ارسطو (دائرةالمعارف)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ارسطو، فیلسوف و منطقی مشهور
یونان باستان ۳۸۴قم، و معروفترین شاگرد
افلاطون میباشد. ارسطو پیش از پیوستن به مکتب افلاطون، به آموختن
شعر،
نحو و سخنوری (
خطابه و
بلاغت) پرداخته بود، اما بعد به مدت ۲۰ سال نزد افلاطون در آکادمیای وی گذرانیده بود، و افلاطون، در میان شاگردانش توجه و دلبستگی ویژهای به ارسطو داشته، و وی را هوشمندترین و پراستعدادترین شاگرد خود میشمرده است.
دیالوگ گرولس، نخستین محصول مهم فعالیت ادبی وی بهشمار میرود. فعالیت آموزشی ارسطو در گردشگاههای لوکین و نام مکتب او پِریپاتُس (گردشگاه) بود که در عربی مکتب «
مَشّاء» نامیده میشود.
نام یونانی وی آریستوتِلِس است که عربی شدۀ آن به شکلهای ارِسطاطالیس، ارسطوطالیس، ارسطالیس، ارسطاطیلِس و ارسطوطیلِس آمده است.
از زندگینامۀ ارسطو اکنون چند متن یونانی، سُریانی، لاتینی و عربی در دست است. در این میان، مهمترین منابع دربارۀ زندگی و سرگذشت ارسطو و
آثار وی که از دوران باستان به ما رسیده، اینهاست:
۱. کتاب دیوگِنِس لائِرتیوس با عنوان «زندگی و عقاید فیلسوفان مشهور»، در ۱۰ کتاب، کتاب ۵، فصلهای ۱-۳۵.
۲. «زندگینامۀ ارسطو» از
هِسوخیوس (سدۀ ۵م).
۳. «زندگینامۀ ارسطو مارسیانا».
۴. «زندگینامۀ ارسطو و ولگاتا».
۵. «زندگینامۀ ارسطو» به لاتین.
۶. دو «زندگینامۀ ارسطو» به
سریانی.
۷. چهار «زندگینامۀ ارسطو» به
عربی.
منبع اصلی همۀ اینها، از یکسو «زندگینامۀ ارسطو» از هِرمیپوس (د ح ۲۰۰قم)، آخرین زندگینامهنویس بزرگ
دوران هلنیسم، پیرو
فلسفه ارسطو و سرپرست کتابخانۀ مشهور
اسکندریه، و از سوی دیگر «زندگینامۀ ارسطو» از پتولِمایوس که در منابع عربی وی را «
بطلمیوس الغریب» مینامند، بوده است.
در این میان، زندگینامۀ دیوگنس، و نیز زندگینامۀ کوتاهی از هسوخیوس، فرهنگنویس مشهور اسکندرانی، از منابع دیگری بهره گرفتهاند.
دربارۀ پتولمایوس آگاهی اندکی در دست است. پژوهشگران مدتها وی را با پتولمایوس خِنوس، یکی از اعضای مکتب از ارسطوگرایاان اسکندری در آغاز امپراتوری رُم (نیمۀ دوم سدۀ ۱ و نیمۀ اول سدۀ ۲م) یکی میشمردند، اما این نظر اخیراً از سوی ارسطوشناس بزرگ معاصر
اینگمار دورینگ (د ۱۹۸۴م)، نفی شده است. به عقیدۀ او شخصی که در منابع عربی بطلمیوس الغریب نامیده میشود، پتولمایوس کسِنوس (بیگانه)، یکی از پیروان
مکتب نوافلاطونی اسکندریه است که زندگینامۀ ارسطو را در نیمۀ اول سدۀ ۳م نوشته بوده است. لقب «الغریب» از آن روی به وی داده شده بود که از
بطلمیوس مؤلف کتاب
المجسطی بازشناخته شود.
