• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مذاکره امام حسین (مکارم‌شیرازی، ناصر)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



مذاکره امام حسین (علیه‌السّلام) با عمر بن سعد در واقعه کربلا، از جمله مباحثی است که برخی ادعا کرده و دلایلی برای آن ذکر کرده‌اند، اما در مقابل شخصیت‌های علمی بسیاری این ادعا را رد کرده و اصل چنین مذاکره‌ای را قبول نکرده‌اند. بررسی این واقعه از کتب تاریخی می‌تواند اثبات یا رد این مدعا را آشکار نماید، لذا با مراجعه به منابع تاریخی این مطلب آشکار خواهد شد که آیا امام حسین (علیه‌السّلام) مذاکره‌ای داشته است یا نه؟



چون عمر سعد با لشکر عظیمی به کربلا آمد و در برابر لشکر محدود امام حسین (علیه‌السّلام) ایستاد. فرستاده عمر سعد نزد امام (علیه‌السّلام) آمد. سلام کرد و نامه ابن سعد را به امام تقدیم نمود و عرض کرد: مولای من! چرا به دیار ما آمده‌ای؟
امام (علیه‌السّلام) در پاسخ فرمود:
«کَتَبَ اِلَیَّ اَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا اَنْ اَقْدِمَ، فَاَمّا اِذْ کَرِهُونِی فَاَنَا اَنْصَرِفُ عَنْهُمْ»! (اهالی شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده‌اند، و اگر از آمدن من ناخشنودند باز خواهم گشت!).
خوارزمی روایت کرده است: امام (علیه‌السّلام) به فرستاده عمر سعد فرمود: «یا هذا بَلِّغْ صاحِبَکَ عَنِّی اِنِّی لَمْ اَرِدْ هذَا الْبَلَدَ، وَ لکِنْ کَتَبَ اِلَیَّ اَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا اَنْ آتیهُمْ فَیُبایَعُونِی وَ یَمْنَعُونِی وَ یَنْصُرُونِی وَ لا یَخْذُلُونِی فَاِنْ کَرِهُونِی اِنْصَرَفْتُ عَنْهُمْ مِنْ حَیْثُ جِئْتُ»؛ (از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده‌ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهی که آمده‌ام باز می‌گردم).
وقتی فرستاده عمر سعد بازگشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین (علیه‌السّلام) برهاند. آنگاه این خواسته امام را به اطّلاع «ابن زیاد» رساند ولی او در پاسخ نوشت:
«از حسین بن علی (علیه‌السّلام) بخواه، تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت...!».
چون نامه ابن زیاد به دست ابن سعد رسید، گفت: «تصوّر من این است که عبیدالله بن زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست».


عمر سعد، متن نامه عبیدالله بن زیاد را نزد امام حسین (علیه‌السّلام) فرستاد.
امام (علیه‌السّلام) فرمود:
«لا اُجیبُ اِبْنَ زِیادَ بِذلِکَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ اِلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَبَاً بِهِ»؛ (من هرگز به این نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامی خواهد بود؟! خوشا چنین مرگی!).


در عصر تاسوعا، امام حسین (علیه‌السّلام) قاصدی نزد عمر سعد روانه ساخت که می‌خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشیم. چون شب فرا رسید ابن سعد با بیست نفر از یارانش و امام حسین (علیه‌السّلام) نیز با بیست تن از یاران خود در محلّ موعود حضور یافتند.
امام (علیه‌السّلام) به یاران خود دستور داد تا دور شوند تنها عبّاس برادرش و علی‌اکبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همین‌طور ابن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیّه دستور داد، دور شوند.
ابتدا امام (علیه‌السّلام) آغاز سخن کرد و فرمود: «وَیْلَکَ یَابْنَ سَعْد اَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی اِلَیْهِ مَعادُکَ؟ اَتُقاتِلُنِی وَ اَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَاِنَّهُ اَقْرَبُ لَکَ اِلَی اللّهِ تَعالی»؛ (وای بر تو، ‌ای پسر سعد، آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، هراس نداری؟ آیا با من می‌جنگی در حالی که می‌دانی من پسر چه کسی هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکی تو به خداست).
ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم می‌ترسم خانه‌ام را ویران کنند. امام (علیه‌السّلام) فرمود: «اَنَا اَبْنیها لَکَ»؛ (من آن را برای تو می‌سازم). ابن سعد گفت: من بیمناکم که اموالم مصادره گردد. امام فرمود:
«اَنَا اُخْلِفُ عَلَیْکَ خَیْراً مِنْها مِنْ مالِی بِالْحِجاز»؛ (من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو می‌دهم).
ابن سعد گفت: من از جان خانواده‌ام بیمناکم (می‌ترسم ابن زیاد بر آنان خشم گیرد و همه را از دم شمشیر بگذراند.)
امام حسین (علیه‌السّلام) هنگامی که مشاهده کرد ابن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد، سکوت کرد و پاسخی نداد و از وی رو برگرداند و در حالی که از جا بر می‌خاست، فرمود: «مالَکَ، ذَبَحَکَ اللّهُ عَلی فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ، فَوَاللّهِ اِنِّی لاَرْجُوا اَلاّ تَاْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ اِلاّ یَسیراً»؛ (تو را چه می‌شود! خداوند به زودی در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزی، نخوری).
ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: «وَ فِی الشَّعیرِ کِفایَةٌ عَنِ الْبُرِّ»؛ (جو عراق مرا کافی است!).


امام (علیه‌السّلام) در هر زمان به اتمام حجّت می‌پردازد تا هیچ‌کس فردا، ادّعای بی‌اطّلاعی نکند، جالب این‌که فرمانده لشکر دشمن نیز تلویحاً حقّانیّت امام (علیه‌السّلام) و ناحق بودن دشمن او را تصدیق می‌کند، تنها عذرش ترس از بیرحمی و قساوت آنهاست و این اعتراف جالبی است!
از سوی دیگر تمام تلاش امام (علیه‌السّلام) خاموش کردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن افروختن این آتش است، غافل از این‌که این آتش سرانجام شعله می‌کشد و تمام حکومت دودمان بنی امیّه را در کام خود فرو می‌برد.


۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۳۱۱.    
۲. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۸۵.    
۳. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۸۴.    
۴. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۳۴۲.    
۵. دینوری، احمد بن داود، اخبار الطوال، ص۲۵۴.    
۶. ابن اعثم، الفتوح لابن اعثم، ج۵، ص۹۲.    
۷. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۸۸-۳۸۹.    
۸. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، ص۳۸۶.    



برگرفته از سایت آیت الله مکارم شیرازی، تاریخ بازیابی ۱۴۰۰/۰۹/۱۳.    



جعبه ابزار