مدتها پیش از این، به صورتی پنهان آغاز شده بود، بیشتر به چشم می‌آید. بیشتر آثار این دوره گزیده‌ها و خلاصه‌هایی از آثار مهم پیشین بود. در واقع سنت پزشکی اسلامی در این روزگار اندک اندک به ابتذال و روزمرگی کشیده شد و سرانجام با ورود پزشکی نوین اروپایی به کشورهای اسلامی، از پای درآمد؛ هرچند که از این پس نیز شمه‌ای از تعلمیات این سنت پزشکی، در قالب برخی داروخانه‌های گیاهی، یا پزشکان مشهور به دکتر علفی تا امروز به حیات خود ادامه داده است.
ابن‌قف، پزشک سوری، همچون بسیاری از پزشکان پیش از خود، شرحی بر فصول بقراط نوشت. کتاب جامع‌الغرض فی حفظ الصحة و دفع المرض وی به لاتینی ترجمه شده است. قطب‌الدین شیرازی، دانشمند جامع‌الاطراف ایرانی، در پزشکی نیز دست داشت و ۱۰ سال در بیمارستان مظفری شیراز بدین کار مشغول بود. نجم‌الدین محمودبن‌الیاس شیرازی(د۷۳۰ق)کتاب مهم الحاوی فی علم التداوی را نوشت که رواج بسیار یافت و در قیاس با الحاوی رازی به الحاوی الصغیر شهرت یافت. ابن‌اکفانی مصری به تقلید از من لایحضره الطبیب رازی کتاب غنیةاللبیب عند غیبةالطبیب را نوشت. ابن‌کتبی پزشک ایرانی‌نژاد، به تقلید از ماالفارق... رازی رساله‌ای با عنون الفرق بین الامراض المشتبهة دربارۀ تشخیص تفارقی نوشت؛ اما رسالۀ داروشناسی وی مالایسع‌الطبیب جهله، شهرت بیشتری دارد. چغمینی ریاضی‌دان مشهور، تلخیصی بسیار فشرده از القانون ابن‌سینا فراهم آورد که رواج حیرت‌انگیز آن، به افول پزشکی اسلامی سرعت داد.
از آخرین پزشکان قابل ذکر دورۀ اسلامی می‌توان به داوودبن‌عمر انطاکی(ه‌ م) نویسندۀ تذکرةاولی‌الالباب و الجامع للعجب و العجاب، محمدبن‌یوسف هروی مؤلف بحرالجواهر، و یوسف‌بن‌محمد مؤلف طب یوسفی(تألیف: ۹۱۷ق در هرات)، و بهاءالدوله حسینی نوربخش(ه‌ م)، مؤلف کتاب خلاصةالتجارب، اشاره کرد که این یک آخرین پزشک دورۀ اسلامی است که در آثار وی همچنان نشانه‌هایی از نوآوری دیده می‌شود.
