• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

کرامات حضرت معصومه(خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از آنجا که فاطمه معصومه علیهاالسلام از خاندانی است که در زیارت جامعه خطاب به ایشان آمده است: (عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم)(علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰۲، ص۱۳۲) کرامات و عنایات آستان مقدسش بسیار فراوان و شامل حال خاص و عام بوده است: از بزرگانی همچون ملاصدرا و آیت الله بروجردی گرفته تا آن مسلمان عاشقی که از دور افتاده‌ترین کشور اسلامی به عشق زیارت و به امید عنایت به حریم قدس او راه یافته، همگی را مورد لطف و عنایت کریمانه خود قرار داده است؛ ولی با کمال تاسف این کرامات تا کنون ثبت و ضبط نشده است، ما هم نمونه‌هایی برگزیده از کرامات آن حضرت را در اینجا می‌آوریم؛ به امید آن که مجموع کرامات آن حضرت در کتاب مستقل گردآوری شود.
ـ کراماتی به نقل از آیت الله العظمی اراکی(ره)
ایشان درباره خودشان فرمودند: دستم باد می‌کرد و پوست آن ترک بر می‌داشت به طوری که نمی‌توانستم وضو بگیرم و ناچار بودم برای نماز تیمم کنم و معالجات هم بی اثر بود تا اینکه به حضرت معصومه(س) متوسل شدم و به من الهام شد که دسکش به دست کنم، همین کار را کردم، دستم خوب شد.
ایشان فرمودند: آقا حسن احتشام (فرزند مرحوم سید جعفر احتشام که هر دو از منبری‌های قم بودند) نقل می‌کرد از شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی (که مرد با اخلاصی بود) که من شبی در خواب دیدم به حرم مشرف شدم خواستم وارد شوم گفتند حرم قرق است برای اینکه فاطمه زهرا(ع)و حضرت معصومه(ع)در سر ضریح خلوت کرده‌اند و کسی را راه نمی‌دهند. من گفتم: مادرم سیده است و من محرم هستم، به من اجازه دادند، رفتم دیدم که بله این دو نشسته‌اند و در بالای ضریح با هم صحبت می‌کنند از جمله صحبت‌ها این بود که حضرت معصومه(س) به حضرت زهرا(ع) عرض کرد: حاج سید جعفر احتشام برای من مدحی گفته است و ظاهرا آن مدح را برای حضرت می‌خواند.
شیخ ابراهیم این خواب را در جلسه دوره‌ای اهل منبر که حاج سید جعفر احتشام هم در آن حضور داشت نقل می‌کند؛ حاج احتشام می‌گوید: از آن شعرها چیزی یادت هست؟
گفت: بله در آخر آن شعر داشت (دخت موسی بن جعفر) تا این را گفت، حاج احتشام شروع کرد به گریه کردن و گفت: بله توی اشعار من این کلمه است.
«حاج سید جعفر احتشام منبری با حالی بود و موقع روضه خواندن خودش هم گریه می‌کرد و بکاء بود و بسیار گریه می‌کرد».
آقا حسن احتشام فرزند ایشان می‌گوید به ایشان گفتیم شما در آخر شعرتان یک تخلصی داشته باشید مانند سایر شعرا، قبول نکرد تا با اصرار این شعر را گفت:
ای فاطمه بجان عزیز برادرت بر احتشام نما قصر اخضری
ایشان گفت: قصر اخضر را لطف کردند. گفتم چطور؟ گفت: همـــانجــا کــه آقای مرعشی(ره) سجاده می‌انداختند، آنجا را گچ کاری کردند و سنگ مرمر سبز رنگ، و قبر حاج احتشام در همان قسمت از مسجد بالاسر است (این بود قصر اخضری که به ایشان عطا شد).
آقای حاج شیخ حسن علی تهرانی(ره) (جد مادری آقای مروارید) که از علماء بزرگ و شاگردان فاضل میرزای شیرازی محسوب می‌شوند و حدود ۵۰ سال درنجف به تحصیل علوم اشتغال داشتند، ایشان برادری داشت به نام حاج حسین علی شال فروش که از تجار بازار بوده در تمام مدتی که حاج شیخ مشغول تحصیل بودند ایشان ماهی ۵۰ تومان به او شهریه می‌داد تا اینکه برادر تاجر فوت می‌کند و جنازه او را به قم حمل می‌کنند و در آنجا دفن می‌نمایند.
حاج شیخ علی (که در اواخر عمر در مشهد ساکن بودند) تلگرافی از فوت برادر مطلع می‌شود، به حرم مشرف شده و به حضرت رضا عرض می‌کنند: من خدمت برادرم را یکبار هم نتوانستم جبران نمایم جز همین که بیایم اینجا و از شما خواهش کنم که به خواهرتان حضرت معصومه(س) سفارش ایشان را بفرمایید: تاکمک کاری، بکند از برادرم.
همان شب یکی از تجار که از قضیه اطلاع نداشت خواب می‌بیند که به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شده و آنجا می‌گویند: که حضرت رضا علیه السلام هم به قم تشریف آوردند: یکی جهت زیارت خواهرشان، و یکی جهت سفارش برادر حاج شیخ حسنعلی به حضرت معصومه(س).
او معنای خواب را نمی‌ فهمد و آن را با حاج شیخ حسنعلی در میان می‌گذارد و ایشان می‌فرمایند: همان شب که شما خواب دیدی من (در رابطه با برادرم) به حضرت رضا متوسل شدم و این خواب شما درست است.
