• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 12

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



وَ مِنْ كَلامٍ لَهُ (عَلَيْهِ‌السَّلامُ) لَمَّا أَظْفَرَهُ اللهُ بِأَصْحَابِ الْجَمَلِ؛ «و از سخنان او (علیه‌السلام) هنگامی که خداوند او را بر اصحاب جمل پیروز گردانید»
وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلاَناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اَللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ‌؛ «و هنگامی که یکی از یارانش به او گفت: کاش برادرم فلانی شاهد ما بود تا ببیند خداوند چگونه تو را بر دشمنانت یاری داد»
فَقالَ لَهُ (عَلَيْهِ‌السَّلامُ):؛ «پس به او فرمود (علیه‌السلام):»
«أَهَوَى أَخِيكَ مَعَنَا؟»۱
«أَ هَوَى»:
الْهَمْزَةُ: حَرْفُ اسْتِفْهَامٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «همزه: حرف استفهام مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
هَوَى: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «هَوَى: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به دلیل تعذر است، و آن مضاف است»
«أَخِيكَ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ مِنَ الأَسْمَاءِ السِّتَّةِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا از اسماء سته است، و آن مضاف است»
وَ الْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«مَعَنَا»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ النَّا: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و نا: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ؛ «و ظرف متعلق به خبر محذوف است»
وَ الْجُمْلَةُ (مَقُولُ الْقَوْلِ) وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و جمله (مقول قول) در محل نصب مفعول به واقع شده است»
فَقالَ: نَعَمْ، قال (عليه‌السلام):؛ «پس گفت: آری، فرمود (علیه‌السلام):»
«فَقَدْ شَهِدَنَا»۲
«فَقَدْ»:
الْفَاءُ: الْفَصِيحَةُ
[۱] كَأَنَّ هُنَالِكَ شَرْطاً مُقَدَّراً، أَيْ: إِنْ كَانَ هَوَاهُ وَ قَلْبُهُ مَعَنَا فَقَدْ شَهِدْنَا.
؛ «فاء: فصیحه است
[۲] گویی شرطی مقدر وجود دارد، یعنی: اگر میل و قلبش با ما بود، پس [گویی] شاهد ما بوده است.
»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«شَهِدَنَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ جَوَابُ الشَّرْطِ الْمُقَدَّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است، و آن جواب شرط مقدر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر "هو" است»
وَ النَّا: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و نا: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول به واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «فَقَدْ شَهِدَنَا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ (مَقُولُ الْقَوْلِ)؛ «و جمله «فَقَدْ شَهِدَنَا» در محل نصب مفعول به (مقول قول) واقع شده است»


«وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فى عَسْكَرِنَا هذا اَقْوامٌ فى اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ»۳
«وَ لَقَدْ»:
الْوَاوُ: الْقَسَمُ؛ «واو: قسم است»
لَقَدْ: اللَّامُ: حَرْفُ تَوْكِيدٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «لَقَد: لام: حرف توکید مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«شَهِدَنَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است»
وَ النَّا: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و نا: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول به واقع شده است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَسْكَرِنَا»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری بر آخرش است، و آن مضاف است»
وَ النَّا: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالإِضَافَةِ؛ «و نا: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«هذَا»:
الْهَاءُ: لِلتَّنْبِيهِ؛ «هاء: برای تنبیه است»
ذَا: اسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ؛ «ذا: اسم اشاره مبنی بر سکون است که در محل جر نعت واقع شده است»
«أَقْوَامٌ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری بر آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَصْلاَبِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری بر آخرش است، و آن مضاف است»
«الرِّجَالِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری بر آخرش است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَرْفُوعٍ لِـ «أَقْوَامٌ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت مرفوع برای «أَقْوَامٌ‌» هستند»
«وَ أَرْحَامِ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَرْحَامِ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «أَصْلَابِ‌»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أَرْحَامِ‌: معطوف بر «أَصْلَابِ‌» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری بر آخرش است، و آن مضاف است»
«النِّسَاءِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری بر آخرش است»


«سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمانُ»۴
«سَيَرْعَفُ‌»
[۳] اسناد «یَرْعَفُ» به زمان، مجاز عقلی است؛ زیرا فاعل حقیقی خداوند است، و این از قبیل اسناد به ظرف یا شرط و مُعِدّ (زمینه‌ساز) است؛ چرا که زمان از اسباب مُعِدّه برای پذیرندگان وجود آنهاست.
:
السِّينُ: حَرْفُ تَسْوِيفٍ وَ اسْتِقْبَالٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «سین: حرف تسویف و استقبال مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
يَرْعَفُ‌: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «یَرْعَفُ‌: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری بر آخرش است»
وَ جُمْلَةُ «سَيَرْعَفُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ نَعْتٌ؛ «و جمله «سَيَرْعَفُ‌» در محل رفع نعت واقع شده است»
«بِهِمْ‌»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالضَّمِّ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده، در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْمِيمُ: لِلْجَمْعِ؛ «و میم: برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَرْعَفُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَرْعَفُ‌» هستند»
«الزَّمَانُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری بر آخرش است»


«وَ يَقْوى بِهِمُ الْإِيمانُ.»۵
«وَ يَقْوَى»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَقْوَى: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «یَقْوَى: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به دلیل تعذر است»
«بِهِمُ‌»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لاَ مَحَلَّ لَهُ مِنَ الإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالضَّمِّ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده، در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْمِيمُ: لِلْجَمْعِ؛ «و میم: برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَقْوَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَقْوَى» هستند»
وَ جُمْلَةُ «يَقْوَى» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَرْعَفُ‌»؛ «و جمله «يَقْوَى» معطوف بر جمله «يَرْعَفُ‌» است»
«الإِيمَانُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری بر آخرش است»



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. كَأَنَّ هُنَالِكَ شَرْطاً مُقَدَّراً، أَيْ: إِنْ كَانَ هَوَاهُ وَ قَلْبُهُ مَعَنَا فَقَدْ شَهِدْنَا.
۲. گویی شرطی مقدر وجود دارد، یعنی: اگر میل و قلبش با ما بود، پس [گویی] شاهد ما بوده است.
۳. اسناد «یَرْعَفُ» به زمان، مجاز عقلی است؛ زیرا فاعل حقیقی خداوند است، و این از قبیل اسناد به ظرف یا شرط و مُعِدّ (زمینه‌ساز) است؛ چرا که زمان از اسباب مُعِدّه برای پذیرندگان وجود آنهاست.





جعبه ابزار