• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تنقیح مناط در فقه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از اصطلاحات رایج در متون فقهی و لسان فقیهان، (تنقیح مناط) است. این امر، به دلیلی که خواهیم گفت، در ابواب و احکام غیر عبادی کاربرد و اهمیت بیشتری دارد.

فهرست مندرجات

۱ - اهمیت موضوع بحث
۲ - خرد آدمی و ملاکات احکام
۳ - مفهوم تنقیح مناط
۴ - اقوال فقیهان
۵ - وجه حجّت بودن تنقیح مناط
۶ - قیاس منصوص العلّه
۷ - تفاوت قیاس منصوص العله با تنقیح مناط
۸ - نکات مهمی درباره تنقیح مناط
       ۸.۱ - نکته نخست
       ۸.۲ - نکته دوم
       ۸.۳ - نکته سوم
       ۸.۴ - نکته چهارم
       ۸.۵ - نکته پنجم
       ۸.۶ - نکته ششم
       ۸.۷ - نکته هفتم
۹ - نمونه ها
       ۹.۱ - نمونه اول
       ۹.۲ - نمونه دوم
       ۹.۳ - نمونه سوم
       ۹.۴ - نمونه چهارم
       ۹.۵ - نمونه پنجم
       ۹.۶ - نمونه ششم
       ۹.۷ - نمونه هفتم
       ۹.۸ - نمونه هشتم
       ۹.۹ - نمونه نهم
       ۹.۱۰ - نمونه دهم
۱۰ - نمونه‌های مخدوش
       ۱۰.۱ - نمونه اول
       ۱۰.۲ - نمونه دوم
       ۱۰.۳ - نمونه سوم
       ۱۰.۴ - نمونه چهارم
۱۱ - معانی واژه اعتبار
       ۱۱.۱ - ارزش داشتن
       ۱۱.۲ - عبرت گرفتن
       ۱۱.۳ - لحاظ
       ۱۱.۴ - استدلال
۱۲ - اقسام اعتبار
       ۱۲.۱ - اعتبار مردود
       ۱۲.۲ - اعتبار مقبول
۱۳ - پانویس
۱۴ - منبع


این موضوع، به رغم اهمیت و تأثیر فراوانی که در فرایند استنباط دارد، چندان مورد توجه قرار نگرفته و تا جایی که این قلم می‌داند، تاکنون تحقیقی مستقل و فراگیر در این باره انجام نگرفته است. از سوی دیگر، گاه در فقه به اصطلاحات دیگری بر می‌خوریم که با اصطلاح مزبور، نزدیکی و همانندی دارند، مانند: (الغاء خصوصیت) و (اعتبار) و ( قیاس).
مقاله پیش رو به بررسی اصطلاحات یاد شده پرداخته و با توجه به کلمات و عبارت های فقیهان، یکی بودن یا مختلف بودن آن ها را مورد درنگ و ارزیابی قرار داده است.


چنان که می‌دانیم فقیهان شیعه دست کم به برخی از امور یاد شده نگرشی منفی دارند و بهره گیری از آن ها را در فرایند استنباط، مقرون به صواب و منطبق بر آموزه‌های ائمه اهل بیت (علیهم‌السلام) نمی‌دانند. سبب اصلی این نگرش آن است که از دید ایشان، خرد آدمی با توجه به محدودیت هایش، در بسیاری از موارد توان پی بردن به مصالح و مفاسد نفس الامری را ندارد و نمی‌تواند از روی جزم و یقین به ملاکات احکام دست یابد.
مرحوم شیخ محمدرضا مظفر در اشاره به همین نکته می‌نویسد: (ان الاحکام وملاکاتها لایستقل العقل بادراکها ابتداء، ای لیس من الممکن ان تنالها ابتداء من دون السماع من مبلغ الاحکام او بالملازمة العقلیة. وشأنها فی ذلک شأن جمیع المجعولات کاللغات والاشارات والعلامات ونحوها، فانه لامعنی للقول بانها تعلم من طریق عقلی مجرد، سواء کان من طریق بدیهی ام نظری.
ولو صح للعقل هذا الامر لما کان هناک حاجة لبعثة الرسل ونصب الائمة اذ یکون حینئذ کل ذی عقل متمکنا بنفسه من معرفة احکام الله تعالی ویصبح کل مجتهد نبیا او اماما.)
عقل به گونه مستقل و ابتدایی، نمی‌تواند احکام و ملاکات آن ها را درک کند. یعنی برای آن ممکن نیست ابتدائاً و بدون گوش سپاری به شارع یا بدون ملازمه عقلیّه، به آن ها دست یابد. ملاکات احکام از این حیث، به مثابه امور مجعول از قبیل لغت ها، اشاره ها و علامت ها است که دانستن آن ها از راه عقلی محض، چه بدیهی و چه نظری، امری است بی معنا. اگر خرد آدمی، برخوردار از این توان بود، دیگر نیازی به برانگیختن پیامبران و نصب امامان نبود، زیرا در این صورت، هر انسان عاقلی، خود می‌توانست، احکام خدا را بشناسد و با این فرض، هر مجتهدی، پیامبر یا امام بود. با توجه به امور یاد شده، این پرسش مطرح است که مقصود فقیهان شیعه از تنقیح مناط یا عنوان های مشابه آن چیست و در صورتی که بتوان آن ها را دارای ارزش و اعتبار دانست، محدوده آنها کجا است و شروط و معیارهای آن ها کدام است؟


بحث خود را با بررسی مفهوم تنقیح مناط پی می‌گیریم. مفهوم تنقیح مناط واژه شناسان (تنقیح) را به چند معنا دانسته‌اند:
۱. تهذیب و پالایش
و از همین باب است تنقیح الشعر به معنای پیراستن و برطرف ساختن عیب های آن.
[۳] (القاموس المحیط)، ج۱، ص۵۰۲.

۲. درآوردن پوست چیزی و عریان نمودن آن. چنان که عرب می‌گوید: (نقّحوا حمائل سیوفهم ای قشروها فباعوها لشدّة زمانهم)
حمایل شمشیرهای خود را درآورده، از فرط قحطی و نداری فروختند.
۳. استخراج مخ و بیرون آوردن مغز شیء. چنان که عرب می‌گوید: نقّح العظمَ ای استخرج مخّه؛ مغز استخوان را بیرون آورد.
در پیوند با واژه (مناط) نیز صاحب لسان العرب، نوشته است: (ناط الشیء: علّقه… یقال: نیط علیه الشیء، علّق علیه … نیط به الشیء: وصل به.)
با توجه به این کاربردها که برای دو فعل (ناط) و (نیط) گفته شده، می‌توان مناط یک شیء را چیزی دانست که آن شیء، بدان متصل و مرتبط می‌شود، یعنی همان که در بسیاری موارد به به (متعلق) تعبیر می‌شود.
بر اساس این توضیح و با توجه به عبارتهایی که از فقیهان نقل خواهیم کرد، می‌توان گفت: تنقیح مناط در متون و بررسی های فقهی، عبارت است از راه یابی به متعلق حقیقی حکم و تبیین و استخراج آن از درون نصوص و تعبیرات ظاهری به کمک قرائن. از باب مثال، شهید ثانی، پس از این فتوای شهید اول که ( نماز خواندن به سوی مصحف یا درب گشوده) مکروه است می‌نویسد:
(وألحق به التوجه الی کل شاغل من نقش و کتابة ولا بأس به.)
[۶] (اللمعة الدمشقیة)، ج۱، ص۲۲۴.

به این حکم ملحق شده است توجه نمودن به هر چیزی که انسان را به خود مشغول کند، مانند نقاشی و نوشته، و عیبی در این فتوا نیست.
از عبارت شهید ثانی استفاده می‌شود که متعلق ظاهری این حکم در نصوص یا فتاوا (نماز خواندن به سوی مصحف یا درب گشوده) است، ولی بعضی از فقیهان بر اساس تأمل و تکیه بر قرائن، به متعلق حقیقی این حکم که عبارت است از (نماز خواندن به سوی هرگونه مشغول کننده) پی برده و آن را استخراج نموده‌اند و بدین ترتیب، متعلق ظاهری و محدود حکم را تعمیم داده‌اند. عبارتی از شیخ محمدحسین اصفهانی نیز تأییدی است بر این برداشت. وی در یکی از مباحث خود بر حاشیه مکاسب می‌گوید: (قد عرفت حال المناط وانه غیر منقح بحیث یستفاد منه العموم.)
وضعیت مناط و منقح نبودن آن به گونه‌ای که بتوان عمومیت از آن استفاده کرد را شناختی.
آن چه از این عبارت استفاده می‌شود آن است که در تعمیم دادن یک حکم به مورد غیر منصوص، لازم است نخست متعلق و مناط آن حکم، تبیین و روشن گردد، سپس گستردگی آن به غیر مورد منصوص ارزیابی شود. البته تعمیم حکم و توسعه در متعلق آن، مبتنی بر ضوابط و شرایط خاصی است که در جای خود بررسی خواهد شد.


نگاهی بدوی به پاره‌ای از متون فقهی، نشان از مخالفت احتمالی برخی از فقیهان شیعه با الغاء خصوصیت و تنقیح مناط می‌دهد. در این زمینه می‌توان از مرحوم آیت الله خویی یاد کرد که در پیوند با یکی از احکام مکاسب محرمه گفته است:
(ان غایة ما یحصل من تنقیح المناط هو الظن بذلک والظن لایغنی من الحق شیئا.)
نهایت چیزی که از راه تنقیح مناط، به دست می‌آید، گمان به آن است و گمان به هیچ وجه بی نیاز کننده از حق نیست.
در یکی از مباحث حج نیز گفته است: (ان الغاء الخصوصیة یحتاج الی قرینة داخلیة او خارجیة وهی غیر موجودة بل ذلک قیاس لا نقول به)
[۹] (کتاب الحج)،ج۱، ص۴۶.

