• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

۴ جعل و تحریف در روایات اسباب نزول (۲)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عنوان موضوع اصلي: قرآن
عنوان موضوع فرعي اول: علوم قرآن
عنوان موضوع فرعي دوم: تاريخ قرآن
عنوان موضوع فرعي سوم: اسباب نزول
زبان: فارسي
نام خانوادگي نويسنده: حسن ربانى - سيد موسى صدر
عنوان مقاله: جعل و تحريف در روايات اسباب نزول (۲)
چكيده مقاله: متن مقاله: بخش دوم
شان نزول سوره عبس
((عبس و تولى ان جائه الاعمى و مايدريك لعله يزكى...)).
در باره سبب نزول اين سوره, ميان مفسران دو نظريه وجود دارد:
نـظـريـه اول: مـقـصـود از آيات فوق پيامبر اكرم (ص) است. صاحبان اين نظريه با اسـتـنـاد بـه يـك سلسله روايات كه در بعضى از كتابهاى حديث و اسباب نزول آمده اسـت, بـر اين باورند كه پيامبر به خاطر رفتارى كه با ابن ام مكتوم داشت, مورد سـرزنـش و عـتـاب الـهـى قرار گرفت و اين آيات نازل شد. اصل جريان از زبان اين روايات اين گونه است:
در حـالـى كه پيامبر مشغول صحبت و گفت و گو با سران قريش بود, مرد نابينايى به نـام ابـن ام مكتوم وارد مجلس شد و از پيامبر خواست كه او را راهنمايى و ارشاد فـرمايد. پيامبر(ص) كه در صدد جلب نظر سران قريش نيست به اسلام بود, به درخواست ابـن ام مـكـتـوم پـاسخ نداد و نه تنها پاسخ او را نداد, بلكه از اصرار او نيز ناراحت شد و چهره درهم كشيد.
پس از اين جريان, سوره عبس نازل شد و پيامبر به خاطر بى اعتنايى و عدم توجه به ابن ام مكتوم مورد عتاب قرار گرفت!.
بـر اسـاس ايـن گـونه روايات, بعضى از مفسران اهل سنت ادعاى اجتماع كرده اند كه مـراد از شـخـص مورد نظر در سوره فوق, پيامبر اكرم است. در ميان كسانى كه نسبت بـه ايـن نظريه تمايل نشان داده اند, مى توان از طبرى, فخر رازى, قرطبى, آلوسى و ابن كثير نام برد.
نـظـريـه دوم: مقصود از آيات فوق, پيامبر(ص) نبوده بلكه اين آيات, صرفا بيانگر تـذكرى كلى باشد و شخص خاصى مخاطب آن نباشد و يا آيه نظر به شخصى اموى داشته بـاشـد كه با اين ام مكتوم رفتارى ناشايست داشت و در مقابلش, چهره در هم كشيد.
اين نظر, مستند به رواياتى است كه از ائمه اهل بيت رسيده است.
از كـسانى كه اين نظريه را در تفسير آيات فوق برگزيده اند و آن را بر نظريه اول تـرجير داده اند, مى توان از سيد مرتضى, شيخ طوسى, طبرسى, ابوالفتور رازى و علامه طباطبايى, ياد كرد.
ايـن صـاحـب نظران,رواياتى را كه در نظريه اول مورد استناد قرار گرفته است, از جـهـات مـتـعدد, مورد نقد قرار داده اند و بر اين باورند كه روايات ياد شده, به سـبـب نـاسـازگارى با آيات قرآن و مبانى اسلام و روايات معتبرى كه در اين زمينه وجـود دارد, نمى تواند صحير باشد. بلكه در اثر جو تحريفگرى كه در زمان معاويه و حكومـت امويان نسبت به شخصيت و احاديث پيامبر اكرم (ص) وجود داشت و سعى مى شد كه بـه هر ترتيبى از قداست پيامبر كاسته شود, اين روايات جعل گرديده يا در آن تحريف صورت گرفته است و همانند صدها حديث مجعول و محرف, وارد كتابلهاى حديث و اسـبـاب نـزول گـرديـده اسـت. ايـنك به گوشه اى از دلايل و شواهد اين گروه اشاره مى كنيم:
۱- در قرآن كـريـم آيـات مـتعددى وجود دارد كه شخصيت اخلاقى و ويژگيهاى روحى و رفـتارى پيامبر اكرم را ترسيم مى كند. بعضى از آيات مى گويد پيامبر از اخلاق عالى و كريمه بر خوردار است, از جمله:
((و انك لعلى خلق عظيم)) قلم ۴/.
بـعـضـى ديـگر از آيات مى نماياند كه پيامبر (ص) روحى لطيف و قلبى مهربان داشته است, از جمله:
((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك...)) آل عمران ۱۵۹/.
خـداونـد در آيه اى ديگر پيامبر را الگوى تربيتى و اخلاق مسلمانان معرفى مى كند و مى فرمايد:
((لـقـد كـان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوالله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا)) احزاب ۲۱/.
اين آيات و بخشى ديگر از آيات قرآن, بر نفى هر گونه نقص و ضعف در اخلاق و رفتار پـيـامبر تاكيد مى كند و نشان مى دهد كه ساحت مقدس پيامبر اكرم از هر گونه رفتار و عملى كه شائبه نقص و كوته نگرى و خشونت در آن باشد, مبرا و پاكيزه است, زيرا پـيـامـبرى كه مسووليت رهبرى بشر را به عهده دارد, نمى تواند دچار چنين ضعفهايى بـاشـد. بـر اين اساس, چگونه مى توان تصور كرد شخصيت ممتاز و اخلاقى و معنوى وى, در مـقابل شخص مومنى كه از او ارشاد و راهنمايى خواسته, بى اعتنايى كند و چهره در هم كشد و از هدايت طلبى او ناراحت شود!.
۲- رور دعـوت پـيـامبر(ص) حاكميت ايمان و استقرار عدالت و تساوى حقوق و رفع هر گونه تبعيض طبقاتى و نفى تكبر و استكبار است, چنانكه قرآن مى فرمايد:
((لـقـد ارسـلـنـا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط...)) حديد ۲۵/.
