ابوسفیان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوسفیان صخر بن حرب بن امیة بن عبد شمس،
از سران
مشرک مکّه بود.
سال ولادت او، متفاوت ذکر شده است. برخی آن را ده سال پیش از
عامالفیل ، یعنی حدود ۵۶۰ میلادی دانستهاند.
پدرش حرب، ندیمِ عبدالمطّلب و از بزرگان مکّه بود؛ از این رو، پس از مرگ او، زنان
قریش گویا مدّتها در سوگواریها با نوحه «واحربا» از او یاد میکردند.
ابوسفیان خود از
اشراف ،
حاکمان و از جرّاران مکّه
(کسانیکه بر بیش از هزار تن فرماندهی دارند)
و ندیم عبّاسبن عبدالمطّلب بود
و پس از پدر، رهبری قریش را در جنگها و کاروانهای تجاری برعهده گرفت.
وی یکی از معدود باسوادان قریش
و ازبازرگانان بود
که
روغن و
پشم میفروخت.
گاه با داراییهای خویش و دیگران، بازرگانان را تجهیز کرده، به سرزمینهای
عجم میفرستاد وگاهی خود نیز با آنان همراه میشد.
رأی او نافذ، وپرچم مخصوص
سران ، معروف به «
عُقاب » در اختیارش بود.
فردی خویشاونددوست بود
و شاید آنچه از او در حمایت از فاطمه (علیهاالسلام) در مقابل ابوجهل نقل کردهاند، به دلیل همین ویژگی باشد.
او را از
زنادقه قریش نام بردهاند.
تاریخ از بیبندوباری او سخنها دارد. ماجرای همخوابگی او با سمیّه (زن بدکاره معروف) و تولّد زیادبنابیه، بحثهای بسیاری را در تاریخ برانگیخته است.
به هر حال، جزئیات زندگی او پیش از
اسلام ، روشن نیست و پس از آن نیز به جهات سیاسی و اقتدار
امویان ، آنچه در مسلمانی و تنزیه او نقل شده، محلّ نقد است.
پس از برانگیخته شدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، ابوسفیان با دیگر سران مکّه، از سَر
حسادت و رقابت دیرینه قومی
قبیلهای ، بهدشمنی با حضرت برخاست؛
چون با حضور پیامبر، دیگر جایگاهی برای اونمیمانْد و در قدرت اجتماعی او ضعف و سقوط راه مییافت.
ابوسفیان خود نیز به این مسأله اذعان کرده، در پاسخ پرسش پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که چرا با اینکه میدانی من رسول خدایم، با من میجنگی، گفت:میدانم تو راست میگویی؛ امّا تو جایگاه مرا در قریش میدانی و چیزی آوردهای که با آن، دیگر بزرگی و شرفی برای من نمیماند؛ پس با تو از سر حمیّت و کراهت میجنگیم.
او از جمله کسانی است که میکوشیدند پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را از حرکت باز دارند
و چون با اصرار پیامبر و پایداری او بر اهدافش مواجه شدند، از او خواستند تا پیامبری خویش را اثبات کند، وبخشی از مشکلات زیستی مردم مکّه را به اعجاز برطرف سازد؛
آنگاه در جمع شاکیان بر ضدّ پیامبر، نزد
ابوطالب رفته، گفتند:برادرزادهات به خدایان ما بد میگوید. دین ما را زشت، بزرگان ما را نادان و پدران ما را گمراه میشمارد. یا او را از این کار بازدار، یا از ما دورش کن.
به رغم همه این دشمنیها، او از جمله کسانی است که پنهان و شبانگاه، پشت خانه رسول خدا مینشستند و بیخبر از هم،
آیات الهی را میشنیدند و هنگامیکه «
اخنس » نظر او را درباره آیات
قرآن پرسید، گفت:ای
ابوثعلبه ! به خدا چیزهایی شنیدمکه میفهمم و منظور از آن را نیز میدانم. چیزهای دیگری نیز شنیدم که نه میفهمم و نه مقصود آن را میدانم.
