۳. اعجاز قرآن از نظر معارف عقلی و فلسفی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عنوان موضوع اصلي: قرآن
عنوان موضوع فرعي اول: علوم قرآن
عنوان موضوع فرعي دوم: اعجاز و جاودانگي
عنوان موضوع فرعي سوم: وجوه اعجاز
زبان: فارسي
نام خانوادگي نويسنده: آيت الله العظمى خوئى (ره)
عنوان مقاله: اعجاز قرآن از نظر معارف عقلى و فلسفى
چكيده مقاله: متن مقاله: قرآن و پيامبر امى
توحيد در قرآن
نبوت در قرآن
تطبيق و مقايسه قرآن با تورات و انجيل
توحيد و نبوت در تورات و انجيل
نتيجه مباحث
قرآن و پيامبر امى
قرآن مجيد اين مطلب را در آيات متعدد و به صراحت بيان مىكند كه محمد امى است و درس نخوانده است. محمد (ص) نيز اين ادعا را در برابر اقوام و خويشاوندان خود كه در ميان آنان پرورش يافته بود، اعلام نمود و همان آيات را كه بر امى و بىسواد بودنش دلالت دارند، براى آنان خواند و حتى يك تن از آنان اين مطلب را انكار نكرد و او را تكذيب ننمود و اين خود دليل روشن بر صدق ادعاى رسول خدا (ص) است.
ولى با اين كه رسول خدا (ص) درس نخوانده، سوادى ياد نگرفته بود، كتابى آورد كه مالامال از معارف عقلى و دقايق علمى و فلسفى است، به طورى كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب و متفكرين شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است و اين تفوق بر افكار و انديشهها تا قيامت ادامه خواهد داشت و پايان نخواهد پذيرفت و اين خود از بزرگترين جنبههاى اعجاز قرآن مجيد است.
ما اگر از اين حقيقت مسلم صرف نظر كنيم و با مخالفين خود راه اغماض و مماشات پيش گيريم و فرض كنيم كه رسول خدا (ص) امى و بىسواد نبوده است، تعليمات و تحصيلاتى ديده و هر گونه علوم، معارف، فنون و تاريخ را از ديگران فرا گرفته است، در اين صورت باز مخالفين ما، در يك اشكال بزرگ تو و بنبست عجيبترى قرار خواهند گرفت كه پاسخ و راه فرارى از آن نداشته باشند؛ زيرا لازمه اين سخن اين است كه رسول خدا (ص) معلومات خود را از دانشمندان عصر خويش فرا گرفته و از افكار و اطلاعات آنان استفاده نموده است، در صورتى كه آن چه وى براى بشر عرضه داشته، نه تنها با افكار و عقايد مردم دوران عصر خويش سنخيت و سازش ندارد، بلكه درست در نقطه مقابل آنها قرار گرفته است.
زيرا از نظر تاريخ مسلم است، مردمى كه رسول خدا (ص) با آنان معاصر و در ميان آنان پرورش يافته بود، عدهاى از آنان به بتپرستى و به اوهام و خرافات پايبند بودند و گروه ديگر نيز اهل كتاب بوده، معارف، احكام و عقايدشان را از كتب عهدين و از تورات و انجيل به دست مىآوردند. اگر فرض كنيم كه محمد (ص) تعاليم خويش را از همان دانشمندان كه با آنان معاصر بود، اخذ نموده مطالبى كه در قرآن آمده، از تورات و انجيل گرفته است، آيا لازمه اين ادعا چنين نخواهد بود كه عقايد و افكار متداول آن روز بر گفتار و معارف وى پرتو افكنده است و در ميان معارف قرآن و معارفى كه در تورات و انجيل آمده است، يك نوع تشابه و تقارن وجود داشته باشد؟ اما ما مىبينيم كه قرآن با كتب عهدين تفاوت ماهوى و اصولى دارد و قرآن با اوهام، خرافات و موهاماتى كه كتب عهدين و ديگر مصادر علمى آن عصر، مالامال از آنها بود، مبارزه مىكند. حقايق علمى و اخلاقى، معارف عقلى و الهى را از اين گونه اباطيل پاك و منزله مىسازد، خرافاتى را كه در جامعه آن روز حاكم بوده از دامن توحيد و خداشناسى مىزدايد.
قرآن مجيد مسئله توحيد و خداشناسى را مطرح مىكند و خدا را آن چنان توصيف و تعريف مىنمايد كه لايق و شايسته آن بوده، مطابق با شأن خدايى و مقام ربوبيت و الوهيتش مىباشد و از آن چه نقص و حدوث خدا را مىرساند تبرئه و تنزيهش نموده، ساحت قدسى وى را از اين گونه اوهام و اباطيل مبرا مىسازد و همچنين در مسئله نبوت نيز همين روش صحيح و اصولى را در پيش مىگيرد.