خـداونـد, پـيـامـبـر را بـه حـسـن معاشرت با مومنان و دورى گزينى از كافران و سـردمـداران شرك فرمان داده است: ((و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداه و العشى يريدون وجهه...))انعام ۵۲/.
((و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداه و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عـنهم تريد زينه الحيوه الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا)) كهف ۲۸/.
از سـوى ديگر, ترديدى نيست كه پيامبر اكرم(ص) مظهر كامل رسالت خويش و تجسم همه ارزشـهـايـى است كه مردم را بدان مى خواند, آيات قرآن و تاريخ زندگيش, گواه اين معناست.
بـنابراين, آيا مى توان پذيرفت كه ايشان در برخورد با شخصى كه به او گرويده است بـا بـى مهرى رفتار كند و براى جلب توجه تعدادى از اشراف و سران قريش, پيروانش را مـورد تحقير قرار دهد و چهره درهم كشد و با اين كار, مايه بى اعتبارى سخنان خود شود! .
۳- در مقابل رواياتى كه سبب نزول آيات را شخص پيامبر مى داند, روايات متعددى از اهـل بـيـت عـترت و طهارت رسيده است كه نزول آيات را به شخصى اموى نسبت مى دهد, يكى از آنها روايتى است كه مرحوم طبرسى نقل مى كند.
ايـن روايـات,بر روايات پيشين از دو جهت برترى دارند, زيرا اولا با آيات قرآن و سـيـره پـيامبر اكرم و مبانى و ارزشهاى اسلامى سازگارند و ثانيا هيچ گونه شائبه جـعـل در آن ديـده نـمى شود, چون انگيزه جعل در اين گونه روايات وجود ندارد. در حـالـى كـه روايات نخست به لحاظ هماهنگى با اغراض و سياستهاى امويان كه سعى در كـتـمـان و پـرده پوشى عيبها و ضعفهاى خود و نسبت دادن آن به ديگران داشته اند, متناسب با روايات جعلى مى نمايد.
بـنابراين, در تقابل اين دو دسته روايات, به حكم قواعد و معيارهاى حديث شناسى, بايد روايات دسته دوم را بر روايات دسته اول برگزيد.
اين دلاليل و دلايل ديگرى كه در كتابهاى تفسير و كلام به طور مبسوط مطرر شده است, ايـن حقيقت را هر چه بيشتر آشكار مى كند كه سبب نزول سوره عبس, رفتار پيامبر با ايـن ام مـكـتـوم نـيـسـت و رواياتى كه چنين تصورى را ايجاد كرده است, ساخته و پـرداخـته كسانى است كه براى رسيدن به اهداف خود, رواياتى از اين دست را كه دو نمونه ديگر آن, روايات افسانه غرانيق و ازدواج زينب بنت جحش است, جعل كرده اند.
ايمان ابوطالب و شان نزول آيه ۵۶ قصص ابو طالب در اسباب نزول مـسـالـه ايمان ابو طالب از دير باز مورد اختلاف شيعه و سنى بوده است. گروهى از اهـل سنت, ادعا مى كنند كه ابو طالب كافر زيست و كافر از دنيا رفت, اما شيعه بر ايـن بـاور است كه ابو طالب اسلام آورد و با ايمان به خدا و رسالت پيامبر(ص) از دنيا رحلت كرد.
مـنـكران ايمان ابوطالب در اثبات دعوى خويش به اسباب نزول برخى از آيات استناد مـى كنند, هر چند در آيات, تنها مساله كفر و كافران مطرر است و تصرير و اشاره اى در مورد ابو طالب ديده نمى شود.
امـا شـيـعيان بر اين باورند كه ابوطالب با توجه به دلايل و شواهد متعدد عقلى و نـقـلـى, بـه پـيامبر ايمان آورد و با همان ايمان راسخ, ديده از دنيا فرو بست.
آنـان روايـاتـى را كـه منكران ايمان ابو طالب نقل مى كنند, نقد كرده و آنها را سـاخـتـه و پرداخته دشمنان ابو طالب و خاندان وحى مى دانند. در اين مقوله, آيات چـنـدى مطرر است: ۱- ((انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشا و هو اعلم بالمهتدين)) قصص ۵۶/.
بـرخـى ادعـا كـرده انـد كه بر اساس رواياتى كه در صحير بخارى و مسلم و كتابهاى تاريخ و اسباب نزول آمده, آيه فروق در باره ابوطالب نازل شده است.
بـرخى از مفسران اهل سنت بر مطلب فوق ادعاى اجماع كرده اند. از جمله, روايت ذيل را مى توان بر شمرد:
((ابـو هريره گفت: رسول خدا به عمويش هنگام مرگ او فرمود: بگو لااله الا الله تا من به آن در نزد خدا گواهى دهم.
امـا ابـو طـالب از آن خوددارى كرد. سپس آيه ((انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشا)) نازل گرديد.)).
جز اين روايت و چند روايت مشابه, دليلى ديگر بر اين كه مقصود از آيه شريفه ابو طالب باشد, وجود ندارد, چنانكه فخر رازى خود به اين نكته اعتراف كرده است.
ضعف سندى روايات مورد استناد.
اولـين نكته اى كه مى بايست در مورد اين روايات بدان توجه كرد اين است كه روايات يـاد شـده از نـظر سند, اعتبار و حجيت قابل قبول ندارد, زيرا همه آنها مرسله و مـقـطـوع الـسندند, چنانكه علامه امينى در الغدير بيان داشته است و رواياتى اين چنين, نمى تواند حاكى از واقعيت باشد و پايه تفسير آيات قرار گيرد.
اشكال محتوايى روايات ياد شده.
