ملت (فقه سیاسی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ملت، به جمعیتی اطلاق میشود که با پیوندهای سیاسی، حقوقی، مادی و معنوی در قلمرو حاکمیتی معین زندگی مشترک دارند.
مفهوم ملت در
حقوق جدید غالباً به
دولت و
حاکمیت سیاسی گره خورده، اما این پیوند نباید به نفی آزادی و اراده فرد بینجامد.
از منظر اسلامی، ملیت امری قراردادی و برخاسته از خواست زندگی جمعی انسانهاست، نه رابطهای تحمیلی و صرفاً مکانیکی.
اسلام با تأکید بر کرامت ذاتی،
عقل و فطرت مشترک انسانها، بشر را در اصل «امت واحد» میداند.
تفاوتهای نژادی، زبانی و اجتماعی را اعتباری و غیرمبنا تلقی میکند.
غایت این نگرش، تحکیم وحدت انسانی، نفی هرگونه تفرقه و برتریجویی در حیات اجتماعی است.
ملت عبارت از جمعيتى از افراد بشر است كه پيوندى مادى و معنوى آنها را به هم پيوسته و به زندگى مشترک در سرزمينى معين واداشته است.
به عبارت ديگر، جمعيتى كه با نوعى رابطه سياسى و حقوقى (مادى و معنوى) در نظام واحدى زندگى مىكنند، ملت ناميده مىشوند.
همين پيوند و رابطه سياسى است كه از بعد سياسى افراد و جمعيت را به دولت مرتبط مىسازد و از بعد حقوقى پايه تابعيت
قرار مىگيرد.
براساس سياسى بودن پيوند مزبور، اختيار تعيين حدود مليت و مشخصات آن به دولت سپرده مىشود و از قلمروى اختيارت فردى خارج مىشود.
به اين ترتيب دولت آزادى كامل مىيابد كه «مليت» انتخابى خود را، به فرد يا افرادى تحميل و در مقابل درخواست مليت فرد يا افرادى، آنها را جزو ملت خود بداند.
ولى از آنجا كه اعطاى چنين حق بىحد و حصرى به دولت، مفاسد زياد و زيانهاى حقوقى در بر داشت، حق مزبور از نظر حقوقى، بر پايه يكى از دو اساس «خون» و «خاک» انحصار يافت و دو سيستم مزبور، ملاک عمل دولتها شد.
بنابراين ملت، اغلب به جامعه انسانى گفته مىشود كه در قلمروى معينى با حاكميت سياسى، زندگى مىكند.
افراد اين جامعه، به وسيله همبستگىهاى مادى و معنوى به هم مربوطند.
در طول تاريخ، انگيزههاى فراوانى در پيدايش واقعيتى كه امروز به نام ملت مىشناسيم، دست اندر كار بوده است.
درباره خصايص و عناصرى كه مليت از آنها ناشى مىشود، نظرات مختلفى ابراز شده است كه از آن جمله مىتوان اشتراک در زبان، نژاد، تاريخ، سرزمين، تمايلات و آرمانها را نام برد.
پيوندى كه از يک يا چند عنصر مزبور در ميان جمعى از انسانها به وجود مىآيد، منشأ پيدايى ملت مىشود و يک بار از نظر تاريخى، مورد بحث قرار مىگيرد كه تشكل ملتهاى بزرگ و كوچک در اول تاريخ، براساس چه عناصر و عواملى صورت گرفته است.
يک بار هم مسئله، از اين نظر بررسى مىشود كه ببينيم چه عواملى مىتواند به عنوان مؤثرترين، پايدارترين و وحدت بخشترين بنياد مليت قرار گيرد.
در اينجاست كه مىتوان در كاربرد عوامل مادى و عناصرى كه از دو خصيصه انسانى آزادى (اختيار) و تفكر (عقيده) نشأت گرفته است، ترديد كرد و اثر آن را ناچيز شمرد.
براساس تعريفى كه درباره «مفهوم ملّت» نقل شد، مليت يک نوع رابطه سياسى است كه از اصل حاكميت و قدرت سياسى
دولت ناشى مىشود.
دقت در مفهوم اين تعريف، به خوبى مىرساند كه تفكيک بين قدرت دولت و شخصيت و ارزش فرد، اساس اين تعريف بوده است.
در صورتى كه علم حقوق در بحث مربوط به دولت، قدرت و شخصيت حقوقى دولت را، ناشى از قدرت و اراده و آزادى فرد در تعيين سرنوشت خود قلمداد مىكند.
