مذاکره امام حسین (جعفری، محمد)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از سوی یک سخنران (سروش محلاتی، سخنرانی مذکور در
محرم ۱۴۳۸ (۱۳۹۵ ش) در برنامه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی انجام شده است.) مطرح شده، آنچه ما را موظف به دادن پاسخ به این شبهه کرده این است که اولا مطالب مذکور دروغی بزرگ و تحریفی خطرناک در رابطه با حماسه عظیم
حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) است و ثانیا این مطالب از سوی جریانی خاص و با اهدافی مشخص در رسانهها برجسته شده است.
نکته مهمی که در ابتدا باید مورد توجه قرار گیرد این است که در بررسی تاریخ، خصوصا وقایع تاریخی مرتبط با
اهلبیت (علیهمالسلام)، باید با دقتنظر بر مجموع نقلها و تحلیل آن با توجه به مجموع قرائن و شواهد تاریخی به حقائق رخ داده دست پیدا کنیم، نه اینکه فقط برخی نقلهایی که با سلیقه شخصی یا حزبی ما سازگار است را ملاحظه کنیم. این حداقل لازم برای یک پژوهش تاریخی است. (گرچه برای گرفتن نتیجه صحیح و دقیق لازم است، عقاید ناقل و مورّخ، فضای سیاسی و عقیدتی حاکم در حین نگارش یک کتاب تاریخی و ... را مدّنظر داشت، اما در این نوشته حتی بدون درنظر گرفتن این موارد، اثبات خواهد شد که ادعای سخنران مذکور، صحیح نیست.)
بهعنوان مقدمهای برای نقد، گزارشی از مطالب این سخنران را بدون دخل و تصرف در محتوا، نقل و ذیل هر یک، آن را نقد میکنیم:
۱. «طولانی بودن صحبتها نشان میدهد بحثها جدّی بوده و ابعاد مختلفی داشته است!»
۲. «همه منابع بر اینکه پیشدستی در مذاکرات با امام حسین (علیهالسّلام) بود، توافق دارند!»
گرچه این دو مطلب دارای اهمیت نیست، اما به جهت تکمیل بحث و روشن شدن گستره وارونه جلوه دادن واقعیت، توجه میدهم که بیان این دو مطلب از سوی سخنران مذکور، به جهت القاء این ذهنیت است که آنچه رخ داده، مذاکره مصطلح (بده بستان) و توافق بوده، (از توجه به ابتدا و انتهای سخنان وی این نکته به خوبی روشن میشود، بلکه در انتها به آن تصریح شده است.) در حالی که اولا طولانی بودن صحبت به هیچوجه چنین دلالتی ندارد و با اینمطلب که سخنان حضرت به شکل موعظه بوده نه توافق، سازگار است. ثانیا وجهِ صِدقِ عنوان مذاکره (مذاکره مصطلح (نه لغوی)) بر یک مصداق خاص، بده بستان و گفتوگو در رابطه با گرفتن برخی امتیازات و دادن امتیازات دیگر است؛ در حالی که چنین چیزی در سخنان امام (علیهالسّلام) وجود ندارد.
ثالثا این ادعا که به گواهی تمامی نقلهای تاریخی، در تمام مذاکرات، آنکه ابتدا درخواست مذاکره داشته، امام (علیهالسّلام) بوده، ادعاییست دروغ و بیاساس.
شیخ مفید و
طبری نامهای از
عمر سعد به
ابن زیاد را از قول
ابی مخنف نقل کردهاند که: «فانّی حیث نزلتُ بالحسین بعثتُ الیه رسولی، فسالتُه عمّا اقدمه و ماذا یطلب...»
(من همان زمان که به محلی که حسین فرود آمده (
کربلا) رسیدم قاصدم را به سوی او فرستادم تا بپرسم که برای چه آمده و چه میخواهد.) در نتیجه این عمر سعد بوده که گفتوگو را شروع کرده است.