اينك آيات چندى را درباره اين دو مسئله: مسئله توحيد و نبوت از نظر قرآن در اين جا مىآوريم:
توحيد در قرآن
قرآن مجيد خدا را چنين معرفى مىكند:
«و قالوا اتخذاللَّه ولداً سبحانه بل له ما فىالسماوات و الارض كل له قانتون. بديع السماوات والارض و اذا قضى امراً فانما يقول له كن فيكون: (۱) (يهود و نصارى و مشركان) گفتند: «خداوند براى خود فرزندى اتخاذ نموده است. او از اين نسبت منزه است بلكه آن چه در آسمانها و زمين است، از آن اوست و همه در برابر او خاضعند، هستى بخش آسمانها و زمين است. آن گاه كه به وجود آمدن چيزى فرمان مىدهد، مىگويد: پديد آى! آن هم فوراً پديد مىآيد.»
«و الهكم اله واحد لااله الا هوالرحمن الرحيم؛ (۲)
معبود شما خداوند يگانه است كه غير از او معبودى شايسته پرستش نيست، زيرا كه او بخشنده و مهربان است».
«اللَّه لا اله الا هو الحى القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما فى السماوات و ما فى الارض». (۳)
هيچ معبودى جز خداوند يگانه نيست. او زنده و قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر قائم به او هستند. هيچ گاه خواب سبك و سنگينى او را فرا نمىگيرد (و لحظهاى از تدبير در جهان هستى، غافل نمىماند) آن چه در آسمانها و آن چه در زمين از آن او است».
«ان اللَّه لا يخفى عليه شىء فى الارض و لا فى السماء هوالذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء لا اله الا هوالعزيز الحكيم. (۴)
نه در آسمانها و نه در زمين چيزى براى خدا مخفى و پنهان نمىماند. او كسى است كه شما را در رحم مادران آن چنان كه مىخواهد تصوير مىكند. بنابراين، معبودى جز آن خداى توانا و حكيم نيست».
«ذلكم اللَّه ربكم لا اله الا هو خالق كل شىء فاعبدوه و هو على كل شىء وكيل. لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير. (۵)
اين است خدا و پروردگار شما كه غير از او خدايى نيست و هر چه هست او آفريده است، پس او را بستاييد كه اوست بر همه چيز مسلط و صاحب اختيار. ديدگان از درك او عاجز ولى او ديدگان را درك مىكند، خدايى است غير قابل درك و در عين حال آگاه.
«قل اللَّه يبدؤ الخلق ثم يعيده فانى توفكون. (۶)
بگو به آنان تنها خداست كه به جهان هستى، هستى مىبخشد، سپس هستى را از آن باز مىستاند پس شما به كجا روى مىگردانيد».
«اللَّه الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخّر الشمس و القمر كلّ يجرى لاجل مسمى يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون. (۷)
همان خداست كه آسمان را بدون ستونى كه قابل ديدن باشد برافراشت، سپس به عرش پرداخت و ماه و خورشيد را مطيع و فرمانبردار خود ساخت كه همگان تا مدتى معينى در سير و جريانند و تدبير همه امور در دست اوست (خداوند) بدين گونه آيات خويش را تفصيل و توضيح مىدهد تا شما به لقاى پروردگارتان يقين و باور كنيد».
«و هواللَّه لا اله الا هو، له الحمد فى الاولى و الاخرة له الحكم و اليه ترجعون». (۸)
اوست خداى يگانه كه جز او خدايى نيست و براى اوست حمد و سپاس ابدى از نخستين روز تا واپسين روز، حكم و فرمان نيز از آن اوست و برگشت همگان هم به سوى او خواهد بود.
«هواللَّه الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم. هواللَّه الذى لا اله الاّ هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان اللَّه عما يشركون. هواللَّه الخالق البارى المصور له الأسماء الحسنى يسبح له ما فى السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم. (۹)
او همان خدايى است كه غير از او خدايى نيست، بر آشكار و پنهان آگاه، اوست بخشايشگر و مهربان.
اوست خدايى كه جز او خدايى نيست اوست، پادشاه مطلق، پاك و عارى از عيوب او پناهگاه ايمنى بخش، حافظ و نگهبان انسانها، غالب و مقتدر به تمام معنا، محيط و مسلط به همه چيز است. بزرگوار پاك و منزه است خداوند از آن چه به او شرك مىورزند.