مرحوم آقا سید محمد تقی خوانساری پس از شنیدن این خواب فرمود: از این خواب استفاده می‌شود که قم در حریم حضرت معصومه(س) است؛ باید حضرت امام رضا(ع) به قم تشریف فرما شوند و سفارش برادر حاج شیخ حسنعلی را به حضرت بفرمایند والا خود حضرت امام رضا(ع) مستقیما در کار مداخله نمی‌کند چون این در محدوده حضرت معصومه است و مداخله در این محیط نمی‌شود.
ـ جلال و جبروت فاطمه زهرا علیها السلام
آقای شیخ عبد الله موسیانی(ایشان از شاگردان آیت الله مرعشی(ره) بودند)نقل فرمودند به این که حضرت آیت الله مرعشی نجفی به طلاب می‌فرمود: علت آمدن من به قم این بود که پدرم سید محمود مرعشی نجفی (که از زهاد و عباد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت امیر علیه السلام بیتوته نمود که آن حضرت را ببنید، شبی در (حال مکاشفه) حضرت را دیده بود که به ایشان می‌فرماید: سید محمود چه می‌خواهی؟ عرض می‌کند: می‌خواهم بدانم قبر فاطمه زهراء علیها السلام کجاست؟ تا آن را زیارت کنم.
حضرت فرموده بود: من که نمی‌توانم «بر خلاف وصیت آن حضرت»، قبر او را معلوم کنم. عرض کرد: پس من هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت فرمود: خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه علیها السلام را به فاطمه علیها السلام عنایت فرموده است، هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا علیها السلام را درک کند به زیارت فاطمه معصومه علیها السلام برود.
آیت الله مرعشی می فرمودند: پدرم مرا سفارش می‌کرد که من قادر به زیارت ایشان نیستم اما تو به زیارت آن حضرت برو، لذا من به خاطر همین سفارش، برای زیارت فاطمه معصومه علیها السلام و ثامن الائمه علیها السلام آمدم و به اصرار موسس حوزه علمیه قم، حضرت آیت الله حائری در قم ماندگار شدم.
آیت الله مرعشی در آن زمان فرمودند: شصت سال است که هر روز من اول زائـــر حضرتم.
ـ عنایت حضرت به زوار مرقدش
آقای شیخ عبد الله موسیانی نقل کردند از حضرت آیت الله مرعشی نجفی: که شب زمستانی بود که من دچار بی خوابی شدم؛ خواستم حرم بروم، دیدم بی موقع است، آمدم خوابیدم و دست خود را زیر سرم گذاشتم که اگر خوابم برد خواب نمانم، در عالم خواب دیدم خانمی وارد اطاق شد «که قیافه او را به خوبی دیدم ولی آن را توصیف نمی‌کنم» به من فرمود: سید شهاب! بلند شو و به حرم برو؛ عده‌ای از زوار من پشت در حرم از سرما هلاک می‌شوند، آن‌ها را نجات بده.
ایشان می‌فرمایند: من به طرف حرم راه افتادم، دیدم پشت در شمالی حرم (طرف میدان آستانه)عده‌ای زوار اهل پاکستان یا هندوستان(با آن لباس‌های مخصوص خودشان) در اثر سردی هوا پشت در حرم دارند به خود می‌لرزند، در را زدم، حاج آقا حبیب (که جزء خدام حضرت بود) با اصرار من در را باز کرد، من از مقابل و آن‌ها هم پشت سر من وارد حرم شدند وآن‌ها در کنار ضریح آن حضرت مشغول زیارت و عرض ادب بودند؛ من هم آب خواستم و برای نماز شب و تهجد وضو ساختم.
ـ عنایت حضرت به زائر برادر
آقای شیخ عبد الله موسیانی نقل می‌کند: که ما عازم مشهد مقدس بودیم در حالی که در آنجا به جهت جمعیت زیاد زوار، منزل به سختی پیدا می‌شد. من با اطلاع از این جهت به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شدم و خیلی خودمانی گفتم: بی بی جان ما عازم زیارت برادر شماییم، خودتان عنایتی بفرمایید. ما عازم مشهد شدیم، دیدیم منزل بسیار کمیاب است نزدیک حرم از تاکسی پیاده شدیم، ناگهان دیدم جوانی از داخل کوچه به طرف من آمد و به من گفت: منزل می‌خواهید؟ گفتم: بله، گفت دنبال من بیا با او رفتم مرا داخل خانه‌اش برد، اطاق بزرگ و خوبی را به ما داد، ما وقتی در آنجا مشغول جابجایی وسایل بودیم، خانم ایشان ما را برای نهار دعوت کرد، بعد از تشرف به حرم و زیارت و نماز، نهار را با آن‌ها خوردیم.
صبح روز بعد، خانم از ما سوال کرد: شما چند روز در اینجا هستید؟ گفتم ده روز. گفت ما به تهران می‌رویم، این کلید خانه، هر وقت که خواستید بروید، کلید را بدهید به همسایه ما آقای رضوی (یا رضوانی).
گفتم کرایه منزل چه می‌شود؟ گفت ما صحبت آن را کرده‌ایم.
ما خیال کردیم مقصود ایشان صحبت درباره کرایه است با آقایی که بنا شد کلید را به او بدهیم. چند روزی گذشت کسی آمد در خانه و گفت: من رضوی (یا رضوانی) هستم، شما هر وقت که خواستید به قم بروید، کلید را پشت آینه داخل اطاق بگذارید و در منزل را ببندید و بروید.
