• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

چیستی نفس

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



"ن ف س" در اصل لغت برخروج نسیم دلالت می‌کند و تنفس نیز به همین معنا می‌باشد. واژه نفس در کتابهای لغت، بیشتر به معنی ذات و حقیقت شی آمده است، "قتل فلان نفسه" یعنی ذات و حقیقت خودش را هلاک کرد.



در مورد نفس در کلام فلاسفه دو گونه تعریف یافت می‌شود؛ تعریفی که به نفس از منظر علاقه اش به جسم می‌نگرد و تعریف دیگر از حیث اینکه جوهری مستقل و قائم به ذات است؛ در صورت اول نفس صورت جوهری برای جسم آلی است و بالتبع این دوجوهر (نفس و جسم) صورت و هیولا برای جوهر مرکبی هستند که همان موجود زنده است و در حالت دوم هر کدام از نفس و جسم جوهر مستقلی هستند.
[۳] موسوعة الفلسفة مدخل نفس، بدوی، عبدالرحمن، ج۲، ص۵۰۶_ ۵۰۷، بیروت، موسسه عربیه الدراسات والنشر۱۹۸۴.
در واقع باید گفت که این نفس یک چیز بیشتر نیست، اما گاهی به جنبه متعلق بودن آن به بدن، نظر می‌شود و گاهی به جنبه وجود جوهری آن که امری غیر از وجود تعلق آن به بدن است. برای روشن شدن این دو جنبه مثالی می‌آوریم: اگر ما بخواهیم "بنا" را تعریف کنیم، لزوما می‌باید از مفهوم "بنا" در تعریف آن استفاده کنیم، مثلا بگوییم: بنا کسی است که بنا یا ساختمان را می‌سازد و علت آن اینست که بنا یک مفهوم اضافی است و لذا برای شناسایی آن در نظر گرفتن نسبت آن با متعلق اضافه (بنا) ضروری است. حال، همین شخص بنا علاوه بر این جنبه بنا بودن، انسان نیز هست. ولی آیا با شناخت تعریف بنا، ما مفهوم انسان را نیز می‌توانیم بشناسیم؟
[۴] النفس من کتاب الشفاء، ابن سینا، ص۲۱، قم، موسسه بوستان کتاب، ۱۳۸۵.

نکته مهم در اینجاست که در صورتی که موجود مجردی باشد و هیچ ارتباطی با بدن نداشته باشد فلاسفه نام عقل بر آن می‌نهند؛ اما اگر موجود مجردی (مثل نفس) باشد که با بدن در ارتباط است، ولی نگاه ما به آن جنبه ارتباطش با بدن نباشد، این نگاه به همان ذات نفس است که به جنبه تعلقی اش به بدن نظر نشده است که در مثال ما می‌شود نگاه به بنا نه از جنبه بنا بودن بلکه از جهت انسان بودن وی.



در خصوص این مطلب صدرالمتالهین نظریه خاصی دارد؛ برخلاف سایر حکما وی معتقد است که حقیقت نفس، یک حقیقت تعلقی و اضافی است. بنابراین اصلا نمی‌توان به او نگاه مستقل و بی ارتباط با بدن کرد. برخلاف بنا که دارای ذاتی مستقل است. همچنین نمی‌توان گفت که جنبه تعلقی نفس یک چیز است و حیثیت ذات نفس چیز دیگری است، بلکه حقیقت نفس، حقیقت تعلقی است.



تعریفی که ما خواهیم آورد، ناظر به حالت تعلقی نفس است که بنابر نظر ملاصدرا از حقیقت نفس جدایی ندارد و بنابر نظر سایر حکما، تعریفی غیر از ذات نفس است.
برای نفس تعریفات گوناگونی ارائه شده است ولی قبل از آنکه به تعریف مفصل و مشخص کردن چارچوبهای منطقی و دقیق نفس بپردازیم، به جهت آمادگی ذهن خواننده به تعریفی اجمالی از نفس اشاره می‌کنیم: "نفس قوه‌ای است که در جسم موجود است، یا به آن تعلق می‌گیرد و منشا آثار گوناگون می‌گردد". توضیح آنکه برخی اجسام دارای آثاری می‌باشند که به صورت یکنواخت از آنها ظهور می‌یابند. مثلا آتش همواره دارای سوزندگی یا ایجاد حرارت است، یخ نیز همواره سرد و خورشید همیشه سوزان است و نور افشانی می‌کند. بنابراین آثار این اجسام به صورت یکنواخت ظاهر می‌گردد، ولی اجسام دیگری هستند که آثار یکنواختی ندارند؛ مثلا، انسان گاهی نشسته است و گاهی ایستاده، زمانی می‌بیند و زمانی می‌شنود و همچنین دارای ادراکات متفاوتی است. این آثار از مبدا واحدی سرچشمه می‌گیرند که نام آن را "نفس" می‌گذاریم.
[۶] شرح جلد هشتم اسفار، سعیدی مهر، محمد، ج۱، ص۴۰، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة‌الله‌علیه ، ۱۳۷۵.

