گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
فَمِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عَلَيْهِالسَّلَامُ) يَذْكُرُ فِيهَا ابْتِدَاءَ خَلْقِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ خَلْقَ آدَمَ، وَ فِيهَا ذِكْرُ الْحَـجِّ; «
از خطبههای آن حضرت (علیهالسلام) است که در آن آغاز آفرینش آسمان و زمین و آفرینش آدم را یادآور میشود و در آن یادی از حج است»
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ»۱«الْحَمْدُ»:
مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است» اَلْحَمْدُ لِلَّهِ: «الحمد» با ابتداء مرفوع شده و خبر آن «لله» است، و اصل آن نصب است، و برخی در قرآن عزیز با اضمار فعلش آن را
[۳] قرائت کردهاند، بنابر اینکه از مصادر جانشین افعال است، مانند: شکراً و کفراً، و عدول از نصب به رفع برای دلالت بر ثبات و استقرار است، و مانند آن قول خداوند متعال است:
(قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ) (
هود/سورة۱۱، الآیة۶۹. ) آنجا که دومی مرفوع شده تا دلالت کند بر اینکه ابراهیم (علیهالسلام) آنان را با تحیتی بهتر از تحیتشان درود گفت، زیرا رفع دلالت بر معنای ثبات سلام برای آنان دارد نه تجدد و حدوث آن، و حرف تعریف داخل بر آن برای جنس است، زیرا آن معنای متبادر به فهم و شایع در استعمال است، بویژه در مصادر و هنگامی که قرائن استغراق پنهان باشد، یا به این دلیل که مصادر خالی از لواحق و دواخل جز بر ماهیت لا بشرط شیء دلالت نمیکنند، چنانکه سکاکی در کلام حکایت شده از او، ادعای اجماع اهل عربیت بر آن کرده است، و حرف تعریف جز افاده تعیین و اشاره نمیکند، پس معنای آن اشاره به چیزی است که هر کسی میداند که حمد چیست. در کشاف گفته است: تعریف در آن مانند تعریف در «أرسلها العراک» است، و آن تعریف جنس است تا آنجا که گفت: پس استغراقی که بسیاری از مردم توهم میکنند، وهم است، و گفته شده:
[
الف و لام
]
برای استغراق است، و چه بسا این قول بر اولی ترجیح داده میشود به دلیل اینکه افاده بازگشت همه ستایشها به سوی خداوند سبحان را دارد برخلاف قول اول. و اشکال آن این است که جنس بودن آن منافاتی با آن ندارد، و این بدان جهت است که لام در قول او یا برای ملک است چنانکه در قول ما «المال لزید» است، یا برای اختصاص است چنانکه در قول ما «الحصیر للمسجد» است، و بنابر هر دو تقدیر، بازگشت ستایشها را به سوی خداوند سبحان افاده میکند، زیرا معنایش این است که ماهیت حمد حق خدا و ملک او و مختص به اوست، و این امر بودن فردی از افراد این ماهیت را برای غیر خدا نفی میکند، پس بنابر این قول نیز ثابت شد که قول آن حضرت (علیهالسلام) «الحمد لله» حصول حمد برای غیر خدا را نفی میکند. پس اگر گفته شود: آیا اینطور نیست که نعمتدهنده از نعمتگیرنده و استاد از شاگرد سزاوار حمد است؟ میگوییم: هر کس به دیگری نعمتی دهد، انعام در حقیقت از جانب خداوند سبحان است، زیرا اگر خداوند متعال آن انگیزه را در قلب نعمتدهنده خلق نمیکرد، بر آن انعام اقدام نمیکرد، و اگر آن نعمت را خلق نمیکرد و آن نعمتدهنده را بر آن مسلط نمیکرد و نعمتگیرنده را از انتفاع به آن متمکن نمیساخت، انتفاع به آن نعمت حاصل نمیشد، پس ثابت شد که نعمتدهنده حقیقی همانا خداوند سبحان است. خداوند متعال فرمود:
(وَ مٰا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اَللّٰهِ) (
النحل/سورة۱۶، الآیة۵۳. ) و الف و لام در «القائلون» برای استغراق است، به دلیل عدم خلاف ظاهری بین اصحاب ما در افاده عموم توسط جمع معرفه، و آن
[
معنای
]
متبادر از آن نیز هست و همچنین جواز استثنای مطرد بر آن دلالت میکند، و از اینجا فساد آنچه قطب راوندی توهم کرده - بنابر آنچه شارح معتزلی از او حکایت کرده - مبنی بر جنس بودن
[
الف و لام
]
در آن مانند
[
الف و لام
]
«الحمد»، آشکار میشود، علاوه بر لزوم اراده استغراق و عموم در خصوص مقام اگرچه در سایر مقامات قائل به آن نباشیم، به دلیل عدم تمامیت معنا جز به آن، زیرا مبالغه بلکه حق محض، عجز همه گویندگان از حمد اوست، و معلوم است که جنس آن را افاده نمیکند.
«لِلَّهِ»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «اللام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اللَّهِ: لَفْظُ الْجَلَالَةِ اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الله: لفظ جلاله، اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: (كَائِنٌ)؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوفاند که تقدیر آن (کائنٌ) است»
«الَّذِي»:
اسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ «لِلَّهِ»؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل جر و نعت برای «لِلَّهِ» واقع شده است»
«لاَ»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَبْلُغُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«مِدْحَتَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«الْقَائِلُونَ» :
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ لِأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم است» الف و لام برای استغراق است برخلاف آنچه راوندی - بنابر حکایت شارح معتزلی - توهم کرده که آن برای جنس است.
وَ جُمْلَةُ: «لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
وَ جُمْلَةُ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» ابْتِدَائِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «الْحَمْدُ لِلَّهِ» ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ»۲«وَ لاَ»َ:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يُحْصِي»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى الْيَاءِ لِلثِّقَلِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر یاء به دلیل ثقل است»
«نَعْمَاءَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«الْعَادُّونَ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ لِأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ جُمْلَةُ «وَ لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ»؛ «و جمله «وَ لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ» عطف بر جمله «لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ» است»
«وَ لاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ»۳«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يُؤَدِّي»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى الْيَاءِ لِلثِّقَلِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر یاء به دلیل ثقل است»
«حَقَّهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«الْمُجْتَهِدُونَ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ لِأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ جُمْلَةُ «وَ لاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «لاَ يَبلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ»؛ «و جمله «وَ لاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ» عطف بر جمله «لاَ يَبلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ» است»
«الَّذِي لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ»۴«الَّذِي»:
اسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ «لِلَّهِ»؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل جر و نعت برای «لِلَّهِ» واقع شده است»
وَ يَجُوزُ أَنْ تَكُونَ بَدَلًا مِنَ «الَّذِي» السَّابِقَةِ؛ «و جایز است که بدل از «الَّذِي» قبلی باشد»
وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ خَبَرًا لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «و ممکن است خبر برای مبتدای محذوفی باشد که تقدیر آن «هو» است»
«لاَ»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يُدْرِكُهُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«بُعْدُ» :
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است» اضافه «بعد» به «همم» لفظی و به معنای لام است، مانند اضافه «غوص» به «فطن»، و از قبیل اضافه صفت به موصوف نیست بنابر آنچه برخی گفتهاند؛ زیرا این اضافه، پس از چشمپوشی از اشکال در اصل آن، و بنا نهادن بر مذهب کوفیین مبنی بر صحت آن، ممکن است در این مقام جاری شود، زیرا مطابقت بین صفت و موصوف در افراد و نقیضین آن لازم است، و آن در این مقام منتفی است، مگر اینکه پاسخ داده شود که صفت در اینجا مصدر است، و در آن تذکیر و تأنیث و افراد و جمع یکسان است، و اشکالی در آن نیست.
«الْهِمَمِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ لاَ يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»۵«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَنَالُهُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«غَوْصُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است» ابن میثم گفته است: اسناد «غوص» در اینجا به «فطن» از باب استعاره است؛ زیرا حقیقت، اسناد آن به حیوان نسبت به آب است، و آن مستلزم تشبیه معقولات به آب است، و وجه استعاره در اینجا این است که صفات جلال و نعوت کمال از آنجا که در عدم تناهی و وقوف بر حقایق و ژرفایشان، به دریای پهناوری میمانند که شناور به ساحلش نمیرسد و غواص در آن به انتهایش نمیرسد، و شناور آن دریا و فرورونده در جریانش، هوشهای نافذ هستند، ناگزیر هوش شبیه به غواص در دریا بوده، پس «غوص» به آن اسناد داده شده است.
«الْفِطَنِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَنَالُهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «لاَ يُدْرِكُهُ»؛ «و جمله «لاَ يَنَالُهُ» عطف بر جمله «لاَ يُدْرِكُهُ» است»
«الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ»۶«الَّذِي»:
اسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ «لِلَّهِ»؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل جر و نعت برای «لِلَّهِ» واقع شده است»
وَ يَجُوزُ أَنْ تَكُونَ بَدَلًا مِنَ «الَّذِي» السَّابِقَةِ؛ «و جایز است که بدل از «الَّذِي» قبلی باشد»
وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ خَبَرًا لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «و ممکن است خبر برای مبتدای محذوفی باشد که تقدیر آن «هو» است»
«لَيْسَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ نَاقِصٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ؛ «فعل ماضی ناقص مبنی بر فتح ظاهری است»
«لِصِفَتِهِ»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
صِفَتِهِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «صفته: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرِ «لَيْسَ» مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: «كَائِنٌ»؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف «لَيْسَ» هستند که تقدیر آن «كَائِنٌ» است»
«حَدٌّ»:
اسْمُ «لَيْسَ» مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مؤخر «لَيْسَ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«مَحْدُودٌ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و ضمه دوم برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ لاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ»۷«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«نَعْتٌ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «حَدٌّ»: اسْمُ «لَيْسَ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ، خَبَرُهُ مَحْذُوفٌ يُفَسِّرُهُ مَا قَبْلَهُ؛ «عطف بر «حَدٌّ» است: اسم «لَيْسَ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و ضمه دوم برای تنوین است، خبر آن محذوف است که ماقبل آن، آن را تفسیر میکند»
«مَوْجُودٌ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«وَ لاَ وَقْتٌ مَعْدُودٌ»۸«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«وَقْتٌ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «حَدٌّ»: اسْمُ «لَيْسَ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ، خَبَرُهُ مَحْذُوفٌ يُفَسِّرُهُ مَا قَبْلَهُ؛ «عطف بر «حَدٌّ» است: اسم «لَيْسَ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و ضمه دوم برای تنوین است، خبر آن محذوف است که ماقبل آن، آن را تفسیر میکند»
«مَعْدُودٌ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«وَ لاَ أَجَلٌ مَمْدُودٌ»۹«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَجَلٌ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «حَدٌّ»: اسْمُ «لَيْسَ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ، خَبَرُهُ مَحْذُوفٌ يُفَسِّرُهُ مَا قَبْلَهُ؛ «عطف بر «حَدٌّ» است: اسم «لَيْسَ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و ضمه دوم برای تنوین است، خبر آن محذوف است که ماقبل آن، آن را تفسیر میکند»
«مَمْدُودٌ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ»۱۰«فَطَرَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«الْخَلاَئِقَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«بِقُدْرَتِهِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
قُدْرَتِهِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «قدرته: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
وَ جُمْلَةُ «فَطَرَ الْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «فَطَرَ الْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ»۱۱«وَ نَشَرَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
نَشَرَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «نشر: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«الرِّيَاحَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«بِرَحْمَتِهِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
رَحْمَتِهِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «رحمته: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «فَطَرَ»؛ «و جمله «وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ» عطف بر جمله «فَطَرَ» است»
«وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»۱۲«وَ وَتَّدَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
وَتَّدَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «وتّد: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«بِالصُّخُورِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
الصُّخُورِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الصخور: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «وَتَّدَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «وَتَّدَ» هستند»
«مَيَدَانَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است» اضافه «میدان» به «الارض» به معنای «لام» است، و ابن میثم گفته است: از آنجا که لرزش و ناآرامی
[۶] علتی بود که موجب ایجاد کوهها و میخکوب کردن زمین با آنها شد، اهتمام به آن شدیدتر بود، و به همین دلیل آن را مقدم داشت، و
[۷] اضافه صفت به موصوف است، هرچند تقدیر این باشد: وَتَّدَ بِالصُّخُورِ أَرْضَهُ الْمَائِدَةَ (زمین لرزانش را با صخرهها استوار کرد).
«أَرْضِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «فَطَرَ»؛ «و جمله «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ» عطف بر جمله «فَطَرَ» است»
«أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ»۱۳«أَوَّلُ» :
مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است» لفظ «الأول» دو کاربرد دارد: یکی اینکه اسمی مجرد از وصفیت باشد که در این صورت منصرف است، و دوم اینکه صفت باشد که حکم سایر صیغههای افعل تفضیل را میگیرد، یعنی غیر منصرف است، با تاء مؤنث نمیشود و «مِنْ» تفضیلیه بعد از آن ذکر میشود.
«الدِّينِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«مَعْرِفَتُهُ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ»۱۴«وَ كَمَالُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
كَمَالُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَوَّلُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «کمال: عطف بر «أَوَّلُ» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«مَعْرِفَتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«التَّصْدِيقُ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«بِهِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «التَّصْدِيقُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «التَّصْدِيقُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَوَّلُ الدِّينِ»؛ «و جمله «وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ» عطف بر جمله «أَوَّلُ الدِّينِ» است»
«وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ»۱۵«وَ كَمَالُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
كَمَالُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَوَّلُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «کمال: عطف بر «أَوَّلُ» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«التَّصْدِيقِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«بِهِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «التَّصْدِيقِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «التَّصْدِيقِ» هستند»
«تَوْحِيدُهُ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَوَّلُ الدِّينِ»؛ «و جمله «وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ» عطف بر جمله «أَوَّلُ الدِّينِ» است»
«وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلاَصُ لَهُ»۱۶«وَ كَمَالُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
كَمَالُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَوَّلُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «کمال: عطف بر «أَوَّلُ» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«تَوْحِيدِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«الْإِخْلاَصُ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«لَهُ» :
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ
«الْإِخْلاَصُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر
«الْإِخْلاَصُ» هستند» لام در قول آن حضرت (علیهالسلام): «كمال توحيده الإخلاص له» زائده برای تقویت و مفید تأکید است، چنانکه در قول خدای تعالی:
(فَعّٰالٌ لِمٰا يُرِيدُ) (
هود/سورة۱۱، الآیة۱۰۷. ) و قول خدای تعالی:
(مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ) (
البقرة/سورة۲، الآیة۹۱. ) آمده است، و این از اقسام لام جاره است که همیشه با ضمیر مفتوح میآید مگر با ضمیر متکلم که با آن مکسور میشود.
وَ جُمْلَةُ «كَمَالُ تَوْحِيدِهِ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَوَّلُ الدِّينِ»؛ «و جمله «كَمَالُ تَوْحِيدِهِ» عطف بر جمله «أَوَّلُ الدِّينِ» است»
«وَ كَمَالُ الْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»۱۷«وَ كَمَالُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
كَمَالُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَوَّلُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «کمال: عطف بر «أَوَّلُ» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْإِخْلاَصِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«لَهُ»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «الْإِخْلاَصِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «الْإِخْلاَصِ» هستند»
«نَفْيُ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الصِّفَاتِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«عَنْهُ»:
عَنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «عن: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «نَفْيُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «نَفْيُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ كَمَالُ الْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ»؛ «و جمله «وَ كَمَالُ الْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ» عطف بر جمله «وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ» است»
«لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ»۱۸«لِشَهَادَةِ»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
شَهَادَةِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «شهادة: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: (كَائِنٌ) لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ، أَيْ: وَ ذَلِكَ لِشَهَادَةِ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف (تقدیرش: کائنٌ) برای مبتدای محذوف هستند، یعنی: و ذلک لشهادة»
وَ الْجُمْلَةُ حَالِيَّةٌ؛ «و جمله حالیه است»
«كُلِّ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«صِفَةٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
«أَنَّهَا»:
أَنَّ: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ؛ «أنّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح ظاهری است»
وَ الْهَاءَ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ اسْمُ «أَنَّ»؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم «أَنَّ» است»
«غَيْرُ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْمَوْصُوفِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْمَصْدَرُ مِنْ «أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ» فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ الْمَحْذُوفِ (عَلَى)؛ «و مصدر مؤول از «أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ» در محل جر به حرف جر محذوف (علی) است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِـ «شَهَادَةِ» الَّتِي بِمَعْنَى (شَهِدَ)؛ «و جار و مجرور متعلق به «شَهَادَةِ» هستند که به معنای (شَهِدَ) است»
«وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»۱۹«وَ شَهَادَةِ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
شَهَادَةِ: مَعْطُوفَةٌ عَلَى «شَهَادَةِ» مَا قَبْلَهَا؛ «شهادة: عطف بر «شَهَادَةِ» ماقبلش است»
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«كُلِّ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«مَوْصُوفٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
«أَنَّهُ»:
أَنَّ: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ؛ «أنّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح ظاهری است»
وَ الْهَاءَ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ اسْمُ «أَنَّ»؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب اسم «أَنَّ» است»
«غَيْرُ»:
خَبَرُ «أَنَّ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خبر «أَنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الصِّفَةِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْمَصْدَرُ مِنْ «أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ» فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ الْمَحْذُوفِ (عَلَى)؛ «و مصدر مؤول از «أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ» در محل جر به حرف جر محذوف (علی) است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِـ «شَهَادَةِ» الَّتِي بِمَعْنَى (شَهِدَ)؛ «و جار و مجرور متعلق به «شَهَادَةِ» هستند که به معنای (شَهِدَ) است»
«فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ»۲۰«فَمَنْ»:
الْفَاءُ: حَرْفُ اسْتِئْنَافٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف استئناف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است» (من): از علم مجازات، اسم شرطی است که محلاً مرفوع و مبتدا است، و خبر آن جزاء است زیرا فایده با آن تمام میشود، و گفته شده: [
خبر آن]
شرط است زیرا ضمیر مبتدا را در خود دارد، و گفته شده: هر دو با هم [
خبر هستند]
.
«وَصَفَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«اللَّهَ»:
لَفْظُ الْجَلَالَةِ مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف، منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«قَرَنَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ قَرَنَهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ قَرَنَهُ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنَ الْمُبْتَدَإِ وَ الْخَبَرِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله مرکب از مبتدا و خبر، استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ»۲۱«وَ مَنْ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«قَرَنَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«ثَنَّاهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخر آن به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ ثَنَّاهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ ثَنَّاهُ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ»؛ «و جمله «وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ» عطف بر جمله «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ» است»
«وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ»۲۲«وَ مَنْ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«ثَنَّاهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخر آن به دلیل تعذر در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«جَزَّأَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ جَزَّأَهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ جَزَّأَهُ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ»؛ «و جمله «وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ» عطف بر جمله «وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ» است»
«وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ»۲۳«وَ مَنْ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«جَزَّأَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«جَهِلَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ جَهِلَهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ جَهِلَهُ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ»؛ «و جمله «وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ» عطف بر جمله «وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ» است»
«وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ»۲۴«وَ مَنْ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«جَهِلَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَشَارَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
«إِلَيْهِ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «الی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَشَارَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَشَارَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ»؛ «و جمله «وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ» عطف بر جمله «وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ» است»
«وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ»۲۵«وَ مَنْ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«أَشَارَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن، در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«إِلَيْهِ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «الی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَشَارَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَشَارَ» هستند»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«حَدَّهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ حَدَّهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ حَدَّهُ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ»؛ «و جمله «وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ» عطف بر جمله «وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ» است»
«وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ»۲۶«وَ مَنْ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«حَدَّهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَدَّهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ عَدَّهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ عَدَّهُ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ»؛ «و جمله «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» عطف بر جمله «وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ» است»
«وَ مَنْ قَالَ: فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ»۲۷«وَ مَنْ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«قَالَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن، در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«فِيمَ» :
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
مَا: اسْمُ اسْتِفْهَامٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ، وَ حُذِفَتِ الْأَلِفُ لِلتَّفْرِيقِ بَيْنَ الِاسْتِفْهَامِيَّةِ وَ الْخَبَرِيَّةِ؛ «ما: اسم استفهام مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است، و الف آن برای تفریق بین استفهامیه و خبریه حذف شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ، تَقْدِيرُهُ: (فِيمَ هُوَ)؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر برای مبتدای محذوف هستند، تقدیر آن (فیمَ هوَ) است» الف آن برای تخفیف در استفهام حذف شده است، و این یک قاعده کلی است، ابن هشام گفته است: و واجب است حذف الف (ما)ی استفهامیه هنگامی که مجرور شود و باقی ماندن فتحه به عنوان دلیلی بر آن، مانند (فیمَ). اصل (فیمَ) و (علامَ): فیما و علی ما است، دو حرفی که بر مای استفهامیه داخل شدهاند، اولی برای ظرفیت و دومی برای استعلاء است، و الف «ما» به دلیل اتصالش به آن دو برای تخفیف در استفهام حذف شده است، و این یک قاعده کلی است. ابن هشام گفته است: و واجب است حذف الف مای استفهامیه هنگامی که مجرور شود و باقی ماندن فتحه به عنوان دلیلی بر آن، مانند فیمَ، و إلی مَ، و علی مَ،
[۱۸] گفته است: فتلک ولاة السوء قد طال مکثهم فحتی مَ حتی مَ العناء المطولُ و چه بسا فتحه نیز به تبع الف در حذف میآید، و این مخصوص شعر است مانند قول
[۱۹] : یا أبا الأسود لِمَ خلفتنی لهموم طارقات. سپس گفته است: و ذکر کردهاند که علت حذف الف، فرق بین استفهام و خبر است، و به همین دلیل در مانند:
(فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرٰاهٰا) (
النازعات/سورة۷۹، الآیة۴۳. )...
(فَنٰاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ اَلْمُرْسَلُونَ) النمل/سورة۲۷، الآیة۳۵. )...
(لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ) (
الصف/سورة۶۱، الآیة۲. ) حذف شده و در
(لَمَسَّكُمْ فِيمٰا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ) (
النور/سورة۲۴، الآیة۱۴. )...
(يُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ) (
البقرة/سورة۲، الآیة۴. )...
(مٰا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ) (
ص/سورة۳۸، الآیة۷۵. ) ثابت مانده است.
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ (مَقُولُ الْقَوْلِ)؛ «و جمله در محل نصب مفعولبه (مقول قول) واقع شده است»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«ضَمَّنَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ ضَمَّنَهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ ضَمَّنَهُ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ»؛ «و جمله «وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ» عطف بر جمله «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» است»
«وَ مَنْ قَالَ: عَلاَمَ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ»۲۸«وَ مَنْ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْ: اسْمُ شَرْطٍ جَازِمٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «من: اسم شرط جازم مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«قَالَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«عَلاَمَ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
مَا: اسْمُ اسْتِفْهَامٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ، وَ حُذِفَتِ الْأَلِفُ؛ «ما: اسم استفهام مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است، و الف آن حذف شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: (عَلاَمَ هُوَ)؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر برای مبتدای محذوف هستند که تقدیر آن (علامَ هوَ) است»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ مَقُولُ الْقَوْلِ؛ «و جمله در محل نصب مفعولبه مقول قول واقع شده است»
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: فَاءُ الْجَزَاءِ؛ «فاء: فاء جزاء است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَخْلَى»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخر آن به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ؛ «و جمله «فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ» در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»؛ «و جمله مرکب از فعل شرط و جواب آن در محل رفع خبر مبتدا «مَنْ» است»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ قَالَ عَلاَمَ فَقَدْ أَخْلَى» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ»؛ «و جمله «وَ مَنْ قَالَ عَلاَمَ فَقَدْ أَخْلَى» عطف بر جمله «وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ» است»
«مِنْهُ»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَخْلَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَخْلَى» هستند»
«كَائِنٌ لاَ عَنْ حَدَثٍ»۲۹«كَائِنٌ» :
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف، مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و ضمه دوم برای تنوین است» همانا کلمه (کائن) از (کان) تامه گرفته شده است، یعنی: موجود است نه از روی حدوث.»
«لاَ»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«حَدَثٍ»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَرْفُوعٍ لِـ «كَائِنٌ»؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت مرفوع برای «كَائِنٌ» هستند»
وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ حَالِيَّةً لِلضَّمِيرِ الْمَحْذُوفِ؛ «و ممکن است حالیه برای ضمیر محذوف باشد»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنَ الْمُبْتَدَإِ وَ الْخَبَرِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله مرکب از مبتدا و خبر استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ»۳۰«مَوْجُودٌ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف، مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«لاَ»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَنْ» :
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد» حرف (عن) در دو فقره به معنای (علی) است، و جایز است که (عن) دوم به معنای (بعد) باشد.
«عَدَمٍ»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَرْفُوعٍ لِـ «مَوْجُودٌ»؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت مرفوع برای «مَوْجُودٌ» هستند»
وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ حَالِيَّةً لِلضَّمِيرِ الْمَحْذُوفِ؛ «و ممکن است حالیه برای ضمیر محذوف باشد»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنَ الْمُبْتَدَإِ وَ الْخَبَرِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله مرکب از مبتدا و خبر استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ»۳۱«مَعَ»:
ظَرْفُ مَكَانٍ (أَوْ مَصاحَبَةٍ) مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، مُتَعَلِّقٌ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: (هُوَ كَائِنٌ مَعَ...)، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ظرف مکان (یا مصاحبت) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، متعلق به خبر محذوف برای مبتدای محذوف است که تقدیر آن (هو کائنٌ مع...) میباشد، و آن مضاف است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِخَبَرٍ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ؛ «و ظرف متعلق به خبر برای مبتدای محذوف است»
«كُلِّ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«شَيْءٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
«لاَ»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«بِمُقَارَنَةٍ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
مُقَارَنَةٍ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مقارنة: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ مِنَ الضَّمِيرِ الْمُسْتَتِرِ فِي الْخَبَرِ الْمَحْذُوفِ (كَائِنٌ)؛ «و جار و مجرور در محل نصب حال از ضمیر مستتر در خبر محذوف (کائنٌ) هستند»
أَوْ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفَةٍ؛ «یا متعلق به حال محذوفه هستند»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنَ الْمُبْتَدَإِ وَ الْخَبَرِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله مرکب از مبتدا و خبر استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ»۳۲«وَ غَيْرُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
غَيْرُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مَعَ»: خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «غیر: عطف بر «مَعَ» است: خبر برای مبتدای محذوف، مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«كُلِّ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«شَيْءٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
«لاَ»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«بِمُزَايَلَةٍ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
مُزَايَلَةٍ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مزایلة: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ مِنَ الضَّمِيرِ الْمُسْتَتِرِ فِي الْخَبَرِ الْمَحْذُوفِ (كَائِنٌ)؛ «و جار و مجرور در محل نصب حال از ضمیر مستتر در خبر محذوف (کائنٌ) هستند»
أَوْ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفَةٍ؛ «یا متعلق به حال محذوفه هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ»؛ «و جمله «وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ» عطف بر جمله «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ» است»
«فَاعِلٌ لاَ بِمَعْنَى الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَةِ»۳۳«فَاعِلٌ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف، مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«لاَ»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«بِمَعْنَى»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
مَعْنَى: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «معنی: اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدر بر آخر آن به دلیل تعذر است، و آن مضاف است»
«الْحَرَكَاتِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الْآلَةِ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
الْآلَةِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَرَكَاتِ»: مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الآلة: عطف بر «الْحَرَكَاتِ» است: مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ مِنَ الضَّمِيرِ الْمُسْتَتِرِ فِي الْخَبَرِ الْمَحْذُوفِ (فَاعِلٌ)؛ «و جار و مجرور در محل نصب حال از ضمیر مستتر در خبر محذوف (فاعلٌ) هستند»
أَوْ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفَةٍ؛ «یا متعلق به حال محذوفه هستند»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنَ الْمُبْتَدَإِ الْمَحْذُوفِ وَ الْخَبَرِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله مرکب از مبتدای محذوف و خبر، استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«بَصِيرٌ إِذْ لاَ مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ»۳۴«بَصِيرٌ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف، مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«إِذْ»:
ظَرْفُ زَمَانٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ؛ «ظرف زمان مبنی بر سکون است که در محل نصب واقع شده است»
مُتَعَلِّقٌ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «بَصِيرٌ»، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «متعلق به صفت مشبهه «بَصِيرٌ» است، و آن مضاف است»
«لاَ»:
نَافِيَةٌ لِلْجِنْسِ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «نافیه جنس مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
تَدْخُلُ عَلَى الْمُبْتَدَإِ وَ الْخَبَرِ فَتَنْصِبُ الْأَوَّلَ وَ تَرْفَعُ الثَّانِيَ؛ «بر مبتدا و خبر وارد میشود پس اولی را نصب و دومی را رفع میدهد»
«مَنْظُورَ»:
اسْمُ (لاَ) مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ؛ «اسم (لا) مبنی بر فتح در محل نصب است»
«إِلَيْهِ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِـ«مَنْظُورَ» (اسْمُ مَفْعُولٍ يَعْمَلُ عَمَلَ فِعْلِهِ)؛ «و جار و مجرور متعلق به «مَنْظُورَ» هستند (اسم مفعولی است که عمل فعلش را انجام میدهد)»
وَ خَبَرُ (لاَ) مَحْذُوفٌ تَقْدِيرُهُ: (مَوْجُودٌ)؛ «و خبر (لا) محذوف است و تقدیر آن (موجودٌ) میباشد»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«خَلْقِهِ»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفَةٍ مِنْ «مَنْظُورَ» (لِأَنَّهُ نَكِرَةٌ مَوْصُوفَةٌ قَبْلَ دُخُولِ لاَ)، أَوْ مُتَعَلِّقَانِ بِالْخَبَرِ الْمَحْذُوفِ لِـ(لاَ)؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوفه از «مَنْظُورَ» هستند (زیرا نکره موصوفه قبل از دخول لا بوده است)، یا متعلق به خبر محذوف برای (لا) هستند»
وَ الْجُمْلَةُ الِاسْمِيَّةُ مِنْ «لاَ» وَ اسْمِهَا وَ خَبَرِهَا فِي مَحَلِّ جَرٍّ مُضَافٌ إِلَيْهِ (بِإِضَافَةِ «إِذْ» إِلَيْهَا)؛ «و جمله اسمیه از «لاَ» و اسم و خبرش در محل جر مضافالیه است (به سبب اضافه «إِذْ» به آن)»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنَ الْمُبْتَدَإِ الْمَحْذُوفِ وَ الْخَبَرِ «بَصِيرٌ» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ، أَوْ مَعْطُوفَةٌ بِحَرْفِ عَطْفٍ مَحْذُوفٍ عَلَى جُمْلَةٍ سَابِقَةٍ؛ «و جمله مرکب از مبتدای محذوف و خبر «بَصِيرٌ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد، یا با حرف عطف محذوف بر جمله قبلی عطف شده است»
«مُتَوَحِّدٌ إِذْ لاَ سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ»۳۵«مُتَوَحِّدٌ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف، مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«إِذْ» :
ظَرْفُ زَمَانٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ؛ «ظرف زمان مبنی بر سکون است که در محل نصب واقع شده است»
مُتَعَلِّقٌ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُتَوَحِّدٌ»، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «متعلق به اسم فاعل «مُتَوَحِّدٌ» است، و آن مضاف است» کسانی هستند که معتقدند (إذ) تعلیلیه است، مانند (وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ اَلْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ) زیرا ظرف قرار دادن آن نیازمند تکلف است، و بنابر این ممکن است جمله استئنافیه باشد.
«لاَ»:
نَافِيَةٌ لِلْجِنْسِ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «نافیه جنس مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
تَدْخُلُ عَلَى الْمُبْتَدَإِ وَ الْخَبَرِ فَتَنْصِبُ الْأَوَّلَ وَ تَرْفَعُ الثَّانِيَ؛ «بر مبتدا و خبر وارد میشود پس اولی را نصب و دومی را رفع میدهد»
«سَكَنَ»:
اسْمُ «لاَ» مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ، وَ خَبَرُهَا مَحْذُوفٌ تَقْدِيرُهُ: (مَوْجُودٌ)؛ «اسم «لاَ» مبنی بر فتح در محل نصب است، و خبر آن محذوف است و تقدیر آن (موجودٌ) میباشد»
«يَسْتَأْنِسُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«بِهِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَسْتَأْنِسُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَسْتَأْنِسُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «يَسْتَأْنِسُ» الْفِعْلِيَّةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ نَعْتٌ لِـ «سَكَنَ» عَلَى الْمَحَلِّ (مَحَلِّ لاَ مَعَ اسْمِهَا)، أَوْ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ عَلَى مَحَلِّ «سَكَنَ» وَحْدَهُ؛ «و جمله فعلیه
«يَسْتَأْنِسُ» در محل رفع نعت برای
«سَكَنَ» به اعتبار محل (محل لا با اسمش) واقع شده است، یا در محل نصب نعت به اعتبار محل
«سَكَنَ» به تنهایی است» و حال نعت اسم مفرد (لا) نافیه جنس پوشیده نیست؛ زیرا در آن بنا، و نصب به اعتبار محل اسم (لا)، و رفع به اعتبار محل (لا با اسمش) جایز است.
وَ جُمْلَةُ «لاَ سَكَنَ...» الِاسْمِيَّةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ مُضَافٌ إِلَيْهِ (بِإِضَافَةِ «إِذْ» إِلَيْهَا)؛ «و جمله اسمیه «لاَ سَكَنَ...» در محل جر مضافالیه واقع شده است (به سبب اضافه «إِذْ» به آن)»
«وَ لاَ يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ»۳۶«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَسْتَوْحِشُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«لِفَقْدِهِ»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
فَقْدِهِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فقده: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَسْتَوْحِشُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَسْتَوْحِشُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «يَسْتَوْحِشُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَسْتَأْنِسُ»؛ «و جمله «يَسْتَوْحِشُ» عطف بر جمله «يَسْتَأْنِسُ» است»
«أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً»۳۷«أَنْشَأَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«الْخَلْقَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«إِنْشَاءً»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و فتحه دوم برای تنوین است»
وَ الْجُمْلَةُ الْفِعْلِيَّةُ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله فعلیه استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
}}
«وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً»۳۸«وَ ابْتَدَأَهُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
ابْتَدَأَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «ابتدأ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«ابْتِدَاءً»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و فتحه دوم برای تنوین است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله عطف بر ماقبلش است»
}}
«بِلاَ رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا»۳۹«بِلاَ» :
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ (أَوْ زَائِدَةٌ) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی (یا زائده) مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد» کلمه (لا) در قول او (بلا رویة)، نافیه معترضه بین خافض و مخفوض است، و علمای عربیت در اسم یا حرف بودن آن اختلاف کردهاند، کوفیون معتقدند که اسم به معنای (غیر) است و مابعدش به وسیله آن مجرور میشود، و دیگران معتقد به حرفیت آن و وقوعش بین دو متطالب (عامل و معمول) هستند.
«رَوِيَّةٍ» :
اسْمٌ مَجْرُورٌ بِالْبَاءِ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور به باء و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است» در المصباح گفته: این کلمهای است که بر زبانشان بدون همزه برای تخفیف جاری شده، و از (روَّأتُ فی الأمر) با همزه گرفته شده هنگامی که در آن نظر کنی.
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفَةٍ مِنْ فَاعِلِ «أَنْشَأَ» وَ «ابْتَدَأَ» (أَيْ: أَنْشَأَهُ غَيْرَ مُرَوٍّ فِيهِ)؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوفه از فاعل «أَنْشَأَ» و «ابْتَدَأَ» هستند (یعنی: آن را بدون اندیشه در آن آفرید)»
«أَجَالَهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «أَجَالَهَا» الْفِعْلِيَّةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِـ«رَوِيَّةٍ»؛ «و جمله فعلیه «أَجَالَهَا» در محل جر نعت برای «رَوِيَّةٍ» واقع شده است»
«وَ لاَ تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا»۴۰«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ زَائِدٌ لِتَأْكِيدِ النَّفْيِ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی زائد برای تأکید نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«تَجْرِبَةٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «رَوِيَّةٍ»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «عطف بر «رَوِيَّةٍ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
«اسْتَفَادَهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «اسْتَفَادَهَا» الْفِعْلِيَّةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِـ«تَجْرِبَةٍ»؛ «و جمله فعلیه «اسْتَفَادَهَا» در محل جر نعت برای «تَجْرِبَةٍ» واقع شده است»
«وَ لاَ حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا»۴۱«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ زَائِدٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی زائد مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«حَرَكَةٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «رَوِيَّةٍ»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «عطف بر «رَوِيَّةٍ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
«أَحْدَثَهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «أَحْدَثَهَا» الْفِعْلِيَّةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِـ«حَرَكَةٍ»؛ «و جمله فعلیه «أَحْدَثَهَا» در محل جر نعت برای «حَرَكَةٍ» واقع شده است»
«وَ لاَ هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا»۴۲«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ زَائِدٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی زائد مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«هَمَامَةِ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «رَوِيَّةٍ»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عطف بر «رَوِيَّةٍ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«نَفْسٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و کسره دوم برای تنوین است»
«اضْطَرَبَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اضْطَرَبَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اضْطَرَبَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «اضْطَرَبَ فِيهَا» الْفِعْلِيَّةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِـ«هَمَامَةِ»؛ «و جمله فعلیه «اضْطَرَبَ فِيهَا» در محل جر نعت برای «هَمَامَةِ» واقع شده است»
«أَحَالَ الْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا»۴۳«أَحَالَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«الْأَشْيَاءَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«لِأَوْقَاتِهَا»:
اللَّامُ : حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «
لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد» لام به معنای (إلی) است، و ابن میثم گفته است: لام در «لأوقاتها» (لام تعلیل) است، یعنی: به خاطر اوقاتش، زیرا هر وقتی به حسب قدرت و علم خدا سزاوار است که در آن چیزی باشد که در غیر آن نیست.
أَوْقَاتِهَا: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أوقاتها: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَحَالَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَحَالَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَحَالَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَنْشَأَ الْخَلْقَ...» الْأُولَى لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ مِثْلُهَا؛ «و جمله «أَحَالَ» عطف بر جمله «أَنْشَأَ الْخَلْقَ...» اولی است و مانند آن محلی از اعراب ندارد»
«وَ لاَءَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا»۴۴«وَ لاَءَمَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَءَمَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «لاءم: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«بَيْنَ»:
ظَرْفُ مَكَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ظرف مکان منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«مُخْتَلِفَاتِهَا»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «لاَءَمَ»؛ «و ظرف متعلق به فعل «لاَءَمَ» است»
وَ جُمْلَةُ «لاَءَمَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَحَالَ»؛ «و جمله «لاَءَمَ» عطف بر جمله «أَحَالَ» است»
«وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا»۴۵«وَ غَرَّزَ» :
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
غَرَّزَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «
غرّز: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد» ابن میثم گفته است: و از ایجاد آن غرایز در
[۲۶] با «غرز» که به معنای فرو کردن است، تعبیر کرده که استعاره است به دلیل شباهت معقول بین آن غرایز و چوبی که در زمین فرو برده میشود، از جهت مبدأ و از جهت غایت؛ و این بدان جهت است که خداوند سبحان هنگامی که این غرایز را در جایگاهها و ریشههایشان فرو برد، و غایت آن، آثاری بود که از آنها حاصل میشود و موافق مصلحت عالم است، این کار شبیه فرو کردن چوب توسط انسان در زمین شد.