گفتیم: کرایه چه می‌شود؟ گفت درباره کرایه با من صحبتی نکردند. ده روز ما تمام شد، خواستیم برگردیم، دیدیم بلیط ماشین را باید چند روز پیش تهیه می‌کردیم و الان تهیه بلیط امکان ندارد، خیلی ناراحت بودیم که من از صاحب ماشینی(که در نزدیک منزل ما، ماشین خودش را پارک می‌کرد و در مسیر (تهران - مشهد) مسافر جا به جا می‌کرد) خواستم ما را هم با خودش تا تهران ببرد. او گفت: من فردا حرکت نمی‌کنم ولی فردا شما را به قم می‌فرستم؛ فردا ما را تا گاراژ ماشین برد و رفت به مسوول دفتر گفت: این‌ها از ما هستند و می‌خواهند به قم بروند، او هم موافقت کرد و در بهترین جای ماشین به ما تعداد صندلی مورد نیازمان را داد و ناباورانه (حضرت معصومه) وسیله برگشت‌مان را هم مانند (منزل در مشهد)فراهم کرد.
ـ شفای طلبه جوان نخجوانی
حضرت آیت الله مكارم شیرازی دام ظله، می‌فرماید: بعد از فروپاشی شوروی سابق و آزاد شدن جمهوری‌های مسلمان‌نشین (و از آن جمله جمهوری نخجوان) مردم شیعه نخجوان تقاضا كردند، كه عده‌ای از جوانان خود را به حوزه علیمه قم بفرستند تا برای تبلیغ در آن منطقه تربیت شوند. مقدمات كار فراهم شد و استقبال عجیبی از این امر به عمل آمد. از بین (سیصد نفر داوطلب) پنجاه نفری كه معدل بالایی داشتند و جامع‌ترین آن‌ها بودند برای اعزام به حوزه علمیه قم انتخاب شدند. در این میان جوانی - كه با داشتن معدل بالا، به سبب اشكالی كه در یكی از چشمانش وجود داشت انتخاب نشده بود - با اصرار فراوان پدر ایشان، مسوول مربوطه ناچاراز قبول ایشان شد، ولی هنگام فیلم‌برداری از مراسم بدرقه از این كاروان علمی، مسوول فیلم‌برداری دوربین را روی چشم معیوب این جوان متمركز كرده و تصویر برجسته‌ای از آن را به نمایش گذاشت. جوان با دیدن این منظره بسیار ناراحت و دل شكسته می‌شود.
وقتی كاروان به قم رسید و در مدرسه مربوطه ساكن شدند این جوان به حرم مشرف شده و با اخلاص تمام متوسل به حضرت می‌شود، و در همان حال خوابش می‌برد. در خـــــواب عوالمی را مشاهده كرده و بعد از بیداری می‌بیند چشمش سالم و بی‌عیب است.
او بعد از شفا یافتن به مدرسه برمی‌گردد، دوستان او با مشاهده این كرامت و امر معجزه آسا، دسته جمعی به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شده و ساعت‌ها مشغول دعا و توسل می‌شوند. وقتی این خبر به نخجوان می‌رسد آن‌ها مصرانه خواهان این می‌شوند كه این جوان بعد از شفا یافتن و سلامتی چشمش به آنجا برگردد كه باعث بیداری و هدایت دیگران و استحكام عقیده مسلمین گردد.(ضبط صوتی، تصویری این كرامت به نقل حضرت آیت الله مكارم (دام ظله) در واحد فرهنگی آستانه موجود است.)
ـ منبع فیض الهی
مرحوم محدث قمی می‌فرماید از بعض اساتید خود شنیدم كه:مرحوم ملاصدرای شیرازی به خاطر بعضی مشكلات از شیراز به قم مهاجرت فرمود و در قریه كهك اقامت نمود؛ آن حكیم فرزانه هرگاه مطالب علمی بر او مشكل می‌شد به زیارت حضرت فاطمه معصومه می‌آمد و با توسل به آن بزرگوار مشكلات علمی بر ایشان حل می‌شد و از آن منبع فیض الهی مورد عنایت قرار گرفت.(آقا رضا همدانی، فوائد الرضویه، ص۳۷۹)
ـ شفای مرد نصرانی
مرحوم محدث نوری نقل فرمودند: كه در بغداد مردی نصرانی به نام (یعقوب) مبتلا به مرض استسقاء بود كه از معالجه آن نامید شده بودند و به طوری بدنش ضعیف شده بود كه توان راه رفتن نداشت. او می‌گوید: مكرر از خدا مرگم را خواسته بودم تا آنكه در سال ۱۲۸۰ هـ.ق در عالم خواب سید جلیل القدر نورانی را دیدم كه كنار تختم ایستاده، و به من گفت: اگر شفا می‌خواهی باید به زیارت كاظمین بیایی. از خواب بیدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. مادرم كه مسیحی بود گفت: این خواب شیطانی است. دو مرتبه خوابم برد. این مرتبه زنی را در خواب دیدم با چادر و روپوش كه به من گفت: برخیز كه صبح شد آیا پدرم با شما شرط نكرد كه او را زیارت كنی و ترا شفا بخشد؟ گفتم پدر شما كیست؟ گفت: موسی بن جعفر. گفتم شما كیستی؟ فرمود: من معصومه خواهر رضا هستم. از خواب بیدار شدم و متحیر بودم كه به كجا بروم؛ به ذهنم آمد كه به خدمت سید راضی بغدادی بروم. به نزد بغدادی رفتم تا به در خانه او رسیدم، در زدم صدا آمد كیستی؟ گفتم: در را بازكن. همین كه سیدصدایم را شنید به دخترش گفت: در را باز كن كه یك نفر نصرانی است آمده مسلمان شود.
