• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 3

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عَلَيْهِ‌السَّلَامُ) وَ هِيَ الْمَعْرُوفَةُ بِالشِّقْشِقِيَّةِ; «و از خطبه‌های آن حضرت (علیه‌السلام) است که به شقشقیه معروف است»
«أَمَا وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ»۱
«أَمَا»
[۱] أما: حرف تنبیه است که بر تحقق مابعدش دلالت دارد مانند (ألا) و چون مفید تحقیق است، جمله بعد از آن فقط با قسم آغاز می‌شود.
:
حَرْفُ اسْتِفْتَاحٍ وَ تَنْبِيهٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف استفتاح و تنبیه مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ اللهِ‌»:
الْوَاوُ: حَرْفُ قَسَمٍ وَ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «واو: حرف قسم و جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
اللهِ‌: لَفْظُ الْجَلَالَةِ اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الله: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ الْقَسَمِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند»
وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ ابْتِدَائِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله قسم ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد»
«لَقَدْ»:
اللَّامُ: وَاقِعَةٌ فِي جَوَابِ الْقَسَمِ؛ «لام: واقعه در جواب قسم است»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«تَقَمَّصَهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرُ الضَّمِيرِ الْمَنْصُوبِ رَاجِعٌ إِلَى الْخِلَافَةِ، وَ لَمْ يَذْكُرْهَا لِظُهُورِهَا،
[۲] كَقَوْلِهِ تَعَالَى: (حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ) (ص/سورة۳۸، الآیة۳۲.    )، وَ يُحْتَمَلُ أَنْ يَكُونَ ذَكَرَهَا فِيمَا قَبْلَ ذَلِكَ.
مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر منصوب است که به خلافت بازمی‌گردد، و به دلیل آشکار بودنش آن را ذکر نکرده است،
[۳] مانند قول خداوند متعال: (حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ) (ص/سوره ۳۸، آیه ۳۲)، و محتمل است که آن را پیش از این ذکر کرده باشد.
متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول‌به است»
وَ جُمْلَةُ جَوَابِ الْقَسَمِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله جواب قسم محلی از اعراب ندارد»
«فُلَانٌ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ ابْتِدَائِيَّةٌ؛ «و جمله قسم ابتدائیه است»


«وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا.»۲
«وَ إِنَّهُ‌»:
الْوَاوُ: حَالِيَّةٌ؛ «واو: حالیه است»
إِنَّهُ‌: إِنَّ‌: حَرْفُ نَصْبٍ وَ تَوْكِيدٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إنّ: حرف نصب و توکید مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ اسْمُ «إِنَّ‌»؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب اسم «إنّ» است»
«لَيَعْلَمُ‌»:
اللَّامُ: الْمُزَحْلَقَةُ؛ «لام: مزحلقه است»
يَعْلَمُ‌: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «یعلم: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ جُمْلَةُ «يَعْلَمُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ «إِنَّ‌»؛ «و جمله «يعلم» در محل رفع خبر «إنّ» واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ، وَ ذُو الْحَالِ «فُلَانٌ‌»، وَ عَامِلُ الْحَالِ «تَقَمَّصَهَا»؛ «و جمله «و إنّه لیعلم» در محل نصب حال واقع شده است، و ذوالحال «فلان» است، و عامل حال «تقمصها» است»
«أَنَّ‌»:
حَرْفُ نَصْبٍ وَ تَوْكِيدٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نصب و توکید مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«مَحَلِّي»:
اسْمُ «أَنَّ‌» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ لِمُنَاسَبَةِ الْيَاءِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم «أنّ» منصوب و علامت نصب آن فتحه است و به خاطر مناسبت با یاء، با کسره حرکت داده شده است، و آن مضاف است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«مِنْهَا»:
مِنْ‌: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِـ «مَحَلٍّ»؛ «و جار و مجرور متعلق به «محلّ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولَيْ «يَعْلَمُ‌»؛ «و جمله «أنّ محلّی منها» در محل نصب مفعولین «یعلم» واقع شده است»
«مَحَلُّ‌»:
خَبَرُ «أَنَّ‌» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خبر «أنّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْقُطْبِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«مِنَ‌»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و به دلیل التقای ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد»
«الرَّحَا»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِـ «مَحَلُّ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به «محلّ» هستند»


«يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ،»۳
«يَنْحَدِرُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«عَنِّي»:
عَنْ‌: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «عن: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ النُّونُ الثَّانِيَةُ لِلْوِقَايَةِ؛ «و نون دوم برای وقایه است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَنْحَدِرُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «ینحدر» هستند»
وَ جُمْلَةُ «يَنْحَدِرُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ، أَوْ اسْتِئْنَافِيَّةٌ دَالَّةٌ عَلَى الْجَوَابِ عَمَّنْ سَأَلَهُ عَنْ كَمِّيَّةِ كَوْنِ مَحَلِّهِ مِنْهَا؛ «و جمله «ینحدر» در محل نصب حال واقع شده است، یا استئنافیه است که بر جواب از کسی که از کیفیت جایگاه او نسبت به آن پرسیده، دلالت دارد»
«السَّيْلُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»


«وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ؛»۴
«وَ لَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لَا: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَرْقَى»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
«إِلَيَّ‌»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقای ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَرْقَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «یرقی» هستند»
وَ جُمْلَةُ «وَ لَا يَرْقَى» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَنْحَدِرُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ؛ «و جمله «ولا یرقی» معطوف بر جمله «ینحدر» است که در محل نصب حال واقع شده است»
«الطَّيْرُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»


«فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْبًا،»۵
«فَسَدَلْتُ‌»:
الْفَاءُ: الْفَصِيحَةُ
[۴] مُفَصِّحَةٌ عَنْ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: تَقَمَّصَهَا وَ عَزَمَ عَلَى الْمُخَالَفَةِ وَ هَدْمِ قَوَاعِدِ الدِّينِ فَخِفْتُ عَلَى انْشِقَاقِ عَصَا الْمُسْلِمِينَ، فَسَدَلْتُ.
؛ «فاء: فصیحه است
[۵] که از محذوفی با تقدیر زیر پرده برمی‌دارد: آن را به تن کرد و تصمیم بر مخالفت و ویران کردن پایه‌های دین گرفت، پس من بر شکافته شدن وحدت مسلمانان ترسیدم، پس پرده‌ای فرو انداختم.
»
سَدَلْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «سدلت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
«دُونَهَا»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «سَدَلْتُ‌»؛ «و ظرف متعلق به فعل «سدلت» است»
«ثَوْبًا»
[۶] قول آن حضرت (علیه‌السلام) که فرمود «فسدلت دونها ثوباً»، کنایه از پرده‌پوشی او از طلب آن (خلافت) و مبالغه در آن با حجاب اعراض از آن است، و برای آن حجاب، لفظ «ثوب» (جامه) را استعاره گرفته است که استعاره لفظ محسوس برای معقول است.
:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و دومی برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «فَسَدَلْتُ‌» جَوَابُ الْقَسَمِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جمله «فسدلت» جواب قسم محذوف است»


«وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحًا،»۶
«وَ طَوَيْتُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
طَوَيْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «طویت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
«عَنْهَا»:
عَنْ‌: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «عن: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «طَوَيْتُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «طویت» هستند»
«كَشْحًا»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و دومی برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «وَ طَوَيْتُ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «فَسَدَلْتُ‌»؛ «و جمله «و طویت» معطوف بر جمله «فسدلت» است»


«وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ،»۷
«وَ طَفِقْتُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
طَفِقْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ نَاقِصٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «طفقت: فعل ماضی ناقص مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ اسْمُ «طَفِقَ‌»؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل رفع اسم «طفق» واقع شده است»
«أَرْتَئِي»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلثِّقَلِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل ثقل است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا، است»
وَ جُمْلَةُ «أَرْتَئِي» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ خَبَرُ «طَفِقَ‌»؛ «و جمله «أرتئی» در محل نصب خبر «طفق» واقع شده است»
«بَيْنَ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
«أَنْ‌»:
حَرْفُ نَصْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نصب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَصُولَ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛ «فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا، است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ «بَيْنَ‌» مُتَعَلِّقٌ بِـ «أَرْتَئِي»؛ «و ظرف «بین» متعلق به «أرتئی» است»
«بِيَدٍ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
يَدٍ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «ید: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَصُولَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أصول» هستند»
«جَذَّاءَ‌»
[۷] وصف «جذاء» (دست بریده) را برای نبود یاور استعاره گرفته است و وجه شباهت آن است که چون قطع دست مستلزم عدم قدرت بر تصرف با آن و حمله کردن است، و نبود یاور و مؤید نیز مستلزم آن است، پس استعاره نیکو است.
:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْفَتْحَةُ لِأَنَّهُ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّرْفِ؛ «نعت مجرور و علامت جر آن فتحه است زیرا ممنوع از صرف است»


«أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ،»۸
«أَوْ»
[۸] أو: به معنای «واو» است. و در برخی نسخه‌ها (و أصبر) آمده است.
:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف عطف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَصْبِرَ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛ «فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا، است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«طَخْيَةٍ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَصْبِرَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أصبر» هستند»
«عَمْيَاءَ‌»:
نَعْتٌ
[۹] عَمْيَاءَ: نَعْتٌ تَوْكِيدِيٌّ.
مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْفَتْحَةُ، لِأَنَّهُ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّرْفِ؛ «نعت
[۱۰] عمیاء: نعت تأکیدی است.
مجرور و علامت جر آن فتحه است، زیرا ممنوع از صرف است»
وَ جُمْلَةُ «أَصْبِرَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَصُولَ‌»؛ «و جمله «أصبر» معطوف بر جمله «أصول» است»


«يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ،»۹
«يَهْرَمُ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَهْرَمُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «یهرم» هستند»
«الْكَبِيرُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «يَهْرَمُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ؛ «و جمله «یهرم» در محل جر نعت واقع شده است»


«وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ،»۱۰
«وَ يَشِيبُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَشِيبُ‌: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «یشیب: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَشِيبُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «یشیب» هستند»
«الصَّغِيرُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «يَشِيبُ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَهْرَمُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ؛ «و جمله «یشیب» معطوف بر جمله «یهرم» است که در محل جر نعت واقع شده است»


«وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ!»۱۱
«وَ يَكْدَحُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَكْدَحُ‌: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «یکدح: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَكْدَحُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «یکدح» هستند»
«مُؤْمِنٌ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَالثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «يَكْدَحُ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَهْرَمُ‌»؛ «و جمله «یکدح» معطوف بر جمله «یهرم» است»
«حَتَّى»:
حَرْفُ جَرٍّ وَ نَصْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر و نصب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَلْقى»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ بِأَنْ مُضْمَرَةٍ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع منصوب به أن مضمره و علامت نصب آن فتحه مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ «حَتَّى»؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر «حتی» واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَكْدَحُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «یکدح» هستند»
«رَبَّهُ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»


«فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى،»۱۲
«فَرَأَيْتُ‌»:
الْفَاءُ: الْفَصِيحَةُ
[۱۱] تَقْدِيرُهُ: طَفِقْتُ أُجِيلُ الرَّأْيَ مِنْ أَحَدَيْنِ: إِمَّا الصَّبْرُ أَوِ الْمُجَادَلَةُ، فَعَلِمْتُ أَنَّ الْمُجَادَلَةَ مُسْتَجْلِبَةٌ لِلْفَسَادِ.
؛ «فاء: فصیحه است
[۱۲] تقدیر آن چنین است: شروع کردم به اندیشیدن بین دو راه: یا صبر یا مجادله، پس دانستم که مجادله موجب فساد می‌شود.
»
رَأَيْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «رأیت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
«أَنَّ‌»:
حَرْفُ نَصْبٍ وَ تَوْكِيدٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نصب و توکید مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
«الصَّبْرَ»:
اسْمُ «أَنَّ‌» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «اسم «أنّ» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«هَاتَا»
[۱۳] کلمه (ها) در (هاتا)، برای تنبیه است، و (تا) برای اشاره به مؤنث است که به آن طخیه موصوفه اشاره شده است.
:
اسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «اسم اشاره مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «الصَّبْرَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «الصبر» هستند»
«أَحْجَى»:
خَبَرُ «أَنَّ‌» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «خبر «أنّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
وَ جُمْلَةُ «أَنَّ الصَّبْرَ أَحْجَى» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولَيْ «رَأَيْتُ‌»؛ «و جمله «أنّ الصبر أحجی» در محل نصب مفعولین «رأیت» واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «فَرَأَيْتُ‌» جَوَابُ الشَّرْطِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جمله «فرأیت» جواب شرط محذوف است»


«فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى،»۱۳
«فَصَبَرْتُ‌»:
الْفَاءُ: عَاطِفَةٌ؛ «فاء: عاطفه است»
صَبَرْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «صبرت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
«وَ فِي»:
الْوَاوُ: حَالِيَّةٌ؛ «واو: حالیه است»
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الْعَيْنِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«قَذًى»:
مُبْتَدَأٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است، و دومی برای تنوین است»
جُمْلَةُ «وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ، وَ ذُو الْحَالِ (التَّاءُ) فِي «صَبَرْتُ‌»، وَ الْعَامِلُ فِيهَا «صَبَرْتُ‌»؛ «جمله «و فی العین قذی» در محل نصب حال واقع شده است، و ذوالحال (تاء) در «صبرت» است، و عامل در آن «صبرت» است»


«وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا،»۱۴
«وَ فِي»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الْحَلْقِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مُقَدَّمٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند»
«شَجًا»:
مُبْتَدَأٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَالثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى»؛ «و جمله معطوف بر جمله «و فی العین قذی» است»


«أَرَى تُرَاثِي نَهْبًا،»۱۵
«أَرَى»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا، است»
«تُرَاثِي»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى مَا قَبْلَ الْيَاءِ لِاشْتِغَالِ الْمَحَلِّ بِالْحَرَكَةِ الْمُنَاسِبَةِ لِـ (الْيَاءِ)، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر بر ماقبل یاء به دلیل اشتغال محل به حرکت مناسب (یاء) است، و آن مضاف است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«نَهْبًا»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعول‌به دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و دومی برای تنوین است»


«حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ،»۱۶
«حَتَّى»:
بِمَعْنَى (إِلَى أَنْ)، حَرْفُ جَرٍّ وَ نَصْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «به معنای (إلی أن)، حرف جر و نصب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«مَضَى»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
«الْأَوَّلُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«لِسَبِيلِهِ‌»:
اللَّامُ
[۱۴] اللَّامُ فِي (لِسَبِيلِهِ)، بِمَعْنَى (عَلَى).
: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام
[۱۵] لام در (لسبیله)، به معنای (علی) است.
: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
سَبِيلِهِ‌: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «سبیله: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «مَضَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «مضی» هستند»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِمَحْذُوفٍ دَلَّ عَلَيْهِ السِّيَاقُ، فَكَأَنَّهُ: صَبَرْتُ... حَتَّى مَضَى...؛ «و جار و مجرور متعلق به محذوفی هستند که سیاق بر آن دلالت دارد، گویی که چنین است: صبر کردم... تا اینکه درگذشت...»


«فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ.»۱۷
«فَأَدْلَى»:
الْفَاءُ: عَاطِفَةٌ؛ «فاء: عاطفه است»
أَدْلَى: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «أدلی: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
«بِهَا»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَدْلَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أدلی» هستند»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«فُلَانٍ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَدْلَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أدلی» هستند»
«بَعْدَهُ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و ظرف متعلق به حال محذوف است»


ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى:; «سپس به قول اعشی تمثل جست:»
««شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا ••• وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ»»۱۸
«شَتَّانَ‌»:
اسْمُ فِعْلٍ بِمَعْنَى (بَعُدَ) مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ؛ «اسم فعل به معنای (بعُدَ: دور شد) مبنی بر فتح ظاهری است»
«مَا»:
زَائِدَةٌ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «زائده مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَوْمِي»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى مَا قَبْلَ الْيَاءِ لِاشْتِغَالِ الْمَحَلِّ بِالْحَرَكَةِ الْمُنَاسِبَةِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر ماقبل یاء به دلیل اشتغال محل به حرکت مناسب است، و آن مضاف است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«كُورِهَا»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»
«وَ يَوْمُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَوْمُ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «يَوْمِي»: فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «یوم: معطوف بر «یومی»: فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و آن مضاف است»
«حَيَّانَ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْفَتْحَةُ لِأَنَّهُ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّرْفِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن فتحه است زیرا ممنوع از صرف است»
«أَخِي»:
بَدَلٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَسْمَاءِ السِّتَّةِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «بدل مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا از اسماء سته است، و آن مضاف است»
«جَابِرِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»


«فَيَا عَجَبًا!! بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ»۱۹
«فَيَا»:
الْفَاءُ: اسْتِئْنَافِيَّةٌ؛ «فاء: استئنافیه است»
يَا: حَرْفُ نِدَاءٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «یا: حرف نداء مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَجَبًا»
[۱۶] گویی متکلم شگفتی خود را ندا می‌دهد و به آن می‌گوید: حاضر شو که اکنون زمان حضور توست.
:
مُنَادًى مَنْصُوبٌ وَ أَصْلُهُ (يَا عَجَبِي) ثُمَّ قُلِبَتِ الْيَاءُ أَلِفًا، فَإِنْ وَقَفْتَ وَقَفْتَ عَلَى هَاءِ السَّكْتِ، فَقُلْتَ يَا عَجَبَاهْ
[۱۷] المعتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، الأعلمی - بیروت.
؛ «منادای منصوب و اصل آن (یا عجبی) است سپس یاء به الف قلب شده است، پس اگر وقف کنی، بر هاء سکت وقف می‌کنی و می‌گویی یا عجبا
[۱۸] المعتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، الأعلمی - بیروت.
»
«بَيْنَا»
[۱۹] بینا همان بینَ ظرفیه است که فتحه آن اشباع شده و الف گشته است، و غالباً بعد از آن إذای فجائیه می‌آید، و الف عوض از کلمه محذوفِ «أوقات» است.
:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ، وَ الْمُضَافُ إِلَيْهِ مَحْذُوفٌ؛ «مفعول‌فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است، و مضاف‌الیه محذوف است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «عَقَدَ»؛ «و ظرف متعلق به فعل «عقد» است»
«هُوَ»:
ضَمِيرٌ مُنْفَصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «ضمیر منفصل مبنی بر فتح است که در محل رفع مبتدا واقع شده است»
«يَسْتَقِيلُهَا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌به واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «يَسْتَقِيلُهَا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرٌ؛ «و جمله «یستقیلها» در محل رفع خبر واقع شده است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«حَيَاتِهِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَسْتَقِيلُهَا» أَوْ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «یستقیلها» یا به حال محذوف هستند»


«إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ»۲۰
«إِذْ»:
ظَرْفُ زَمَانٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ فِيهِ؛ «ظرف زمان مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌فیه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «يَسْتَقِيلُهَا»؛ «و ظرف متعلق به فعل «یستقیلها» است»
«عَقَدَهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌به واقع شده است»
«لِآخَرَ»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ؛ «لام: حرف جر است»
آخَرَ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْفَتْحَةُ لِأَنَّهُ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّرْفِ؛ «آخر: اسم مجرور و علامت جر آن فتحه است زیرا ممنوع از صرف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «عَقَدَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «عقد» هستند»
«بَعْدَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و آن مضاف است»
«وَفَاتِهِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و ظرف متعلق به حال محذوف است»


«لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا!»۲۱
«لَشَدَّ»
[۲۰] شَدَّ، یعنی: شدید شد، و این فعل فقط در تعجب به کار می‌رود.
:
اللَّامُ: زَائِدَةٌ لِلتَّوْكِيدِ؛ «لام: زائده برای توکید است»
شَدَّ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ جَوَابٌ لِلْقَسَمِ الْمُقَدَّرِ، (فَالْمَعْنَى: وَ اللهِ لَصَارَ شَدِيدًا)؛ «شدّ: فعل ماضی مبنی بر فتح جواب برای قسم مقدر است، (پس معنا چنین است: به خدا قسم شدید شد)»
«مَا»:
حَرْفٌ مَصْدَرِيٌّ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف مصدری است و محلی از اعراب ندارد»
«تَشَطَّرَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است»
وَ الْأَلِفُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ، وَ الْمَصْدَرُ الْمُنْسَبِكُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ لِـ «شَدَّ»؛ «و الف: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است، و مصدر منسبک در محل رفع فاعل برای «شدّ» واقع شده است»
«ضَرْعَيْهَا»
[۲۱] در اینجا لفظ «ضرع» (پستان) را برای خلافت استعاره گرفته است، و این استعاره مستلزم تشبیه آن به شتر ماده است، و وجه مشارکت، شباهت در بهره‌ای است که از آن حاصل می‌شود، و مقصود، توصیف تقسیم کردن آن امر (خلافت) است که به تقسیم کردن پستان‌های شتر توسط دو دوشنده تشبیه شده است، با شدت بر کسی که معتقد است او سزاوارتر از آن دو به خلافت است.
:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ مُثَنًّى، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن یاء است زیرا مثنی است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»


«فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ»۲۲
«فَصَيَّرَهَا»:
الْفَاءُ: عَاطِفَةٌ؛ «فاء: عاطفه است»
صَيَّرَهَا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «صیرها: فعل ماضی مبنی بر فتح است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌به واقع شده است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«حَوْزَةٍ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
«خَشْنَاءَ‌»:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْفَتْحَةُ لِأَنَّهُ مَمْنُوعٌ مِنَ الصَّرْفِ؛ «نعت مجرور و علامت جر آن فتحه است زیرا ممنوع از صرف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «صَيَّرَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «صیرها» هستند»
وَ جُمْلَةُ «صَيَّرَهَا» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «عَقَدَهَا»؛ «و جمله «صیرها» معطوف بر جمله «عقدها» است»


«يَغْلُظُ كَلْمُهَا،»۲۳
«يَغْلُظُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«كَلْمُهَا»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «يَغْلُظُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِـ«حَوْزَةٍ‌»؛ «و جمله «یغلظ» در محل جر نعت برای «حوزة» واقع شده است»


«وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا،»۲۴
«وَ يَخْشُنُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَخْشُنُ‌: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «یخشن: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«مَسُّهَا»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «يَخْشُنُ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَغْلُظُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ؛ «و جمله «یخشن» معطوف بر جمله «یغلظ» است که در محل جر نعت واقع شده است»


«وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا،»۲۵
«وَ يَكْثُرُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
يَكْثُرُ: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «یکثر: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«الْعِثَارُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ «يَكْثُرُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «يَغْلُظُ»؛ «و جمله «یکثر» معطوف بر جمله «یغلظ» است»
«فِيهَا»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «الْعِثَارُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «العثار» هستند»


«وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا،»۲۵
«وَ الِاعْتِذَارُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
الِاعْتِذَارُ: مَعْطُوفٌ عَلَى «الْعِثَارُ»: فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الاعتذار: معطوف بر «العثار»: فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«مِنْهَا»
[۲۲] محتمل است که صله برای صفت مقدره باشد که صفتی برای «الاعتذار» است یا حالی از «یکثر» باشد یعنی: ناشی یا ناشیاً منها، و ابن ابی الحدید احتمال داده است که (مِن) تعلیلیه باشد، یعنی: از کارهایشان عذرخواهی می‌کنند.
:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «الِاعْتِذَارُ»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «الاعتذار» هستند»


«فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ»۲۶
«فَصَاحِبُهَا»:
الْفَاءُ: تَفْرِيعِيَّةٌ؛ «فاء: تفریعیه است»
صَاحِبُهَا: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «صاحبها: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«كَرَاكِبِ‌»:
الْكَافُ
[۲۳] ممکن است کاف به معنای (مثل) باشد پس خودش خبر و اسم بعد از آن مضاف‌الیه باشد.
: حَرْفُ جَرٍّ وَ تَشْبِيهٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «کاف
[۲۴] ممکن است کاف به معنای (مثل) باشد پس خودش خبر و اسم بعد از آن مضاف‌الیه باشد.
: حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
رَاكِبِ‌: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «راکب: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الصَّعْبَةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند»


«إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ،»۲۷
«إِنْ‌»:
حَرْفُ شَرْطٍ وَ جَزْمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف شرط و جزم مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَشْنَقَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح است، که در محل جزم فعل شرط واقع شده است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
«لَهَا»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَشْنَقَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أشنق» هستند»
وَ جُمْلَةُ «إِنْ أَشْنَقَ لَهَا» حَالِيَّةٌ؛ «و جمله «إن أشنق لها» حالیه است»
«خَرَمَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح است، که در محل جزم جواب شرط واقع شده است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»


«وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ.»۲۸
«وَ إِنْ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
إِنْ‌: حَرْفُ شَرْطٍ وَ جَزْمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إن: حرف شرط و جزم مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَسْلَسَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح است، که در محل جزم فعل شرط واقع شده است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
«لَهَا»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَسْلَسَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أسلس» هستند»
«تَقَحَّمَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح است، که در محل جزم جواب شرط واقع شده است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ جُمْلَةُ «وَ إِنْ أَسْلَسَ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «إِنْ أَشْنَقَ‌»؛ «و جمله «و إن أسلس» معطوف بر جمله «إن أشنق» است»


«فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ، وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ؛»۲۹
«فَمُنِيَ‌»:
الْفَاءُ: تَفْرِيعِيَّةٌ؛ «فاء: تفریعیه است»
مُنِيَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ؛ «منی: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری است»
«النَّاسُ‌»:
نَائِبُ فَاعِلٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«لَعَمْرُ»
[۲۵] عَمر با ضم و فتح، مصدر فعل «عَمِرَ الرجلُ» با کسره است، زمانی که مردی زمان طولانی زندگی کند، و در قسم فقط عَمر با فتح به کار می‌رود، پس اگر لام بر آن وارد کنی، آن را به ابتدائیت رفع می‌دهی، و لام برای تأکید ابتدا است، و خبر محذوف است، و تقدیر آن: لعمر الله قسمی (قسم من به جان خدا) است، و اگر لام نیاوری، آن را به نصب مصادر، منصوب می‌کنی.
:
اللَّامُ: زَائِدَةٌ لِلتَّوْكِيدِ مَبْنِيَّةٌ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: زائده برای توکید مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
عَمْرُ: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، وَ الْخَبَرُ مَحْذُوفٌ وُجُوبًا، أَيْ: لَعَمْرُ اللَّهِ قَسَمِي؛ «عمر: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است، و خبر وجوباً محذوف است، یعنی: لعمر الله قسمی»
«اللهِ‌»:
لَفْظُ الْجَلَالَةِ مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ اعْتِرَاضِيَّةٌ؛ «و جمله قسم اعتراضیه است»
«بِخَبْطٍ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
خَبْطٍ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبط: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «مُنِيَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «منی» هستند»
«وَ شِمَاسٍ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
شِمَاسٍ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «خَبْطٍ»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَالثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «شماس: معطوف بر «خبط»: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
«وَ تَلَوُّنٍ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
تَلَوُّنٍ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «خَبْطٍ»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَالثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «تلون: معطوف بر «خبط»: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
«وَ اعْتِرَاضٍ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اعْتِرَاضٍ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «خَبْطٍ»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَالثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اعتراض: معطوف بر «خبط»: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»


«فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ،»۳۰
«فَصَبَرْتُ‌»:
الْفَاءُ: فَصِيحَةٌ؛ «فاء: فصیحه است»
صَبَرْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «صبرت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«طُولِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْمُدَّةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «صَبَرْتُ‌»؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و جار و مجرور متعلق به فعل «صبرت» هستند»


«وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ؛»۳۱
«وَ شِدَّةِ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
شِدَّةِ: مَعْطُوفٌ عَلَى «طُولِ‌»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «شدة: معطوف بر «طول»: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْمِحْنَةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «صَبَرْتُ‌»؛ «و مجرور متعلق به فعل «صبرت» هستند»
وَ جُمْلَةُ «فَصَبَرْتُ‌» جَوَابُ الشَّرْطِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جمله «فصبرت» جواب شرط محذوف است»


«حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ.»۳۲
«حَتَّى»
[۲۶] و جایز است که (حتی) ابتدائیه باشد، و آن حرفی است که جمله‌ها بعد از آن می‌آیند، ابن میثم گفته است: حتی در اینجا برای انتهای غایت است، و غایت، لزوم تالی شرطیه برای مقدم آن است، یعنی: قرار دادن آن توسط او در جماعتی به خاطر درگذشتن او به راه خود.
:
حَرْفُ جَرٍّ وَ غَايَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، بِمَعْنَى (حَتَّى وَقْتِ مَضِيِّهِمْ)؛ «حرف جر و غایت مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد، به معنای (تا زمان درگذشتنشان)»
«إِذَا»:
اسْمُ شَرْطٍ غَيْرُ جَازِمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ فِيهِ؛ «اسم شرط غیرجازم مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌فیه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «جَعَلَهَا»؛ «و ظرف متعلق به فعل «جعلها» است»
«مَضَى»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ فِعْلُ الشَّرْطِ وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است، و آن فعل شرط است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ جُمْلَةُ «مَضَى» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و جمله «مضی» در محل جر به اضافه واقع شده است»
«لِسَبِيلِهِ‌»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
سَبِيلِهِ‌: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «سبیله: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «مَضَى»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «مضی» هستند»


«جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ،»۳۳
«جَعَلَهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ، وَ هُوَ جَوَابُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است، و آن جواب شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌به واقع شده است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«جَمَاعَةٍ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «جَعَلَهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «جعلها» هستند»
«زَعَمَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
«أَنِّي»:
حَرْفُ نَصْبٍ وَ تَوْكِيدٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ لِمُنَاسَبَةِ الْيَاءِ، لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نصب و توکید مبنی بر فتح است و به خاطر مناسبت با یاء، با کسره حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ اسْمُ «أَنَّ‌»؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب اسم «أنّ» واقع شده است»
«أَحَدُهُمْ‌»:
خَبَرُ «أَنَّ‌» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خبر «أنّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
هُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «أَنِّي أَحَدُهُمْ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولَيْ «زَعَمَ‌»؛ «و جمله «أنّی أحدهم» در محل نصب مفعولین «زعم» واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «زَعَمَ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ مِنَ الْفَاعِلِ فِي «جَعَلَهَا»؛ «و جمله «زعم» در محل نصب حال از فاعل در «جعلها» واقع شده است»


«فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى!»۳۴
«فَيَا»:
الْفَاءُ: تَفْرِيعِيَّةٌ؛ «فاء: تفریعیه است»
يَا: حَرْفُ نِدَاءٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «یا: حرف نداء مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«للهِ‌»
[۲۷] استغاثه برای ابراز درد از همراهی با کسی است که در فضائل به او نزدیک نیست، و در برتری‌ها با او قرین نیست، و سزاوار خلافت نیست، و لایق ولایت نیست.
:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، وَ هِيَ لَامُ الْمُسْتَغَاثِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد، و آن لام مستغاث است»
اللهِ‌: لَفْظُ الْجَلَالَةِ اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «الله: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ النِّدَاءِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل ندای محذوف هستند»
«وَ لِلشُّورَى»:
الْوَاوُ: إِمَّا زَائِدَةٌ أَوْ عَاطِفَةٌ عَلَى مَحْذُوفٍ مُسْتَغَاثٍ لَهُ؛ «واو: یا زائده است یا عاطفه بر محذوفی که مستغاث‌له است»
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، وَ هِيَ لَامُ الْمُسْتَغَاثِ لَهُ وَ تُسَمَّى لَامَ التَّعَجُّبِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد، و آن لام مستغاث‌له است و لام تعجب نامیده می‌شود»
الشُّورَى: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «الشوری: اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»


«مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ،»۳۵
«مَتَى»
[۲۸] و آن استفهام استنکاری است.
:
اسْمُ اسْتِفْهَامٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ فِيهِ؛ «اسم استفهام مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌فیه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «اعْتَرَضَ‌»؛ «و ظرف متعلق به فعل «اعترض» است»
«اعْتَرَضَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است»
«الرَّيْبُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«فِيَّ‌»:
فِي: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «فی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقای ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «الرَّيْبُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «الریب» هستند»
وَ جُمْلَةُ «مَتَى اعْتَرَضَ‌» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «متی اعترض» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«مَعَ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِحَالٍ؛ «و ظرف متعلق به حال است»
«الْأَوَّلِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«مِنْهُمْ‌»:
مِنْ‌: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند»


«حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ!»۳۶
«حَتَّى»:
بِمَعْنَى (إِلَى أَنْ) حَرْفُ جَرٍّ وَ غَايَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «به معنای (إلی أن) حرف جر و غایت مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«صِرْتُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ نَاقِصٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «فعل ماضی ناقص مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ اسْمُ «صَارَ»؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع اسم «صار» است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است»
«أُقْرَنُ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ لِلْمَجْهُولِ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ نَائِبُ الْفَاعِلِ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛ «فعل مضارع مجهول مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و نائب فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا، است»
وَ جُمْلَةُ «أُقْرَنُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ خَبَرُ «صَارَ»؛ «و جمله «أقرن» در محل نصب خبر «صار» واقع شده است»
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«هَذِهِ‌»:
الْهَاءُ: لِلتَّنْبِيهِ؛ «هاء: برای تنبیه است»
ذِهِ: اسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «ذه: اسم اشاره مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أُقْرَنُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أقرن» هستند»
«النَّظَائِرِ»
[۲۹] الف و لام برای عهد است و معهود همان جماعت (اهل شورا) است.
:
بَدَلٌ مِنْ اسْمِ الْإِشَارَةِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «بدل از اسم اشاره مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»


«لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا،»۳۷
«لَكِنِّي»:
لَكِنَّ‌: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ لِمُنَاسَبَةِ الْيَاءِ؛ «لکنّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح است، و به خاطر مناسبت با یاء، با کسره حرکت داده شده است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ اسْمُ (لَكِنَّ‌)؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب اسم (لکنّ) واقع شده است»
«أَسْفَفْتُ‌»
[۳۰] قول آن حضرت (علیه‌السلام): لکنّی أسففت إذ أسفّوا و طرت إذ طاروا: استعاره‌ای است از احوال پرنده از پایین پریدن و پرواز کردن برای احوال او از همراهی با مرادش و تصرفش به اندازه اختیار آنان در ابتدا و انتها.
:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «أَسْفَفْتُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ «لَكِنَّ‌»؛ «و جمله «أسففت» در محل رفع خبر «لکنّ» واقع شده است»
«إِذْ»:
اسْمٌ بِمَعْنَى (حِينَ) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ فِيهِ؛ «اسم به معنای (حین: هنگامی که) مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌فیه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «أَسْفَفْتُ‌»؛ «و ظرف متعلق به فعل «أسففت» است»
«أَسَفُّوا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لِاتِّصَالِهِ بِالْوَاوِ؛ «فعل ماضی مبنی بر ضم به دلیل اتصالش به واو است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «أَسَفُّوا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و جمله «أسفّوا» در محل جر به اضافه واقع شده است»


«وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا؛»۳۸
«وَ طِرْتُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
طِرْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «طرت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «طِرْتُ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَسْفَفْتُ‌»؛ «و جمله «طرت» معطوف بر جمله «أسففت» است»
«إِذْ»:
اسْمٌ بِمَعْنَى (حِينَ) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ فِيهِ؛ «اسم به معنای (حین: هنگامی که) مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌فیه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «طِرْتُ‌»؛ «و ظرف متعلق به فعل «طرت» است»
«طَارُوا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لِاتِّصَالِهِ بِالْوَاوِ؛ «فعل ماضی مبنی بر ضم به دلیل اتصالش به واو است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «طَارُوا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و جمله «طاروا» در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «طِرْتُ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَسْفَفْتُ‌»؛ «و جمله «طرت» معطوف بر جمله «أسففت» است»


«فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ،»۳۹
«فَصَغَا»:
الْفَاءُ: تَفْرِيعِيَّةٌ؛ «فاء: تفریعیه است»
صَغَا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «صغا: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
«رَجُلٌ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
«مِنْهُمْ‌»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَحْذُوفٍ لِـ «رَجُلٌ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت محذوف برای «رجل» هستند»
«لِضِغْنِهِ‌»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
ضِغْنِهِ‌: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ضغنه: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «صَغَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «صغا» هستند»


«وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ،»۴۰
«وَ مَالَ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَالَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «مال: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
«الْآخَرُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«لِصِهْرِهِ‌»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
صِهْرِهِ‌: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «صهره: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «مَالَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «مال» هستند»
وَ جُمْلَةُ «مَالَ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «صَغَا»؛ «و جمله «مال» معطوف بر جمله «صغا» است»


«مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ.»۴۱
«مَعَ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ؛ «و ظرف متعلق به حال محذوف است»
«هَنٍ‌»
[۳۱] رضی در شرح کافیه گفته است: هَن، چیز ناپسندی است که ذکر آن زشت شمرده می‌شود از عورت و کار قبیح و غیر آن.
:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
«وَ هَنٍ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
هَنٍ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «هَنٍ‌» الْأُولَى: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَالثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «هن: معطوف بر «هن» اولی: مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»


«إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجًا حِضْنَيْهِ، بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ،»۴۲
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَنْ‌»:
حَرْفٌ مَصْدَرِيٌّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف مصدری مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«قَامَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِمَحْذُوفٍ حَالٍ، أَوْ بِالْفِعْلِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف، یا به فعل محذوف هستند»
«ثَالِثُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْقَوْمِ‌»
[۳۲] الف و لام برای عهد است.
:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«نَافِجًا»:
حَالٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و دومی برای تنوین است»
«حِضْنَيْهِ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ (لِاسْمِ الْفَاعِلِ "نَافِجًا") مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ مُثَنًّى، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به (برای اسم فاعل "نافجاً") منصوب و علامت نصب آن یاء است زیرا مثنی است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«بَيْنَ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ (ظَرْفُ مَكَانٍ) مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه (ظرف مکان) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «قَامَ‌» (أَوْ بِحَالٍ مِنْ "ثَالِثُ الْقَوْمِ")؛ «و ظرف متعلق به فعل «قام» (یا به حالی از "ثالث القوم") است»
«نَثِيلِهِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«وَ مُعْتَلَفِهِ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مُعْتَلَفِهِ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «نَثِيلِهِ‌»: مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «معتلفه: معطوف بر «نثیله»: مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»


«وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ»۴۳
«وَ قَامَ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
قَامَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «قام: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
«مَعَهُ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ (ظَرْفُ مَكَانٍ) مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه (ظرف مکان) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «قَامَ‌»؛ «و ظرف متعلق به فعل «قام» است»
«بَنُو»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ لِأَنَّهُ مُلْحَقٌ بِجَمْعِ الْمُذَكَّرِ السَّالِمِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا ملحق به جمع مذکر سالم است، و آن مضاف است»
«أَبِيهِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَسْمَاءِ السِّتَّةِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا از اسماء سته است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»


«يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ،»۴۴
«يَخْضَمُونَ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «يَخْضَمُونَ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ، وَ ذُو الْحَالِ «بَنُو أَبِيهِ‌» وَ الْعَامِلُ فِيهِ «قَامَ‌» الثَّانِي؛ «و جمله «یخضمون» در محل نصب حال واقع شده است، و ذوالحال «بنو أبیه» و عامل در آن «قام» دوم است»
«مَالَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«اللهِ‌»:
لَفْظُ الْجَلَالَةِ مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«خِضْمَةَ‌»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الْإِبِلِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«نِبْتَةَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ
[۳۳] لِلْمَصْدَرِ (خِضْمَةَ).
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به
[۳۴] برای مصدر (خضمة).
منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
«الرَّبِيعِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»


«إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ،»۴۵
«إِلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَنِ‌»:
حَرْفٌ مَصْدَرِيٌّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «حرف مصدری مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد و برای جلوگیری از التقای ساکنین با کسره حرکت داده شده است»
«انْتَكَثَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «قَامَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «قام» هستند»
«عَلَيْهِ‌»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «انْتَكَثَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «انتکث» هستند»
«فَتْلُهُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به اضافه واقع شده است»


«وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ،»۴۶
«وَ أَجْهَزَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
أَجْهَزَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «أجهز: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
«عَلَيْهِ‌»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَجْهَزَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أجهز» هستند»
«عَمَلُهُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «أَجْهَزَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «انْتَكَثَ‌»؛ «و جمله «أجهز» معطوف بر جمله «انتکث» است»


«وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ!»۴۷
«وَ كَبَتْ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
كَبَتْ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ (أصله كَبَا بالألف، حُذِفَتْ لالتقاء الساكنين مع تاء التأنيث الساكنة)؛ «کبت: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری (اصل آن کبا با الف است که به دلیل التقای ساکنین با تاء تأنیث ساکنه حذف شده است)»
وَ التَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و تاء تأنیث حرف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«بِهِ‌»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «كَبَتْ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «کبت» هستند»
«بِطْنَتُهُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «كَبَتْ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «انْتَكَثَ‌»؛ «و جمله «کبت» معطوف بر جمله «انتکث» است»


«فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ،»۴۸
«فَمَا»:
الْفَاءُ: الْفَصِيحَةُ
[۳۵] تَقْدِيرُهُ: لَمَّا مَاتَ وَ انْقَضَى عَهْدُ خِلَافَتِهِ وَ عَزَمَ النَّاسُ عَلَى الْبَيْعَةِ مَعِي، وَ تَوَجَّهُوا إِلَيَّ‌، فَمَا أَفْزَعَنِي.
؛ «فاء: فصیحه است
[۳۶] تقدیر آن چنین است: هنگامی که مرد و دوران خلافتش سپری شد و مردم تصمیم به بیعت با من گرفتند و به سوی من روی آوردند، پس چیزی مرا به هراس نیفکند.
»
مَا: نَافِيَةٌ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «ما: نافیه مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«رَاعَنِي»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ، وَ الْفَاعِلُ مَحْذُوفٌ مَدْلُولٌ عَلَيْهِ بِالْفِعْلِ، تَقْدِيرُهُ
[۳۷] فاعل (راعنی) یا جمله اسمیه است، و این مقتضای قول کوفیین است زیرا آنان جایز دانسته‌اند که جمله فاعل باشد یا آنچه این جمله بر آن دلالت دارد، و مفسر آن از مصدر باشد یعنی فما راعنی إلا إقبال الناس إلیّ (چیزی مرا به هراس نیفکند جز روی آوردن مردم به سوی من)، و این فرع مذهب بصریین است زیرا آنان جایز ندانسته‌اند که جمله فاعل باشد و نظیر آن قول خداوند متعال است: (ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ) (یوسف/سوره ۱۲، آیه ۳۵).
: فَمَا رَاعَنِي إِلَّا إِقْبَالُ النَّاسِ إِلَيَّ‌؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است، و فاعل محذوف است که فعل بر آن دلالت دارد، تقدیر آن
[۳۸] فاعل (راعنی) یا جمله اسمیه است، و این مقتضای قول کوفیین است زیرا آنان جایز دانسته‌اند که جمله فاعل باشد یا آنچه این جمله بر آن دلالت دارد، و مفسر آن از مصدر باشد یعنی فما راعنی إلا إقبال الناس إلیّ (چیزی مرا به هراس نیفکند جز روی آوردن مردم به سوی من)، و این فرع مذهب بصریین است زیرا آنان جایز ندانسته‌اند که جمله فاعل باشد و نظیر آن قول خداوند متعال است: (ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ) (یوسف/سوره ۱۲، آیه ۳۵).
: فما راعنی إلا إقبال الناس إلیّ (چیزی مرا به هراس نیفکند جز روی آوردن مردم به سوی من) است»
وَالنُّونُ لِلْوِقَايَةِ؛ «و نون برای وقایه است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌به واقع شده است»
«إِلَّا»:
أَدَاةُ اسْتِثْنَاءٍ وَ حَصْرٍ؛ «ادات استثناء و حصر است»
«وَ النَّاسُ‌»:
الْوَاوُ: حَالِيَّةٌ؛ «واو: حالیه است»
النَّاسُ‌: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الناس: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«كَعُرْفِ‌»
[۳۹] آن حضرت (علیه‌السلام) ازدحام مردم بر او برای بیعت پس از کشته شدن عثمان را به یال کفتار تشبیه کرده است و وجه آن این است که کفتار دارای یالی پرپشت و موهای ایستاده است، و عرب کفتار را به خاطر بزرگی یالش، عُرف می‌نامد، پس حال مردم در روی آوردنشان به سوی او که پی در پی می‌آمدند و برخی پشت سر برخی دیگر ایستاده بودند، شبیه یال بود.
:
الْكَافُ: حَرْفُ جَرٍّ وَ تَشْبِيهٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «کاف: حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
عُرْفِ‌: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «عرف: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الضَّبُعِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مِنَ (الْمُبْتَدَإِ وَ الْخَبَرِ) وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ مُبَيِّنَةٌ لِهَيْئَةِ الْمَفْعُولِ وَ مُفَسِّرَةٌ لِلْمُسْتَثْنَى الْمَحْذُوفِ
[۴۰] وَ كَوْنُ الْجُمْلَةِ مُفَسِّرَةً لِلْمَحْذُوفِ نَظِيرُ قَوْلِهِ تَعَالَى: (ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ) (یوسف/سورة۱۲، الآیة۵۳.    )، قَالَ الزَّمَخْشَرِيُّ فِي الْكَشَّافِ: فَاعِلُ بَدَا مُضْمَرٌ لِدَلَالَةِ مَا يُفَسِّرُهُ عَلَيْهِ وَ هُوَ لَيَسْجُنُنَّهُ وَ الْمَعْنَى بَدَا لَهُمْ بَدَاءٌ أَيْ ظَهَرَ لَهُمْ رَأْيٌ لَيَسْجُنُنَّهُ اهـ، وَ تَقْدِيرُ كَلَامِ الْإِمَامِ عَلَيْهِ‌السَّلَامُ عَلَى مَا ذَكَرْنَا: مَا رَاعَنِي رَائِعٌ إِلَّا حَالَةً أَعْنِي كَوْنَ النَّاسِ رُسُلًا إِلَيَّ وَ الرُّسُلُ بِفَتْحَتَيْنِ الْقَطِيعُ مِنَ الْإِبِلِ وَ الْجَمْعُ أَرْسَالٌ مِثْلُ سَبَبٍ وَ أَسْبَابًا وَ يُشَبَّهُ بِهِ النَّاسُ فَيُقَالُ: جَاؤُوا أَرْسَالًا أَيْ جَمَاعَاتٍ مُتَتَابِعِينَ.
؛ «و جمله (مبتدا و خبر) در محل نصب حال واقع شده که بیانگر هیئت مفعول و مفسر مستثنای محذوف است
[۴۱] و اینکه جمله مفسر محذوف باشد، نظیر قول خداوند متعال است: (ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ) (یوسف/سوره ۱۲، آیه ۳۵). زمخشری در کشاف گفته است: فاعل «بدا» مضمر است به دلیل دلالت آنچه آن را تفسیر می‌کند بر آن و آن «لیسجننه» است و معنا این است که «بدا لهم بداءٌ» یعنی رأیی برایشان آشکار شد که او را زندانی کنند. و تقدیر کلام امام (علیه‌السلام) بر اساس آنچه ذکر کردیم چنین است: ما راعنی رائعٌ إلا حالةً أعنی کون الناس رُسُلاً إلیّ (هیچ هراس‌انگیزی مرا به هراس نیفکند مگر حالتی یعنی بودن مردم به صورت گروه گروه به سوی من)، و الرُّسُل با دو فتحه به معنای گله‌ای از شتران است و جمع آن أرسال مانند سبب و أسباب است و مردم به آن تشبیه می‌شوند پس گفته می‌شود: جاؤوا أرسالاً یعنی گروه‌های پی در پی آمدند.
»
«إِلَيَّ‌»:
إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إلی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقای ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِمَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: وَ النَّاسُ رُسُلٌ إِلَيَّ‌، وَ قَدْ صُرِّحَ بِهِ فِي رِوَايَةِ الِاحْتِجَاجِ؛ «و جار و مجرور متعلق به محذوفی با تقدیر: و الناس رسلٌ إلیّ (و مردم گروه گروه به سوی من) هستند، و در روایت احتجاج به آن تصریح شده است»


«يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ،»۴۹
«يَنْثَالُونَ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «يَنْثَالُونَ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ مِنْ «رَاعَنِي»، وَ يَجُوزُ أَنْ تَكُونَ خَبَرًا لِـ «النَّاسُ‌»؛ «و جمله «ینثالون» در محل نصب حال از «راعنی» واقع شده است، و جایز است که خبر برای «الناس» باشد»
«عَلَيَّ‌»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «علی: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقای ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَنْثَالُونَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «ینثالون» هستند»
«مِنْ‌»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«كُلِّ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«جَانِبٍ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَالثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَنْثَالُونَ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «ینثالون» هستند»


«حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ،»۵۰
«حَتَّى»:
حَرْفُ ابْتِدَاءٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف ابتدا مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«لَقَدْ»:
اللَّامُ: لِلتَّوْكِيدِ؛ «لام: برای توکید است»
قَدْ: لِلتَّحْقِيقِ حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الِإعْرَابِ؛ «قد: برای تحقیق حرف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«وُطِئَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
«الْحَسَنَانِ‌»:
نَائِبُ فَاعِلٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الْأَلِفُ لِأَنَّهُ مُثَنًّى؛ «نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن الف است زیرا مثنی است»
وَ الْجُمْلَةُ جَوَابُ الْقَسَمِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جمله جواب قسم محذوف است»
وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ؛ «و جمله قسم استئنافیه است»


«وَ شُقَّ عِطْفَايَ،»۵۱
«وَ شُقَّ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
شُقَّ‌: فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «شقّ: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
«عِطْفَايَ‌»:
نَائِبُ فَاعِلٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الْأَلِفُ لِأَنَّهُ مُثَنًّى، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن الف است زیرا مثنی است، و آن مضاف است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل جر به اضافه واقع شده است»


«مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ.»۵۲
«مُجْتَمِعِينَ‌»:
حَالٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ، وَ الْعَامِلُ فِيهِ «يَنْثَالُونَ‌»؛ «حال منصوب و علامت نصب آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است، و عامل در آن «ینثالون» است»
«حَوْلِي»:
مَفْعُولٌ فِيهِ (ظَرْفُ مَكَانٍ) مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى مَا قَبْلَ الْيَاءِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ لِمُنَاسَبَةِ الْيَاءِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه (ظرف مکان) منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر بر ماقبل یاء است و به خاطر مناسبت با یاء، با کسره حرکت داده شده است، و آن مضاف است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُجْتَمِعِينَ‌»؛ «و ظرف متعلق به اسم فاعل «مجتمعین» است»
«كَرَبِيضَةِ‌»:
الْكَافُ: حَرْفُ جَرٍّ وَ تَشْبِيهٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «کاف: حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
رَبِيضَةِ‌: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «ربیضة: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«الْغَنَمِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ مِنْ ضَمِيرِ «يَنْثَالُونَ‌» (أي: مُشَبَّهِينَ بِرَبِيضَةِ الْغَنَمِ)؛ «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف از ضمیر «ینثالون» هستند (یعنی: تشبیه شدگان به ربیضة الغنم)»


«فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ،»۵۳
«فَلَمَّا»:
الْفَاءُ: عَاطِفَةٌ؛ «فاء: عاطفه است»
لَمَّا: ظَرْفٌ بِمَعْنَى (حِينَ) مُتَضَمِّنٌ مَعْنَى الشَّرْطِ، مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ فِيهِ؛ «لمّا: ظرف به معنای (حین: هنگامی که) متضمن معنای شرط، مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌فیه واقع شده است»
وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِجَوَابِ الشَّرْطِ «نَكَثَتْ‌»؛ «و آن متعلق به جواب شرط «نکثت» است»
«نَهَضْتُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ، وَ هُوَ فِعْلُ الشَّرْطِ؛ «فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است، و آن فعل شرط است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «نَهَضْتُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و جمله «نهضت» در محل جر به اضافه واقع شده است»
«بِالْأَمْرِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
الْأَمْرِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الأمر: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «نَهَضْتُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «نهضت» هستند»
«نَكَثَتْ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَهُوَ جَوَابُ الشَّرْطِ (لَمَّا)؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و آن جواب شرط (لمّا) است»
وَ التَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و تاء تأنیث حرف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«طَائِفَةٌ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»


