جنگ احزاب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در
سوره احزاب هفده
آیه (از آیه ۹ تا ۲۶) پیرامون جنگ احزاب، و کارشکنیهای
منافقان،
یهودیان و قبایل مختلف
قریش و بت پرستان آمده که همه دست به دست هم داده بودند، تا
اسلام و
مسلمین را نابود کنند. سرانجام
امدادهای غیبی، تدابیر شجاعانه
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و قهرمانیهای
حضرت علی (علیهالسّلام) در جنگ خندق، موجب شکست مفتضحانه دشمنان شد، و پس از
جنگ خندق، همه یهودیان عنود، به فرمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) در سرزمین
حجاز، قلع و قمع شدند. این حادثه بزرگترین و سختترین امتحان و آزمون برای
مسلمانان بود، (چنان که آیه یازده احزاب بیانگر این مطلب است) سرانجام مسلمانان با پیروزی چشمگیری، در این امتحان، رو سفید شدند، و لکه ذلت و رو سیاهی را تا ابد برای مشرکان و منافقان کار شکن باقی گذاشتند.
در دو آیه ۹ و ۱۰ سوره احزاب از این پیروزی و امدادهای غیبی چنان یاد شده است:
«یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمه الله علیکم اذ جاءتکم جنود فارسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها و کان الله بما تعملون بصیرا ـ اذ جاؤکم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا؛
ای کسانی که
ایمان آوردهاید، نعمت خدا را بر خودتان به یاد آورید، در آن هنگام که لشکرها (ی عظیم) به سراغ شما آمدند، ولی ما باد و
طوفان سختی بر آنها فرستادیم، و لشکریانی که آنها را نمیدیدید (احتمال دارد منظور از این لشکریان نامرئی، فرشتگان باشند که در
جنگ بدر نیز به کمک مسلمانان شتافتند، یا منظور تقویت روحیه مؤمنان از طرف خدا است.)(و به این وسیله آنها را در هم شکستیم) و
خداوند به آن چه انجام میدهید بینا است.» جنگ احزاب آن چنان
ابعاد گستردهای داشت که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرمود: «برز الایمان کله الی الشرک کله؛ تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت.»
نفرات
دشمن بیش از ده هزار نفر با تجهیزات بسیار، ولی نفرات مسلمانان سه هزار نفر با تجهیزات اندک بودند. کندن خندق با عرض و طول و عمق بسیار، برای مسلمانان طاقت فرسا بود، و در عین حال مسلمانان با کمال سربلندی پیروز شدند، در این ماجرا، حوادث گوناگونی رخ داد که مهمترین آنها؛ جنگ خندق، و ماجرای امداد غیبی و آمدن طوفان، و قلع و قمع یهودیان کارشکن و عهد شکن بود که برای توضیح، به این سه رخداد بزرگ اشاره میشود:
بزرگترین حادثه
سال پنجم
هجرت، ماجرای جنگ خندق بود. مردان اطلاعاتی پیامبر گزارش دادند که بیش از «ده هزار نفر» که از قبیلههای مختلف تشکیل شدهاند، از
مکه برای براندازی
اسلام و
مسلمین به سوی
مدینه حرکت کردهاند. پیامبر بیدرنگ با سران
اسلام به
مشورت پرداخت،
سلمان پیشنهاد کندن خندق (سنگری عظیم در سراسر راههای ورودی مدینه) نمود، این پیشنهاد پذیرفته شد، و طبق فرمان پیامبر، مسلمانان گروه گروه به کندن خندق پرداختند. مسلمانان سه هزار نفر بودند، خندق که طولی در حدود شش هزار متر و عرضی به وسعت مقداری که سواران دشمن نتوانند از آن سوی آن به این سو بپرند داشت، ساخته و پرداخته شد. لشکر عظیم دشمن فرا رسید، خندق را در برابر خود دید، حدود یک ماه پشت خندق زمینگیر شد و نتوانست وارد مدینه شود، سرانجام پنج نفر از قهرمانان دشمن از نقطه باریکی عبور کردند، و در بین خندق و کوه سلع (مرکز
سپاه اسلام) به میدان تاختند و مبارز طلبیدند، این پنج نفر عبارت بودند از: ۱. عمر بن عبدود ۲.
عکرمه بن ابی جهل ۳.
هبیره بن وهب ۴.
نوفل بن عبدالله ۵.
ضرار بن خطاب.
عمرو بن عبدود، قهرمان بیبدیل
عرب بود و او را با هزار مرد جنگی میسنجیدند، با نعرههای پیاپی مبارز میطلبید و میگفت: «و لقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز... ؛ صدایم از فریاد کشیدن، گرفت و خسته شدم، آیا کسی هست که به نبرد با من به میدان آید؟»
مسلمانان از
وحشت، در سکوت فرو رفته بودند، تنها
حضرت علی (علیهالسّلام) با شنیدن صداهای پیاپی «عمرو»، مکرر به پیامبر التماس میکرد تا اجازه رفتن به میدان را به او بدهد.
