اللّه (مفردات نهج البلاغه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اللّه یکی از مفردات
نهج البلاغه، علم و اسم
خدای تعالی میباشد که هم از لحاظ واژگانی و ادبی و هم از لحاظ مفهومی، در این مقاله مورد بررسی قرار میگیرد. زیرا مسالهی
توحید و
صفات و ویژگیهای خداوند، از موضوعاتی هستند که در بسیاری از
خطبهها،
نامهها و
حکمتهای نهج البلاغه در بیان
حضرت امیر (علیهالسلام) آمده و مورد بحث و بررسیاندیشمندان گوناگون قرار گرفته است که برخی از آن دیدگاهها در این نوشتار مورد تبین قرار میگیرند.
توحید و
معرفت خدا و صفات و ذات با عظمتش، به طور گسترده در «نهج البلاغه» مطرح است و این نوع طرح و توضیح، بدون مبالغه در حدّ خود اعجاز است. مطالبی که در این رابطه در این کتاب عظیم بازگو شده نسبت به آن زمان کاملا نامانوس بوده است. لذا امام (صلواتاللّهعلیه) که متصل به دریای علم پرودگار بود بدون اغراق در این باره، قرنها از زمان جلوتر رفته است. چراکه با دیدن این مطالب معلوم میشود که ما شیعیان، علی (علیهالسلام) را نشناخته و به او ظلم کردهایم؛ درست است که دربارۀ دلائل خلافت آن حضرت (علیهالسلام) و نقل اخلاقیات و مجاهدتهای وی تلاشهای بسیار کردهایم؛ اماای کاش در نهج البلاغه بیشتر کار میکردیم تا میدانستیم آن حضرت چگونه خودش، خودش را معرّفی کرده است.
الله (جلّجلاله)، علم (اسم) خداوند تبارک و تعالی است. بعضی میگویند: اصل آن
الاه است و لام بر آن اضافه شده و همزهاش برای تخفیف حذف گردیده و لام در لام ادغام شده است. ولی
صاحب قاموس گوید: اصحّ آن است که علم غیر مشتق است.
فیومی در «
مصباح» گفته است: گویند آن علم غیر مشتق است که الف و لام لازم آن است. ولی سیبویه گفته: مشتق است و اصل آن «الاه» میباشد.
لفظ مبارک اللّه بنابر نقل الکاشف هزار و دویست و نود و سه (۱۲۹۳) بار و بنا به نقل المعجم، هزار و سیصد و چهل دو «۱۳۴۲» بار در «نهج البلاغه» آمده است. همچنین کلمۀ «
اللهم» بیست و دو بار و «اله»، هفده بار و «الها»، دو بار و «الهک»، سه بار و «الهه»، یکبار و «الهم» یکبار در «نهج البلاغه» موجود میباشد.
برخی نویسندگان و صاحبان قلم دیدگاهی خاصی را نسبت به انتساب این سخنان به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مطرح نمودهاند که برخی از آنها مورد بحث و بررسی قرار خواهند گرفت.
نویسندگان ناآگاهی امثال
احمد امین مصری و بعضی دیگر، دچار توّهم شده و در انتساب این نوع کلمات به امام علی (علیهالسلام) تردید کرده و میگویند: عرب قبل از
فلسفه یونان به این بحثها و تجزیه، تحلیلها و موشکافیها آشنا نبود؛ این سخنان را بعدها، آشنایان با فلسفه یونان ساخته و به امام علی بن ابی طالب (علیهالسلام) نسبت دادهاند.