در بیان تعریف مفصل از نفس، حکمای اسلامی تعریفی از نفس آورده‌اند که تقریبا همگی در آن اتفاق نظر دارند، گرچه گاها الفاظ ایشان در بیان مقصود گوناگون است. آن تعریف اینگونه است: "نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی دارای حیات بالقوة است".
[۷] شرح الاشارات والتنبیهات، طوسی، نصیرالدین، ج۲، ص۳۴۷، قم مطبوعات دینی ۱۳۸۳.
آنچنان که منقول است این تعریف اولین بار توسط ارسطو ارائه شده است. ابن سینا در کتاب شفاء این تعریف را با کمی تفاوت آورده است:
"نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی است"
[۸] النفس من کتاب الشفاء، ابن سینا، ص۲۲، انتشارات بوستان کتاب.
صدر المتالهین در کتاب اسفار نیز عین این تعریف را قبول کرده است. اما از افلاطون تعریف دیگری نقل شده است: "نفس جوهری است که جسم نیست و به بدن حرکت می‌دهد"
[۱۰] شرح العیون فی شرح العیون، حسن زاده، حسن، ص۱۱۱، ۱۳۸۷، قم، موسسه بوستان کتاب.
که کمتر مورد قبول قرار گرفته است. بنابراین ما به بررسی تعریف اول که بزرگان فلاسفه مسلمان پذیرفته‌اند می‌پردازیم.



در تعریف فوق اصطلاحاتی به کار برده شده که برای روشن شدن چیستی نفس آنها را با توضیح بیشتری ارائه می‌کنیم.

۴.۱ - کمال اول

کمال اول: بطور کلی کمال عبارت است از آنچه که شی را بالفعل می‌کند.
[۱۱] درر الفواید تعلیقه بر شرح منظومه، آملی، محمد تقی، ج۲، ص۲۹۶، قم، موسسه دارالتفسیر ۱۳۷۴.
آنچنانکه در نوشته‌های ابن سینا و ملا صدرا این موضوع عیان است، بهترین تعریف برای نفس تعریف به کمال بودن نفس است؛ زیرا بعضی نفس را به "قوه" تعریف کرده‌اند که این تعریف یا از این جهت است که نفس مبدا صدور فعل است یا از این جهت که قبول صور محسوسه و معقوله را می‌کند. گروهی دیگر نفس را به "صورت" تعریف کرده‌اند و این تعریف از جهت ماده‌ای است که نفس با آن در ارتباط است. یعنی این نفس است که به ماده صورت می‌دهد و آن را از قوه به فعلیت می‌رساند. باید گفت که هر دوی این تعریفات تا حدی صحیح هستند ولی هیچ کدام، آن جامعیتی که تعریف نفس به کمال دارد را ندارند. زیرا هر صورتی کمال است ولی بعضی از کمالات مثل حالت نفس مجرد، نام کمال بر آنها صدق می‌کند ولی به آنها نمی‌توان نام صورت نهاد. از آن طرف، هر قوه‌ای کمال است ولی نفس همیشه قوه نیست، به این معنا که مبدا فعل باشد، بلکه گاه حالت انفعالی دارد که این می‌شود آن معنای دوم از قوه که به معنای قبول کنندگی است. در این صورت، بهترین تعریف از نفس که همه جوانب نفس، حتی آن جنبه مفارق بودن را هم دربر بگیرد، همین تعریف به کمال است. زیرا عنوان کمال هم نفس غیر مفارق و هم نفس مفارق، هم حالت فاعلی و هم حالت انفعالی نفس را شامل می‌شود. به این ترتیب هر کدام از اصطلاحات گفته شده درباره نفس فقط به جنبه‌هایی از نفس اشاره می‌کنند که واژه کمال جامع همه آنهاست.
[۱۲] النفس من کتاب الشفاء، ابن سینا، ص۱۵_ ۱۸، انتشارات بوستان کتاب، ۱۳۸۵.
این کمال دو نوع است:
الف- کمال اول: آن چیزی که نوع را بالفعل می‌کند به این صورت که با اضافه شدن این کمال به جنس (که امری کلی و مبهم است)، نوع شکل می‌گیرد و به عبارتی دیگر به آن منوع، صورت نوعیه و فصل هم می‌گویند. از آن رو بر این کمال عنوان "اول" صدق می‌کند که بر نوع مقدم است (زیرا فصل است و فصل رتبتا بر نوع مقدم است). کمال اول مثل ناطق بودن برای انسان است. اگر به طور مثال حیوان را به عنوان جنس برای انسان لحاظ بکنیم، ناطق بودن انسان می‌شود، فصل آن انسان، که به آن انسان تشخص بخشیده و آن را از حیوان بودن خارج کرده و انسانیت به وی بخشیده است. یعنی در اینجا، این فصل ناطقیت است که باعث تشخص نوع گردیده و موجب شده است تا نوع شکل بگیرد.
ب- کمال ثانی: کمالی است که به دنبال نوع می‌آید. این همان آثار حیات است که به دنبال نوع می‌آید. این کمال را از آنرو کمال ثانی می‌گویند که در پی کمال اول می‌آید و نوع را در صفاتش کمال می‌بخشد؛ مانند دیدن و حرکت کردن برای انسان
[۱۴] درر الفواید تعلیقه بر شرح منظومه، آملی، محمد تقی، ج۲، ص۲۹۶، قم، موسسه دارالتفسیر ۱۳۷۴.
که هر یک از این دو صفت بعد از شکل گیری شخصیت آن موجود می‌آیند.