بنابراين، اصالت دادن به شخصيت و آزادى مطلق دولت - به آن معنا كه علم حقوق تعليم مىدهد - و تحكيم خواست واراده آن بر فرد، ظالمانه و مردود است.
چنان كه پيوند مليت را به صورت يک پيوند مكانيكى و غيرارادى و تحميلى قرار دادن، خود، نقض اصل آزادى فرد در تعيين سرنوشت خود محسوب مىشود.
از آنجا كه مليت، از نظر اصالت تكوين، سابق بر دولت است، تحكيم مليت اجبارى و سلب چنين حق طبيعى از فرد، با اصل آزادى فرد سازگار نبوده است.
حفظ و صيانت حق آزادى فرد ايجاب مىكند كه حق انتخاب مليت همچنان براى فرد محفوظ باشد.
اصولا اجتماع و حالت همزيستى به شكل منظم، ناشى از قرارداد بين انسانهاست.
فرد، خالق چنين حالت مىباشد و چنين قراردادى هرگز نمىتواند خارج از اراده و اختيار فرد باشد.
بنابراين پيوند مليت، همواره ناشى از «خواست زندگى جمعى» خواهد بود.
اصولا تشكيل «ملت» مىتواند براساس يكى از جهات زير صورت بگيرد:
۱. «مميزات ذاتى» و آنچه كه پايه تكوين شخصيت انسان است؛
۲. «عناصر و مشخصات فكرى و عقيدهاى» كه اساسىترين پايه توافق واقعى در زندگى اجتماعى است؛
۳. «خصوصيات و مميزات مادى» كه اساس اختلافهاى غير اصيل و اعتبارى است؛
اگر ما در تشكيل «ملت» تنها مميزات ذاتى را در نظر بگيريم و صرفنظر از اختلافات اعتبارى كه در ميان توده واحد بشرى ايجاد تفرقه و اختلاف كرده است.
تنها به پايههاى اصلى شخصيت انسان و به آن قسم از عناصرى كه تكوين سازمان پيچيده وجود انسان براساس آنها پىريزى شده است، توجه كنيم.
بىشک بايد اعتراف كنيم كه بشر «ملت واحدى» بيش نبوده و تشكيل دو نوع ملت براين اساس امكانپذير نيست.
مميزات ذاتى انسان در دو موهبت «تعقل» و «فطرت» خلاصه مىشود، تعقل همان عنصرى است كه به
انسان كرامت و احترام بخشيده و وى را براى هرگونه تعالى، ترقى و اكتساب هر نوع كمالات و ارزشها آماده كرده است.
فطرت نيز، عبارت از مجموعه خصايصى است كه در زندگى شايسته مقام انسانى، نقش اساسى و شالوده را داشته و به طور ناخودآگاه بشر را رهبرى مىكند.
استفاده انسان از موهبت «تعقل» اختيارى است، در صورتى كه استفاده از «فطرت» از اختيار بيرون بوده، به صورت اتوماتيک و طبيعى است و اين از رموز بس شايان توجه خلقت اسرارآميز به شمار مىرود.
واضح است كه هر انسانى، چه رنگ پوست بدن او سفيد باشد يا زرد و يا سرخ و سياه، از اين موهبتهاى ذاتى برخوردار است.
چنانكه بهرهمندى از اين خصائص انسانى نسبت به افرادى كه در نقاط مختلف زمين زندگى مىكنند و يا به زبانهاى مختلف سخن مىگويند و يا از نژاد آريايى، سامى، شرقى، غربى و يا... هستند، يكسان و بىتفاوت است.
روى اين اصل بشر مىتواند از مجموعه افراد انسانى، خود، مجتمع واحد و ملت واحدى را تشكيل دهد و حيات اجتماعى خويش را بر پايه اين اساس اصيل بنا نهد.
اين آخرين هدف و نهايىترين آرمانى است كه قانون
اسلام، در سيستم تربيتى خاصش آن را تعقيب مىكند و بشر را براى تحقق بخشيدن به آن دعوت مىكند.
ما اين مطلب را در تعليمات درخشان اسلام به صورت لطيفترى مىيابيم.
اسلام «انسان» را موجود باكرامت و محترمى معرفى مىكند و او را به عنوان جانشين
خدا در زمين مىشمارد.