۳. سخنران مذکور، در ایام عزای سالار شهیدان که سعی بر آن است واقعیتهای قیام اباعبدالله الحسین بیان شود، میگوید: «در
تاریخ طبری نوشته شده که بعد از ملاقات حسین (علیهالسّلام) و عمر سعد، حدسهایی درباره محتوای ملاقاتها زده شد که از جمله آنها این بود که حسین (علیهالسّلام) به عمر سعد گفته با هم نزد
یزید برویم و مشکل را حل کنیم! (حدس من این است که حضرت از او چنین خواسته زیرا عمر سعد اختیارات کافی برای تصمیمگیری نداشته) اما عمر سعد گفته اگر سپاه را رها کنم خانه و زندگی من را در
کوفه خراب میکنند و من چنین اجازهای از طرف عبیدالله ندارم و حضرت نیز در پاسخ گفتهاند من این خسارات را جبران میکنم.
این سخن بسیار عجیب است و با یک پژوهش علمی فاصله بسیار دارد. عجیب این است که وی بر مبنای یک نقل که حتی خود ناقل (طبری) هم آنها را مبتنی بر شایعاتی ظنی و بدون مستند میداند، مطلبی را به امام (علیهالسّلام) انتساب میدهد و سعی دارد آن را با سخنان و سلیقه همفکران سیاسی خود تطبیق دهد! و با وجودی که خود، کلام طبری در شایعه بودن این خبر را نقل میکند، اما باز مطلبی سخیف را برای بهرهبرداری سیاسی، به امام (علیهالسّلام) نسبت میدهد. کذب و باطل بودن این شایعه ظنی در ادامه این نوشته و در نقد مطالب بعدی، به خوبی روشن خواهد شد.
اما نقل گزارش
الفتوح (اثر
ابن اعثم) در این زمینه خالی از لطف نیست. وی حتی همان شایعه و حدس رایج در بین مردم را نیز کاملا متفاوت و دقیقا برخلاف نقل طبری، نقل کرده است: «حضرت فرمود: وای بر تو ای عمر! آیا با من خواهی جنگید؟! از خدای تعالی که بازگشتت به سوی اوست نمیترسی حال آنکه میدانی که من کیستم؟! به نزد من آی و آنان را رها کن. من تو را به
قرب الهی میرسانم. عمر سعد گفت: ای اباعبدالله! از آن میترسم که چون به نزد تو آیم، سرای من را خراب کنند...
۴. سخنران در ادامه میگوید: در تاریخ طبری به نقل از
ابی مخنف چنین آمده: «پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت. (از مضمون آن میتوان حدس زد که محور گفتوگوها چه بوده است) در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و خدا با لطفش کار امت را سامان داد. حسین (علیهالسّلام) پذیرفته که یکی از این چند کار را انجام دهد؛ ۱. به همانجا که آمده بازگردد. ۲. حسین (علیهالسّلام) را به یکی از نقاط مرزی بفرستیم. ۳. به شام برود و بهطور مستقیم با یزید ملاقات کند و با رفاقت! مسئله را بین خودشان حل کنند.
ابن زیاد در جواب نوشت: «تو نماینده سیاسی ما برای حل و فصل اختلاف با حسین (علیهالسّلام) نیستی؛ یا باید بجنگیم و یا حسین (علیهالسّلام) باید خود را تسلیم ما کند.»
این سخن تحریفی بزرگ در تاریخ است. برای روشن شدن صحت ادعای خود، ترجمه دقیق مطلبی که در
ارشاد شیخ مفید و تاریخ طبری آمده است را میآوریم: «حسین (علیهالسّلام) و عمر بن سعد شبانه یک دیگر را دیدار کرده و در پنهانی، زمانی طولانی با هم گفتوگو کردند؛ سپس عمر بن سعد به جای خویش بازگشت و به
عبیداللَّه بن زیاد چنین نوشت: اما بعد، همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانی را برطرف نموده کار این امت را اصلاح کرد و حسین با من پیمان بست که یا به همانجایی که از آنجا آمده بازگردد، یا به یکی از نقاط مرزی رود (
تبعید شود) و مانند یکی از مسلمانان باشد (و کاری به کار کسی نداشته باشد) در هر چه به سود مسلمانان است شریک آنان و در زیان آنان نیز همانند ایشان باشد و یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارده (با او بیعت کند) و هر چه نظر یزید بود همان را انجام دهد. در این پیمان خوشنودی تو و اصلاح کار امت است.»