«وَ مَرَقَتْ أُخْرَى،»۵۴
«وَ مَرَقَتْ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَرَقَتْ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «مرقت: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ التَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و تاء تأنیث حرف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أُخْرَى»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ، لِلتَّعَذُّرِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
وَ جُمْلَةُ «مَرَقَتْ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «نَكَثَتْ‌»؛ «و جمله «مرقت» معطوف بر جمله «نکثت» است»


«وَ قَسَطَ آخَرُونَ:»۵۵
«وَ قَسَطَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
قَسَطَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «قسط: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
«آخَرُونَ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الْوَاوُ لِأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى الْجُمْلَةِ قَبْلَهَا؛ «و جمله معطوف بر جمله قبل از خود است»


«كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ:»
(تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَسَادًا، وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) ۵۶
«كَأَنَّهُمْ‌»:
كَأَنَّ‌: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «کأنّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ اسْمُ (كَأَنَّ‌)؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب اسم (کأنّ) واقع شده است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
«لَمْ‌»:
حَرْفُ جَزْمٍ وَ نَفْيٍ وَ قَلْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جزم و نفی و قلب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يَسْمَعُوا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ حَذْفُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن حذف نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «لَمْ يَسْمَعُوا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ «كَأَنَّ‌»؛ «و جمله «لم یسمعوا» در محل رفع خبر «کأنّ» واقع شده است»
«اللهَ‌»:
لَفْظُ الْجَلَالَةِ مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخر آن است»
«سُبْحَانَهُ»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ لِفِعْلٍ مَحْذُوفٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ، وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ. وَ الْجُمْلَةُ اعْتِرَاضِيَّةٌ؛ «مفعول مطلق برای فعل محذوف منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است، و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است. و جمله اعتراضیه است»
«يَقُولُ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
وَ جُمْلَةُ «يَقُولُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ مِنْ لَفْظِ الْجَلَالَةِ؛ «و جمله «یقول» در محل نصب حال از لفظ جلاله واقع شده است»
«تِلْكَ‌»:
تِي: اسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ الْمُقَدَّرِ عَلَى الْيَاءِ الْمَحْذُوفَةِ لِالْتِقَاءِ السَّاكِنَيْنِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ، وَ اللَّامُ لِلْبُعْدِ، وَ الْكَافُ لِلْخِطَابِ؛ «تی: اسم اشاره مبنی بر سکون مقدر بر یاء محذوف به دلیل التقای ساکنین در محل رفع مبتدا است، و لام برای بعد، و کاف برای خطاب است»
«الدَّارُ»:
بَدَلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «بدل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«الْآخِرَةُ‌»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«نَجْعَلُهَا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: نَحْنُ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: نحن، است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ أَوَّلٌ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌به اول واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «نَجْعَلُهَا» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَإِ «تِلْكَ‌»؛ «و جمله «نجعلها» در محل رفع خبر مبتدای «تلک» واقع شده است»
«لِلَّذِينَ‌»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
الَّذِينَ‌: اسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «الذین: اسم موصول مبنی بر فتح است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِمَحْذُوفٍ مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ لِـ«نَجْعَلُهَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به مفعول‌به دوم محذوف برای «نجعلها» هستند»
«لَا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يُرِيدُونَ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «لَا يُرِيدُونَ‌» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «لا یریدون» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»
«عُلُوًّا»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و دومی برای تنوین است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الْأَرْضِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَحْذُوفٍ لِـ«عُلُوًّا» (أَوْ بِالْمَصْدَرِ نَفْسِهِ)؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت محذوف برای «علواً» (یا به خود مصدر) هستند»
«وَ لَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لَا: زَائِدَةٌ لِتَوْكِيدِ النَّفْيِ، حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: زائده برای توکید نفی، حرف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«فَسَادًا»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «عُلُوًّا»: مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «معطوف بر «علواً»: منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و دومی برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «تِلْكَ الدَّارُ...» (مَقُولُ الْقَوْلِ) وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ لِـ «يَقُولُ»؛ «و جمله «تلک الدار...» (مقول قول) در محل نصب مفعول‌به برای «یقول» واقع شده است»
«وَ الْعَاقِبَةُ‌»:
الْوَاوُ: اسْتِئْنَافِيَّةٌ (أَوْ عَاطِفَةٌ)؛ «واو: استئنافیه (یا عاطفه) است»
الْعَاقِبَةُ‌: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «العاقبة: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
«لِلْمُتَّقِينَ‌»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
الْمُتَّقِينَ‌: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «المتقین: اسم مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند»
وَ الْجُمْلَةُ اسْتِئْنَافِيَّةٌ (أَوْ مَعْطُوفَةٌ عَلَى الْجُمْلَةِ قَبْلَهَا)؛ «و جمله استئنافیه (یا معطوف بر جمله قبل از خود) است»


«بَلَى! وَ اللهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا،»۵۷
«بَلَى»:
حَرْفُ جَوَابٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جواب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ اللهِ‌»:
الْوَاوُ: حَرْفُ جَرٍّ وَ قَسَمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
اللهِ‌: لَفْظُ الْجَلَالَةِ اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «الله: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ الْقَسَمِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند»
وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله قسم استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«لَقَدْ»:
اللَّامُ: حَرْفُ تَوْكِيدٍ (وَاقِعَةٌ فِي جَوَابِ الْقَسَمِ) مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف توکید (واقعه در جواب قسم) مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«سَمِعُوهَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ لِاتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «فعل ماضی مبنی بر ضم به دلیل اتصالش به واو جماعه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌به واقع شده است»
«وَ وَعَوْهَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
وَعَوْهَا: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ الْمُقَدَّرِ عَلَى الْأَلِفِ الْمَحْذُوفَةِ لِالْتِقَاءِ السَّاكِنَيْنِ لِاتِّصَالِهِ بِوَاوِ الْجَمَاعَةِ؛ «وعوها: فعل ماضی مبنی بر ضم مقدر بر الف محذوف به دلیل التقای ساکنین به خاطر اتصالش به واو جماعه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب مفعول‌به واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «لَقَدْ سَمِعُوهَا» جَوَابُ الْقَسَمِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «لقد سمعوها» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد»


«وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ،»۵۸
«وَ لَكِنَّهُمْ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ (أَوِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ)؛ «واو: عاطفه (یا استئنافیه) است»
لَكِنَّهُمْ‌: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ (لِلِاسْتِدْرَاكِ) مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لکنّهم: حرف مشبه بالفعل (برای استدراک) مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
هُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ اسْمُ (لَكِنَّ‌)؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل نصب اسم (لکنّ) واقع شده است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
«حَلِيَتِ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ التَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَتْ بِالْكَسْرِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ؛ «و تاء تأنیث حرف مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقای ساکنین با کسره حرکت داده شده است»
«الدُّنْيَا»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
وَ جُمْلَةُ «حَلِيَتِ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ «لَكِنَّ‌»؛ «و جمله «حلیت» در محل رفع خبر «لکنّ» واقع شده است»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«أَعْيُنِهِمْ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «حَلِيَتِ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «حلیت» هستند»


«وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا!»۵۹
«وَ رَاقَهُمْ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
رَاقَهُمْ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «راقهم: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
هُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ، وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل نصب مفعول‌به واقع شده است، و میم برای جمع است»
«زِبْرِجُهَا»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»


«أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ،»۶۰
«أَمَا»:
حَرْفُ تَنْبِيهٍ وَ اسْتِفْتَاحٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف تنبیه و استفتاح مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«وَ الَّذِي»:
الْوَاوُ: حَرْفُ جَرٍّ وَ قَسَمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
الَّذِي: اسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «الذی: اسم موصول مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ الْقَسَمِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند»
وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ اسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله قسم استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«فَلَقَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
«الْحَبَّةَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ «فَلَقَ الْحَبَّةَ‌» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «فلق الحبة» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد»


«وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ،»۶۱
«وَ بَرَأَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
بَرَأَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «برأ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو، است»
«النَّسَمَةَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ «بَرَأَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «فَلَقَ‌»؛ «و جمله «برأ» معطوف بر جمله «فلق» است»


«لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ،»۶۲
«لَوْلَا»:
حَرْفُ شَرْطٍ غَيْرُ جَازِمٍ (حَرْفُ امْتِنَاعٍ لِوُجُودٍ) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف شرط غیرجازم (حرف امتناع لوجود) مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«حُضُورُ»:
مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه است، و آن مضاف است»
«الْحَاضِرِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الْخَبَرُ مَحْذُوفٌ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: مَوْجُودٌ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و خبر وجوباً محذوف و تقدیر آن: موجودٌ، است»


«وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ،»۶۳
«وَ قِيَامُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
قِيَامُ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «حُضُورُ»: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «قیام: معطوف بر «حضور»: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه است، و آن مضاف است»
«الْحُجَّةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
«بِوُجُودِ»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وُجُودِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «وجود: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«النَّاصِرِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «قِيَامُ‌» (أَوْ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ مِنْ "الْحُجَّةِ")؛ «و جار و مجرور متعلق به مصدر «قیام» (یا به حال محذوف از "الحجة") هستند»


«وَ مَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ»۶۴
«وَ مَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
مَا: حَرْفٌ مَصْدَرِيٌّ
[۴۳] وَ يَجُوزُ أَنْ تَكُونَ (مَا) مَوْصُولِيَّةً، وَ الْعَائِدُ عَلَيْهَا مَحْذُوفٌ، فَتَكُونُ بَيَانٌ لِمَا أَخَذَهُ اللَّهُ بِتَقْدِيرِ حَرْفِ جَرٍّ.
مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «ما: حرف مصدری مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
[۴۴] و جایز است که (ما) موصولیه باشد، و عائد بر آن محذوف است، پس بیان برای آنچه خدا گرفته با تقدیر حرف جر می‌شود.
«أَخَذَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ (مِنْ مَا وَ الْفِعْلِ) مَعْطُوفٌ عَلَى «حُضُورُ» فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «و مصدر مؤول (از ما و فعل) معطوف بر «حضور» در محل رفع مبتدا است»
«اللهُ‌»:
لَفْظُ الْجَلَالَةِ فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخر آن است»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«الْعُلَمَاءِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَخَذَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «أخذ» هستند»


«أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ»۶۵
«أَلَّا»:
أَنْ: حَرْفٌ مَصْدَرِيٌّ وَ نَصْبٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «أن: حرف مصدری و نصب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
لَا: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«يُقَارُّوا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ بِـ "أَنْ" وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ حَذْفُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع منصوب به "أن" و علامت نصب آن حذف نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل رفع فاعل واقع شده است»
وَ الْأَلِفُ فَارِقَةٌ؛ «و الف فارقه است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ (مِنْ أَنْ وَ الْفِعْلِ) فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ لِأَجْلِهِ
[۴۵] وَ يُحْتَمَلُ أَنْ يَكُونَ بَدَلًا أَوْ عَطْفَ بَيَانٍ لِـ (مَا أَخَذَ).
؛ «و مصدر مؤول (از أن و فعل) در محل نصب مفعول‌لاجله است»
[۴۶] و محتمل است که بدل یا عطف بیان برای (ما أخذ) باشد.
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«كِظَّةِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«ظَالِمٍ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يُقَارُّوا»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «یقارّوا» هستند»


«وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»۶۶
«وَ لَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لَا: زَائِدَةٌ لِتَوْكِيدِ النَّفْيِ، حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: زائده برای توکید نفی، حرف مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«سَغَبِ‌»:
مَعْطُوفٌ عَلَى «كِظَّةِ‌»: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «معطوف بر «کظّة»: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«مَظْلُومٍ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»


«لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»۶۷
«لَأَلْقَيْتُ‌»:
اللَّامُ: لِلتَّوْكِيدِ وَاقِعَةٌ فِي جَوَابِ الْقَسَمِ؛ «لام: برای توکید واقعه در جواب قسم است»
أَلْقَيْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «ألقیت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «أَلْقَيْتُ‌» جَوَابُ الْقَسَمِ (المفهوم من "أَمَا وَ الَّذِي...") لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. وهي أيضاً جواب الشرط (لَوْلَا)؛ «و جمله «ألقیت» جواب قسم (مفهوم از "أما و الذی...") است و محلی از اعراب ندارد. و آن همچنین جواب شرط (لولا) است»
«حَبْلَهَا»
[۴۷] قَوْلُهُ عَلَيْهِ‌السَّلَامُ: لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا: اسْتِعَارَةُ وَصْفٍ مِنْ أَوْصَافِ النَّاقَةِ لِلْخِلَافَةِ أَوِ لِلْأُمَّةِ، كَنَّى بِهَا عَنْ تَرْكِهِ لَهَا وَ إِهْمَالِهِ لِأَمْرِهَا ثَانِيًا كَإِهْمَالِهِ أَوَّلًا، وَ لَمَّا اسْتَعَارَ لَهَا لَفْظَ الْغَارِبِ جَعَلَ لَهَا حَبْلًا تُلْقَى عَلَيْهِ، وَ هُوَ مِنْ تَرْشِيحِ الِاسْتِعَارَةِ، وَ أَصْلُهُ أَنَّ النَّاقَةَ يُلْقَى زِمَامُهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ تُتْرَكُ لِتَرْعَى.
:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
[۴۸] قول آن حضرت (علیه‌السلام): لألقیت حبلها علی غاربها: استعاره وصفی از اوصاف شتر ماده برای خلافت یا امت است، که با آن از ترک کردن و اهمال امر آن برای بار دوم مانند اهمال بار اول کنایه آورده است، و هنگامی که لفظ غارب را برای آن استعاره گرفت، برای آن طنابی قرار داد که بر آن انداخته شود، و این از ترشیح استعاره است، و اصل آن این است که مهار شتر ماده بر کوهانش انداخته می‌شود و رها می‌شود تا بچرد.

«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«غَارِبِهَا»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَلْقَيْتُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «ألقیت» هستند»


«وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا»۶۸
«وَ لَسَقَيْتُ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اللَّامُ: لِلتَّوْكِيدِ؛ «لام: برای توکید است»
سَقَيْتُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «سقیت: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «سَقَيْتُ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَلْقَيْتُ‌» جَوَابُ الْقَسَمِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «سقیت» معطوف بر جمله «ألقیت» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد»
«آخِرَهَا»:
مَفْعُولٌ بِهِ أَوَّلٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به اول منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
«بِكَأْسِ‌»:
الْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «باء: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
كَأْسِ: اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ. (الجار والمجرور في محل نصب مفعول به ثانٍ لـ سَقَيْتُ)؛ «کأس: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است. (جار و مجرور در محل نصب مفعول‌به دوم برای سقیت است)»
«أَوَّلِهَا»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سَقَيْتُ‌»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «سقیت» هستند»


«وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ!»۶۹
«وَ لَأَلْفَيْتُمْ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اللَّامُ: لِلتَّوْكِيدِ؛ «لام: برای توکید است»
أَلْفَيْتُمْ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «ألفیتم: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
وَ جُمْلَةُ «لَأَلْفَيْتُمْ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «لَأَلْقَيْتُ‌» جَوَابُ الْقَسَمِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «لألفیتم» معطوف بر جمله «لألقیت» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد»
«دُنْيَاكُمْ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ أَوَّلٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى الْأَلِفِ لِلتَّعَذُّرِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به اول منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر بر الف به دلیل تعذر است، و آن مضاف است»
كُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «کم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ؛ «و میم برای جمع است»
«هَذِهِ‌»:
الْهَاءُ: لِلتَّنْبِيهِ؛ «هاء: برای تنبیه است»
ذِهِ: اسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِـ «دُنْيَاكُمْ‌»
[۴۹] أَوْ بَدَلٌ أَوْ عَطْفُ بَيَانٍ.
؛ «ذه: اسم اشاره مبنی بر کسر در محل نصب نعت برای «دنیاکم» است»
[۵۰] یا بدل یا عطف بیان.
«أَزْهَدَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعول‌به دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
«عِنْدِي»:
مَفْعُولٌ فِيهِ (ظَرْفُ مَكَانٍ) مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى مَا قَبْلَ الْيَاءِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ لِمُنَاسَبَةِ الْيَاءِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌فیه (ظرف مکان) منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر بر ماقبل یاء است و به خاطر مناسبت با یاء، با کسره حرکت داده شده است، و آن مضاف است»
الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِاسْمِ التَّفْضِيلِ «أَزْهَدَ» (أَوْ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ مِنْ «أَزْهَدَ»)؛ «و ظرف متعلق به اسم تفضیل «أزهد» (یا به حال محذوف از «أزهد») است»
«مِنْ‌»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
«عَفْطَةِ‌»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و آن مضاف است»
«عَنْزٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است، و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ التَّفْضِيلِ «أَزْهَدَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به اسم تفضیل «أزهد» هستند»