وقتی بر او وارد شدم گفتم: از كجا دانستید كه من چنین قصدی دارم؟ فرمود: جدم در خواب مرا از قضیه خبر داد. او مرا به كاظمین نزد شیخ عبد الحسین تهرانی برد؛ داستان خود را برایش گفتم، دستور داد مرا به حرم مطهر حضرت كاظم علیه السلام بردند و مرا دور ضریح طواف دادند عنایتی نشد؛ از حرم بیرون آمدم احساس تشنگی كردم؛ آب آشامیدم، حالم منقلب شد و روی زمین افتادم، گویا كوهی بر پشتم بود و از سنگینی آن راحت شدم. ورم بدنم از بین رفت و زردی صورتم به سرخی مبدل شد و دیگر اثری از آن مرض ندیدم. خدمت شیخ بزرگوار رفتم و به دست ایشان مسلمان شدم...(دارالسلام، ج۲، ص۱۶۹)
ـ شفای مفلوج
حجه الاسلام والمسلمین آقای شیخ محمود علی اراكی نقل كرد: كه من خودم مكرر دیدم شخصی را كه از پا عاجز و ناتوان بود كه پاهایش جمع نمی‌شد و قسمت پایین بدن را روی زمین می‌كشید و با تكیه به دو دست حركت می‌كرد، از حالش پرسیدم اهل یكی از شهرهای قفقاز شوروی بود، گفت: رگ‌های پایم خشكیده است و قادر به راه رفتن نیستم؛ رفتم مشهد از حضرت رضا شفا بگیرم نتیجه‌ای نگرفتم؛ آمده‌ام اینجا (قم) انشاء الله شفا بگیرم.
در یكی از شب‌های ماه رمضان بود، شنیدیم نقال خانه حرم به صدا درآمد و گفتند: بی بی شخص فلجی را شفا داده است؛ ما كه بعدا با درشكه با چند نفر از همراهان به اراك می‌رفتیم در شش فرسخی اراك، همان شخص ناتوان را دیدم كه با پاهای صحیح و سالم عازم كربلا است و معلوم شد كه آن روز او بوده كه شفا گرفته، او را به درشكه سوار كردیم و تا اراك همراه ما بود.(سیدمهدی صحفی، زندگانی حضرت معصومه، ص۴۷)
ـ شفای پادرد و تقدیر از عزاداری اهل بیت علیهم السلام .
حضرت آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری نقل فرمودند: كه شخصی بود به نام آقا جمال، معروف به هژبر، دچار پادرد سختی شده بود به طوری كه برای شركت در مجالس، بایستی كسی او را به دوش می‌گرفت و كمك می‌كرد، عصر تاسوعا آقای هژبر به روضه‌ای كه در مدرسه فیضیه از طرف آیت الله حائری تشكیل شده بود، آمد. آقا سید علی سیف (خدمتگزار مرحوم آیت الله حائری) كه نگاهش به او افتاد به او پرخاش كرد كه: سید این چه بساطی است كه درآورده‌ای، مزاحم مردم می‌شوی، اگر واقعا"سیدی برو از بی بی شفا بگیر. آقای هژبر تحت تاثیر قرار گرفت و در پایان مجلس به همراه خود گفت: مرا به حرم مطهر ببر، پس از زیارت و عرض ادب با دل شكسته حال توجه و توسلی پیدا كرد و سید را خواب برد. در خواب دید كسی به او می‌گوید:بلند شو. گفت نمی‌توانم. گفته شد: می‌توانی بلند شو و عمارتی را به او نشان داده وگفت:
این بنا از حاج سید حسین آقاست كه برای ما روضه خوانی می‌كند، این نامه را هم به او بده. آقای هژبر ناگهان خود را ایستاده دید كه نامه‌ای در دست دارد و نامه را به صاحبش رساند و می‌گفت: ترسیدم اگر نامه را نرسانم دردپا برگردد و كسی از مضمون نامه مطلع نشد حتی آیت الله حائری، ایشان فرمودند: كه از آن به بعد آقای هژبر عوض شد گوئی از جهان دیگریست و غالبا" در حال سكوت و یا ذكر خدا بود.(سیدمهدی صحفی، زندگانی حضرت معصومه، ص۴۵)
ـ نجات گمشده و عنایت به زائرین
خادم و كلیددار حرم و مكبر مرحوم آقای روحانی (كه از علمای قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسكری علیه السلام بوده‌اند) می‌گوید: شبی از شب‌های سرد زمستان در خواب حضرت معصومه علیها السلام را دیدم كه فرمود: بلند شو و بر سر مناره‌ها چراغ روشن كن. من از خواب بیدار شدم ولی توجهی نكردم. مرتبه دوم همان خواب تكرار شد و من بی توجهی كردم در مرتبه سوم حضرت فرمود: مگر نمی‌گویم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن كن! من هم از خواب بلند شده بدون آنكه علت آن را بدانم در نیمه شب بالای مناره رفته و چراغ را روشن كردم و بر گشته خوابیدم. صبح بلند شدم و درهای حرم را باز كردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بیرون آمدم با دوستانم كنار دیوار و زیر آفتاب زمستانی نشسته، صحبت می‌كردیم كه متوجه صحبت چند نفر زائر شدم كه به یكدیگر می‌گویند: معجزه و كرامت این خانم را دیدید! اگر دیشب در این هوای سرد و با این برف زیاد، چراغ مناره حرم این خانم روشن نمی‌شد ما هرگز راه را نمی‌یافتیم و در بیابان هلاك می‌شدیم.