چنانچه مشخص شد، سخنران ابتدا در صدر مطلب و سپس در بند دوم و سومِ پیمانی که عمر سعد ادعا کرده، تحریف بزرگی کرده است.
الف. جعل و تحریفی که سخنران در صدر مطلبش کرده این است که گفته: «ابی مخنف میگوید پس از ملاقاتها نتیجه این شد که عمر به عبیدالله نامه نوشت!. .. در این نامه او نوشته که خدا را شکر آتش جنگ خاموش و اختلاف نظرها حل شد و...» وی با جعل و اضافه کردن این جمله به متن تاریخی، چنین القاء میکند که در نقلهای تاریخی آمده که مطالب این نامه همان چیزیست که امام (علیهالسّلام) خود فرموده است.
ب. جعل و تحریف در بند دوم و سوم نامه واضح است. بند دوم را ناقص بیان کرده تا تعدیل شود؛ اما نقل او از بند سوم، تحریفی آشکار است.
امّا این تحریف به چه علت رخ داده؟! بدینجهت که هر شیعهای میداند که این دو بند و خصوصا بند سوم، نمیتواند صحیح باشد. بدینسبب سخنران، در این دو بندی که در کتب تاریخی بهعنوان نامه عمر سعد به ابن زیاد نقل شده، تحریف و تعدیلی صورت داده تا مخاطبینش در صحت ادعای وی شک نکنند. به همین منظور، رفتن نزد یزید و بیعت با او و عمل به فرامین او را تبدیل کرده به «رفتن به شام و ملاقات مستقیم با یزید»!
سخنران مذکور به این مقدار بسنده نکرده و برای نیل به اغراض سیاسی خویش، مطلب مضحک و سخیفی را اضافه میکند. اینکه حسین (علیهالسّلام) نزد یزید رود و آن دو با رفاقت! مسئله را حل کنند!
بله، شیخ مفید و طبری این نامه از عمر سعد به ابن زیاد (لعنهماالله) را نقل کرده است. در این نامه عمر سعد ادعا کرده که با حضرت ابیعبدالله (علیهالسّلام) بر سر اجرایی شدن یکی از این سه بند توافق کرده است.
اما به دلائل و قرائن متعدد و متقن، ادعای عمر سعد در این نامه دروغ محض است. و چنانچه گفتیم، سخنران میدانسته که اگر در نقل این نامه عمر سعد، به جعل و تحریف دست نزند، به مقصود خود دست نمییابد.
عمر سعد به جدّ دنبال این بود که بدون کشتن امام (علیهالسّلام) به حکومت ری که آرزویش بود برسد.
ابن زیاد قبلا حکم ملک ری را برایش نوشته بود تا عمر سعد پس از مقابله با دیلمیان به ری برود؛ اما پس از اینکه دیلمیان را سرکوب کرد، جریان قیام امام (علیهالسّلام) پیش آمد و ابن زیاد بار دیگر حکومت ری را برای او مشروط کرد. اینبار مشروط به جنگ با حسین (علیهالسّلام). عمر سعد مهلت خواست تا فکر کند. بعد اصرار کرد که ابن زیاد این شرط را بردارد اما سودی نبخشید. برخی نزدیکانش او را از پذیرفتن شرط منع کردند و گفتند عاقبت این کار
جهنم است. وی ابتدا پذیرفت اما باز وسوسه شد. در آن زمان ابیاتی سرود که ترجمهاش چنین است:
آیا ملک ری را تَرک کنم و حال آنکه آرزوی من است/ یا آنکه با بدنامی و گناه قتل حسین برگردم
در قتل او (حسین) دوزخ است که هرگز پوشیده نیست (قطعی ست)/ ولی ملک ری موجب روشنائی چشم من است.