الغاء خصوصیت، به قرینه داخلی یا خارجی، نیازمند است و آن موجود نیست، بلکه این کار، قیاس است و ما به آن قائل نیستیم.
ولی دیگر فقیهان، این راه کار را پذیرفته و از آن بهره گرفته‌اند، به خصوص آیت الله بروجردی که از باب مثال در بحث نماز مسافر، در موارد فراوانی از این عنوان یاد کرده و به آن استناد جسته است. همچنین امام خمینی (قده)، در مباحث اصولی و فقهی خود این راه کار را مورد توجه قرار داده است. در کلمات فقهای پیشین نیز، به نمونه‌هایی هرچند کم از این امر برمی خوریم. در بحث های بعدی، به مثال ها و نمونه‌هایی اشاره خواهیم کرد.
حتی می‌توان بر اساس پاره‌ای از تعبیرات، همه فقیهان شیعه را دست کم در عمل معتقد به تنقیح مناط و مقبولیت آن در فرایند استنباط دانست. در همین پیوند، دو عبارت زیر از صاحبان عروه و مستمسک قابل توجه است.
صاحب عروه در مبحث اجاره نوشته است: (اذا أفلس المستأجر بالاجرة، کان للمؤجر الخیار بین الفسخ و استرداد العین و بین الضرب مع الغرماء نظیر ما اذا أفلس المشتری بالمثمن حیث ان للبایع الخیار اذا وجد عین ماله.)
و آیت الله حکیم در شرح آن نوشته است: (بلاخلاف کما عن غیر واحد وصرح به جماعة من القدماء والمتأخرین الحاقا للاجارة بالبیع الثابت فیه بالاجماع والنصوص وبعضها وان لم یکن مختصا بالبیع الا انه ظاهر فی العین فالحاق المنافع بها یحتاج الی تنقیح المناط کما هو ظاهرهم.)
حاصل گفتار این دو فقیه آن است که هرگاه شخص، کالایی به دیگری بفروشد و او به سبب مفلس شدن، نتواند قیمت آن را به فروشنده بپردازد، وی در صورت یافتن کالای فروخته شده مخیر است میان بازپس گرفتن آن و میان این که در زمره غریمان و طلبکاران مشتری محسوب شده، احکام افلاس را جاری نماید. مستند این فتوا نیز اجماع و پاره‌ای از نصوص است.
حال اگر شاهد همین وضعیت در باب اجاره باشیم بدین صورت که مستأجر به سبب مفلس شدن، قادر به پرداخت اجاره نباشد، در این فرض، موجر مخیّر است میان بازپس گیری شیء مورد اجاره و یا این که در زمره غریمان مستأجر درآید. این فتوا که مورد قبول فقیهان پیشین و پسین است و کسی با آن مخالفت ننموده، مدرکی جز تنقیح مناط ندارد، زیرا نصوصی که اشاره شد، ویژه بیع و عین است ولی فقیهان از باب تنقیح مناط آنها را به اجاره و منافع نیز تعمیم داده‌اند.
با درنگ بیشتر در کلمات آیت الله خویی نیز روشن می‌شود وی با آنچه مورد پذیرش دیگر فقیهان است؛ یعنی تنقیح مناط قطعی، مخالفتی ندارد و مخالفت او تنها با مواردی است که به مناط حکم، گمان پیدا کرده بخواهیم آن را تعمیم و گسترش دهیم؛ یعنی اشکال او متوجه تنقیح مناط ظنی است که می‌توان آن را قیاس نیز نامید.
برخی از عبارتهای این فقیه، در مناقشه صغروی صراحت دارد، مانند سخن وی در یکی از مباحث مربوط به وقت نماز: (ودعوی اتحاد المناط ممنوعة لا شاهد لها.)
[۱۱] (مصباح الفقاهه)، کتاب الصلاة، ج۲، ص۷۱.

سخن دیگری از محقق مزبور در بحث تعریف بیع، به گونه‌ای روشن تر، موافقت وی را با دیگر فقیهان نشان می‌دهد. آن جا که می‌گوید:
(به حسب ظاهر، گروهی از فقیهان در باب قرض، دانستن مقدار قرض را واجب می‌دانند و از نظر اینان، با کیل و وزن مجهول، روا نیست. ولی برخی از بزرگان با این امر مخالفت کرده، فتوای به روا بودن را از گروهی دیگر نقل نموده است. ادعای ایشان آن است که دلیل نفی غرر، ویژه بیع است، نهایت امر آن است که بتوان از بیع به هرگونه معامله معاوضی تعدی نمود؛ به سبب قطع به این که بیع، خصوصیت ندارد و مناطی که در نهی شدن از بیع غرری وجود دارد، چیزی جز زدودن نزاع و بریدن مرافعه نیست. و بدیهی است که این مناط در همه معامله‌های معاوضی موجود است.)
[۱۲] (مصباح الفقاهه)، ابواب المعاملات، ج۲، ص ۷۰. (ظاهر جمع من الفقهاء فی باب القرض وجوب العلم بمقدار القرض وانه لا یجوز الاقتراض بالکیل والوزن المجهولین. ولکن ناقش فی ذلک بعض الاعاظم ونقل فیه القول بالجواز عن ظاهر جماعة آخرین بدعوی ان دلیل نفی الغور مختص بالبیع غایة الامر انه یجوز التعدی منه الی مطلق المعاملات المعاوضیة للقطع بعدم الخصوصیة للبیع، اذ المناط فی النهی عن بیع الغرر انما هو رفع النزاع و قطع المرافعه ومن البدیهی ان هذا المناط موجود فی مطلق المعاملات المعاوضیة.)



شاید سبب این که برخی در پذیرش تنقیح مناط به عنوان یکی از راه کارهای استنباط، درنگ می‌ورزند و آن را به سختی برمی تابند، تبیین نشدن وجه حجّت بودن آن است و حال آن که نگاهی به کلمات فقیهان نشان می‌دهد، ایشان جز از باب عمل به ظاهر و به تعبیر خودشان (استظهار) به آن تمسک نمی‌کنند. به دیگر بیان، می‌توان آن را چیزی شبیه تمسک به عام یا اطلاق دانست که از نمونه‌های بارز مدلول های لفظی است. از این رو اگر قرار باشد در میان مباحث دانش اصول، جایی برای این موضوع در نظر گرفت، مباحث الفاظ، مناسب ترین خواهد بود. در پیوند با این نکته، به چند نمونه از تعبیرات فقیهان اشاره می‌کنیم. آیةاللّه نائینی ضمن یکی از مباحث کتاب صلاة می‌گوید: (فی بعض موارد حکمة التشریع یمکن ان یستظهر منها الغاء الخصوصیة علی وجه یکون الکلام ظاهرا فی غیر ما یکون ظاهرا فیه فی حد نفسه.)
در پاره‌ای موارد که حکمت تشریع احکام بیان شده، می‌توان از آن ها الغای خصوصیت را استظهار نمود، به گونه‌ای که سخن ظهور پیدا کند در معنایی غیر از آن چه فی نفسه در آن ظهور دارد.
سخن زیر از شهید آیةاللّه صدر، گواه روشن تری است بر آن چه گفتیم: (ارتکاز الغاء الخصوصیة فی الذهن العرفی انما ینفع فی باب الادلة اللفظیة لانه یکون من القرائن المکتنفة بالکلام.)
ارتکاز الغاء خصوصیت در ذهن عرفی، نسبت به دلیل های لفظی، سودمند است، زیرا این ارتکاز، از جمله قراینی است که به کلام پیچیده شده.
چنان که در آینده نیز اشاره خواهیم کرد، تنقیح مناط، از بسیاری جهات از جمله وجه حجّت بودن، مانند قیاس منصوص العله و قیاس اولویت است مرحوم شیخ محمدرضا مظفر در پیوند با این دو نوع قیاس می‌نویسد: (ان منصوص العلة وقیاس الاولویة هما حجة ولکن لا استثناء من القیاس لانهما فی الحقیقة لیسا من نوع القیاس، بل هما من نوع الظواهر فحجیتها من باب حجیة الظهور.)
منصوص العلة و قیاس اولویت، حجت‌اند ولی نه به صورت استثنا از قیاس، چرا که این دو در حقیقت از نوع قیاس نیستند، بلکه از نوع ظواهر هستند و حجّت بودن آن ها از باب حجّت بودن ظهور است.


آن چه در نتیجه تنقیح مناط در اختیار فقیه قرار می‌گیرد، شمول و گسترشی است که در مدلول و مفاد لفظ پیدا می‌شود و از این حیث باید آن را مشابه قیاس منصوص العلة دانست. مشابهت دیگری که میان این دو به چشم می‌خورد، وجه حجت بودن آن ها است که بدان اشاره شد. یکی از علمای دانش اصول در باب حجت بودن قیاس مزبور، توضیح مبسوطی دارد،که فشرده آن چنین است: چنان چه از علتی که در نص به کار رفته، شمول و گستردگی استفاده کنیم، در چنین فرضی، بی تردید حکم، عام خواهد بود و شامل فرع نیز خواهد شد. از باب مثال اگر شرع بگوید: ( شراب، حرام است زیرا مست کننده است)، می‌فهمیم نبیذ حرام است زیرا آن نیز مست کننده است. در حقیقت به خاطر ظهور داشتن نص در عام بودن علت، موضوع حکم، از این که مخصوص معلَّل شراب باشد، دگرگون شده، شامل هر چیزی می‌شود که در آن، علت یافت شود. و با این فرض، معلل، به سان مثال برای یک قاعده کلی خواهد بود. از این رو باید گفت جاری نمودن حکم در فرع (نبیذ) از باب عمل نمودن بر طبق ظاهر عموم است، نه روی آوردن به قیاس.
مثال دیگری که می‌توان در این باب مورد توجه قرار داد، عبارت (ماء البئر واسع لایفسده شیء… لان له مادة) در صحیحه ابن بزیع است. زیرا مدلول ظاهری عبارت این است که هر آبی که دارای ماده گسترده باشد، با چیزی، نجس نمی‌شود، و آب چاه نیز که در روایت آمده، یکی از مصادیق این موضوع عام و قاعده کلی است. بنابراین اگر به عموم عمل کرده، و حکم آن را شامل آب چشمه و مانند آن دانستیم، به چیزی جز ظهور عام که از مدلول های لفظی است، عمل نکرده‌ایم و حجت بودن ظهور نیز در جای خود ثابت شده است.


با وجود این شباهت ها میان قیاس منصوص العله و تنقیح مناط، تفاوت اساسی میان آن دو در این است که اصطلاح نخست تنها در مورد حکمی به کار می‌رود که علت آن به طور صریح در نص مربوط به آن آمده باشد. برخلاف تنقیح مناط که علت حکم در نص مربوطه، به طور صریح ذکر نشده و فقیه تنها از راه قرائن داخلی و خارجی و با بهره گیری از مناسبت حکم و موضوع، به مناط حکم دست یافته و بر طبق ضوابطی، آن را به غیر مورد منصوص، تعمیم می‌دهد. در جای خود، این ضوابط را بیان خواهیم کرد. در این جا مناسب است به ضابطه‌ای اشاره کنیم که آیةاللّه نائینی برای عمل کردن به قیاس منصوص العله مطرح نموده است.
توضیح این که: بعضی از علمای اصول، به جمله (فان المجمع علیه مما لاریب فیه) در مقبوله عمر بن حنظله، بر این امر استدلال کرده‌اند که در صورت رخداد تعارض میان دو خبر، تنها به مرجحات منصوصه، بسنده نمی‌شود، بلکه می‌توان هرگونه مزیتی را مورد توجه قرار داد. نیز گفته‌اند می‌توان از جمله (فانّ الرشد فی خلافهم) این نکته را استفاده کرد که واجب است عمل نمودن به روایتی که مضمون آن، به واقع نزدیک تر باشد و در نتیجه می‌توان به هرگونه مزیتی که نمایان گر نزدیک تر بودن مضمون روایت به واقع باشد، تعدی نمود.
مرحوم نائینی در پاسخ مطلب اخیر، سخنی دارد که فشرده آن چنین است: تعلیل به کار رفته در مقبوله، بر ضابطه قیاس منصوص العله، انطباق ندارد و برای این که کبرای کلی باشد، صلاحیت ندارد. زیرا ضابطه قیاس مزبور این است که علت به کار رفته در آن به گونه‌ای باشد که بتوان آن را به طور مستقل و بدون ضمیمه مورد، به مکلفین ابلاغ نمود، از باب مثال می‌توان به جای گزاره (الخمر حرام لانه مسکر) گفت (کل مسکر حرام) بی آن که ذکری از خمر به میان آورد، نیز می‌توان به جای عبارت (فان المجمع علیه مما لاریب فیه) گفت (خذ بکل ما لاریب فیه).
برخلاف گزاره (فان الرشد فی خلافهم) که نمی‌توان به جای آن گفت (خذ بکل ما خالف العامة)، زیرا بسیاری از احکام مذهب شیعه، موافق با احکام اهل سنت است. از این رو نمی‌توان این گزاره را دستوری کلّی و قاعده‌ای فراگیر دانست. به دیگر سخن، گزاره یاد شده، بیان حکمت تشریع است نه علت منصوص آن، بنابراین نمی‌توان از آن تعدی نمود و حکم را به مزیت های دیگر سرایت داد.


