• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 5 - ترجمه فارسی بدون متن عربی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



از خطبه‌های آن حضرت (علیه‌السلام) است در هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبض روح شد و عباس و ابوسفیان بن حرب به او پیشنهاد بیعت برای خلافت دادند:
«أَيُّهَا النَّاسُ، شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ،»۱
«أَيُّهَا»:
منادا
[۱] حذف حرف ندا برای تخفیف.
مبنی بر ضم واقع در محل نصب،
و هاء: برای تنبیه.
«النَّاسُ‌»:
بدل یا عطف بیان از «أيّ‌» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره است،
و جمله ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.
«شُقُّوا»:
فعل امر مبنی بر حذف نون زیرا مضارع آن از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،
و الف فارقه است.
«أَمْوَاجَ‌»
[۲] قوله علیه السلام: شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ. امام (علیه‌السلام) فتنه را به دریای متلاطم تشبیه کرده است، به همین دلیل لفظ (امواج) را برای آن عاریه گرفته، و با آن از حرکت فتنه و برپایی آن کنایه آورده است، و وجه مشابهت آشکار است زیرا دریا و فتنه هنگام هیجان در سبب هلاکت فرو روندگان در آنها مشترک هستند.
:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«الْفِتَنِ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است.
«بِسُفُنِ‌»
[۳] با سفن النجاة برای هر چیزی که وسیله‌ای برای رهایی از فتنه باشد، از سازش یا حیله رهایی‌بخش یا صبر، عاریه گرفته است، و وجه مشابهت وسیله بودن هر یک از آنها برای سلامتی است، زیرا تک تک راه‌های ذکر شده راه‌هایی به سوی سلامتی از هیجان فتنه و هلاکت در آن است. همانطور که کشتی سبب رهایی از امواج دریا است.
:
باء
[۴] باء برای استعانت است.
: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،
سُفُنِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «شُقُّوا» هستند.
«النَّجَاةِ‌»:
مضاف‌الیه و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جمله «شُقُّوا» جواب ندا است.


«وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ،»۲
«وَ عَرِّجُوا»:
واو: عاطفه،
عَرِّجُوا: فعل امر مبنی بر حذف نون زیرا مضارع آن از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،
و الف فارقه است.
«عَنْ‌»:
حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.
«طَرِيقِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «عَرِّجُوا» هستند.
«الْمُنَافَرَةِ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جمله معطوف بر جمله «شُقُّوا» است.


«وَضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ.»۳
«وَ ضَعُوا»:
واو: عاطفه،
ضَعُوا: فعل امر مبنی بر حذف نون زیرا مضارع آن از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،
و الف فارقه است.
«تِيجَانِ‌»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.
«الْمُفَاخَرَةِ‌»:
مضاف‌الیه و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جمله معطوف بر جمله «شُقُّوا» است.


«أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاح،»۴
«أَفْلَحَ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است.
«مَنْ‌»:
اسم موصول به معنای (الَّذِي) مبنی بر سکون واقع در محل رفع فاعل.
«نَهَضَ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو است.
«بِجَنَاحٍ‌»
[۵] لفظ جناح را برای اعوان و انصار عاریه گرفته است، و وجه مشابهت آشکار است، زیرا جناح محل قدرت بر پرواز و تصرف است و اعوان و انصار به وسیله آنها قوت بر برخاستن به جنگ و پرواز در میدان آن را دارند، لاجرم مشابهت حاصل شده پس لفظ جناح برای آن عاریه گرفته شده است.
:
باء : حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،
جَنَاحٍ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «نَهَضَ‌»،
و جمله «نَهَضَ‌» صله موصول محلی از اعراب ندارد،
و جمله «أَفْلَحَ‌» استئنافیه است.


«أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَراحَ.»۵
«أَوِ»:
حرف عطف مبنی بر سکون و به کسره حرکت داده شده برای جلوگیری از التقاء ساکنین، محلی از اعراب ندارد.
«اسْتَسْلَمَ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو است.
«فَأَرَاحَ‌»:
فاء: سببیه
[۶] یعنی تسلیم شدن سبب برای آسایش از خستگی هنگام فقدان یاور است، و همانا به لفظ ماضی آورده تا دلالت بر وقوع و استمرار آن کند.
،
أَرَاحَ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو،
و جمله «اسْتَسْلَمَ‌» معطوف بر جمله «نَهَضَ‌» است.