همچنین بعد از آنکه فرستاده عمر سعد از نزد امام (علیهالسّلام) برگشت (چنانچه گفتیم اولین گفتگو با پیش دستی عمر سعد و فرستادن پیغام برای امام (علیهالسّلام) بود.) و جواب امام (علیهالسّلام) را آورد، عمر سعد گفت: امیدوارم کار من با حسین (علیهالسّلام) به جنگ کشیده نشود.
لذا چنین دروغی را در آن نامه نوشت تا شاید به مقصودش برسد.
زمانی که
شمر با جواب نامه از سوی ابن زیاد به نزد عمر سعد (لعنهمالله) آمد، خود عمر سعد در سخنان تندی که با شمر داشت، تصریح کرد که با آن دروغ میخواست این اوضاع با صلح و بدون خونریزی تمام شود. و الا به خدا قسم که حسین (علیهالسّلام) هرگز اهل تسلیم و بیعت نیست چرا که او فردی غیور است.
فاقبل شمر بن ذی الجوشن بکتاب عبید الله بن زیاد الی عمر ابن سعد، فلما قدم به علیه فقراه قال له عمر: ما لک ویلک! لا قرب الله دارک، و قبح الله ما قدمت به علیّ! و الله انی لاظنک انت نهیته ان یقبل ما کتبت به الیه، افسدت علینا امرا کنا رجونا ان یصلح، لا یستسلم و الله حسین، ان نفسا ابیّه لبَین جنبَیه.
ابن زیاد در نامهای به ابن سعد نوشت: به حسین (علیهالسّلام) بگو باید با یزید بیعت کند. زمانی که چنین کرد، به من خبر بده تا بگویم چه کنی. ابن سعد نامه را که خواند گفت: ظاهرا ابن زیاد نمیخواهد کار بدون خونریزی حل شود. (این تعبیر وی شاهدی است بر دلیل و قرینه اول که بیان شد.) سپس نامه ابن زیاد را برای حسین (علیهالسّلام) فرستاد. حسین (علیهالسّلام) به پیک فرمود: هرگز خواسته ابن زیاد را اجابت نخواهم کرد. آیا نهایت این کار من، غیر از مرگ خواهد بود؟! پس آفرین بر چنین مرگی.
از جواب ابن زیاد ملعون به نامه عمر سعد، مشخص است که او پی برده ادعای عمر سعد در آن نامه دروغ است و عمر سعد مانند قبل همچنان در پی این است که بدون کشتن حسین (علیهالسّلام) به حکومت ری برسد. ابن زیاد به عمر سعد نوشت: «من تو را به نزد حسین (علیهالسّلام) نفرستادهام که خود را از جنگ با او باز داری و با او به مسامحه رفتار کنی و نه برای اینکه آرزوی سلامت و زندگی برای او داشته باشی، یا عذر برای او بتراشی و برای او شفاعت کنی.»
کَتَبَ اِلَی عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ اَنِّی لَمْ اَبْعَثْکَ اِلَی الْحُسَیْنِ لِتَکُفَّ عَنْهُ وَ لَا لِتُطَاوِلَهُ وَ لَا لِتُمَنِّیهِ السَّلَامَةَ وَ الْبَقَاءَ وَ لَا لِتَعْتَذِرَ لَهُ وَ لَا لِتَکُونَ لَهُ عِنْدِی شَافِعا.
قابل توجه است که سخنران، این نامه ابن زیاد را نیز جهتدار بیان کرده تا بتواند از آن بهره برداری کند.