اوست خداى آفريننده، ايجاد كننده، نقاش و صورتگر جهان آفرينش، براى اوست اوصاف و نامهاى نيك آن چه در آسمانها و زمين است، بر او تسبيح مىگويد و اوست خداى توانا و حكيم».
آرى، قرآن خداى جهان هستى را اين چنين توصيف مىكند و در اوصاف پروردگار، همان روشى را در پيش مىگيرد كه دلايل و شواهد عقلى همان را تأييد و تصديق مىكند و عقل صحيح و سالم همان را مىپذيرد.
خواننده ارجمند! آيا براى يك فرد كه امى و درس نخوانده باشد و در يك محيط منحط و جاهلى زندگى كند، ممكن است كه اين چنين معارف دقيق علمى و حقايق جالب فلسفى را در آن چنان سطح عالى درك و بيان كند؟!
نبوت در قرآن
قرآن مجيد به تاريخ زندگى پيامبران گذشته و عالم نبوت وارد شده و آنان را با بهترين و زيباترين اوصاف كه بالاتر از آن متصور نيست معرفى نموده و با هر صفت نيك كه لازمه عظمت و قداست پيامبر است، ستوده و از هر رذيلت و صفت زشتى كه با مقام نبوت و سفارت الهى سازش ندارد، تبرئه نموده است.
اينك آيات چندى را در اين باره بازگو مىكنيم:
«الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث. (۱۰)
آنان كه از فرستاده (خدا) پيامبر، امى پيروى كنند، پيامبرى كه صفات او را در پيششان مىيابند، آنان را به معروف دستور مىدهد و از منكر باز مىدارد، پاكيزهها را براى آنان حلال مىشمرد، ناپاكها را تحريم مىكند».
«هوالذى بعث فى الامييّن رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين. (۱۱)
اوست كه از ميان امت امى و بىسواد، پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آيات خدا را برايشان تلاوت كند، از رذايل و مفاسد اخلاقى پاكشان سازد، كتاب و حكمت را بر آنان بياموزد، گرچه آنان پيش از آن در ضلالت و گمراهى آشكار به سر مىبردند».
«و ان لك لاجراً غير ممنون. و انك لعلى خلق عظيم. (۱۲)
و براى توست (اى محمد) پاداش نيك و بىپايان و تو داراى خلق عظيم و پسنديدهاى هستى».
«ان اللَّه اصطفى آدم و نوحاً و ال ابراهيم و ال عمران على العالمين. (۱۳)
خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برترى داد».
«و اذقال ابراهيم لابيه و قومه اننى برآء مما تعبدون. الا الذى فطرنى فانه سيهدين. (۱۴)
و به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم به پدر (عمويش آذر) و قومش گفت: من از آن چه شما مىپرستيد بيزارم مگر آن كسى كه مرا آفريده و هم او هدايتم خواهد كرد».
«و كذلك نرى و ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين (۱۵)
و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين (و حكومت مطلقه خداوند) را به ابراهيم نشان داديم (تا با آن استدلال كند) و اهل يقين شود».
«و وهبنا له اسحق و يعقوب كلاً هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين. و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطاً و كلاً فضلنا على العالمين و من ابائهم و ذرياتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم. (۱۶)
براى وى (ابراهيم) اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه آنان را هدايت نموديم و پيش از آن نوح را هدايت نموديم و از فرزندان او داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى و هارون را هدايت كرديم ما به نيكوكاران اين چنين پاداش مىدهيم و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس همه از صالحان بودند و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را و برخى از پدران و فرزندان و برادرانشان را بر جهانيان برترى داديم و بر همگان برگزيديم و به راه راست و مستقيم هدايتشان كرديم».
«و لقد اتينا داود و سليمان علماً و قالا الحمدللَّه فضلنا على كثير من عباده المؤمنين. (۱۷)
و ما به داود و سليمان دانشى عظيم داديم و آنان نيز متقابلاً گفتند: سپاس از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد».
«و اذكر اسماعيل و اليسع و ذالكفل و كل من الاخيار. (۱۸)
اسماعيل و اليسع و ذولكفل را ياد كن كه همه آنان از نيكان بودند.»
«اولئك الذين انعم اللَّه عليهم من النبين من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم ايات الرحمن خرّوا سجداً و بكياً. (۱۹)
آنان پيامبرانى بودند كه خداوند نعمتش را بر ايشان ارزانى داشت. از فرزندان آدم و از كسانى بودند كه با نوح سوار كشتى نموديم. آنان از خاندان ابراهيم و يعقوب و از هدايت شدگان و برگزيدگان بودند كه هر وقت آيات خدا بر ايشان تلاوت مىشد، گريه كنان بر خاك مذلت و بندگى مىافتادند».
