سید موسی نامجو
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سید موسی نامجو (۱۳۱۷-۱۳۶۰ش)، با درجه سرهنگی، وزیر دفاع در دولت شهید
محمدجواد باهنر و فرمانده دانشگاه افسری و عضو هیئت علمی آن بود.
سید موسی پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه افسری شد و با درجه ستوان دومی به عنوان استاد نقشهخوانی عضو هیئت علمی دانشکده افسری گردید. او قبل از
انقلاب اسلامی ایران در یکی از سازمانهای مبارزاتی زیرزمینی علیه
رژیم پهلوی به مبارزات سیاسی میپرداخت. بعد از انقلاب از موسسان
سپاه پاسداران و دانشکده افسری امام علی (علیهالسلام) بود و در مسئولیتهایی چون عضو هیئت علمی و فرماندهی دانشکده افسری و وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح مشغول به کار شد. با شروع
جنگ عراق علیه ایران در جبههها حضور پیدا کرد و سرانجام در سال ۱۳۶۰ به همراه فرماندهان ارشد جنگ به نامهای
محمد جهان آرا، سرتیپ
جواد فکوری،
یوسف کلاهدوز و
ولیالله فلاحی بعد از
عملیات شکست حصر آبادان برای رساندن خبر پیروزی به
امام خمینی در حادثه
سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ در کهریزک
تهران به
شهادت رسید و در قطعه ۲۴
بهشت زهرا تهران دفن گردید.
سید موسی نامجو فرزند غلامحسین در ۲۶ آذر ۱۳۱۷ شمسی در خانوادهای متدین و از تبار ولایت در شهر بندر انزلی بهدنیا آمد. پدر وی حافظ
قرآن بود و با روحانیت رابطۀ خوبی داشت. لذا سید موسی هم تحت تربیت این پدر متدین و آشنا با مبانی مذهبی پرورش یافت. با هوش و ذکاوتی که نشان داد مسئولان مدرسۀ ابتدائی را قانع کرد تا او را در سن ۵ سالگی به عنوان دانشآموز بپذیرند.
دوم دبیرستان بود که به همراه خانواده به
تهران آمد. در تهران به دلیل احتیاج مبرم مالی کار میکرد. علاقهاش به رشته پزشکی بود اما به دلیل نیاز مالی وارد مدرسه نظام شد و با اخذ دیپلم ریاضی وارد دانشگاه افسری شد و با درجه ستوان دومی به عنوان استاد نقشهخوانی عضو هیئت علمی دانشکدۀ افسری گردید.
تحول در زندگی شهید نامجو از آشنائی ایشان با
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) میسر شد.
خواهر ایشان ماجرا را اینگونه نقل میکنند: «پدرم مسئول تعمیر مخابرات منطقۀ قلهک بود. یک روز به او اطلاع میدهند که تلفن فردی به نام روغنی که حضرت امام (رحمةاللهعلیه) در منزل او به سر میبردند اشکال پیدا کرده است. پدرم برای تعمیر خط تلفن به آنجا میرود و در آنجا با حضرت امام (رحمةاللهعلیه) روبرو میشود. او پس از این ماجرا هر چند روز یکبار به زیارت امام (رحمةاللهعلیه) میرفت و هر بار که برمیگشت از زندگی او برای ما تعریف میکرد و عشق و علاقۀ درونی خود را به امام (رحمةاللهعلیه) به ما منتقل میکرد. یک روز به بهانۀ اینکه میخواهند با هم به زیارت
حضرت عبدالعظیم (علیهالسّلام) بروند از منزل خارج شدند. آن روز غروب که ما هم برای کاری به قلهک رفته بودیم. وقتی از آنها پرسیدیم که چرا شما به زیارت حضرت عبدالعظیم نرفتهاید، موسی جان طاقت نیاورد و با شوق و ذوق زیاد شروع به تعریف از امام (رحمةاللهعلیه) نمود و معلوم شد که آنها به زیارت امام (رحمةاللهعلیه) رفته بودند. از آن به بعد موسی جان هر چند گاه به زیارت امام (رحمةاللهعلیه) میرفت و این دیدارها در زندگی او تاثیر زیادی به جای گذاشت.»