مرحوم
شهید مطهّری در جواب این سخن فرمودهاند: ما هم میگوییم عرب با چنین کلمات و سخنانی آشنا نبود. آقای احمد امین، اول علی (علیهالسلام) را در سطح اعرابی از قبیل
ابوجهل و
ابوسفیان از لحاظ اندیشه، پایین میآورد و آنگاه صغری و کبری ترتیب میدهد! مگر
عرب جاهلی با معانی و مفاهیمی که
قرآن آورده آشنا بود؟! مگر علی (علیهالسلام) تربیت شده و تعلیم یافته مخصوص پیامبر نبود؟! مگر
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی را به عنوان اعلم اصحاب خود معرفی نکرد؟! چه ضرورتی دارد که ما به خاطر حفظ شان برخی از
صحابه که در یک سطح عادی بودند، شان و مقام دیگری را که از عالیترین مقام عرفانی و افاضهی باطنی از برکت
اسلام بهرهمند بوده است، انکار کنیم؟! ! آقای احمد امین میگوید: قبل از فلسفهی یونان مردم عرب با این معانی و مفاهیمی که در نهج البلاغه آمده است آشنا نبودند؛ جواب این است که با معانی و مفاهیمی که در نهج البلاغه آمده است بعد از فلسفهی یونان هم آشنا نشدند. نه تنها عرب آشنا نشده، بلکه مسلمانان غیر عرب هم آشنا نشدند. زیرا فلسفهی یونان هم آشنا نبود؛ اینها از مختصات
فلسفهی اسلامی است، یعنی از مختصات اسلام است و فلاسفه اسلام تدریجا با الهام از مبادی اسلام آنها را وارد فلسفهی خود کردند.
• آری سخنان نهج البلاغه در فلسفهی یونان مطرح نیست تا بگوییم. عرب بعد از آشنایی با فلسفهی یونان با این مطالب آشنا شده است. بلکه نهج البلاغه رشحات آن عرفان واقعی است که در قلب مولا علی (علیهالسلام) از برکت اسلام منعکس شده است.
به هر حال لازم است به گوشههایی از توحید در نهج البلاغه اشاره بکنیم بدین بیان که در ابتدا باید بدانیم که: این مطالب در کلمات امام (صلواتاللّهعلیه) یکدفعه از راه حسّ و تجربه مطرح میشود که همچون آینه، خالق و پدید آورندهی خود را نشان میدهند. مانند: تفکر در نظام کلی آسمان و زمین و یا در مصادیق و جزئیات آنها؛ مانند:
مورچه،
طاووس،
خفاش،
ملخ،
انسان،
ماهی،
فیل،
پرندگان،
کوهها،
جوّ و امثال آن. در همۀ اینها مقدمهی اوّل حسّی و کبرای آن عقلی است. یعنی عالم یکپارچه نظم و تدبیر و هدفداری است و این نظام بدون دخالت عقل و شعور و مشیّت کلی (خدا)، امکان پذیر نیست. دفعۀ دیگر از راه
تفکّرات عقلی و محاسبات خالص فلسفی مطرح شده که
حسّ و تجربه را در آنها راهی نیست. مانند:
ازلیّت خداوند، بساطت ذات پاکش و صفات و افعال و امثال آنها. همانطور که قرآن مجید نیز هر دو راه را پیموده است. اینک نمونههایی از این بحث:
حق تعالی وجود بینهایت و مجرّد و
هستی مطلق است. «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان، قریب من الاشیاء غیر ملابس بعید منها غیر مباین، متکلم لا برویّة، مرید لا بهمّة، صانع لا بجارحة، لطیف لا یوصف بالخفاء کبیر لا یوصف بالجفاء بصیر لا یوصف بالحاسّة، رحیم لا یوصف بالرقّة...»