دورینگ همچنین به این نتیجه میرسد که ۳ زندگینامۀ نوافلاطونی مارسیانا، وولگاتا و لاتینی (شم ۳، ۴ و ۵) مختصر شدههایی از زندگینامۀ بطلمیوس غریب بهشمار میروند و دو زندگینامۀ سریانی موجود نیز خلاصهای از همان زندگینامه است و تقریباً به همان دوران بازمیگردد؛ همچنین ۴ زندگینامۀ عربی ارسطو، خلاصههایی از ترجمۀ عربی ترجمۀ سریانی زندگینامۀ بطلمیوس غریب است.
متن یونانی این نوشته ازمیان رفته است و ترجمۀ عربی آن از ترجمۀ سریانی، احتمالاً از
اسحاق بن حنین (د ۲۹۸ق/ ۹۱۱م) است.
چنانکه اشاره شد، زندگینامۀ ارسطو در ۴ منبع عربی آمده است: ۱.
فهرست ابن ندیم؛
۲.
مختارالحکم و محاسن الکلم ابن فاتک؛
۳. تاریخ الحکماء قفطی؛
۴.
عیون الانباء ابن ابی اصیبعه.
. همچنین گفته شد که این ۴ زندگینامه، خلاصههایی از ترجمۀ عربی زندگینامۀ بطلمیوس غریب است، هرچند در برخی از آنها نکاتی یافت میشود که احتمالاً از منابع دیگری گرفته شده است.
اصل متن عربی زندگینامۀ بطلمیوس غریب که همۀ منابع عربی دیگر از آن بهره گرفتهاند، تا چندی پیش به دست نیامده بود. یگانه دستنوشتۀ آن، اخیراً در
کتابخانه ایاصوفیه (اکنون در کتابخانۀ سلیمانیۀ
استانبول) به شمارۀ ۴۸۳۳ یافت شده است که نسخهای عکسی از آن را در دست داریم.
این دستنوشته مجموعهای است شامل آثار
افلاطون و فلسفۀ او، زندگینامۀ ارسطو و آثار او و نیز خلاصهای از فلسفۀ ارسطو منسوب به
فارابی. در این مجموعه زندگینامۀ ارسطو و نوشتههایش برگ ۱۰ ب تا ۱۸ الف را در برمیگیرد.
غلطها و تحریفهای بسیاری از سوی ناسخ در این نوشته به چشم میخورد. نوشته پس از بسمله چنین آغاز میشود: «هذا (هذه) مقالة بطلمیوس و فیها وصیة ارسطوطالیس و فهرست کتبه و شئ من اخباره الى غَلُّس (گالُس)». سپس نویسنده میگوید که چون
گالس از وی خواسته است تا کتابی دربارۀ نوشتههای ارسطو تألیف کند، وی نوشتهای مختصر دربارۀ ارسطو تألیف میکند و از بیان هدف ارسطو از نوشتههایش، بهسبب اطالۀ سخن، احتراز خواهد کرد. سپس با اشاره به نوشتۀ آندرُنیکُس رُدِسی میافزاید که این نوشته نتیجۀ کوشش خود اوست و کتابی است یگانه که وی در نوشتن آن، از هیچکس یاری نگرفته، زیرا نوشتۀ آندرنیکس در دسترس وی نبوده است. بنابراین، نوشتۀ وی مانع از آن نیست که گالس از نوشتۀ آندرنیکس نیز سود جوید؛ چه، آندرنیکس در نوشتهاش از نزدیک به هزار اثر ارسطو نام برده است، اما آنچه وی (
بطلمیوس) از آنها نام میبرد کمتر از آن است.
بطلمیوس سپس به اختصار از سرگذشت ارسطو آغاز میکند، آنگاه به نقل وصیتنامۀ وی میپردازد و سپس فهرست نوشتههای او را میآورد.