حال که با مفهوم تنقیح مناط، وجه حجت بودن و تفاوت و تشابه آن با قیاس منصوص العله آشنا شدیم، با بیان نکاتی چند، به تبیین بیشتر آن می‌پردازیم.

۸.۱ - نکته نخست

با درنگ در آن چه گفتیم، تفاوت میان تنقیح مناط و قیاس که به اتفاق علمای شیعه، فاقد ارزش است روشن می‌شود.
توضیح این که قیاس (غیر از منصوص العله و اولویت) مربوط به موردی است که شخص به مناط و ملاک حکم گمان پیدا کرده و به همین اساس آن را به غیر مورد منصوص، گسترش دهد، حال آن که چنان که دانستیم تنقیح مناط تنها در جایی است که فقیه، به مناط حکم، قطع پیدا کرده و بر پایه قراین، استظهار عموم نموده باشد. به همین سبب، صاحب ریاض، در دفاع از سخن بعضی از فقیهان پیرامون یکی از احکام شفعه می‌نویسد: (مع احتمال ان یکون الالحاق… من باب تنقیح المناط القطعی لا القیاس الخفی.)
افزون بر این که احتمال می‌دهیم این الحاق… از باب تنقیح مناط قطعی باشد نه قیاس پنهان.
نیز در مبحث میراث، تمایل به این قول پیدا کرده که حکم غرق شده ها و زیر آوار رفته ها در مورد کسانی که به علت آتش سوزی و کشته شدن در میدان جنگ، وضعیتی مشتبه داشته باشند نیز ثابت است با این توضیح که:
(العلة المحتج بها قطعیة منقحة بطریق الاعتبار لا مستنبطة بطریق المظنة لتلحق بالقیاس المحرم فی الشریعة.)
علتی که بدان استدلال گردیده، قطعی و تنقیح شده از راه اعتبار (و استدلال) است و از راه ظن و گمان استنباط نگردیده تا ملحق گردد به قیاس که در شریعت، مورد تحریم است. با توجه به این توضیح می‌توان گفت اگر در برخی موارد هم فقیهان ما با تنقیح مناط، معامله قیاس کرده آن را مردود دانسته‌اند، مقصودشان تنقیح مناط ظنی است، مانند عبارت زیر از مرحوم سید محمد کاظم طباطبایی یزدی پیرامون یکی از احکام نذر :
(هو مشکل لعدم الدلیل علیه… الا القیاس علی الیمین بدعوی تنقیح المناط وهو ممنوع.)
[۲۱] (العروة الوثقی)، مبحث نذر.

این سخن به خاطر نداشتن دلیل مشکل است… مگر، این که ادعای تنقیح مناط نموده، آن را قیاس بر قسم کنیم و این کار، ممنوع است.
از این که تنقیح مناط را در ردیف قیاس ذکر نموده، دانسته می‌شود، مقصود او تنقیح مناط ظنی است.

۸.۲ - نکته دوم

چنان که دانستیم، فقیه، به منظور تنقیح مناط و تعمیم حکم به غیر مورد منصوص، چاره‌ای جز الغای خصوصیت ندارد. حال این پرسش مطرح است که وی چگونه و از چه راه پی به عدم خصوصیت می‌برد؟
برخی در این پیوند، سخن از شمّ الفقاهه به میان آورده‌اند، مانند آیةاللّه نائینی که در یکی از مباحث مربوط به بیع گفته است:
(لایتعدی من البیع الی غیره من المعاوضات لان الغاء الخصوصیة واستظهار ان المناط هو المعاوضة یتوقف علی شمّ الفقاهة.)
از بیع به دیگر معاوضات، تعدی نمی‌شود، زیرا الغای خصوصیت کردن و استظهار نمودن این که مناط در این حکم، عبارت است از معاوضه، منوط به شمّ الفقاهه است.
بعضی نیز مانند آیةاللّه بروجردی، مناسبت حکم و موضوع را مورد توجه قرار داده‌اند. وی در بحث نماز مسافر، هنگام بررسی حکم (من شغله السفر) می‌گوید: (می توان گفت این که چنین شخصی، دارای حرفه معینی مانند حمله داری و مانند آن باشد (که در نصوص آمده) خصوصیت ندارد، زیرا به کمک مناسبت حکم و موضوع می‌توان استظهار نمود که سبب تمام بودن نماز این گونه افراد، تکرار شدن سفر آنان و ملازم بودن ایشان با مسافرت است، بی آن که حیثیت شغلی آنان، دخالتی در حکم داشته باشد.
همو در برخی موارد دیگر، سخن از تبادر به میان آورده، از جمله پس از نقل روایتی از ابی ولاد حناط، می‌گوید: (آیا باید بر مورد روایت که نماز واجب چهار رکعتی است اکتفا نمود. یا می‌توان از آن به هر گونه عبادتی تعدی کرد که صحت آن منوط به انقطاع سفر است، مانند روزه و نافله ای که در سفر، مشروع نیست.؟
احتمال دارد تعدی از مورد روایت، روا نباشد، زیرا بازگشت آن به قیاس است و احتمال دارد این کار روا باشد، زیرا آن چه از روایت مزبور تبادر می‌شود این است که مصحح تمام بودن نماز، عزم بر اقامت است، عزمی که بر آن احکام ویژه‌ای بار می‌شود و ذکر نماز در روایت، از باب مثال است. از این رو می‌توان با الغای خصوصیت از مورد روایت که نماز چهار رکعتی است، حکم آن را به هر عبادتی که صحت آن وابسته به انقطاع سفر است، گسترش داد.)
البته ناگفته پیدا است عنصر عرف در این زمینه، نقشی بسزا دارد، زیرا پی بردن به عدم خصوصیت از راه تبادر و مناسبت حکم و موضوع و… بیش از هر چیز در گرو فهم عرفی است. از این رو مرحوم نائینی در بیان تمسک نکردن خود به تنقیح مناط در یکی از مباحث نماز می‌گوید:
(فان الغاء الخصوصیة بالنسبة الی ذلک مما لایساعد علیه الفهم العرفی.) (فهم عرفی بر الغای خصوصیت نسبت به این حکم، مساعد نیست.)
در پیوند با نکته دوم، بیان دو امر خالی از فایده نیست: یکی این که مقصود از عرف در این مبحث، بسان دیگر مباحث اصولی و فقهی، عرف دقیق و خالی از مسامحه است و چه خوب گفته است امام خمینی (قده) در پیوند با این گونه مباحث:
(مسامحه‌های عرفی در این باب پذیرفتنی نیست، بلکه میزان، عرف دقیق است. البته دقت عقلی نیز در این گونه مباحث دارای اعتبار نیست.)
دیگر این که شأن عرف در این زمینه، تنها کمک نمودن به ادراک گسترده بودن مناط حکم و محدود نبودن آن به مورد منصوص است و مقصود به هیچ وجه توانمند بودن عرف در پی بردن به مناطات احکام نیست، چرا که بیان و معرفی مناطات، کار شارع و در حیطه شارعیت او است. مرحوم سید احمد خوانساری در تصریح به این امر می‌نویسد: (فهم المناط لیس من شأن العرف.)
[۲۷] (جامع المدارک)، ج۷، ص۱۲۶.

فهمیدن مناط، کار عرف نیست.

۸.۳ - نکته سوم

الغای خصوصیت و تنقیح مناط، تنها در مورد نصوصی صحیح است که ظهور در اختصاص نداشته باشند. از این رو امام خمینی در مبحث اجتهاد و تقلید، پس از نقل روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) و تأکید بر این که مورد آن باب قضا و حکومت است نه فتوا، در پاسخ کسانی که الغای خصوصیت کرده‌اند، می‌گوید: (الغاء خصوصیت در صورتی تحقق می‌یابد که از نظر عرف، حکومت، دارای وضعیت اختصاصی نباشد.)
نیز پس از شرح و تبیین حدیث مشهور (المیسور لایسقط بالمعسور) در بحث اشتغال می‌گوید:
(از آن چه گفتیم، اختصاص داشتن این حدیث به واجبات روشن شد… و با اعتراف به ظاهر بودن آن در واجبات، تنقیح مناط یا الغای خصوصیت و تعمیم آن به مستحبات، بدون وجه است.)
با توجه به آن چه گفتیم، روشن می‌شود، تنقیح مناط و الغای خصوصیت در موردی که اختصاصی بودن آن احراز شود، مانند چیزی که از آن به (قضیة فی واقعه) تعبیر می‌شود، بدون وجه است. بلکه باید گفت در هر مورد که احتمال اختصاص بدهیم نیز نمی‌توان تنقیح مناط کرد، زیرا این امر، مانع از قطع پیدا کردن به عمومیت مناط است، چنان که مرحوم آخوند خراسانی ، پس از نقل مضمون دو حدیث در پیوند با مرجحات باب تعارض می‌نویسد:
(والاحتجاج بهما علی وجوب الترجیح فی مقام الفتوی لایخلو عن اشکال لقوة احتمال اختصاص الترجیح بها بمورد الحکومة لرفع المنازعة وفصل الخصومة.)
[۳۰] (کفایة الاصول)، ج۲، ص۳۲۹.

