• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 4 - فارسی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



و از خطبه‌ای از او (علیه‌السلام) که گفته می‌شود آن را پس از کشته شدن طلحه و زبیر در هدایت مردم و کمال یقینش ایراد فرمود
«بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِي الظَّلْمَاءِ،»۱
«بِنَا»:
باء
[۱] «باء» در کلام امام (علیه‌السلام) (بِنَا) برای سببیت است.
: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و نا: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر،
و جار و مجرور متعلق به فعل «اهْتَدَيْتُمْ‌» است.
«اهْتَدَيْتُمْ‌»:
فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع،
و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل،
و میم برای جمع است.
«فِي»:
حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«الظَّلْمَاءِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «اهْتَدَيْتُمْ‌» است،
و جمله «اهْتَدَيْتُمْ‌» ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.


«وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ الْعَلْيَاءِ،»۲
«وَ تَسَنَّمْتُمْ‌»
[۲] کلام امام (علیه‌السلام): تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْيَاءَ، یعنی: به وسیله آن هدایت و شرف اسلام، قدر شما بالا رفت و نامتان گرامی شد، و هنگامی که وصف «سنام» (کوهان) را برای «علیاء» (بلندی) با توجه به شباهت آن به شتر استعاره آورد، آن استعاره را با ذکر «تسنّم» که به معنی سوار شدن بر کوهان است، ترشیح (تأیید و تقویت) کرد و با آن از بلندمرتبگی آنان کنایه زد.
:
واو: عاطفه،
تَسَنَّمْتُمْ‌: فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع،
و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل،
و میم برای جمع است،
و جمله معطوف بر «اهْتَدَيْتُمْ‌» است.
«ذُرْوَةَ‌»:
مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.
«الْعَلْيَاءِ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.


«وَ بِنَا أَفْجَرْتُمْ عَنِ السِّرَارِ.»۳
«وَ بِنَا»:
واو: عاطفه،
بِنَا: باء: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و نا: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَفْجَرْتُمْ‌» است.
«أَفْجَرْتُمْ‌»:
فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع،
و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل،
و میم برای جمع است.
«عَنِ‌»
[۳] کلمه (عَنْ) در کلام امام: (عَنِ السِّرَارِ) بر حقیقت اصلی خود یعنی «مجاوزت» (گذشتن و عبور کردن) است، یعنی: در حالی که از «سرار» (شب‌های پایانی ماه که ماه پنهان است) منتقل شده و از آن گذشته‌اید.
:
حرف جر، مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد.
«السِّرَارِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است،
و جمله معطوف بر «اهْتَدَيْتُمْ‌» است.


«وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ،»۴
«وُقِرَ»: فعل ماضی مجهول، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است.
«سَمْعٌ‌»:
نائب فاعل
[۴] اما اگر (وَقَرَ) به صورت معلوم گرفته شود، (سَمْعٌ) فاعل خواهد بود به این اعتبار که مراد، نفرین به کری برای کسی است که پندها و عبرت‌ها را نفهمیده است. و ابن میثم گفته است: و کسی که (وُقِرَ) را به صورت فعل مجهول (فعل لم یسم فاعله) روایت کرده، مراد «وَقَرَهُ الله» (خداوند سنگینش کند) است، و این کلامی است به طریق تمثیل که در مقام توبیخ آنان آورده شده است.
مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است.
«لَمْ‌»:
حرف جزم و نفی و قلب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَفْقَهِ‌»:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد.
«الْوَاعِيَةَ‌»:
مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است،
و جمله «لَمْ يَفْقَهِ‌» واقع در محل رفع، نعت (صفت) است،
و جمله «وُقِرَ» دعائیه است.


«وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ؟»۵
«وَ كَيْفَ‌»:
واو: عاطفه یا استئنافیه،
كَيْفَ‌: اسم استفهام، مبنی بر فتح، واقع در محل نصب حال مقدم است.
«يُرَاعِي»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخرش به خاطر ثِقَل (سنگینی) است.
«النَّبْأَةَ‌»
[۵] کلام امام (علیه‌السلام): كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ. لفظ «نبأة» (صدای آهسته) را برای دعوت خود از آنان و ندای خود به سوی راه حق استعاره آورده است، و «صیحة» (فریاد بلند) را برای خطاب خداوند و رسولش. و این استعاره‌ای است به طریق کنایه از ضعف دعوت او نسبت به قوت دعوت خداوند و رسولش برای آنان.
:
مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است،
و جمله «كَيْفَ يُرَاعِي» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«مَنْ‌»:
اسم موصول به معنی (الذی)، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است.
«أَصَمَّتْهُ‌»:
فعل ماضی، مبنی بر فتح، و تاء برای تأنیث است،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل نصب مفعول به است.
«الصَّيْحَةُ‌»
[۶] اسناد «اصمام» (کر کردن) به «صیحة» (فریاد) از باب ترشیح استعاره است، و با آن کنایه زده است از اینکه تکرار [۱]     خداوند بر گوش‌هایشان به حدی رسیده که آنان از شنیدن آن خسته و ملول شده‌اند، به طوری که دیگر چیزی را که در معنای آن باشد، خصوصاً آنچه ضعیف‌تر باشد، نمی‌شنوند، همان‌طور که کسی که فریاد کرش کرده باشد، صدای آهسته را نمی‌شنود.
:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است،
و جمله «أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.


«رُبِطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ الْخَفَقَانُ.»۶
«رُبِطَ»:
فعل ماضی مجهول، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است.
«جَنَانٌ‌»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است.
«لَمْ‌»:
حرف جزم و نفی و قلب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يُفَارِقْهُ‌»:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون است،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل نصب مفعول به است.
«الْخَفَقَانُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است،
و جمله «لَمْ يُفَارِقْهُ‌» واقع در محل رفع، نعت است.


«مَازِلْتُ أَنْتَظِرُ بِكُمْ عَوَاقِبَ الْغَدْرِ،»۷
«مَا»:
حرف نفی، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«زِلْتُ‌»:
فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع،
و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع اسم (مَا زَالَ‌) است.
«أَنْتَظِرُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً در آن است که تقدیرش «أنا» می‌باشد،
و جمله «أَنْتَظِرُ» واقع در محل نصب خبر (مَا زَالَ‌) است.
«بِكُمْ‌»:
باء: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
کُمْ‌: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل جر به حرف جر است،
و میم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَنْتَظِرُ» است.
«عَوَاقِبَ‌»:
مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.
«الْغَدْرِ»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.


«وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ،»۸
«وَ أَتَوَسَّمُكُمْ‌»:
واو: عاطفه،
أَتَوَسَّمُكُمْ‌: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً در آن است که تقدیرش «أنا» می‌باشد،
کُمْ‌: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل نصب مفعول به است،
و میم برای جمع است.
«بِحِلْيَةِ‌»:
باء: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
حِلْيَةِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است،
و صاحب حال (ذوالحال) یا ضمیر منصوب بارز برای خطاب (کُم) است یا ضمیر مستتر مرفوع در «أَتَوَسَّمُكُمْ‌» (أنا).
«الْمُغْتَرِّينَ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است،
و جمله «أَتَوَسَّمُكُمْ‌» معطوف بر جمله «أَنْتَظِرُ» است.


«حَتَّى سَتَرَنِي عَنْكُمْ جِلْبَابُ الدِّينِ،»۹
«حَتَّى»:
[۲]     جر و غایت
[۷] یا حرف ابتدا.
مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«سَتَرَنِي»:
فعل ماضی، مبنی بر فتح،
و نون برای وقایه است،
و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل نصب مفعول به است.
«عَنْكُمْ‌»:
عَنْ: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
کُمْ‌: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل جر به حرف جر است،
و میم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «سَتَرَنِي» است.
«جِلْبَابُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.
«الدِّينِ‌»:
مضاف الیه و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.