ابوسفیان چون از تصمیم پیامبر برای
هجرت به مدینه آگاه شد، با شرکت در دارالندوة، وبرایپیشگیری از گسترش اسلام، پیشنهادِ مطرح شده (ترور) را پذیرفت.
پس از هجرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با «
اُبیّبنخلف جمحی » بهمردم مدینه نامه نوشته، از پناه دادن حضرت، ابراز ناخرسندی کرد
وبرای فرو نشاندن خشم خویش، داراییهای
مهاجران مسلمان را مصادره نمود و خانه جحشبنریاب اسدی (از پسرعمّههای پیامبر) را به فروش گذاشت. این عمل، نکوهش و هجو ابواحمدبنجحش را با اینکه دخترش «
رفاعه » در کابین ابواحمد بود در پی داشت.
نخستین مواجهه نظامی مشرکان بامسلمانان، هشت ماه پس از هجرت در بطنرابُغ (ده میلی جحفه) به رهبری ابوسفیان بود که بدون درگیری پراکنده شدند.
در سال دوم هجرت، دربازگشت از
شام که ریاست کاروان تجاری قریش را بر عهده داشت، در نزدیکی مدینه از بیم رویارویی با مسلمانان، از بیراهه و جاده ساحلی، کاروان را به سلامت به مقصد رساند. او از این مخمصه جان سالم به در برد؛ امّا به واقع، علّت پیدایش
جنگ بدر ، تقاضایش از اهل مکّه برای حمایت از کاروان بود.
در این جنگ یک فرزند ابوسفیان (حنظله) کشته و فرزند دیگرش (عمرو) اسیر شد و وقتی مسلمانان برایآزادی اواز ابوسفیان
فدیه خواستند، گفت:
مال و خون باهم جمع نمیشود.
ابوسفیان پس از شکست مشرکان در بدر، به روشهای گوناگون به تحریک قریش پرداخت.
گریستن بر مردگان را برای همه و استعمال بوی خوش و همخوابگی با
زنان را برای خویش، تا انتقام
حرام کرد.
او که از آن پس، تمام جنگهای قریش را بر ضدّ اسلام رهبری میکرد،
اندکی بعد شبانگاه با سپاهی بر
بنینضیر وارد شد و با کسب خبر از آنان،
سحرگاه به «
عریض » در سه میلی مدینه رفته، مردی از
انصار را کشت و خانهها و کاهها را
آتش زد که با تعقیب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پا به فرار گذاشت و برای سبکبالی، فرمان داد تا کیسههای آرد خود را بریزند؛ ازاینرو این تعقیب و گریز،
غزوه «
سویق » (آرد) نام گرفت.
در سال سوم با سه هزار تن، سپاهی بزرگ را بر ضدّ مسلمانان سازماندهی کرد
و جنگ اُحد را پیش آورد. مشرکان در مسیر راه اُحد، در منطقه «
ابواء » بر آن شدند تا
قبرآمنه مادر پیامبر را نبش و خاکه استخوانهای او را با خود ببرند تا ضمانتی برای مصونیّت زنانشان در جنگ باشد؛ امّا در رایزنی ابوسفیان با اهل نظر، از بیم آنکه بنیبکر و بنیخزاعه به عمل مشابهی بر ضدّ آنان دست زنند، از انجام آن منصرف شدند.
پس از جنگ اُحد که با پیروزی مشرکان خاتمه یافت، ابوسفیان بر فراز
کوه رفته، فریاد برآورد که
جنگ ، گاه به نفع شما و گاه به نفع ما است و بدین شکل به سرزنش مسلمانان پرداخت که با درایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به او پاسخی در خور داده شد.
وی در بازگشت از اُحد، برای سال دیگر، جنگی را وعده داد که پیامبر در آن موعد به کارزار آمد. ابوسفیان و یارانش از مکّه بیرون آمدند و تا «مجنّه» (مرالظهران) پیش رفتند؛ امّا به بهانه سختسالی برگشتند.