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. أما: حرف تنبیه است که بر تحقق مابعدش دلالت دارد مانند (ألا) و چون مفید تحقیق است، جمله بعد از آن فقط با قسم آغاز می‌شود.
۲. كَقَوْلِهِ تَعَالَى: (حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ) (ص/سورة۳۸، الآیة۳۲.    )، وَ يُحْتَمَلُ أَنْ يَكُونَ ذَكَرَهَا فِيمَا قَبْلَ ذَلِكَ.
۳. مانند قول خداوند متعال: (حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ) (ص/سوره ۳۸، آیه ۳۲)، و محتمل است که آن را پیش از این ذکر کرده باشد.
۴. مُفَصِّحَةٌ عَنْ مَحْذُوفٍ تَقْدِيرُهُ: تَقَمَّصَهَا وَ عَزَمَ عَلَى الْمُخَالَفَةِ وَ هَدْمِ قَوَاعِدِ الدِّينِ فَخِفْتُ عَلَى انْشِقَاقِ عَصَا الْمُسْلِمِينَ، فَسَدَلْتُ.
۵. که از محذوفی با تقدیر زیر پرده برمی‌دارد: آن را به تن کرد و تصمیم بر مخالفت و ویران کردن پایه‌های دین گرفت، پس من بر شکافته شدن وحدت مسلمانان ترسیدم، پس پرده‌ای فرو انداختم.
۶. قول آن حضرت (علیه‌السلام) که فرمود «فسدلت دونها ثوباً»، کنایه از پرده‌پوشی او از طلب آن (خلافت) و مبالغه در آن با حجاب اعراض از آن است، و برای آن حجاب، لفظ «ثوب» (جامه) را استعاره گرفته است که استعاره لفظ محسوس برای معقول است.
۷. وصف «جذاء» (دست بریده) را برای نبود یاور استعاره گرفته است و وجه شباهت آن است که چون قطع دست مستلزم عدم قدرت بر تصرف با آن و حمله کردن است، و نبود یاور و مؤید نیز مستلزم آن است، پس استعاره نیکو است.
۸. أو: به معنای «واو» است. و در برخی نسخه‌ها (و أصبر) آمده است.
۹. عَمْيَاءَ: نَعْتٌ تَوْكِيدِيٌّ.
۱۰. عمیاء: نعت تأکیدی است.
۱۱. تَقْدِيرُهُ: طَفِقْتُ أُجِيلُ الرَّأْيَ مِنْ أَحَدَيْنِ: إِمَّا الصَّبْرُ أَوِ الْمُجَادَلَةُ، فَعَلِمْتُ أَنَّ الْمُجَادَلَةَ مُسْتَجْلِبَةٌ لِلْفَسَادِ.
۱۲. تقدیر آن چنین است: شروع کردم به اندیشیدن بین دو راه: یا صبر یا مجادله، پس دانستم که مجادله موجب فساد می‌شود.
۱۳. کلمه (ها) در (هاتا)، برای تنبیه است، و (تا) برای اشاره به مؤنث است که به آن طخیه موصوفه اشاره شده است.
۱۴. اللَّامُ فِي (لِسَبِيلِهِ)، بِمَعْنَى (عَلَى).
۱۵. لام در (لسبیله)، به معنای (علی) است.
۱۶. گویی متکلم شگفتی خود را ندا می‌دهد و به آن می‌گوید: حاضر شو که اکنون زمان حضور توست.
۱۷. المعتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، الأعلمی - بیروت.
۱۸. المعتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، الأعلمی - بیروت.
۱۹. بینا همان بینَ ظرفیه است که فتحه آن اشباع شده و الف گشته است، و غالباً بعد از آن إذای فجائیه می‌آید، و الف عوض از کلمه محذوفِ «أوقات» است.
۲۰. شَدَّ، یعنی: شدید شد، و این فعل فقط در تعجب به کار می‌رود.
۲۱. در اینجا لفظ «ضرع» (پستان) را برای خلافت استعاره گرفته است، و این استعاره مستلزم تشبیه آن به شتر ماده است، و وجه مشارکت، شباهت در بهره‌ای است که از آن حاصل می‌شود، و مقصود، توصیف تقسیم کردن آن امر (خلافت) است که به تقسیم کردن پستان‌های شتر توسط دو دوشنده تشبیه شده است، با شدت بر کسی که معتقد است او سزاوارتر از آن دو به خلافت است.
۲۲. محتمل است که صله برای صفت مقدره باشد که صفتی برای «الاعتذار» است یا حالی از «یکثر» باشد یعنی: ناشی یا ناشیاً منها، و ابن ابی الحدید احتمال داده است که (مِن) تعلیلیه باشد، یعنی: از کارهایشان عذرخواهی می‌کنند.
۲۳. ممکن است کاف به معنای (مثل) باشد پس خودش خبر و اسم بعد از آن مضاف‌الیه باشد.
۲۴. ممکن است کاف به معنای (مثل) باشد پس خودش خبر و اسم بعد از آن مضاف‌الیه باشد.
۲۵. عَمر با ضم و فتح، مصدر فعل «عَمِرَ الرجلُ» با کسره است، زمانی که مردی زمان طولانی زندگی کند، و در قسم فقط عَمر با فتح به کار می‌رود، پس اگر لام بر آن وارد کنی، آن را به ابتدائیت رفع می‌دهی، و لام برای تأکید ابتدا است، و خبر محذوف است، و تقدیر آن: لعمر الله قسمی (قسم من به جان خدا) است، و اگر لام نیاوری، آن را به نصب مصادر، منصوب می‌کنی.
۲۶. و جایز است که (حتی) ابتدائیه باشد، و آن حرفی است که جمله‌ها بعد از آن می‌آیند، ابن میثم گفته است: حتی در اینجا برای انتهای غایت است، و غایت، لزوم تالی شرطیه برای مقدم آن است، یعنی: قرار دادن آن توسط او در جماعتی به خاطر درگذشتن او به راه خود.
۲۷. استغاثه برای ابراز درد از همراهی با کسی است که در فضائل به او نزدیک نیست، و در برتری‌ها با او قرین نیست، و سزاوار خلافت نیست، و لایق ولایت نیست.
۲۸. و آن استفهام استنکاری است.
۲۹. الف و لام برای عهد است و معهود همان جماعت (اهل شورا) است.
۳۰. قول آن حضرت (علیه‌السلام): لکنّی أسففت إذ أسفّوا و طرت إذ طاروا: استعاره‌ای است از احوال پرنده از پایین پریدن و پرواز کردن برای احوال او از همراهی با مرادش و تصرفش به اندازه اختیار آنان در ابتدا و انتها.
۳۱. رضی در شرح کافیه گفته است: هَن، چیز ناپسندی است که ذکر آن زشت شمرده می‌شود از عورت و کار قبیح و غیر آن.
۳۲. الف و لام برای عهد است.
۳۳. لِلْمَصْدَرِ (خِضْمَةَ).
۳۴. برای مصدر (خضمة).
۳۵. تَقْدِيرُهُ: لَمَّا مَاتَ وَ انْقَضَى عَهْدُ خِلَافَتِهِ وَ عَزَمَ النَّاسُ عَلَى الْبَيْعَةِ مَعِي، وَ تَوَجَّهُوا إِلَيَّ‌، فَمَا أَفْزَعَنِي.
۳۶. تقدیر آن چنین است: هنگامی که مرد و دوران خلافتش سپری شد و مردم تصمیم به بیعت با من گرفتند و به سوی من روی آوردند، پس چیزی مرا به هراس نیفکند.
۳۷. فاعل (راعنی) یا جمله اسمیه است، و این مقتضای قول کوفیین است زیرا آنان جایز دانسته‌اند که جمله فاعل باشد یا آنچه این جمله بر آن دلالت دارد، و مفسر آن از مصدر باشد یعنی فما راعنی إلا إقبال الناس إلیّ (چیزی مرا به هراس نیفکند جز روی آوردن مردم به سوی من)، و این فرع مذهب بصریین است زیرا آنان جایز ندانسته‌اند که جمله فاعل باشد و نظیر آن قول خداوند متعال است: (ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ) (یوسف/سوره ۱۲، آیه ۳۵).
۳۸. فاعل (راعنی) یا جمله اسمیه است، و این مقتضای قول کوفیین است زیرا آنان جایز دانسته‌اند که جمله فاعل باشد یا آنچه این جمله بر آن دلالت دارد، و مفسر آن از مصدر باشد یعنی فما راعنی إلا إقبال الناس إلیّ (چیزی مرا به هراس نیفکند جز روی آوردن مردم به سوی من)، و این فرع مذهب بصریین است زیرا آنان جایز ندانسته‌اند که جمله فاعل باشد و نظیر آن قول خداوند متعال است: (ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ) (یوسف/سوره ۱۲، آیه ۳۵).
۳۹. آن حضرت (علیه‌السلام) ازدحام مردم بر او برای بیعت پس از کشته شدن عثمان را به یال کفتار تشبیه کرده است و وجه آن این است که کفتار دارای یالی پرپشت و موهای ایستاده است، و عرب کفتار را به خاطر بزرگی یالش، عُرف می‌نامد، پس حال مردم در روی آوردنشان به سوی او که پی در پی می‌آمدند و برخی پشت سر برخی دیگر ایستاده بودند، شبیه یال بود.
۴۰. وَ كَوْنُ الْجُمْلَةِ مُفَسِّرَةً لِلْمَحْذُوفِ نَظِيرُ قَوْلِهِ تَعَالَى: (ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ) (یوسف/سورة۱۲، الآیة۵۳.    )، قَالَ الزَّمَخْشَرِيُّ فِي الْكَشَّافِ: فَاعِلُ بَدَا مُضْمَرٌ لِدَلَالَةِ مَا يُفَسِّرُهُ عَلَيْهِ وَ هُوَ لَيَسْجُنُنَّهُ وَ الْمَعْنَى بَدَا لَهُمْ بَدَاءٌ أَيْ ظَهَرَ لَهُمْ رَأْيٌ لَيَسْجُنُنَّهُ اهـ، وَ تَقْدِيرُ كَلَامِ الْإِمَامِ عَلَيْهِ‌السَّلَامُ عَلَى مَا ذَكَرْنَا: مَا رَاعَنِي رَائِعٌ إِلَّا حَالَةً أَعْنِي كَوْنَ النَّاسِ رُسُلًا إِلَيَّ وَ الرُّسُلُ بِفَتْحَتَيْنِ الْقَطِيعُ مِنَ الْإِبِلِ وَ الْجَمْعُ أَرْسَالٌ مِثْلُ سَبَبٍ وَ أَسْبَابًا وَ يُشَبَّهُ بِهِ النَّاسُ فَيُقَالُ: جَاؤُوا أَرْسَالًا أَيْ جَمَاعَاتٍ مُتَتَابِعِينَ.
۴۱. و اینکه جمله مفسر محذوف باشد، نظیر قول خداوند متعال است: (ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآيٰاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّٰى حِينٍ) (یوسف/سوره ۱۲، آیه ۳۵). زمخشری در کشاف گفته است: فاعل «بدا» مضمر است به دلیل دلالت آنچه آن را تفسیر می‌کند بر آن و آن «لیسجننه» است و معنا این است که «بدا لهم بداءٌ» یعنی رأیی برایشان آشکار شد که او را زندانی کنند. و تقدیر کلام امام (علیه‌السلام) بر اساس آنچه ذکر کردیم چنین است: ما راعنی رائعٌ إلا حالةً أعنی کون الناس رُسُلاً إلیّ (هیچ هراس‌انگیزی مرا به هراس نیفکند مگر حالتی یعنی بودن مردم به صورت گروه گروه به سوی من)، و الرُّسُل با دو فتحه به معنای گله‌ای از شتران است و جمع آن أرسال مانند سبب و أسباب است و مردم به آن تشبیه می‌شوند پس گفته می‌شود: جاؤوا أرسالاً یعنی گروه‌های پی در پی آمدند.
۴۲. القصص/سورة۲۸، الآیة۸۳.    
۴۳. وَ يَجُوزُ أَنْ تَكُونَ (مَا) مَوْصُولِيَّةً، وَ الْعَائِدُ عَلَيْهَا مَحْذُوفٌ، فَتَكُونُ بَيَانٌ لِمَا أَخَذَهُ اللَّهُ بِتَقْدِيرِ حَرْفِ جَرٍّ.
۴۴. و جایز است که (ما) موصولیه باشد، و عائد بر آن محذوف است، پس بیان برای آنچه خدا گرفته با تقدیر حرف جر می‌شود.
۴۵. وَ يُحْتَمَلُ أَنْ يَكُونَ بَدَلًا أَوْ عَطْفَ بَيَانٍ لِـ (مَا أَخَذَ).
۴۶. و محتمل است که بدل یا عطف بیان برای (ما أخذ) باشد.
۴۷. قَوْلُهُ عَلَيْهِ‌السَّلَامُ: لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا: اسْتِعَارَةُ وَصْفٍ مِنْ أَوْصَافِ النَّاقَةِ لِلْخِلَافَةِ أَوِ لِلْأُمَّةِ، كَنَّى بِهَا عَنْ تَرْكِهِ لَهَا وَ إِهْمَالِهِ لِأَمْرِهَا ثَانِيًا كَإِهْمَالِهِ أَوَّلًا، وَ لَمَّا اسْتَعَارَ لَهَا لَفْظَ الْغَارِبِ جَعَلَ لَهَا حَبْلًا تُلْقَى عَلَيْهِ، وَ هُوَ مِنْ تَرْشِيحِ الِاسْتِعَارَةِ، وَ أَصْلُهُ أَنَّ النَّاقَةَ يُلْقَى زِمَامُهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ تُتْرَكُ لِتَرْعَى.
۴۸. قول آن حضرت (علیه‌السلام): لألقیت حبلها علی غاربها: استعاره وصفی از اوصاف شتر ماده برای خلافت یا امت است، که با آن از ترک کردن و اهمال امر آن برای بار دوم مانند اهمال بار اول کنایه آورده است، و هنگامی که لفظ غارب را برای آن استعاره گرفت، برای آن طنابی قرار داد که بر آن انداخته شود، و این از ترشیح استعاره است، و اصل آن این است که مهار شتر ماده بر کوهانش انداخته می‌شود و رها می‌شود تا بچرد.
۴۹. أَوْ بَدَلٌ أَوْ عَطْفُ بَيَانٍ.
۵۰. یا بدل یا عطف بیان.





جعبه ابزار