ابو محمد عونی (شعر عاشورایی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابو محمّد، طلحة بن عبید اللّه (
عونی مصری)
شاعر برجسته قرن
چهارم هجری بود که اشعارش با
تشیّع و وفاداری به
اهل بیت (علیهمالسلام) شناخته میشود، این اشعار بهصورت موزون توسط کاروانها به شهرها و بازارها منتقل میشد و در مجالس دینی با صدای بلند خوانده میگردید.
پس از مرگ او، تشیّع او همچنان مشهور بود، حتی در
فتنه بغداد سال
۴۴۳ هجری، قبر او سوزانده شد.
او در
فنون شعر و تنوع شیوهها چیرهدست بود و حدود ۳۵۰ بیت از آثارش در کتابهای «
مناقب»، «
روضة الواعظین» و «
صراط المستقیم» ثبت شده است.
عونی در سال
۳۵۰ هجری در
مصر درگذشت.
ابو محمّد، طلحة بن عبید اللّه بن ابی عون غسّانی،
معروف به
عونی مصری، از شعرای والامقام قرن چهارم هجری است.
تاریخ حیات و قصاید و قطعات شعر
عونی گواه تشیّع و خودباختگی وی در محبّت و ولای اهل بیت (علیهالسّلام) است.
اشعار بسیار زیاد و موزونی دارد بهطوریکه کاروانیان، شعر
عونی را به شهرها و آبادیها ارمغان میبردند و مدّاحان اشعار او را در مجالس دینی و بازارها با صدای بلند انشا میکردند.
تشیّع
عونی از دیرباز در زمان زندگی و بعد از مرگ او مشهور و معروف است.
حتی موقعی که در بغداد به سال ۴۴۳ هجری میان شیعیان و
اهل سنّت فتنه بالا گرفت و کار به خونریزی کشید، از جمله فجایعی که صورت گرفت این بود که گور جمعی از شیعیان بزرگ را شکافته و به آتش کشیدند از آن جمله قبر «
عونی» بود.
عونی شاعر و در فنون ادبی شعر و پرداختن به شیوههای متنوّع چیرهدست بود.
عونی در پیراستن مضامین شعری، قدرت و تسلّط کافی داشته تا آنجاکه شعرای معاصر و غیر معاصر ذوق لطیف او را ستوده و از ابتکارات ادبی او بهرهور گشتهاند.
اشعار و قصاید
عونی که در حدود ۳۵۰ بیت میباشد در «مناقب»
ابن شهر آشوب، «روضة الواعظین»
فتال نیشابوری و «صراط المستقیم»
بیاضی موجود است.
علامه سماوی اشعار
عونی را در دیوانی ثبت کرده است.
قصیده معروفش «مذهبه» نام دارد، که در ستایش
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) میباشد.
عونی در سال ۳۵۰ هجری در مصر درگذشت.
| | |
| یا آل احمد لو لاکم لما طلعت• • • • • شمس و لا ضحکت ارض من العشب | | |
| یا آل احمد لا زال الفؤاد بکم• • • • • صبا بوادره تبکی من الندب | | |
| یا آل احمد انتم خیر من وخدت• • • • • به المطایا فانتم منتهی الارب | | |
| ابوکم خیر من یدعی لحادثة• • • • • فیستجیب بکشف الخطب و الکرب | | |
| عدل القران وصیّ المصطفی و ابو• • • • • السبطین اکرم به من والد و اب | | |
| بعل المطهّرة الزّهراء ذو الحسب ا• • • • • لطّهر الذی ضمّه شفعا الی النسب | | |
| | |
| | |
۱ -ای خاندان
احمد، اگر برکت وجود شما نبود، نه خورشیدی میدمید و نه مرغزار چمن خندان میگشت.
۲ - خاندان احمد! این قلب زارم در ماتم شما گریان و خونچکان است.
۳ - خاندان احمد! شمائید بهترین فرزندان
آدم و شمائید آخرین امید.
۴ - پدرتان علی بهترین فریادرسی بود که برای گرفتاریها و غمها او را اجابت کنند.
۵ - همتاى
قرآن، وصىّ مصطفى، پدر سبطين،
حسن و
حسین، بهبه به آن پدر.
۶ - شوهر زهراى پاك، پاكگوهر با حسب كه رسولش جفت خاندان خود ساخت.
•••
| | |
| يا قمرا غاب حين لاحا • • • • • أورثنى فقدك المناحا | | |
| | |
| يا نوب الدّهر لم يدع لى • • • • • صرفك من حادث صلاحا | | |
| | |
| أبعد يوم الحسين و يحيى • • • • • أستعذب اللّهو و المزاحا؟! | | |
| | |
| كربت كى تهتدى البرايا • • • • • به و تلقى به النجاحا | | |
| | |
| فالدين قد لفّ بردتيه • • • • • و الشّرك ألقى لهاجناحا | | |
| | |
| | |
۱ - اى ماه تابان كه دير نپاييدى، در ماتم تو است كه نوحهسرا گشتهام.