«غَرَائِزَهَا»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «غَرَّزَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «لاَءَمَ»؛ «و جمله «غَرَّزَ» عطف بر جمله «لاَءَمَ» است»
«وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا»۴۶«وَ أَلْزَمَهَا» :
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَلْزَمَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «ألزم: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد» دو ضمیر در (ألزمها و أشباحها) به غرایز بازمیگردند.
وَ الْهَاءَ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ أَوَّلٌ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه اول واقع شده است»
«أَشْبَاحَهَا»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ لِـ «أَلْزَمَ» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه دوم برای «أَلْزَمَ» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «أَلْزَمَهَا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «غَرَّزَ»؛ «و جمله «أَلْزَمَهَا» عطف بر جمله «غَرَّزَ» است»
«عَالِمًا بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا مُحِيطًا بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا»۴۷«عَالِمًا»:
حَالٌ
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فتحه دوم برای تنوین است» عامل در آن «ألزم» است بنابر اعمال اقرب طبق مذهب بصریین.
«بِهَا»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «عَالِمًا»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «عَالِمًا» هستند»
«قَبْلَ»:
ظَرْفُ زَمَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ظرف زمان منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«ابْتِدَائِهَا»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «عَالِمًا»؛ «و ظرف متعلق به اسم فاعل «عَالِمًا» است»
«مُحِيطًا»:
حَالٌ ثَانِيَةٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فتحه دوم برای تنوین است»
«بِحُدُودِهَا»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
حُدُودِهَا: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «حدودها: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُحِيطًا»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُحِيطًا» هستند»
«وَ انْتِهَائِهَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
انْتِهَائِهَا: مَعْطُوفٌ عَلَى «حُدُودِهَا»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «انتهائها: عطف بر «حُدُودِهَا» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«عَارِفًا بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا»۴۸«عَارِفًا»:
حَالٌ ثَالِثَةٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال سوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فتحه دوم برای تنوین است»
«بِقَرَائِنِهَا»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
قَرَائِنِهَا: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ (جُرَّ بِالْكَسْرَةِ لِأَنَّهُ مُضَافٌ)، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «قرائنها: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است (با کسره مجرور شده زیرا مضاف است)، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «عَارِفًا»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «عَارِفًا» هستند»
«وَ أَحْنَائِهَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَحْنَائِهَا: مَعْطُوفٌ عَلَى «قَرَائِنِهَا»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أحنائها: عطف بر «قَرَائِنِهَا» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ،»۴۹«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد» اصل در کلمه (ثمّ) عاطفه این است که مفید تشريك و ترتیب و مهلت باشد، و ممکن نیست (ثمّ) در قول آن حضرت (علیهالسلام) (ثمّ أنشأ) طبق آن ترتیب باشد، زیرا مستلزم آن است که آفرینش فضا و آسمانها پس از آفرینش همه چیز با تراخی صورت گرفته باشد، چنانکه ظاهر است، پس ناگزیر یا باید آن را به معنای واو گرفت، یا به رأی فرّاء و برخی نحویون رفت که قائل به عدم وجود مهلت و ترتیب در برخی موارد هستند.
«أَنْشَأَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف، منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«فَتْقَ» :
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است» اضافه (الفتق، و الشقّ، و سکائک) به مضافالیههایشان از قبیل اضافه به معنای (لام) است.
«الْأَجْوَاءِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «ثُمَّ أَنْشَأَ...» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةٍ مَحْذُوفَةٍ تُفْهَمُ مِنَ السِّيَاقِ أَوْ عَلَى جُمْلَةِ «أَنْشَأَ الْخَلْقَ...» الْأُولَى؛ «و جمله «ثُمَّ أَنْشَأَ...» عطف بر جمله محذوفی است که از سیاق فهمیده میشود یا بر جمله «أَنْشَأَ الْخَلْقَ...» اولی است»
«وَ شَقَّ الْأَرْجَاءِ، وَ سَكَائِكَ الْهَوَاءِ»۵۰«وَ شَقَّ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
شَقَّ: مَعْطُوفٌ عَلَى «فَتْقَ»: مَفْعُولٌ بِهِ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ (وَ أَنْشَأَ شَقَّ...) أَوْ مَعْطُوفٌ عَلَى «فَتْقَ» مُبَاشَرَةً، مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «شقّ: عطف بر «فَتْقَ» است: مفعولبه برای فعل محذوفی است که تقدیر آن (و أنشأ شقّ...) است یا مستقیماً بر «فَتْقَ» عطف شده، منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْأَرْجَاءِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ سَكَائِكَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَكَائِكَ: مَعْطُوفٌ عَلَى «فَتْقَ»: مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «سکائک: عطف بر «فَتْقَ» است: منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْهَوَاءِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«فَأَجْرَى فِيهَا مَاءً مُتَلاَطِمًا تَيَّارُهُ، مُتَرَاكِمًا زَخَّارُهُ»۵۱«فَأَجْرَى»:
الْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
أَجْرَى: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أجری: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخر آن به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَجْرَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَجْرَى» هستند»
«مَاءً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و فتحه دوم برای تنوین است»
«مُتَلاَطِمًا»:
نَعْتٌ لِـ «مَاءً» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت برای «مَاءً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و فتحه دوم برای تنوین است»
«تَيَّارُهُ»:
فَاعِلٌ لِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُتَلاَطِم» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل برای اسم فاعل «مُتَلاَطِم» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «فَأَجْرَى...» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «ثُمَّ أَنْشَأَ...»؛ «و جمله «فَأَجْرَى...» عطف بر جمله «ثُمَّ أَنْشَأَ...» است»
«مُتَرَاكِمًا»:
نَعْتٌ ثَانٍ لِـ «مَاءً» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت دوم برای «مَاءً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و فتحه دوم برای تنوین است»
«زَخَّارُهُ»:
فَاعِلٌ لِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُتَرَاكِم» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل برای اسم فاعل «مُتَرَاكِم» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ الرِّيحِ الْعَاصِفَةِ، وَ الزَّعْزَعِ الْقَاصِفَةِ»۵۲«حَمَلَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَتْنِ»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الرِّيحِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«الْعَاصِفَةِ»:
نَعْتٌ لِـ «الرِّيحِ» مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «الرِّيحِ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ «عَلَى مَتْنِ...» مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «حَمَلَهُ»؛ «و جار و مجرور «عَلَى مَتْنِ...» متعلق به فعل «حَمَلَهُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «حَمَلَهُ...» الْفِعْلِيَّةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ ثَالِثٌ لِـ«مَاءً»؛ «و جمله فعلیه «حَمَلَهُ...» در محل نصب نعت سوم برای «مَاءً» واقع شده است»
«وَ الزَّعْزَعِ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
الزَّعْزَعِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الرِّيحِ»: مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الزعزع: عطف بر «الرِّيحِ» است: مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«الْقَاصِفَةِ»: نَعْتٌ لِـ «الزَّعْزَعِ» مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «الزَّعْزَعِ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ»۵۳«فَأَمَرَهَا»:
الْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
أَمَرَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أمر: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ الْهَاءَ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«بِرَدِّهِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
رَدِّهِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ردّه: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَمَرَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَمَرَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «فَأَمَرَهَا...» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «حَمَلَهُ...»؛ «و جمله «فَأَمَرَهَا...» عطف بر جمله «حَمَلَهُ...» است»
«وَ سَلَّطَها عَلى شَدِّهِ،»۵۴«وَ سَلَّطَهَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَلَّطَهَا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «سلّطها: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«شَدَّهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سَلَّطَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «سَلَّطَهَا» هستند»
وَ جُمْلَةُ «سَلَّطَهَا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَمَرَهَا»؛ «و جمله «سَلَّطَهَا» عطف بر جمله «أَمَرَهَا» است»
«وَ قَرَنَها اِلى حَدِّهِ»۵۵«وَ قَرَنَهَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
قَرَنَهَا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «قرنها: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«إِلَى» :
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد» إلی به معنای لام است.
«حَدِّهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «قَرَنَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «قَرَنَهَا» هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله عطف بر ماقبلش است»
«الْهَواءُ مِنْ تَحْتِها فَتيقٌ،»۵۶«الْهَوَاءُ»:
مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«تَحْتِهَا»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«فَتيقٌ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالاً؛ «و جمله در محل نصب حال واقع شده است»
«وَ الْماءُ مِنْ فَوْقِها دَفيقٌ»۵۷«وَ الْمَاءُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْمَاءُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْهَوَاءُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الماء: عطف بر «الْهَوَاءُ» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«فَوْقِهَا»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«دَفِيقٌ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى الْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛ «و جمله عطف بر جمله قبلش است»
«ثُمَّ اَنْشَاَ سُبْحانَهُ ريحاً»۵۸«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«أَنْشَأَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف، منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«رِيحاً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«اعْتَقَمَ مَهَبَّها، »۵۹«اعْتَقَمَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«مَهَبَّهَا»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِ «رِيحاً»؛ «و جمله در محل نصب نعت برای «رِيحاً» است»
«وَ اَدامَ مَرَبَّها»۶۰«وَ أَدَامَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَدَامَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أدام: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«مَرَبَّهَا»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ؛ «و جمله معطوفه در محل نصب نعت است»
«وَ اَعْصَفَ مَجْراها،»۶۱«وَ أَعْصَفَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَعْصَفَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أعصف: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«مَجْرَاهَا»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدره به دلیل تعذر است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ:ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ؛ «و جمله معطوفه در محل نصب نعت است»
«وَ اَبْعَدَ مَنْشاها»۶۲«وَ أَبْعَدَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَبْعَدَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أبعد: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«مَنْشَاهَا»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدره به دلیل تعذر است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ؛ «و جمله معطوفه در محل نصب نعت است»
«فَاَمَرَها بِتَصْفيقِ الْماءِ الزَّخّارِ،»۶۳«فَأَمَرَهَا»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
أَمَرَهَا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أمرها: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله عطف بر ماقبلش است»
«بِتَصْفِيقِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
تَصْفِيقِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «تصفیق: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْمَاءِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«الزَّخَّارِ»:
نَعْتٌ لِ «مَاءً» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «مَاءً» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَمَرَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَمَرَهَا» هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى الْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛ «و جمله عطف بر جمله قبلش است»
«وَ اِثارَةِ مَوْجِ الْبِحارِ»۶۴«وَ إِثَارَةِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
إِثَارَةِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «تَصْفِيقِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «إثارة: عطف بر «تَصْفِيقِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«مَوْجِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْبِحَارِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
؛ «»
«فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ السِّقاءِ،»۶۵«فَمَخَضَتْهُ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
مَخَضَتْهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ، وَ التَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «مخضته: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد، و تاء برای تأنیث است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى الْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛ «و جمله عطف بر جمله قبلش است»
«مَخْضَ»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«السِّقَاءِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَها بِالْفَضاءِ»۶۶«وَ عَصَفَتْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عَصَفَتْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «عصفت: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَالتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «وتاء برای تأنیث است»
«بِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ {{تورفتگی:a:عَصَفَتْ
؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل
عصفت هستند»}}}}
«عَصْفَهَا»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«بِالْفَضَاءِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْفَضَاءِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الفضاء: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «عَصَفَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «عَصَفَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «عَصَفَتْ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «مَخَضَتْ»؛ «و جمله «عَصَفَتْ» عطف بر جمله «مَخَضَتْ» است»
«تَرُدُّ اَوَّلَهُ اِلى آخِرِهِ،»۶۷«تَرُدُّ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هی» میباشد»
«أَوَّلَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«آخِرِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَرُدُّ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «تَرُدُّ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «تَرُدُّ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالاً؛ «و جمله «تَرُدُّ» در محل نصب حال واقع شده است»
«وَ ساجِيَهُ اِلى مائِرِهِ»۶۸«وَ سَاجِيَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَاجِيَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَوَّلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ساجیه: عطف بر «أَوَّلَهُ» است: مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَائِرِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَرُدُّ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «تَرُدُّ» هستند»
«حَتّى عَبَّ عُبابُهُ»۶۹«حَتَّى»:
حَرْفُ جَرٍّ وَ غَايَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر و غایت مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَبَّ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
«عُبُابُهُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَرُدُّ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «تَرُدُّ» هستند»
«وَ رَمى بِالزَّبَدِ رُكَامُهُ»۷۰«وَ رَمَى»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
رَمَى: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «رمی: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر به دلیل تعذر است»
«بِالزَّبَدِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلزَّبَدِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الزبد: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «رَمَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «رَمَى» هستند»
«رُكَامُهُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «رَمَى» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «عَبَّ»؛ «و جمله «رَمَى» عطف بر جمله «عَبَّ» است»
«فَرَفَعَهُ في هَواء مُنْفَتِق وَ جَوٍّ مُنْفَهِق»۷۱«فَرَفَعَهُ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
رَفَعَهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «رفعه: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«هَوَاءٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «رَفَعَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «رَفَعَ» هستند»
«مُنْفَتِقٍ»:
نَعْتٌ لِ «هَوَاءٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «هَوَاءٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ جَوٍّ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
جَوٍّ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «جوّ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «رَفَعَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «رَفَعَ» هستند»
«مُنْفَهِقٍ»:
نَعْتٌ لِ «جَوٍّ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «جَوٍّ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «رَفَعَهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «عَبَّ»؛ «و جمله «رَفَعَهُ» عطف بر جمله «عَبَّ» است»
«فَسَوّى مِنْهُ سَبْعَ سَموات»۷۲«فَسَوَّى»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
سَوَّى: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «سوّی: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«مِنْهُ»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سَوَّى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «سَوَّى» هستند»
«سَبْعَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«سَموَاتٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «سَوَّى» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «رَمَى»؛ «و جمله «سَوَّى» عطف بر جمله «رَمَى» است»
«جَعَلَ سُفْلاهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً»۷۳«جَعَلَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«سُفْلاَهُنَّ»:
مَفْعُولٌ بِهِ أَوَّلٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه اول منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدره بر آخر آن به دلیل تعذر است، و آن مضاف است»
هُنَّ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هنّ: ضمیر متصل مبنی بر فتح در محل جر به اضافه است»
«مَوْجاً»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«مَكْفُوفاً»:
نَعْتٌ لِ «مَوْجاً» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «مَوْجاً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «جَعَلَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِ«سَبْعَ سَموَاتٍ»؛ «و جمله «جَعَلَ» در محل نصب نعت برای «سَبْعَ سَموَاتٍ» واقع شده است»
«وَ عُلْياهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْكاً مَرْفُوعاً»۷۴«وَ عُلْيَاهُنَّ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عُلْيَاهُنَّ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سُفْلاَهُنَّ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «علیاهنّ: عطف بر «سُفْلاَهُنَّ» است: مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدره بر آخر آن به دلیل تعذر است، و آن مضاف است»
هُنَّ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هنّ: ضمیر متصل مبنی بر فتح در محل جر به اضافه است»
«سَقْفاً» :
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است» ابن میثم گفته است: لفظ «السقف» را از خانه برای آسمان در اصل به دلیل شباهت بین آن دو در ارتفاع و احاطه، استعاره گرفته است، سپس این استعمال آنقدر زیاد شد تا یکی از نامهای آسمان گردید.
«مَحْفُوظاً»:
نَعْتٌ لِ «سَقْفاً» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «سَقْفاً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«وَ سَمْكاً»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَمْكاً: مَعْطُوفٌ عَلَى «سُفْلاَهُنَّ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «سمکاً: عطف بر «سُفْلاَهُنَّ» است: مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«مَرْفُوعاً»:
نَعْتٌ لِ «سَمْكاً» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «سَمْكاً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«بِغَيْرِ عَمَد يَدْعَمُها»۷۵«بِغَيْرِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
غَيْرِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «غیر: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَنْصُوبٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت منصوب هستند»
«عَمَدٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«يَدْعَمُهَا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «يَدْعَمُهَا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«عَمَدٍ»؛ «و جمله «يَدْعَمُهَا» در محل جر نعت برای «عَمَدٍ» واقع شده است»
«وَ لا دِسار يَنْظِمُها.»۷۶«وَ لاَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«دِسَارٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «عَمَدٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «عطف بر «عَمَدٍ» است: مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«يَنْظِمُهَا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «يَنْظِمُهَا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«دِسَارٍ»؛ «و جمله «يَنْظِمُهَا» در محل جر نعت برای «دِسَارٍ» واقع شده است»
«ثُمَّ زَيَّنَها بِزينَةِ الْكَواكِبِ وَ ضِياءِ الثَّواقِبِ»۷۷«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«زَيَّنَهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«بِزِينَةِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
زِينَةِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «زینة: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «زَيَّنَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «زَيَّنَ» هستند»
«الْكَوَاكِبِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ ضِيَاءِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
ضِيَاءِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «زِينَةِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ضیاء: عطف بر «زِينَةِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الثَّوَاقِبِ» :
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است» ابن میثم گفته است: «الثواقب» در اصل استعاره برای شهابها از اجسامی است که جسم دیگری را سوراخ میکنند و در آن نفوذ میکنند، و وجه شباهتی که به خاطر آن شهاب، ثاقب نامیده شده این است که با نورش هوا را میشکافد، همانطور که جسمی، جسم دیگری را میشکافد، لیکن به دلیل کثرت استعمال در آن، اطلاقش بر آن حقیقت یا نزدیک به حقیقت شده است.
وَ جُمْلَةُ «زَيَّنَهَا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا
؛ «و جمله
«زَيَّنَهَا» عطف بر ماقبلش است»}}
«وَ اَجْرى فيها سِراجاً مُسْتَطيراً، وَ قَمَراً مُنيراً، في فَلَكٍ دائِرٍ، وَ سَقْفٍ سائِرٍ، وَ رَقيمٍ مائِرٍ»۷۸«وَ أَجْرَى»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَجْرَى: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أجری: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن «هو» میباشد»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَجْرَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَجْرَى» هستند»
«سِرَاجاً» :
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است» ابن میثم گفته است: قول آن حضرت (علیهالسلام) «سراجاً مستطیراً» استعاره برای خورشید است، و وجه شبه این است که چراغ قوی و پرنور، از آنجا که شأنش روشن کردن اطراف خود و پخش شدن در تمام نواحی خانه و هدایت یافتن به وسیله آن از تاریکی است، خورشید نیز همینگونه روشنگر این عالم است و کسی که در آن تصرف میکند به وسیله آن هدایت میشود.
«مُسْتَطِيراً»:
نَعْتٌ لِ «سِرَاجاً» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «سِرَاجاً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«وَ قَمَراً»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
قَمَراً: مَعْطُوفٌ عَلَى «سِرَاجاً»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «قمراً: عطف بر «سِرَاجاً» است: مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«مُنِيراً»:
نَعْتٌ لِ «قَمَراً» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «قَمَراً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«فَلَكٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَحْذُوفٍ
؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و جار و مجرور متعلق به نعت محذوف هستند» نعت برای «سراج» و «قمر» است، و جایز است که بدل از «فیها» باشد، یا حال از دو منصوب به اعتبار حالیه باشد.