استدلال نمودن به این دو روایت بر وجوب ترجیح دادن در مقام فتوا، خالی از اشکال نیست، زیرا احتمال قوی می‌دهیم که ترجیح دادن به خاطر این مرجحات، اختصاص به مورد حکومت به منظور برطرف کردن نزاع و دشمنی داشته باشد.
امام خمینی نیز در یکی از مباحث طهارت می‌نویسد: (انّ الغاء الخصوصیة انّما هو فیما لاتحتمل خصوصیة عرفا.)
الغاء خصوصیت، تنها در موردی صحیح است که از نظر عرف احتمال خصوصیت ندهیم.
نیز در مبحثی از کتاب اجتهاد و تقلید ایشان آمده است: (ودعوی الغاء الخصوصیة عرفا مجازفة محضة لقوة احتمال ان یکون للاجتهاد والنظر فی اخبارهم مدخلیة.)
این ادعا که از نظر عرف می‌توان (در این مورد) الغای خصوصیت کرد، گزافه‌ای بیش نیست، زیرا احتمال قوی می‌دهیم که برای اجتهاد و اعمال نظر نمودن در روایات ایشان، دخالتی باشد.
با توجه به همین نکته باید گفت تنقیح مناط در احکام مخصوص به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) و دیگر معصومین (علیهم‌السلام) و نیز احکام ویژه همسران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) و آن چه ایشان با توجه به ظروف خاص زمانی و مکانی انجام داده‌اند، به کلی منتفی است، از این رو مرحوم مجلسی پس از نقل مضمون یک روایت پیرامون چگونگی لباس پوشیدن صاحب عزا و نقل کلمات اصحاب در این زمینه، می‌نویسد: (وما فعله النبی (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) من خصائص تلک الواقعة والخصوصیة ظاهرة فیها فلایتأسی فیه.)
آن چه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) انجام داد، از ویژگی های همان رخداد بوده است و خصوصیت، ظهور در آن رخداد دارد، بنابراین نمی‌توان در این مورد به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) تأسی نمود.
نمونه دیگر در این زمینه این که در روایتی از قول ام سلمه می‌خوانیم: (کنت عند رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) وعنده میمونه فأقبل ابن ام مکتوم وذلک بعد أن أمر بالحجاب، فقال: احتجبا! فقلنا: یا رسول الله! ألیس أعمی لایبصرنا؟ قال: أفعمیا وان أنتما ألستما تبصرانه؟)
من و میمونه نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) بودیم، ابن ام مکتوم آن جا آمد و این وقتی بود که فرمان حجاب صادر شده بود. حضرت فرمود: پنهان شوید! ما عرض کردیم: ای رسول خدا! مگر نه این است که او نابینا است و ما را نمی‌بیند؟ فرمود: آیا شما نیز نابینا هستید و او را نمی‌بینید؟
احتمال قوی می‌دهیم این حکم، ویژه همسران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) باشد و نتوان آن را تعمیم داد.

۸.۴ - نکته چهارم

تنقیح مناط و سرایت دادن حکم از مورد منصوص به دیگر موارد، نیاز به محمل دارد مانند این که مورد منصوص را حمل بر مثال کنیم، چنان که آیت الله بروجردی کلمه (صلاة فریضة) را در یکی از روایات مربوط به نماز مسافر، حمل بر مثال کرده و حکم مذکور در آن را قابل تعمیم به روزه و برخی از نمازهای نافله دانسته است.
نیز کلمه (اذان) را در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) که می‌گوید: (… واذا کنت فی الموضع الذی لاتسمع فیه الاذان فقصّر.)
هرگاه در جایی بودی که اذان را نمی‌شنوی، نماز را شکسته بخوان.
حمل بر مثال کرده و گفته است به حسب ظاهر اذان، خصوصیت ندارد، بلکه ملاک این است که صدا های بلند موجود در شهر شنیده نشود. نیز گاهی می‌توان عنوان به کار رفته در نص را حمل بر مورد غایب کرد که در ادامه بحث به برخی از نمونه‌های آن اشاره خواهیم کرد.

۸.۵ - نکته پنجم

گستره عمل به تنقیح مناط، تنها مسائل و فروع فقهی نیست، بلکه علمای اصول نیز در مسائل این علم از آن بهره گرفته‌اند. از باب مثال می‌دانیم مقصود کسانی که شهرت فتوایی را حجت دانسته‌اند، بیشتر شهرت میان فقهای پیشین است. ولی چنان که از برخی مباحث علم اصول روشن می‌شود، کسانی با تمسک نمودن به دلیل های حجیت شهرت فتوایی به شهرت میان فقیهان پسین یعنی کسانی که از زمان شیخ طوسی به بعد می‌زیسته‌اند برآمده‌اند. البته کار اینان از برخی جهات قابل درنگ است که مجال پرداختن به آن نیست.
نمونه دیگر این که روایت معروف مقبوله عمربن حنظله، در مورد اختلاف و تعارض میان دو قاضی وارد شده ولی چنان که می‌دانیم بعضی از علمای اصول، هنگام بحث از تعادل و ترجیح، مفاد آن را از راه تنقیح مناط، به اختلاف و تعارض میان دو راوی، گسترش داده‌اند.
در این زمینه نیز مباحث دقیق و ارزشمندی است که باید در جای خود رسیدگی شود. ولی به هر حال به نظر می‌رسد بیشترین کاربرد تنقیح مناط، مسائل و فروع فقهی است. نمونه‌های فراوان آن در متون فقهی که به زودی به پاره‌ای از آن ها اشاره می‌شود، گواه این واقعیت است.
البته پیداست این امر، در احکام غیر تعبدی مانند بسیاری از احکام معاملات، به دلیل خصیصه عرفی بودنشان، نمود بیشتری دارد. بر خلاف احکام تعبدی که در آن ها زمینه کم تری برای این کار یافت می‌شود. از این رو امام راحل(قده) در یکی از مباحث کتاب طهارت می‌نویسد: (لیست المدعی الغاء الخصوصیة حتی یقال لا طریق للعرف الیه فی مثل هذاالحکم التعبدی.)
مدعا الغای خصوصیت نیست تا این که گفته شود در چنین حکم تعبدی، عرف راهی به سوی الغای خصوصیت ندارد. در میان مسائل فقهی نیز به نظر می‌رسد احکام اجتماعی و آن چه به اداره جامعه مربوط می‌شود
[۴۰] چنان که در جای خود نیز گفته‌ایم پاره‌ای از احکام شرعی، به اعمال فردی مربوط می‌شود و ارتباط مستقیمی با جامعه و نظام حاکم بر آن ندارد، مانند بسیاری از احکام عبادی و معاملاتی از قبیل عقودی که میان دو نفر یا بیشتر بسته می‌شود که آثار مستقیم این احکام، یک فرد یا عده‌ای محدود از افراد است. در مقابل، دسته‌ای دیگر از احکام شرعی به طور مستقیم به جامعه و مسائل کلان آن نظر دارد مانند احکام مربوط به جنگ و صلح، آموزش و پرورش و… دسته نخست را احکام فردی و دسته دوم را احکام اجتماعی می‌نامیم. جهت آگاهی بیشتر ر.ک: (حکم ثانوی در تشریع اسلامی)، ص۹۲.
به خصوص مسائل مستحدثه، پیوند بیشتری با تنقیح مناط داشته باشند، چرا که ممکن است در بسیاری از مسائل مربوط به این عرصه-به سبب نو بودنشان- نصوص صریح و کافی یافت نشود و چاره‌ای جز به کارگیری شیوه‌های خاص اجتهاد از جمله تنقیح مناط نباشد. از باب نمونه فقها در فروع مربوط به رباخواری از آیه ( فان تبتم فلکم روٌس اٌموالکم لا تظلمون) بهره فراوان برده و آن را در مسائل گوناگون فردی مورد توجه قرار داده‌اند.
ولی ممکن است بتوان با بهره گیری از تنقیح مناط قطعی، مفاد و حکم مذکور در آن را به مسائل کلان جامعه، مانند امور بانکی، ارزش افزوده، مسأله پول ثابت و متغیر و… نیز گسترش داد و از باب مثال گفت همان گونه که لازم است در معاملات پولی میان دو شخصیت حقیقی و یا حقوقی، هیچ یک از طرفین، ستم نکنند و مورد ستم واقع نشوند، در امور کلان جامعه، مانند رابطه پولی دولت با مردم نیز با ید این ضابطه یعنی (ستم نکردن و ستم نشدن) مورد توجه قرار گیرد و روشن است پذیرفتن این تعمیم، سبب پیدایش نگرش جدیدی در مسائل مهم اقتصادی و تجاری خواهد بود.

۸.۶ - نکته ششم

گاهی ممکن است بتوان با توجه به ذات و طبیعت امر، مناطی را تنقیح کرد ولی عارض شدن برخی از عناوین ثانویه، مانع از صدور حکم بر طبق آن شود. از باب مثال، برخی برای اثبات این حکم که بر زن، پوشانیدن چهره واجب است، تنقیح مناط کرده و گفته‌اند مناط واجب بودن پوشیدن سایر قسمت های بدن، جنبه فتنه انگیزی آن ها است و این مناط در مورد چهره نیز موجود است، زیرا زیبایی چهره و فتنه انگیز بودن آن، کم از بعضی دیگر از قسمت های بدن نیست، بلکه بیشتر است، بنابراین معقول نیست که از باب مثال پوشانیدن (مو) به خاطر زیبایی و فتنه انگیزی اش، واجب باشد ولی پوشانیدن (رو) که مرکز زیبایی های زن است، واجب نباشد.
شهید آیت الله مطهری، با توجه به نکته یادشده، در پاسخ این سخن می‌نویسد: (شکی نیست که واجب نبودن پوشش چهره و دو دست، از این جهت نیست که ملاک و فلسفه اصلی پوشش در آن وجود ندارد، بلکه از جهت این است که ملاک دیگری ایجاب می‌کند در این مورد استثنا به وجود آید و آن این است که اگر پوشش چهره و دو دست به طور وجوب پیشنهاد شود، موجب حرج و فلج شدن و سلب امکان فعالیت عادی از زن می‌گردد.)