(در نسخهی
محمد عبده «ملامس» با میم است.«
» مردی به نام
ذعلب یمانی از امام (علیهالسّلام) پرسید یا امیرالمؤمنین آیا پروردگار خودت را دیدهای؟ امام فرمود: آیا خدایی را که نمیبینم پرستش میکنم؟! «ا فاعبد ما لا اری»؟!، ذعلب گفت: خدا را چطور میبینی؟! حضرت فرمود: چشمها او را بالعیان نمیبینند ولی قلبها او را به حقائق ایمان درک میکنند، او به اشیاء نزدیک است ولی نه اینکه به آنها چسبیده باشد و از اشیاء دور است ولی نه اینکه از آنها کنار باشد، سخنگو است امّا نه با تفّکر و بعد از اعمال فکر، اراده کننده است ولی نه اینکه با قصد (مانند انسان نیست که اوّل ارزیابی و بعد اراده نماید) کار میکند ولی نه با ابزار (بلکه فقط با اراده) لطیف و غیر مرئی است ولی نه اینکه با مخفی شدن توصیف شود. بزرگ است ولی نه به معنی غلظت و خشونت و بزرگی مادّی، بیناست ولی نه اینکه با چشم ببیند، مهربان است ولی نه با سوزش قلب ... خلاصۀ این کلام آن است که: ذات حق تعالی یک وجود مطلق، بسیط بیانتها و غیر مادّی است که کمالات را دارد ولی احکام مادّه بر او جاری نیست و مصداق این آیات نورانی از قرآن کریم است: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»،
«لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ»
ناگفته نماند فقط اینگونه خدا عقلا قابل قبول است و اگر غیر این باشد خدا نمیشود.
• الهیات بالمعنی الاخصّ و طرح توحید با چنین تعبیرات برای اولیّن بار فقط در لسان نهج البلاغه است و پیش از امام (صلواتاللّهعلیه) توسط کس دیگری مطرح نشده و چنانکه از مرحوم شهید مطهری نقل شد: اینها محصول فلسفۀ یونان نیست، و در آن فلسفه اینگونه مطالب نیست، اینها رشحات قلب پر از انوار عرفانی حضرت ولیّ ذو الجلال (علیهالسّلام) است، بار دیگر در کلمات گذشته دقت فرمایید که ذات مجرّد و مطلق خدا چطور توصیف شده است.
در این خصوص حضرت علی (علیهالسلام) در بیانی فرمودهاند: «ما وحّده من کیّفه و لا حقیقته اصاب من مثّله، و لا ایّاه عنی من شبّهه، و لا صمده من اشار الیه و توهمه، کل معروف بنفسه مصنوع و کل قائم فی سواه معلول، فاعل لا باضطراب آلة، مقدّر لا بجول فکرة غنی لا باستفادة، لا تصحبه الاوقات و لا ترفده الادوات، سبق الاوقات کونه، و العدم وجوده، و الابتداء ازله... لا تبلیه اللیالی و الایّام، و لا یغیّره الضیاء و الظّلام، و لا یوصف بشیء من الاجزاء... لیس فی الاشیاء بوالج و لا عنها بخارج، یخبر لا بلسان و لهوات و یسمع لا بخروق و ادوات، یقول و لا یلفظ، و یحفظ و لا یتحفّظ و یرید و لا یضمر، یحّب و یرضی من غیر رقّة و یبغض و یغضب من غیر مشقّة، یقول لمن اراد کونه «کن فیکون» لا بصوت یقرع و لا بنداء یسمع و انّما کلامه سبحانه فعل منه انشاه و مثّله لم یکن من قبل ذلک کائنا و لو کان قدیما لکان الها ثانیا...»
این کلام نیز مانند سخن اوّل: هستی مطلق، بی نهایت بودن، یگانگی و تجّرد از مادّه و کمال قدرت و علم خدا را میرساند ولی باید دید آیا شنوندگان آن روز به این حقایق آشنا شدهاند یا نه؟ اینک مقداری از آنرا بررسی میکنیم.
برای آنکه این ویژگی مهم الهی ـ مجرد و بینهایت و هستی مطلق ـ روشن شود، به بررسی بیشتری نیاز است که میتوان به این امور اشاره نمود:
۱: توصیف خداوند با کیفیّت و چنان و چنین بودن لازمهاش محدود بودن و نظیر داشتن است و آن منافی توحید و بیهمتایی است لذا فرموده: «ما وحدّه من کیّفه.
۲: شیء مجرّد و بینهایت محال است که مثل داشته و یا به چیزی شبیه باشد و گرنه از بینهایت بودن میافتد لذا فرموده است: و لا حقیقته اصاب...
این مطلب در ذیل «واحدا لا بعدد.» خواهد آمد.