منابع:
(۱)احمد ابن‌ابی‌اصیبعه، عیون‌الانباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، ۱۲۹۹ق؛
(۲) محمد ابن‌ابی یعلیٰ، طبقات الحنابلة، به کوشش محمدحامدفقی، بیروت، دارالمعرفه؛
(۳) ابن‌اثیر، الکامل؛
(۴) ابن‌اثیر، اللباب، بغداد، مکتبةالمثنیٰ؛
(۵) محمد ابن‌اسفندیار، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۰ش؛
(۶) عبدالله ابن‌بیطار، الجامع لمفردات الادویة والاغذیة، بولاق، ۱۲۹۱ق؛
(۷) احمد ابن‌جزار، الاعتماد فی الادویةالمفردة، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، ۱۹۸۵م؛
(۸) احمد ابن‌جزار، کتاب فی المعدة و امراضها و مداواتها، به کوشش سلمان قطایه، حلب، ۱۹۷۹م؛
(۹) سلیمان ابن‌جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، به کوشش فؤاد سید، قاهره، ۱۹۵۵م؛
(۱۰) عبدالرحمان ابن‌جوزی، المنتظم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفیٰ عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۲ق/۱۹۹۲م؛
(۱۱) احمد ابن‌حجر عسقلانی، الاصابة، قاهره، ۱۳۲۹ق؛
(۱۲) احمد ابن‌حجر عسقلانی، تهذیب‌التهذیب، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۵-۱۳۲۷ق؛
(۱۳) ابن‌خلدون، مقدمة، بیروت، داراحیاءالتراث العربی؛
(۱۴) علی ابن‌ربن، الدین و الدولة، به کوشش عادل نوبهض، بیروت، ۱۳۹۳ق/۱۹۷۳م؛
(۱۵) علی ابن‌ربن، فردوس الحکمة، به کوشش محمدزبیر صدیقی، برلین، ۱۹۲۸م؛
(۱۶) عبدالملک ابن‌زهر، التیسیر فی المداواة و التدبیر، به کوشش میشل خوری، دمشق، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
(۱۷) ابن‌سرابیون، یوحنا، الکناش الصغیر، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، شم‌ ۹۶۶۸م؛
(۱۸) محمد ابن‌سلام جمحی، طبقات الشعراء، به کوشش یوزف هل، لیدن، ۱۹۱۳م؛
(۱۹) حامد ابن سمجون، جامع‌الادویةالمفردة، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، ۱۹۹۲م؛
(۲۰) ابن‌سینا، القانون، یولاق، ۱۲۹۴ق؛
(۲۱) یوسف ابن‌عبدالبر، الاستعاب فی معرفةالاصحاب، در حاشیۀ الاصابة(نک‌: هم‌ ، ابن‌حجرعسقلانی)؛
(۲۲) غریغوریوس ابن‌عبری، تاریخ مختصر الدول، به کوشش انطون صالحانی، بیروت، ۱۸۹۰م؛
(۲۳) عمر ابن‌عدیم، بغیةالطلب، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۸م؛
(۲۴) احمد ابن‌عذاری، البیان المغرب، به کوشش کولن و لوی پرووانسال، لیدن، ۱۹۴۸م؛
(۲۵) احمد ابن‌فضل‌الله عمری، مسالک‌الابصار، چ تصویری، به کوشش فؤادسزگین، فرانکفورت، ۱۹۸۵م؛
(۲۶) احمد ابن‌فقیه، البلدان، به کوشش یوسف هادی، بیروت، ۱۴۱۶ق/۱۹۹۶م؛
(۲۷) عبدالله ابن‌قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، به کوشش اسماعیل اسعردی، بیروت، دارالکتب العلمیه؛
(۲۸) عبدالله ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، قاهره، ۱۳۴۳-۱۳۴۹ق/۱۹۲۵-۱۹۳۰م؛
(۲۹) عبدالله ابن‌قتیبه، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م؛
(۳۰) ابن‌ماسویه، یوحنا، النوادر الطبیة، به کوشش دانیل ژاکار و ژرار تروفو(نک‌: مل‌ ، ابن ماسویه)؛
(۳۱) اسعد ابن مطران، بستان‌الاطباء، چ تصویری، به کوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۶۸ش؛