۸.۷ - نکته هفتم

از مجموع آن چه گفتیم، روشن شد تفاوتی میان الغای خصوصیت و تنقیح مناط و جود ندارد. ولی ظاهر عبارت های بعضی از فقیهان فرق داشتن این دو اصطلاح با یکدیگر است، مانند عبارت زیر از امام (قده) در یکی از مباحث بیع: (دعوی القطع بالمناط او الغاء الخصوصیة عرفا عهدتها علی مدعیه.)
این که بتوان قطع به مناط پیدا کرد، یا به حکم عرف، الغاء خصوصیت نمود، انجام این کار به عهده کسی است که آن را ادعا می‌کند.
نیز در مبحث اجتهاد و تقلید می‌نویسد: (ان الغاء الخصوصیة عرفا او القطع بالملاک مما لا وجه لهما بعد وضوح الفرق بین المقامین.)
الغای خصوصیت کردن از جهت عرفی یا قطع پیدا نمودن به ملاک، وجهی ندارد. زیرا تفاوت میان این مقام روشن است.
هم چنین یکی از فقهای معاصر، به مناسبتی در بحث حج خود می‌نویسد: (ادلة الباب مختصة بالزوجة والتعدی عنها یتوقف علی الغاء الخصوصیة او تنقیح المناط.)
دلیل های این باب، اختصاص به همسر دارد و تعدی نمودن از آن، منوط به الغای خصوصیت یا تنقیح مناط است.
چنان که می‌بینیم همه این عبارت ها، حاکی از وجود تفاوت میان دو اصطلاح مزبور است. روشن تر از همه عبارت دیگری است از امام(قده) در مبحث اجتهاد و تقلید: (دعوی الغاء الخصوصیة مجازفة ودعوی القطع اشد مجازفة.)
ادعای الغای خصوصیت نمودن، گزافه گویی است. گزافه تر از آن ادعای قطع نمودن است.
شاید بتوان در مقام فرق میان این دو گفت: الغای خصوصیت، در حکم ابزار برای تنقیح مناط است، بدین معنا که فقیه، با درنگ و دقت در متن و جوانب یک نص، خصوصیات و تعیّنات آن را الغا و بدین ترتیب قطع به شمول و گستردگی مناط پیدا می‌کند. به دیگر سخن، امکان الغای خصوصیت، از قراین تنقیح مناط است.
ممکن است سخن زیر از شهید آیةاللّه صدر نیز اشاره به همین نکته باشد: (ارتکاز الغاء الخصوصیة فی الذهن العرفی انما ینفع فی باب الادلة اللفظیة لانه یکون من القرائن المکتنفة بالکلام.)
ارتکاز پیدا کردن الغاء خصوصیت در ذهن عرفی، تنها در باب دلیل‌های لفظی سودمند است، زیرا این ارتکاز از جمله قرینه‌های همراه با کلام است.
در ادامه سخن، به منظور عینیت یافتن و ملموس تر شدن بحث، به یادکرد نمونه‌هایی از تنقیح مناط در مباحث فقهی می‌پردازیم:




۹.۱ - نمونه اول

آیةاللّه بروجردی(قده) در مبحث نماز مسافر می‌گوید: (اگر شخصی که به سفر معصیت می‌رود، نیت روزه کند، سپس از قصد معصیت برگشته، قصد اطاعت کند، در صورتی که تغییر یافتن قصد او پیش از ظهر باشد، بی تردید افطار نمودن بر وی واجب است، ولی چنان چه این تغییر بعد از ظهر رخ دهد، این پرسش پیش می‌آید که آیا روزه او صحیح است یا نه؟ به حسب ظاهر پاسخ، مثبت است، زیرا آن چه بر صحیح بودن روزه شخصی که بعد از ظهر سفر کند، دلالت می‌کند، با تنقیح مناط، بر صحیح بودن روزه در فرض مورد بحث نیز دلالت دارد، زیرا بدیهی است خود عنوان (خروج از منزل) دخالتی در حکم ندارد، بلکه ملاک در آن (تحقق یافتن موجب قصر بعدازظهر) است.)

۹.۲ - نمونه دوم

نیز آیةاللّه بروجردی، در مبحث نماز مسافر، پس از نقل روایتی از سکونی که در آن آمده است: (سبعة لایقصرون الصلاة: الجابی الذی یدور فی جبایته، والامیر الذی یدور فی امارته والتاجر الذی یدور فی تجارته من سوق الی سوق…)
می گوید: (تعبیری که در این روایت آمده، اگرچه در خصوص تاجری است که در امر تجارت، از بازاری به بازار دیگر آمد و شد می‌کند و متبادر از آن بازارهای متعدد است که در زمان های گذشته در هر شهر و دیاری وجود داشته ولی می‌توان ادعا کرد که به طور قطع و یقین، این امر، دخالتی در حکم ندارد، زیرا به مناسبت حکم و موضوع فرق نبودن بین کسی که میان بازارهای متعدد رفت وآمد می‌کند و کسی که میان دو بازار آمدوشد می‌کند، دانسته می‌شود؛ خواه تجارت او به این صورت باشد که کالایی را از این بازار به بازار دیگر و بالعکس حمل می‌کند و یا این که تنها از یک طرف حمل کالا می‌کند. و اموری از قبیل این که بازارها، بیش از دو بازار، یا همه آن ها خارج از وطن باشند و یا این که حمل کالا، از هر دو طرف انجام پذیرد، همه این ها خصوصیاتی است که به طور قطع، دخالتی در حکم ندارند. بلکه (بالاتر) خصوصیت (بازار بودن) نیز قابل الغاء است، چرا که ممکن است خرید و فروش کالا در مکانی غیر از بازار انجام گیرد.)
وی در ادامه، این پرسش را مطرح می‌کند که: آیا خصوصیت (تجارت) دخالتی در حکم دارد یا این که حکم مزبور، شامل حرفه ها و شغل های دیگری که مستلزم فراوانی و تکرار سفر باشد نیز می‌شود؟)
سپس در مقام پاسخ، الغای خصوصیت و تنقیح مناط را مورد توجه قرار می‌دهد و می‌گوید: (می توان ادعای قطع نمود به دخالت نداشتن این خصوصیت در حکم، زیرا همه این حرفه ها و مشاغل در یک امر اشتراک دارند و آن این که (سفر، جنس برای این مشاغل نیست، بلکه این گونه مشاغل، به گونه‌ای هستند که گاه مستلزم سفر فراوان هستند.)
وی سپس دامنه الغای خصوصیت را گسترش بیشتر می‌دهد و می‌گوید: (شخص می‌تواند از (اکتساب) و (تحرف) نیز الغای خصوصیت کند و بگوید ملاک این حکم (آمد و شد از شهری به شهر دیگر) است و در نتیجه طلاب و دانشجویانی که می‌بایست هر روز یا هر هفته، مسافرت کنند نیز مشمول این حکم هستند.)

۹.۳ - نمونه سوم

محمد باقر مجلسی در بحث حیوانی که انسان با آن نزدیکی کرده باشد از قول شهید ثانی می‌نویسد: (اطلاق الانسان یشمل الصغیر والکبیر والمُنزل وغیره کذلک الحیوان یشمل الذکر والانثی ذات الاربع وغیره کالطیر لکن الروایة وردت بنکاح البهیمة وهی لغة اسم لذات الاربع من حیوان البر والبحر فینبغی ان یکون العمل علیه تمسک بالاصل فی موضع الشک ویحتمل العموم لوجود السبب المحرم وعدم الخصوصیة للمحل وهو الذی یشعر به اطلاق کلام المصنف وغیره.)
کلمه (انسان) به دلیل مطلق بودن، شامل کوچک و بزرگ، انزال شونده و غیر آن می‌شود، چنان که لفظ (حیوان) شامل نر و ماده، چهارپا و پرنده می‌گردد. ولی آن چه در روایت آمده، نزدیکی کردن با (بهیمه) است و این لفظ به حسب لغت، نام حیوان چهارپا است که در خشکی یا دریا زندگی می‌کند. پس از باب تمسک نمودن به اصل در موقع شک، سزاوار است، محور عمل، چنین حیوانی باشد. از طرف دیگر احتمال عمومیت نیز می‌دهیم، زیرا سبب حرام کننده وجود دارد و محل نیز خصوصیتی ندارد. اطلاق سخن مصنف و دیگران، اشاره به همین عمومیت دارد.
مقصود شهید از روایت، می‌تواند حدیثی باشد نبوی که متن آن چنین است: (ملعون من نکح بهیمة). (از رحمت خدا به دور است کسی که با حیوانی نزدیکی کند) البته روایات دیگری نیز در این زمینه، موجود است.

۹.۴ - نمونه چهارم

شهید ثانی در ذیل سخنی از شهید اول در بحث لباس نمازگزار که می‌گوید: (ویجب کون الساتر طاهرا وعفی… عن نجاسة المربیة للصبی ذات الثوب الواحد.)
واجب است طاهر بودن ساتر… ونجاست لباس زنی که مربیه کودک و دارای یک لباس باشد، بخشوده شده.
می نویسد: (وألحق بها المربی وبه الولد المتعدد.)
[۵۴] (اللمعة الدمشقیة)، ج۱، ص۲۰۴.

به مربیه، ملحق شده است مربی و به صبی ملحق گردیده است فرزندان متعدد. مقصود وی این است که آن چه منصوص است، بخشوده بودن نجاست لباس زنی است که عهده دار پرورش یک فرزند است ولی می‌توان به کمک الغای خصوصیت، مردی که عهده دار همین کار است را نیز مشمول حکم مزبور دانست، نیز در این حکم، وجود چندین کودک، تفاوتی با وجود یک کودک ندارد.
نص مورد نظر در این بحث، روایتی است از ابی حفص که در آن آمده است:(عن ابی عبدالله (علیه‌السلام) قال: سئل عن امرأة لیس لها الا قمیص واحد ولها مولود یبول علیها، کیف تصنع؟ قال: تغسل القمیص فی الیوم مرّة.)

۹.۵ - نمونه پنجم

در پیوند با مسأله بالا، این پرسش مطرح است که آیا حکم مزبور، محدود به نجاستی است که ناشی از ادرار باشد یا شامل نجاست های دیگر نیز می‌شود؟ نیز می‌توان پرسید حکم نجاست بدن در این مورد چیست؟
شهید ثانی در این زمینه می‌نویسد: (ویشترط نجاسته ببوله خاصة فلایعفی عن غیره کما لایعفی عن نجاسة البدن به. واما التقیید بالبول فهو مورد النص ولکن المصنف اطلق النجاسة فی کتبه کلها.)
[۵۶] (اللمعة الدمشقیة)، ج۱، ص۲۰۴.

شرط حکم مزبور این است که لباس تنها به وسیله ادرار نجس شده باشد، بنابراین غیر از آن، مورد بخشش نیست، چنان که نجاست بدن به وسیله ادرار نیز مورد بخشودگی نیست. و اما این که حکم مزبور، مقید به ادرار شده بدین سبب است که در نص چنین آمده. ولی شهید اول در همه کتاب هایش، نجاست را به گونه مطلق بیان کرده. به نظر می‌رسد اطلاق و گسترش در فتوای شهید اول، مبتنی بر چیزی جز تنقیح مناط نیست.

۹.۶ - نمونه ششم

فقها هنگام بحث پیرامون (من شعله السفر) روایت صحیحه زیر از زراره را مورد توجه قرار می‌دهند: (قال ابوجعفر(علیه‌السلام): اربعة قد یجب علیهم التمام فی سفر کانوا او حضر: المکاری والکری والراعی والأشتقان، لانه عملهم.)
امام باقر (علیه‌السلام) فرمود: بر چهار دسته واجب است نماز را تمام بخوانند چه در سفر باشند یا نباشند: کرایه دهنده حیوان، حمله دار، چوپان و دشت بان، زیرا سفر کردن کارشان است.
مرحوم بروجردی، پس از نقل این روایت و روایات مانند آن می‌گوید: (می توان گفت خصوصیاتی مانند حمله داری یا چوپانی و مانند آن ها دخالتی در حکم ندارند، زیرا می‌توان با توجه به مناسبت حکم و موضوع، استظهار نمود که موجب تمام بودن نماز اشخاص یاد شده، این بوده است که اینان به طور غالب و مکرر سفر می‌کنند و با این کار ملازمت دارند. به همین سبب می‌بینیم فقها، از عنوان مربوط به این مسئله، چنین تعبیر کرده‌اند: (بیش تر نبودن سفر از حضر)، در حالی که هیچ اثری از این عنوان در روایات باب به چشم نمی‌خورد ولی می‌توان از راه الغای خصوصیت بدان دست یافت.)