ابن زیاد ملعون پس از کشتن امام (علیهالسّلام) خود را در مخمصه شدید دید و دنبال این بود که نامهای که در آن دستور کشتن و جنایتهای دیگر بر سیدالشهدا (علیهالسّلام) را داده از بین ببرد. ابن سعد به او گفت: چرا به آن خیرخواهیای که به تو کردم گوش ندادی؟ عمر سعد غیر از این نامهای که برای جلوگیری از کشته شدن امام (علیهالسّلام) به ابن زیاد نوشت و به دروغ هم متوسل شد، چه خیرخواهیای داشته؟ هیچ نکته دیگری نقل نشده است.
اما و الله لقد نصحتُک فی حسین نصیحة لو نصحتها ابی سعد ابن ابی وقاص کنت قد ادیت حقه.
خود طبری آورده که هیچ فردی از مضمون سخنان حسین (علیهالسّلام) و عمر سعد مطلع نشد و آنچه گفته میشود صرفا شایعاتی است غیر معلوم و عقبة بن سمعان (غلام حضرت رباب (سلاماللهعلیها) ) نیز میگوید من در تمام مدت با حضرت بودم و تمام سخنان حضرت را شنیدهام، والله آنچه برخی تصور میکنند که حسین (علیهالسّلام) گفته حاضر است دستش را در دست یزید بگذارد و یا به یکی از نقاط مرزی تبعید شود، واقعیت ندارد.
هرچند سخنران مذکور به این مطلب اشارهای کرده اما در نقل این مطلب هم دست به تحریف زده است. وی گوید: «عقبه بن سمعان صرفا گفته که چنین سخنانی را از امام (علیهالسّلام) نشنیده است. در عین حال تکذیب هم نکرده است.» در حالی که عقبه صراحتا و با تاکید و قسَم، تکذیب کرده است.
به گواه تاریخ نیز در هیچ کجا این مطالب از امام (علیهالسّلام) شنیده نشده است.
جملات و احوال حضرت در طول سفر بهترین قرینه بر کذب مطالب سخنران مذکور و کذب بودن نامه عمرسعد است.
خطاب به ابن زبیر فرمود: آیا تصور میکنی من با یزید بیعت خواهم کرد؟! در حالی که یزید مردی است فاسق که آشکارا فسق کرده و در انظار شرب خمر میکند... نه به خدا قسم هرگز و ابداً چنین نخواهد شد.
(شبیه این فرمایش متعددا نقل شده است. مثلی لا یبایع بمثله.
لَا اُعْطِی الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسِی اَبَدا.
)
در جواب برادرش محمد حنفیه فرمود: ... والله حتی اگر در دنیا ملجا و پناهگاهی برایم نباشد، والله هرگز و ابداً با یزید بیعت نخواهم کرد...!
(در این سخن و سخن قبل حضرت قسم جلاله خوردهاند و جالب اینکه در این سخن حضرت دوبار قسم خوردهاند شبیه این فرمایش را به ابن عمر فرموده است: ابدا ما دامت السماوات و الارض.
)
جملهای از حضرت که تمام شیعیان لااقل بخشی از آن را حفظ هستند: «بدانید حرام زاده پسر حرام زاده مرا بین یکی از دو چیز مجبور کرده است، بین مرگ و ذلّت (تسلیم شدن و بیعت) و هیهات که ما ذلّت و خواری را بپذیریم. خداوند و پیامبر او هرگز برای ما ذلّت و زبونی نمیپسندند و نیاکان پاک سرشت و دامنهای پاکی که ما را پروراندهاند و بزرگ مردان غیرتمند و انسانهای با شرافت، این را از ما نمیپذیرند. (سخنران مذکور باید به خود بنگرد که چگونه بر امام (علیهالسّلام) چنین پسندیده!) هرگز! ما هیچگاه فرمانبرداریِ فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح نخواهیم داد. بدانید من با شما اتمام حجّت کردم و شما را از عاقبت کارتان بیم دادم. به هوش باشید! من با همین یاراناندک و بسیاری دشمن و پیمانشکنی و کارشکنی یاران و دوستان، راه خود را انتخاب کردهام وآماده شهادتم...!