(۳۲) ابن‌ندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل، لایپزیگ، ۱۸۷۱-۱۸۷۲م؛
(۳۳) یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، به کوشش بهرام فره‌وشی، تهران، ۱۳۵۶ش؛
(۳۴) احمد ابوالحسن طبری، المعالجات البقراطیة، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، ۱۴۱۰ق/۱۹۹۰م؛
(۳۵) عبدالله ابوعبید بکری، المسالک و الممالک، به کوشش وان لون و ا. فره، تونس، ۱۹۹۲م؛
(۳۶) ابوالفدا، المختصر فی اخبارالبشر، بیروت، دارالمعرفه؛
(۳۷) احمد ابونعیم اصفهانی، حلیةالاولیاء، بیروت، ۱۴۰۵ق؛
(۳۸) احمدبن‌حنبل، مسند، قاهره، ۱۳۱۳ق؛
(۳۹) ربیع اخوینی، هدایةالمتعلمین، به کوشش جلال متینی، مشهد، ۱۳۴۴ش؛
(۴۰) اسحاق‌بن‌عمران، مقالة فی المالیخولیا، به کوشش کارل گاربرس، هامبورگ، ۱۹۷۷م؛
(۴۱) اشه، رهام، آموزۀ پزشکی مغان، پاریس، ۲۰۰۰م؛
(۴۲) ابراهیم اصطخری، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۷۰م؛
(۴۳) ابراهیم اصطخری، مسالک و ممالک، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۷ش؛
(۴۴) عبدالملک البیری، «طب‌العرب»، اغذیة والادویة...، محمد عربی خطابی، بیروت، ۱۹۹۰م؛
(۴۵) اوس‌بن‌حجر، دیوان، به کوشش محمدیوسف نجم، بیروت، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۰م؛
(۴۶) اوستا، ترجمۀ جلیل دوست‌خواه، تهران، ۱۳۷۰ش؛
(۴۷) محمد اولیاءالله آملی، تاریخ رویان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۸ش؛
(۴۸) علی اهوازی، کامل الصناعةالطبیة، قاهره، ۱۲۹۴ق؛
(۴۹) عبدالقادر بغدادی، خزانةالادب، به کوشش عبدالسلام هارون، قاهره، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۱م؛
(۵۰) احمد بلاذری، فتوح‌البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۶۵م؛
(۵۱) ابوریحان بیرونی، الجماهر فی الجواهر، به کوشش یوسف هادی، تهران، ۱۳۷۶ش؛
(۵۲) ابوریحان بیرونی، الصیدنة، به کوشش عباس زریاب، تهران، ۱۳۷۰ش؛
(۵۳) ابوریحان بیرونی، «فهرست کتب الرازی»، فهرست کتب رازی و نامهای کتب بیرونی، به کوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۶۵ش؛
(۵۴) ابراهیم بیهقی، المحاسن و المساوی، بیروت، ۱۹۷۰م؛
(۵۵) علی بیهقی، تتمةصوان الحکمة، لاهور، ۱۳۵۱ق؛
(۵۶) ابراهیم پورداود، ترجمۀ یشتها(هم‌ (؛
(۵۷) محمد نعیمی، مادةالبقاء، به کوشش یحییٰ شعار، قاهره، ۱۹۹۹م؛
(۵۸) عمرو جاحظ، البخلاء، به کوشش طه حاجری، قاهره، ۱۹۸۱م؛
(۵۹) عمرو جاحظ، البیان و التبیین، قاهره، ۱۳۱۱ق؛
(۶۰) عمرو جاحظ، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، بیروت، ۱۳۸۸ق/۱۹۶۹م؛
(۶۱) اسماعیل جرجانی، الاغراض الطبیة، چ تصویری، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، ۱۳۴۵ش؛
(۶۲) اسماعیل جرجانی، خفی علایی، به کوشش علی‌اکبر ولایتی و محمود نجم‌آبادی، تهران، ۱۳۷۷ش؛
(۶۳) اسماعیل جرجانی، ذخیرۀ خوارزمشاهی، چ تصویری، به کوشش سعیدی سیرجانی، تهران، ۱۳۵۵ش؛
(۶۴) اسماعیل جرجانی، یادگار، به کوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۸۱ش؛
(۶۵) محمد جهشیاری، الوزراء و الکتاب، به کوشش مصطفیٰ سقا و دیگران، قاهره، ۱۳۵۷ق؛
(۶۶) حاجی خلیفه، کشف الضنون، به کوشش گوستاو فلوگل، لایپزیگ، ۱۸۳۵م بب‌؛