مقایسۀ زندگینامۀ سریانی و عربی ارسطو، با زندگینامههای دیگری که از آنها نام برده شد، نشان میدهد که میتوان آنها را مکمل یکدیگر دانست، درحالیکه خود زندگینامۀ سریانی چندان اهمیتی ندارد. زندگینامههای عربی شامل انبوهی از آگاهیهای تازه و بسیار با ارزشند، هرچند گزارشهای افسانهای و بهویژه گزافهآمیز دربارۀ ارسطو نیز در آنها یافت میشود و همچنین آکنده از بدفهمیها، تحریفها و ترجمههای نادرست است که همه ناشی از برخورد غیرانتقادی به منظور بزرگ ساختن اغراقآمیز ارسطوست، یعنی گرایشی که در منابع نوافلاطونی ــ ازجمله در گزارش بطلمیوس غریب ــ یافت میشود. در اینجا باید به این نکته نیز اشاره شود که در گزارشهای منابع عربی دربارۀ زندگینامۀ ارسطو که بیشتر آنها از متن گزارش بطلمیوس نقل شده است، پیشگفتار گزارش وی ــ که نکات مهم آن نقل شد ــ حذف شده است. اگر آن پیشگفتار نیز در منابع عربی کاملاً نقل شده بود، کار پژوهشگران دربارۀ ارسطو، بسی آسانتر میشد و دیگر جایی برای حدسها و استنباطهای متضاد، و درنتیجه اختلافنظرهای فراوان باقی نمیماند. اکنون این نکته روشن میشود که برخلاف آنچه بیشتر پژوهشگران تاکنون به آن باور داشتهاند، نوشتۀ
آندرنیکس ردسی الگوی کار بطلمیوس نبوده است، بهویژه فهرستی که وی از آثار ارسطو فراهم کرده، غیر از فهرستی است که در نوشتۀ آندرنیکس یافت میشود.
در اینجا ما با بهره گرفتن از همۀ منابع موجود دربارۀ ارسطو، میکوشیم که تصویری تا حد امکان واقعی از زندگی و سرگذشت ارسطو عرضه کنیم:
ارسطو در تابستان ۳۸۴قم در شهر استاگیرا در جزیرۀ خالکیدیکه، در شمال
دریای اژه، از نواحی تراکیا، زاده شد. پدر ارسطو
نیکُماخُس، و مادرش فایستیس نام داشت.
نسب پدرش به نیکماخس دیگری میرسد که از نسل ماخائُن فرزند آسکلِپیُس بودهاند. نام این دو در شمار قهرمانان حماسۀ
ایلیاد هُمر آمده است. مادر ارسطو نیز از همان نسل بوده است. پدر ارسطو دوست و پزشک پادشاه مقدونیه به نام آمونتاس سوم (۳۹۳-۳۷۰قم) بوده است و گفته میشود که مردی دانشمند بوده، و نوشتههایی در پزشکی و طبیعیات داشته است. وی از دارایی و رفاه نیز برخوردار بوده است. پدر ارسطو در حدود ۳۶۷قم، و مادرش نیز در جوانیِ ارسطو درگذشت و پرُکسِنُس شوهرخواهر ارسطو، سرپرستی وی را برعهده گرفت. وی از خواهر ارسطو پسری داشت به نام نیکانُر که ارسطو در وصیتنامهاش چندبار از وی نام میبرد.
از دوران کودکی و نوجوانی ارسطو آگاهی چندانی در دست نیست، اما از آنجا که پدرش پزشک آمونتاس بوده است، میتوان حدس زد که وی دوران کودکی را در شهر پِلا، پایتخت مقدونیه گذرانده، و در همانجا نیز نخستین آموزشهایش را گرفته بوده است. در همۀ زندگینامههای ارسطو گفته میشود که وی در ۱۷ سالگی (۳۶۷قم) به همراهی پرکسنس ــ که گفته میشود از دوستان افلاطون بوده است ــ به
آتن آمده، و به حلقۀ شاگردان افلاطون در مکتب فلسفی وی به نام
آکادِمیا پیوسته، و ۲۰ سال در آنجا گذرانیده است.