۹.۷ - نمونه هفتم

فقها در این مسئله که (اقامت، قطع کننده کثرت سفر است) نصوصی را مورد توجه قرار داده‌اند که در همه آن ها سخن از مکاری (=کرایه دهنده حیوان) به میان آمده است.
آیةاللّه بروجردی پس از نقل این دسته از روایات نیز به سراغ الغای خصوصیت و تنقیح مناط می‌رود و می‌گوید: (مستفاد از حدیث این است که حکم مزبور بدان جهت برای مکاری ثابت است که وی کثیر السفر است و سفر، کار او می‌باشد و با دیگر مسافران متفاوت است. از این رو می‌توان از این مورد منصوص، الغای خصوصیت کرد و آن را به هر شخصی که دارای این وضعیت باشد، گسترش داد.)

۹.۸ - نمونه هشتم

همین محقق، هنگام بررسی موضوع (اقامت) در مبحث نماز مسافر نیز می‌پرسد: (آیا لازم است اقامت در شهر یا روستا یا خیمه های نزدیک به هم باشد به گونه‌ای که همانندی با روستا داشته باشند یا این که در این مورد، عزم بر اقامت یا تحقق آن کافی است اگرچه در بیابان باشد؟ و سپس با تکیه بر الغای خصوصیت و بیان این که تعبیراتی مانند (بلدة) و (قریة)، خصوصیت ندارد، احتمال دوم را برمی گزیند.)

۹.۹ - نمونه نهم

شهید ثانی، پس از این فتوای شهید اول که (نماز خواندن به سوی دیواری که در معرض ترشحات فاضلاب ادرار است، مکروه می‌باشد) می‌نویسد: (وفی الحاق غیره من النجاسات وجه.)
[۶۱] (اللمعة الدمشقیة)، ج۱، ص۲۲۴.

در این که بتوان نجاسات دیگر غیر از ادرار را به ادرار ملحق نمود، وجهی است. این سخن شهید نیز می‌تواند اشاره به الغای خصوصیت و تنقیح مناط باشد با این توضیح که به حسب متفاهم عرفی، به طور کلی، نماز گزاردن در این گونه جاها، با حرمت نماز و اهمیت آن، ناسازگار است.

۹.۱۰ - نمونه دهم

صاحب جواهر، ضمن مباحث نماز، بر جوازِ سوار بودن بر حریر به هنگام نماز (در مورد کسانی که به سبب اضطرار، سواره نماز می‌خوانند) و نیز جواز استفاده نمازگزار از آن به عنوان فرش، به روایتی صحیحه استدلال می‌کند که بر طبق آن علی بن جعفر (علیه‌السلام) می‌گوید: (سألت اباالحسن (علیه‌السلام) عن الفراش الحریر ومثله من الدیباج والمصلی الحریر هل یصلح للرجل النوم علیه والتکاءة والصلاة؟ قال: یفترشه ویقوم علیه ولایسجد علیه.)
از امام کاظم (علیه‌السلام) پرسیدم: آیا شخص می‌تواند بر فرش ابریشمی و دیبا و در جانمازی که از جنس ابریشم است، بخوابد، تکیه کند و نماز بخواند؟ حضرت فرمود: می‌تواند آن را فرش قرار دهد و به آن بایستد ولی بر آن سجده نکند.
صاحب جواهر پس از نقل این حدیث می‌نویسد: (وعدم ذکر التکاءة فی الجواب غیر قادح بعد تنقیح المناط.)
با توجه به این که می‌توان تنقیح مناط کرد، ذکر نشدن تکیه در پاسخ امام، ضرری (به استدلال) وارد نمی‌کند.


چنان که تبیین شد، الغای خصوصیت و بهره گیری از تنقیح مناط، شرایط و ضوابط مخصوص به خود دارد که در صورت بی توجهی به آن ها، کاری که به این عنوان انجام می‌پذیرد، مخدوش و فاقد ارزش خواهد بود.
در زیر به یاد کرد پار ه‌ای از این نمونه ها می‌پردازیم:

۹.۱ - نمونه اول

صاحب کفایه در مبحث تعادل و ترجیح، پس از نقل قسمت هایی از دو روایت که یکی به مقبوله عمر بن حنظله و دیگری به مرفوعه غوالی اللئالی، معروف است می‌نویسد: (استدلال نمودن به این دو روایت بر واجب بودن ترجیح در مقام فتوا، خالی از اشکال نیست، زیرا احتمال قوی می‌دهیم این امر، اختصاص به مورد حکومت داشته باشد که به منظور برطرف نمودن نزاع و دشمنی انجام می‌گیرد، چنان که مورد دو روایت مزبور نیز همین است. بنابراین، تعدّی نمودن از این مورد به دیگر موارد، بدون وجه است و با توجه به این که برطرف نمودن دشمنی به وسیله حکومت در صورت تعارض دو حکم یا تعارض دو روایتی که مستند دو حکم است، بدون ترجیح، ممکن نیست (به خلاف مقام فتوا)، دیگر وجهی برای تنقیح مناط باقی نمی‌ماند.)
[۶۴] (والاحتجاج بهما علی وجوب الترجیح فی مقام الفتوی لایخلو عن اشکال لقوة احتمال اختصاص الترجیح بها بمورد الحکومة لرفع المنازعة وفصل الخصومة کما هو موردهما ولا وجه للتعدی منه الی غیره کما لایخفی ولا وجه لدعوی تنقیح المناط مع ملاحظة ان رفع الخصومة بالحکومة فی صورة تعارض الحکمین وتعارض ما استند الیه من الروایتین لایکاد یکون الا بالترجیح… بخلاف مقام الفتوی.) ((کفایة الاصول) ج۲، ص۳۹۲)


۹.۲ - نمونه دوم

نیز محقق مزبور در مبحث تعادل و ترجیح می‌گوید: (بنابراین که ترجیح دادن خبر دارای مرجح را واجب بدانیم، آیا بر مرجحات مخصوص و منصوص، اکتفا می‌شود یا می‌توان به غیر از آن ها نیز تعدّی نمود؟ بعضی (با استناد به تنقیح مناط) احتمال دوم را پذیرفته‌اند، زیرا از نظر ایشان ترجیح دادن به وسیله اصدقیت و اوثقیت راوی و مانند آن ها (مرجحات منصوص) دلالت بر آن دارد که مناط عبارت است از ترجیح دادن خبر به وسیله هر امری که موجب نزدیک تر بودن آن به واقع شود، نیز از تعلیل آوردن به این امر که خبر مشهور، شکی در آن نیست، استظهار می‌شود که علت مرجح بودن شهرت، نبودن شک در خبر مشهور نسبت به خبر دیگر است، اگرچه در خود آن هزار شک باشد، و از همین باب است تعلیل به این که رشد در مخالفت با عامه است.)
[۶۵] (کفایةالاصول)، ج۲، ص۳۹۷.

به نظر می‌رسد مقصود صاحب کفایه از این بعضی، شیخ انصاری باشد که در پیوند با همین امر نوشته است: (فانّ هذه کلها قضایا غالبیه لادائمیة فیدل بحکم التعلیل علی وجوب کل ماکان معه امارة الحق والرشد وترک ما فیه مظنة خلاف الحق.)
همه این امور، قضایایی هستند غالب نه دائم. بنابراین (حدیثی که در آن از مرجحات مزبور سخن به میان آمده) به حکم تعلیل، دلالت می‌کند بر واجب بودن (ترجیح) هر خبری که همراه باشد با نشانه حق و رشد و ترک نمودن هر خبری که درباره آن گمان خلاف حق بودن برود.
سپس صاحب کفایه در اشکال بر الغاء خصوصیت می‌نویسد: (این که چیز مخصوصی که در آن، جهت ارائه واقع و طریقیت به واقع وجود دارد، حجت یا مرجح قرار داده شود، دلیل بر آن نیست که همه ملاک همین جهت است زیرا احتمال می‌دهیم خصوصیت آن چیز در مرجح یا حجت بودنش، دخالت داشته باشد.)
[۶۷] (کفایةالاصول)، ج۲، ص۳۹۸.


۹.۳ - نمونه سوم

امام(قده) در ذیل روایت مشهوره ابی خدیجه که در آن آمده است: (اجعلوا بینکم رجلا قد عرف حلالنا وحرامنا فانی قد جعلته علیکم قاضیا.)
سخنی دارد که حاصلش چنین است: (ممکن است با توجه به ملازمه عرفیه یا الغای خصوصیت یا تنقیح مناط، گفته شود حجت بودن حکمیت و قضاوت چنین فردی (فقیه) در شبهات حکمیه، دلالت می‌کند بر حجت بودن فتوایش در غیر باب قضاوت. ولی باید دانست الغای خصوصیت و تنقیح مناط قطعی، در صورتی تحقق می‌یابد که از نظر عرف، حکمیت دارای خصوصیت نباشد و حال آن که بی گمان حکمیت و قضاوت، دارای خصوصیتی است که در فتوا دادن یافت نمی‌شود و آن این که برطرف شدن مرافعه و مشاجره میان دو نفر، بدون وجود شخص سومی که سخنش فصل الخطاب باشد، میسر نیست.)

۹.۴ - نمونه چهارم

نیز امام، در یکی از مباحث مکاسب محرمه، به مناسبتی می‌نویسد: (لایصح اسراء الحکم من اللقطة الی غیرها ودعوی الغاء الخصوصیة باطلة لعدم مساعدة العرف معه.)
[۶۹] (المکاسب المحرمة)، ج۲، ص۲۷۲.

الغای خصوصیت و سرایت دادن حکم از لقطه به غیر آن درست نیست، زیرا عرف با این کار مساعد نیست.


این اصطلاح نیز در عبارت های فقیهان کاربرد فراوان دارد و چنان که در آغاز مقاله گفتیم، با اصطلاح تنقیح مناط، تا حدودی نزدیکی و همانندی دارد. از این رو بررسی آن در این مقاله، مناسب و سودمند به نظر می‌رسد. این واژه، با توجه به موارد کاربردش، در معانی زیر استعمال شده است:

۱۱.۱ - ارزش داشتن

از باب مثال در کتاب های رجالی می‌نویسند: فلان کتاب یا فلان اصل، دارای اعتبار است، یا فلان راوی، در نهایت درجه اعتبار است.

۱۱.۲ - عبرت گرفتن

از باب نمونه در کلمات امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمده است: (الفکر مرآة صافیة والاعتبار منذر ناصح من تفکر اعتبر.)
[۷۰] (کنز الفوائد)، ج۲، ص۸۳.

اندیشه، آینه‌ای است صاف و عبرت گرفتن، هشداردهنده‌ای است نصیحت گر. هرکس اندیشه نماید، عبرت گیرد.
در سخنی دیگر از آن حضرت می‌خوانیم: (المؤمن ینظر الی الدنیا بعین الاعتبار.)
مؤمن با دیده عبرت به دنیا می‌نگرد.