خادم می‌گوید: من نزد خود متوجه كرامت و معجزه حضرت و نهایت محبت و لطف او به زائرینش شدم.(محمدصادق انصاری، ودیعه آل محمد، ص۱۴)
ـ مبتلای به جنون
آقای میر سید علی برقعی فرمودند: مردی اظهار می‌داشت كه من در ایامی كه سفیر ایران در عراق بودم، همسرم مبتلا به جنون شد به طوری كه كند به پاهایش زدیم؛ روزی از سفارتخانه به منزل آمدم حال او را بسیار منقلب و آشفته دیدم، داخل اطاق مخصوص خود شدم و از همانجا متوسل شدم به مولا امیر المومنین علیه السلام و عرض كردم یا علی چند سال است كه در خدمت شما هستم و غریب و تنهایم شفای همسرم را از شما می‌خواهم. همین طور در حال تحیر بودم كه خدایا چه بكنم كه یك مرتبه خادمه منزل دوید و گفت آقا بیایید، گفتم همسرم فوت كرد؟ گفت: خیر بهتر شد. من باعجله نزد عیالم رفتم، دیدم با حال طبیعی نشسته، عیالم به من گفت: این چه وضع است، چرا به پاهای من كند زدید؟! برای او توضیح دادم بعد گفتم چه شد كه شما یك مرتبه بهتر شدید؟ گفت: در همین ساعات خانم مجلله‌ای داخل اطاق شد گفتم شما كیستید؟ فرمود من معصومه دختر موسی بن جعفر علیه السلام هستم. جدم امیرالمومنین علی علیه السلام امر فرمودند من شما را شفا بدهم و شما خوب شدید ...(قوام اسلامی جاسبی، بشاره المومنین، ص۴۳)
ـ ضعف چشم
حاج آقا مهدی صاحب مقبره اعلم السلطنه (بین صحن جدید و عتیق) نقل كرده: كه من چندی قبل به ضعف چشم مبتلا شدم، بعد از مراجعه به اطباء، اظهار داشتند كه چشم شما آب آورده باید برسد تا آن را عمل كنیم. او می‌گوید: بعد از آن هر وقت كه به حرم مشرف می‌شدم مختصری از گرد و غبار ضریح را به چشمانم می‌كشیدم و این عمل باعث شد كه ضعف چشم من بر طرف شود به طوری كه الان بدون عینك، قرآن و مفاتیح می‌خوانم.
ـ دختر لال
حجه الاسلام آقای حاج آقا حسن امامی چنین نوشته‌اند كه: روز پنجشنبه دهم رجب ۱۳۸۵ هـ.ق دختری ۱۳ ساله از اهالی آب روشن آستارا به اتفاق پدر و مادرش به قم آمدند در حالی كه دختر در اثر مرضی دچار عارضه لالی شده بود و قوه گویایی خود را از دست داده بود و با مراجعه به اطباء هم معالجه نشده بود، در حالی كه از دكترها مایوس بودند به كنار قبر مطهر فاطمه معصومه علیها السلام پناهنده شدند.
به مدت دو شب در كنار ضریح مبارك نشسته گاهی در حال گریه و گاهی با زبان بی زبانی مشغول راز و نیاز بود كه یك مرتبه همه چراغ‌های حرم خاموش گردید. در همان حال دختر مذكور مورد عنایت حضرت قرار گرفت و صیحه عجیبی كشید كه خدام و زائرین شنیدند. جمعیت هجوم آوردند تا مقداری از لباس او را به عنوان تبرك بگیرند. خدام دختر را به كشیك خانه بردند تا جمعیت متفرق شدند. دختر گفت:
در همان وقت خاموشی چراغ‌های حرم، چنان روشنایی و نوری دیدم كه در تمام عمرم مثل آن را ندیده بودم و حضرت را دیدم كه فرمود: خوب شدی و دیگر می‌توانی سخن بگویی و آف بزنی؛ من فریاد زدم، دیدم زبانم باز شده است.(قوام اسلامی جاسبی، بشاره المومنین، ص۴۹)
ـ مبتلا به سل
حاج آقا مهدی صاحب مقبره اعلم السلطنه می‌گوید: مردی از دهات خلجستان قم دچار مرض سل می‌شود. به پزشكان قم مراجعه می‌كند ولی نتیجه‌ای نمی‌گیرد. به تهران می‌رود و مشغول معالجه می‌شود تا وقتی كه تمام داراییش را خرج می‌كند اما به نتیجه‌ای نمی‌رسد، مایوس و تهیدسیت به وطن برمی‌گردد. در آنجا هم اهالی به او می‌گویند: تو كه در اینجا چیزی نداری، مرضی هم كه به آن مبتلا هستی مرضی است مسری، ماندن تو باعث گرفتاری سایر اهالی می‌شود، پس از اینجا برو.