اين بود قسمتى از آيات قرآن مجيد كه درباره توصيف و تنزيه انبيا عظمت و قداست آنان آمده است.
تطبيق و مقايسه قرآن با تورات و انجيل
توحيد و نبوت در تورات و انجيل
خوانندگان عزيز! گفتار و نظريه قرآن را درباره توحيد و صفات خدا و در مورد عظمت و شخصيت پيامبران مطالعه نموديد، اينك به نظريه كتب عهدين توجه كنيد و آن را با نظريات و گفتار قرآن مقايسه و تطبيق نماييد.
كتب عهدين در اين دو مسئله فراوان سخن گفتهاند، و لى هر مقدار كه قرآن، خداوند را تنزيه و تقديس نموده، پيامبران را به عالىترين مقام انسانى اوج داده است، اين كتابها به همان مقدار، مقام الوهيت را تنزل داده، هر گونه اعمال ناشايستى را به پيامبران خدا نسبت مىدهند.
براى روشن شدن اين حقيقت چند نمونه از تورات و انجيل و از فصول مختلف كتب عهدين را در اين جا مىآوريم:
۱ـ داستان آدم و حوا و خارج شدن آنها از بهشت در تورات چنين آمده است:
خداوند به آدم اجازه داد كه از تمام ميوههاى بهشت تناول كند به جز ميوه درخت معرفت، يعنى درخت شناخت خير و شر. خداوند به آدم فرمود: آدم! اگر روزى از اين ميوه تناول كنى، همان روز خواهى مُرد.
سپس خداوند از آدم، همسرش حوا را آفريد و هر دو در بهشت لخت بودند؛ زيرا نيك و بد را تشخيص نمىدادند، ناگهان مارى آمد و آنان را بر آن درخت ممنوع راهنمايى كرد و به خوردن ميوه آن تشويقشان نمود و چنين گفت: شما با خوردن ميوه درخت نمىميريد بلكه چون خداوند مىداند كه اگر از اين ميوه بخوريد چشمتان باز شده، نيك و بد را تشخيص خواهيد داد اين است كه شما را از خوردن آن نهى نموده است.
چون آدم و حوا گفتار مار را باور نمودند و از ميوه آن درخت خوردند، چشمشان باز گرديد و فهميدند كه لخت هستند و با لنگى خودشان را پوشانيدند. خداوند كه در بهشت قدم مىزد، آنان را ديد و آدم و حوا خود را از خدا مخفى نمودند. خدا آدم را صدا زد كه كجا هستى آدم؟ وى گفت: چون صداى تو را شنيدم خود را مخفى نمودم زيرا كه من عريانم. خدا گفت: چگونه فهميدى كه عريانى؟ مگر از آن ميوه كه نهىات كرده بودم، خوردى؟
آن گاه كه براى خداوند آشكار شد كه آدم از آن شجره خورده است، گفت: حالا ديگر آدم نيز مانند ما شده، خوب و بد و زشت و زيبا را شناخته است و ممكن است، هم اكنون دستش را دراز كند و از درخت حيات و زندگى نيز بخورد و براى هميشه زنده بماند و مثل ما باشد. اين بود كه خدا او را از بهشت راند و ميان آدم و درخت حيات حائلى قرار داد. (۲۰)
و باز تورات در جاى ديگر مىگويد:
مار قديمى همان شيطان است و شيطان نيز همان است كه همه دنيا را به سوى ضلالت و گمراهى سوق مىدهد. (۲۱)
خواننده عزيز! ملاحظه مىكنيد، كتابهاى به اصطلاح آسمانى، چگونه ساحت قدس الهى را متهم به كذب نموده، نسبت مكر، عذر، دروغ و ترس به او مىدهد، بدين گونه كه خداوند آدم را به دروغ از درخت معرفت ممنوع ساخت و گفت كه آن درخت مرگ است و سپس چون خدا ترسيد كه آدم از درخت حيات نيز استفاده كند و به زندگى جاويد و هميشگى دست يابد و در خدايى و سلطنت با او معارضه نمايد اين بود كه وى را از بهشت بيرون راند.
و باز از اين كتاب آسمانى! استفاده مىشود كه خداوند جسم است و در ميان بهشت قدم مىزند و نسبت جهل به پروردگار مىدهد كه وى از محل و مخفى گاه آدمى بىاطلاع بود.