۳: مشارالیه بودن محدودیت و مکان لازم دارد هر کس خدا را با اشاره قصد کند، خدای واقعی را قصد نکرده بلکه یک شیء محدود و مکانی را قصد کرده است لذا فرموده: «و لا صمده من اشار الیه.»
۴: یک چیز اگر با اشاره یا کیفیّتش و یا شباهت به دیگری شناخته شود او به وسیله خودش شناخته شده و چنین چیزی حتما مصنوع و قائم بغیر و معلول خواهد بود، لذا فرموده: «کلّ معروف بنفسه مصنوع و کل قائم فی سواه معلول.»
این دو جمله استدلال است به چهار مطلب فوق.
۵: زمان و وقت زائیده از حرکت ماده است، آنجا که ماده و حرکت نیست زمان هم نیست علی هذا خداوند در «لا زمان» است لذا فرموده: «لا تصحبه الاوقات»
سبحان اللّه بزرگی این سخن به بزرگی عالم بلکه بیشتر است.
۶: خداوند با اراده کار میکند، «اِذٰا اَرٰادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»
پس خداوند در کار کردن به ادوات و آلات احتیاج ندارد، این مخلوق است که با ابزار کار میکند فلذا فرموده «لا ترفده الادوات؛
ابزار کار به او کمک نمیکند.»
۷: زمان و وقت توام با مادّه آفریده شده است، چنانکه طول و عرض و عمق با جسم آفریده شدهاند، آنگاه که خداوند کائنات را آفرید، زمان هم آفریده شده و قبل از کائنات زمانی وجود نداشت این است که فرموده: «سبق الاوقات کونه؛
وجود خدا بر اوقات و زمان پیشی گرفته است.»
۸: هر موجود حادث مسبوق به عدم است ولی وجود قدیم مسبوق به عدم نمیتواند باشد زیرا ازلی است و لذا فرموده: «سبق... العدم وجوده.»
همچنین جملۀ «سبق ... الابتداء ازله.»
۹: پوسیده شدن و تغییر و تبدیل و توصیف اجزاء از اوصاف جسم و مادّه است در مجرّد و قدیم و مطلق این اوصاف وجود ندارد و لذا فرموده: «لا تبلیه ...»
۱۰: وجود حق تعالی
مجرّد محض و مطلق و بیانتهاست، و لذا نه داخل در اشیاء است و نه کنار از آنها است بههمین دلیل فرموده است:«لیس فی الاشیاء بوالج...»
۱۱: خبر دادن خدا ایجاد معانی در قلوب و
علم مطلق و بیانتهای او، شنیدن را در خود دارد بدین جهت فرموده است: «یخبر لا بلسان و لهوات و یسمع لا بخروق و ادوات؛
یعنی خدا با زبان خبر نمیدهد و با شکافهای
گوش و اجزاء آن نمیشنود.» ناگفته نماند
لهاة گوشت کوچک آویزانی در انتهای سقف دهان، (زبان کوچک). جمع آن: «
لهوات» است، همچنین است: «یقول و لا یلفظ.»
۱۲: خداوند هرگاه چیزی را که بخواهد بشود میگوید: «کن»، او نیز میشود. ولی این گفتن با حروف و صدا نیست بلکه کلام خدا ایجاد فعلی است از خدا که به وسیله آن فعل و اراده، مفاهیم را در قلوب
انبیاء و
ملائکه و دیگران به وجود میآورد و کلمۀ «کن» در مقام اراده است نه اینکه تلفظّی در بین باشد.
• ضمیر «مثّله» ظاهرا راجع است به آنچه در قلوب و اذهان انبیاء به وجود آمده و آن قهرا حادث است؛ زیرا اگر قدیم بود تعدّد قدما لازم میآمد و خدای دیگری میشد. این مطلب غیر از دعوای کلام نفسی و کلام لفظی بین
متکلمین است که گفتهاند:
انّ الکلام لفی الفواد و انّما ••• جعل اللسان علی الفواد دلیلا
لازم است در این مطالب دقت کرده و آنگاه علی (علیهالسلام) را بشناسیم. بهخدا قسم، این مطالب در آن روز و در آن محیط بدون مبالغه در حدّ اعجاز است. این توحید خالص و عرفان بینظیر، فقط تراوش قلب مواج مولا (علیهالسلام) میتواند باشد. تفکر واندیشه عمیق آن باب مدینة العلم رسول اللّه چه بود که این حقائق را در قالب الفاظ بیان میکرد. امروز اگر فلاسفهی اسلام به این حقائق رسیدهاند، در اثر بهرهگیری از آن معصوم و فرزندان وی، (صلواتاللّهعلیهم) بوده است. لذا به حق باید گفت که او باب مدینهی علم رسول اللّه (صلیاللّهعلیهوآلهوسلّم) بود.