به او نويد مىدهد كه آفريدگار جهان، سراسر جهان آفرينش را در اختيار
انسان گذارده است.
به وى موهبتها، نيروها و استعدادهايى عنايت فرموده است تا از عهده تسخير و بهرهبردارى از مواهب آفرينش برآيد و رموز و اسرار آن را، مكشوف دارد.
اين حقيقت در قرآن چنين آمده است:
(وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ اَلدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قٰالَ إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ) (آنگاه كه
پروردگار به
ملائکه گفت: من در روى زمين خليفهاى قرار خواهم داد. گفتند: كسى را اين چنين افتخار مىبخشى كه در زمين فساد كند و خونها بريزد، ما تسبيح و تقديس تو مىكنيم.
خداوند در پاسخ آنان فرمود: من مىدانم آنچه را كه شما از آن آگاه نيستيد.)
و در جاى ديگر مىگويد:
(وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ رَزَقْنٰاهُمْ مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِيلاً) (ما به تحقيق كرامت داديم به فرزندان
آدم و آنان را در خشكى و دريا حمل نموديم و ارزاق آنان را، از پاكيزهترين چيزها آماده كرديم و بر بيشتر آنچه آفريديم آنان را برترى بخشيديم.)
باز انسانها را چنين مىستايد:
(وَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) (و آنچه را كه در آسمانها آفريده شده و هم آنچه را كه در زمين است، برتوده شما انسانها مسخر گردانيد و اين امر، خود شامل نشانهها و اسرارى از آفرينش براى گروه متفكران است).
در اين كرامت و شرافت ذاتى، همه را يكسان در نظر گرفته و هر فردى را كه واجد معنى انسانيت است شايسته چنين كرامت با عظمتى دانسته، اختلافات اعتبارى و عنصرى را ملغى شمرده است.
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در يكى از پيامهاى تاريخى خود به صراحت چنين اعلام داشت:
«همه شما انسانها از آدم هستيد و آدم از خاک آفريده شده، هيچگونه برترى براى عنصر عربى بر نژاد عجمى نيست، مگر به پرهيزكارى و وارستگى معنوى.»
روزى پيامبر اسلام با جمعى از يارانش نشسته بودند، ناگاه جنازهاى را از كنار آن حضرت عبور دادند.
پيامبر به پاس احترام «انسان» به پاخاست. يكى از يارانش زبان به انتقاد گشود و گفت: اين جنازه مردى يهودى است.
رسول اكرم فرمود،
«اليست نفسا» «آيا انسان نيست؟»
براساس همين احترام و كرامت ذاتى، اسلام همه بشر را به عنوان يک ملت معرفى مىكند، ملتى كه مجموعه انسانيتها را شامل مىشود.
قرآن اين وحدت اصيل را به صراحت اعلام كرده، تفرقهها و اختلافها را عرضى و ناشى از پيروى از خواهشهاى نفسانى مىشمارد.
رمز
بعثت انبیاء را در حل اين اختلافات و رهبرى مجموعه انسانها معرفى مىكند.
(وَ مٰا كٰانَ اَلنّٰاسُ إِلاّٰ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا) (توده مردم امتى واحد بيش نبودند آنگاه اختلاف ورزيدند و متفرق گشتند).
باز در
قرآن چنين آمده است:
(كٰانَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً (فَبَعَثَ اَللّٰهُ اَلنَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ، وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ اَلنّٰاسِ فِيمَا اِخْتَلَفُوا فِيهِ، وَ مَا اِخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ اَلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَتْهُمُ اَلْبَيِّنٰاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ) (تمام مردم امت واحدى بودند آنگاه خداوند، پيامبران را در حالى كه بشارتدهنده و ترساننده بودند برآنها مبعوث فرمود و به آنان كتابى به حق نازل فرمود تا بين مردم در آنچه اختلاف مىكنند، حكومت كنند.
تنها مردمى كه از كتاب برخوردار شده بودند در حق اختلاف ورزيده، بعد از دليلهاى روشنگر كه براى آنها فرستاده شد به سبب ستيزهجوئى در ميان آنها بوجود آمد.)
قرآن، اختلاف زبانها و رنگهاى پوست بدنها را، نهتنها مانع از وحدت انسانيت نمیداند، بلكه اينگونه اختلافها را از سنن آفرينش و از مظاهر قدرت الهى مىشمارد.