شهید نامجو مسئول شاخۀ نظامی بود. گروه مخفی یکی از سازمانهای مبارزاتی زیرزمینی در زمان طاغوت بود که به دست دکتر جاسبی، دکتر آیت، شهید عباسپور و… تاسیس شده بود. شهید نامجو اولین عضو نظامی و مسئول شاخۀ نظامی این گروه بود. بعدها افراد دیگری چون
شهید کلاهدوز و
شهید اقارب پرست هم عضو این تشکیلات شدند.
از سال پنجاه به بعد، با آنکه فعالیت سیاسی، آن هم در ارتش، خیلی خطرناک بود، او بدون ترس و واهمه، اعلامیهها و نوارهای امام (رحمةالله) را جا به جا میکرد از ابتدا مقلد امام (رحمةالله) و عاشق ایشان بود و با تمام وجود به پیشوایش عشق میورزید.
بعد از پیروزی
انقلاب اسلامی ایران، سید موسی به اتفاق شهید
محمد منتظری، شهید کلاهدوز و تعدادی دیگر از دوستانش اقدام به تاسیس
سپاه پاسداران کرد. در ضمن ایشان مؤسس دانشگاه افسری امام علی (علیهالسلام) نیز بودند. علاقۀ ایشان به دانشکده افسری آنچنان زیاد بود که ایشان در هنگام گرفتن رای اعتماد از نمایندگان
مجلس شورای اسلامی برای سمت وزارت دفاع خود را اینگونه معرفی کردند: «سرهنگ موسی نامجو فرماندۀ دانشگاه افسری مامور در وزارت دفاع.»
او پس از انقلاب اسلامی ایران در مسئولیتهایی چون عضو هیئت علمی و فرماندهی دانشکده افسری و وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح مشغول به کار شد.
با شروع جنگ به جبههها عازم شد و حدود سه ماه با
مقام معظم رهبری همراه بود. ایشان در دیدار با خانوادۀ ایشان فرمودند: «ایشان یکی از نظامیهائی بود که من به ایشان تکیه کردم.»
همسر شهید نامجو از روحیه و رفتار او چنین میگوید: «از وقتی سعادت همسری این مرد بزرگ را پیدا کردم، دگرگونی سیاسی در زندگی من به وجود آمد و با کمک و ارشاد او، شور و شوق نهفته مذهبیام شکوفا شد. تحت تاثیر اعتقادات شهید نامجو، تلاش میکردم خودم را به او برسانم و معلومات علمی و اجتماعیام را بالا ببرم. سید موسی در طول زندگی پربرکتش، نه تنها همسری نمونه و شایسته برای من بود. بلکه حکم آموزگاری پرحوصله را داشت که در همه مراحل زندگی، مرا راهنمایی میکرد.»
شهید موسی نامجو در روز ۷ مهرماه ۱۳۶۰ هنگامی که به همراه جمعی از فرماندهان قصد رجعت به تهران جهت عرض گزارش خدمت امام (رحمةاللهعلیه) داشتند دچار سانحه شدند و هواپیمای ایشان در نزدیکی کهریزک سقوط کرد.
همسر ایشان از روز شهادت ایشان چنین یاد میکند: « صبح، خبر
سقوط هواپیمای C-۱۳۰ حامل فرماندهان ارتش، و بعدهم اسامی شهدای این حادثه ناگوار را از رادیو شنیدیم. با شنیدن این خبر، عرق سردی بر پیشانیام نشست. از یک طرف، سفارش شهید مبنی بر گریه نکردن در شهادتش، و از طرف دیگر، غم از دست دادن همسرم و پدر فرزندانم، آتشی در دلم روشن کرده بود. نمیدانستم چه باید بکنم و ساعتها مبهوت بودم. سرانجام با خود گفتم: وظیفه دارم از این پس برای بچههای شهید، هم مادر و هم پدر باشم. با
توکل به خدا، تا امروز چراغ زندگی یادگارهای آن شهید بزرگوار را روشن نگه داشتهام و در حال حاضر، دو فرزندم پزشک و مشغول تحصیلاند. چند ماه بعد از این حادثه، سید مهدی، پسر سومم، با خصوصیات خاص پدرش با روحیهای به لطافت روحیه او، به دنیا آمد. در زمان شهادت شهید نامجو، دخترم نه سال و فرزند دومم، ناصر، شش سال داشت.»
بسم الله الرّحمن الرّحیم«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله بل احیا و لکن لا تشعرون؛
و آن کسی را که در راه خدا کشته شده کشته مپندارید لیکن او زنده است و لیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت.»