بـا تـوجـه به اين نكته كه در بعضى از روايات مورد نظر, داستان كفر ابو طالب و ايـمـان وحـشـى (قاتل حمزه) در برابر يكديگر قرار گرفته است, روايت چنين تصوير كرده است:
((پيامبر(ص) به ايمان ابو طالب تمايل داشت و از سوى ديگر با توجه به جنايتى كه وحـشى, انجام داده بود, ميلى به ايمان وى نداشت, ولى على رغم تمايل پيامبر(ص), خـداونـد چنين خواست كه ابوطالب كافر از دنيا برود و وحشى در زمره مومنان قرار گيرد.)).
مـضـمـون روايت چنين مى نماياند كه اراده خداوند در تعارض با خواست پيامبر بوده اسـت و در كـشـاكـش ايـن خـواسـتها, اراده الهى پيروز گشته است! اين تصوير, با ابـتـدايـى ترين اصول پيامبر شناسى ناهمساز است. چگونه مى توان پذيرفت كه پيامبر چـنـان در تمايل خويش نسبت به ايمان ابو طالب و كفر وحشى, پاى فشارد كه خداوند اراده خويش را به رخ او كشد و چونان فاتر غالب, با پيامبرش سخن گويد.
دلايل و نشانه هاى ايمان ابو طالب
در تـاريخ زندگانى ابوطالب به واقعيتهايى برمى خوريم كه هر يك از آنها كافى است تا از باورها و اعتقادات ابو طالب پرده بردارد:
اشعارى كه از او بر جاى مانده,
خطبه اى كه در جريان ازدواج پيامبر با خديجه ايراد كرده,.
حـمايتها و ايثارگريهايى كه در راه حفظ شخص پيامبر و تحكيم پايه دعوت او انجام داده اسـت, هـر يك از اين واقعيتها مى تواند به خوبى ايمان و اعتقاد او را نسبت به توحيد و حقانيت دعوت پيامبر, آشكار كند.
جـاى بـسـى شگفتى است كه از اين واقعتى مسلم تاريخى, به خاطر چند روايت ضعيف و مـشـكـوك, چـشـم پـوشـى كنيم و بر كفر و ناباورى او نسبت به آيين پيامبر اصرار ورزيم.
روايـاتـى كه از اهل بيت در اين زمينه رسيده است, نشان مى دهد كه آنها در مساله ايـمـان ابـو طالب, اتفاق نظر دارند و موردى وجود نداشته كه ائمه اطهار, عليهم الـسـلام, در ايـمان ابو طالب ترديد روا داشته باشند و از آن جا كه آنان يكى از ثـقـلـيـن)) هستند, به حكم حديث متواتر ((ثقلين)), اعتماد بر قول ايشان همانند اسـتـنـاد بـه آيات قرآنى, موجب اطمينان و يقين است و ((اهل البيت ادرى بما فى البيت)).
بـا تـوجـه بـه اين دلايل و قراين, به نظر مى رسد كه نزول آيه شريفه در باره ابو طـالـب عـارى از حـقيقت بوده و روايات ياد شده, مجعول و غير قابل اعتماد است و واقـعـيت آن است كه ابو طالب به حقانيت دعوت پيامبر(ص) ايمان داشته است و ائمه اطهار, عليهم السلام, فرموده اند, براى حمايت هر چه بيشتر از پيامبر, آن را مخفى نگه مى داشت.
۲- ((وهـم يـنـهـون عنه و ينون عنه و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون)) انعام ۲۶/.
برخى از روايات, اين آيه را در باره ابو طالب دانسته است.
بر اساس اين روايات, مفهوم آيه شريفه اين است كه: مشركان(ابو طالب) در حالى كه از پـيـامـبـر دفاع مى كنند و دشمنان را از اذيت و آزار او باز مى دارند, خود از پيامبر و دين او دورى مى گزينند و به او نمى گروند.
اكـثـر مـفسران, اعم از شيعه و سنى,بر اين باورند كه آيه فوق ربطى به ابو طالب ندارد, زيرا:
۱- آيات سوره انعام, پياپى نازل شده و زمان نزول آن بعد از وفات ابو طالب بوده اسـت, زيرا بر اساس روايات موجود در صحار اهل سنت, آيه ۵۶ سوره قصص, هنگام فوت ابـو طـالـب نازل شده و از آنجا كه آيات سوره انعام يكجا و بعد از سوره قصص به فـاصـلـه پـنج سوره نازل گرديده, نتيجه مى گيريم كه نزول سوره انعام بعد از فوت ابوطالب بوده است.
بـنـابـر ايـن, نـمـى تـوان نزول آيه را كه در مورد زندگان سخن مى گويد, در باره ابوطالب دانست.
۲- نـزول اين آيه در باره ابو طالب با سياق آيات سازگار نيست, زيرا آيات قبل و بـعد از آن در مورد مشركان و شيوه تفكر و زندگانى و كيفيت برخورد آنان با دعوت پيامبر است و لحن مذمت و توبيخ دارد. اگر آيه در باره ابو طالب باشد, معناى آن چـنـين است: ابو طالب دشمنان را از اذيت پيامبر(ص) نهى مى كرد و خود از او دورى مـى گـزيـد و ايـن مـعنى, با ذم و توبيخ, مناسب نيست, زيرا دفاع از پيامبر موجب تـحـسين و تقدير است,نه ذم و توبيخ! پس منظور آيه از مشركان, همان كسانى هستند كـه در آيـات قـبل و بعد, در باره آنان سخن به ميان آمده است.و تفسير آيه چنين مـى شـود: ((كافران مردم را از گرايش به اسلام و پيامبر نهى مى كنند و خود نيز از آن دورى مى گزينند.)).
جـمله پايانى آيه, خود بهترين دليل بر اين معناست, زيرا در جمله ((و ان يهلكون الا انـفسهم)) اگر منظور ابو طالب باشد, معناى معقول و منطقى نخواهد داشت, زيرا دفاع از پيامبر (ص) نه تنها موجب هلاكت نيست, بلكه باعث اجر و پاداش نيز مى باشد و اصـولا ابـو طـالب در صدد هلاكت پيامبر و مومنان نبوده است تا خداوند او را به هلاكت تهديد كند!.