باید اشاره کنیم هنگامی که ارسطو در بهار ۳۶۷قم به آتن آمد، افلاطون پیش از آن به سیراکوس در
جزیره سیسیل سفر کرده، و در غیاب خود
اودُکسُس، شاگرد برجستۀ خویش را به سرپرستی موقت آکادمیا گمارده بود. افلاطون در ۳۶۵-۳۶۴قم از این سفر به آتن بازگشت. بدینسان میتوان گفت که ارسطو در حدود ۳ سال پس از ورود به آتن با افلاطون دیدار کرده، و به مکتب وی پیوسته بوده است. وی در این مدت چه میکرده است؟ در برخی منابع ازجمله در مختار الحکم آمده است که ارسطو پیش از پیوستن به مکتب افلاطون، به آموختن
شعر،
نحو و سخنوری پرداخته، و سپس از آنها رویگردان شده بود.
از سوی دیگر میدانیم که در آن دوران، مکتب سخنوری و استاد مشهور آن
ایسُکراتِس (۴۳۶-۳۳۸قم) در آتن، از اهمیت و اعتبار فراوان برخوردار بوده، و شاگردان بسیاری از همۀ سرزمینهای یونان داشته است. موضوع اصلی آموزشهای ایسکراتس، سخنوری سیاسی بوده است. بدینسان، میتوان فرض کرد که ارسطو پیش از پیوستن به آکادمیای افلاطون، مدتی را در مکتب ایسکراتس به فرا گرفتن هنر سخنوری (
خطابه و
بلاغت) گذرانده بوده است. از سوی دیگر، در گزارش
مختارالحکم آمده است که ارسطو هنگام ورود به آتن در جایی به نام لوکِیُن، اقامت گزیده بود که گردشگاهی در بخش خاوری آتن بوده است.
طبق روایات، مکتب ایسکراتس در نزدیکی لوکین قرار داشته است. همچنین در گزارشها آمده است که آغاز فعالیتهای ادبی ارسطو در زمینۀ سخنوری بوده، و نخستین نوشتۀ او گرولس، یا «دربارۀ سخنوری» عنوان داشته است و نیز نوشتۀ گمشدۀ دیگر وی پُرترِپتیکُس «ترغیب به فلسفه» نام داشته است که میتوان آن را در انتقاد و ردّ آموزشهای ایسکراتس در نوشتۀ او با عنوان آنتی دُسیس (مبادله یا بازپرداخت) دانست که در آن نظریات ارسطو نفی شده بوده است. به هر روی، احتمالاً ارسطو پیش از پیوستن به آکادمیای افلاطون، مدتی در مکتب ایسکراتس، رفت و آمد داشته است.
چنانکه اشاره شد، ارسطو ۲۰ سال را نزد افلاطون همچون عضو آکادمیای وی گذرانیده بود. در چندین گزارش آمده است که افلاطون، در میان شاگردانش توجه و دلبستگی ویژهای به ارسطو داشته، و وی را هوشمندترین و پراستعدادترین شاگرد خود میشمرده است. گفته میشود که افلاطون جلسات تدریس خود را بیحضور ارسطو آغاز نمیکرده، و میگفته است که «صبر کنید تا همه بیایند» و با آمدن ارسطو میگفته است: اکنون خواندن را آغاز کنید، چون همه هستند و شنوندگان کامل شدهاند؛ یا غالباً میگفته است: درس را شروع نکنیم تا «عقل» اینجا باشد؛ هرگاه ارسطو در مجلس درس نبوده، افلاطون میگفته است: عقل غایب است. افلاطون همچنین وی را «خوانندۀ کتابها» مینامیده است. اکنون میتوان پرسید که آیا ارسطو در مدت ۲۰ سالی که در مکتب افلاطون گذرانده بود، تنها میآموخته است، یا همچنین میاندیشیده، و مینوشته است؟
گفته شد که ارسطو پیش از پیوستن به آکادمیای افلاطون، زمانی که مدت آن معلوم نیست، در مکتب ایسکراتس رفتوآمد داشته است. در اینجا باید اشاره کنیم که ایسکراتس و پیروان وی از مخالفان سرسخت افلاطون و مکتب وی بودهاند. ارسطو پس از گستتن از مدرسۀ ایسکراتس و پیوستن به آکادمیای افلاطون، معارضهای سرسختانه با ایسکراتس و نظریات سیاسی و آموزشهای سخنوری وی آغاز کرده بود که نوشتۀ گرولس، یا «دربارۀ سخنوری» نمونۀ آن است. از این نوشتۀ جوانی ارسطو اکنون جز پارههایی به نقل مؤلفان دیگر، چیزی در دست نیست. همچنین اشاره شد که نوشتۀ آنتی دُسیس ایسکراتس پاسخ تهاجمآمیزی به آن نوشتۀ ارسطو بوده است. ارسطو مدتی به تدریس آیین سخنوری میپرداخته است. وی این درسها را در جلسات بعدازظهر میداده، و به شاگردانش میگفته است که دو گونه اقناع شفاهی یافت میشود: سخنوری و دیالکتیک. شعار وی در این درسها این بوده است: شرمآور است که ما ساکت بمانیم و ایسکراتس سخن بگوید.