از همه بدتر اين كه اين كتاب شيطان را خيرخواهتر از خدا معرفى مىكند و مىگويد كه شيطان بر آدم نصيحت كرد و آدم را از تاريكى جهل و نادانى به نور دانش و معرفت راهنمايى نمود و تشخيص نيك و بد را به وى آموخت.
۲ـ تورات داستان ابرهيم و نمرود را چنين آورده است:
ابراهيم در برابر نمرود، همسر خود ساره را خواهر خويش معرفى نمود و همسر بودنش را كتمان كرد، ولى سازه زن زيبايى بود، نمرود او را از دست ابراهيم گرفت و متقابلاً ابراهيم را مورد محبت خويش قرار داد و كمك مالى فراوان بر وى نموده از آن روز ابراهيم داراى گاو گوسفند چهارپايان فراوان و داراى غلامان و كنيزان شد و ثروت كلانى به دست آورد. آن گاه كه نمرود پى برد ساره همسر ابراهيم بوده است نه خواهر او، به ابراهيم گفت: چرا واقعيت را كتمان نمودى و سبب شدى كه ساره را از دست تو ربودم و همسر خويش قرار دادم؟ سپس نمرود، ساره را به ابراهيم باز پس داد. (۲۲)
از اين داستان چنين استفاده مىشود كه ابراهيم خود عامل فساد شده، موجب آن گرديده است كه نمرود همسروى، ساره، را از دست او گرفته به همسرى بزگزيند!! حاشا كه ابراهيم به چنين امر قبيح و زشتى كه افراد عادى نيز مرتكب آن نمىشوند مرتكب گردد، در صورتى كه وى از عزيزترين و گرامىترين پيامبران خداست.
۳ـ داستان لوط و دخترانش در تورات چنين آمده است كه:
شبى دختر بزرگ لوط به خواهرش گفت: اينك پدر ما پير گشته است و روى زمين كسى نيست كه با ما نزديكى كند، بيا پدر را شراب دهيم و با وى همبستر شويم تا نسل پدر را در روى زمين زنده نگه داريم. در همان شب پدر خويش را شراب دادند و دختر بزرگتر با وى همبستر شد. شب دوم نيز او را شراب دادند دختر كوچك با وى داخل بستر شد و هر دختر از پدر آبستن شدند. دختر بزرگ پسرى به دنيا آورد و او را «موآب» ناميد كه پدر «موآبيين» است و دختر كوچك نيز پسرى به دنيا آورد و نام او را «بن عمى» گذاشت و وى پدر «بنى عمون» است كه تا به امرز نسلشان در دنيا باقى است. (۲۳)
اين است آن چه كه تورات به حضرت لوط آن پيغمبر بزرگ و پاك خدا و دختران وى نسبت مىدهد. خواننده عزيز بايد عقل خويش را داور قرار داده در اين مورد قضاوت كند.
۴ـ در تورات آمده است كه:
اسحاق خواست نبوت و پيامبرى را به فرزند خود «عيسو» واگذار كند، ولى در آن موقع فرزند ديگرش يعقوب اسحاق را فريب داد و بر وى چنين وانمود كرد كه او همان عيسو است و براى پذيرش اسحاق، طعام و شراب آماده كرد و اسحاق از آن طعام و شراب تناول نمود. سپس در اثر همان حيله و نيرنگ كه يعقوب براى رسيدن به پيامبرى به كار برده بود او را دعا نمود و چنين گفت: تو آقا و سرور برادرانت باش و فرزندان و مادرت بر تو تواضع و كوچكى نمايند. لعن بر آنان كه بر تو لعن كنند. خوشى و مباركى بر آنان كه تو را مبارك باد گويند.
وقتى عيسو آمد، فهميد كه برادرش يعقوب گوى نبوت را از وى ربوده است، به پدرش گفت: پدر جان مرا نيز بركت پيامبرى ده!
اسحاق گفت: من او را آقا و سرور همه، تو و برادران ديگرت را غلام و بنده وى قرار دادهام و او را با گندم و شراب ثروتمند و نيرومند گردانيدم. پسر جان ديگر درباره تو چه مىتوانم بكنم؟
اين جا بود كه عيسو صداى خويش را به گريه بلند نمود. (۲۴)
راستى آيا ربودن مقام نبوت متصور و معقول است؟! آيا خداوند مقام نبوت و پيامبرى را به موجب مكر و دروغ تفويض مىنمايد؟! آيا واقعاً يعقوب با اين دروغ فريب كارى و تزوير، همان طور كه اسحاق را گول زد، خداوند را نيز گول زد و خداوند ديگر نتوانست نبوت را به اهلش بازگرداند؟! تعالى اللَّه عن ذلك علواً كبيراً.