۳- اكـثر اين روايات از طريق حبيب بن ثابت از ابن عباس نقل شده است و اين طريق مـرسـلـه است. علاوه بر اين, معارض با روايات ديگرى از ابن عباس است كه در آنها نـزول آيـه در مـورد مـشـركان مكه دانسته شده است و اين روايات, بر خلاف روايات قـبلى كه همگى مرسله اند, اسناد صحير دارند. با توجه به همه اين قراين و شواهد, اكـثـر مـفـسـران شـيعه و سنى, احتمال نزول آيه شريفه را در باره ابوطالب بعيد دانـسـتـه اند و اين بدان معناست كه روايات مزبور, ساخته و پرداخته دست جاعلان و تحريفگران است.
۳- ((مـا كـان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم)) توبه ۱۱۳/.
در باره سبب نزول آيه فوق چند روايت نقل شده است. در باره اى از نقلها, آيه ياد شـده بـه ابـوطالب ربط داده شده است. برخى از اين روايات را به اجمال مىآوريم:
۱- امـيـر الـمـومـنين على (ع) نقل مى كند كه مردى از مسلمانان براى پدر و مادر مـشـرك خـويـش استغفار مى كرد.امام, خطاب به او مى فرمايد: آيا براى پدر و مادرت استغفار مى كنى در حالى كه آنان مشرك بودند.
او در پـاسـخ مى گويد: ابراهيم نيز براى پدرش استغفار مى كرد در حالى كه او مشرك بود, من به او اقتدا مى كنم.
امـام ايـن مـاجـرا را بـراى پـيامبر اكرم نقل كرد, در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد.
۲- ابو بريده مى گويد: آيه فوق در مورد استغفار پيامبر براى مادرش بود. بر اساس ايـن روايـت, پيامبر اكرم در حالى كه با جمعى از اصحاب سفر مى كردند, در يكى از مـنـازل, پـيامبر نماز گزارد, سپس روى به ياران خويش كرد و در حالى كه ديدگانش اشك آلود بود, فرمود:
((مـن از پـروردگارم اجازه خواستم تا براى مادرم استغفار كنم, اما به من اجازه داده نشد و چشمانم از روى رحمت نسبت به او اشك آلود گرديد.)).
نزديك به همين نقل از ابن مسعود نيز روايت شده است.
۳- ابـن مـسيب نقل مى كند هنگامى كه وفات ابو طالب نزديك شد,پيامبر بر بالين او حـضـور يـافـت و از او خـواسـت كـه كلمه طيبه توحيد را بر زبان جارى كند تا در قـيـامت, پيامبر نزد خدا بدان احتجاج نمايد, اما ابو طالب از اداى شهادتين خود دارى كـرد و آخـريـن جـمـلـه اش اين بود:((على مله عبد المطلب)). در اين هنگام, پـيـامـبر فرمود: مادامى كه نهى نشده ام براى تو استغفار خواهم كرد.سپس اين آيه نازل شد و پيامبر را از استغفار براى او بازداشت.
مـنـكران ايمان ابو طالب, على رغم فراوانى روايات در سبب نزول اين آيه, هنگامى كـه بـه تـفسير آن مى رسند, از ميان روايات ياد شده, به روايت اخير تكيه كرده و از ديـگـر روايـات بـا تـعـبير ((قيل)) كه نشانگر ضعف است, ياد مى كنند و از آن مى گـذرند. در حالى كه از نظر معيارهاى حديث شناسى, روايت اخير,ضعيف ترين روايت است! اينك به نقاط ضعف آن اشاره مى كنيم:
۱- اين روايت فقط از طريق ابن مسيب نقل گرديده است كه سابقه دشمنى او با على و اهـل بـيـت(ع) قابل چشم پوشى نيست و اين دشمنى, تاثيرى انكار ناپذير در نقلهاى او داشته است.
۲- از روايـت اسـتفاده مى شود كه آيه مباركه, در مكه و هنگام مرگ ابو طالب نازل گـرديـده اسـت, در صـورتـى كـه اين آيه در سوره توبه قرار دارد و سوره توبه از آخـريـن سـوره هـايـى اسـت كه بر پيامبر نازل گرديده است. پس روايت ياد شده, با تـاريـخ نـزول آيـه ناسازگار است و اين حقيقتى است كه قرطبى و زمخشرى و قسطلانى نيز بدان اذعان كرده اند.
۳- اين روايت, بنابر اكثر نقلها, آيه ۵۶ قصص:((انك لا تهدى من احببت و لكن الله يـهـدى مـن يشا و هو اعلم بالمهتدين))و آيه ۳۱۱ توبه (آيه مورد بحث) را با هم تـركـيب كرده و هر دو را در مورد ابو طالب دانسته و گويا نزول هر دو آيه را در يك زمان دانسته است, در حالى كه نزول دو آيه ياد شده تقارن زمانى ندارند, زيرا آيـه اول در مكه و آيه دوم در مدينه نازل شده است.بنابر اين, روايت ياد شده كه هـمزمانى نزول آيات را مدعى است, با واقعيت تطبيق ندارد و جعلى ناشيانه است كه در مورد سبب نزول آيه صورت گرفته است.
جعل و تحريف, عليه امام على(ع) تـاكـنـون دو محور از محورهاى جعل و تحريف در اسباب نزول را بررسى كرديم. محور نـخـسـت, مربوط به پيامبر اكرم(ص) بود و ديگرى مربوط به ابوطالب. اينك به محور سـوم از مـحـورهـاى جعل و تحريف در اسباب نزول مى پردازيم كه مربوط به امام على (ع) اسـت. در ايـن زمـينه نيز دست جعل و تحريف كوتاه نمانده و تلاش كرده است كه روايـاتى را براى تعيين اسباب نزول بعضى از آيات مربوط به امام على(ع) جعل كند تـا سبب نزول واقعى آن, مورد فراموشى قرار گيرد, يا دست كم در پرده ابهام باقى بماند.
ما در اينجا صرفا به دو نمونه از آنها بسنده مى كنيم:
۱- ((و مـن الـنـاس من يشرى نفسه ابتغا مرضات الله و الله روف بالعباد)) بقره۲۰۷/.