این جریان به غزوه
بدرالصغری مشهور شده است. در سال چهارم، پس از واقعه
بنینضیر ، ابوسفیان فردی را برای ترور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به مدینه فرستاد که بعد از دستگیری او و افشای توطئه، حضرت، عمروبن امیّه ضمری و سلمةبناسلم را برای کشتن ابوسفیان به مکّه روانه کرد که به انجام آن توفیق نیافتند.
رسول خدا، در پاسخ به هجو ابوسفیان نیز به حسانبنثابت فرمان داد تا او را هجو کند.
او در سال پنجم، به تحریک یهودیان، جنگ بزرگاحزاب (خندق) را رهبری کرد که با ناکامی مشرکان خاتمه یافت.
ابوسفیان در صلح حدیبیّه، در حبس عثمان که به نمایندگی از طرف رسول خدا به شهر مکّه رفته بود، نقشی آشکار داشت.
پساز آنکه اشراف قریش، با یاری پنهان بنیبکر (همپیمان خویش) بر ضدّ بنیخزاعه (همپیمان مسلمانان) پیمان شکستند، ابوسفیان به نمایندگی از طرف مکّه برای تجدید پیمان، به گفتوگو باپیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مأمورشد
وبرای متقاعدکردن حضرت، افرادی را واسطه قرار داد؛ ولی بیآنکه توفیقی یابد، به مکّه بازگشت.
در سال هشتم هجری، در قضیه فتح مکّه و پیشازآن، به ترغیب
عبّاس ، اسلام آورد
و چون فردی افتخارجو و امتیازطلب بود، با وساطت همو، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خانهاش را محلّ امن قرار داد؛
ازاینرو اهل تحقیق، اسلام ابوسفیان را به دیده تردید نگریسته، بدان وقعی نمینهند.
از کردهها و گفتههای او پس از اسلام آوردنش، به خوبی میتوان ظاهری بودن اسلامش را دریافت؛
چنانکه وقتی تجمّع مردم را بر گرد پیامبر دید، بهحسادت گفت:ای کاش این جمع از او برگردند! پیامبر بر سینهاش کوفت و فرمود:خداوند خوارتکند! او
استغفار کرد و گفت:به خدا سوگند! آن را فقط به جهت آنچه در خاطرم گذشت، برزبان راندم و... اکنونیقین کردم که تو رسولخدایی.
در بازگشت مسلمانان از مکّه، در نبرد با هوازن (
غزوه حنین ) که بسیاری از مسلمانان گریختند، بر پایه روایتی، ابوسفیان آنان را
مسخره کرد
و این نخستین نبردی بود که در جمع مسلمانان حضور داشت و با پیروزی مسلمانان و کسب
غنایم بسیار، نتوانست چشمداشت خود را از آن غنایم کتمان کند و از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خواست تا وی را نیز از آن بهرهمند سازد.
رسول خدا آن را میان قریش تقسیم کرد و بخش عمده آن را به «
مؤلفةالقلوب » که ابوسفیان نیز یکی از آنان بود، داد
او صد
شتر و چهل اوقیه گرفت؛ سپس از پیامبر خواست تا به فرزندانش نیز سهمی دهد که حضرت چنین کرد؛ آنگاه به پیامبر گفت:تو چه بزرگواری! پدر و مادرم فدای تو. آنگاه که با تو جنگیدم، بهترین جنگجو بودی و وقتی تسلیمتوشدم، چه نیکو مداراگری.
در
غزوه طایف در سپاه اسلام بود، ودر آن، یک چشم خود را از دست داد.
هنگامی که مردم
هوازن تسلیم شدند، رسولخدا او و مغیرةبنشعبه را به شکستن بت «
لات » در دیار آنان (طایف) مأمور کرد؛
همچنین بنابه قولی، برای شکستن بت «منات» که در ناحیه «مشلّل» در «قُدَید» (منطقهای در اطراف مکّه) بود، فرمان یافت.