به ناچار از وطن آواره و با دستی تهی و بدنی رنجور وارد قم می‌شود و در صحن جدید در ایوان یكی از مقبره‌های حرم مطهر در حالی كه دل از همه جا بریده و دل به عنایات فاطمه معصومه علیها السلام بسته بود خوابش می‌برد، در اثر عنایات بی بی وقتی از خواب بیدار می‌شود هیچگونه اثری از بیماری در خود نمی‌بیند.(قوام اسلامی جاسبی، بشاره المومنین، ص۵۱)
ـ اداء دین و گشایش در زندگی
حاج آقا تقی كمالی، از خدام آستانه مقدسه می‌گوید: در سال۱۳۰۲هـ.ش در آستانه مقدسه متحصن شده و پناهنده به آن بانوی معظمه بودم و در یكی از حجرات صحن نو منزل داشتم؛ روزگارم به تلخی و سختی سپری می‌شد و كاملا" تحت فشار بی پولی و نداری قرار گرفته بودم؛ زندگانی را با قرض از كسبه اطراف حرم می‌گذراندم تا اینكه یك روز بعد از ادای فریضه صبح خدمت بی بی مشرف شده و وضع خود را به عرض رساندم؛ در این حال دیدم كیسه پولی روی دامن افتاد؛ مدتی صبر كردم به خیال این كه شاید این كیسه پول مال زوار محترم باشد تا به صاحبش رد نمایم، دیدم خبری نشد فهمیدم كه مرحمتی خانم است به حجره خود برگشتم وقتی كیسه را بازكردم مبلغ ۴ تومان در آن بود. ابتدا بدهی‌هایم را پرداختم وبه مدت چهارده ماه خرج می‌كردم و تمام نمی‌شد تا آنكه روزی حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای حسین حرم پناهی تشریف آوردند و از وضع زندگی من جویا شدند من موضوع را اظهار نمودم در همان ایام به آن عطیه خاتمه داده شد.(قوام اسلامی جاسبی، بشاره المومنین، ص۵۲)
ـ شفای یكی از خدام حرم
این كرامت كه به حد تواتر رسیده از این قرار است: كه یكی از خدام آن حضرت بنام میرزا اسد الله، به سبب ابتلای به مرضی انگشتان پایش سیاه شده بود؛ جراحان اتفاق نظر داشتند كه باید پای او بریده شود تا مرض به بالاتر از آن سرایت نكند، قرار شد كه فردای آن روز پای او را جراحی نمایند. میرزا اسد الله گفت: حال كه چنین است امشب مرا ببرید حرم مطهر دختر موسی بن جعفر علیه السلام. او را به حرم بردند؛ شب هنگام خدام در حرم را بستند و او پای ضریح از درد پا می‌نالید تا نزدیك صبح، ناگهان خدام صدای میرزا را شنیدند كه می‌گوید: در حرم را باز كنید حضرت مرا شفا داده، در را باز كردند دیدند او خوشحال و خندان است. او گفت:
در عالم خواب دیدم خانمی مجلله آمد به نزد من و گفت چه می‌شود ترا؟ عرض كردم كه این مرض مرا عاجز نموده و از خدا شفای دردم یا مرگ را می‌خواهم، آن مجلله گوشه مقنعه خود را بر روی پای من كشید و فرمود: شفا دادیم ترا. عرض كردم شما كیستید؟ فرمودند: مرا نمی‌شناسی؟! و حال آنكه نوكری مرا می‌كنی؛ من فاطمه دختر موسی بن جعفرم.
بعد از بیدار شدن، قدری پنبه در آنجا دیده بود آن را برداشته و به هر مریضی ذره‌ای از آن را می‌دادند و به محل درد می‌كشید، شفا پیدا می‌كرد. او می‌گوید: آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتی كه سیلابی آمد و آن خانه را خراب كرد و آن پنبه از بین رفت و دیگر پیدا نشد.(محمدعلی قمی، انوار المشعشعین، ص۲۱۶)
ـ شفای چشم دختر ده ساله
آقای حیدری كاشانی (واعظ) نقل می‌كند كه یكی از رفقای روحانی ایشان در محضر آیت الله بهاءالدینی (ره) نقل می‌كرد: كه روزی دیدیم بر روی مردمك چشم دختر ده ساله ما دانه كوچكی پیدا شده، وقتی به دكتر متخصص مراجعه كردیم؛ بعد از معاینه، ایشان اظهار نمودند كه باید عمل شود ولی عمل خطر دارد.
دختر، وقتی این را شنید بنا كرد ناراحتی كردن و اینكه من عمل نمی‌خواهم و می‌گفت: مرا به حرم حضرت معصومه علیها السلام ببرید. این را گفت و با سرعت به طرف حرم دوید، ما هم به دنبال او آمدیم تا رسید به حرم، شروع كرد به گریه كردن و خطاب به بی بی گفت: یا حضرت معصومه من عمل نمی‌خواهم و چشم خود را به ضریح حضرت می‌مالید و حال عجیبی داشت، ما هم از دیدن این منظره منقلب شدیم، بعد از این حالت توسل، او را بغل كردم و دلداری دادم و به او گفتم: خوب خواهی شد، او را داخل صحن حرم مطهر بردم، ناگهان نگاهم به چشم او افتاد دیدم هیچ گونه اثری از آن دانه خطرناك وجود ندارد.