«دَائِرٍ»:
نَعْتٌ لِ «فَلَكٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «فَلَكٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ سَقفٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَقفٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «فَلَكٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «سقف: عطف بر «فَلَكٍ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«سَائِرٍ»:
نَعْتٌ لِ «سَقفٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «سَقفٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ رَقِيمٍ» :
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
رَقِيمٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «فَلَكٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «رقیم: عطف بر «فَلَكٍ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است» ابن میثم گفته است: «رقیم»: استعاره اصلیه برای فلک است به جهت تشبیه آن به لوحی که در آن نوشته شده است، سپس استعمال این لفظ در فلک آنقدر زیاد شد تا یکی از نامهای آن گردید.
«مَائِرٍ»:
نَعْتٌ لِ«رَقِيمٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «رَقِيمٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «أَجْرَى» مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا
؛ «و جمله
«أَجْرَى» عطف بر ماقبلش است»}}
«ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ السَّمواتِ الْعُلا،»۷۹«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«فَتَقَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«مَا»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «اسم موصول مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
«بَيْنَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«السَّمواتِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ شِبْهُ الْجُمْلَةِ مُتَعَلِّقٌ بِفِعْلٍ (اِسْتَقَرَّ) الْمَحْذُوفِ؛ «و شبهجمله متعلق به فعل محذوف (استقرّ) است»
وَ الْجُمْلَةُ صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و جمله صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«الْعُلاَ»:
نَعْتٌ لِ«السَّمواتِ» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «نعت برای «السَّمواتِ» منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر در آخر آن به جهت تعذر است»
وَ جُمْلَةُ «فَتَقَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «جَعَلَ»؛ «و جمله «فَتَقَ» معطوف بر جمله «جَعَلَ» است»
«فَمَلاََهُنَّ اَطْواراً مِنْ مَلائِكَتِهِ»۸۰«فَمَلأَهُنَّ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
مَلأَهُنَّ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «ملأهنَّ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
هُنَّ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «هنَّ: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«أَطْوَاراً»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَلاَئِكَتِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت محذوف هستند»
«مِنْهُمْ سُجُودٌ لا يَرْكَعُونَ»۸۱«مِنْهُمْ»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «مِن: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«سُجُودٌ»:
مُبْتَدَأٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ لِ «مَلائِكَة»؛ «و جمله در محل نصب حال برای «مَلائِكَة» واقع شده است»
«لا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَرْكَعُونَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَرْكَعُونَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ لِ«مَلائِكَة»؛ «و جمله «لاَ يَرْكَعُونَ» در محل نصب حال برای «مَلائِكَة» واقع شده است»
«وَ رُكُوعٌ لا يَنْتَصِبُونَ»۸۲«وَ رُكُوعٌ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
رُكُوعٌ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سُجُودٌ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «رُكُوعٌ: معطوف بر «سُجُودٌ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«لا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَنْتَصِبُونَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَنْتَصِبُونَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ لِ«مَلائِكَة»؛ «و جمله «لاَ يَنْتَصِبُونَ» در محل نصب حال برای «مَلائِكَة» واقع شده است»
«وَ صافُّونَ لا يَتَزايَلُونَ»۸۳«وَ صَافُّونَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
صَافُّونَ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سُجُودٌ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «صَافُّونَ: معطوف بر «سُجُودٌ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«لا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَتَزَايَلُونَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَتَزَايَلُونَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ لِ«مَلائِكَة»؛ «و جمله «لاَ يَتَزَايَلُونَ» در محل نصب حال برای «مَلائِكَة» واقع شده است»
«وَ مُسَبِّحُونَ لا يَسْاَمُونَ»۸۴«وَ مُسَبِّحُونَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُسَبِّحُونَ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سُجُودٌ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «مُسَبِّحُونَ: معطوف بر «سُجُودٌ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«لا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَسْأَمُونَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَسْأَمُونَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ لِ «مَلائِكَة»؛ «و جمله «لاَ يَسْأَمُونَ» در محل نصب حال برای «مَلائِكَة» واقع شده است»
«لَا يَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ»۸۵«لا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَغْشَاهُمْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى الأَلِفِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر الف به جهت تعذر است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«نَوْمُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«العُيُونِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَغْشَاهُمْ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ لِ «مَلائِكَة»؛ «و جمله «لاَ يَغْشَاهُمْ» در محل نصب حال برای «مَلائِكَة» واقع شده است»
«وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ»۸۶«وَ لا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«سَهْوُ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «نَوْمُ»: فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «معطوف بر «نَوْمُ»": فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْعُقُولِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ»۸۷«وَ لا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«فَتْرَةٌ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «نَوْمُ»: فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «معطوف بر «نَوْمُ»": فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الأَبْدَانِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْيَانِ»۸۸«وَ لا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«غَفْلَةٌ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «نَوْمُ»: فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «معطوف بر «نَوْمُ»": فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«النِّسْيَانِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ مِنْهُمْ اُمَناءُ عَلى وَحْيهِ،»۸۹«وَ مِنْهُمْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «مِن: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«أُمَنَاءُ»:
مُبْتَدَأٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله معطوف بر ماقبلش است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«وَحْيِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِ «أُمَنَاءُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به «أُمَنَاءُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «مِنْهُمْ أُمَنَاءُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ لِ«مَلائِكَة»؛ «و جمله «مِنْهُمْ أُمَنَاءُ» در محل نصب حال برای «مَلائِكَة» واقع شده است»
«وَ اَلْسِنَةٌ اِلى رُسُلِهِ،»۹۰«وَ أَلْسِنَةٌ» :
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَلْسِنَةٌ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أُمَنَاءُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «ألسنة: معطوف بر «أُمَنَاءُ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است ابن میثم گوید: اما اینکه آنان زبانهایی به سوی رسولانش هستند، استعارهای نیکو است؛ زیرا گفته میشود: فلانی زبان قومش است، یعنی: روشنکننده احوالشان و گوینده از جانب آنان، پس زبان بر او اطلاق میشود به دلیل اینکه روشنکننده آن چیزی است که در نفس است، و چون فرشتگان واسطههایی بین حق سبحانه و رسولانش در رساندن خطاب به ایشان بودند، ناگزیر استعاره این لفظ برای آنان به جهت شباهت نیکو بود.»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«رُسُلِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِ «أَلْسِنَةٌ»؛ «و جار و مجرور متعلق به «أَلْسِنَةٌ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا «مِنْهُمْ سُجُودٌ»؛ «و جمله «وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ» معطوف بر ماقبلش «مِنْهُمْ سُجُودٌ» است»
«وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضائِهِ وَ اَمْرِهِ»۹۱«وَ مُخْتَلِفُونَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُخْتَلِفُونَ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أُمَنَاءُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «مُخْتَلِفُونَ: معطوف بر «أُمَنَاءُ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«بِقَضَائِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
قَضَائِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «قضائه: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُخْتَلِفُونَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُخْتَلِفُونَ» هستند»
«وَ أَمْرِهِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَمْرِهِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «قَضَائِهِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أمرهِ: معطوف بر «قَضَائِهِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«وَ مِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبادِهِ،»۹۲«وَ مِنْهُمُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «مِن: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالضَّمِّ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«الْحَفَظَةُ»:
مُبْتَدَأٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ، مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف، معطوف بر ماقبلش هستند»
«لِعِبَادِهِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
عِبَادِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عباده: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «الْحَفَظَةُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به صفت مشبهه «الْحَفَظَةُ» هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله معطوف بر ماقبلش است»
«وَ السَّدَنَةُ لاَِبْوابِ جِنانِهِ»۹۳«وَ السَّدَنَةُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلسَّدَنَةُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَفَظَةُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «السَّدَنَةُ: معطوف بر «الْحَفَظَةُ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«لأَبوَابِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
لأَبوَابِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «لأبواب: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «السَّدَنَةُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به صفت مشبهه «السَّدَنَةُ» هستند»
«جِنَانِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«وَ مِنْهُمُ الثّابِتَةُ فِي الاَرَضينَ السُّفْلى اَقْدامُهُمْ،»۹۴«وَ مِنْهُمُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «مِن: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هُمُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالضَّمِّ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هُمُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«الثَّابتَةُ»:
مُبْتَدَأٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمُ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمُ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله معطوف بر ماقبلش است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الأَرَضِينَ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لأَنَّهُ مُلْحَقٌ بِجَمْعِ الْمُذَكَّرِ السَّالِمِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا ملحق به جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «الثَّابتَةُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به صفت مشبهه «الثَّابتَةُ» هستند»
«السُّفْلى»:
نَعْتٌ لِ «الأَرَضِينَ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «نعت برای «الأَرَضِينَ» مجرور و علامت جر آن کسره مقدر در آخر آن به جهت تعذر است»
«أَقْدَامُهُمْ»:
فَاعِلٌ لِلصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «الثَّابتَةُ» مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل برای صفت مشبهه «الثَّابتَةُ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
هم: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«وَ الْمارِقَةُ مِنَ السَّمَاءِ الْعُلْيا اَعْناقُهُمْ»۹۵«وَ المَارِقَةُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْمَارِقَةُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الثَّابِتَةُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «المَارِقَةُ: معطوف بر «الثَّابِتَةُ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله معطوف بر ماقبلش است»
«مِنَ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد»
«السَّمَاءِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «المَارِقَةُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به صفت مشبهه «المَارِقَةُ» هستند»
«الْعُلْيَا»:
نَعْتٌ لِ«السَّمَاءِ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «نعت برای «السَّمَاءِ» مجرور و علامت جر آن کسره مقدر در آخر آن به جهت تعذر است»
«أَعْنَاقُهُمْ»:
فَاعِلٌ لِلصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «المَارِقَةُ» مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل برای صفت مشبهه «المَارِقَةُ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«وَ الْخارِجَةُ مِنَ الاَْقْطارِ اَرْكَانُهُمْ»۹۶«وَ الْخَارِجَةُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْخَارِجَةُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الثَّابتَةُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «الخَارِجَةُ: معطوف بر «الثَّابتَةُ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«مِن»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد»
«الأَقْطَارِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «الْخَارِجَةُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به صفت مشبهه «الْخَارِجَةُ» هستند»
«أَرْكَانُهُمْ»:
فَاعِلٌ لِلصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «الْخَارِجَةُ» مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل برای صفت مشبهه «الْخَارِجَةُ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«وَ الْمُناسِبَةُ لِقَوائِمِ الْعَرْشِ اَكْتافُهُمْ»۹۷«وَ الْمُنَاسِبَةُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْمُنَاسِبَةُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الثَّابتَةُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «المُنَاسِبَةُ: معطوف بر «الثَّابتَةُ»": مبتدای مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«لِقَوَائِمِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
قَوَائِمِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «قوائم: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «الْمُنَاسِبَةُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به صفت مشبهه «الْمُنَاسِبَةُ» هستند»
«الْعَرْشِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«أَكْتَافُهُمْ»:
فَاعِلٌ لِلصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «الْمُنَاسِبَةُ» مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل برای صفت مشبهه «الْمُنَاسِبَةُ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«ناكِسَةٌ دُونَهُ اَبْصارُهُمْ»۹۸«نَاكِسَةٌ» :
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و
[
ضمه
]
دوم برای تنوین است ناکسة و دو تای بعدی مرفوعاند به این دلیل که صفتهایی برای (المناسبة) هستند که به واسطه ابتدائیت مرفوع است، یا معطوف بر آن هستند، یا بر الثابتة با حذف عاطف معطوف شدهاند، و مجوز ابتدا واقع شدن معطوفات با وجود نکره بودنشان یا عطف آنها بر چیزی است که ابتدا شدن آن صحیح است، یا مجرور بودن خبر است، مانند «و لکل أجل کتاب»، یا اینکه صفت عمل رفع انجام دهد، و اینها سه قاعده از قواعد تصحیحکننده ابتدا به نکرهها هستند که ابن هشام در المغنی به آن تصریح کرده است، یا جانشین شدن صفت به جای موصوف که چهارمین قاعده از قواعد مجوز ابتدا به نکره است چنانکه در
[۲۷] ادبی مقرر شده است، مانند «مؤمن خیر من مشرک»، یعنی: مرد مؤمن بهتر است، و احتمال دارد که ناکسة و دو مرفوع بعد از آن خبر برای مبتدای محذوف باشند، و جمله استیناف بیانی باشد گویی که از حال فرشتگان متصف به اوصاف گذشته و شأن آنان سؤال شده است، پس
[۲۸] علیه السلام فرموده: آنان پایینافکننده چشمان در برابر عرش هستند، این
بود و در برخی نسخ ناکسة و متلفعین و مضروبة به نصب به عنوان حالیه آمده است، و محل جملات بعد از آن نیز همینگونه است، یعنی قولش: لا یتوهمون، تمام شد.»
«دُونَهُ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ شِبْهُ الْجُمْلَةِ مُتَعَلِّقٌ بِالصِّفَةِ «نَاكِسَةٌ»؛ «و شبهجمله متعلق به صفت «نَاكِسَةٌ» است»
«أَبْصَارُهُمْ»:
فَاعِلٌ لِلصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «نَاكِسَةٌ» مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل برای صفت مشبهه «نَاكِسَةٌ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اسْتِئْنَافٌ بَيَانِيٌّ؛ «و جمله استیناف بیانی است»
«مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِاَجْنِحَتِهِمْ»۹۹«مُتَلَفِّعُونَ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ؛ «خبر برای مبتدای محذوف و علامت رفع آن واو است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«تَحْتَهُ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ شِبْهُ الْجُمْلَةِ مُتَعَلِّقٌ بِقَوْلِهِ «مُتَلَفِّعُونَ»؛ «و شبهجمله متعلق به قول «مُتَلَفِّعُونَ» است»
«بِأَجْنِحَتِهِمْ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
أَجْنِحَتِهِمْ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أجنحتهم: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «مُتَلَفِّعُونَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به صفت مشبهه «مُتَلَفِّعُونَ» هستند»
«مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ وَ اَسْتارُ الْقُدْرَةِ»۱۰۰«مَضْرُوبَةٌ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «خبر برای مبتدای محذوف و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ الْمُقَدَّمُ «مِنْهُمْ» مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور مقدم «مِنْهُمْ» متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«بَيْنَهُمْ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ شِبْهُ الْجُمْلَةِ مُتَعَلِّقٌ بِالصِّفَةِ «مَضْرُوبَةٌ»؛ «و شبهجمله متعلق به صفت «مَضْرُوبَةٌ» است»
«وَ بَيْنَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
بَيْنَ: مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «بين: مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ شِبْهُ الْجُمْلَةِ مَعْطُوفٌ عَلَى مَا قَبْلَهُ؛ «و شبهجمله معطوف بر ماقبلش است»
«مَنْ»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«دُونَهُمْ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ شِبْهُ الْجُمْلَةِ مُتَعَلِّقٌ بِفِعْلٍ (اِسْتَقَرَّ) الْمَحْذُوفِ؛ «و شبهجمله متعلق به فعل محذوف (استقرّ) است»
وَ الْجُمْلَةُ صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و جمله صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«حُجُبُ»:
نَائِبُ فَاعِلٍ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب فاعل و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْعِزَّةِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ أَسْتَارُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَسْتَارُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حُجُبُ»: نَائِبُ فَاعِلٍ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أستارُ: معطوف بر «حُجُبُ»": نایب فاعل و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْقُدْرَةِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«لا يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْويرِ»۱۰۱«لا»َ:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَتَوَهَّمُونَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَتَوَهَّمُونَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ لِ«الملائكة»، وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ خَبَراً لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ،؛ «و جمله «لاَ يَتَوَهَّمُونَ» در محل نصب حال برای «الملائكة» واقع شده است، و ممکن است خبر برای مبتدای محذوف باشد»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله معطوف بر ماقبلش است»
«رَبَّهُمْ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«بِالتَّصْوِيرِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلتَّصْوِيرِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «التصویر: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ، أَوْ بِنَائِبِ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ مَحْذُوفٍ، أَيْ: تَوَهُّماً بِالتَّصْوِيرِ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف، یا نایب مفعول مطلق محذوف هستند، یعنی: توهّماً بالتصویر»
«وَ لا يُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفاتِ الْمَصْنُوعينَ،»۱۰۲«وَ لاَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يُجْرُونَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «على: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يُجْرُونَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يُجْرُونَ» هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله معطوف بر ماقبلش است»
«صِفَاتِ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ لأَنَّهُ جَمْعُ مُؤَنَّثٍ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن کسره ظاهری در آخر آن است زیرا جمع مؤنث است، و آن مضاف است»
«الْمَصْنُوعِينَ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يُجْرُونَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «لاَ يَتَوَهَّمُونَ»؛ «و جمله «لاَ يُجْرُونَ» معطوف بر جمله «لاَ يَتَوَهَّمُونَ» است»
«وَ لا يَحُدُّونَهُ بِالاَْماكِنِ»۱۰۳«وَ لاَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَحُدُّونَهُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«بِالأَمَاكِنِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلأَمَاكِنِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الأماکن: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَحُدُّونَهُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَحُدُّونَهُ» هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله معطوف بر ماقبلش است»
«وَ لا يُشيرُونَ اِلَيْهِ بِالنَّظائِرِ»۱۰۴«وَ لاَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يُشِيرُونَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يُشِيرُونَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله «لاَ يُشِيرُونَ» معطوف بر ماقبلش است»
«إِلَيْهِ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «إلى: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ «يُشِيرُونَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به «يُشِيرُونَ» هستند»
«بالنَّظَائِرِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلنَّظَائِرِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «النظائر: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يُشِيرُونَ»، أَوْ بِنَائِبِ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ: يُشِيرُونَ إِلَيْهِ إِشَارَةً بِالنَّظَائِرِ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يُشِيرُونَ» هستند، یا به نایب مفعول مطلق: یشیرون إلیه إشارة بالنظائر»
«ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الاَْرْضِ وَ سَهْلِها، وَ عَذْبِها وَ سَبْخِها تُرْبَةً »۱۰۵«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«جَمَعَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«حَزْنِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «جَمَعَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «جَمَعَ» هستند»
«الأَرْضِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ سَهْلِهَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَهْلِهَا: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَزْنِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «سهلِها: معطوف بر «حَزْنِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «جَمَعَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أنشأ»؛ «و جمله «جَمَعَ» معطوف بر جمله «أنشأ» است»
«وَ عَذْبِهَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عَذْبِهَا: مَعْطُوفٌ عَلَى (حَزْنِ): اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عذبِها: معطوف بر (حَزْنِ): اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«وَ سَبَخِهَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَبَخِهَا: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَزْنِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «سبخِها: معطوف بر «حَزْنِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«تُرْبَةً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«سَنَّها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ»۱۰۶«سَنَّهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِ «تُرْبَةً»؛ «و جمله در محل نصب نعت برای «تُرْبَةً» واقع شده است»
«بِالْمَاءِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْمَاءِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الماء: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سَنَّهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «سَنَّهَا» هستند»
«حَتَّى» :
حَرْفُ جَرٍّ وَ نَصْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر و نصب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد ابن مالک معتقد است که آن جاره است و بعد از آن أن مضمره وجود دارد، و ابن هشام گفته است: من پیشینهای برای او در این مورد نمیشناسم، و در آن تکلف اِضمار (أن) بدون ضرورت وجود دارد، در حالی که دیگران آن را حرف ابتدا دانستهاند، و جملات بعد از آن مستأنفه هستند»
«خَلَصَتْ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سَنَّهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «سَنَّهَا» هستند»
«وَ لاطَها بِالْبِلَّةِ حَتّى لَزُبَتْ»۱۰۷«وَ لاطَهَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَطَهَا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «لاطَها: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
«بِالْبَلَّةِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْبَلَّةِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «البلّة: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «لاَطَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «لاَطَهَا» هستند»
«حَتَّى»:
حَرْفُ جَرٍّ بِمَعْنَى (إِلَى أَنْ) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر به معنی (إلی أن) مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«لَزَبَتْ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «لاَطَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «لاَطَهَا» هستند»
وَ جُمْلَةُ «لاَطَهَا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «سَنَّهَا»؛ «و جمله «لاَطَهَا» معطوف بر جمله «سَنَّهَا» است»
«فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذاتَ اَحْناء وَ وُصُول، وَ اَعْضاء وَ فُصُول»۱۰۸«فَجَبَلَ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
جَبَلَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «جَبَلَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«مِنْهَا»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «مِن: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «جَبَلَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «جَبَلَ» هستند»
«صُورَةً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«ذَاتَ»:
نَعْتٌ لِ«صُورَةً» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نعت برای «صُورَةً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«أَحْنَاءٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«وَ وُصُولٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
وُصُولٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَحْنَاءٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «وصولٍ: معطوف بر «أَحْنَاءٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«وَ أَعْضَاءٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَعْضَاءٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَحْنَاءٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «أعضاءٍ: معطوف بر «أَحْنَاءٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«وَ فُصُولٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
فُصُولٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَحْنَاءٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «فصولٍ: معطوف بر «أَحْنَاءٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «جَبَلَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «سَنَّهَا»؛ «و جمله «جَبَلَ» معطوف بر جمله «سَنَّهَا» است»
«اَجْمَدها حَتَّى اسْتَمْسَكَتْ، »۱۰۹«أَجْمَدَهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «أَجْمَدَهَا» فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ ؛ «و جمله
«أَجْمَدَهَا» در محل نصب نعت است و احتمال نصب به عنوان حالیه یا استیناف بیانی را دارد.»
