تعریف (منطق)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تعریف (معرف یا قول شارح) در لغت به معنای شناساندن، آگاهانیدن و حقیقت امری را بیان کردن است.
در اصطلاح به معنای مجموع تصورات معلومی است که موجب معلوم شدن تصور مجهولی میشود.
مباحث اصلی منطق عبارتند از: تعریف (معرف) و
حجت ، که تعریف برای معلوم ساختن تصورات مجهول است، و حجت برای معلوم ساختن تصدیقهای مجهول.
بر دو نوع است: تصورات بدیهی (بین- ضروری) و تصورات غیر بدیهی (غیربین- نظری)؛
تصورات بدیهی غیراکتسابی بوده و خود به خود معلوم و روشن هستند، و برای دانستن آنها نیاز به تصور یا تصورات دیگر نداریم. این تصورات بی نیاز از تعریف و غیر قابل تعریف هستند، مانند تصور وجود، وحدت، گرمی و سردی، سیری و گرسنگی و....
تصورات غیر بدیهی اکتسابی هستند و نیاز به
معرف دارند، و برای دانستن آنها نیاز به تصورات دیگر است. مانند تصور حیوان که تصوری است مرکب از چند تصور دیگر مانند «جسم»، «نامی»، «متحرک بالارادة»، «حاس».
تصورات بدیهی بسیار محدود هستند، اما تصورات غیربدیهی نامحدود و بی شمار و همگی نیازمند تعریف دقیق هستند. به همین جهت بحث از تعریف، اقسام و شرایط آن یکی از دو مبحث اصلی منطق به شمار میآید.
تعریف در جواب به سؤال ما هو؟ (آن چیست؟) میآید، و «ما» در این سؤال مای حقیقیه است که از
حقیقت و ماهیت شی ء سؤال میکند. بنابراین، تعریف بیانگر ماهیت شیء است. مثلا در جواب سؤال «انسان چیست؟» میگوییم «حیوان ناطق است» یا «حیوان ضاحک است».
تعریف بر دو نوع است:
۱.
حد : اگر تعریف تنها شامل ذاتیات باشد، «حد» نامیده میشود.
۲. رسم: عبارت است از تعریف شامل
عرض خاص .
حد بر دو نوع است: تام و ناقص. (تقسیم دیگری نیز برای حد وجود دارد که عبارت است از حد اسمی و حد حقیقی که اولی مربوط به
الفاظ است و دومی مربوط به ماهیات موجود. حد مورد بحث در این جا حد حقیقی است.)
حدی که مشتمل بر تمام ذاتیات معرف باشد. تعریف با جنس قریب (مقوم ذاتی مشترک) و فصل قریب (مقوم ذاتی خاص) را «
حد تام » گویند. مثلا در تعریف انسان میگوییم «حیوان ناطق»، که «حیوان» جنس قریب و «ناطق» فصل قریب آن است، یا در تعریف جسم میگوییم «جوهر ذو ابعاد ثلاثة» که «جوهر» جنس قریب و «ذو ابعاد ثلاثة» فصل قریب آن است.
جنس قریب شامل تمام اجناس بعید، و فصل قریب شامل تمام فصول بعید است، و بنابراین ما بی نیاز از بیان اجناس و فصول بعید در حد تام هستیم و بیان آنها هیچ تغییری در تعریف ایجاد نمیکند، جز این که آن را طولانی تر و مفصل تر کند؛ مثلا در تعریف انسان چه بگوییم «جسم نام حساس متحرک بالارادة، ناطق» یا «جوهر ذو ابعاد ثلاثة نام حاس متحرک بالارادة، ناطق»، و چه بگوییم «حیوان ناطق»، همه یک حد تام یکسان برای انسان هستند.
در حد تام باید تالیف صناعی رعایت شود، یعنی باید ابتدا جزء اعم که جنس قریب است ذکر شود و جزء اخص که فصل قریب است پس از آن ذکر شود، یعنی: «جنس قریب + فصل قریب»
حد تام کاملترین و بهترین نوع تعریف است، و بنابراین گاهی به آن «حد» نیز میگویند.
ارسطو نیز در بحث از ماهیت، حد (تام) را بیانی دال بر ماهیت شیء میداند.
ابن سینا نیز در
الاشارات و التنبیهات به همین گفته ارسطو اشاره میکند و میگوید:
«الحد قول دال علی مهیة الشیء.»