۴.۲ - جسم طبیعی

هدف از این قید خارج نمودن جسم صناعی از تعریف است. فرق بین جسم طبیعی و صناعی در این است که جسم صناعی دارای صورت طبیعی که وحدت بخش اجزای آن باشد نیست، بلکه بواسطه عامل خارجی دارای صورت و شکل شده است، مثلا گفته می‌شود "صندلی یکی از اجسام است" و حال آنکه ماهیتی حقیقی و صورتی طبیعی به نام "صندلی" نداریم، بلکه آنچه صندلی نامیده می‌شود، مثلا همان چوب است که بوسیله نجار شکل و صورت خاصی گرفته است.
[۱۵] شرح جلد هشتم اسفار اربعه، مصباح یزدی، محمد تقی، ج۱، ص۷۸-۷۹، قم، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ۱۳۷۷.
بنابراین صندلی یک جسم صناعی است که نمی‌توان گفت دارای نفس است.

۴.۳ - آلی

اجسام طبیعی دو گونه‌اند؛ گروهی کمالات ثانیه اشان بوسیله آلات و قوا ازآنها صادر می‌شود مانند گیاهان ، حیوانات و انسانها و گروهی دیگر بدون واسطه قوا و آلات، کمالات ثانیه از آنها سر می‌زند مانند صورتهای عنصری ( آب ، خاک ، هوا و آتش ) و صورتهای معدنی (یاقوت، طلا و...) این گروه دوم که بدون واسطه، کمالات ثانیه از آنها صادر می‌شود دارای نفس نیستند.پس منظور از قید آلی این است که جسم طبیعی مرکب از آلات یا اعضاء باشد.
[۱۷] فرهنگ فلسفی، صلیبا، جمیل، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدری، مدخل نفس، تهران، انتشارات حکمت، ۱۳۶۶.

در نتیجه جسمی دارای نفس است که اولا طبیعی باشد نه صناعی و ثانیا آثار و افعالی که از او صادر می‌شود بواسطه آلات و اعضایی که دارد از او صادر شود.
بنابر تعریفی که از ابن سینا در شفاء نقل کردیم و مورد پذیرش صدرالمتالهین هم واقع شده بود: مقصود از "آلت" در تعریف مورد بحث، اعضای جسمانی نیست بلکه مراد قوایی نظیر قوه غاذیه (قوه تغذیه)، نامیه (قوه رشد) و مولده (قوه تولید مثل) در نفس نباتی، و قوایی همچون حس و خیال در نفس حیوانی است. بنابراین تلقی از قید آلت نفس فلکی هم داخل در تعریف می‌شود؛ زیرا گرچه جسم فلک دارای اعضاء نیست ولی بنابر طبیعیات قدیم، نفس فلکی دارای قوای احساس و تحریک هست.
[۱۸] شرح جلد هشتم اسفار اربعه، مصباح یزدی، محمد تقی، ج۱، ص۸۴.