«وَ بَصَّرَنِيكُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ.»۱۰
«وَ بَصَّرَنِيكُمْ‌»:
واو: عاطفه،
بَصَّرَنِيكُمْ‌: فعل ماضی، مبنی بر فتح،
و نون برای وقایه است،
و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل نصب مفعول به است،
کُمْ‌: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل نصب مفعول به به نزع خافض (با حذف حرف جر) است.
«صِدْقُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.
«النِّيَّةِ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است،
و جمله «بَصَّرَنِيكُمْ‌» معطوف بر جمله «سَتَرَنِي» است.


«أَقَمْتُ لَكُمْ عَلَى سَنَنِ الْحَقِّ فِي جَوَادِّ الْمَضَلَّةِ،»۱۱
«أَقَمْتُ‌»:
فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع،
و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل است.
«لَكُمْ‌»:
لام: حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
کُمْ‌: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر است،
و میم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَقَمْتُ‌» است،
و جمله استئنافیه است.
«عَلَى»:
حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«سَنَنِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است.
«الْحَقِّ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.
«فِي»:
حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«جَوَادِّ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است.
«الْمَضَلَّةِ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.


«حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لَا دَلِيلَ،»۱۲
«حَيْثُ‌»:
مفعول فیه (ظرف)، مبنی بر ضم، در محل نصب است،
و ظرف متعلق به فعل (أَقَمْتُ‌) است، و آن مضاف است.
«تَلْتَقُونَ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و جمله «تَلْتَقُونَ‌» واقع در محل جر به اضافه (مضاف الیه) است.
«وَ لاَ»:
واو: حالیه،
لَا: حرف [۳]     مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
لَا: نافیه جنس، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«دَلِيلَ‌»:
اسم (لا) نافیه جنس، مبنی بر فتح، در محل نصب است، و خبر محذوف است،
و جمله واقع در محل نصب حال است.


«وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لَا تُمِيهُونَ.»۱۳
«وَ تَحْتَفِرُونَ‌»:
واو: عاطفه،
تَحْتَفِرُونَ‌: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و جمله «تَحْتَفِرُونَ‌» معطوف بر جمله «تَلْتَقُونَ‌» است.
«وَ لا»:
واو: عاطفه،
لَا: نافیه، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«تُمِيهُونَ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و جمله معطوف بر جمله قبلش است.


«الْيَوْمَ أُنْطِقُ لَكُمُ الْعَجْمَاءَ ذَاتَ الْبَيَانِ!»۱۴
«الْيَوْمَ‌»:
مفعول فیه (ظرف)، منصوب و علامت نصبش فتحه است، و ظرف متعلق به فعل «أُنْطِقُ‌» است.
«أُنْطِقُ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً در آن است که تقدیرش «أنا» می‌باشد.
«لَكُمُ‌»:
لام: حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
کُمْ‌: ضمیر متصل، مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضم حرکت داده شده، واقع در محل جر به حرف جر است،
و میم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أُنْطِقُ‌» است،
و جمله «أُنْطِقُ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«الْعَجْمَاءَ‌»
[۸] و ممکن است (الْعَجْمَاءُ) صفتی برای محذوف یعنی «الکلمات» (کلمات گنگ) باشد.
:
مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است.
«ذَاتَ‌»:
نعت، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.
«الْبَيَانِ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.


«عَزَبَ رَأْيُ امْرِىءٍ تَخَلَّفَ عَنِّي!»۱۵
«عَزَبَ‌»:
فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است.
«رَأْيُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.
«امْرِىءٍ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.
«تَخلَّفَ‌»:
فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد.
«عَنِّي»:
عَنْ: حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و نون برای وقایه است،
و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «تَخلَّفَ‌» است،
و جمله «تَخلَّفَ‌» واقع در محل جر، نعت برای «امْرِىءٍ‌» است.


«مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ!»۱۶
«مَا»:
حرف نفی، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«شَكَكْتُ‌»
[۹] ابن میثم می‌گوید: بدان که ستایش خود به خاطر حقی که خداوند پس از شک به او نشان داده و کمالی که بر نفس قدسی‌اش افاضه فرموده، مستلزم خبر دادن از کمال قوت او در اثبات حقی است که دیده و شدت جلال آن حق برای اوست، به گونه‌ای که هیچ شبهه‌ای در آن برایش پیش نمی‌آید.
:
فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع،
و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل است.
«فِي»:
حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«الْحَقِّ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «شَكَكْتُ‌» است،
و جمله «مَا شَكَكْتُ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد و دلالت بر جواب کسی دارد که از او درباره بیان دعا بر کسی که از او تخلف کرده پرسیده است.
«مُذْ»:
مفعول فیه (ظرف زمان)، مبنی بر سکون، در محل نصب است،
و آن متعلق به فعل «شَكَكْتُ‌» است.
«أُرِيتُهُ‌»:
فعل ماضی مجهول، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع،
و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع نائب فاعل است،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل نصب مفعول به دوم است،
و جمله «أُرِيتُهُ‌» واقع در محل جر به اضافه (مضاف الیه) است.


«لَمْ يُوجِسْ مُوسَى (عَلَيهِ‌السَّلامُ) خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ،»۱۷
«لَمْ‌»:
حرف جزم و نفی و قلب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
{{نهज:يُوجِسْ‌}}:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون است.
«مُوسَى»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخرش به خاطر تعذر است.
«خِيفَةً‌»:
مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«عَلَى»:
حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«نَفْسِهِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر کسر، در محل جر به اضافه (مضاف الیه) است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «خِيفَةً‌» است.


«بَلْ أَشْفَقَ مِن غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ!»۱۸
«بَلْ‌»:
حرف عطف و اضراب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَشْفَقَ‌»
[۱۰] و ممکن است (أَشْفَقُ) به صیغه تفضیل، صفت برای «خِیفَة» باشد.
:
فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد.
«مِنْ‌»:
حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«غَلَبَةِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.
«الْجُهَّالِ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَشْفَقَ‌» است.
«وَ دُوَلِ‌»:
واو: عاطفه،
دُوَلِ‌: معطوف بر (غَلَبَةِ‌): اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.
«الضَّلاَلِ‌»:
مضاف الیه و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.


«الْيَوْمَ تَوَافَقْنَا عَلَى سَبيلِ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ.»۱۹
«الْيَوْمَ‌»:
مفعول فیه (ظرف زمان)، منصوب و علامت نصبش فتحه است،
و ظرف متعلق به فعل «تَوَافَقْنَا» است.
«تَوَافَقْنَا»:
فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع،
و نا: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل رفع فاعل است.
«عَلَى»:
حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«سَبِيلِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.
«الْحَقِّ‌»:
مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «تَوَافَقْنَا» است.
«وَ الْبَاطِلِ‌»:
واو: عاطفه،
الْبَاطِلِ‌: معطوف بر (الْحَقِّ‌): مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.


«مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ!»۲۰
«مَنْ‌»
[۱۱] ابن میثم می‌گوید: کلام امام (علیه‌السلام) مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ: مثلی است که با آن بر وجوب اعتماد به آنچه نزد اوست (علم و هدایت امام) تنبیه داده است، یعنی: اگر شما به گفتار من آرام گرفتید و به آن اعتماد کردید، به یقین و هدایت می‌رسید و از گمراهی و هلاکت دورتر خواهید بود، همان‌طور که کسی که به وجود آب در ابزار و وسایلش اطمینان دارد، از تشنگی و ترس هلاکت در امان است و از آن دو دور است، برخلاف کسی که به آن اطمینان ندارد. و با «ماء» (آب) کنایه از علمی است که مشتمل بر چگونگی هدایت به سوی خداوند است، زیرا آن آبی است که تشنگی در آن نیست.
:
اسم شرط، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع مبتدا است.
«وَثِقَ‌»:
فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش، واقع در محل جزم به عنوان فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد.
«بِمَاءٍ‌»:
باء: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
مَاءٍ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «وَثِقَ‌» است.
«لَمْ‌»:
حرف جزم و نفی و قلب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَظْمَأْ»:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد،
و جمله «لَمْ يَظْمَأْ» واقع در محل جزم جواب شرط است،
و جمله تشکیل شده از فعل شرط و جوابش، واقع در محل رفع خبر مبتدا است،
و جمله «مَنْ وَثِقَ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. «باء» در کلام امام (علیه‌السلام) (بِنَا) برای سببیت است.
۲. کلام امام (علیه‌السلام): تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْيَاءَ، یعنی: به وسیله آن هدایت و شرف اسلام، قدر شما بالا رفت و نامتان گرامی شد، و هنگامی که وصف «سنام» (کوهان) را برای «علیاء» (بلندی) با توجه به شباهت آن به شتر استعاره آورد، آن استعاره را با ذکر «تسنّم» که به معنی سوار شدن بر کوهان است، ترشیح (تأیید و تقویت) کرد و با آن از بلندمرتبگی آنان کنایه زد.
۳. کلمه (عَنْ) در کلام امام: (عَنِ السِّرَارِ) بر حقیقت اصلی خود یعنی «مجاوزت» (گذشتن و عبور کردن) است، یعنی: در حالی که از «سرار» (شب‌های پایانی ماه که ماه پنهان است) منتقل شده و از آن گذشته‌اید.
۴. اما اگر (وَقَرَ) به صورت معلوم گرفته شود، (سَمْعٌ) فاعل خواهد بود به این اعتبار که مراد، نفرین به کری برای کسی است که پندها و عبرت‌ها را نفهمیده است. و ابن میثم گفته است: و کسی که (وُقِرَ) را به صورت فعل مجهول (فعل لم یسم فاعله) روایت کرده، مراد «وَقَرَهُ الله» (خداوند سنگینش کند) است، و این کلامی است به طریق تمثیل که در مقام توبیخ آنان آورده شده است.
۵. کلام امام (علیه‌السلام): كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ. لفظ «نبأة» (صدای آهسته) را برای دعوت خود از آنان و ندای خود به سوی راه حق استعاره آورده است، و «صیحة» (فریاد بلند) را برای خطاب خداوند و رسولش. و این استعاره‌ای است به طریق کنایه از ضعف دعوت او نسبت به قوت دعوت خداوند و رسولش برای آنان.
۶. اسناد «اصمام» (کر کردن) به «صیحة» (فریاد) از باب ترشیح استعاره است، و با آن کنایه زده است از اینکه تکرار [۱]     خداوند بر گوش‌هایشان به حدی رسیده که آنان از شنیدن آن خسته و ملول شده‌اند، به طوری که دیگر چیزی را که در معنای آن باشد، خصوصاً آنچه ضعیف‌تر باشد، نمی‌شنوند، همان‌طور که کسی که فریاد کرش کرده باشد، صدای آهسته را نمی‌شنود.
۷. یا حرف ابتدا.
۸. و ممکن است (الْعَجْمَاءُ) صفتی برای محذوف یعنی «الکلمات» (کلمات گنگ) باشد.
۹. ابن میثم می‌گوید: بدان که ستایش خود به خاطر حقی که خداوند پس از شک به او نشان داده و کمالی که بر نفس قدسی‌اش افاضه فرموده، مستلزم خبر دادن از کمال قوت او در اثبات حقی است که دیده و شدت جلال آن حق برای اوست، به گونه‌ای که هیچ شبهه‌ای در آن برایش پیش نمی‌آید.
۱۰. و ممکن است (أَشْفَقُ) به صیغه تفضیل، صفت برای «خِیفَة» باشد.
۱۱. ابن میثم می‌گوید: کلام امام (علیه‌السلام) مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ: مثلی است که با آن بر وجوب اعتماد به آنچه نزد اوست (علم و هدایت امام) تنبیه داده است، یعنی: اگر شما به گفتار من آرام گرفتید و به آن اعتماد کردید، به یقین و هدایت می‌رسید و از گمراهی و هلاکت دورتر خواهید بود، همان‌طور که کسی که به وجود آب در ابزار و وسایلش اطمینان دارد، از تشنگی و ترس هلاکت در امان است و از آن دو دور است، برخلاف کسی که به آن اطمینان ندارد. و با «ماء» (آب) کنایه از علمی است که مشتمل بر چگونگی هدایت به سوی خداوند است، زیرا آن آبی است که تشنگی در آن نیست.





جعبه ابزار