«هـذَا مَاءٌ آجِنٌ،»۶
«هذَا»:
هاء: برای تنبیه،
ذا: اسم اشاره مبنی بر سکون واقع در محل رفع مبتدا.
«مَاءٌ‌»
[۷] قوله علیه السلام: مَاءٌ آجِنٌ‌، تنبیه به اینکه مطالبات دنیوی اگرچه بزرگ باشند ولی با کدورت و تغییر و نقص آمیخته شده‌اند، و اشاره به امر خلافت در آن وقت دارد، و تشبیه آن به آب و لقمه آشکار است زیرا زندگی دنیا بر آن دو مدار است، و امر خلافت بزرگترین اسباب دنیا است پس آن دو مشابه هم هستند، پس لفظ آن دو را برای آنچه از آن طلب می‌شود عاریه گرفته و با آن دو از آن کنایه آورده است.
:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.
«آجِنٌ‌»:
نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.


«وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا.»۷
«وَ لُقْمَةٌ‌»:
واو: عاطفه،
لُقْمَةٌ‌: معطوف بر (مَاءٌ‌): خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.
«يَغَصُّ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است.
«بِهَا»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَغَصُّ‌»،
و جمله «يَغَصُّ‌» واقع در محل رفع نعت است.
«آكِلُهَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه برای (لُقْمَةٌ‌).


«وَ مُجْتَنِي الَّثمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيرِ أَرْضِهِ.»۸
«وَ مُجْتَنِي»:
واو: حالیه،
مُجْتَنِي: مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخر آن است، و آن مضاف است.
«الثَّمَرَةِ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است.
«لِغَيْرِ»:
لام: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،
غَيْرِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُجْتَنِي» هستند.
«وَقْتِ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و جمله مبتدا و خبر واقع در محل نصب حال است.
«إِينَاعِهَا»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه.
«كَالزَّارِعِ‌»:
کاف
[۸] ممکن است کاف به معنای (مثل) در نظر گرفته شود و پس آن خبر باشد و ما بعد آن مضاف‌الیه باشد، و مجتنی الثمره لغیر وقتها را به زارع بغیر ارضه تشبیه کرده است، و وجه شبه عدم انتفاع در دو موضع است زیرا زارع بغیر ارضه در محل منع از آن تصرف است پس سعی او باطل می‌شود، و از زراعت خود منتفع نمی‌شود، همچنین مجتنی الثمره لغیر وقتها از آن منتفع نمی‌شود، همچنین طلب خلافت او در آن وقت.
: حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد،
الزَّارِعِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند.
«بِغَيْرِ»:
باء : حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،
غَيْرِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «الزَّارِعِ‌» هستند.
«أَرْضِهِ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه.


«فَإنْ أَقُلْ يَقُولُوا:»۹
«فَإِنْ‌»:
فاء: استئنافیه،
إِنْ‌: حرف شرط و جزم مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.
«أَقُلْ‌»:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون، و آن فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن وجوباً تقدیر آن: أنا است.
«يَقُولُوا»:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن حذف نون زیرا آن از افعال خمسه است، و آن جواب شرط است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،
و الف فارقه است،
و جمله استئنافیه است.


«حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ،»۱۰
«حَرَصَ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو است.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.
«الْمُلْكِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و جار و مجرور متعلق به فعل «حَرَصَ‌»،
و جمله «حَرَصَ‌» واقع در محل نصب مفعول به (مقول القول) است.


«وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا:»۱۱
«وِ إِنْ‌»:
واو: عاطفه،
إِنْ‌: حرف شرط و جزم مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.
«أَسْكُتْ‌»:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون، و آن فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن وجوباً تقدیر آن: أنا است.
«يَقُولُوا»:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن حذف نون زیرا آن از افعال خمسه است، و آن جواب شرط است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،
و الف فارقه است.


«جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ!»۱۲
«جَزَعَ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو است.
«مِنَ‌»:
حرف جر مبنی بر سکون و به فتحه حرکت داده شده برای جلوگیری از التقاء ساکنین، محلی از اعراب ندارد.
«الْمَوْتِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «جَزَعَ‌»،
و جمله «جَزَعَ‌» واقع در محل نصب مفعول به (مقول القول) است،
و جمله شرط معطوف بر جمله شرط قبل از آن است.


«هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي!»۱۳
«هَيْهَاتَ‌»:
اسم فعل ماضی مبنی بر فتح، و فاعل آن محذوف است
[۹] یعنی: دور شد این قول از اینکه او از مرگ ترسیده است.
.
«بَعْدَ»:
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و ظرف متعلق به اسم فعل «هَيْهَاتَ‌» است.
«اللَّتَيَا»
[۱۰] حریری در مقامات گفته است: اللتیا تصغیر (الَّتِي) است و آن بر غیر قیاس تصغیر مطرد است؛ زیرا قیاس آن است که اول اسم هنگامی که تصغیر شود مضموم گردد و این اسم بر فتحه اصلی خود هنگام تصغیر اقرار داده شده است، جز اینکه عرب عوض آن از ضمه اول آن به این صورت داده که در آخر آن الفی افزوده، و اسماء اشاره را هنگام تصغیر بر حکم آن جاری کرده است، پس در تصغیر الَّذِي و الَّتِي گفته: اللذیا و اللتیا و در تصغیر ذا و ذاک: ذیا و ذیاک، و در معنای قول ایشان (بعد اللتیا و التي) اختلاف شده و گفته شده: آن دو از اسماء داهیه هستند، و گفته شده: مراد به آن دو کوچک مکروه و بزرگ آن است.
:
اسم موصول مبنی بر سکون واقع در محل جر به اضافه.
«وَ الَّتي»:
واو: عاطفه،
الَّتي: معطوف بر «اللَّتَيَا»: اسم موصول مبنی بر سکون واقع در محل جر به اضافه،
و جمله «هَيْهَاتَ‌» ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.


«وَ اللهِ لِإِبْنُ أَبِي طَالِب آنَسُ بالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ‌ أُمِّهِ،»۱۴
«وَ اللهِ‌»:
واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد،
اللهِ‌: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند،
و جمله «وَ اللهِ لابْنُ أَبِي طَالِبٍ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«لابْنُ‌»:
لام: واقع در جواب قسم،
ابْنُ‌: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است.
«أَبِي»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن یاء زیرا آن از اسماء سته است، و آن مضاف است.
«طَالِبٍ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.
«آنَسُ‌»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است.
«بِالمَوْتِ‌»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،
المَوْتِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «آنَسُ‌» هستند.
«مِنَ‌»:
حرف جر مبنی بر سکون و به فتحه حرکت داده شده برای جلوگیری از التقاء ساکنین، محلی از اعراب ندارد.
«الطِّفْلِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند.
«بِثَدْيِ‌»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،
ثَدْيِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «آنَسُ‌» هستند.
«أُمِّهِ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه،
و جمله «لابْنُ أَبِي طَالِبٍ‌» جواب قسم است،
و جمله قسم استئنافیه است.


«بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ»۱۵
«بَلِ‌»:
حرف عطف و اضراب مبنی بر سکون و به کسره حرکت داده شده برای جلوگیری از التقاء ساکنین، محلی از اعراب ندارد.
«انْدَمَجْتُ‌»:
فعل ماضی مبنی بر سکون برای اتصال آن به ضمیر رفع،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل،
و جمله «انْدَمَجْتُ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«عَلَى»
[۱۱] (عَلَى) در قول آن حضرت (علیه‌السلام) (عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ) به معنای (فِي) است، بر حد قول او: وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ.
:
حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.
«مَكْنُونِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «انْدَمَجْتُ‌» هستند.
«عِلْمٍ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.


«لَوْ بُحْتُ بِهِ لَأَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ‌ الْبَعِيدَةِ!»۱۶
«لَوْ»:
حرف شرط غیر جازم مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.
«بُحْتُ‌»:
فعل ماضی مبنی بر سکون برای اتصال آن به ضمیر رفع، و آن فعل شرط است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل،
و جمله «لَوْ بُحْتُ بِهِ‌» واقع در محل جر نعت برای «عِلْمٍ‌» است.
«بِهِ‌»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر،
و جار و مجرور متعلق به فعل «بُحْتُ‌» هستند.
«لاضْطَرَبْتُمُ‌»:
لام
[۱۲] و لامی که بر جواب (لَوْ) داخل می‌شود لام جواب نامیده می‌شود.
: حرف تاکید مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد،
اضْطَرَبْتُمُ‌: فعل ماضی مبنی بر سکون برای اتصال آن به ضمیر رفع، و آن جواب شرط است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل،
و میم: برای جمع است.
«اضْطِرَابَ‌»:
مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.
«الأَرْشِيَةِ‌»:
مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است.
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.
«الطَّوِيِّ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدره بر آخر آن است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «اضْطِرَابَ‌» هستند.
«الْبَعِيدَةِ‌»
[۱۳] الْبَعِيدَةُ صِفَةٌ، و تأنیث آن به اعتبار اینکه الطَّوَى اسم برای چاه است و آن مؤنث است.
:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است.



