محمد بن عبیدالله بلعمی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوالفضل محمد بن عُبیدالله (عبدالله) بلعمی، مشهور به بلعمی کبیر، (متوفی ۳۲۹) میباشد؛ او وزیر
نصر بن احمد سامانی و برخی منابع او را وزیر
اسماعیل بن احمد دانستهاند؛ او وزیر با
درایت و ادب دوست و هنرپرور بود و دردفع شورشهای مهمی بر ضد نصر نقش اساسی داشت که به آن در این مقاله اشاره میشود.
بَلْعَمی،
شهرت دو وزیر
دوره سامانی به نامهای ابوالفضل محمد بن عبیدالله (عبدالله) و پسر وی،
ابوعلی محمد بن محمد بلعمی، در
قرن چهارم میباشد.
در وجه تسمیه بلعمی دو
روایت هست؛ به نوشته برخی منابع
هنگام حمله
مَسْلَمَة بن عَبدالمَلِک (متوفی ۱۲۰) به
روم (آسیای صغیر)، نیای خاندان بلعمی، رجاء بن معبد تَمیمی، که از ملازمان مسلمة بن عبدالملک بود، پس از
فتح آن دیار در محلی به نام
بَلْعم ساکن شد و بلعمی منسوب به آنجاست.
اما
سمعانی روایت دیگری نیز از
ابوالعباس مَعدانی فقیه (متوفی ۳۷۵) نقل میکند که براساس آن،
بهار بن
خالد بن مغیث، نیای این خاندان، از همراهان
قُتَیْبة بن مُسلم (متوفی ۹۶)، سردار عرب و والی
خراسان (حکومت: ۸۶ ـ۹۶)، بوده که در لشکرکشی او به
مرو، در قریه
بَلاشگِرد و در محلی به نام
بَلْعَمان سکونت گزیده و نسبت بلعمی به این محل است.
ابوالفضل محمد بن عُبیدالله (عبدالله) بلعمی، مشهور به بلعمی کبیر (متوفی ۳۲۹) میباشد.
وزیر
نصر بن احمد سامانی (حک: ۳۰۱ـ۳۰۲) که ظاهراً از زمان
اسماعیل بن احمد (حکومت: ۲۷۹ـ۲۹۳) از نزدیکان امیراسماعیل بوده است،
هر چند که برخی منابع او را وزیر اسماعیل بن احمد دانستهاند.
تنها مورخی که وی را وزیر
احمد بن اسماعیل (حکومت: ۲۹۵ـ۳۰۱) دانسته
ابن اسفندیار است که در درستی گفتهاش
تردید هست، زیرا تا اواخر
سلطنت احمد بن اسماعیل، ابوعبدالله محمد بن احمد جیهانی، عهده دار وزارت بوده است و در آغاز سلطنت
نصر بن احمد، که در آن زمان هشت ساله بوده، هنوز هم مقام وزارت داشته
و پس از وی شغل وزارت از ۳۱۰ تا ۳۲۶ به ابوالفضل بلعمی واگذار شده است.
به هر حال، اگر هم ابوالفضل وزیر اسماعیل یا احمد سامانی بوده باشد، آگاهی ما از وزارت او هیچ یا بسیار ناچیز است و فقط در دوره نصر بن احمد سامانی است که ابوالفضل بلعمی به عنوان وزیری با
تدبیر و کفایت مطرح میشود.
او هنگامی متصدی این مقام شد که خراسان و
ماوراءالنهر دستخوش آشوب و
شورش بود و حکومتهای دست نشانده در
گرگان،
طبرستان و
سیستان با داعیه خودمختاری بر سامانیان میشوریدند.
نخستین بار که نام ابوالفضل بلعمی در
تاریخ این دوره به چشم میخورد در ۳۰۶ است. در این سال،
منصور بن
اسحاق بن احمد (شاهزاده سامانی و حاکم
سیستان در ۲۹۹) به همراهی حسین بن علی مَرْوَزی (سردار
سپاه و یکی از داعیان
اسماعیلیان)
بر نصر شوریدند، اما این شورش به شکست انجامید و حسین بن علی به
زندان افتاد که پس از چندی با
شفاعت بلعمی از زندان آزاد شد و به این مناسبت شعری برای بلعمی سرود
هر چند که به گفته
ابن اثیر حسین با شفاعت جیهانی آزاد شده بود.