گفتهاند:هنگام
رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نماینده حضرت در
نجران ،
یا مسعاة
برای جمع
صدقات بود. در بازگشت، در میان راه وقتی از جانشینی
ابوبکر و به تعبیر او ابوالفصیل آگاه شد، گفت:من چیزی را میبینم که جز خون آن را فرو نمینشاند؛
البتّه واقدی حضور وی را در مدینه، در آن هنگام، نظر اجماعی اصحاب میداند؛
به هر روی، از مدائنی نقل است که در این قضیه، نزد
علی (علیهالسلام) رفت وازاین که فردی از پستترین قبیله قریش به خلافت رسیده، خواست تا حضرت که به خلافت سزاوارتر است، به اعتراض و ستیز برخیزد
وآمادگی خودرا برای حمایت از خلافت علی اعلام کرد؛ امّا امام علی (علیهالسلام) نپذیرفت.
عمر که فتنهگری او را میدانست، به ابوبکر پیشنهاد کرد تا او را تطمیع کند و بدینگونه بر جای نشست و بیعت کرد.
در
حجّی که با ابوبکر همراه بود، موجب خشم او شد.
ابوقحافه (پدر ابوبکر) که حاضر بود، گفت:پسرم! صدایت را نزد ابنحرب پایین بیاور.
در زمان خلافت عمر، مورد احترام خلیفه بود و بر فرشی که اختصاصی او و عبّاس بود، مینشست.
در سال ۱۳ هجری، در نبرد «یرموک» همراه فرزندش یزید شرکتکرد
و چشم دیگر خود را در آن از دست داد و نابینا شد.
در دوره خلافت عثمان که در یک دگرگونی چندین ساله،
امویان بر رقیب خود برتری یافتند، منزلتی مضاعف یافت
و در جمع امویان آشکاراگفت:حال که گوی خلافت به دست شما افتاده، در میان خود آن را بگردانید و نگذارید از دستتان بیرون رود.
وفاتابوسفیان رانیز به اختلاف، سالهای۳۰، ۳۱، ۳۳ یا ۳۴ نقل کردهاند؛ بنابراین، هنگام مرگ، ۸۸ یا ۹۳ سال داشت.
از او فرزندانیچون معاویهسر سلسله امویان و
امّحبیبه همسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ماند. نقل است:روزی بر شتری سوار بود. معاویه افسار آن را میکشید و یزید از دنبال، آن را میراند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) سواره، کِشنده و راننده رالعن کرد.
ازمدائنی نقل شده که پیامبر سائلی را عطایی داد و او ثنا گفت و شکر کرد. رسول خدا فرمود:اگر به ابوسفیان بخشش شود،
ثنا نمیگوید و
شکر نمیگزارد.
اخبار مکّه؛ اسباب النزول، واحدی؛ الارشاد؛ الاستیعاب فی معرفة الاصحاب؛ الاصابة فی تمییز الصحابة؛ الاغانی؛ انسابالاشراف؛ تاریخ الامم و الملوک، طبری؛ تاریخ الیعقوبی؛ التبیان فی تفسیر القرآن؛ تفسیر العیّاشی؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر مبهمات القرآن؛ جامعالبیان عن تأویل آی القرآن؛ الجامع لأحکام القرآن، قرطبی؛ الدرّالمنثور فی التفسیر بالمأثور؛ روضالجنان و روحالجنان؛ السیر والمغازی، ابن اسحاق؛ السیرة النبویّه، ابنهشام؛ الصحیح من سیرة النبی الاعظم؛ الطبقات الکبری؛ العِقدالفرید؛ غررالتبیان؛ فتوحالبلدان؛ قاموسالرّجال؛ الکافی؛ کتابالخصال؛ کتابالفتوح؛ الکشّاف؛ کشفالاسرار و عدّةالابرار؛ مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن؛ المحبّر؛ المعارف؛ المغازی؛ مناقب آلابیطالب؛ النکت و العیون، ماوردی.
دائرةالمعارف قران کریم، برگرفته از مقاله «ابوسفیان».