۱۱.۳ - لحاظ

از باب مثال گفته می‌شود: واجب به اعتبار وقت انجام گرفتن آن تقسیم می‌شود به موسّع و مضیّق و به اعتبار مکلفین تقسیم می‌شود به عینی و کفایی و… و چنان که می‌دانیم، امور این چنینی، جز در عالم اعتبار، واقعیت و ارزش ندارد. امام خمینی (ره) در یکی از مباحث کتاب بیع می‌نویسد: (الاعتبارات العقلائیة لا واقعیة لها الا فی صقع الاعتبار العقلائی.)
اعتبارهای عقلایی جز در عرصه اعتبار عقلایی، واقعیتی ندارند.

۱۱.۴ - استدلال

اعتبار به این معنا می‌تواند در شکل قیاس باشد، مانند سخن شیخ مفید در استدلال بر واجب بودن شناخت امام:
(الدلیل علی ذلک اربعة اوجه: احدها القرآن وثانیها الخبر عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌و اله‌وسلم) وثالثها الاجماع ورابعها النظر القیاسی والاعتبار…).
و به احتمال زیاد، بهره گیری شیخ مفید از قیاس در مبحث مزبور، بدان سبب بوده است که مخاطبان وی در این بحث، عامه بوده‌اند، لذا از مبانی مورد قبول آنان استفاده کرده است. و مانند سخن زیر از ابن ادریس در اشاره به رد استدلال یکی از فقها در بحث زکات شتر: (هذا ضرب من الاعتبار والقیاس.)
سخن زیر از شیخ طوسی در بحث میراث نیز می‌تواند نوعی استدلال قیاسی باشد. توضیح این که بنابر دیدگاه فقهای شیعه، در صورت وجود پسرعموی پدری و مادری میت و نیز عموی پدری او، میراث از آن پسرعمو خواهد بود. ولی مقتضای استدلال قیاسی آن است که میراث به عمو داده شود. شیخ طوسی در همین زمینه می‌نویسد: (ان ظاهر الاعتبار وعموم الاخبار یقتضی ان العم اولی من ابن العم انه قد ثبت ان الخال اولی من ابن العم بلاخلاف واذا کان الخال اولی والعم مشارک له فی الدرجة فینبغی ان یکون ایضا اولی لولا الاجماع الذی ذکرناه.)
[۷۵] (الاستبصار)، ج۴، ص۱۷۱، باب میراث الاولی من ذوی الارحام.

ظاهر استدلال و عموم روایات، اقتضا می‌کند که عمو نسبت به پسرعمو، دارای اولویت باشد، زیرا ثابت شده که دایی نسبت به پسرعمو، اولویت دارد و در این مورد هیچ اختلافی نیست. از سوی دیگر، عمو با دایی در یک درجه قرار دارند. بنابراین سزاوار است عمو نیز نسبت به پسرعمو، اولویت داشته باشد. البته اگر اجماع برخلاف آن نبود.
گاهی نیز اعتبار به این معنا، از ابزارها و راه‌های تنقیح مناط تلقی می‌شود و می‌توان به کمک آن، به ملاک حکم قطع پیدا نمود و بدین وسیله از مورد منصوص، الغای خصوصیت کرد. پاره‌ای از عبارت های فقها، که در آن کلمه اعتبار به کار رفته، ناظر به همین معنا است. از باب نمونه، صاحب (ریاض)، در مبحث میراث، تمایل به این فتوا پیدا کرده که بتوان حکم (غرقی و مهدوم علیهم) (=غرق شده ها و زیر آوارمانده ها) را تعمیم داد به هر گروهی که با هم مرده باشند و پیش و پس بودن مرگ آنان، مشتبه باشد، مانند کسانی که در آتش سوزی یا در معرکه جنگ، جان باخته باشند. تعبیری که در حقیقت مبنای سخن وی در این زمینه است، چنین است: (قوة احتمال کون العلة المحتج بها قطعیة منقحه بطریق الاعتبار لامستنبطة بطریق المظنة لتلحق بالقیاس المحرم فی الشریعة.)
احتمال قوی می‌دهیم علتی که در این مورد بدان استدلال شده، قطعی است و از راه اعتبار، منقح گردیده و چنین نیست که از راه گمان، استنباط شده باشد تا این که در جرگه قیاس قرار گیرد، و عمل نمودن به آن در شریعت حرام باشد.
البته این سخن، چنان که صاحب جواهر نیز تأکید دارد، دچار ابهام است. ولی به هر حال این عبارت، در آن چه گفتیم ظهوری روشن دارد.
نتیجه سخن این که اگر اصطلاح مورد بحث، به معنای (قیاس) یا معادل آن باشد، برطبق مبانی شیعه، استناد نمودن به آن در مباحث فقهی، ممنوع و مورد تحریم است و در صورتی که به عنوان یکی از راه کارها و قراین تنقیح مناط یا حتی خود تنقیح مناط تلقی شود، ارزش و تأثیرگذاری آن در مباحث فقهی، غیر قابل انکار خواهد بود.


و بر همین اساس، می‌توان اعتبار را به دو قسم مردود و مقبول تقسیم نمود.

۱۲.۱ - اعتبار مردود

مصداق روشن این قسم از اعتبار، هرگونه بیان و توجیهی است که با مدلول آیات و روایات، ناسازگار و یا با اجماع در تنافی باشد؛ یعنی همان که فقها به شدت با آن مبارزه کرده‌اند. از باب نمونه شیخ طوسی در باب میراث ابن الملاعنة از کتاب (تهذیب)، پس از نقل روایتی از یونس، می‌نویسد: (فهذه روایة موقوفة لم یسندها یونس الی احد من الائمة (علیه‌السلام) ویجوز ان یکون ذلک کان اختیاره لنفسه لا من جهة الروایة بل لضرب من الاعتبار وماهذا حکمه لایُعترض به الاخبار الکثیرة.)
این روایتی است موقوفه، که یونس آن را به هیچ یک از امامان (علیهم‌السلام) اسناد نداده است. ممکن است این مطلب دیدگاه خود یونس باشد، نه از جهت روایت بلکه به خاطر نوعی اعتبار. و با چیزی که دارای این وضعیت است، نمی‌توان اخبار فراوان را مورد اعتراض قرار داد.
هم چنین در کتاب میراث، پس از یادکرد یکی از احکام مربوط به میراث شخص زردشتی و اشاره به مخالفت دسته‌ای از فقهای شیعه با آن می‌نویسد: (والصحیح عندی انه یورث المجوسی من جهة النسب والسبب معا سوآء کانا مما یجوز فی شریعة الاسلام او لایجوز والذی یدل علی ذلک الخبر الذی قدمناه عن السکونی وما ذکره اصحابنا من خلاف ذلک لیس به اثر عن الصادقین (علیه‌السلام) ولاعلیه دلیل من ظاهر القرآن بل انما قالوه لضرب من الاعتبار وذلک عندنا مطرح بالاجماع).
دیدگاه درست از نظر من آن است که شخص زردشتی هم از جهت نسب و هم از جهت سبب، ارث می‌برد. خواه آن نسب و سبب در اسلام مشروع باشد یا نباشد و دلیل بر این فتوا، روایتی است که پیش از این از سکونی نقل نمودیم. و مخالفت نمودن اصحاب ما با این فتوا بدون دلیل روایی و قرآنی است بلکه مخالفت ایشان، مبتنی بر نوعی اعتبار است و چنین چیزی از دیدگاه ما، به اجماع مردود است.
عبارت زیر از مرحوم احمد نراقی نیز ناظر به همین قسم از اعتبار است: (لایشهد الاعتبار بالامور الشرعیة.) اعتبار بر امور شرعی، گواهی نمی‌دهد.
هم چنین عبارت زیر از صاحب حدائق: (فانه وان کان من حیث الاعتبار لایخلو من قوة الا انه لایصلح لتأسیس حکم.)
این سخن اگرچه به لحاظ اعتبار، خالی از قوت نیست ولی اعتبار، برای بنا نهادن حکم شایستگی ندارد.
صاحب جواهر نیز در مبحث امر به معروف و نهی از منکر می‌نویسد: (لاریب فی رجحانه اما الوجوب فلم یحضرنی دلیل له عدا الاعتبار الذی لایصلح دلیلا.)
شکی در خوب بودن این کار (عمل کردن قاضی بر طبق احکام حق، در صورتی که از سوی حاکم جور، نصب شود) نیست. اما بر واجب بودن آن، دلیلی در خاطر ندارم، مگر اعتبار که برای دلیل بودن، شایستگی ندارد.

۱۲.۲ - اعتبار مقبول

پاره‌ای از عبارت های علمای شیعه، ناظر به این قسم است. مانند عبارت زیر از مرحوم مجلسی: (لایرجع باخبار آحاد لایوجب علما عما دلت العقول علیه وساق الاعتبار الصحیح الیه وعضده الاخبار المتواترة.)
به خاطر اخبار واحد که علم آور نیست، رجوع نمی‌شود از آن چه مورد دلالت عقل ها است و اعتبار صحیح به آن راه دارد و اخبار متواتر آن را کمک می‌کند.
جالب این که ایشان در حالی این قسم از اعتبار را صحیح می‌داند و حتی آن را از اخبار واحد، برتر می‌شمارد که به نقل روایات و اعتماد بر آن ها اهتمامی ویژه دارد تا جایی که بعضی او را دارای گرایش اخباری گری دانسته‌اند.
وی در جای دیگری با تأکید بیشتری می‌نویسد: (کان الاعتبار دلیلا قاطعا عند ذوی العقول والادیان.)
از نظر دینداران و خردمندان، اعتبار، دلیلی است قاطع. چنان که گفتیم در صورتی که اعتبار، به معنای تنقیح مناط قطعی باشد، تردیدی در ارزشمند بودن آن نیست. می‌توان گفت دو عبارت بالا نیز اشاره به همین قسم است. ولی در صورتی که اعتبار، برای فقیه، مفید اطمینان یا ظن و گمان باشد، تنها می‌تواند به عنوان مؤید و شاهد مورد توجه قرار گیرد. عبارت‌های زیر از صاحب جواهر، اشاره به این سنخ از اعتبار است:
(لم نقف له علی دلیل وان کان قد یؤیده الاعتبار.) برای این مطلب، به دلیلی برنخوردیم، اگرچه اعتبار آن را تأیید می‌کند. (کما یشهد له الاعتبار.)
چنان که اعتبار، بر آن گواهی می‌دهد. (مع اعتضاده بما قیل من الاعتبار.)
افزون بر این که مطلب، با اعتبار که بعضی از آن سخن به میان آورده‌اند، تقویت می‌شود. (کل ذلک مع شهادة الاعتبار ببعض ما ذکرنا.)
افزون بر همه این ها، اعتبار نیز بر بعضی از گفته‌های ما، گواهی می‌دهد.