• نگارنده برای مجسّم کردن این معانی و مفاهیم، لفظی و الفاظی پیدا نمیکنم، «یدرک و لا یوصف» است. او و اولاد او (علیهمالسّلام) بودند که علم را از رسول خدا (صلیاللّهعلیهوآلهوسلّم) ارث برده و در خطابهها، و احتجاجات، و احادیث و دعاهای خود، دقیقترین مسائل حکمت الهی را طرح و بازگو کردند.
اینک جملات دیگری از این خطبۀ محیّر العقول را نقل میکنیم:
«لا یشمل بحّد و لا یحسب بعدّ و انّما تحّد الادوات انفسها و تشیر الالات الی نظائرها، منعتها «منذ» القدمة و حمتها «قد» الازلیة و جنّبتها «لو لا» الّتکملة، بها تجلّی صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون و لا یجری علیه السکون و الحرکة و کیف یجری علیه ما هو اجراه، و یعود فیه ما هو ابداه و یحدث فیه ما هو احدثه، اذا لتفاوتت ذاته و التجّزا کنهه، و لامتنع من الازل معناه و لکان له وراء اذ وجد له امام...؛
یعنی خدا مشمول حدّی نمیشود و با شمردن به حساب نمیآید؛ زیرا ادوات و اسباب، خود را تعریف توانند کرد نه بینهایت را و مجرّد را! و آلات بهنظیر خود اشاره توانند کرد نه به وجودی که نظیر ندارد.»
لفظ «منذ» که میگوییم: این اشیاء از چه زمانی بودهاند؟ آنها را از قدیم بودن مانع شده است. لفظ «قد» که میگوییم: حقا که نبودهاند و بعد «بود» شدهاند؛ آنها را از ازلی بودن بازداشته است. لفظ «لولا» که میگوییم اگر آفرینندهای نداشتند به وجود نمیآمدند؛ آنها را که از کمال به دور کرده است.
بوسیله همین کائنات، خالق آنها در قلوب تجّلی کرده و با دقّت در آنها از چشمها غائب شده است؛ زیرا که خالق نمیشود در صفات مخلوق باشد، حرکت و سکون نمیتواند وصف او باشد. زیرا چیزی را که او جاری کرده در خودش جاری نمیشود و چیزی را که او آفریده، صفت او نمیتواند باشد؛ چراکه اگر اینگونه باشد، ذاتش متغّیر و حقیقتش ذات اجزاء میشود و از ازلی بودن میافتد و برای او آخری به وجود میآید؛ زیرا اوّلی داشته است.
بابی انت و امّی یا امیر المؤمنین: تو برای زمان خودت آفریده نشده بودی، کلام تو نیز برای زمان تو نبود، تو برای امروزیها و آیندهها بودهای! و سخن تو برای این زمان و زمان آینده بوده است. مرا احتمال نزدیک به یقین آن است که دلهای آن زمان فقط کلمات تو را حفظ کردند و برای آیندگان به یادگار گذاشتند، نه آنکه خود به حقائق آنها کاملا پی ببرند. اگر هم بعضی آنها را کاملا فهمیدهاند به برکت تو بوده است.