ـ عطای مخارج میهمانی
آقای حیدری كاشانی می‌فرماید: روزی كه ما در منزل چیزی برای پذیرایی نداشتیم عده‌ای از كسانی كه در شهرستان محل تبعید ما (بیرجند) با ما آشنا بودند، به منزل ما آمدند، من متحیر بودم كه چكنم؟ آمدم حرم و همان داخل صحن عرض كردم: بی بی جان خودتان وضع ما را می‌دانید، این را كه گفتم در وسط حرم در حال حركت بودم كه صدای خانمی را - كه مرا صدا می‌كرد - شنیدم، ایستادم، او مبلغی پول به من داد و گفت این مال شماست. من به حركت خود ادامه دادم؛ مجددا" آن خانم مرا صدا زد و مبلغ دیگری پول به من داد و گفت: این هم مال شماست. اینجا بود كه رو كردم به گنبد حضرت و عرض كردم: بی بی جان، بسیار متشكرم. برگشتم به خانه و با آن مبلغ وسایل پذیرایی لازم را فراهم نمودم. خانم ما (كه از بی پولی ما مطلع بود) گفت: پول را از كجا تهیه كردی؟ گفتم: فاطمه معصومه علیها السلام عنایت فرمود.
ـ حضرت رضا علیه السلام مریض را به حرم خواهر می‌فرستد
آقای حیدری كاشانی می‌گوید: بعد از یك دهه سخنرانی در مسجد گوهرشاد، خانمی پیش من آمد و گفت: پسر جوان مریضی داشتم كه شبی حضرت رضا علیه السلام را در خواب دیدم، حضرت فرمود: یكی از دو مریضی جوانت را شفا دادم، مریضی دوم او را خواهرم در قم شفا خواهد داد به نزد خواهرم در قم برو. حال كه شما عازم قم هستید این شصت تومان را داخل ضریح حضرت بینداز؛ من چند روز دیگر به قم خواهم آمد. من به او گفتم: شما موقع آمدنتان به مشهد به قم نرفتید؟ گفت: نه.
گفتم: این فرمایش حضرت گلایه‌ای بوده از شما كه چرا در طول راه مسافرت به مشهد به زیارت خواهر ایشان نرفته‌اید؟ (كرامات نقل شده از آقای حیدری كاشانی ضبط صوتی و تصویری و در واحد سمعی، بصری آستانه مقدسه موجود است.)
ـ نزول رحمت الهی
بار دیگر شبانگاهان دست فیاض الهی از آستین كریمه اهل بیت به درآمد وچراغی به روشنی خورشید ولایت فراروی عاشقان دلسوخته بر افروخت. سخن از گفـته‌های دور نمی‌باشد بلكه حقیقی است محقق در جمعه شب ۲۳/۲/۷۳ آری بار دیگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غیب گشتیم و نزول رحمت الهی: آن كه مورد عنایت قرار گرفت مسافری بود از راه دور، دختری چهارده ساله از اهالی ماكو، از شهرهای آذربایجان كه خود با ما چنین سخن می‌گوید: رقیه امان الله پور هستم از اهالی (شوط) ماكو، چه ار ماه پیش بر اثر یك نوع سرماخوردگی از هر دو پا فلج شدم؛ خانواده‌ام مرا به بیمارستان‌های مختلف در شهرهای ماكو، خوی و تبریز بردند، ولی همه پزشكان پس از عكس‌برداری و انجام آزمایش مكرر، از درمانم عاجز شدند و من دیگر نمی‌توانستم پاهایم را حركت دهم تا این كه چهارشنبه شب (۲۱/۲/۷۳) در عالم رویا دیدم كه خانمی سفید پوش سوار بر اسبی سفید به طرف من آمدند و فرمودند:
چرا از همان ابتدای بیماری پیش من نیامدی تا شفایت دهم؟ با اضطراب از خواب پریدم و جریان خواب را با عمو و عمه‌ام در میان گذاشتم و آن‌ها نیز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم آوردند. لذا روز جمعه (۲۳/۲/۷۳)ساعت ۳۰/۷ دقیقه بعد از ظهر به حرم مطهر مشرف شدیم. پس از نماز، مشغول خواندن زیارتنامه شدم كه ناگهان صدای همان خانمی كه در خواب دیده بودم به گوشم رسید كه فرمود: بلند شو، راه برو، كه شفایت دادم. من ابتدا توجهی نكردم و باز مجددا" همان صدا با همان الفاظ تكرار شد؛ این بار به خود حركتی دادم و مشاهده كردم كه قادر به حركت می‌باشم و مورد لطف آن بی بی دو عالم قرار گرفته‌ام.(این كرامت از زبان فرد شفا یافته با صدا و تصویر توسط سمعی و بصری آستانه مقدسه ضبط شده است.)
ـ نسیم رحمت
خواهر پروین محمدی اهل باختران در سال سوم دبیرستان مبتلا به تشنج اعصاب شدند و پس از بی اثر بودن معالجات مكرر و ناامیدی از همه جا همراه خانواده عازم مشهد مقدس می‌شوند به امید شفا از امام رضا (علیه السلام).
اكنون مادر ایشان این كرامت را اینگونه بیان می‌فرمایند: وقتی به قم رسیدیم با خود گفتم خوبست اول به زیارت خواهر امام رضا(ع)برویم اگر جواب نداد به مشهد می‌رویم؛ ساعت ۲ بعد از نیمه شب بود كه به قم رسیدیم؛ ساعت ۹ صبح به حرم مشرف شدیم و دختر را كه به سختی خوابش می‌برد و در اثر تشنج اعصاب دچار مشكلاتی می‌شد با حال توجه و توسل به حضرت معصومه(س)، به نزدیك ضریح بردم و براحتی خوابید.