دلالت حد تام بر مدلولش به نحو مطابقت است و صورتی کاملا مطابق با واقع از شیء در ذهن ما ایجاد میکند.
برای هر ماهیت تنها یک حد تام وجود دارد. بنابراین «حیوان ناطق» تنها حد تام ماهیت انسان است.
حدی که مشتمل بر تمام ذاتیات معرف نیست. تعریف با
جنس بعید و
فصل قریب را «
حد ناقص » گویند. مثلا در تعریف انسان میگوییم «جسم ناطق» یا «جنس نامی ناطق»، و یا در تعریف مربع میگوییم «کم محدود به چهار ضلع مساوی عمود بر هم».
در حد ناقص نیز باید تالیف صناعی رعایت شود، به این صورت که ابتدا جنس بعید که جزء اعم است ذکر شود و سپس فصل قریب که جزء اخص است، یعنی: «جنس بعید + فصل قریب».
دلالت حد ناقص بر مدلولش به نحو التزام است، نه مطابقت با واقع. زیرا حد ناقص اگر چه شیء را از تمام اشیاء متمایز میکند، و جامع و مانع نیز هست، شامل تمام ذاتیات نیست.
بر خلاف حد تام که برای هر چیز یکی است، حدود ناقصه برای هر چیزی متعدد هستند. اطلاق لفظ «حد» بر حدود ناقصه به نحو تشکیک است و حد ناقص هرچه شامل ذاتیات بیشتری باشد، برای نامیده شدن به «حد» اولی تر و افضل است:
«یفضل بعضها علی بعض بحسب ازدیاد الاجزاء.»
رسم بر دو نوع است: تام و ناقص. (همانند حدود، تقسیم دیگری نیز برای رسم وجود دارد که عبارت است از رسم اسمی و رسم حقیقی که اولی مربوط به الفاظ است و دومی مربوط به
ماهیات موجود. حد مورد بحث در این جا حد حقیقی است.)
رسم تام تعریفی است که هم واجد ذاتیات است و هم عرضیات، و به آن «
رسم مرکب » نیز میگویند. رسم تام با رعایت تالیف صناعی به دو صورت زیر است:
۱. «جنس + عرض خاص:» مانند تعریف انسان به «جوهر ضاحک»، و تعریف مثلث به «شکلی که مجموع زوایای آن ۱۸۰درجه باشد»؛
۲. «جنس قریب + عرض خاص:» مانند تعریف انسان به «حیوان ضاحک».
رسم ناقص تعریفی است که تنها واجد عرضیات است، و به آن رسم «مفرد» نیز میگویند. رسم ناقص با رعایت تالیف صناعی به یکی از دو صورت زیر است:
۱. عرض خاص (با یا بدون جنس بعید): مانند «ضاحک» یا «جسم نامی ضاحک» در تعریف انسان.
۲. «عرض عام + عرض خاص:» مانند «راه رونده ی ضاحک» در تعریف انسان.
مانند «جسم ضاحک» یا «رونده ی ضاحک» در تعریف انسان.
نوعی از رسم ناقص است که تعریف در آن با استفاده از نظایر و امثال (تعریف از مشابه به مشابه) یا نقائض و اضداد (تعریف از مقابل به مقابل) صورت میپذیرد. (تشابه و تقابل از جمله اوصاف و خواصی هستند که بر شیء عارض میشوند و بنابراین تعریف به مثال نوعی از رسم ناقص به حساب میآید.)
بهترین تعریف مثالی آن تعریفی است که هم «
وجه تشابه » مثال و ممثل را در بر داشته باشد، و هم «وجه تقابل» آنها را.
مانند «
وجود شبیه نور است از این حیث که امری
مشکک است، و مخالف با آن است از این حیث که غیر قابل ادراک حسی است.»
تعریف کلیات به جزئیات و تعریف امور
معقول به محسوسات. عرض مانند کم است و ظلم مانند تاریکی است نمونههایی از تعریف به مثال هستند.
شرایط تعریف به دو دسته شرایط معنایی و شرایط لفظی تقسیم میشود.
تعریف دارای چهار شرط معنایی زیر است:
۱.
جامعیت و
مانعیت .
۲.
تغایر مفهومی .
۳. دوری نبودن.
۴. معرف اجلی (آشکار تر) و اعرف (شناخته شده تر) از معرف باشد.