۲ - اى چرخ غدّار، گردش ناموزونت حوادث نامطلوب به بار آورد.
۳ - بعد از عاشوراى حسين واى بر من، شوخى و طرب گواراست؟
۴ - اى ماه تابان! راه
کربلا گرفتى تا به امت رسم زندگى آموزى و هم راه رستگارى و صلاح.
۵ - ازاينرو،
دین خدا حلّه شاهوار به تن كرد و شرك بال و پر فرو هشت.
| | |
| فصار ذاك الصّباح ليلا • • • • • و صار ذاك الدّجى صباحا | | |
| | |
| فجاء إذ كاتبوه يسعي • • • • • لكى يريها الهدى الصراحا | | |
| | |
| حتّى إذا جاءهم تنحّوا • • • • • لا بل نحوا قتله اجتياحا | | |
| | |
| و أنبتوا البيد بالعوالى • • • • • و القضب و استعجلوا الكفاحا | | |
| | |
| فدافعت عنه أولياه • • • • • و عانقوا البيض و الرّماحا | | |
| | |
| | |
۶ - ازاينرو، صبح شرك تاريكى گرفت و شام دين روشنائى يافت.
۷ - نامه نگاشتند و به كربلايش خواندند، شتابان آمد تا حقيقت خالص مشهود گردد.
۸ - و چون به وعدهگاه رسيد، ازو كناره گرفتند، بلكه به سويش تاختند.
۹ - دشت صاف را از نيزه و شمشير چون جنگلى انبوه آراسته و در كشتنش شتاب كردند.
۱۰ - دوستانش به دفاع برخاستند و با شمشير و نيزه همآغوش گشتند.
| | |
| سبعون فى مثلهم الوفا • • • • • فأثخنوا بينهم جراحا | | |
| | |
| ثمّ قضوا جملة فلاقوا • • • • • هناك سهم القضا المتّاحا | | |
| | |
| فشدّ فيهم أبو علىّ • • • • • و صافحت نفسه الصفاحا | | |
| | |
| يا غيرة اللّه لا تغيثى • • • • • منهم صياحا و لا ضباحا | | |
| | |
| ثمّ انثنى ظامئا وحيدا • • • • • كما غدا فيهم و راحا | | |
| | |
| | |
۱۱ - هفتاد تن در ميان هفتاد هزار لشكر، مجروح و غرقه خون بر زمين افتادند.
۱۲ - جملگی شربت شهادت نوشیدند، جامی که از پیش مهیّا بود.
۱۳ - حسین برایشان بتاخت و شمشیرهای پهن به سویش شتافت.
۱۴ -ای خشم خدای! مباد که به ناله و فریادشان رحم آوری.
۱۵ - بالاخره تنها و تشنه از میان دشمن برگشت، و همچنانکه تشنه و تنها رفته بود.
| | |
| و لم یزل یرتقی الی ان• • • • • دعاه داعی اللقا فصاحا | | |
| دونکم مهجتی فانّی• • • • • دعیت ان ارتقی الضراحا | | |
| فکلکلوا فوقه فهذا• • • • • یقطع راسا و ذا جناحا | | |
| یا بابی انفسا ظماء• • • • • ماتت و لم تشرب المباحا | | |
| یا بابی اوجها صباحا• • • • • باکرها حتفها صباحا | | |
| | |
| | |
۱۶ - پیوسته، مرغ جانش به سوی جانان پر میکشید، تا پیک حق در رسید، گفت:
۱۷ - بیائید. بیائید! این جرعه خون دلم را بریزید که مرا سوی عالم بالا خواندند.
۱۸ - هجوم بردند بر سرش: آن یک سرش برید و آن دیگر بازویش.
۱۹ - پدرم قربان آن تشنه کامان که خشکیده لب سوی جنان پر کشیدند.
۲۰ - پدرم فدای آن چهرههای تابناک که سپیدهدم سر در قدم جانان نهادند.
| | |
| یا بابی اجسما تعرّت• • • • • ثمّ اکتست بالدماء وشاحا | | |
| یا سادتی یا بنی علیّ• • • • • بکی الهدی فقدکم و تاحا | | |
| او حشتم الحجر و المساعی• • • • • آنستم القفر و البطاحا | | |
| او حشتم الذّکر و المثانی• • • • • و السّور الطوال الفصاحا | | |
| لا سامح اللّه من قلاکم• • • • • و زاد اشیاعکم سماحا | | |
| | |
| | |
۲۱ - پدرم فدای آن تنهای عریان که از خون، جامه گلگون ساختند.