ا. َلَا وَ اِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَاْبَی اللَّهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ اُنُوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ اَبِیَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْکِرَامِ اَلَا وَ اِنِّی زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْاُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ خِذْلَةِ النَّاصِر.
آیا نمینگرید که به حق عمل نمیشود، و از باطل جلوگیری نمیگردد؟ با این وضع مؤمن باید به لقای خدایش (شهادت) اشتیاق یابد، همانا من مرگ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگی با ستمگران را جز رنج و تحمل حقارت نمینگرم.
الا ترون ان الحق لا یعمل به، و ان الباطل لا یتناهی عنه! لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، فانی لا اری الموت الا سعادة (شهاده)، و لا الحیاه مع الظالمین الا برماً.
والله هرگز دست بیعت و ذلت به شما نخواهم داد و مانند بردهها از دست شما فرار نخواهم کرد.
قرینه روشن دیگر این است که قطعا و به دلائل متقن تاریخی، حضرت سیدالشهدا (علیهالسّلام)، قبل از حرکت از مدینه از کشته شدن قطعی خود در کربلا خبر دادند.
بلکه افراد متعدد دیگری نیز به واسطه حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خبر داشتند.
حتی زمانی که در مسیر کوفه (در منزل ثعلبیه و بعد مجددا در منزل زباله. یعنی چندین منزل قبل از اینکه با لشکر حرّ مواجه شوند.
) به حضرت خبر شهادت سفیرانش و اینکه در کوفه یاوری ندارد را رساندند، به همراهانش فرمود: هر کس برای شهادت آماده است بیاید و الا برگردد.
در منزل بعد فرمود: هر که میخواهد برگردد، از ما بر او بیعتی نیست، مردم از چپ و راست پراکنده شدند و رفتند!
حال چگونه ممکن است با این وجود، حضرت ادامه مسیر دهد و بعد چنین ذلتی که این سخنران، مدعی شده را بپذیرند؟! هر انسان فهیمی درک میکند که حضرت به دنبال هدفی است که برای نیل به آن چارهای جز شهادت خویش و اسارت اهل و عیالش نیست.
قرائن و دلائل، بسیار بیش از این است؛ اما برای فرد حق طلب این مقدار کافیست. تاریخ حماسه سیدالشهدا (علیهالسّلام) مملوّ از افعال و اقوالی ست که اوج عزت و ذلت ناپذیری حضرت و نیز علم حضرت به سرانجام کار را بیان میکند. از آغاز حرکت از مدینه و حرکت از مکه، در بین مسیر، نزول در کربلا و در خطبهها و رجزهای حضرت.
۵- پنجمین سخنی که قصد نقد آن را داریم، این است: «در دهههای اخیر گویا علمای ما خجالت میکشند بگویند که امام (علیهالسّلام) قصد مذاکره داشت. آنها سعی کردهاند تاریخی را روایت کنند که اینگونه نباشد.»
پاسخ این سخن از مطالب فوق روشن شد. از آنجا که علمای دین یقین به کذب مفاد این نامه عمرسعد داشتهاند، لذا از انتساب این مطالب به حضرت سیدالشهدا (علیهالسّلام) خودداری کردهاند.
۶- شیخ مفید در کتاب الارشاد موضع خود را مشخص کرده که این روایات از نظر او قابل قبول است.
شیخ مفید (رحمةاللهعلیه) هر چند در کتاب ارشاد نامه عمرسعد را نقل کرده، اما این نقل او اگر دلالت بر تایید باشد، دلالت بر تایید نوشته شدن چنین نامهای از سوی ابن سعد است نه اینکه انتساب مفاد این نامه به حضرت (علیهالسّلام) را پذیرفته باشد.
۷- امام (علیهالسّلام) گفتند: «این نامههای مردم شهر شماست و من به خاطر دعوت آنها آمدهام. اگر مردم نمیخواهند و یا پشیمان شدهاند برمیگردم.» (سخنران مذکور این مطلب را به دفعات تکرار کرده است.)