در زیر به تشریح این شروط میپردازیم:
تعریف باید
جامع افراد معرف و
مانع اغیار آن باشد. بنابر این شرط، معرف و معرف باید از حیث عموم و صدق با هم اتحاد داشته باشند، یعنی:
الف. هر آن چه که معرف بر آن صدق میکند، معرف نیز بر آن صدق کند (شرط
اطراد و منع)، و هر آن چه که معرف بر آن صدق میکند، معرف نیز بر آن صدق کند (شرط انعکاس یا جمع).
ب. نسبت میان معرف و معرف از میان نسب اربع، نسبت «تساوی» باشد. زیرا نسبت میان معرف و معرف:
۱.
تباین نیست؛ زیرا امور مبائن قابل حمل بر یکدیگر نیستند، و همچنین در صدق با هم اتحاد ندارند.
۲. عموم نیست؛ زیرا اگر معرف اعم از معرف باشد، نه مانع اغیار معرف است و نه مفید شناسایی ذات معرف و حال آن که معرف حداقل باید مفید امتیاز (مانع اغیار) معرف باشد. مثلا تعریف انسان به «حیوانی که بر روی دو پا راه میرود»، مانع اغیار نیست، زیرا حیوانات دیگری هم وجود دارند که بر روی دو پا راه میروند.
۳. خصوص نیست؛ زیرا اگر معرف اخص از معرف باشد، نه جامع افراد معرف است و نه اجلی و اعرف از آن. مثلا تعریف انسان به «حیوان متعلم» جامع افراد نیست، زیرا بعضی از انسانها متعلم نیستند.
معرف و معرف در مفهوم نباید یکسان باشند، زیرا در این صورت تقدم معلوم بودن معرف بر معرف لازم میآید، و این توقف شیء بر خودش است که محال است. به عنوان مثال، در تعریف حرکت به «انتقال»، یا در تعریف انسان به «بشر»، این شرط نادیده گرفته شده است.
تعریف نباید دوری باشد، یعنی نباید معرف با معرف تعریف شود، زیرا در این صورت شیء مقدم بر خود میشود. دور بر دو نوع است:
۱. دور مصرح (آشکار): دوری که در آن شیء بدون هیچ واسطهای بر خود مقدم شود؛ مثلا تعریف خورشید به «ستاره روز» دور مصرح است. زیرا روز به زمان بالا آمدن خورشید تعریف میشود.
۲. دور مضمر (مخفی): دوری که در آن شیء با یک یا چند واسطه بر خود مقدم شود؛ مانند تعریف روز به «نبود شب» و تعریف شب به «نبود خورشید» و تعریف خورشید به «ستاره روز».
معرف باید آشکارتر و شناخته شده تر از معرف باشد. بنابراین تعریفی که با معرف از حیث ظهور و خفا مساوی باشد، مانند تعریف عدد فرد به «عدد یک واحد کمتر از عدد زوج»، و تعریفی که اخفی از معرف باشد، مانند تعریف آتش به «عنصری شبیه به نفس» یا تعریف عنصر به «اسطقس»، جایز نیست.
تعریف علاوه بر این که باید به لحاظ معنایی عاری از اشکال و نقص باشد، از لحاظ لفظی نیز باید پیراسته و عاری از نقص و ابهام باشد. ابن سینا میگوید:
«استعمال الفاظ مجازی و استعاری و غریب و وحشی در حدود زشت و قبیح است، بلکه باید از الفاظ مناسب، صریح و متداول استفاده کرد.» («و من القبیح ان یستعمل فی الحدود الالفاظ المجازیة و المستعارة و الغریبة و الوحشیة، بل یجب ان یستعمل فیها الالفاظ المناسبة الناصة المعتادة». )
چند شرط مهم برای الفاظی که در تعاریف استفاده میشوند، عبارتند از:
۱. الفاظ واضح و عاری از ابهام و ایهام باشند.
۲. از الفاظ مشترک لفظی یا مشترک معنایی استفاده نشود.
۳. کاربرد الفاظ استعاری و مجازی بدون
قرینه جایز نیست.
۴. از الفاظ نامانوس و غریب استفاده نشود؛ مانند لفظ «اسطقس» در تعریف آتش و لفظ «آخشیج» در تعریف ضد. به جای این الفاظ ما میتوانیم به ترتیب از الفاظ «عنصر» و «ناسازگار» استفاده کنیم که برای
فارسی زبانهای امروزی مانوس ترند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله«تعریف».