• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

داستان افک

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از داستان‌هایی که در قرآن در آیات ۱۱ تا ۱۶ سوره نور آمده داستان پر ماجرای افک (تهمت ناموسی به عایشه) است، که قرآن به شدت این تهمت را رد کرده، و عایشه را در این جهت پاک و منزه شمرده است



یکی از داستان‌هایی که در قرآن در آیات ۱۱ تا ۱۶ سوره نور آمده داستان پر ماجرای افک (تهمت ناموسی به عایشه) است، که قرآن به شدت این تهمت را رد کرده، و عایشه را در این جهت پاک و منزه شمرده است


اصل ماجرا از گفتار مفسران شیعه و سنی چنین است:
عایشه می‌گوید: هرگاه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خواست به سفری برود، در میان همسران خود، قرعه می‌افکند، قرعه به نام هر کس می‌آمد او را با خود می‌برد. در یکی از جنگها (جنگ بنی المصطلق که در سال پنجم هجرت رخ داد) قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر حرکت کردم و چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجی پوشیده بودم. جنگ به پایان رسید و ما بازگشتیم.

۲.۱ - جا ماندن عایشه از لشکر

وقتی که به نزدیک مدینه رسیدیم شب بود، من از لشکرگاه برای انجام حاجتی کمی دور شدم، هنگامی که بازگشتم متوجه شدم گردنبندی که از مهره‌های یمانی داشتم پاره شده است، به دنبال آن بازگشتم و معطل شدم و هنگام بازگشت دیدم لشکر حرکت کرده و هودج مرا بر شتر گذارده‌اند و رفته‌اند، در حالی که گمان می‌کردند من در میان آن هودج هستم، و بر اثر لاغر اندامی من، نفهمیدند که من در میان هودج نیستم. (زیرا زنان در آن زمان براثر کمبود غذا لاغر اندام بودند) به علاوه سن و سال من کم بود، به هر حال در آن جا تک و تنها ماندم، فکر کردم هنگامی که لشکر به منزلگاه برسد و مرا نبیند، به سراغ من باز می‌گردد، در نتیجه شب را در آن بیابان ماندم.
اتفاقا یکی از سپاهیان مسلمان به نام صفوان که او هم از لشکر عقب مانده بود، آن شب در آن بیابان بود، هنگام صبح مرا از دور دید و نزدیک آمد وقتی که مرا شناخت، سخنی نگفت جز این که گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» او شتر خود را خوابانید و من بر آن سوار شدم، او مهار شتر را به دست گرفت و حرکت کردیم تا به لشکرگاه رسیدیم، همین حادثه باعث شد که گروهی (منافق) در مورد من، به شایعه سازی ناموسی پرداختند و خود را گرفتار عذاب سخت الهی نمودند، در راس آنها «عبدالله بن ابی سلول» (منافق سرشناس) بود که بیشتر از همه به این ماجرا دامن می‌زد.

۲.۲ - ایجاد شایعه توسط ابی سلول

ما به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید، در حالی که من هیچ گونه اطلاعی از آن نداشتم. در این هنگام بیمار شدم، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)به دیدن من آمد ولی لطف سابق او را نمی‌دیدم، و نمی‌دانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد و بیرون آمدم و کم کم، توسط بعضی از زنان، از شایعه منافقان با خبر شدم. بیماریم شدت یافت، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)به دیدارم آمد از آن حضرت اجازه گرفتم به خانه پدرم بروم، اجازه داد، به خانه پدرم رفتم، در آن جا ماجرا را از مادرم پرسیدم، او مرا دلداری داد و گفت: غصه نخور، زنانی که دارای امتیازی می‌گردند، مورد حسد دیگران می‌شوند و در غیاب آنها سخنان بسیاری گفته می‌شود.
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)در مورد این ماجرا، با علی (علیه‌السّلام) و اسامه بن زید مشورت کرد، اسامه گفت: «ای رسول خدا! او (عایشه) همسر تو است و ما جز خیر از او ندیدیم. (به حرفهای مردم اعتنا نکن.)
حضرت علی (علیه‌السّلام)گفت: ‌ای رسول خدا ! خداوند کار را بر تو سخت نکرده، غیر از او، همسر بسیار است، از کنیز او در این باره تحقیق کن. پیامبر کنیز مرا فرا خواند، و به او فرمود: «آیا چیزی که شک و شبهه تو را در مورد عایشه برانگیزد هرگز دیده‌ای؟» او جواب داد: «سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد، من هیچ کار خلافی از عایشه ندیده‌ام.»
در این هنگام پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)تصمیم گرفت در این باره با مردم سخن بگوید، به منبر رفت و فرمود: «ای مسلمانان ! هر گاه مردی (عبدالله بن سلول) مرا در مورد خانواده‌ام که جز پاکی از او ندیده‌ام ناراحت کند، هرگاه او را مجازات کنم آیا معذورم؟! آیا اگر دامنه این اتهام دامان مردی (صفوان) را بگیرد که من هرگز بدی از او ندیده‌ام تکلیف چیست؟» سعد بن معاذ (بزرگ طایفه اوس) برخاست و گفت: تو حق داری، اگر او (تهمت زننده) از طایفه اوس باشد، من گردنش را می‌زنم، و اگر از طایف خزرج باشد، دستور بده تا آن را اجرا سازیم.
سعد بن عباده (بزرگ طایفه خزرج) تحت تاثیر تعصب فامیلی قرار گرفت (با توجه به این که عبدالله بن ابی سلول از طایفه خزرج بود) به سعد بن معاذ گفت: «تو دروغ می‌گویی، سوگند به خدا توانایی کشتن چنین کسی را نداری.»
اسید بن خضیر پسر عموی سعد بن معاذ، به سعد بن عباده گفت: تو دروغ می‌گویی، به خدا [[|قسم]] چنین کسی را به قتل می‌رسانیم، تو منافقی و از منافقین حمایت می‌کنی.
در این هنگام چیزی نمانده بود که آتش جنگ بین دو طایفه اوس و خزرج شعله ور گردد، در حالی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)بر فراز منبر بود و به گفتار آنها گوش می‌کرد، سرانجام آنها را خاموش نمود.

۲.۳ - نزول آیه افک

عایشه افزود: این وضع هم چنان ادامه داشت و غم و غصه شدید مرا کلافه کرده بود، یک ماه بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)هرگز کنار من نمی‌نشست، سرانجام روزی پیامبر نزد من آمد در حالی که خندان بود، فرمود: بر تو مژده باد که خداوند با نزول آیات، تو را از این اتهام مبرا ساخت و آیات «ان الذین جاؤا بالافک...» را خواند.
به دنبال نزول این آیات، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)آنها را که چنین تهمتی زده بودند، احضار نمود و حد قذف (حد نسبت ناروا زدن به زن با عفت) را (که هشتاد تازیانه است) بر آنها جاری نمود.
باید توجه داشت که شایعه سازان به قدری این مساله را بزرگ کرده بودند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)چاره‌ای نداشت جز این که مدتی تقریبا با سکوت از کنار مساله عبور کند تا به موقع آنها را رسوا سازد، و چنان که از آیه ۱۱ سوره نور استفاده می‌شود، گرچه این شایعه ظاهر زننده‌ای داشت، ولی در مجموع خیر بود، و موجب شناسایی منافقان پلید گردید.


آیات افک ؛ افک


۱. نور/سوره۲۴، آیه۱۱-۱۶.    
۲. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،، ج۷، ص۱۳۰.    
۳. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۴، ص۳۸۹۳۹۰    .



سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «داستان افک»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۴/۱۱/۲۴.    



جعبه ابزار