طبق نظر پژوهشگران، ارسطو
دیالوگ گرولس را در حدود ۳۶۰قم، یعنی نزدیک به ۶ سال پس از ورودی به اکادمیای افلاطون نوشته بوده است. این اثر نخستین محصول مهم فعالیت ادبی وی بهشمار میرود. ایسکراتس نیز همچنان به معارضه با ارسطو و دیگر پیروان مکتب افلاطون ادامه میداده است. از سوی دیگر، فیلسوف جوان معاصر ارسطو،
اپیکور (۳۴۱-۲۷۰قم)، و پیروان او نیز با ارسطو سرسختانه معارضه و حتى دشمنی داشتهاند. برخی از ارسطوشناسان بر این عقیدهاند که در کتاب «سخنوری» یا «خطابۀ» ارسطو ــ که اکنون در دست است ــ میتوان نشانههایی از نخستین درسها ی او در این زمینه یافت. افزون بر این، ارسطو در مدتی که در آکادمیای افلاطون روزگار میگذرانده، نوشتههای دیگری، بیشتر در شکل دیالوگ یا محاوره به شیوۀ افلاطون، و نیز بخشهایی از دیگر آثار برجای ماندۀ خویش را پدید آورده بوده است.
افلاطون در بهار ۳۴۷قم در ۸۰ سالگی درگذشت. در همۀ منابع آمده است که ارسطو پس از مرگِ استادش، آتن را ترک کرد. دربارۀ انگیزۀ رفتن ارسطو از آتن نظر غالب این است که هرچند افلاطون به تواناییهای عقلی و دستآوردهای اندیشهای ارسطو بسیار ارج مینهاده، و وی را اصیلترین شاگرد خود میشمرده است، خواهرزادهاش اسپوسیپُس را همچون جانشین و سرپرست آکادمیای خود برگزیده بود. ارسطو که از این امر سرخورده و نومید شده بود، تصمیم گرفت که از آتن برود. اما آیا این رویداد برای توضیح رفتن ناگهانی ارسطو از آتن کافی است؟
از سوی دیگر گفته میشود که مدتها پیش از مرگ افلاطون، ارسطو در
جهانبینی فلسفی خود به مرحلهای رسیده بود که در بسیاری از موارد با اصول نظریات و عقاید افلاطون سازگاری نداشت و بدینسان، اندکاندک میان شاگرد و استاد گونهای بیگانگی نظری و اعتقادی پدید آمده بود. با وجود این، ارسطو به علت احترام و دلبستگی بسیاری که به افلاطون داشت، گسستن از
مکتب وی را شایسته نمیدید و آن را به تأخیر میانداخت. این اختلاف نظرها را در نوشتههای ان زمان ارسطو ــ که پارههایی از آنها مانده است ــ آشکارا میتوان دید، مثلاً در دیالوگهای «دربارۀ خیر (نیک)» و «دربارۀ ایدهها (
مُثُل)»، یا در پرترپتیکس و «دربارۀ فلسفه». اما هرچند اختلاف نظرها و عقاید میان ارسطو و افلاطون و شاگردان دیگر وی میتواند انگیزهای برای رفتن ارسطو از آتن باشد، اما نمیتوان آن را تنها انگیزه بهشمار آورد.