سرانجام پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) به علی (علیه
السّلام)اجازه داد، و
عمامه خود را بر سر او بست و شمشیرش را به دست او داد و هنگام بدرقه، در حق علی (علیه
السّلام) چنین
دعا کرد: «خدایا! در جنگ بدر، «عبیده بن حارث» (پسر عمویم) را از من گرفتی، و در
جنگ احد،
حمزه (عمویم) را از من گرفتی، اینک این علی بن ابیطالب برادر من است پروردگارا مرا تنها نگذار.»
سپس فرمود: «تمام
اسلام در برابر تمام
کفر قرار گرفت.»
حضرت علی (علیه
السّلام) شتابان به میدان رفت، وقتی که در برابر «عمرو» قرار گرفت، بین آنها چنین گفتگو شد:
علی: «ای عمرو! تو در عصر جاهلیت میگفتی سوگند به
لات و عزی، هر کس مرا به یکی از سه چیز بخواند همه سه تقاضای او، یا یکی از آنها را میپذیرم.»
عمرو: آری چنین است.
علی (علیه
السّلام) فرمود: من از تو تقاضا دارم و آن گواهی دادن به یکتایی خدا و رسالت
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد.
عمرو: از این تقاضا بگذر.
علی: بیا و از راهی که آمدهای برگرد.
عمرو: نه، این کار ننگ است و نقل مجالس
زنان قریش خواهد شد، هرگز این ننگ را به زبان زنان نمیافکنم.
علی: تقاضای دیگری دارم و آن این که: از
اسب پیاده شو و با من بجنگ.
عمرو، خندید و گفت: «گمان نمیکردم مردی از عرب، چنین پیشنهادی به من کند، من دوست ندارم مرد بزرگواری چون تو را بکشم، با این که با پدرت در زمان جاهلیت دوست بودم.»
علی: ولی من دوست دارم تو را بکشم، اگر میخواهی پیاده شو!
عمرو از این سخن برآشفت، پیاده شد و بر صورت اسبش ضربهای زد، اسب از آن جا رفت، و درگیری شدیدی بین علی (علیه
السّلام) و عمرو رخ داد، گرد و غباری که از زیر پای آنها برخاست، آنها را پوشانید.
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: ناگاه صدای تکبیر علی را شنیدم، فهمیدم که علی (علیه
السّلام)، عمرو را کشته است.
یاران عمرو با اسب، خود را به خندق افکندند، از سوی دیگر مسلمانان با شنیدن صدای تکبیر علی (علیه
السّلام)، کنار خندق آمدند، دیدند «نوفل» با اسبش در میان خندق افتاده، و آن اسب نمیتواند او را از آن جا بیرون برد، او را سنگباران کردند، نوفل گفت: «چنین نکنید بلکه مردی از شما بیاید و با من بجنگد.» در این هنگام علی (علیه
السّلام) به نوفل حمله کرد و او را نیز کشت، سپس به قهرمان سوم دشمن «هبیره» حمله کرد، او نیز بر خاک هلاکت افتاد، و دو قهرمان دیگر (عکرمه و ضرار) گریختند.
هلاکت این قهرمانان به دست علی (علیه
السّلام) از یک سو، و طوفان و شدت سرما و کمبود علوفه دشمن از سوی دیگر، موجب شد که سپاه ده هزار نفری
دشمن با کمال خواری، جبهه را ترک کرده و به سوی
مکه عقب نشینی نماید.
حضرت علی (علیه
السّلام) سر از بدن «عمرو» جدا نمود و آن را نزد پیامبر آورد، و آن را پیش روی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) بر
زمین انداخت،
ابوبکر و عمر به پیش آمدند و سر مبارک علی (علیه
السّلام) را بوسیدند.
هنگامی که حضرت علی با پیروزی به حضور پیامبر آمد، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) درباره ارزش ضربت و پیروزی علی (علیه
السّلام) فرمود:
«ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین؛ ارزش ضربتی که علی در جنگ خندق بر دشمن فرود آورد، از ارزش
عبادت جن و انس برتر است.»
و در عبارت دیگر آمده که فرمود:
«لو وزن الیوم عملک بعمل جمیع امه محمد، لرجح عملک علی عملهم... ؛ اگر امروز ارزش عمل تو با ارزش عمل همه امت من سنجیده شود، ارزش عمل تو بر ارزش عمل همه امت، برتری مییابد.»
سپس افزود: «زیرا با کشته شدن عمرو بن عبدود، به همه خانههای مشرکان، ذلت و خواری وارد گردید، و به همه خانههای
مسلمانان، عزت و شکوه، وارد شد.»
شرح کوتاه این که: اگر علی (علیه
السّلام) به میدان نرفته بود، هیچ یک از مسلمانان چنین جرئتی را نداشتند، و
ارتش ده هزار نفری دشمن وارد مدینه شده و سپاه
اسلام را تار و مار میکرد، با کشته شدن «عمرو» و قهرمانان دشمن به دست علی (علیه
السّلام)، حلقه محاصره دشمن شکسته شد، و کمر دشمن خم گردید و داغ جانکاهی بر دل دشمن نهاده شد، که موجب عقبنشینی آنان گردید.