شايد همان مستى شراب است كه افرادى را واداشته چنين خرافات را جعل كنند و نسبت شراب خوردن را به اسحاق بدهند.
۵ـ باز در تورات آمده است كه:
«يهدا» با «ثامار» همسر فرزندش «عير» زنا نمود و ثامار از وى آبستن شد و دو فرزند به نامهاى «فارص» و «زارع» به دنيا آورد. (۲۵)
و از طرف ديگر، انجيل متى نيز در اصحاح اول، نسب «يسوع مسيح» را به تفصيل آورده، حضرت مسيح و سليمان و پدرش داود را از نسل همان فارص و همان شخصى كه به وسيله زناى يهودا! با همسر پسرش به وجود آمده است، معرفى مىكند.
حاشا كه پيامبران خدا از زنا به وجود بيايند، آن هم زنا با محارم و همسر فرزند. ولى آفريننده و سازنده تورات موجود ارجى به گفتهها و نوشتههاى خود نمىنهد و پروايى از تهمت و افترا بستن به انبيا ندارد.
۶ـ باز در تورات آمده است:
داود با همسر «اوريا»ى مجاهد و مؤمن زنا نمود و همسر اوريا از اين زنا حامله شد. داود از ترس افتضاح و رسوايى، به مقام پرده پوشى برآمد و به «اوريا» دستور داد به خانهاش رفته با همسرش نزديكى كند تا حامله بودن همسر اوريا به خود وى منتسب شود. ولى اوريا امتناع نمود و گفت: چگونه رواست كه آقا و سرور من «يوآب» و غلامان وى در ميان صحرا بر سر برند و من به خانه خود روم و با خوردن و آشاميدن دلخوش كنم و با همسرم همبستر شوم!؟ نه هرگز! به جان عزيزت سوگند كه من هرگز اين كار را انجام نمىدهم.
چون داود از پرده پوشى ماجرا مأيوس و نااميد گرديد، آن روز اوريا را نزد خويش نگه داشت و او را دعوت نمود كه نزد وى غذا و مشروب خورد و او را مست نمود، فرداى آن روز داود به امير لشكرش «يوآب» نوشت كه اوريا را در يك جنگ شديد در پيشاپيش لشگر قرار دهيد، سپس او را تنها بگذاريد تا كشته شود.
طبق دستور داود، يوآب نيز همين كار را انجام داد، بدين گونه اوريا در جنگ كشته شد و يوآب مرگ او را به داود اطلاع داد، داود همسر اوريا را به خانه خويش برد و پس از آن كه ايام عزادارى همسر اوريا نسبت به شوهرش تمام شد، داود او را رسماً به همسرى گرفت. (۲۶)
و در اصحاح اول از انجيل متى نيز آمده است كه سليمان پيامبر خدا و پسر داود از همان زن به دنيا آمده است.
خوانندگان عزيز! ملاحظه كنيد كه اين دروغ سازان چگونه به مقام والاى نبوت آن منصب عالى الهى جرئت و جسارت نمودهاند؟!
راستى چگونه مىتوان اين عمل زشت را به كسى كه داراى مختصر غيرت و مردانگى است، نسبت داد تا چه رسد به يكى از پيامبران بزرگ و پاك خداى يكتا؟!
و در اين جا، يك اشكال مهم ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه: در انجيل متى در ادامه همين داستان، سليمان به عنوان پسر داود معرفى شده، در انجيل لوقا نيز حضرت عيسى را پسر داود معرفى كرده مىگويد: «مسيح در كرسى پدرش داود مىنشست» و اين دو نسبت با يكديگرچگونه مىسازد؟ آيا سليمان پسر داود بود و يا عيسى و اين دو كه برادر نبودند!!
۷ـ در تورات چنين مىخوانيم كه:
سليمان هفتصد زن از آزادگان و سيصد زن از بردگان داشت، اين زنان دل او را به سوى بتها، جلب كردند. سليمان به دنبال «عشتورت» بت و خداى «صدونيان» و «ملكوم» بت و معبود «عمونيان» رفت. خداوند از اين عمل زشت و ناپسند سليمان خشمگين گرديد و گفت: من سلطنت و پادشاهى را از تو پس خواهم گرفت و به بردهاى از بردگانت خواهم داد. (۲۷)
باز در تورات چنين آمده است كه:
سليمان براى عشتورت (بت صيدانيين) و كموش (بت موآبيين) و ملكوم (بت عمونىها) بتكدههاى مجلل و بلندى ساخته بود، پادشاه «يوشيا» آن بتكدهها را نجس كرد، مجسمهها و بتها را كه در آن بت خانهها بود، بشكست و درختهايش را قطع نمود و تمام آن بتكدهها و بتكدههاى ديگر را از بين برد. (۲۸)
مؤلف: فرض كنيم كه لازم نيست پيامبران، معصوم و بىگناه باشند - در صورتى كه عصمت انبيا با دلايل عقلى ثابت شده است - ولى آيا عقلاً درست است كه پيامبرى بتها را پرستش كند و بت خانههاى عالى و محكمى بنا سازد و از سوى ديگر، مردم را به توحيد و يگانه پرستى و پرستش خداى بىهمتا دعوت نمايد؟ آيا اين دو عمل از نظر عقل با هم سازش دارد؟! قضاوت به عهده صاحبان عقل!!