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. حذف حرف ندا برای تخفیف.
۲. قوله علیه السلام: شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ. امام (علیه‌السلام) فتنه را به دریای متلاطم تشبیه کرده است، به همین دلیل لفظ (امواج) را برای آن عاریه گرفته، و با آن از حرکت فتنه و برپایی آن کنایه آورده است، و وجه مشابهت آشکار است زیرا دریا و فتنه هنگام هیجان در سبب هلاکت فرو روندگان در آنها مشترک هستند.
۳. با سفن النجاة برای هر چیزی که وسیله‌ای برای رهایی از فتنه باشد، از سازش یا حیله رهایی‌بخش یا صبر، عاریه گرفته است، و وجه مشابهت وسیله بودن هر یک از آنها برای سلامتی است، زیرا تک تک راه‌های ذکر شده راه‌هایی به سوی سلامتی از هیجان فتنه و هلاکت در آن است. همانطور که کشتی سبب رهایی از امواج دریا است.
۴. باء برای استعانت است.
۵. لفظ جناح را برای اعوان و انصار عاریه گرفته است، و وجه مشابهت آشکار است، زیرا جناح محل قدرت بر پرواز و تصرف است و اعوان و انصار به وسیله آنها قوت بر برخاستن به جنگ و پرواز در میدان آن را دارند، لاجرم مشابهت حاصل شده پس لفظ جناح برای آن عاریه گرفته شده است.
۶. یعنی تسلیم شدن سبب برای آسایش از خستگی هنگام فقدان یاور است، و همانا به لفظ ماضی آورده تا دلالت بر وقوع و استمرار آن کند.
۷. قوله علیه السلام: مَاءٌ آجِنٌ‌، تنبیه به اینکه مطالبات دنیوی اگرچه بزرگ باشند ولی با کدورت و تغییر و نقص آمیخته شده‌اند، و اشاره به امر خلافت در آن وقت دارد، و تشبیه آن به آب و لقمه آشکار است زیرا زندگی دنیا بر آن دو مدار است، و امر خلافت بزرگترین اسباب دنیا است پس آن دو مشابه هم هستند، پس لفظ آن دو را برای آنچه از آن طلب می‌شود عاریه گرفته و با آن دو از آن کنایه آورده است.
۸. ممکن است کاف به معنای (مثل) در نظر گرفته شود و پس آن خبر باشد و ما بعد آن مضاف‌الیه باشد، و مجتنی الثمره لغیر وقتها را به زارع بغیر ارضه تشبیه کرده است، و وجه شبه عدم انتفاع در دو موضع است زیرا زارع بغیر ارضه در محل منع از آن تصرف است پس سعی او باطل می‌شود، و از زراعت خود منتفع نمی‌شود، همچنین مجتنی الثمره لغیر وقتها از آن منتفع نمی‌شود، همچنین طلب خلافت او در آن وقت.
۹. یعنی: دور شد این قول از اینکه او از مرگ ترسیده است.
۱۰. حریری در مقامات گفته است: اللتیا تصغیر (الَّتِي) است و آن بر غیر قیاس تصغیر مطرد است؛ زیرا قیاس آن است که اول اسم هنگامی که تصغیر شود مضموم گردد و این اسم بر فتحه اصلی خود هنگام تصغیر اقرار داده شده است، جز اینکه عرب عوض آن از ضمه اول آن به این صورت داده که در آخر آن الفی افزوده، و اسماء اشاره را هنگام تصغیر بر حکم آن جاری کرده است، پس در تصغیر الَّذِي و الَّتِي گفته: اللذیا و اللتیا و در تصغیر ذا و ذاک: ذیا و ذیاک، و در معنای قول ایشان (بعد اللتیا و التي) اختلاف شده و گفته شده: آن دو از اسماء داهیه هستند، و گفته شده: مراد به آن دو کوچک مکروه و بزرگ آن است.
۱۱. (عَلَى) در قول آن حضرت (علیه‌السلام) (عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ) به معنای (فِي) است، بر حد قول او: وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ.
۱۲. و لامی که بر جواب (لَوْ) داخل می‌شود لام جواب نامیده می‌شود.
۱۳. الْبَعِيدَةُ صِفَةٌ، و تأنیث آن به اعتبار اینکه الطَّوَى اسم برای چاه است و آن مؤنث است.





جعبه ابزار