(۶۷) حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک‌الارض و الانبیاء، بیروت، دار مکتبةالحیاة؛
(۶۸) حمزۀ اصفهانی، التنبیه علیٰ حدوث التصحیف، به کوشش محمدحسن‌آل‌یاسین، بغداد، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م؛
(۶۹) حنین بن اسحاق، رسالة الیٰ علی‌بن‌یحییٰ فی ذکر ما ترجم من کتب جالینوس، به کوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۷۹ش؛
(۷۰) محمدعربی خطابی، الطب و الاطباء فی الاندلس الاسلامیة، بیروت، ۱۹۸۸م؛
(۷۱) داستانهای بیدپای، ترجمۀ محمدبن عبدالله بخاری، به کوشش پرویز ناتل خانلری و محمد روشن، تهران، ۱۳۶۱ش؛
(۷۲) داک؛
(۷۳) دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، ۱۳۷۹ش، دوست‌خواه، جلیل، ترجمۀ اوستا(هم‌(؛
(۷۴) احمد دینوری، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال‌الدین شیال، بغداد، ۱۹۵۹م؛
(۷۵) محمد ذهبی، سیراعلام النبلاء، به کوشش شعیب‌ارنؤوط و م. ن. عرقسوسی، بیروت، ۱۴۱۳ق؛
(۷۶) محمد بن زکریا رازی،الحاوی، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۴-۱۳۹۰ق/۱۹۵۵-۱۹۷۰م؛
(۷۷) محمد بن زکریا رازی، ماالفارق او الفروق او کلام فی الفروق بین‌ الامراض، به کوشش سلمان قطابه، حلب، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م؛
(۷۸) اسحاق رهاوی، ادب الطبیب، چ تصویری، به کوشش فؤاد سزگین، فرانکفورت، ۱۹۸۵م؛
(۷۹) مصعب زبیری، نسب قریش، به کوشش لوی پرووانسال، پاریس، ۱۹۵۳م؛
(۸۰) عباس زریاب، مقدمه بر الصیدنة(نک‌: هم‌ ، بیرونی)؛
(۸۱) محمود زمخشری، الکشفاف، بیروت، دارالمعرفه؛
(۸۲) محمود زمخشری، المستقصیٰ فی امثال العرب، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۲م؛
(۸۳) عبدالکریم سمعانی، الانساب، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م؛
(۸۴) صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم، به کوشش غلامرضا جمشید‌نژاد اول، تهران، ۱۳۷۶ش؛
(۸۵) محمدزبیر صدیقی، مقدمه بر فردوس الحکمة(نک‌: هم‌ ، ابن‌ربن)؛
(۸۶) طبری، تاریخ؛
(۸۷) صالح مهدی عزاوی، «الحارث بن کلدةالثقفی و قیمته فی تاریخ طب العربی»، المورد، بغداد، ۱۹۷۷م، ج۶، شم‌ ۴؛
(۸۸) العیون و الحدائق، به کوشش نبیله عبدالمنعم داوود، بغداد، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م؛
(۸۹) فردوسی، شاهنامه، به کوشش عثمانف، مسکو، ۱۹۶۸م؛
(۹۰) سلمان قطابه، «تعلیق علیٰ رسالة الرازی فی الزکام»، تاریخ العلوم العربیة، حلب، ۱۹۷۷م، ج ۱، شم‌ ۱؛
(۹۱) علی قفطی، تاریخ الحکماء، اختصار زوزنی، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ، ۱۹۰۳م، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش بهین دارایی، تهران، ۱۳۴۷ش؛
(۹۲) یاقوت، بلدان؛
(۹۳) یونس کرامتی، کارنامۀ پزشکی ایران(زیرچاپ)؛
(۹۴) علی مسعودی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۸۹۳م؛
(۹۵) احمد میدانی، مجمع‌الامثال، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفه؛
(۹۶) تالینو، کارلو آلفونسو، علم الفلک و تاریخه عندالعرب، رم، ۱۹۱۱م؛
(۹۷) نظامی عروضی، چهارمقاله، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م؛
(۹۸) احمد نویری، نهایةالارب، قاهره، ۱۳۴۲ق/۱۹۲۳م؛



جعبه ابزار