پس از مدتی كه نماز ظهر و عصر گذشت بوی عطر عجیبی حرم را گرفت و دیدم دست راست دخترم سه مرتبه به صورتش كشیده شد و رنگ او برافروخته شد و گوشه چادر او را كه به ضریح بسته بودم باز شد؛ در همین حال دخترم به راحتی از خواب بیدار شد و گفت مادر كجاییم؟
گفتم: حرم حضرت معصومه(س). گفت: مادر گرسنه‌ام!! من كه ماه‌ها بودحسرت شنیدن این كلمه را از او داشتم، گفتم: برویم بیرون حرم؛ با هم داخل صحن حرم شدیم از او پرسیدم: احساس ناراحتی نمی‌كنی؟ گفت: نه، الحمد الله خوب هستم. و من احساس كردم كه حالت او طبیعی شده است و از حضرت معصومه تشكر می‌نماییم. (این كرامت روز پنجشنبه ۷۳/۴/۲ هـ.ش واقع شده كه ضبط صوتی، تصویری گفتگوی یاد شده در واحد سمعی، بصری آستانه موجود است.)
ـ ‌شربتی شفابخش
روز چهاردهم شعبان برابر با ۲۶ دیماه ۱۳۷۳هـ.ش و در آستانه عید بزرگ نیمه شعبان بارگاه ملكوتی كریمه اهل بیت علیهم السلام پذیرای میهمانی است كه از راه دور آمده، او همسایه برادر است كه به دعوت خواهر او به امید شفا به این بارگاه رو آورده است، او امیر محمد كوهی ساكن مشهد و كارمند سابق اداره امور اقتصادی و دارایی آن شهر است كه داستان خود را چنین بیان می‌كند:
سه سال بود كه به بیماری فلج مبتلا بودم و قادر به حركت نبودم و با ویلچر حركت می‌كردم؛ پیش اطباء متخصص مشهد و تهران رفتم و مراحل مختلف درمان را (از عكس و آزمایش و سی تی اسكن و غیره) گذراندم و بارها در بیمارستان بستری شدم و در مجالس دعا و توسل در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام به قصد شفا شركت كردم ولی عنایتی نشد در همین اواخر به خاطر ناراحتی زیاد خود و خانواده‌ام به حرم مشرف شدم و با سوز دل عرض كردم: آقا! شما غیر مسلمانان را محروم نمی‌كنید پس چرا به من شیعه توجه نمی‌فرمایید؟! آقا یا جوابم را بده یا می‌روم قم و به خواهرتان شكایت می‌كنم و او را واسطه قرار می‌دهم؛ آنگاه خطاب به حضرت معصومه علیها السلام عرض كردم: من كه همسایه برادر شما هستم و فردی عائله‌مندم و در عمر خود خیانتی نكردم و در حد توان درستكار بودم چرا ایشان مرا شفا نمی‌دهند؟
بعد از این توسل و عرض گلایه در عالم خواب خانمی را دیدم به من فرمود: شما باید به قم بیایی تا شفایت دهم.
عرض كردم شما كه به خانه ما آمدی و میهمان ما هستی همینجا شفایم بده؛ من پولی ندارم كه به قم بیایم.
فرمود: شما باید به قم بیایی.
من خوابم را به عیال و فرزندانم نقل كردم، پس از مدتی پسرم به من گفت:پدر! ما كه همه دارایی خود را در راه معالجه شما خرج كردیم، من مبلغی - را از فروختن چند جعبه نوشابه‌ای كه در خانه داشتیم - تهیه نمودم؛ این را خرج سفر كنید و به قم بروید، امیدوارم كه شفا پیدا كنید.
من راهی قم شدم، پس از رسیدن به قم وضو گرفتم و وارد حرم شدم؛ از دو نفر تقاضا كردم زیر بغل‌های مرا گرفته و كنار ضریح ببرند؛ مرا كنار ضریح بردند(خسته بودم و ناتوان) بعد از زیارت و التجاء بسیار همان كنار ضریح پتوی خود را به سر كشیده، خوابم برد.
در عالم خواب خانمی را دیدم با چادر مشكی و روبندی سبز رنگ به من فرمود: پسرم خوش آمدی، اكنون شفا یافتی برخیز، تو هیچ بیماری نداری. عرض كردم: من بیمار و زمین گیرم. ایشان پیاله گلی پر از چای را به دست من داد و فرمود: بخور.
من چای را خوردم؛ ناگهان از خواب بیدار شدم دیدم می‌توانم روی پا بایستم، از جا برخاستم و خود را به ضریح مقدس رساندم و بالاخره در این روز، عیدی خود را از بی بی گرفتم.(این كرامت ضبط صوتی و تصویری شده و در سمعی، بصری آستانه موجود است.)
فهرست منابع:
(۱) علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، ۱۴۰۳؛
(۲) آقا رضا همدانی، فوائد الرضویه؛
(۳) دارالسلام؛
(۴) سیدمهدی صحفی، زندگانی حضرت معصومه؛
(۵) محمدصادق انصاری، ودیعه آل محمد؛
(۶) قوام اسلامی جاسبی، بشاره المومنین؛
(۷) محمدعلی قمی، انوار المشعشعین؛



جعبه ابزار