۲۲ -ای سروران من! ای زادگان علی! دین خدا در ماتم شما شیون و زاری آغاز کرد.
۲۳ -
کعبه و
حجر و هم
صفا و مروه از وحشت فقدان شما به خود لرزان و ریگزار دشتها با در آغوش گرفتن پیکر شریفتان روحافزاست.
۲۴ - با فقدان شما ارکان دین ویران گشت، قرآن و مثانی با سورههای فرقانی.
۲۵ - خدای بر آنها رحمت نیاورد که شما را دشمن گرفتند و بر آنانکه پیرو شمایند رحمت فراوان باد.
| | |
| الست تری جبریل و هو مقرّب• • • • • له فی العلی من راحة القصد موقف؟! | | |
| یقول لهم اهل العبا: انا منکم؟! • • • • • فمن مثل اهل البیت ان کنت تنصف؟! | | |
| نعم آل طاها خیر من وطئ الحصی• • • • • و اکرم ابصار علی الارض تطرف | | |
| هم الکلمات الطیّبات التی بها• • • • • یتاب علی الخاطی فیحبا و یزلف | | |
| هم البرکات النازلات علی الوری• • • • • تعمّ جمیع المؤمنین و تکنف | | |
| | |
| | |
۱ - نبینی
جبرئیل که در آسمانهای افراشته مقرب است و کارگزار اراده الهی است،
۲ - به خاندان رسول گوید: «من از شمایم»! چهکسی همشان آنهاست اگر صاحب انصافی؟!
۳ - آری! آل طه از هرکه پای بر تودهی خاک نهاد، شریفتر و از هرکه چشم به دنیا گشود کریمتر است.
۴ - کلمات تابناکی که بر ساقهی
عرش میدرخشند و به برکت آنان گناهان آدم بخشیده شود با کرامت و مرحمت.
۵ - برکات و عنایاتی که بر سر همگان فرو ریخت و مؤمنین را دربر گرفت.
| | |
| هم الباقیات الصالحات بذکرها• • • • • لذاکرها خیر الثواب المضعّف | | |
| هم الصّلوات الزاکیات علیهم• • • • • یدلّ المنادی بالصّلاة و یعکف | | |
| هم الحرم المامون آمن اهله• • • • • و اعداؤه من حوله تتخطّف | | |
| هم الوجه وجه اللّه و الجنب جنبه• • • • • و هم فلک نوح خاب عنه المخلّف | | |
| هم الباب باب اللّه و الحبل حبله• • • • • و عروته الوثقی تواری و تکنف | | |
| و اسمائه الحسنی التی من دعا بها• • • • • اجیب فما للناس عنها تحرّف | | |
| | |
| | |
۶ - یاد آنان، خود عمل صالحی است که برای ابد پابرجاست و بالاترین پاداش بر آن مهیّا.
۷ - آنان خود صلوات زاکیّات و درود تابناکاند که در تشهّد نماز بر آن صلا دهند.
۸ - و حرم امن الهی که دوستانشان ایمن و دشمنان از عذاب الهی بیامان.
۹ - هرکه خواهد دیده به دیدار حق باز کند، بدیشان نگرد و هرکه خواهد در کنار حق آرام گیرد، کنار آنان جوید و همانها کشتی نوحاند که هرکه از آن کنار ماند هلاک ابد یابد.
۱۰ - هرکه خواهد خانهی حق پوید، در خانهی آنان کوبد، و هرکه خواهد به ریسمان حق آویزد و سوی شفا خیزد به دامان آنان چنگ یازد، اینان دستاویز محکم الهیاند که دست همگان گیرند.
۱۱ - و هم نامهای نیکوی حقاند که هرکه خدا را با نام ایشان خواند به مراد رسد، کس را از ایشان گریزی نیست.
| | |
| الا سیّد یبکی بشجوی فانّنی• • • • • لمستعذب ماء البکاء و مستجلی | | |
| احب ابن بنت المصطفی و ازوره• • • • • زیارة مهجور یحنّ الی الوصل | | |
| و ما قدمی فی سعیه نحو قبره• • • • • بافضل منه رتبة مرکب العقل | | |
| | |
| | |
۱ - همدمی نیست که با من همناله شود؟ چه گوارا و شیرین است اشکی که به دامن دارم.
۲ - دخترزادهی مصطفی را دوستدارم و مشتاقانه و بیتاب به زیارت او روانم.
۳ - گامهای من که به سوی مرقدش در تبوتاب است، امتیازی کمتر از سر من ندارد که جایگاه عقل است.
محمدزاده، مرضیه، دانشنامه شعر عاشورایی، ج۱، ص۱۷۵.