يـكـى از موارد ياد شده, آيه ۲۰۷ بقره است كه نزول آن در باره على (ع) از طريق هـر دو فرقه روايت شده است و شمار زيادى از علما و مفسران اهل سنت نيز آنها را نقل كرده اند.
بـر اسـاس ايـن روايـات, آن گـاه كه در ليله المبيت على(ع) با خوابيدن در بستر پيامبر و به خطر انداختن جانش, باعث نجات پيامبر اكرم شد, اين آيه نازل گشت.
امـا در مـقابل اين روايت, چند روايت ديگر نيز وجود دارد كه براى نزول اين آيه اسـباب ديگرى گفته اند. معروف ترين آنها روايتى است كه از سعيد بن مسيب و همچنين از عـكـرمه, نقل شده است و مفسران اهل سنت هم آن را پذيرفته اند. در اين روايت, سبب نزول آيه صهيب بن سنان رومى, معرفى و ادعا شده است كه آيه فوق پس از آن كه صهـيـب با پرداخت اموالش, خود را از چنگ مشركان رها ساخت و رهسپار مدينه شد, نازل گرديد.
به روايت ياد شده از چند جهت خدشه وارد است:
۱- راويـان اين روايت, سعيد بن مسيب و عكرمه اند كه اولى از دشمنان و كينه توزان سـر سـخـت امـام على(ع) و دومى هم متمايل به خوارج است و روايت چنين اشخاصى در آنـچـه به على (ع) ارتباط پيدا مى كند, در خور اعتماد و اعتبار نيست, بخصوص اگر با روايات ديگر متعارض باشد.
۲- روايـت مـورد اسـتناد اهل سنت, با متن آيه ناسازگار است, زيرا آنچه كه صهيب رومـى انـجام داده است, نوعى خريدن جان در برابر پرداخت اموال است, در حالى كه آيه كريمه از فروختن جان براى كسب رضاى الهى سخن مى گويد. اين حقيقت را مى توان از كـلـمـه ((شرا)) استفاده كرد. بنابر تصرير اكثر مفسران, اين كلمه به مفهوم بيع و فروختن است.
اولا بـه اين دليل كه آيه در مقام مدر و ستايش است و آنچه با تحسين و مدر همساز است, فروختن و بذل جان در راه خداست نه خريدن آن.
و ثـانـيـا به اين جهت كه در تمام آيات كه كلمه((شرا)) و صيغه هاى مختلف آن به كـار بـرده شـده, بـه مـعـناى بيع و فروختن است و در هيچ آيه اى به مفهوم خريدن اسـتـعـمـال نشده است. اين, نشان مى دهد كه مفهوم اين كلمه در قرآن, همان بيع و فـروخـتـن اسـت و در آيه مورد بحث نيز به همين معنى به كار رفته است. به عنوان نمونه به آيات ذيل توجه كنيد:
((و شروه بثمن بخس دراهم معدوده...)) يوسف ۲۰/.
((و لبئس ما شروا به انفسهم...)) بقره ۱۰۲/.
((فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياه الدنيا بالاخره...)) نسا ۱۷۴/.
بر اين اساس, آيـه مورد بحث در مقام ستايش كسى است كه از جان خويش براى كسب رضـاى الـهـى, مـايه مى گذارد و به تعبير امام على (ع) جمجمه اش را به خدا عاريه مـى دهـد. ايـن مـعنى با عمل صهيب سازگار نيست,زيرا او نه تنها خود را براى كسب رضـاى خـدا به خطر نيفكند, بلكه از تمام مال و دارايى خويش دست برداشت تا جانش را از چـنـگ كـافـران, سـالـم بـه در برد. و اين على(ع) است كه خود را در معرض شـمـشـيرها و نيزه ها قرار داد, تا پيامبر اكرم از خطر نجات يابد و اين عمل او, نـمونه بارز عملى است كه آيه از آن سخن مى گويد. پس نزول آيه در باره على(ع) به واقع نزديك تر است تا نزول آن در باره صهيب.
عـلاوه بر همه اينها, در تاريخ نيز به مواردى برمى خوريم كه نزول آيه را در باره عـلـى(ع) تـاييد مى كند. بنابر نقل ابن ابى الحديد, معاويه با پرداخت چهار هزار درهـم به سمره بن جندب, او را واداشت كه با جعل روايتى نزول اين آيه را به ابن مـلجم و آيه قبل از آن را, به على(ع) نسبت دهد. حال چه او در اين كار موفق شده بـاشد يا نشده باشد, اين
حقيقت به خوبى آشكار مى شود كه آيه فوق در باره على(ع) بـوده اسـت و گـرنـه نيازى نبود كه با جعل روايت, نزول آن را به كسى ديگر نسبت دهند.
۲- ((اجـعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر و جـاهـد فـى سـبيل الله لا يستوون عند الله و الله لا يهدى القوم الظالمين)) توبه ۱۹/.
راجـع بـه سبب نزول اين آيه, روايتهاى زيادى نقل شده است. اولين روايت از محمد بن كعـب قرظى رسيده كه مى گويد سبب نزول آيه فوق جريان مفاخره طلحه بن شيبه و عباس و على بن ابى طالب است.
در ايـن جـريـان, طلحه بر پرده دارى كعبه افتخار مى كند و عباس به سقايت حجاج, و عـلـى به سابقه ايمان و جهادش و در پى آن, آيه نازل شده و على (ع) را بر ايشان برترى مى دهد. به همين مضمون, روايتهاى ديگرى نيز نقل گرديده است.
روايـت دوم از ايـن سيرين است كه سبب نزول آيه را جريان گفت و گوى على با عباس مـeدانـد كـه در آن على(ع) عباس را به هجرت و پيوستن به رسول خدا, دعوت مى كند, اما عباس با تمسك به افتخار تعمير مسجد الحرام و پرده دارى كعبه نمى پذيرد.