۸ـ در كتاب هوشع مىخوانيم:
اولين سخن خدا به هوشع اين بود كه فرمود: برو براى خودت زن زناكار و فرزندان زنا انتخاب كن، زيرا اين زمين از خداوندگار زناكنان برگشته است. هوشع نيز رفت گوهر دختر بلايم را گرفت و از او دو پسر و يك دختر به دنيا آورد. (۲۹)
باز در همين كتاب مىخوانيم كه خدا به هوشع فرمود:
زن زناكار و صاحب رفيق را دوست بدار، همان طور كه خداوند بنى اسرائيل را دوست مىدارد. (۳۰)
عقل چگونه باور مىكند كه خداوند پيامبرش را به زنا و به محبت زن زناكار دستور دهد.
تعالى اللَّه عن ذلك علواً كبيراً
جاى تعجب نيست كه نويسنده و سازنده اين مطالب قباحت گفتار خود را درك نكند، ولى شگفت و تعجب از ملل متمدن و مردان عصر فضا و از دانشمندان عصر كنونى است كه اين گونه خرافات را در كتب عهدين و تورات و انجيل مىخوانند و باز هم به چنين مطالبى و بر چنين كتابهايى ايمان دارند و آنها را وحى الهى و كتاب آسمانى و راهنماى انسانها مىپندارند!!
آرى! تقليد عادتى است تغييرناپذير كه خود را از اين عادت رهانيدن، زنجير تقليد را از هم گسستن و پى حق روان شدن عملى است بس مشكل و طاقت فرسا.
۹ـ در اناجيل چنين مىخوانيم كه:
روزى مسيح براى مردم سخن مىگفت؛ مادر و برادرانش در بيرون منتظر وى بودند كسى از آن ميان گفت: اين مادران و برادرانت هستند كه در بيرون به انتظار تو به سر مىبرند تا سخنى با تو بگويند. مسيح گفت: مادر من كسيت و برادران من كدامند؟! سپس با دست خود اشاره به شاگردانش نمود و گفت: اينان مادر و برادران من هستند، زيرا هر كس به گفته من كه در آسمانهاست گوش فرا دهد، او برادر، خواهر و مادر من است. (۳۱)
خوانندگان عزيز! شما در سخافت اين گفتار دقت كنيد و قدرى بينديشيد كه مسيح چگونه مادر پاك خويش را از خود دور مىكند و او را از ديدارش محروم مىسازد و قداست و معنويت او را مورد تعريض قرار داده، شاگردانش را بر وى ترجيح مىدهد، در صورتى كه مسيح درباره شاگردانش در جاى ديگر مىگويد: آنان ايمان ندارند (۳۲) و باز درباره آنان مىگويد: در دل آنان به اندازه تخم خشخاشى ايمان وجود ندارد. (۳۳)
اين شاگردان همانها هستند؛ شبى كه يهوديان به مسيح حمله كردند و از آنان درخواست نمود كه تا صبح نخوابند و از وى محافظت كنند، ولى هيچ كدام از شاگردانش به حرف او گوش ندادند و وقتى يهودىها او را گرفتند، همان شاگردها او را تنها گذاشته فرار را بر قرار ترجيح دادند. (۳۴)
اينها نمونههايى از كارهاى ناشايستى است كه درباره شاگردان مسيح در اناجيل آمده است.
۱۰ـ در انجيل يوحنا آمده است:
مسيح روزى در يك جشن عروسى شركت نمود، اتفاقاً شرابشان تمام گرديده بود. مسيح از راه اعجاز براى آنان شش خمره شراب درست كرد. (۳۵)
باز در انجيل آمده است كه مسيح شراب مىخورد و در خوردن شراب زيادهروى مىنمود. (۳۶)
حاشا از اين افتراها و نسبتهاى ناروا كه مقام پاك مسيح از اين بهتان عظيم به دور است، گذشته از اينها، در كتب عهدين خوردن شراب صريحاً ممنوع و تحريم شده است.