۱. (اصول الفقه)، ج۲، ص۱۸۱.    
۲. (لسان العرب)، ج۲، ص۶۲۵.    
۳. (القاموس المحیط)، ج۱، ص۵۰۲.
۴. (لسان العرب)، ج۲، ص۶۲۵.    
۵. (لسان العرب)، ج۷، ص۴۱۸.    
۶. (اللمعة الدمشقیة)، ج۱، ص۲۲۴.
۷. (حاشیه بر مکاسب)، ج۵، ص۳۱۲.    
۸. (مصباح الفقاهه)، ج۱، ص۴۲۷.    
۹. (کتاب الحج)،ج۱، ص۴۶.
۱۰. (مستمسک العروة)، ج۱۲، ص ۴۳.    
۱۱. (مصباح الفقاهه)، کتاب الصلاة، ج۲، ص۷۱.
۱۲. (مصباح الفقاهه)، ابواب المعاملات، ج۲، ص ۷۰. (ظاهر جمع من الفقهاء فی باب القرض وجوب العلم بمقدار القرض وانه لا یجوز الاقتراض بالکیل والوزن المجهولین. ولکن ناقش فی ذلک بعض الاعاظم ونقل فیه القول بالجواز عن ظاهر جماعة آخرین بدعوی ان دلیل نفی الغور مختص بالبیع غایة الامر انه یجوز التعدی منه الی مطلق المعاملات المعاوضیة للقطع بعدم الخصوصیة للبیع، اذ المناط فی النهی عن بیع الغرر انما هو رفع النزاع و قطع المرافعه ومن البدیهی ان هذا المناط موجود فی مطلق المعاملات المعاوضیة.)
۱۳. (تقریرات) بحث آیت الله نائینی، به قلم مرحوم کاظمی، کتاب الصلاة، ج۲، ص۳۱۹.    
۱۴. (شرح العروة الوثقی)، ج۱، ص ۵۴.    
۱۵. (اصول الفقه)، ج۲، ص۱۷۶.    
۱۶. (اصول الفقه)، ص ۱۷۶-۱۷۷.    
۱۷. (وسایل الشیعه)،ج۱، ص۱۲۵، ابواب الماء المطلق، باب ۱۴، حدیث۱    
۱۸. (فوائد الاصول)، ج۴،ص۷۷۶.    
۱۹. (فوائد الاصول)، ج۴، ص۷۷۸- ۷۷۷.    
۲۰. (جواهر الکلام)، ج۳۷، ص۲۸۱.    
۲۱. (العروة الوثقی)، مبحث نذر.
۲۲. (منیةالطالب) ج۳، ص۳۵۸.    
۲۳. (البدر الزاهر فی صلاة الجمعة والمسافر)، ص۱۶۶.    
۲۴. (البدر الزاهر فی صلاة الجمعة والمسافر)، ص۲۵۱.    
۲۵. (کتاب الصلاة)، ص۳۱۹.    
۲۶. (تهذیب الاصول)، ج۳، ص۴۴.    
۲۷. (جامع المدارک)، ج۷، ص۱۲۶.
۲۸. (تهذیب الاصول)، ج۳، ص۱۸۲.    
۲۹. (تهذیب الاصول)، ج۳، ص۴۴.    
۳۰. (کفایة الاصول)، ج۲، ص۳۲۹.
۳۱. (کتاب الطهاره)، ج۳، ص۱۴۹.    
۳۲. (الاجتهاد والتقلید)، ص۲۸.    
۳۳. (بحار الانوار)،ج۷۸، ص۲۷۱.    
۳۴. (البدر الزاهر)، ص۲۵۱.    
۳۵. متن روایت چنین است:(عن ابی ولاد الحناط قال:قلت لابی عبدالله(علیه‌السلام):انی کنت نویت حین دخلت المدینه أن أقیم بها عشرة ایام اتم الصلاة ثم بدا لی بعد ان لا أقیم بها فما تری لی اتمّ ام اقصر؟ قال:ان کنت دخلت المدینة و حین صلیت بها صلاة فریضة واحدة بتمام فلیس لک ان تقصر حتّی تخرج منها، وان کنت حین دخلتها علی نیّتک التمام فلم تصل فیها صلاة فریضة واحدة بتمام حتی بدالک أن لا تقیم فانت فی تلک الحال بالخیار ان شئت فانو المقام عشرا وأتم، وان لم تنو المقام عشراً فقصّر ما بینک و بین شهر فاذا مضی لک شهر فأتم الصلاة.) (وسایل الشیعه، ج۵، ص۵۳۲، ابواب صلاة المسافر، باب ۱۸، حدیث۱)    
۳۶. (وسایل الشیعه)، ج۵، ص۵۰۶، ابواب صلاة المسافر، باب۶، حدیث ۳.    
۳۷. (البدر الزاهر)، ص۳۰۲.    
۳۸. (تهذیب الاصول)، ج۲، ص۱۶۹.    
۳۹. (کتاب الطهاره)، ج۲، ص۱۴۷.    
۴۰. چنان که در جای خود نیز گفته‌ایم پاره‌ای از احکام شرعی، به اعمال فردی مربوط می‌شود و ارتباط مستقیمی با جامعه و نظام حاکم بر آن ندارد، مانند بسیاری از احکام عبادی و معاملاتی از قبیل عقودی که میان دو نفر یا بیشتر بسته می‌شود که آثار مستقیم این احکام، یک فرد یا عده‌ای محدود از افراد است. در مقابل، دسته‌ای دیگر از احکام شرعی به طور مستقیم به جامعه و مسائل کلان آن نظر دارد مانند احکام مربوط به جنگ و صلح، آموزش و پرورش و… دسته نخست را احکام فردی و دسته دوم را احکام اجتماعی می‌نامیم. جهت آگاهی بیشتر ر.ک: (حکم ثانوی در تشریع اسلامی)، ص۹۲.
۴۱. بقره/سوره۲، آیه۲۷۹.    
۴۲. (مسأله حجاب) شهید مطهری، ص۱۹۰(با اندکی تصرف).    
۴۳. (مسأله حجاب) شهید مطهری، ص۱۹۰ (با اندکی تصرف).    
۴۴. (البیع)، ج۳، ص۳۸۸.    
۴۵. (الاجتهاد والتقلید)، ص۱۰۵.    
۴۶. (فقه الصادق(علیه السلام)، ج۱۰، ص۳۶۸.    
۴۷. (الاجتهاد والتقلید)، ص۱۰۵.    
۴۸. (شرح العروة الوثقی)، ج۱، ص۵۴.    
۴۹. (البدر الزاهر)، ص۲۸۶.    
۵۰. (وسایل الشیعه)، ج۵، ص۵۱۶، ابواب صلاة المسافر، باب ۱۱، حدیث۹.    
۵۱. (البدر الزاهر)، ص۱۷۱- ۱۷۰.    
۵۲. (بحار الانوار)، ج۶۲، ص۲۵۶.    
۵۳. (وسایل الشیعه)، ج۱۴، ص۲۶۵، ابواب نکاح محرم، باب ۲۶، حدیث۲.    
۵۴. (اللمعة الدمشقیة)، ج۱، ص۲۰۴.
۵۵. (وسایل الشیعه)، ج۲، ص۱۰۰۴، ابواب النجاسات، باب۴، حدیث۱.    
۵۶. (اللمعة الدمشقیة)، ج۱، ص۲۰۴.
۵۷. (وسایل الشیعه)، ج۵، ص۵۱۵، ابواب صلاة المسافر، باب۱۱، حدیث۲.    
۵۸. (البدر الزاهر)، ص۱۶۲-۱۶۱.    
۵۹. (البدر الزاهر)، ص۱۸۷.    
۶۰. (البدر الزاهر)، ص۲۲۲.    
۶۱. (اللمعة الدمشقیة)، ج۱، ص۲۲۴.
۶۲. (وسایل الشیعه)، ج۳، ص۲۷۴، ابواب لباس المصلی، باب۱۵، حدیث۱.    
۶۳. (جواهر الکلام)، ج۸، ص۱۲۸.    
۶۴. (والاحتجاج بهما علی وجوب الترجیح فی مقام الفتوی لایخلو عن اشکال لقوة احتمال اختصاص الترجیح بها بمورد الحکومة لرفع المنازعة وفصل الخصومة کما هو موردهما ولا وجه للتعدی منه الی غیره کما لایخفی ولا وجه لدعوی تنقیح المناط مع ملاحظة ان رفع الخصومة بالحکومة فی صورة تعارض الحکمین وتعارض ما استند الیه من الروایتین لایکاد یکون الا بالترجیح… بخلاف مقام الفتوی.) ((کفایة الاصول) ج۲، ص۳۹۲)
۶۵. (کفایةالاصول)، ج۲، ص۳۹۷.
۶۶. (فرائد الاصول)، ج۴، ص۷۸.    
۶۷. (کفایةالاصول)، ج۲، ص۳۹۸.
۶۸. (تهذیب الاصول)، ج۳، ص۱۸۲-۱۸۱.    
۶۹. (المکاسب المحرمة)، ج۲، ص۲۷۲.
۷۰. (کنز الفوائد)، ج۲، ص۸۳.
۷۱. (اعلام الدین)، ص۱۳۰.    
۷۲. (البیع)، ج۴، ص۱۰۸.    
۷۳. (الافصاح)، ص۲۸.    
۷۴. (جواهر الکلام)، ج۱۵، ص۱۲۱.    
۷۵. (الاستبصار)، ج۴، ص۱۷۱، باب میراث الاولی من ذوی الارحام.
۷۶. (جواهر الکلام)، ج۳۹، ص۳۰۹.    
۷۷. (جواهر الکلام)، ج۳۹، ص۳۱۰. صاحب جواهر در این جا می‌گوید:(ولیتنا فهمنا العلة القطعیة المنقحة بطریق الاعتبار من المستنبطة بطریق المظنة علی وجه یفید.)    
۷۸. (تهذیب الاحکام)، ج۹، ص۳۴۵، باب میراث ابن الملاعنة.    
۷۹. (تهذیب الاحکام)، ج۹، ص۳۶۴، باب میراث المجوس.    
۸۰. (مستند الشیعه)، ج۱۰، ص۴۱۸.    
۸۱. (الحدائق الناضرة)، ج۱۲، ص۳۸۵.    
۸۲. (جواهر الکلام)، ج۲۱، ص۴۱۰.    
۸۳. (بحار الانوار)، ج۵۱، ص۲۲۵     .
۸۴. (بحار الانوار)، ج۶۳، ص۱۳.    
۸۵. (جواهر الکلام)، ج۱۸، ص۱۱۴.    
۸۶. جواهر الکلام)، ج۱۱، ص۳۷۸.    
۸۷. (جواهر الکلام)، ج۱۲، ص۴۰۲.    
۸۸. (جواهر الکلام)، ج۱۴، ص۱۲۱.    



برگرفته از مقاله تنقیح مناط در فقه - مجله فقه -دفتر تبلیغات اسلامی-شماره ۳۵.    



جعبه ابزار