سومـين روايت از ابن عباس نقل شده است كه وقتى عباس در جنگ بدر اسير شد, گفت:
اگـر شـما با اسلام و هجرت و جهاد بر ما پيشى گرفتيد, ما نيز افتخار تعمير مسجد الـحرام و سقايت حجاج و آزاد كردن اسيران را داشته ايم.در پى اين جريان,آيه فوق نازل گرديد.
آخـريـن نقل, روايت نعمان بن بشير است كه نزول آيه را به جريان گفت و گوى بعضى از اصحاب در باره بهترين عمل پس از اسلام, نسبت مى دهد.
چـنـانـكـه پيداست بر اساس روايت اول, آيه مباركه بيانگر يكى از افتخارات امير الـمـومنين على(ع) است, زيرا ايشان مصداق شخص با ايمان و جهادگر در راه خدا كه عـملش از هر عمل ديگرى پر بهاتر و ارزشمندتر به حساب آمده, معرفى شده است. اما بـنـابـر روايات ديگر, آيه فوق هيچ گونه فضيلتى را براى امام ثابت نمى كند. حال بـايـد ديـد كـدام يك از اين نقلها صحير و مطابق با واقع است و كدام يك ضعيف و مـخالف آن. براى دستيابى به اين هدف, بهتر اين است كه خود آيه مورد تحليل قرار گيرد, زيرا در پرتو آن مى توان به نقادى و بررسى روايات ياد شده پرداخت.
در آيه مباركه دو نكته وجود دارد كه داراى اهميت بسيار است:
۱- اعـمالى كه با يكديگر مقايسه شده است, يعنى سقايت حجاج و تعمير مسجد الحرام از يـك سـو, و جهاد در راه خدا, از سوى ديگر, همگى بر خاسته از ايمان و اعتقاد بـه خـدا و آخـرت نبوده است, چه اين كه يكى ((فى سبيل الله)) بوده است و ديگرى خـبـيـر! يـكى مورد مدر بوده است و ديگرى آميخته با ظلم,((و الله لا يهدى القوم الظالمين)).
۲- در آيه شريفه تنها اعمال با هم مقايسه نشده است, بلكه شخص عمل كننده نيز در مقايسه نقش دارد, زيرا آيه چنين تعبير مى كند:((كمن آمن بالله...)).
بـنـابـراين, در آيه صرفا سخن از مقايسه ارزشها نيست, بلكه مقايسه ميان صاحبان عـمـل نـيز هست و اين معنا با روايت نخست سازگار است و نه ساير روايات, چرا كه در آيه نخست, سخن از مقايسه افراد و بر شمردن مفاخر به ميان آمده است.
تـوجـه بـه دو نـكـتـه يـاد شده, انتخاب درست ترين روايت را آسان مى سازد و چنين مـى نماياند كه منطبق ترين روايت بر آيه, روايت نخست است.زيرا از روايت دوم چنين اسـتـفـاده مـى شود كه عباس ايمان به خدا داشته, ولى حاضر به هجرت و جهاد نبوده است!و اين بر خلاف هر دو نكته ياد شده است.
عـلاوه بر اين, در روايت دوم, عباس پرده دار حرم معرفى شده است, در حالى كه عباس چـنين عنوانى را نداشته است و از سوى ديگر مساله سقايت حجاج در آيه مطرر است و در اين رويات مطرح نيست.
امـا روايت سوم كه سبب نزول آيه را سخنان عباس هنگام اسارت در جنگ بدر مى داند, از دو جهت با آيه ناسازگار است:
نخست از اين جهت كه در روايت مقايسه بين اعمال صورت گرفته است و در آيه مقايسه ميان صاحبان عملها.
دوم ايـن كـه در روايت سخن از آزاد كردن اسير است و در آيه سخن از سقايت حاج.و امـا روايـت چـهـارم كـه نـزول آيـه را به جريان گفت و گوى برخى اصحاب راجع به بهترين عمل پس از اسلام آوردن, مربوط مى داند, دو اشكال مهم دارد:
اشـكال اول اين كه روايت مى گويد اين بحث, مقايسه بين اعمال كسانى است كه ايمان آنـان مفروض و مسلم است, در حالى كه از آيه استفاده مى شود, يك صاحب عمل, مو من و ديگرى, ظالم و مشرك است.
اشكال دوم اين كه در روايت مقايسه بين اعمال است و از نقش شخص عمل كننده اثرى ديـده نـمى شود, حال آن كه آيه عمل و عامل را مد نظر دارد و از برترى انسان خدا بـاور و عمل وى بر اعمال برخاسته از انگيزه شرك و كفر, سخن مى گويد. بنابر اين, روايت ياد شده نيز با آيه كريمه انطباق ندارد.
جعل اسباب نزول در مدر خلفا چهـارمين محور از محورهاى جعل و تحريف در اسباب نزول, جعل فضايل و مناقب براى خـلـفـاسـت كه در اين جا به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم: ۱- ((يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك من المومنين)) انفال ۶۴/.
اسـبـاب نـزول واحدى و همچنين برخى كتابهاى تفسير مانند كبير و بيضاوى در باره سـبـب نـزول اين آيه, روايتى را از ابن عباس نقل مى كنند كه آيه شريفه, در مورد اسـلام آوردن عـمـر نازل شده است و از اين طريق, به گونه اى غير مستقيم مى خواهند فـضـيـلـتـى بـراى وى اثبات كنند و اسلام آوردن عمر را نقطه عطفى در تاريخ اسلام بـدانـنـد كه باعث تسلى خاطر پيامبر(ص) گرديد, ولى همان طور كه بعضى از انديشه وران اهل سنت متوجه شده اند, آيه فوق هيچ ارتباطى با اسلام عمر ندارد, زيرا:
اولا عمر در فاصله بين هجرت به حبشه و هجرت به مدينه اسلام آورد, در حالى كه آيه فـوق, از آيـات سـوره انـفال است كه در مدينه نازل شده است. پس بين اسلام عمر و نـزول آيـه فـوق, چندين سال فاصله است و نمى توان نزول آن را به اسلام آوردن عمر نسبت داد.