ای مولا: بسیاری از این علوم در سینۀ وسیع تو به خاک رفت و برای آنها اصلا عاملی پیدا نکردی و به شاگرد خود کمیل بن زیاد شهید فرمود: «یا کمیل انّهاهنا لعلما جّما (و اشار بیده الی صدره) لو اصبت له حملة؛
ای کمیل در این سینه دانش بیکرانی هست ایکاش برای آن حاملانی و فهمندگانی مییافتم.» اگر همۀ اینها را نگوییم لا اقل بسیاری از اینها را برای آیندگان گفتهای نه برای اهل زمان خود، صلوات خدا بر تو و معلم تو و اولاد طاهرین تو باد.
صفات حق تعالی (
توحید صفات) عین ذات اویند. لذا حضرت امیر (علیهالسلام) در بیانی فرموده است:
«و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کلّ صفة انها غیر الموصوف و شهادة کلّ موصوف انه غیر الصفة؛
یعنی: کمال توحید آن است که بنده خودش را برای او خالص و مخلص نماید، و جز خدا کسی را نبیند و به غیر او توجه نکند و کمال اخلاص آن است که او را واحد محض بداند و کثرت و ترکیب را از او نفی کند و صفات او را عین ذات بداند، زیرا هر صفت حاکی است که آن غیر از موصوف است و بالعکس» مراد امام (صلواتاللّهعلیه) آن است که صفات خدا عین ذات خداست، اللّه و علم مطلق و اللّه و قدرت مطلق، یکی است.
این سخن همان مسالهی توحید صفات است. به عبارت دیگر توحید صفات به معنی نفی هرگونه کثرت و ترکیب از خود ذات است،
ذات خداوند در عین اینکه باوصاف کمالیۀ
جمال و
جلال متصّف است دارای جنبههای مختلف عینی نیست ذات خدا با هر یک از صفاتش متحد و عین هم است و هر یک از صفات با صفت دیگر عینیت دارد. صفات افعال در واقع به صفات ذات برمیگردد و صفات ذات نیز، عین ذات است. توحید صفات از اصول معارف اسلامی و از عالیترین و پرارجترین اندیشه بشری است که صفات حق تعالی، محال است با ذات غیریّت داشته باشد و گرنه، لازمهاش محدودیّت ذات خواهد بود که آن در ذات نامتناهی محال است.
این کلام اولین بار از زبان حضرت ولی ذوالجلال بهگوشها رسیده است. باید دانست منظور امام (علیهالسلام) آن نیست که خدا اصلا صفت ندارد، بلکه منظور نفی صفتی است که زائد بر ذات باشد و گرنه در اول خطبه در اثبات صفات فرموده: «الذی لیس لصفته حدّ محدود».
ناگفته نماند: در قرآن مجید کلمۀ «صفت - صفات» در رابطه با خدا نیامده، بلکه فقط «اسماء» به کار رفته است «وَ لِلّٰهِ الْاَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا»،
«قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ اَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ اَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْاَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ»
بگویید: اللّه یا بگویید:
رحمن،
رحیم،
علیم،
قدیر،
وهاب و امثال آن. یعنی: میان اللّه و این اسماء عینیّت هست و غیرّیت نیست؛ اللّه بگویی یا رحمان با همه یک ذات واحد و بسیط را خواندهای، راه قرآن کاملا طبیعیتر است. ابهامی که در لفظ «صفت» است در «اسم» مطلقا وجود ندارد. حق تعالی واحد عددی نیست.
«واحد لا بعدد، و دائم لا بامد؛
یعنی خدا وجود مطلق و بینهایت است، فرض مصداق دیگری نظیر او محال است، پس او (واحد) است ولی نه به معنای عددی آن، و گرنه امکان و محدودیت و سقوط از وجود محض بودن پیش خواهد آمد.» «الاحد بلا تاویل عدد»،
«لا یشمل بحد و لا یحسب بعدّ؛
یعنی: هیچ حدّ و تعریفی او را در بر نمیگیرد و به او شامل نمیشود، و با شمردن به حساب نیاید، زیرا این هر دو منافی مطلق و بینهایت بودن است.»، «من وصفه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من عدّه فقد ابطل ازله؛
یعنی هر کس او را با صفتی زائد بر ذات توصیف کند، او را محدود کرده و از بینهایت بودن ساقط کرده است، آری دوئیت منافی بینهایت بودن است. شمارش و امکان فرد دیگری ازلی و قدیم بودن خدا را از بین میبرد، زیرا که چنین شمارش سبب محدود بودن است.»، «کل مسّمی بالوحده غیره قلیل؛
جز خدا هر چیزیکه با وحدت توصیف شود وحدت او وحدت عددی است پس او نسبت به فرد مفروض دیگر قلیل است زیرا فرض فرد دیگر او را زیاد میکند، مگر خدا زیرا که وحدتش عددی نیست، سبحان اللّه از ایناندیشه عجیب.»