و باز، در اين باره اين چنين بيان مىكند:
(وَ مِنْ آيٰاتِهِ خَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوٰانِكُمْ) (از جمله آيات و نشانهها و دلائل وجود خدا آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف و دگرگونى زبانها و رنگها و شكلهاى شماست كه در آنها براى جهانيان عبرتى هست.)
نيز از اختلافهاى قبيلهاى و نژادى به عنوان عامل و موجب تشديد وحدت و علائق حيات اجتماعى و تعاون جامعه بشرى ياد مىكند، و در
سوره حجرات مىگويد:
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا) (هان اى مردم ما شما را از دو جنس مرد و زن آفريديم و شما را به صورت ملتها و قبائل گوناگون و متعدد قرار داديم تا با يكديگر تفاهم، تعارف و تعاون شايسته مقام انسانى را بازيابيد.)
قرآن، حتى فلسفه اختلاف سطح زندگى طبقات مردم را توجيه و تفسير مىكند، تا به عنوان عامل تمايز و برترى تبعيض مورد سوء استفاده قرار نگيرد.
(نَحْنُ قَسَمْنٰا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ) (ما بهرهها و روزىهاى مردم را در ميانشان توزيع كرديم و برخى را بر برخى ديگر رتبه و برترى بخشيديم، سرانجام برخى از آنان برخى ديگر را به مزدورى و استثمار (و يا به استهزاء) گرفتند.
ولى موهبتها و رحمتهاى
پروردگارت بهتر از ثروتى است كه آنان گرد مىآورند.)
از سوى ديگر، تمايز جنسى را نيز مايه اختلاف در جنبههاى انسانى نمىشمارد و كسانى را كه از خبر دختردار شدن، غبار غم بر سر مى افشاندند، مورد توبيخ قرار مىدهد:
(وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمٰا ضَرَبَ لِلرَّحْمٰنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ) (وقتى يكى از آنان را به چيزى مژده دهند كه همانند آن را به
خداوند بخشاينده نسبت دادهاند، چهرهاش سياه و شديدا خشمگين مىشود.)
قرآن، در يک فرصت ديگر، آنجا كه مىخواهد ارزشهاى مادى و ظواهر دنيوى را در برابر زندگانى شرافتمندانه انسانى و حيات جاودانى ابدى ارزيابى كنند، يک بار ديگر اين حقيقت را اعلام مىدارد كه:
(وَ لَوْ لاٰ أَنْ يَكُونَ اَلنّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً لَجَعَلْنٰا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعٰارِجَ عَلَيْهٰا يَظْهَرُونَ) (اگر نه اين بود كه همه مردم انسانند و يک امتند، ما براى كسانى كه خدا را
کفر مىورزند، بر خانههايشان سقف نقرهاى مىزديم و پلههايى از نقره قرار مىداديم كه از آنها بالا روند و خودنمايى كنند.)
قرآن، به هيچ وجه اجازه نمیدهد كه موضوع تفاوت استعدادهاى افراد و يا موقعيتهاى مختلف اجتماعى و يا ساير اختلافهاى طبيعى ديگر، در جامعه انسانى به صورت دژها و مرزهايى درآيد.
براساس اين گونه امتيازها، جامعه به گروههاى مختلف تجزيه شود و آنگاه اين دستهبندىها و پراكندگىها، مايه تمايز و تشخص و احيانا موجب ستمگريزها و بىعدالتىها شود.
(إِنَّ اَلَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كٰانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ) (آنان كه در آيينشان تفرقه افكندند و گروهگروه شدند تو هرگز از آنان نيستى.)
(وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ) (از اين راه و آن راه پيروى نكنيد، مبادا در راه خدا دچار تفرقه و پراكندگى گرديد.)
اين فرامين و پيامها، در حقيقت براى جامعهاى كه به اصل و ريشه اين فرمانها و پيامها گرويده و بستگى يافته است.
لذا يک نوع توان بخشى معنوى در تحكيم پيوندها و روابط اصيل به شمار مىرود و هم هشدارى مىتواند باشد.
براى آگاهى و بيدارى امت در برابر هر نوع تهاجم و تفرقهافكنى نيروهاى اهريمنى دشمنان خلق و وحدت خلقها، و هم تضمينى است در ادامه راه و مقاومت از هر نوع پوسيدگى و اضمحلال.
•
عمید زنجانی، عباسعلی، فقه سیاسی، ج۲، ص۶۲۴-۶۲۸.