او نه تنها وزیر کاردانی بود بلکه در جنگهای سامانیان با دشمنانشان نیز، شخصاً شرکت کرد، و در ۳۰۸، در جنگی به سرداری
حَمُویة بن علی با لیلی بن نعمان دیلمی، شرکت داشت.
سپس در ۳۱۰، به همراهی سیمجور دواتی، به فرمان نصر بن احمد، به
جنگ با
ماکان بن کاکی (متوفی ۳۲۹)، رفت. چون این جنگ به درازا کشید، آنان با ماکان از درِ
صلح درآمدند و طوری وانمود کردند که ماکان شکست خورده و از
استرآباد فرار کرده است، اما پنهانی با وی قرار گذاشتند که پس از عزیمت آنان، ماکان به همانجا بازگردد.
در ۳۱۷، ابوالفضل در دفع شورشی بر ضد نصر بن احمد سهم بسزایی داشت، بدین قرار که در غیاب امیر سامانی از
بخارا آشپزی به نام ابوبکر خباز، برادران نصر بن احمد به نامهای ابراهیم و یحیی و منصور را از کهندژ بخارا آزاد کرد، و آنان به یاری دیگر زندانیان آزادشده و گروهی از لشکریان، قصر نصر را تاراج کردند و در شهر شورشی بزرگ به وجود آوردند و بخارا را گرفتند.
چون نصر از این ماجرا آگاه شد، عزم بخارا کرد، اما ابوبکر به همراهی پسر حسین بن علی مَروَزی و گروهی به لب جیحون رفت تا از بازگشت امیر جلوگیری کند. در این هنگام، ابوالفضل نامهای به پسر حسین نوشت و ظاهراً او را به همکاری با دربار ترغیب کرد که پسر حسین، پس از آگاهیِ از مضمون آن، ابوبکر را دستگیر کرد، و امیر به بخارا بازگشت و شورش به پایان رسید.
در ۳۲۲ هنگام لشکرکشی مرداویج به گرگان، حاکم آنجا،
ابوبکر محمد بن مظفر، شهر را رها کرد و به
نیشابور رفت. نصر بن احمد، لشکری به مقابله با مرداویج فرستاد که بلعمی نیز همراه این لشکریان بود و در نامهای به
مطرف بن محمد، وزیر مرداویج، او را تطمیع کرد، و مطرف
تعهد نمود که لشکریان مرداویج را از گرگان دور سازد. اما مرداویج آگاه شد و مطرف را کشت
و در نامهای دیگر به مرداویج از او خواست که خراجی بپردازد و از گرگان به
ری بازگردد. بدین ترتیب، غائله پایان یافت.
بلعمی همچنین از نصر بن احمد برای ابوعلی محمد بن الیاس، که پس از شورش برادران نصر بن احمد حکومتِ
کرمان را داشت، شفاعت و او را از زندان آزاد کرد.
بلعمی ادب دوست و هنرپرور بود و به
رودکی توجه خاصی داشت، تا جایی که رودکی به خواهش او و دستور نصر بن احمد
کلیله و دمنه را به نظم درآورد. بلعمی ممدوح رودکی بود،
ناصرخسرو و
عنصرالمعالی نیز فضل و درایت و کاردانی بلعمی را ستودهاند.
وی
راوی حدیث و از
اصحاب محمد بن نصر مروزی بوده
و از علمای اهل حدیث آن دوره مانند
محمد بن جابر،
محمدحاتم بن المظفر و
ابوالموجه محمد بن عمرو حدیث شنیده است
و
ذهبی او را
امام فقیه نامیده و دو کتاب
تلقیح البلاغة و
المقالات را به او نسبت داده است.
اصطخری از خانههای او در
مرو و از دروازهای در بخارا، که به نام او «باب الشیخ الجلیل» خوانده بودند، یاد کرده است.