با درود و سلام بر
امام زمان مهدی موعود و ریشهکن
ظلم و استبداد و نایب بر حقّش ابراهیم زمان و رزمندگان اسلام که جان خود را بر کف نهاده و از خانه و آشیانه و دنیا بریده و برای دفاع از میهن و وطن شرف و
دین خود بر علیه کافران از خدا بیخبر یورش میبرند و به ندای هل من ناصر ینصرنی
حسین (علیهالسّلام) لبیّک میگویند، اسلام به مجروحین و معلولین این عزیزانی که با خون خود و با از دست دادن عضوی از بدن خود توانستند پیروزیهایی برای اسلام و مسلمانان به ارمغان آورند. و سلام به امّت شهیدپرور مخصوصاً خانوادههای شهدا، این امّتی که با از دست دادن عزیزشان
صبر را پیشه میکنند و خم به ابرو نمیآورند بلکه شادمان میشوند که فرزندشان را در راه خدا و دین خدا هدیه میکنند.
ای پدر و ای مادر عزیزم، ای کسانی که سالها در بزرگ کردن و تربیت و تعلیم میکوشیدید و سختیها را پشت سرگذاشتید و در برابر مشکلات همچون کوهی استوار نصر و شکیبایی به خرج دادید، از
مرگ من هیچ ناراحت نباشید و اشک نریزید بلکه افتخار کنید که فرزندتان در راه خدا به
جهاد رفته و
شهید شده است و هر وقت جنازهام را در مقابل دیدگانتان قرار دادند باز تکرار میکنم اشک نریزید مگر اشکی که از روی شوق و شادمانی باشد، مبادا به سر و سینه خود از روی ناراحتی و حسرت بزنید بلکه سر بالا گیرید و افتخار کنید که توانستید امانت خدا را به خوبی باز گردانید.
خواهرم، یک توصیه به تو دارم و آن اینست تو باید درس آزادگی و زندگی کردن را از
حضرت زینب کبری و
فاطمه (سلاماللهعلیها) یاد بگیری،
حجاب رارعایت کن، حجابت را حفظ کن زیرا که حفظ حجاب از خون هر شهیدی ارزشش بیشتر است.
دوستان عزیزم، تنها خواستهای که از شما عزیزان دارم این است که تا جای که میتوانید و توانستید بعد از من راهم را ادامه دهید به جبههها عزیمت کنید و سلاح بر دست گیرید و بر قلب کافرین گلوله شلّیک کنید و بر آنها یورش ببرید و ریشه کفر و استکبار را از ریشه برکنید و جهان را برای حکومت کردن حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) آماده سازید که
خداوند وعدۀ پیروزی به شما داده است.
اشهد انّ لا اله الی الله و اشهد انّ محمّد رسول الله و اشهد انّ علـی ولی الله
شهادت فقط نصیب مردان خدای میشود و از شما میخواهم از جانب خداوند برای من طلب آمورزش و بخشش کنید و بدانید خداوند لطفی در حق من کرده و من را در شمار شهدای اسلام به حساب آورد.
از این جهت بر من مگریید و زاری نکنید و اسلام بیش از اینها ارزش دارد و احتیاج به ریختن چنین خونهایی دارد، چنانچه اسلام از بعد ظهور تاکنون قربانیها داده و خونها به پای آن ریخته شده تا چنین استوار و محکم به دست تو رسیده و ما باید نگهدار آن باشیم و آن را جهانی نماییم.
پدر و مادرم ناراحت نشوید، و طاقت کنید، با ناراحتی شما و کمطاقتی و کمصبری شما دشمنان خوشحال و دوستان دلسرد میشوند پس صبر پیشه کنید و خداند نیز مدد شما خواهد بود.
بر شهادتها زاری نکنید و از آنها غمگین نشوید، منتها الیه سرنوشت هر فرد مرگ است و هیچ یک از ما از آن رهایی نخواهیم داشت و فردی که شهید میشود تقدیر آن است که دفتر زندگی دنیوی او در آن زمان مقرّر بسته شود و در هر زمان و هر مکانی باشد دار فانی را وداع گوید پس چه بهتر خداوند مرگ ما را زمان راحتی و شهادت در راهش قرار دهد.
•
سرهنگ پوربزرگ، مدرسۀ عشق، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، برگرفته از «زندگینامه شهید سرلشکر موسی نامجو »، تاریخ بازیابی ۱۴۰۱/۰۴/۱۳.