ثـانـيـا اگـر آيـه در باره عمر نازل شده باشد, كلمه ((حسبك)) در آيه كريمه چه معنايى خواهد داشت؟.
آيـا بـه ايـن معناست كه ارزش اسلام عمر به اندازه اى است كه جاى اسلام ديگران را مـى گـيـرد و نيازى به آنان نيست؟ يا مفهوم آن اين است كه ايمان آوردن وى, باعث قـوت قـلـب مـسـلـمـانان و تقويت روحى آنان گرديد؟ و يا مراد از آن اين است كه پـيـوسـتـن وى بـه جمع مسلمانان از نظر توان نظامى و دفاعى چنان آنها را تقويت كـرده اسـت كـه تـوان مـقـابـله با مشركان مكه را دارند و نيازى به كمك ديگران نيست؟.
هيچ يك از احتمالات فوق را نمى شود ثابت كرد, بلكه شواهد تاريخى چيزى جز آن را اثبات مى كند.
اگـر بـنـا باشد در اسلام يك فرد را داراى تاثير ژرف بدانيم, آن فرد حمزه خواهد بود, زيرا حمزه هم موقعيت عالى اجتماعى داشت و هم فردى دلاور و جنگجو بود.
بـنابر اين, فرض نزول آيه براى كسى كه نه شخصيت والاى اجتماعى داشت و نه از نظر قدرت جسمى و روحى امتيازى براى وى ثبت شده, چنانكه در جنگ احد در زمره فراريان از جنگ قرار گرفت, امرى بس غريب است.
هنگامى كه عمر به جمع مسلمانان پيوست, مسلمانان از نظر عده و عده در وضع بسيار دشـوارى قـرار داشتند. به گواهى تاريخ, اين وضع چند سال ديگر نيز ادامه يافت و اسلام وى هيچ تغييرى در جبهه مسلمانان به وجود نياورد.
چـه بـسا به خاطر همين دلايل و شواهد بوده است كه طبرى از نزول اين آيه در مورد عمر سخنى به ميان نياورده است و ابن كثير نيز روايت ياد شده را تضعيف مى كند.
۲- ((و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين)) حجر۴۷/.
آيه فوق همان گونه كه از سياق آن پيداست و مفسران شيعه و سنى نيز به آن اعتراف دارنـد, در زمـينه توصيف بهشتيان و نعمتهاى بهشتى است و به آيات قبل مربوط است كـه در باره داستان آفرينش آدم و سجده ملائكه و تمرد ابليس و قضاى الهى نسبت به سـرنـوشـت او و پـيـراونش, سخن مى گويد. اما در بعضى از كتابهاى اسباب نزول آيه شريفه در باره ابوبكر و عمر و على(ع) دانسته شده است.
بـا توجه به سياق آيات, بديهى است كه اين روايت, سخنى كذب بيش نيست, زيرا آيات فـوق اسـاسـا سـبـب نـزول خـاصى ندارند, بلكه بيانگر يك سلسله اوصافى هستند كه بـهـشـتيان از آن برخوردارند. علاوه بر آن, تاريخ نيز گواه بر بطلان چنين روايتى اسـت. ايـن همه حوادث ناگوار كه پس از وفات رسول اكرم به وقوع پيوست و كشمكشها و اخـتـلافـاتى كه بين امام على (ع) و ابوبكر و عمر وجود داشت, همگى نشان دهنده ناخشنودى آنان از يكديگر است.
چـنـانـكه امام على(ع) در نهج البلاغه از پايمال شدن حق خود و ناديده گرفته شدن شايستگيهايش توسط ابوبكر و عمر, در مقابل مردم و تاريخ شكايت مى كند.
۳- ((مـا كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يـريـد الـآخره و الله عزيز حكيم, لولا كتاب من الله سبق لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم)) انفال ۶۸-۶۷.
در كـتـابـهاى تفسيرى اهل سنت, راجع به نزول آيات فوق, داستانى نقل شده به اين مـضـمـون كـه در جـنـگ بـدر, هنگامى كه مسلمانان تعدادى از مشركان را به اسارت گـرفتند, پيامبر اكرم در باره چگونگى رفتار با آنان و اين كه آنان را بكشند يا در مـقـابـل هـر يـك از آنان فدا بگيرند, با اصحاب مشورت كرد. برخى گفتند بايد فـديه گرفت و بعضى ديگر كه عمر از آن جمله بود و بنابر نقلى, سعد بن معاذ نيز, پـيشنهاد كردند كه بايد آنان را گردن زد. پيامبر بر طبق نظر گروه اول عمل كرد, امـا آيه شريفه نازل شد و پيامبر را به خاطر فديه گرفتن, مورد عتاب قرار داد و نـظـر عـمـر را تـايـيد كرد! و در برخى روايتها آمده است كه پيامبر فرمودآ اگر عـذابـى از آسمان نازل مى شد, كسى جز عمر و سعد بن معاذ از آن نجات پيدا نمى كرد و بنابر بعض نقلها فرمود: نزديك بود كه در مخالفت تو دچار بلا گرديم!.
اين داستان كه روايت فوق از آن سخن مى گويد و نزول آيه را به آن نسبت مى دهد, از چند جهت در خور درنگ است:
۱- مـوضـوع آيه اصولا, اسير گرفتن است, نه چگونگى رفتار با اسير و اين كه او را بكشند يا فديه بگيرند.
در آيه اول خداوند به عنوان يك سنت الهى مى فرمايد: هيچ پيامبرى حق ندارد كه در مـيدان جنگ اسير بگيرد, تا وقتى كه كاملا بر دشمن پيروز گردد و در آيه دوم خطاب بـه مـسـلـمـانان كه در جنگ بدر شركت كرده بودند, مى گويد: اگر نبود سنت خدا كه بدون ابلاغ امتى را كيفر نكند, عذاب شديدى نسبت به آنچه گرفتيد به شما مى رسيد.