از ۳۲۲ تا ۳۲۹ اطلاع چندانی از زندگی بلعمی موجود نیست، به نوشته ابن اثیر
وی در ۳۲۶ از وزارت معزول شد. علت عزل وی همانند نحوه مرگش چندان روشن نیست، زیرا که سال ۳۲۹، در تاریخ سامانیان سالی پرآشوب بود و بسیاری از نزدیکان نصر، از جمله بلعمی، در این سال از بین رفتند.
نفیسی بر آن است که بلعمی به دلیل گرایشهای باطنی کشته شده، اما درستی این نظر مسلم نیست؛ زیرا اگر بلعمی با اندیشههای باطنی نصر همساز بود، در ۳۲۶، ناگزیر به کنارهگیری از وزارت یا خلع از آن نمیشد.
به روایت خواندمیر
و
ناصرالدین منشی کرمانی مرگ او نیز به دلیل سعایت خُمارتَکین بوده است، و برخی مورخان بر کشته شدن وی تأکید دارند، زیرا گذشته از پریشانیها و ناآرامیهای دربار نصر، بلعمی نیز همچون دوستش رودکی در زمره آن دسته از یاران نصر بوده که به دلیل نزدیکی با امیر سامانی، احتمالاً گرفتار
غضب جانشین و اطرافیان امیرنصر شدهاند.
(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۲) ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
(۳) ابن ماکولا، الاکمال، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی، بیروت (بی تا).
(۴) چارلز آمبروز استوری، ادبیات فارسی برمبنای تألیف استوری، ترجمه یو ا برگل (به روسی)، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی، تهران ۱۳۶۲ ش.
(۵) ابراهیم بن محمد اصطخری، کتاب مسالک الممالک، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۶) ادوارد گرانویل براون، تاریخ ادبی ایران، ج ۱: از قدیمترین روزگاران تا زمان فردوسی، ترجمه و تحشیه و تعلیق علی پاشا صالح، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۷) محمد بن محمد بلعمی، تاریخ بلعمی: تکمله و ترجمه تاریخ طبری، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی، تهران ۱۳۵۳ ش.
(۸) محمد بن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۶ ش.
(۹) محمدتقی بهار، سبک شناسی، چاپ علیقلی محمودی بختیاری، تهران ۱۳۴۲ ش.
(۱۰) عبدالملک بن محمد ثعالبی، یتیمه الدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
(۱۱) محمد بن عباس خوارزمی، رسائل ابی بکرالخوارزمی، قسطنطنیه ۱۲۹۷.
(۱۲) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، دستورالوزراء، چاپ سعید نفیسی، تهران ۱۳۱۷ ش.
(۱۳) محمد بن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، چاپ شعیب ارنؤوط و ابراهیم زیبق، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۱۴) عبدالوهاب بن علی سبکی، طبقات الشافعیه الکبری، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶.
(۱۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، چاپ عبدالله عمر بارودی، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۱۶) محمد بن عبدالجبار عتبی، ترجمه تاریخ یمینی، از ناصح بن ظفر جرفادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۱۷) کیکاووس بن اسکندر عنصرالمعالی، قابوس نامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران ۱۳۶۴ ش.
(۱۸) محمد قزوینی، «قدیمترین کتاب در زبان فارسی حالیه»، ایرانشهر، سال ۱، ش ۱۲ (ذیقعده ۱۳۴۱).
(۱۹) عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۲۰) مجمل التواریخ والقصص، چاپ محمدتقی بهار، تهران ۱۳۱۸ ش.
(۲۱) محمد بن احمد مقدسی، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن ۱۹۶۷.
(۲۲) ناصرالدین منشی کرمانی، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء، چاپ جلال الدین محدث ارموی، تهران ۱۳۳۸ ش.
(۲۳) ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران ۱۳۶۸ ش.
(۲۴) محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمد نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۲۵) حسن بن علی نظام الملک، سیاست نامه، چاپ هیوبرت دارک، تهران ۱۳۴۷ ش.
(۲۶) احمد بن عمر نظامی، چهار مقاله، با تعلیقات محمد قزوینی، چاپ محمد معین، تهران ۱۳۳۳ ش.
(۲۷) سعید نفیسی، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، تهران ۱۳۳۶ ش.
(۲۸) یاقوت حموی، معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۱۷۱۲، برگرفته از مقاله «بلعمی».