«حَتَّى»:
حَرْفُ جَرٍّ بِمَعْنَى (إِلَى أَنْ) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر به معنی (إلی أن) مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«اسْتَمْسَكَتْ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَجْمَدَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَجْمَدَهَا» هستند»
«وَ اَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتْ»۱۱۰«وَ أَصْلَدَهَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَصْلَدَهَا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أصْلَدَها: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
«حَتَّى»:
حَرْفُ جَرٍّ وَ غَايَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر و غایت مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«صَلْصَلَتْ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ
؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است ابن میثم گوید: ضمیر در دو جمله به صورت و اعضای متعلق به آن بازمیگردد.»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَصْلَدَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَصْلَدَهَا» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَصْلَدَهَا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَجْمَدَهَا»؛ «و جمله «أَصْلَدَهَا» معطوف بر جمله «أَجْمَدَهَا» است»
«لِوَقْت مَعْدُود، وَ اَجَل مَعْلُوم»۱۱۱«لِوَقْتٍ»:
اَللاَّمُ : حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «
لام لام برای تعلیل یا به معنی (إلی) است: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَقْتٍ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «وقتٍ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِ
«صَلْصَلَتْ» ؛ «و جار و مجرور متعلق به
«صَلْصَلَتْ» هستند شیخ محمد عبده به تبعیت از ابن ابی الحدید گوید: آن دو متعلق به حال از ضمیر «التربة» هستند، و صحیح آن چیزی است که ما ذکر کردیم.»
«مَعْدُودٍ»:
نَعْتٌ «لِوَقْتٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت برای «لِوَقْتٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«وَ أَمَدٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَمَدٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «وَقْتٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «أمدٍ: معطوف بر «وَقْتٍ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«مَعْلُومٍ»:
نَعْتٌ لِ«أَمَدٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت برای «أَمَدٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«ثُمَّ نَفَخَ فيها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ اِنْساناً ذا اَذْهان يُجيلُها،»۱۱۲«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«نَفَخَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «نَفَخَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «نَفَخَ» هستند»
«مِنْ» :
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد (مِن) یا زائده است یا تبعیضیه «نشویه» بنابر اختلاف در معنی روح.»
«رُوحِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَائِبِ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ، أَيْ: نَفْخاً مِنْ رُوحِهِ؛ «و جار و مجرور متعلق به نایب مفعول مطلق هستند، یعنی: نفخاً من روحه»
«فَمَثُلَتْ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
مَثُلَتْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «مَثُلَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
«إِنْسَاناً»:
إِذَا اعْتُبِرَتْ (مَثُلَتْ) بِمَعْنَى (صَارَتْ) فَيُعْرَبُ (خَبَراً)، وَ إِذَا اعْتُبِرَتْ بِمَعْنَى (تَصَوَّرَتْ) فَيُعْرَبُ (تَمْيِيزاً)، أَوْ حَالٌ جَامِدَةٌ مَوْصُوفَةٌ غَيْرُ مُؤَوَّلٍ بِالْمُشْتَقِّ، وَ تُسَمَّى مُوَطِّئَةً، نَحْوَ «فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا» ؛ «اگر (مَثُلَتْ) به معنی (صَارَتْ) در نظر گرفته شود، (خبراً) اعراب داده میشود، و اگر به معنی (تَصَوَّرَتْ) در نظر گرفته شود، (تمییزاً) اعراب داده میشود، یا حال جامد موصوفه غیر مؤول به مشتق است، و موطّئه نامیده میشود، مانند «فتمثّل لها بشراً سویاً»»
«ذَا»:
نَعْتٌ لِ«إنسان» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الأَلِفُ؛ لأَنَّهُ مِنَ الأَسْمَاءِ السِّتَّةِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نعت برای «إنسان» منصوب و علامت نصب آن الف است؛ زیرا از اسماء سته است، و آن مضاف است»
«أَذْهَانٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «نَفَخَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى مَا قَبْلَهَا؛ «و جمله «نَفَخَ» معطوف بر ماقبلش است»
«يُجِيلُهَا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «يُجِيلُهَا» فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«أَذْهَانٍ»؛ «و جمله «يُجِيلُهَا» در محل جر نعت برای «أَذْهَانٍ» است»
«وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِها»۱۱۳«وَ فِكَرٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
فِكَرٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَذْهَانٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «فِکَرٍ: معطوف بر «أَذْهَانٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«يَتَصَرَّفُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«بِهَا»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَتَصَرَّفُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَتَصَرَّفُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «يَتَصَرَّفُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ «فِكَرٍ»؛ «و جمله «يَتَصَرَّفُ» در محل جر نعت برای «فِكَرٍ» واقع شده است»
«وَ جَوارِحَ يَخْتَدِمُها»۱۱۴«وَ جَوَارِحَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
جَوَارِحَ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَذْهَانٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ لأَنَّهُ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّرْفِ عَلَى وَزْنِ مَفَاعِلَ؛ «جوارحَ: معطوف بر «أَذْهَانٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن فتحه ظاهری در آخر آن است؛ زیرا ممنوع از صرف بر وزن مفاعل است»
«يَخْتَدِمُهَا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «يَخْتَدِمُهَا» فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ «جَوَارِحَ»؛ «و جمله «يَخْتَدِمُهَا» در محل جر نعت برای «جَوَارِحَ» است»
«، وَ اَدَوات يُقَلِّبُها»۱۱۵«وَ أَدَوَاتٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَدَوَاتٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَذْهَانٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «أدواتٍ: معطوف بر «أَذْهَانٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«يُقَلِّبُهَا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «يُقَلِّبُهَا» فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«أَدَوَاتٍ»؛ «و جمله «يُقَلِّبُهَا» در محل جر نعت برای «أَدَوَاتٍ» است»
«وَ مَعْرِفَة يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ»۱۱۶«وَ مَعْرِفَةٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَعْرِفَةٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَذْهَانٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معرفةٍ: معطوف بر «أَذْهَانٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«يَفْرُقُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ جُمْلَةُ «يَفْرُقُ» فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ «مَعْرِفَةٍ»؛ «و جمله «يَفْرُقُ» در محل جر نعت برای «مَعْرِفَةٍ» است»
«بِهَا»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَفْرُقُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَفْرُقُ» هستند»
«بَيْنَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْحَقِّ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الْبَاطِلٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْبَاطِلِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَقَّ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الباطلِ: معطوف بر «الْحَقَّ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ شِبْهُ الْجُمْلَةِ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «يَفْرُقُ»؛ «و شبهجمله متعلق به فعل «يَفْرُقُ» است»
«وَ الاَذْواقِ وَ الْمَشامِّ وَ الاَلْوانِ وَ الاَجْناسِ، مَعْجُوناً بِطينَةِ الاَلْوانِ الْمُخْتَلِفَةِ»۱۱۷«وَ الأَذْوَاقِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلأَذْوَاقِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَقَّ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الأذواقِ: معطوف بر «الْحَقَّ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الْمَشَامِّ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْمَشَامِّ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَقِّ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «المشامِّ: معطوف بر «الْحَقِّ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الأَلْوَانِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلأَلْوَانِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَقِّ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الألوانِ: معطوف بر «الْحَقِّ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الأَجْنَاسِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلأَجْنَاسِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَقِّ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الأجناسِ: معطوف بر «الْحَقِّ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«مَعْجُوناً»:
نَعْتٌ لِ «إِنْسَاناً» مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ يُحْتَمَلُ النَّصْبُ عَلَى الْحَالِيَّةِ مِنْ «إِنْسَاناً»؛ «نعت برای «إِنْسَاناً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و احتمال نصب به عنوان حالیه از «إِنْسَاناً» وجود دارد»
«بِطِينَةِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
طِينَةِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «طينةِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الأَلْوَانِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مَعْجُوناً»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مَعْجُوناً» هستند»
«الْمُخْتَلِفَةِ»:
نَعْتٌ لِ «الأَلْوَانِ») مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «الأَلْوَانِ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الاَشْباهِ الْمُؤْتَلِفَةِ، وَ الاَضْدادِ الْمُتَعادِيَةِ و الاَخْلاطِ الْمُتَبايِنَةِ، مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ، وَ الْبِلَّةِ وَ الْجُمُودِ»۱۱۸«وَ الأَشْبَاهِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلأَشْبَاهِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الأَلْوَانِ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الأشباهِ: معطوف بر «الأَلْوَانِ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«الْمُؤْتَلِفَة»:
نَعْتٌ لِ «الأَشْبَاهِ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «الأَشْبَاهِ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الأَضَّدَادِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلأَضْدَادِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الأَلْوَانِ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الأضدادِ: معطوف بر «الأَلْوَانِ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
المتَعَادِيَةِ:
نَعْتٌ لِ «الأَضْدَادِ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «الأَضْدَادِ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الأَخْلاَطِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلأَخْلاَطِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الأَلْوَانِ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الأخلاطِ: معطوف بر «الأَلْوَانِ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«الْمُتَبَايِنَة»:
نَعْتٌ لِ «الأَخْلاَطِ» مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «الأَخْلاَطِ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«مِنَ» :
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد (مِن) بیانیه است.»
«الْحَرِّ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«وَ الْبَرْدِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْبَرْدِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَرِّ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «البردِ: معطوف بر «الْحَرِّ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الْبَلَّةِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْبَلَّةِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَرِّ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «البلّةِ: معطوف بر «الْحَرِّ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ الْجُمُودِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْجُمُودِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْحَرِّ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الجمودِ: معطوف بر «الْحَرِّ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ اسْتَأْدَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ»۱۱۹«وَ اسْتَأْدَى»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اسْتَأْدَى: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «استأدی: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به جهت تعذر است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ (جَعَلَ) الآنِفَةِ الذِّكْرِ؛ «و جمله معطوف بر جمله (جعل) پیشگفته است»
«الله»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«الْمَلاَئِكَةَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ بِنَزْعِ الْخَافِضِ
وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب به نزع خافض یعنی: از ملائکه طلب کرد. و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«وَدِيعَتَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«لَدَيْهِمْ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ الظَّاهِرَةِ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه مبنی بر سکون ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ شِبْهُ الْجُمْلَةِ مُتَعَلِّقٌ بِقَوْلِهِ «وَدِيعَتَهُ»؛ «و شبهجمله متعلق به قول «وَدِيعَتَهُ» است»
«وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِمْ فِي الْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ »۱۲۰«وَ عَهْدَ» :
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عَهْدَ: مَعْطُوفٌ عَلَى «وَدِيعَتَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عهدَ: معطوف بر «وَدِيعَتَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است اضافه عهد به وصیت از قبیل اضافه صفت به موصوف است، یعنی: وصیت معهود او.»
«وَصِيَّتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«إِلَيْهِمْ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «عَهْدَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «عَهْدَ» هستند»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الإِذْعَانِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ لِ «الوَصِيَّة»؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف برای «الوَصِيَّة» هستند»
«بِالسُّجُودِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلسُّجُودِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «السجودِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ لِ«الوَصِيَّة»؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف برای «الوَصِيَّة» هستند»
«لَهُ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «السُّجُودِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «السُّجُودِ» هستند»
«وَ الْخُنُوعِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْخُنُوعِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «السُّجُودِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الخنوعِ: معطوف بر «السُّجُودِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«لِتَكْرِمَتِهِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
تَكْرِمَتِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «تکرمتهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «الْخُنُوعِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «الْخُنُوعِ» هستند»
«فَقالَ سُبْحانَهُ:»(اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ) ۱۲۱«فَقَالَ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
قَالَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «قال: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«
اسجُدُوا»:
فِعْلُ أَمْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى حَذْفِ النُّونِ لأَنَّ مُضَارِعَهُ مِنَ الأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل امر مبنی بر حذف نون است زیرا مضارع آن از افعال خمسه است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و الف فارقه مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«
لِآدَمَ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
آدَمَ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ لأَنَّهُ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّرْفِ؛ «آدم: اسم مجرور و علامت جر آن فتحه ظاهری در آخر آن است؛ زیرا ممنوع از صرف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اسجُدُوا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اسجُدُوا» هستند»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ لِ «قَالَ».؛ «و جمله در محل نصب مفعولبه برای «قَالَ» واقع شده است»
«
فَسَجَدُوا»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
سَجَدُوا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لاِتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «سجدوا: فعل ماضی مبنی بر ضم است به دلیل اتصالش به واو جماعت»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ الأَلِفُ فَارِقَةٌ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و الف فارقه مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى الْجُمْلَةِ قَبْلَهَا «اسجُدُوا».؛ «و جمله معطوف بر جمله قبلش «اسجُدُوا» است»
«
إِلاَّ»:
أَدَاةُ اسْتِثْنَاءٍ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «ادات استثناء مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«
إِبْلِيسَ»:
مُسْتَثْنًى
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مستثنی منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است استثناء ابلیس منقطع است بنابر آنچه مشهورتر است، برخلاف گروهی از متکلمان عامه، و شیخ
[۳۱] در التبیان، بنابر اختلافی که در جنس ابلیس وجود دارد.»
«اعْتَرَتْهُ الْحَمِيَّةُ»۱۲۲«اعْتَرَتْهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى الأَلِفِ الْمَحْذُوفَةِ لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر الف محذوف به دلیل التقاء ساکنین است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و تاء برای تأنیث مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالاً.؛ «و جمله در محل نصب حال واقع شده است»
«الْحَمِيَّةُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الشِّقْوَةُ»۱۲۳«وَ غَلَبَتْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
غَلَبَتْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «غَلَبَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «غَلَبَتْ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «غَلَبَتْ» هستند»
«الشَّقْوَةُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «غَلَبَتْ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اعْتَرَتْهُ».؛ «و جمله «غَلَبَتْ» معطوف بر جمله «اعْتَرَتْهُ» است»
«وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النَّارِ »۱۲۴«وَ تَعَزَّزَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
تَعَزَّزَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «تعزّز: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«بِخِلْقَةِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
خِلْقَةِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خلقةِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَعَزَّزَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «تَعَزَّزَ» هستند»
«النَّارِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «تَعَزَّزَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اعْتَرَتْهُ».؛ «و جمله «تَعَزَّزَ» معطوف بر جمله «اعْتَرَتْهُ» است»
«وَ اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصَالِ»۱۲۵«وَ اسْتَوْهَنَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اسْتَوْهَنَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «استوهن: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اعْتَرَتْهُ».؛ «و جمله معطوف بر جمله «اعْتَرَتْهُ» است»
«خَلْقَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الصَّلْصَالِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اعْتَرَتْهُ».؛ «و جمله معطوف بر جمله «اعْتَرَتْهُ» است»
«فَاَعْطاهُ اللّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقاقاً لِلسُّخْطَةِ، »۱۲۶«فَأَعْطَاهُ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
أَعْطَاهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «أعطاه: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به جهت تعذر است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ مُقَدَّمَ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه اول مقدم است»
«اللهُ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ فَاعِلٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«النَّظِرَةَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«اسْتِحْقَاقاً»:
مَفْعُولٌ لأَجْلِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعوللاجلِه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«لِلسُّخْطَةِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلسُّخْطَةِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «السُّخطةِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «اسْتِحْقَاقاً»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «اسْتِحْقَاقاً» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَعْطَاهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اعْتَرَتْهُ».؛ «و جمله «أَعْطَاهُ» معطوف بر جمله «اعْتَرَتْهُ» است»
«وَ اسْتِتْماماً لِلْبَلِيَّةِ »۱۲۷«وَ اسْتِتْمَاماً»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اسْتِتْمَاماً: مَعْطُوفٌ عَلَى «اسْتِحْقَاقاً»: مَفْعُولٌ لأَجْلِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «استتماماً: معطوف بر «اسْتِحْقَاقاً»": مفعوللاجلِه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«لِلْبَلِيَّةِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْبَلِيَّةِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «البلیّةِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «اسْتِتْمَاماً»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «اسْتِتْمَاماً» هستند»
«وَ اِنْجازاً لِلْعِدَةِ»۱۲۸«وَ إِنْجَازاً»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
إِنْجَازاً: مَعْطُوفٌ عَلَى «اسْتِحْقَاقاً»: مَفْعُولٌ لأَجْلِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «إنجازاً: معطوف بر «اسْتِحْقَاقاً»": مفعوللاجلِه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«لِلْعِدّةِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْعِدَةِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «العدةِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «إِنْجَازاً»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «إِنْجَازاً» هستند»
«فَقَالَ»(إِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ • إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ) ۱۲۹«فَقَالَ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
قَالَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «قال: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«
إِنَّكَ»:
إِنَّ: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ اِسْمُ «إنَّ»؛ «و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح در محل نصب اسم «إنَّ» است»
«
مِنَ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد»
«
الْمُنْظَرِينَ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند»
«
إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«
يَوْمِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«
الْوَقْتِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْمَفْعُولِ «الْمُنْظَرِينَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «الْمُنْظَرِينَ» هستند»
«
الْمَعْلُومِ»:
نَعْتٌ لِ «الْوَقْتِ» مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «الْوَقْتِ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ لِ «قَالَ»،؛ «و جمله «إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ» در محل نصب مفعولبه برای «قَالَ» واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «قَالَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَعْطَاهُ».؛ «و جمله «قَالَ» معطوف بر جمله «أَعْطَاهُ» است»
«ثُمَّ اَسْكَنَ سُبْحانَهُ آدَمَ داراً»۱۳۰«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«أَسْكَنَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«آدَمَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«دَاراً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ بِنَزْعِ الْخَافِضِ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب به نزع خافض و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ «أَسْكَنَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَعْطَاهُ».؛ «و جمله «أَسْكَنَ» معطوف بر جمله «أَعْطَاهُ» است»
«اَرْغَدَ فيها عَيْشَهُ»۱۳۱«أَرْغَدَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَرْغَدَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَرْغَدَ» هستند»
«عَيْشَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ، وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است، و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «أَرْغَدَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِ «دَاراً».؛ «و جمله «أَرْغَدَ» در محل نصب نعت برای «دَاراً» واقع شده است»
«وَ آمَنَ فيها مَحَلَّتَهُ »۱۳۲«وَ آمَنَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
آمَنَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «آمن: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «آمَنَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «آمَنَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «آمَنَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَرْغَدَ».؛ «و جمله «آمَنَ» معطوف بر جمله «أَرْغَدَ» است»
«مَحَلَّتَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ حَذَّرَهُ اِبْليسَ وَ عَداوَتَهُ»۱۳۳«وَ حَذَّرَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
حَذَّرَهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «حذّره: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«إِبْلِيسَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ بِنَزْعِ الْخَافِضِ
وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب به نزع خافض یعنی: او را از ابلیس برحذر داشت. و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«وَ عَدَاوَتَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عَدَاوَتَهُ: عَطْفٌ عَلَى «إِبْلِيسَ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عداوته: عطف بر «إِبْلِيسَ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفاسَةً عَلَيْهِ بِدارِ الْمُقامِ وَ مُرافَقَةِ الاَبْرارِ»۱۳۴«فَاغْتَرَّهُ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
اغْتَرَّهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «اغترّه: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ مُقَدَّمَ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه مقدم است»
«عَدُوُّهُ»:
فَاعِلٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«نَفَاسَةً» :
مَفْعُولٌ لأَجْلِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعوللاجلِه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است ابن میثم گوید: قول او (نفاسة علیه): ترشیح برای استعاره است؛ زیرا چون جذب وهم نفس را به سوی بهشت پایینتر مانع آن از کرامت به دارالمقامه و پایینآورنده از درجه همراهی با ملأ اعلی بود، ناگزیر اطلاق نفاسه در اینجا به عنوان ترشیح برای استعاره عداوت نیکو بود.»