آيـه اول بـه روشـنـى مـساله اسير گرفتن را مطرر مى كند و آيه دوم نيز به قرينه ((فـيـما اخذتم)) از اسير گرفتن سخن مى گويد, زيرا مسلمانان هنوز فديه اى دريافت نكرده بودند كه ((فيما اخذتم)) نظر به فديه داشته باشد.
۲- از نـكته ياد شده نيز مى توان دريافت كه عتاب موجود در آيه دوم, هيچ ارتباطى با پيامبر اكرم (ص) ندارد, زيرا اسير گرفتن در ميدان جنگ كه عتاب آيه متوجه آن اسـت, كار مـجاهدانى بود كه در جنگ بدر شركت داشتند و از روى عادت معمول در جـنـگـهـا, از دشمن اسير گرفتند و پيامبر هيچ نقشى در آن نداشت و در تاريخ نيز نـيـامـده
اسـت كه پيامبر نسبت به اسير گرفتن از دشمن توصيه كرده باشد يا سخنى گـفـتـه بـاشد كه نشاندهنده رضايت به آن باشد. پس روايت ياد شده كه عتاب را به پيامبر نسبت مى دهد, تهمتى ناروا و ناشيانه به پيامبر است.
۳- ايـن داسـتان چنين مى نماياند كه فهم و درايت عمر و سعد بن معاذ,نسبت به حكم شـرعـى اسـيران, از فهم و درايت پيامبر اكرم بيشتر بوده است, زيرا آنان قبل از نـزول آيـات با زيركى يا با الهامهاى معنوى آن را درك مى كنند, ولى پيامبر چنين درك و شـناختى ندارد! ۴- بنابر بعضى از روايتها پيامبر از نزول عذاب آسمانى بر خود و مسلمانان سخن مى گويد و حتى بنابر برخى نقلها, اين عذاب را به سبب مخالفت كـردن بـا عـمـر مى داند! (كاد ان يصيبنا فى خلافك بلا). اين سخن در غايت, گزافه گـويـى و جـهـل بـه مرتبه پيامبر(ص) است, پيامبرى كه به نص آيه قرآن((و ما كان الـلـه لـيعذبهم و انت فيهم...)) (انفال۳۳/) وجودش در جامعه مانع نزول عذاب بر مشركان است, چگونه ممكن است خود مستحق نزول عذاب شود و كسى چون عمر و يا سعدبن معاذ, عذاب را از او بر طرف سازند!.
بـنابر اين, سبب نزول ياد شده از جهات مختلف عقلى و نقلى با آيه سازگار نيست و دستهاى جعل و تحريف در آن آشكار است.
خاتمه بـا تـامـل در نمونه هاى ياد شه و مقايسه آنها با موارد ديگر, مى توان به حقايقى چند در زمينه جعل و تحريف در اسباب نزول دست يافت:
۱- جـعل و تـحريف روايات اسباب نزول, بيشتر در زمينه هاى سياسى و اجتماعى صورت گرفـته اسـت, يـعنى محور عمده جعل و تحريف در اسباب نزول, اشخاص و جريانهايى بـوده انـد كـه در عـرصه حيات اجتماعى و سياسى مردم نقش موثرى داشته و در تاريخ اسـلام موج آفرين و سرنوشت ساز بوده اند. اما در موضوعات غير سياسى, يا جريان به صـورت دسـت نـخورده روايت شده است و يا به ندرت,نقلهاى متعدد و ناسازگار با هم ديده مى شود.
۲- از بـررسى نمونه ها به دست مىآيد كه تعلق و پيوند اشخاص به گرايشهاى سياسى و جـريـانـهاى فكرى و عقيدتى مختلف كه بعدا پديد آمد, از عوامل عمده جعل و تحريف بوده اسـت. وابـسـتـگيهاى سياسى و مذهبى جريانهاى اجتماعى سبب شده است تا حتى سـاحت پيامبر اكرم(ص) را كه شخصيتش فراتر از هر گونه قالب گروهى و فرقه اى است, مـورد تـهـاجـم قـرار دهـنـد, زيـرا دستگاه خلافت اموى على رغم تظاهر به اسلام و جـانـشـيـنـى پـيـامـبـر, در واقـع بـه پـيامبر به عنوان يك فرد از قبيله رقيب مى نگريستند.
داسـتان گفت و گوى معاويه با مغيره بن شعبه كه در مقدمه از آن ياد كرديم, گواه اين حقيقت است. البته در كنار اين عامل, از نقش زنادقه و دشمنان شكست خورده كه از هـيـچ فرصتى براى لكه دار كردن ساحت مقدس پيامبر اكرم(ص) فرو گذار نمى كردند! نبايد چشم پوشيد.
۳- روايـات اسـبـاب نزول, تا آن جا كه ابعاد سياسى دارد, از نظر حجيت و اعتبار مـورد تـرديد است و براى استناد به آنها بايد همه معيارهاى حديث شناسى را مورد تـوجـه قـرار داد. گـر چه كسانى چون علامه طباطبائى در باره اعتبار اكثر روايات اسـبـاب نـزول, اظهار ترديد كرده اند و معتقدند كه بيشتر روايات سبب نزول, قابل اسـتـنـاد بـراى تفسير آيات نيست. اگر اين سخن را در كليتش نپذيريم, دست كم در مورد رواياتى كه بار سياسى دارد, پذيرفت.
۴- با توجه به مطالب فوق مى توان گفت كه آشكارترين پيامد جعل و تحريف در روايات اسـبـاب نـزول, ايجاد ابهام و تيرگى نسبت به شخصيتها و افرادى است كه در تاريخ اسـلام مـطـرر بـوده انـد. ايـن هـمه روايتهاى متناقض و متعارض در مورد شخصيتهاى بـرجـسـتـه و مـطرر در تاريخ اسلام, مانع بررسى و داورى صحير و منصفانه در باره آنان گرديده است.
منابع: پژوهش هاى قرآنى ، شماره دوم ، ص ۸۲ - ۶۵
پيوند مرتبط: تاريخ بارگذاري: ۱۳۹۱/۰۴/۳۱



جعبه ابزار