اینکه حضرت در پاسخ فرستاده ابن سعد فرمود: «شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کردهاید، اگر پشیمان شدهاید، برمیگردم»
از متشابهات است. «فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَاْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَاْویلَهُ اِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاَّ اُولُوا الْاَلْبابِ؛
» اما محکمات حماسه عاشورا مطلبیست که در فوق در مورد مطلع بودن امام (علیهالسّلام) از کشته شدن قطعی خود و یارانش در انتهای این سفر و در سرزمین کربلا گفتیم. خصوصا تاکید مکرر حضرت بر اینکه ما کشته خواهیم شد، هر کس به قصد دیگری آمده برگردد، نشان از این دارد که حضرت خود را موظف به قیامی میداند که بدون شهادتش و اسارت خاندانش، نتیجه نخواهد داد.
بلکه حضرت خود به این مطلب تصریح کردهاند.
برای همین است که در جواب افراد متعددی از زن و مرد که در مدینه، مکه و در طول مسیر به سمت کوفه، به حضرت گفتهاند که به این سفر نرو که کشته خواهی شد، فرموده است: میدانم اما باید بروم.
حتی اگر بپذیریم که حضرت این سخن را فرموده باشد، باید آن را با توجه به مطالبی که گفتیم معنا کرد. حضرت که قبل از حرکت از مدینه، یقین دارد که در کربلا گرفتار شده و کشته خواهد شد و خاندانش به اسارت خواهند رفت، پس چرا چنان فرموده باشد؟ چنانچه گفتیم افراد متعددی از زن و مرد وقایع را پیشبینی کرده بودند و یا از احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خبر داشتند و به حضرت توصیه میکردند که نرود.
بنابراین باید گفت این جمله حضرت که حاضر به بازگشت است، (این جمله هم در خطابههای حضرت در برابر لشکر حرّ نقل شده و هم در پاسخ امام (علیهالسّلام) به فرستاده عمرسعد.)
نه کوتاه آمدن است و نه امتیازدهی. بلکه میفرماید من برای جنگ با شما نیامدهام. اگر نزد شما، لازمه رفتن به مسیر کوفه یا ماندن در اینجا، جنگیدن با من است، نمیخواهم شمایی که غافل و فریب خورده و یا اجیر شده دستگاه ظلم و کفر هستید، با ریختن خون من به هلاکت ابدی دچار شوید. بنابراین حاضرم برگردم اما دست از قیام با سرکردگان و رؤسای دستگاه ظلم و فساد نخواهم کشید. به قول شهید مطهری (رحمةاللهعلیه) مخاطب این جمله فقط مردم کوفهاند، نه حکومت یزید.
چرا که خود در خطابهاش در مقابل لشکر حرّ فرمود وظیفه ما قیام علیه یزید است هرچند به شهادت بیانجامد.
من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنه رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، کان حقا علی الله ان یدخله مدخله.... الا ترون ان الحق لا یعمل به، و ان الباطل لا یتناهی عنه! لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، فانی لا اری الموت الا شهاده، و لا الحیاه مع الظالمین الا برما.
خون مطهّر و به ناحق ریخته شده مولای مظلوم ما و فرزندان و اصحابش سرمایه عظیمی است برای هدایت بشر تا سرآمد تاریخ و به لطف الهی تحریف حقائق این حماسه، نخواهد توانست در این سرمایه نورانی خدشهای وارد کند.
جوانان عزیز بدانند که معارف دین را باید از عالمان راستگو و امین فراگیرند. چنانچه در روایات متعددی به این مهم اشاره شده است؛
نه کسانی که حاضرند برای اهداف سیاسی خویش، آرمانهای عزتمند عاشورا را مخدوش کنند.
والسلام علی من اتبع الهدی
محمد جعفری- استاد حوزه علمیه قم- محرم الحرام ۱۴۳۸