از سوی دیگر، باید به این نکته توجه داشت که ارسطو از سرزمینی دیگر (تراکیا) غیر از سرزمینی اصلی
یونان آمده بود و بدینسان، از دیدگاه اهالی آتن همچون «ساکنی بیگانه» و محروم از حقوق مدنی بهشمار میرفت. بنابراین، میتوان تصور کرد که ارسطو پس از مرگ افلاطون، دلخوشی و پشتیبانی دیگری در آتن نداشته است؛ اما این نیز نمیتواند انگیزۀ عمدۀ و مؤثری برای رفتن ارسطو از آتن باشد. برای این تصمیم وی باید انگیزههای نیرومندتری جستوجو کرد.
در طی چند سال پیش از مرگ افلاطون، در تاریخ یونان آن زمان رویدادهای مهم و تکاندهندهای دیده میشود که احتمالاً با سرگذشت ارسطو پیوندی استوار داشته است. در این فاصلۀ زمانی، در
مقدونیه ــ که یونانیان ساکنان آن را نیمهوحشی میشمردند ــ حوادثی پیش آمده بود که بعدها چهرۀ تاریخ یونان ــ و بیش از همه آتن ــ را دگرگون ساخت. آمونتاس سوم، دوست و حامی پدر ارسطو در ۳۷۰قم درگذشت. وی ۳ پسر داشت به نامهای آلِکساندرُس دوم، پِردیکاس و فیلیپ. آلکساندرس دوم، جانشین پدر شد، اما چون در آن زمان کودک بود، عمویش پتولمایس آلروسی سرپرست وی و نیز نایبالسلطنه گردید. او آلکساندرس دوم را کشت و خود را شهریار مقدونیه اعلام کرد. اما پردیکاس به نوبۀ خود پتولمایس را در ۳۶۵قم از میان برداشت و پادشاه شد. وی که فرزند و جانشینی به نام آمونتاس چهارم داشت، در نبردی در ۳۶۰قم کشته شد. پس از مرگ او
فیلیپ سرپرستی آمونتاس چهارم را که در آن زمان کودک بود، برعهده گرفت و نایبالسلطنۀ مقدونیه شد. اما در ۳۵۶قم، خود را شهریار اعلام کرد. فرمانروایی فیلیپ و کشورگشاییها و بر روی هم سیاستهای او از عواملی است که در زندگانی و سرگذشت ارسطو نقش بسیار مهمی داشته است. در اینجا باید یادآور شد که نویسندگان زندگینامههای ارسطو، بنابر سنت نادرست آن روزگار، به اوضاع و احوال، عوامل و رویدادهای عینیِ تاریخی و سیاسی دوران ارسطو کمتر توجه داشتهاند و کمتر از آن به پیوند آنها با سرگذشت وی پرداختهاند و این کمبود در زندگینامۀ ارسطو باید جبران شود.
پس از مرگ افلاطون، ارسطو دعوتی از هِرمِیاس فرمانروای شهر آتارنِئوس، دریافت داشت. این شهر در ساحل غربی
آسیای صغیر در بخش میسیا قرار داشت. گفته میشود که
هرمیاس از پیروان مکتب افلاطون و نیز از دوستان ارسطو بوده است و نیز گفته میشود که پرکسنس، شوهرخواهر و سرپرست ارسطو پس از مرگ پدرش، از همشهریان و دوستان هرمیاس بوده است. به هر روی، ارسطو در بهار ۳۴۷قم به همراهی شاگرد برجستۀ دیگر افلاطون کسِنُکراتِس، آتن را ترک کرد و به شهر آتارنئوس، مقرّ فرمانروایی هرمیاس رفت.