چنان چه: در تورات چنين آمده است كه خداوند به هارون گفت:
تو و فرزندانت كه وارد خيمه (اجتماع) گرديديد، هرگز لب به شراب و هيچ مست كنندهاى نزنيد تا مرگ و نيستى شما را فرا نگيرد، اين يك حكم دائمى است كه در تمام قرون و اعصار و در ميان تمام نسلهاى آينده شما حكومت دارد تا زشت و زيبا و ناپاك را از هم تشخيص دهيد. (۳۷)
و در انجيل لوقا نيز در مدح يوحناى معمدان چنين آمده است كه:
وى در پيشگاه پروردگار مقام بلندى را داراست و هرگز لب به شراب و هيچ مست كنندهاى نمىزند. (۳۸)
در كتب عهدين دلايل و شواهد فراوانى بر حرمت شراب وجود دارد با اين حال چگونه در انجيل نسبت شراب خوردن به عيساى مسيح، آن پيامبر پاك و معصوم الهى داده شده است؟!
نتيجه مباحث
اين بود قسمتى از خرافات و مطالب گمراه كننده و خنده آورى كه در كتب عهدين وجود دارد و با هيچ عقلى و منطقى سازگار نيست.
ما اين نمونهها را در اختيار خواننده عزيز قرار داديم تا آنها را با دقت مطالعه كند، آن گاه عقل و وجدان خويش را داور و قاضى قرار دهد كه چگونه مىتوان ادعا نمود كه محمد (ص) معارفى را كه براى بشر ارائه داده است از اين كتابها اقتباس نموده، محتويات قرآن مجيد را با آن سطح عالى و استحكام كه دارد، از آنها اتخاذ نموده است؟!
باز چگونه مىتوان اين كتابها را وحى آسمانى پنداشت، با اين كه اين كتابها با نسبتهاى ناروا دامن پاك پيامبران خدا را آلوده ساخته، مقام شامخ آنان را لكهدار نموده است.
۱ ) بقره/ ۱۱۶، ۱۱۷.
۲ ) بقره/ ۱۶۳.
۳ ) بقره/ ۲۵۵.
۴ ) آل عمران/ ۵، ۶.
۵ ) انعام/ ۱۰۲، ۱۰۳.
۶ ) يونس/ ۳۴.
۷ ) رعد/ ۲.
۸ ) قصص/ ۷۰.
۹ ) حشر/ ۲۲ - ۲۴.
۱۰ ) اعراف/ ۱۵۷
۱۱ ) جمعه/ ۲.
۱۲ ) قلم/ ۳، ۴.
۱۳ ) آل عمران/ ۳۳.
۱۴ ) زخرف/ ۲۶، ۲۷.
۱۵ ) انعام/ ۷۵.
۱۶ ) انعام/ ۸۴، ۸۷.
۱۷ ) نمل/ ۱۵.
۱۸ ) ص/ ۴۸.
۱۹ ) مريم/ ۵۸.
۲۰ ) تورات، سفر پيدايش، باب ۲ - ۳.
۲۱ ) تورات، سفر پيدايش ،باب ۱۲، بند ۹.
۲۲ ) تورات، سفر پيدايش، باب ۱۲.
۲۳ ) تورات، سفر تكوين، باب ۱۹.
۲۴ ) تورات، سفر تكوين، باب ۲۷.
۲۵ ) تورات، سفر تكوين، باب ۳۸.
۲۶ ) شموئيل، كتاب ۲، باب ۱۱، ۱۲.
۲۷ ) پادشاهان، كتاب ۱، باب ۱۱.
۲۸ ) همان، كتاب دوم، باب ۲۳.
۲۹ ) كتاب هوشع، باب ۱.
۳۰ ) همان، باب ۳.
۳۱ ) متى، باب ۱۲؛ مرقس، باب ۳؛ لوقا، باب ۸.
۳۲ ) مرقس، باب ۴.
۳۳ ) متى، باب ۱۷.
۳۴ ) همان، باب ۲۶.
۳۵ ) انجيل يوحنا، باب ۲.
۳۶ ) متى، باب ۱۱؛ لوقا، باب ۷.
۳۷ ) تورات، سفر لاويان، باب ۱۰.
۳۸ ) لوقا، باب ۱.
منابع: ترجمه البيان، ص ۷۳ - ۸۸
پيوند مرتبط: تاريخ بارگذاري: ۱۳۹۱/۰۴/۳۱