اگر
علی (علیهالسّلام) قهرمانان پیشتاز دشمن را نمیکشت، عبور سپاه دشمن از خط دفاعی خندق، قطعی بود، و در چنین صورت نه تاک میماند و نه تاک نشان، بر همین اساس و محاسبات نظامی، و ارزیابی دقیق است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، ارزش ضربت علی (علیه
السّلام) را برتر از ارزش اعمال جن و انس دانست.
دشمنان زیاد که از احزاب مختلف تشکیل شده بودند، مدینه را در محاصره شدید قرار داده بودند، و این محاصره حدود یک ماه طول کشید. مسلمانان در فشار سخت کمبود غذا قرار گرفتند، تا آن جا که طبق بعضی از
روایات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)که مشغول کندن خندق بود، سه روز گرسنه ماند، و
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) قطعه اندکی از نان خشک برای آن حضرت برد.
مردم
مدینه افسرده و غمگین بودند، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)در
مسجد مشغول
نماز بود، و از
خداوند میخواست تا با امدادهای غیبی خود، موجب رفع و دفع فشارها و رنجها گردد.
در این میان پیامبر به جمعیت
مسلمان متوجه شد و فرمود: «آیا در میان شما کسی هست که به درون دشمن نفوذ کند و برای ما از آنها خبر بیاورد تا در
بهشت رفیق و همدم من گردد؟»
هیچ کس جواب پیامبر را نداد، زیرا چنین ماموریتی بسیار سخت و دشوار بود، شدت گرسنگی همه را بی تاب نموده بود، در این بحران، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)،
حذیفه بن یمان را که شخص زیرک و زبردست و منافقشناس بود طلبید و به او فرمود: «برخیز و به سوی دشمن برو، (و بطور کاملا مخفیانه) در میان دشمن نفوذ کن و چگونگی وضع آنها را به ما گزارش بده، به شرط این که جز این، هیچ کاری انجام ندهی تا برگردی.»
حذیفه جواب مثبت داد. از مدینه و حصار شهر و خندق خارج شد، در میان لشکر
قریش نفوذ کرد. دید باد و طوفان شدیدی که در سرمای
زمستان میوزد، فرا رسید، و تمام تشکیلات دشمن را در هم ریخت، نه خیمهای باقی ماند و نه ظرف و اثاثیه و آتشی، لشکر دشمن در فشار سختی قرار گرفت، در این بین
ابوسفیان رئیس دشمنان، بیرون آمد و فریاد زد: «ای گروه قریش، هر کس از نام رفیق بغل دستی خود بپرسد تا مبادا جاسوسی در میان ما باشد، که میخواهم مطلبی را اعلام کنم.»
حذیفه میگوید: من خودم را آماده نمودم و پیشدستی کردم و بیدرنگ به جانب چپ و راست خود متوجه شدم و به بغل دستی خود گفتم: «تو کیستی و نامت چیست؟» به این ترتیب کسی نفهمید که من جاسوس لشکر
اسلام هستم. در این هنگام که ابوسفیان مطمئن شد جاسوسی در میان نیست، صدا زد: «ای گروه قریش! سوگند به خدا دیگر جای توقف نیست، زیرا سم دار و بی سم همه هلاک شدند، یهود
بنی قریظه نیز
پیمان خود را شکستند، و این باد و طوفان چیزی برای ما نگذاشت.» سپس با سرعت به سراغ مرکب خود رفت و آن را از زمین بلند کرد تا سوار شود، به قدری شتابزده بود که هنوز عقال (بند) یک پای شتر را باز نکرده بود، سوار بر آن شد و به
شتر نهیبی زد، شتر روی یک پا برخاست، آن گاه عقال را از پایش گشود، در این لحظه خواستم ابوسفیان را هدف تیر قرار دهم و او را هلاک کنم، یادم آمد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم) فرموده بود جز گزارش اطلاعاتی، هیچ کاری نکن. از تیر انداختن خودداری نمودم، و به سوی مدینه نزد
پیامبر بازگشتم. او را در حال نماز دیدم، احساس کردم که سرمازده شدهام، در همان حال نماز، عبایش را گشود، من زیر عبایش رفتم، و پس از نماز، ماجرای خود را در مورد وضع ناهنجار دشمن، به آن حضرت گزارش دادم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)به خدا متوجه شد و عرض کرد:
«اللهم انت منزل الکتاب سریع الحساب، اهزم الاحزاب، اللهم اهزمهم و زلزلهم؛ خدایا! تو نازل کننده کتاب، و سرعت بخش در حسابرسی هستی، خودت احزاب را نابود کن، خدایا آنها را نابود و متزلزل فرما.»
به این ترتیب
امداد غیبی به صورت
باد و طوفان، دشمنان را از پای در آورد و تار و مار کرد.
آنها فرار را بر قرار ترجیح دادند و به طور کلی لشکر احزاب در هم شکست.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «جنگ احزاب»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۲/۰۹.