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «نَفَاسَةً»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «نَفَاسَةً» هستند»
«بِدَارِ»:
اَلْبَاءُ : حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «
باء باء سببیه است: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
دَارِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «دارِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اغْتَرَّهُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اغْتَرَّهُ» هستند»
«الْمُقَامِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ مُرَافَقَةِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُرَافَقَةِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «دَارِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مرافقةِ: معطوف بر «دَارِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الأَبْرَارِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «اغْتَرَّهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «حَذَّرَهُ».؛ «و جمله «اغْتَرَّهُ» معطوف بر جمله «حَذَّرَهُ» است»
«فَبَاعَ الْيَقينَ بِشَكِّهِ، وَ الْعَزيمَةَ بِوَهْنِهِ»۱۳۵«فَبَاعَ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
بَاعَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «باع: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«الْيَقِينَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«بِشَكِّهِ»:
اَلْبَاءُ : حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «
باء باء اثمان است و آن بر عوضها داخل میشود، مانند: بعت الکتاب بدرهم، و گاهی به آن باء مقابله اطلاق میشود: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
شَكِّهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «شکِّهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«وَ الْعَزِيمَةَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْعَزِيمَةَ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْيَقِينَ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «العزیمةَ": معطوف بر «الْيَقِينَ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«بِوَهْنِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَهْنِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «وهنِهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
وَ جُمْلَةُ «بَاعَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اغْتَرَّهُ».؛ «و جمله «بَاعَ» معطوف بر جمله «اغْتَرَّهُ» است»
«وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً، وَ بِالاْغتِرارِ نَدَماً.»۱۳۶«و اسْتَبْدَلَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اسْتَبْدَلَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «استبدل: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«بِالْجَذَلِ»:
اَلْبَاءُ : حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «
باء مانند باء «بدار» (مقابله) است، و احتمال دارد به معنی (مِن) باشد بنابر اینکه استبدال به معنی تبدل است: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْجَذَلِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الجذلِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اسْتَبْدَلَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اسْتَبْدَلَ» هستند»
«وَجَلاً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«وَ بِالاِغْتِرَارِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلاِغْتِرَارِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الاغترارِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اسْتَبْدَلَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اسْتَبْدَلَ» هستند»
«نَدَماً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ «اسْتَبْدَلَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «بَاعَ».؛ «و جمله «اسْتَبْدَلَ» معطوف بر جمله «بَاعَ» است»
«ثُمَّ بَسَطَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَهُ في تَوْبَتِهِ»۱۳۷«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«بَسَطَ» :
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است مفعول «بسط» محذوف است، و تقدیر آن: بسط الله له بساط رحمته، و کرامته فی توبته است.»
«اللهُ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلاَمَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«لَهُ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «بَسَطَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «بَسَطَ» هستند»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«تَوْبَتِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلاَمَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «بَسَطَ»، أَوْ بِنَائِبِ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ، أَيْ: بَسْطاً فِي تَوْبَتِهِ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «بَسَطَ» هستند، یا به نایب مفعول مطلق، یعنی: بسطاً فی توبته»
وَ جُمْلَةُ «بَسَطَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «آمَنَ».؛ «و جمله «بَسَطَ» معطوف بر جمله «آمَنَ» است»
«وَ لَقّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ»۱۳۸«وَ لَقَّاهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لَقَّاهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «لقّاه: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به جهت تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه اول است»
«كَلِمَةَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«رَحْمَتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «لَقَّاهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «بَسَطَ».؛ «و جمله «لَقَّاهُ» معطوف بر جمله «بَسَطَ» است»
«وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ اِلى جَنَّتِهِ»۱۳۹«وَ وَعَدَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
وَعَدَهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «وعده: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه اول است»
«الْمَرَدَّ»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«جَنَّتِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «مَرَدَّ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «مَرَدَّ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَعَدَهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «بَسَطَ».؛ «و جمله «وَعَدَهُ» معطوف بر جمله «بَسَطَ» است»
«فَاَهْبَطَهُ اِلى دَارِ الْبَلِيَّةِ وَ تَناسُلِ الذُّرِّيَّةِ»۱۴۰«وَ أَهْبَطَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَهْبَطَهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أهبطه: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«دَارِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْبَلِيَّةِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَهْبَطَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَهْبَطَ» هستند»
«وَ تَنَاسُلِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
تَنَاسُلِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْبَلِيَّةِ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «تناسلِ: معطوف بر «الْبَلِيَّةِ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الذُّرِّيَّةِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «أَهْبَطَهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «بَسَطَ».؛ «و جمله «أَهْبَطَهُ» معطوف بر جمله «بَسَطَ» است»
«وَ اصْطَفى سُبْحانَهُ مِنْ وُلْدِهِ اَنْبِياءَ اَخَذَ عَلَى الْوَحْى ميثاقَهُمْ»۱۴۱«وَ اصْطَفَى»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اصْطَفَى: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «اصطفی: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به جهت تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ جُمْلَةُ «اصْطَفَى» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَهْبَطَ».؛ «و جمله «اصْطَفَى» معطوف بر جمله «أَهْبَطَ» است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«وَلَدِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ
اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ
مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و
هاء: ضمیر ابن میثم گوید: ضمیر در (ولده) به آدم علیهالسلام بازمیگردد. متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اصْطَفَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اصْطَفَى» هستند»
«أَنْبِيَاءَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«أَخَذَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الْوحْيِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
«مِيثَاقَهُمْ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَخَذَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَخَذَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَخَذَ عَلَى الْوحْيِ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِ «أَنْبِيَاءَ» .؛ «و جمله
«أَخَذَ عَلَى الْوحْيِ» در محل نصب نعت برای
«أَنْبِيَاءَ» واقع شده است کسانی هستند که جمله (أخذ) را حالیه دانستهاند.»
«وَ عَلى تَبْليغ الرِّسالَةِ اَمانَتَهُمْ،»۱۴۲«وَ عَلَى»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«تَبْلَيغِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَخَذَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَخَذَ» هستند»
«الرِّسَالَةِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«أَمَانَتَهُمْ»:
مَفْعُولٌ بِهِ
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه مفعول برای فعل (أخذ) است. منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«لَمَّا بَدَّلَ اَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللّهِ اِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ»۱۴۳«لَمَّا»:
اِسْمُ شَرْطٍ بِمَعْنَى (حِينَ) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً فِيهِ؛ «اسم شرط به معنی (حینَ) مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولفیه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «اصْطَفَى»، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «و ظرف متعلق به فعل «اصْطَفَى» است، و آن مضاف است»
«بَدَّلَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ فِعْلُ الشَّرْطِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و آن فعل شرط است»
وَ جَوَابُهُ مَحْذُوفٌ دَلَّ عَلَيْهِ الْفِعْلُ «اصْطَفَى»؛ «و جوابش محذوف است که فعل «اصْطَفَى» بر آن دلالت دارد»
وَ جُمْلَةُ «بَدَّلَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ.؛ «و جمله «بَدَّلَ» در محل جر به اضافه واقع شده است»
«أَكْثَرُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«خَلْقِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«عَهْدَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«اللهِ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«إِلَيْهِمْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «عَهْدَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «عَهْدَ» هستند»
«فَجَهِلُوا»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
جَهِلُوا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لاِتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «جهلوا: فعل ماضی مبنی بر ضم است به دلیل اتصالش به واو جماعت»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
«حَقَّهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «جَهِلُوا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «بَدَّلَ».؛ «و جمله «جَهِلُوا» معطوف بر جمله «بَدَّلَ» است»
«وَ اتَّخَذُوا الاَْنْدادَ مَعَهُ »۱۴۴«وَ اتَّخَذُوا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اتَّخَذُوا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لاِتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «اتّخذوا: فعل ماضی مبنی بر ضم است به دلیل اتصالش به واو جماعت»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
«الأَنْدَادَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ «اتَّخَذُوا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «جَهِلُوا».؛ «و جمله «اتَّخَذُوا» معطوف بر جمله «جَهِلُوا» است»
«مَعَهُ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «اتَّخَذُوا»؛ «و ظرف متعلق به فعل «اتَّخَذُوا» است»
«وَ اجْتالَتْهُمُ الشَّياطينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ»۱۴۵«وَ اجْتَالَتْهُمُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اجْتَالَتْهُمْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «اجتالتهم: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
هُمُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالضَّمِّ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «هُمُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده است، در محل نصب مفعولبه است»
«الشَّيَاطِينُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«عَنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَعْرِفَتِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اجْتَالَتْهُمُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اجْتَالَتْهُمُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «اجْتَالَتْهُمُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «جَهِلُوا».؛ «و جمله «اجْتَالَتْهُمُ» معطوف بر جمله «جَهِلُوا» است»
«وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ»۱۴۶«وَ اقْتَطَعَتْهُمْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اقْتَطَعَتْهُمْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «اقتطعتهم: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
«عَنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عِبَادَتِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اقْتَطَعَتْهُمْ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اقْتَطَعَتْهُمْ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «اقْتَطَعَتْهُمْ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اجْتَالَتْهُمُ».؛ «و جمله «اقْتَطَعَتْهُمْ» معطوف بر جمله «اجْتَالَتْهُمُ» است»
«فَبَعَثَ فيهِمْ رُسُلَهُ »۱۴۷«فَبَعَثَ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
بَعَثَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «بعث: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«فِيهِمْ»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «بَعَثَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «بَعَثَ» هستند»
«رُسُلَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ وَاتَرَ اِلَيْهِمْ اَنْبِياءَهُ»۱۴۸«وَ وَاتَرَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
وَاتَرَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «واتر: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«إِلَيْهِمْ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «وَاتَرَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «وَاتَرَ» هستند»
«أَنْبِيَاءَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «وَاتَرَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «بَعَثَ».؛ «و جمله «وَاتَرَ» معطوف بر جمله «بَعَثَ» است»
«لِيَسْاْدُوهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ »۱۴۹«لِيَسْتَأْدُوهُمْ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ وَ تَعْلِيلٍ؛ «لام: حرف جر و تعلیل است»
يَسْتَأْدُوهُمْ: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ بِأَنْ مُضْمَرَةٍ جَوَازاً وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ حَذْفُ النُّونِ لأَنَّهُ مِنَ الأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «یستأدوهم: فعل مضارع منصوب به أن مضمره جوازاً و علامت نصب آن حذف نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه اول است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «وَاتَرَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «وَاتَرَ» هستند»
«مِيثَاقَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«فِطْرَتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ»۱۵۰«وَ يُذَكِّرُوهُمْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يُذَكِّرُوهُمْ: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ بِأَنْ مُضْمَرَةٍ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ حَذْفُ النُّونِ؛ «يذکروهم: فعل مضارع منصوب به أن مضمره و علامت نصب آن حذف نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ؛ «هُم: ضمیر مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه اول واقع شده است»
«مَنْسِيَّ»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«نِعْمَتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «يُذَكِّرُوهُمْ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَسْتَأْدُوهُمْ».؛ «و جمله «يُذَكِّرُوهُمْ» معطوف بر جمله «يَسْتَأْدُوهُمْ» است»
«وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْليغ»۱۵۱«وَ يَحْتَجُّوا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَحْتَجُّوا: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ بِأَنْ مُضْمَرَةٍ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ حَذْفُ النُّونِ؛ «یحتجّوا: فعل مضارع منصوب به أن مضمره و علامت نصب آن حذف نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
«عَلَيْهِمْ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَحْتَجُّوا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَحْتَجُّوا» هستند»
«بِالتَّبْلِيغِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلتَّبْلِيغِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «التبلیغِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَحْتَجُّوا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَحْتَجُّوا» هستند»
وَ جُمْلَةُ «يَحْتَجُّوا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَسْتَأْدُوهُمْ».؛ «و جمله «يَحْتَجُّوا» معطوف بر جمله «يَسْتَأْدُوهُمْ» است»
«وَ يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُولِ»۱۵۲«وَ يُثِيرُوا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يُثِيرُوا: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ حَذْفُ النُّونِ؛ «یثیروا: فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن حذف نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
«لَهُمْ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يُثِيرُوا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يُثِيرُوا» هستند»
«دَفَائِنَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْعُقُولِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «يُثِيرُوا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَسْتَأْدُوهُمْ».؛ «و جمله «يُثِيرُوا» معطوف بر جمله «يَسْتَأْدُوهُمْ» است»
«وَ يُرُوهُمُ الآياتِ الْمُقَدَّرَةَ»۱۵۳«وَ يُرُوهُمْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يُرُوهُم: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ بِأَنْ مُضْمَرَةٍ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ حَذْفُ النُّونِ؛ «یُروهم: فعل مضارع منصوب به أن مضمره و علامت نصب آن حذف نون است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
هُمْ: مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ؛ «هُم: متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه اول واقع شده است»
«آياتِ»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُؤَنَّثٍ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن کسره ظاهری است زیرا جمع مؤنث است، و آن مضاف است»
«المقْدِرَةِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «يُرُوهُمْ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَسْتَأْدُوهُمْ».؛ «و جمله «يُرُوهُمْ» معطوف بر جمله «يَسْتَأْدُوهُمْ» است»
«مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ»۱۵۴«مِنْ» :
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد (مِن) بیانیه است.»
«سَقْفٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«فَوْقَهُمْ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِقَوْلِهِ «مَرْفُوعٍ»؛ «و ظرف متعلق به قول «مَرْفُوعٍ» است»
«مَرْفُوعٍ»:
نَعْتٌ لِ«سَقْفٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت برای «سَقْفٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ مِهادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ»۱۵۵«وَ مِهَادٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مِهَادٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سَقْفٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مِهادٍ: معطوف بر «سَقْفٍ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«تَحْتَهُمْ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِقَوْلِهِ «مَوْضُوعٍ»؛ «و ظرف متعلق به قول «مَوْضُوعٍ» است»
«مَوْضُوعٍ»:
نَعْتٌ لِ«مِهَادٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت برای «مِهَادٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«وَ مَعايشَ تُحْييهِمْ»۱۵۶«وَ مَعَايِشَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَعَايِشَ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سَقْفٍ»: مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ لأَنَّهُ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّرْفِ؛ «معایشَ: معطوف بر «سَقْفٍ»": مجرور و علامت جر آن فتحه ظاهری در آخر آن است؛ زیرا ممنوع از صرف است»
«تُحْيِيهِمْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى الْيَاءِ لِلثِّقَلِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر یاء به دلیل ثقل است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «تُحْيِيهِمْ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«مَعَايِشَ».؛ «و جمله «تُحْيِيهِمْ» در محل جر نعت برای «مَعَايِشَ» واقع شده است»
«وَ آجالٍ تُفْنيهِمْ»۱۵۷«وَ آجَالٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
آجَالٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سَقْفٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «آجالٍ: معطوف بر «سَقْفٍ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«تُفْنِيهِمْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى الْيَاءِ لِلثِّقَلِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر یاء به دلیل ثقل است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «تُفْنِيهِمْ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«آجَالٍ».؛ «و جمله «تُفْنِيهِمْ» در محل جر نعت برای «آجَالٍ» واقع شده است»
«وَ اَوْصابٍ تُهْرِمُهُمْ»۱۵۸«وَ أَوْصَابٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَوْصَابٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سَقْفٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «أوصابٍ: معطوف بر «سَقْفٍ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«تُهْرِمُهُمْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «تُهْرِمُهُمْ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«أَوْصَابٍ».؛ «و جمله «تُهْرِمُهُمْ» در محل جر نعت برای «أَوْصَابٍ» واقع شده است»
«وَ اَحْداثٍ تَتابَعُ عَلَيْهِمْ»۱۵۹«وَ أَحْدَاثٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَحْدَاثٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «سَقْفٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «أحداثٍ: معطوف بر «سَقْفٍ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«تَتَابَعُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هِيَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هی است»
«عَلَيْهِمْ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَتَابَعُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «تَتَابَعُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «تَتَابَعُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«أَحْدَاثٍ».؛ «و جمله «تَتَابَعُ» در محل جر نعت برای «أَحْدَاثٍ» واقع شده است»
«وَ لَمْ يُخْلِ سُبْحانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيّ مُرْسَل اَوْ كِتابٍ مُنْزَلٍ اَوْ حُجَّةٍ لازمَةٍ اَوْ مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ»۱۶۰«وَ لَمْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لَمْ: حَرْفُ جَزْمٍ وَ قَلْبٍ وَ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لم: حرف جزم و قلب و نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يُخْلِ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ حَذْفُ حَرْفِ الْعِلَّةِ؛ «فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن حذف حرف عله است»
«اللهُ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«خَلْقَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «وَ لَمْ يُخْلِ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اصْطَفَى».؛ «و جمله «وَ لَمْ يُخْلِ» معطوف بر جمله «اصْطَفَى» است»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«نَبِيٍّ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يُخْلِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يُخْلِ» هستند»
«مُرْسَلٍ»:
نَعْتٌ لِ «نَبِيٍّ» مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت برای «نَبِيٍّ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«أَوْ» :
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد کلمه (أو) برای منع خلو است؛ زیرا انفصال حقیقی مانند منع جمع را نمیتوان اراده کرد، و میتوان آن را به معنی (واو) قرار داد با توجه به دلالت صریح (و لم یخل).»
«كِتَابٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «نَبِيٍّ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «نَبِيٍّ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«مُنْزَلٍ»:
نَعْتٌ لِ «كِتَابٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت برای «كِتَابٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«أَوْ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«حُجَّةٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «نَبِيٍّ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «نَبِيٍّ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«لاَزِمَةٍ»:
نَعْتٌ لِ «حُجَّةٍ»: مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت برای «حُجَّةٍ»": مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«أَوْ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَحَجَّةٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «نَبِيٍّ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «نَبِيٍّ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«قَائِمَةٍ»:
نَعْتٌ لِ «مَحَجَّةٍ» مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت برای «مَحَجَّةٍ» مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبينَ لَهُمْ»۱۶۱«رُسُلٌ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَإٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و [
ضمه]
دوم برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «هُمْ رُسُلٌ» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و جمله
«هُمْ رُسُلٌ» استینافیه استیناف بیانی است. و محلی از اعراب ندارد»
«لاَ»:
حَرْفُ نَفْيٍ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف نفی است و محلی از اعراب ندارد»
«تُقَصِّرُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«بِهِمْ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تُقَصِّرُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «تُقَصِّرُ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «لاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ نَعْتٌ لِ «رُسُلٌ»؛ «و جمله «لاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ» در محل رفع نعت برای «رُسُلٌ» واقع شده است»
«قِلَّةُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«عَدَدِهِمْ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
«وَ لاَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی است و محلی از اعراب ندارد»
«كَثْرَةُ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «قِلَّةُ»: فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «معطوف بر «قِلَّةُ»": فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْمُكَذِّبِينَ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است»
«لَهُمْ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «الْمُكَذِّبِينَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «الْمُكَذِّبِينَ» هستند»
«مِنْ سابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ»۱۶۲«مِنْ» :
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«سَابِقٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«سُمِّيَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «سُمِّيَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ مَحْذُوفٌ لِ «سَابِقٍ»؛ «و جمله «سُمِّيَ» در محل جر نعت محذوف برای «سَابِقٍ» واقع شده است»
«لَهُ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سُمِّيَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «سُمِّيَ» هستند»
«مَنْ»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ نَائِبَ فَاعِلٍ؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل رفع نایب فاعل واقع شده است»
«بَعْدَهُ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِفِعْلٍ (اِسْتَقَرَّ) الْمَحْذُوفِ؛ «و ظرف متعلق به فعل محذوف (استقرّ) است»
وَ جُمْلَةُ (اِسْتَقَرَّ) صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و جمله (استقرّ) صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«اَوْ غابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ »۱۶۳«أَوْ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«غَابِرٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «سَابِقٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «سَابِقٍ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«عَرَّفَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «عَرَّفَهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ مَحْذُوفٌ لِ «غَابِرٍ».؛ «و جمله «عَرَّفَهُ» در محل جر نعت محذوف برای «غَابِرٍ» واقع شده است»
«مَنْ»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلاً مُؤَخَّراً؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل مؤخر واقع شده است»
«قَبْلَهُ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِفِعْلٍ (اِسْتَقَرَّ) الْمَحْذُوفِ؛ «و ظرف متعلق به فعل محذوف (استقرّ) است»
وَ جُمْلَةُ (اِسْتَقَرَّ) صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «و جمله (استقرّ) صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«عَلى ذلِكَ نُسِلَتِ الْقُرُونُ»۱۶۴«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«ذلِكَ»:
اِسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ، وَ اللاَّمُ لِلْبُعْدِ؛ «اسم اشاره مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است، و لام برای بعد است»
وَ اَلْكَافُ لِلْخِطَابِ؛ «و کاف برای خطاب است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «نَسَلَتِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «نَسَلَتِ» هستند»
«نَسَلَتِ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ التَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ وَ حُرِّكَتْ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و تاء برای تأنیث است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است»
«الْقُرُونُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الْجُمْلَةُ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و جمله استینافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ مَضَتِ الدُّهُورُ»۱۶۵«وَ مَضَتِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَضَتْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى الأَلِفِ الْمَحْذُوفَةِ؛ «مضت: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر الف محذوف است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
وَ حُرِّكَتْ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است»
«الدُّهُورُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «مَضَتْ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «نَسَلَتِ».؛ «و جمله «مَضَتْ» معطوف بر جمله «نَسَلَتِ» است»
«وَ سَلَفَتِ الآباءُ»۱۶۶«وَ سَلَفَتِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَلَفَتِ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «سلفتِ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ؛ «و تاء برای تأنیث است»
وَ حُرِّكَتْ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است»
«الآبَاءُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «نَسَلَتِ».؛ «و جمله معطوف بر جمله «نَسَلَتِ» است»
«وَ خَلَفَتِ الاَبْناءُ»۱۶۷«وَ خَلَفَتِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
خَلَفَتِ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «خلفتِ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ وَ حُرِّكَتْ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «و تاء برای تأنیث است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است»
«الأَبْنَاءُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «نَسَلَتِ».؛ «و جمله معطوف بر جمله «نَسَلَتِ» است»
«اِلى اَنْ بَعَثَ اللّهُ سُبْحانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ:»۱۶۸«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَنْ»:
حَرْفٌ مَصْدَرِيٌّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف مصدری مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«بَعَثَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «نَسَلَتِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «نَسَلَتِ» هستند»
«اللهُ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلاَمَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«مُحَمَّداً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«رَسُولَ»:
بَدَلٌ
مِنْ
«مُحَمَّداً» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «بدل و جایز است که نعت یا عطف بیان باشد. از
«مُحَمَّداً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«اللهِ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«صلّى»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن است»
«اللهُ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«عليهِ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «صلّى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «صلّى» هستند»
وَ جُمْلَةُ «صلّى اللهُ عليهِ و آلِهِ» اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله «صلّى اللهُ عليهِ و آلِهِ» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«و آلِهِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
آلِهِ: مَعْطُوفٌ عَلَى الْهَاءِ فِي «عليهِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «آلهِ: معطوف بر هاء در «عليهِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«و سلَّم»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
سَلَّمَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «سلّم: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ جُمْلَةُ «سلَّمَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «صلّى».؛ «و جمله «سلَّمَ» معطوف بر جمله «صلّى» است»
«لِاِنْجازِ عِدَتِهِ»۱۶۹«لإِنْجَازِ»:
اَللاَّمُ : حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «
لام تعلیل برای بعثت است و متعلق به آن است: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
إِنْجَازِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «إنجازِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «بَعَثَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «بَعَثَ» هستند»
«عِدَتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«وَ إتْمامِ نُبُوَّتِهِ مَاْخُوذاً عَلَى النَّبِيّينَ ميثاقُهُ مَشْهُورَةً سِماتُهُ كَريماً ميلادُهُ»۱۷۰«وَ إتْمامِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
إِتْمَامِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «إِنْجَازِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «إتمامِ: معطوف بر «إِنْجَازِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«نُبُوَّتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«مَأْخُوذاً»:
حَالٌ
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال حال از (محمد) است، و عامل در آن (بعث) است، و همچنین است حال در (مشهورة و کریماً). منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و
[
فتحه
]
دوم برای تنوین است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«النَّبِيِّينَ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مَأْخُوذاً»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مَأْخُوذاً» هستند»
«مِيثَاقُهُ»:
نَائِبُ فَاعِلٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«مَشْهُورَةً»:
حَالٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«سِمَاتُهُ»:
نَائِبُ فَاعِلٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«كَرِيماً»:
حَالٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«مِيلاَدُهُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ اَهْلُ الاَرْضِ يَوْمَئِذ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ»۱۷۱«وَ أَهْلُ»:
اَلْوَاوُ: حَالِيَّةٌ مَبْنِيَّةٌ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «واو: حالیه مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
أَهْلُ: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أهلُ: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الأَرْضِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«يَوْمَئذٍ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
إِذٍ: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ التَّنْوِينُ لِلْعِوَضِ؛ «إذٍ: مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و تنوین برای عوض است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و ظرف متعلق به حال محذوف است»
«مِلَلٌ» :
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و [
ضمه]
دوم برای تنوین است بر حذف مضاف، یعنی: ذو ملل.»
«مُتَفَرِّقَةٌ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالاً.؛ «و جمله در محل نصب حال واقع شده است»
«وَ اَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ»۱۷۲«وَ أَهْوَاءٌ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَهْوَاءٌ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مِلَلٌ»: خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «أهواءٌ: معطوف بر «مِلَلٌ»": خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«مُنْتَشِرَةٌ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«وَ طَرائِقٌ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
طَرَائِقُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مِلَلٌ»: خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «طرائقُ: معطوف بر «مِلَلٌ»": خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«مُتَشَتِّتَةٌ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«بَيْنَ مُشَبِّه لِلّهِ بِخَلْقِهِ»۱۷۳«بَيْنَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «مُتَشَتِّتَةٌ»؛ «و ظرف متعلق به صفت مشبهه «مُتَشَتِّتَةٌ» است»
«مُشَبِّهٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«للهِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَللهِ: لَفْظُ الْجَلاَلَةِ اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اللهِ: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُشَبِّهٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُشَبِّهٍ» هستند»
«بِخَلْقِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
خَلْقِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خلقهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُشَبِّهٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُشَبِّهٍ» هستند»
«اَوْ مُلْحِدٍ فِي اسْمِهِ»۱۷۴«أَوْ» :
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد ظاهر آن است که (أو) در اینجا به معنی واو است به جهت اجرای لفظ (بین) بر آنچه اصل در آن است، اضافه بر عدم انفصال.»
«مُلْحِدٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «مُشَبِّهٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «مُشَبِّهٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«اسْمِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُلْحِدٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُلْحِدٍ» هستند»
«اَوْ مُشيرٍ اِلى غَيْرِهِ»۱۷۵«أَوْ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مُشِيرٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «مُشَبِّهٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «مُشَبِّهٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«غَيْرِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُشِيرٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُشِيرٍ» هستند»
«فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ»۱۷۶«فَهَدَاهُمْ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
هَدَاهُمْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «هداهم: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به جهت تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
«بِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «هَدَاهُمْ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «هَدَاهُمْ» هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «بَعَثَ».؛ «و جمله معطوف بر جمله «بَعَثَ» است»
«مِنَ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد»
«الضَّلالَةِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «هَدَاهُمْ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «هَدَاهُمْ» هستند»
«وَ اَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهالَةِ»۱۷۷«وَ أَنْقَذَهُمْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَنْقَذَهُمْ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ، هُوَ؛ «أنقذهم: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
«بِمَكَانِهِ»:
اَلْبَاءُ : حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «
باء باء سببیه است، یعنی: آنان را به سبب بودن و وجودش از جهالت نجات داد: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
مَكَانِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مکانِهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ، وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است، و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«مِنَ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد»
«الْجَهَالَةِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَنْقَذَهُمْ»؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و جار و مجرور متعلق به فعل «أَنْقَذَهُمْ» هستند»
«ثُمَّ اخْتارَ سُبْحانَهُ لِمُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ لِقاءَهُ»۱۷۸«ثُمَّ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«اخْتَارَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«لِمُحَمَّدٍ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
مُحَمَّدٍ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «محمدٍ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اخْتَارَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اخْتَارَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «اخْتَارَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «بَعَثَ»؛ «و جمله «اخْتَارَ» معطوف بر جمله «بَعَثَ» است»
«صلّى»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن است»
«اللهُ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«عليهِ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «صلّى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «صلّى» هستند»
«وَ آلِهِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
آلِهِ: مَعْطُوفٌ عَلَى الْهَاءِ فِي «عليهِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «آلهِ: معطوف بر هاء در «عليهِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «صلّى اللهُ عليهِ و آلِهِ» اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله «صلّى اللهُ عليهِ و آلِهِ» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«لِقَاءَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ رَضِيَ لَهُ ما عِنْدَهُ»۱۷۹«وَ رَضِيَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
رَضِيَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «رضی: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«لَهُ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «رَضِيَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «رَضِيَ» هستند»
«مَا»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«عِندَهُ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِفِعْلٍ (اِسْتَقَرَّ) الْمَحْذُوفِ؛ «و ظرف متعلق به فعل محذوف (استقرّ) است»
جُمْلَةُ (اِسْتَقَرَّ) صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ؛ «جمله (استقرّ) صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
وَ جُمْلَةُ «رَضِيَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اخْتَارَ».؛ «و جمله «رَضِيَ» معطوف بر جمله «اخْتَارَ» است»
«وَ اَكْرَمَهُ عَنْ دارِ الدُّنْيا»۱۸۰«فَأَكْرَمَهُ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
أَكْرَمَهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أکرمه: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«عَنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«دَارِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الدُّنْيَا»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره مقدر در آخر آن به جهت تعذر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَكْرَمَهُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَكْرَمَهُ» هستند»
«وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مُقارَنَةِ الْبَلْوى»۱۸۱«وَ رَغِبَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
رَغِبَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُ: هُوَ؛ «رغب: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«بِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «رَغِبَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «رَغِبَ» هستند»
«عَنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَقامِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«البَلْوَى»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره مقدر در آخر آن به جهت تعذر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «رَغِبَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «رَغِبَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «رَغِبَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَكْرَمَهُ».؛ «و جمله «رَغِبَ» معطوف بر جمله «أَكْرَمَهُ» است»
«فَقَبَضَهُ اِلَيْهِ كَريماً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»۱۸۲«فَقَبَضَهُ»:
اَلْفَاءُ: عَاطِفَةٌ؛ «فاء: عاطفه است»
قَبَضَهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُ: هُوَ؛ «قبضه: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
«إِلَيْهِ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «قَبَضَهُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «قَبَضَهُ» هستند»
«كَرِيماً»:
حَالٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «قَبَضَهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَكْرَمَهُ».؛ «و جمله «قَبَضَهُ» معطوف بر جمله «أَكْرَمَهُ» است»
«صلّى»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن است»
«اللهُ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«عليهِ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «صلّى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «صلّى» هستند»
«و آلِهِ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
آلِهِ: مَعْطُوفٌ عَلَى الْهَاءِ فِي «عليهِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «آلهِ: معطوف بر هاء در «عليهِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «صلّى اللهُ عليهِ و آلِهِ» اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله «صلّى اللهُ عليهِ و آلِهِ» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ خَلَّفَ فيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الاَنْبِياءُ في اُمَمِها»۱۸۳«وَ خَلَّفَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
خَلَّفَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «خلّف: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«فِيكُمْ»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
كُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «کُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «خَلَّفَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «خَلَّفَ» هستند»
«مَا»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«خَلَّفَتِ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ اَلتَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ وَ حُرِّكَتْ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «و تاء برای تأنیث است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است»
وَ جُمْلَةُ «خَلَّفَتِ» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله «خَلَّفَتِ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«الأَنْبِيَاءُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أُمَمِهَا»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «خَلَّفَتِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «خَلَّفَتِ» هستند»
«اِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً»۱۸۴«إِذْ» :
اِسْمٌ بِمَعْنَى (حِينَ) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً فِيهِ، وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «خَلَّفَتِ»؛ «اسم به معنی (حینَ) مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعولفیه واقع شده است، و آن متعلق به فعل «خَلَّفَتِ» است»
«لَمْ»:
حَرْفُ جَزْمٍ وَ قَلْبٍ وَ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جزم و قلب و نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَتْرُكُوهُمْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ حَذْفُ النُّونِ لأَنَّهُ مِنَ الأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن حذف نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «هُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعولبه است»
«هَمَلاً»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نایب مفعول مطلق یعنی: ترکاً هملاً. منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و
[
فتحه
]
دوم برای تنوین است»
«بِغَيْرِ طَريقٍ وَاضِحٍ وَ لا عَلَمٍ قائِمٍ»۱۸۵«بِغَيْرِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
غَيْرِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «غیرِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«طَرِيقٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ لِلْهَاءِ فِي «يَتْرُكُوهُمْ»؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف برای هاء در «يَتْرُكُوهُمْ» هستند»
«وَاضِحٍ»:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«وَ لاَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی است و محلی از اعراب ندارد»
«عَلَمٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «طَرِيقٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «طَرِيقٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«قَائِمٍ»:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«كِتابَ رَبِّكُمْ فيكُمْ،»۱۸۶«كِتَابَ»:
مَفْعُولٌ
بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه کتابٌ: مفعول برای فعل محذوفی است که قول او: خلّفت فیکم الأنبیاء، بر آن دلالت دارد، یا عطف بیان برای (ما) در قول او (ما خلّفت الأنبیاء) است. منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«رَبِّكُمْ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
كُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «کُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ اَلْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
«فِيكُمْ»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
كُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «کُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «خَلَّفَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «خَلَّفَ» هستند»
«مُبَيّناً حَلالَهُ وَ حَرامَهُ وَ فَرائِضَهُ وَ فَضائِلَهُ وَ ناسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزائِمَهُ وَ خاصَّهُ وَ عامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ اَمْثالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشابِهَهُ»۱۸۷«مُبَيِّناً»:
حَالٌ
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال مبیناً حال از ضمیر نبی صلیاللهعلیهوآله است، و عامل در آن (خلّف) است، یا حال از (کتاب) است. منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و
[
فتحه
]
دوم برای تنوین است»
«حَلالَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ لِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُبَيَّن» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه برای اسم فاعل «مُبَيَّن» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ حَرَامَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
حَرَامَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «حرامه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ فَرَائِضَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
فَرَائِضَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فرائضه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ فَضَائِلَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
فَضَائِلَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فضائله: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ نَاسِخَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
نَاسِخَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ناسخه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ مَنْسُوخَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَنْسُوخَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «منسوخه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ رُخَصَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
رُخَصَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «رخصه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ عَزَائِمَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عَزَائِمَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عزائمه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ خَاصَّهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
خَاصَّهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خاصّه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ عَامَّهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عَامَّهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عامّه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ عِبَرَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
عِبَرَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عبره: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ أَمْثَالَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَمْثَالَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أمثاله: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ مُرْسَلَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُرْسَلَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مرسله: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ مَحْدُودَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَحْدُودَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «محدوده: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ مُحْكَمَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُحْكَمَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «محکمه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ مُتَشَابِهَهُ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُتَشَابِهَهُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «حَلاَلَهُ»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «متشابهه: معطوف بر «حَلاَلَهُ»": مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَيّناً غَوامِضَهُ»۱۸۸«مُفَسِّراً»:
حَالٌ مِنَ الْ «كِتَابَ» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال از «كِتَابَ» منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«مُجْمَلَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ لِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُفَسِّراً» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه برای اسم فاعل «مُفَسِّراً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ مُبَيِّناً»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُبَيِّناً: مَعْطُوفٌ عَلَى «مُفَسِّراً»: حَالٌ مِنَ «الكِتَابَ» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مبیّناً: معطوف بر «مُفَسِّراً»": حال از «الكِتَابَ» منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«غَوَامِضَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ لِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُبَيِّناً» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه برای اسم فاعل «مُبَيِّناً» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«بَيْنَ مَاْخُوذِ ميثاقٍ عِلْمِهِ»۱۸۹«بَيْنَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ، وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است، و ظرف متعلق به حال محذوف است»
«مَأْخُوذٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«مِيثَاقُ»:
نَائِبُ فَاعِلٍ لِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مَأْخُوذٍ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب فاعل برای اسم مفعول «مَأْخُوذٍ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«عِلْمِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«وَ مُوَسَّع عَلَى الْعِبادِ في جَهْلِهِ»۱۹۰«وَ مُوَسَّعٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُوَسَّعٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مَأْخُوذٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «موسّعٍ: معطوف بر «مَأْخُوذٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الْعِبَادِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مُوَسَّعٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مُوَسَّعٍ» هستند»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«جَهْلِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ وَاقِعَانِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ نَائِبَ فَاعِلٍ؛ «و جار و مجرور در محل رفع نایب فاعل واقع شدهاند»
«وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْكِتابِ فَرْضُهُ»۱۹۱«وَ بَيْنَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
بَيْنَ: مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «بین: مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ الظَّرْفُ مَعْطُوفٌ عَلَى «بَيْنَ» السَّابِقَةِ؛ «و ظرف معطوف بر «بَيْنَ» قبلی است»
«مُثْبَتٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الْكِتَابِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مُثْبَتٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مُثْبَتٍ» هستند»
«فَرْضُهُ»:
نَائِبُ فَاعِلٍ لِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مُثْبَتٍ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب فاعل برای اسم مفعول «مُثْبَتٍ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ مَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ»۱۹۲«وَ مَعْلُومٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَعْلُومٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مَأْخُوذٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معلومٍ: معطوف بر «مَأْخُوذٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«السُّنَّةِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مَعْلُومٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مَعْلُومٍ» هستند»
«نَسْخُهُ»:
نَائِبُ فَاعِلٍ لِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مَعْلُومٍ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب فاعل برای اسم مفعول «مَعْلُومٍ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ واجِبٍ فِي السُّنَّةِ اَخْذُهُ»۱۹۳«وَ وَاجِبٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
وَاجِبٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مَأْخُوذٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «واجبٍ: معطوف بر «مَأْخُوذٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«السُّنَّةِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل هستند»
«أَخْذُهُ»:
فَاعِلٌ لِاسْمِ الْفَاعِلِ «وَاجِبٍ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل برای اسم فاعل «وَاجِبٍ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ مُرَخَّصٍ فِي الْكِتابِ تَرْكُهُ»۱۹۴«وَ مُرَخَّصٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُرَخَّصٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مَأْخُوذٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مرخّصٍ: معطوف بر «مَأْخُوذٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الكِتَابِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«تَرْكُهُ»:
نَائِبُ فَاعِلٍ لِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مُرَخَّصٍ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب فاعل برای اسم مفعول «مُرَخَّصٍ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ بَيْنَ واجِبٍ بِوَقْتِهِ»۱۹۵«وَ بَيْنَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
بَيْنَ: مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «بین: مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ الظَّرْفُ مَعْطُوفٌ عَلَى «بَيْنَ» السَّابِقَةِ؛ «و ظرف معطوف بر «بَيْنَ» قبلی است»
«وَاجِبٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«بِوَقْتِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَقْتِهِ: مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «وقتهِ: مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «وَاجِبٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «وَاجِبٍ» هستند»
«وَ زائِلٍ في مُسْتَقْبَلِهِ»۱۹۶«وَ زَائِلٍ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
زَائِلٍ: مَعْطُوفٌ عَلَى «مَأْخُوذٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «زائلٍ: معطوف بر «مَأْخُوذٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مُسْتَقْبَلِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «زَائِلٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «زَائِلٍ» هستند»
«وَ مُباينٌ بَيْنَ مَحارِمِهِ»۱۹۷«وَ مُبَايَنٍ»:
«اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»» مُبَايَنٍ: مُضَافٌ إِلَيْهِ
مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «
مباینٍ: مضافالیه ابن میثم گوید: (مباینٌ) معطوف بر مجرورات سابق است، و این اولی است، و شیخ محمد عبده گوید: به رفع نه به جر. مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و
[
کسره
]
دوم برای تنوین است»
«بَيْنَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
«مَحَارِمِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ، وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِ «مُبَايَنٌ»؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است، و ظرف متعلق به «مُبَايَنٌ» است»
«مِنْ كَبيرٍ اَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرانَهُ»۱۹۷«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«كَبِيْرٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«أَوْعَدَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَوْعَدَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَوْعَدَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَوْعَدَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«كَبِيْرٍ».؛ «و جمله «أَوْعَدَ» در محل جر نعت برای «كَبِيْرٍ» واقع شده است»
«نِيرَانَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ بِنَزْعِ الْخَافِضِ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب به نزع خافض و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«اَوْ صَغيرٍ اَرْصَدَ لَهُ غُفْرانَهُ»۱۹۸«أَوْ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«صَغِيرٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «كَبِيْرٍ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «كَبِيْرٍ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«أَرْصَدَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«لَهُ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَرْصَدَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أَرْصَدَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَرْصَدَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِ«صَغِيرٍ».؛ «و جمله «أَرْصَدَ» در محل جر نعت برای «صَغِيرٍ» واقع شده است»
«غُفْرَانَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ في اَدْناهُ»۱۹۹«وَ بَيْنَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
بَيْنَ: مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «بین: مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ الظَّرْفُ مَعْطُوفٌ عَلَى «بَيْنَ» السَّابِقَةِ الْوَاقِعَةِ حَالاً لِ «الكِتَابِ»؛ «و ظرف معطوف بر «بَيْنَ» قبلی است که حال برای «الكِتَابِ» واقع شده است»
«مَقْبُولٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَدْنَاهُ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدر به جهت تعذر است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مَقْبُولٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مَقْبُولٍ» هستند»
«مُوَسَّعٍ في اَقْصاهُ»۲۰۰«مُوَسَّعٍ»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «مَقْبُولٍ»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «مَقْبُولٍ»": مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و [
کسره]
دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَقْصَاهُ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدر به جهت تعذر است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْمَفْعُولِ «مُوَسَّعٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مُوَسَّعٍ» هستند»
«وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرامِ الَّذي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلاَْنامِ»۲۰۱«وَ فَرَضَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
فَرَضَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فرض: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ جُمْلَةُ «فَرَضَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «اصْطَفَى».؛ «و جمله «فَرَضَ» معطوف بر جمله «اصْطَفَى» است»
«عَلَيْكُمْ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
كُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «کُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «فَرَضَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «فَرَضَ» هستند»
وَ اَلْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
«حَجَّ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«بَيْتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
«الْحَرامِ»:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«الَّذِي»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ؛ «اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل جر نعت واقع شده است»
«جَعَلَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه اول است»
وَ جُمْلَةُ «جَعَلَهُ» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله «جَعَلَهُ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«قِبْلَةً»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«لِلأَنَامِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلأَنَامِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «الأنامِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت محذوف هستند»
«يَرِدُونَهُ وُرُودَ الاَنْعامِ»۲۰۲«يَرِدُونَهُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لأَنَّهُ مِنَ الأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه است»
وَ جُمْلَةُ «يَرِدُونَهُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالاً.؛ «و جمله «يَرِدُونَهُ» در محل نصب حال واقع شده است»
«وُرُودَ»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الأَنْعَامِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ يَاْلَهُونَ اِلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمامِ»۲۰۳«وَ يَأْلَهُونَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَأْلَهُونَ: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لأَنَّهُ مِنَ الأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «یألهون: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
«إِلَيْهِ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَأْلَهُونَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَأْلَهُونَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «يَأْلَهُونَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَرِدُونَ».؛ «و جمله «يَأْلَهُونَ» معطوف بر جمله «يَرِدُونَ» است»
«وُلُوهَ»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْحَمَامِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«وَ جَعَلَهُ سُبْحانَهُ عَلامَةً لِتَواضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ»۲۰۴«وَ جَعَلَهُ»:
اَلْوَاوُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «واو: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
جَعَلَهُ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «جعله: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه اول است»
وَ جُمْلَةُ «جَعَلَهُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى «جَعَلَ» الأُولَى.؛ «و جمله «جَعَلَهُ» معطوف بر «جَعَلَ» اولی است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«عَلاَمَةً»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«لِتَوَاضُعِهِمْ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
تَوَاضُعِهِمْ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «تواضعهم: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ اَلْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِقَوْلِهِ «عَلاَمَةً»؛ «و جار و مجرور متعلق به قول «عَلاَمَةً» هستند»
«لِعَظَمَتِهِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
عَظَمَتِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عظمتهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «تَوَاضُعِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «تَوَاضُعِ» هستند»
«وَ اِذْعانِهِمْ لِعِزَّتِهِ»۲۰۵«وَ إِذْعَانِهِمْ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
إِذْعَانِهِمْ: مَعْطُوفٌ عَلَى «تَوَاضُعِ»: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «إذعانهم: معطوف بر «تَوَاضُعِ»": اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ هِمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هِم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ اَلْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
«لِعِزَّتِهِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
عِزَّتِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عزّتهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «إِذْعَانِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «إِذْعَانِ» هستند»
«وَ اخْتارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمّاعاً اَجابُوا اِلَيْهِ دَعْوَتَهُ»۲۰۶«وَ اخْتَارَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اخْتَارَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «اختار: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«خَلْقِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اخْتَارَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اخْتَارَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «اخْتَارَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى «جَعَلَ» الأُولَى، صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله «اخْتَارَ» معطوف بر «جَعَلَ» اولی است، صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«سُمَّاعاً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«أَجَابُوا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لاِتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «فعل ماضی مبنی بر ضم است به دلیل اتصالش به واو جماعت»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
وَ جُمْلَةُ «أَجَابُوا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِ «سُمَّاعاً».؛ «و جمله «أَجَابُوا» در محل نصب نعت برای «سُمَّاعاً» واقع شده است»
«إِلَيْهِ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِقَوْلِهِ (دَعْوَتَهُ)؛ «و جار و مجرور متعلق به قول (دَعْوَتَهُ) هستند»
«دَعْوَتَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ»۲۰۷«وَ صَدَّقُوا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
صَدَّقُوا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لاِتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «صدّقوا: فعل ماضی مبنی بر ضم است به دلیل اتصالش به واو جماعت»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
وَ جُمْلَةُ«صَدَّقُوا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَجَابُوا».؛ «و جمله«صَدَّقُوا» معطوف بر جمله «أَجَابُوا» است»
«كَلِمَتَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
«وَ وَقَفُوا مَواقِفَ اَنْبِيائِهِ»۲۰۸«وَ وَقَفُوا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
وَقَفُوا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لاِتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «وقفوا: فعل ماضی مبنی بر ضم است به دلیل اتصالش به واو جماعت»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
وَ جُمْلَةُ «وَقَفُوا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَجَابُوا».؛ «و جمله «وَقَفُوا» معطوف بر جمله «أَجَابُوا» است»
«مَوَاقِفَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«أَنْبِيَائِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «وَقَفُوا»؛ «و ظرف متعلق به فعل «وَقَفُوا» است»
«وَ تَشَبَّهُوا بِمَلائِكَتِهِ الْمُطيفينَ بِعَرْشِهِ»۲۰۹«وَ تَشَبَّهُوا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
تَشَبَّهُوا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لاِتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «تشبّهوا: فعل ماضی مبنی بر ضم است به دلیل اتصالش به واو جماعت»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ اَلأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
وَ جُمْلَةُ «تَشَبَّهُوا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَجَابُوا».؛ «و جمله «تَشَبَّهُوا» معطوف بر جمله «أَجَابُوا» است»
«بِمَلاَئِكَتِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
مَلاَئِكَتِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ملائکتهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَشَبَّهُوا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «تَشَبَّهُوا» هستند»
«الْمُطِيفِينَ»:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «نعت مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است»
«بِعَرْشِهِ»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
عَرْشِهِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عرشهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُطِيفِينَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُطِيفِينَ» هستند»
«يُحْرِزُونَ الاَرْباحَ في مَتْجَرِ عِبادَتِهِ»۲۱۰«يُحْرِزُونَ»:
اَلْوَاوُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «واو: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
يُحْرِزُونَ: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لأَنَّهُ مِنَ الأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «یُحرزون: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
«الأَرْبَاحَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَتْجَرِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يُحْرِزُونَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يُحْرِزُونَ» هستند»
«عِبَادَتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «يُحْرِزُونَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالاً.؛ «و جمله «يُحْرِزُونَ» در محل نصب حال واقع شده است»
«وَ يَتَبادَرُونَ عِنْدَ مَوْعِدِ مَغْفِرَتِهِ»۲۱۱«وَ يَتَبَادَرُونَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَتَبَادَرُونَ: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لأَنَّهُ مِنَ الأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «یتبادرون: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ اَلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
«عِنْدَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولفیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«مَوْعِدِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«مَغْفِرَتِهِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «يَتَبَادَرُونَ»؛ «و ظرف متعلق به فعل «يَتَبَادَرُونَ» است»
وَ جُمْلَةُ «يَتَبَادَرُونَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يُحْرِزُونَ».؛ «و جمله «يَتَبَادَرُونَ» معطوف بر جمله «يُحْرِزُونَ» است»
«جَعَلَهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى لِلاِسْلامِ عَلَماً»۲۱۲«جَعَلَهُ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ أَوَّلَ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعولبه اول است»
وَ جُمْلَةُ «جَعَلَهُ» حَالٌ مِنْ «بَيْتِهِ».؛ «و جمله «جَعَلَهُ» حال از «بَيْتِهِ» است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ تَعَالَى»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
تَعَالَى: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «تعالی: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به جهت تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ.؛ «و جمله معطوفه است»
«للإِسْلامِ»:
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلإِسْلامِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «الإسلامِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِقَوْلِهِ «عَلَمَاً»؛ «و جار و مجرور متعلق به قول «عَلَمَاً» هستند»
«عَلَمَاً»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«وَ لِلْعائِذينَ حَرَماً»۲۱۳«وَ للعائِذِينَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
اَلْعَائِذِينَ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «العائذین: اسم مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِقَوْلِهِ «حَرَماً»؛ «و جار و مجرور متعلق به قول «حَرَماً» هستند»
«حَرَماً»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
«فَرَضَ حَقَّهُ»۲۱۴«فَرَضَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«حَقَّهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «فَرَضَ» حَالٌ مِنْ «بَيْتِهِ».؛ «و جمله «فَرَضَ» حال از «بَيْتِهِ» است»
«وَ اَوْجَبَ حَجَّهُ»۲۱۵«وَ أَوْجَبَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَوْجَبَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أوجب: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«حَجَّهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «جَعَلَ».؛ «و جمله معطوف بر جمله «جَعَلَ» است»
«وَ كَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفادَتَهُ»۲۱۶«وَ كَتَبَ»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
كَتَبَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «کتب: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«عَلَيْكُمْ»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ كُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و کُم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «كَتَبَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «كَتَبَ» هستند»
«وِفَادَتَهُ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «جَعَلَ».؛ «و جمله معطوف بر جمله «جَعَلَ» است»
«فَقالَ سُبْحانَهُ»:»(وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِیلًا ۚ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ) ۲۱۷«فَقَالَ»:
اَلْفَاءُ: حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «فاء: حرف عطف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
قَالَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «قال: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَالَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «فَرَضَ».؛ «و جمله «فَقَالَ» معطوف بر جمله «فَرَضَ» است»
«سُبْحَانَهُ»:
نَائِبُ مَفْعُولٍ مُطْلَقٍ مَنْصُوبٌ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نایب مفعول مطلق منصوب برای فعل محذوف و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد»
«
وَ للهِ»:
اَلْوَاوُ: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «واو: استینافیه، حرف مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَللاَّمُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ؛ «و لام: حرف جر مبنی بر کسر است»
اَللهِ: لَفْظُ الْجَلاَلَةِ اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «اللهِ: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ مُقَدَّمٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف مقدم هستند»
«
عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«
النَّاسِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْوُجُودِ الْمُسْتَقِرِّ فِي «للهِ»؛ «و جار و مجرور متعلق به وجود مستقر در «للهِ» هستند»
«
حِجُّ»:
مُبْتَدَأٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«
الْبَيْتِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضافالیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«
مَنِ»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ بِمَعْنَى (اَلَّذِي) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «اسم موصول به معنی (الذی) مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است»
فِي مَحَلِّ جَرٍّ بَدَلٌ
مِنْ «
النَّاسِ»؛ «در محل جر بدل بدل بعض از کل است. از «
النَّاسِ» است»
«
اسْتَطَاعَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
وَ جُمْلَةُ «اسْتَطَاعَ» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله «اسْتَطَاعَ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«
إِلَيْهِ»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ اَلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «اسْتَطَاعَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «اسْتَطَاعَ» هستند»
«
سَبِيلاً»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعولبه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «وَ للهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» مَقُولُ الْقَوْلِ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولاً بِهِ.؛ «و جمله «وَ للهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» مقول قول است و در محل نصب مفعولبه واقع شده است»
«
وَ مَنْ»:
اَلْوَاوُ: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛ «واو: استینافیه است»
مَنْ: اِسْمُ شَرْطٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «مَن: اسم شرط مبنی بر سکون در محل رفع مبتدا است»
«
كَفَرَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، در محل جزم فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در تقدیر: هو است»
«
فَإِنَّ»:
اَلْفَاءُ: اَلْجَزَاءُ وَاقِعَةٌ فِي جَوَابِ الشَّرْطِ؛ «فاء: جزاء است که در جواب شرط واقع شده است»
إِنَّ: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ تَدْخُلُ عَلَى الْمُبْتَدَإِ وَ الْخَبَرِ فَتَنْصِبُ الأَوَّلَ وَ تَرْفَعُ الثَّانِيَ؛ «إنَّ: حرف مشبه بالفعل است که بر مبتدا و خبر داخل میشود و اولی را نصب و دومی را رفع میدهد»
«
اللهَ»:
لَفْظُ الْجَلاَلَةِ اِسْمُ «إِنَّ» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «لفظ جلاله اسم «إِنَّ» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«
غَنِيٌّ»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و [
ضمه]
دوم برای تنوین است»
«
عَنِ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لاِلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد»
«
الْعَالَمِينَ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لأَنَّهُ مُلْحَقٌ بِجَمْعِ الْمُذَكَّرِ السَّالِمِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا ملحق به جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِ «غَنِيٌّ»؛ «و جار و مجرور متعلق به «غَنِيٌّ» هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مِنْ (إِنَّ وَ اسْمِهَا وَ خَبَرِهَا) وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ،؛ «و جمله از (إنّ و اسم و خبرش) در محل جزم جواب شرط واقع شده است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «مَنْ»،؛ «و جمله تشکیلشده از فعل شرط و جوابش در محل رفع خبر مبتدای «مَنْ» است»
وَ جُمْلَةُ «وَ مَنْ كَفَرَ» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ لاَ مَحَلَّ لَهَا مِنَ الإِعْرَابِ.؛ «و جمله «وَ مَنْ كَفَرَ» استینافیه است و محلی از اعراب ندارد»