همه این کلمات در رابطه با آن است که خدای تعالی با وحدت عددی توصیف نمیشود. بلکه منظور از «واحد - احد» دربارۀ خداوند این است که «فرض فرد دیگری برای خدا ممکن نیست» توضیح آنکه
واحد عددی آنرا گویند که فرض فرد دیگری نظیر آن، ممکن باشد. لذا هرگاه چیزی را فرض کنیم که تحقّق یافته است و دیده میشود که عقلا ممکن است چیزی مانند آن نیز تحقق و به وجود آید، آن چیز اول را واحد عددی میگویند. اما اگر آن چیز اول طوری باشد که فرد دیگری نظیر آن قابل فرض نباشد در این صورت آن شیء را واحد عددی نگویند، بلکه معنی «واحد» در آنجا این است که «فرض فرد دیگری برای آن محال است» مثلا بنابر این فرض که
عالم ماده نامحدود است؛ دیگر عالمی نظیر آن قابل تصور نیست؛ زیرا هر چه تصوّر کنیم یا عین آن عالم و یا جزئی از آن خواهد بود. همچنین وجود خدا، وجود محض و بینهایت است و هر چه را مثل او و دوّم او فرض کنیم، یا خود اوست یا مانند او نیست؛ زیرا اگر مانند او باشد هر دو از بینهایت و وجود محض بودن ساقط میشوند. چراکه لازمۀ «دوئیت» محدودیّت و دارای حدّ مشترک و حدّ مخصوص بودن است. پس خدا واحد است، یعنی فرض فرد دوم و مصداق دوم برای او محال است.
مرحوم شهید مطهری فرموده است: «این مسأله که وحدت حق وحدت عددی نیست، از اندیشههای بکر و بسیار عالی اسلامی است. در هیچ مکتب فکری دیگر سابقه ندارد، خود فلاسفۀ اسلامی تدریجا در اثر تدّبر در متون اصیل اسلامی بالخصوص کلمات علی (علیهالسلام) به عمق ایناندیشه پیبردهاند و آنرا رسما در فلسفۀ الهی وارد کردند. در کلمات قدما از حکماء اسلامی، از قبیل
فارابی و ب
وعلی سینا، دیگری نظیر او محال است.»
عجب نیست که بگوییم: آن حضرت مقدار زیادی از این حقایق را برای آیندگان گفته است.
ثقة الاسلام کلینی در
کافی، کتاب التوحید، باب النسبة، حدیث سوّم، از
امام سجّاد (علیهالسلام) نقل میکند: از توحید سؤال کردند فرمود: خدای عزّوجلّ میدانست که در آخرالزمان، مردمان محقق و موشکاف و عمیقاندیشه به وجود خواهند آمد، از این جهت سوره «قل هو الله احد»
و آیات پنجگانه اوّل سوره حدید را نازل فرمود: «سئل علی بن الحسین (علیهالسّلام) عن التوحید فقال: انّ الله عزوجل علم انّه یکون فی آخر الزمان اقوام متعمّقون فانزل الله تعالی «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ.
» و الایات من سورة الحدید الی قوله «وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»
فمن رام وراء ذلک فقد هلک.»
• پس قرآن مجید نیز مقداری از مطالب خود را برای آیندگان فرموده و از زمان جلوتر رفته است.
•
قرشی بنابی، علیاکبر، مفردات نهج البلاغه، برگرفته از مقاله «الله»، ص۶۰-۷۲.