۴.۴ - دارای حیات بالقوة

بنابر این قید که در بعضی از تعاریف نفس آمده است، لازم نیست که همه علائم حیات بالفعل در موجودی باشد که ما آن را دارای نفس بدانیم، بلکه قوه آن کافی است؛ یعنی افعالی که از زندگان صادر می‌شود لازم نیست دائمی باشد، بلکه گاه بالقوه باشد و گاه بالفعل.
[۱۹] معرفت نفس، حسن زاده آملی، حسن، ج۲، ص۳۱۶، بیجا، انتشارات علمی فرهنگی ۱۳۶۲.

در تعریف مذکور اگر آلت را صرفا به معنی اعضاء بگیریم، جامع نفوس سه گانه زمینی است که نفوس نباتی حیوانی و انسانی است؛ و نفوس زمینی در مقابل نفوس سماوی است. نفوس سماوی به نفوسی می‌گویند که طبق طبیعیات قدیم، علما برای افلاک قائل بودند.
[۲۰] معرفت نفس، حسن زاده آملی، حسن، ج۲، ص۳۱۷.
اما اگر آلت را به معنای قوا بگیریم شامل نفوس فلکی نیز می‌شود.


۱. لسان العرب، ابن منظور، ج۶، ص۲۳۳، قم، ایران، ادب حوزه ۱۳۶۳.    
۲. معجم مقائیس اللغة، ابن فارس، ذیل «نفس».    
۳. موسوعة الفلسفة مدخل نفس، بدوی، عبدالرحمن، ج۲، ص۵۰۶_ ۵۰۷، بیروت، موسسه عربیه الدراسات والنشر۱۹۸۴.
۴. النفس من کتاب الشفاء، ابن سینا، ص۲۱، قم، موسسه بوستان کتاب، ۱۳۸۵.
۵. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، صدر الدین شیرازی، محمد، ج۸، ص۱۱، بیروت دار احیاء التراث الغریی ۱۹۹۹.    
۶. شرح جلد هشتم اسفار، سعیدی مهر، محمد، ج۱، ص۴۰، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة‌الله‌علیه ، ۱۳۷۵.
۷. شرح الاشارات والتنبیهات، طوسی، نصیرالدین، ج۲، ص۳۴۷، قم مطبوعات دینی ۱۳۸۳.
۸. النفس من کتاب الشفاء، ابن سینا، ص۲۲، انتشارات بوستان کتاب.
۹. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، صدر الدین شیرازی، محمد، ج۸، ص۱۶.    
۱۰. شرح العیون فی شرح العیون، حسن زاده، حسن، ص۱۱۱، ۱۳۸۷، قم، موسسه بوستان کتاب.
۱۱. درر الفواید تعلیقه بر شرح منظومه، آملی، محمد تقی، ج۲، ص۲۹۶، قم، موسسه دارالتفسیر ۱۳۷۴.
۱۲. النفس من کتاب الشفاء، ابن سینا، ص۱۵_ ۱۸، انتشارات بوستان کتاب، ۱۳۸۵.
۱۳. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، صدر الدین شیرازی، ج۸، ص۷ ۱۰، بیروت دار احیاء التراث الغریی ۱۹۹۹.    
۱۴. درر الفواید تعلیقه بر شرح منظومه، آملی، محمد تقی، ج۲، ص۲۹۶، قم، موسسه دارالتفسیر ۱۳۷۴.
۱۵. شرح جلد هشتم اسفار اربعه، مصباح یزدی، محمد تقی، ج۱، ص۷۸-۷۹، قم، انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ۱۳۷۷.
۱۶. الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة، صدر الدین شیرازی، محمد،، ج۸، ص۱۶، بیروت دار احیاء التراث الغریی ۱۹۹۹.    
۱۷. فرهنگ فلسفی، صلیبا، جمیل، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدری، مدخل نفس، تهران، انتشارات حکمت، ۱۳۶۶.
۱۸. شرح جلد هشتم اسفار اربعه، مصباح یزدی، محمد تقی، ج۱، ص۸۴.
۱۹. معرفت نفس، حسن زاده آملی، حسن، ج۲، ص۳۱۶، بیجا، انتشارات علمی فرهنگی ۱۳۶۲.
۲۰. معرفت نفس، حسن زاده آملی، حسن، ج۲، ص۳۱۷.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «چیستی نفس».    



جعبه ابزار