• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 7

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فِي ذَمِّ اتِّبَاعِ الشَّيْطَانِ؛ «و از خطبه‌ای از او (علیه‌السلام) در نکوهش پیروی از شیطان»
«ٱتَّخَذُواْ ٱلشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكًا»۱
«ٱتَّخَذُوا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلضَّمِّ لِٱتِّصَالِهِ بِوَاوِ ٱلْجَمَاعَةِ
؛ «فعل ماضی، مبنی بر ضم به دلیل اتصالش به واو جماعت»
وَ ٱلْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ
؛ «و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل»
وَ ٱلْأَلِفُ فَارِقَةٌ.
؛ «و الألف فارقه (جداکننده) است.»
«ٱلشَّيْطَانَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ ٱلْفَتْحَةُ ٱلظَّاهِرَةُ.
؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.»
«لِأَمْرِهِمْ‌»:
ٱللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ
؛ «اللام: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد»
أَمْرِهِمْ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ ٱلْكَسْرَةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛ «أمرهم: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و آن مضاف است»
وَ هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِٱلْإِضَافَةِ
؛ «و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل جر به اضافه (مضاف‌الیه)»
وَ ٱلْمِيمُ: لِلْجَمْعِ
؛ «و المیم: برای جمع است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِقَوْلِهِ «مِلَاكًا».
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به قولِ «مِلَاكًا». »
«مِلَاكًا»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ ٱلْفَتْحَةُ ٱلظَّاهِرَةُ، وَ ٱلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ.
؛ «مفعول‌به دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [۱]     دوم برای تنوین است.»


«وَ ٱتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكًا»۲
«وَ ٱتَّخَذَهُمْ‌»:
ٱلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛ «الواو: عاطفه است»
ٱتَّخَذَهُمْ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ
؛ «ٱتَّخَذَهُمْ‌: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ
؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل نصب مفعول‌به است»
وَ ٱلْمِيمُ: لِلْجَمْعِ
؛ «و المیم: برای جمع است»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ ٱلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا.
؛ «و این جمله معطوف بر جمله قبل از خود است.»
«لَهُ‌»:
ٱللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ
؛ «اللام: حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد»
وَ ٱلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ ٱلْجَرِّ
؛ «و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم، واقع در محل جر به حرف جر است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «ٱتَّخَذَهُمْ‌».
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «ٱتَّخَذَهُمْ‌». »
«أَشْرَاكًا»:
مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ ٱلْفَتْحَةُ ٱلظَّاهِرَةُ، وَ ٱلثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ.
؛ «مفعول‌به دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و [۲]     دوم برای تنوین است.»


«فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ»۳
«فَبَاضَ‌»:
ٱلْفَاءُ: عَاطِفَةٌ
؛ «الفاء: عاطفه است»
بَاضَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ
؛ «باضَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ ٱلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا.
؛ «و این جمله معطوف بر جمله قبل از خود است.»
«وَ فَرَّخَ‌»:
ٱلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛ «الواو: عاطفه است»
فَرَّخَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ
؛ «فرّخَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ ٱلْجُمْلَةِ قَبْلَهَا.
؛ «و این جمله معطوف بر جمله قبل از خود است.»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ.
؛ «حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«صُدُورِهِمْ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ ٱلْكَسْرَةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِٱلْإِضَافَةِ
؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل جر به اضافه (مضاف‌الیه)»
وَ ٱلْمِيمُ: لِلْجَمْعِ
؛ «و المیم: برای جمع است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «فَرَّخَ‌».
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «فَرَّخَ‌». »


«وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ»۴
«وَ دَبَّ‌»:
ٱلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛ «الواو: عاطفه است»
دَبَّ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ
؛ «دبَّ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «فَبَاضَ‌».
؛ «و این جمله معطوف بر جمله «فَبَاضَ‌» است.»
«وَ دَرَجَ‌»:
ٱلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛ «الواو: عاطفه است»
دَرَجَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛ «درجَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد.»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ
؛ «حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «فَبَاضَ‌».
؛ «و این جمله معطوف بر جمله «فَبَاضَ‌» است.»
«حُجُورِهِمْ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ ٱلْكَسْرَةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و آن مضاف است»
وَ هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِٱلْإِضَافَةِ
؛ «و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل جر به اضافه (مضاف‌الیه)»
وَ ٱلْمِيمُ: لِلْجَمْعِ
؛ «و المیم: برای جمع است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «دَرَجَ‌».
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «دَرَجَ‌». »


«فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ»۵
«فَنَظَرَ»:
ٱلْفَاءُ: تَفْرِيعِيَّةٌ
؛ «الفاء: تفریعیه (نتیجه‌گیری) است»
نَظَرَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛ «نظرَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد.»
«بِأَعْيُنِهِمْ‌»:
ٱلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ
؛ «الباء: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد»
أَعْيُنِهِمْ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ ٱلْكَسْرَةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛ «أعینهم: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِٱلْإِضَافَةِ
؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل جر به اضافه (مضاف‌الیه)»
وَ ٱلْمِيمُ: لِلْجَمْعِ
؛ «و المیم: برای جمع است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «نَظَرَ»
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «نَظَرَ»»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «فَبَاضَ‌».
؛ «و این جمله معطوف بر جمله «فَبَاضَ‌» است.»


«وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»۶
«وَ نَطَقَ‌»:
ٱلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛ «الواو: عاطفه است»
نَطَقَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛ «نطقَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد.»
«بِأَلْسِنَتِهِمْ‌»:
ٱلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ
؛ «الباء: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد»
أَلْسِنَتِهِمْ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ ٱلْكَسْرَةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛ «ألسنتهم: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و آن مضاف است»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِٱلْإِضَافَةِ
؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل جر به اضافه (مضاف‌الیه)»
وَ ٱلْمِيمُ: لِلْجَمْعِ
؛ «و المیم: برای جمع است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «نَطَقَ‌»
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «نَطَقَ‌»»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «نَظَرَ».
؛ «و این جمله معطوف بر جمله «نَظَرَ» است.»


«فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ»۷
«فَرَكِبَ‌»:
ٱلْفَاءُ: تَفْرِيعِيَّةٌ
؛ «الفاء: تفریعیه (نتیجه‌گیری) است»
رَكِبَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛ «رکِبَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد.»
«بِهِمُ‌»:
ٱلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ
؛ «الباء: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد»
هُمْ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِٱلضَّمِّ مَنْعًا لِٱلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ ٱلْجَرِّ
؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده است، واقع در محل جر به حرف جر است»
وَ ٱلْمِيمُ: لِلْجَمْعِ
؛ «و المیم: برای جمع است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «رَكِبَ‌»
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «رَكِبَ‌»»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «فَبَاضَ‌».
؛ «و این جمله معطوف بر جمله «فَبَاضَ‌» است.»
«ٱلزَّلَلَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ ٱلْفَتْحَةُ ٱلظَّاهِرَةُ.
؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.»


«وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ»۸
«وَ زَيَّنَ‌»:
ٱلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛ «الواو: عاطفه است»
زَيَّنَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛ «زیّنَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد.»
«لَهُمُ‌»:
ٱللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ
؛ «اللام: حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد»
هُمُ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ ٱلْجَرِّ وَ حُرِّكَ بِٱلضَّمِّ مَنْعًا لِٱلْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ
؛ «همُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده است»
وَ ٱلْمِيمُ: لِلْجَمْعِ
؛ «و المیم: برای جمع است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «زَيَّنَ‌»
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «زَيَّنَ‌»»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «فَبَاضَ‌».
؛ «و این جمله معطوف بر جمله «فَبَاضَ‌» است.»
«ٱلْخَطَلَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ ٱلْفَتْحَةُ ٱلظَّاهِرَةُ.
؛ «مفعول‌به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.»


«فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ»۹
«فِعْلَ‌» :
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ
[۱] مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَجَازِيٌّ لِقَوْلِهِ: ٱتَّخَذُوا، إِذِ ٱلْعَامِلُ مَحْذُوفٌ، وَ ٱلتَّقْدِيرُ: فَعَلُوا ذٰلِكَ فِعْلَ مَنْ، أَوْ عَنْ قَوْلِهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): ٱتَّخَذُوا، لِأَنَّهُ فِي مَعْنَىٰ (فَعَلُوا) فَهُوَ مَصْدَرٌ لَهُ مِنْ غَيْرِ لَفْظِهِ.
مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ ٱلْفَتْحَةُ ٱلظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛ «مفعول مطلق
[۲] مفعول مطلق مجازی برای قولِ او: «ٱتَّخَذُوا» است، زیرا عامل محذوف است و تقدیر آن چنین است: «فعلوا ذلک فعلَ من» (انجام دادند آن کار را همچون انجام دادنِ کسی که...)، یا [برگرفته] از قول او (علیه‌السلام): «ٱتَّخَذُوا»، زیرا آن در معنای «فعلوا» (انجام دادند) است، پس مصدری برای آن از غیر لفظش می‌باشد.
منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و آن مضاف است.»
«مَنْ‌»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِٱلْإِضَافَةِ.
؛ «اسم موصول، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به اضافه (مضاف‌الیه) است.»
«قَدْ»:
حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ.
؛ «حرف تحقیق، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«شَرِكَهُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ
؛ «فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است»
وَ ٱلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ.
؛ «و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم، واقع در محل نصب مفعول‌به است.»
«ٱلشَّيْطَانُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ٱلضَّمَّةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ.
؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ.
؛ «حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«سُلْطَانِهِ‌»
[۳] قَالَ ٱبْنُ مَيْثَمٍ: ٱلضَّمِيرُ فِي (سُلْطَانِهِ) يَعُودُ إِلَىٰ مَنْ قَدْ شَارَكَهُ ٱلشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ ٱلَّذِي جَعَلَهُ ٱللَّهُ لَهُ عَلَى ٱلْأَعْمَالِ وَ ٱلْأَقْوَالِ.
:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ ٱلْكَسْرَةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و آن مضاف است
[۴] ابن میثم گوید: ضمیر در (سلطانه) به «مَن» (کسی که) برمی‌گردد که شیطان در سلطه و قدرتی که خداوند برای او بر اعمال و اقوال قرار داده، شریکش شده است.
»
وَ ٱلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِٱلْإِضَافَةِ
؛ «و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر، واقع در محل جر به اضافه (مضاف‌الیه) است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «شَرِكَ‌»
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «شَرِكَ‌»»
وَ جُمْلَةُ «شَرِكَهُ ٱلشَّيْطَانُ‌» صِلَةُ ٱلْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ ٱلْإِعْرَابِ.
؛ «و جمله «شَرِكَهُ ٱلشَّيْطَانُ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.»


«وَ نَطَقَ بِٱلْبَاطِلِ عَلَىٰ لِسَانِهِ!»۱۰
«وَ نَطَقَ‌»:
ٱلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛ «الواو: عاطفه است»
نَطَقَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْفَتْحِ ٱلظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛ «نطقَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیرش «هو» (او) می‌باشد.»
«بِٱلْبَاطِلِ‌»:
ٱلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ
؛ «الباء: حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد»
ٱلْبَاطِلِ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ ٱلْكَسْرَةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ
؛ «الباطلِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِٱلْفِعْلِ «نَطَقَ‌»
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به فعل «نَطَقَ‌»»
وَ ٱلْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «شَرِكَهُ‌».
؛ «و این جمله معطوف بر جمله «شَرِكَهُ‌» است.»
«عَلَىٰ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلسُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ ٱلْإِعْرَابِ.
؛ «حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«لِسَانِهِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ ٱلْكَسْرَةُ ٱلظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و آن مضاف است»
وَ ٱلْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى ٱلْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِٱلْإِضَافَةِ
؛ «و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر، واقع در محل جر به اضافه (مضاف‌الیه) است»
وَ ٱلْجَارُّ وَ ٱلْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ، أَوْ بِٱلْفِعْلِ «نَطَقَ‌».
؛ «و جار و مجرور متعلق‌اند به حال محذوف، یا به فعل «نَطَقَ‌». »



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَجَازِيٌّ لِقَوْلِهِ: ٱتَّخَذُوا، إِذِ ٱلْعَامِلُ مَحْذُوفٌ، وَ ٱلتَّقْدِيرُ: فَعَلُوا ذٰلِكَ فِعْلَ مَنْ، أَوْ عَنْ قَوْلِهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): ٱتَّخَذُوا، لِأَنَّهُ فِي مَعْنَىٰ (فَعَلُوا) فَهُوَ مَصْدَرٌ لَهُ مِنْ غَيْرِ لَفْظِهِ.
۲. مفعول مطلق مجازی برای قولِ او: «ٱتَّخَذُوا» است، زیرا عامل محذوف است و تقدیر آن چنین است: «فعلوا ذلک فعلَ من» (انجام دادند آن کار را همچون انجام دادنِ کسی که...)، یا [برگرفته] از قول او (علیه‌السلام): «ٱتَّخَذُوا»، زیرا آن در معنای «فعلوا» (انجام دادند) است، پس مصدری برای آن از غیر لفظش می‌باشد.
۳. قَالَ ٱبْنُ مَيْثَمٍ: ٱلضَّمِيرُ فِي (سُلْطَانِهِ) يَعُودُ إِلَىٰ مَنْ قَدْ شَارَكَهُ ٱلشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ ٱلَّذِي جَعَلَهُ ٱللَّهُ لَهُ عَلَى ٱلْأَعْمَالِ وَ ٱلْأَقْوَالِ.
۴. ابن میثم گوید: ضمیر در (سلطانه) به «مَن» (کسی که) برمی‌گردد که شیطان در سلطه و قدرتی که خداوند برای او بر اعمال و اقوال قرار داده، شریکش شده است.





جعبه ابزار