ارسطو ۳ سال را نزد هرمیاس در آسُس گذرانید. در این میان هرمیاس، خواهرزاده و یا به قولی دیگر، خواهر خود به نام پوئیاس را به همسری ارسطو درآورد. ارسطو سپس از آسس به میتولنه، مرکز جزیرۀ لِسبُس، در کرانۀ غربی آسیای صغیر رفت و تا ۳۴۳ یا ۳۴۲قم در آنجا اقامت گزید. مدتی که ارسطو در آن جزیره گذرانده، برای پژوهشهای علمی و تجربی، بهویژه در زمینۀ
زیستشناسی و
جانورشناسی بسیار سودمند و ثمربخش بوده است. از سوی دیگر، در این فاصلۀ زمانی پهنۀ سیاسی سرزمین یونان دستخوش رویدادهای سرنوشتساز شده بود. فیلیپ شهریار مقدونیه کشورگشاییهای خود را آغاز کرده، و شهرهای
خالکیدیکه را به تصرف درآورده بود، ازجمله در ۳۴۹قم شهر استاگیرا، زادگاه ارسطو را تصرف، و ویران کرده بود. این شهر بعدها ظاهراً در پیِ وساطت ارسطو نزد فیلیپ یا پسرش اسکندر بازسازی شد.
در ۳۴۳قم ارسطو از فیلیپ دعوتی دریافت کرد که به دربار وی برود و سرپرستی و استادی پسرش
اسکندر را که در ان زمان ۱۳ یا ۱۴ ساله بود، برعهده گیرد. ارسطو این دعوت را پذیرفت، علت رفتن وی به مقدونیه به احتمال زیاد از یکسو پیوندهای خانوادگی وی با دربار آنجا، و از سوی دیگر دوستی وی با شخص فیلیپ، و نیز احتمالاً تشویق دوستان و بهویژه سفارش هرمیاس بوده است؛ زیرا هرمیاس در آن زمان از دوستان و متحدان سیاسی فیلیپ بهشمار میرفته است و چنانکه خواهیم دید. سرانجام زندگیش را در راه وفاداری به فیلیپ از دست داد.
از سوی دیگر، در اینباره که آیا ارسطو درواقع استاد و سرپرست اسکندر بوده است، نمیتوان داوری قطعی کرد؛ اما در برخی منابع از آن سخن رفته است.
بطلمیوس غریب، تنها به این نکته اشاره میکند که پس از مرگ هرمیاس، ارسطو به آتن بازگشت و فیلیپ از وی دعوت کرد و او در پی این دعوت به مقدونیه رفت و در آنجا تا هنگامی که اسکندر به سرزمینهای
آسیا روانه شد، به آموزش پرداخت.
بههرروی ممکن است که ارسطو طی سالها، گاه به گاه و به نحوی راهنماییها و آموزشهایی به اسکندر داده باشد و نیز احتمالاً هدف ارسطو از آموزش اسکندر، پرورش وی برای رهبری آیندۀ
یونان بوده است. آنچه دربارۀ پیوندهای ارسطو با اسکندر در منابع آمده است، ساخته و پرداخته دورانهای بعدی، بهویژه
دوران هلنیسم است.
ارسطو ۸ سال را در مقدونیه گذرانید. نزدیک ۲ سال از اقامت او در آنجا گذشته بود که خبر پایان کار و مرگ هرمیاس به وی رسید. در این دوران، درگیری میان فیلیپ و دشمن بزرگ سیاسی او، یعنی
ایران پدید آمده بود. آتن نیز به رهبری دِمُستِن (۳۸۴-۳۲۳قم) سخنران و سیاستمرد برجستۀ خود به رقابت و مخالفت سرسختانه با سیاست مقدونیه و فیلیپ برخاسته بود. در این زمان
اردشیر سوم (سل ۳۵۹-۳۲۸قم) بر ایران فرمانروایی میکرد. سرفرمانده نظامی وی در آسیای صغیر، مردی به نام مِنتُر از اهالی رُدُس بود. وی به سرکوبی و از میان برداشتن متحدان و دوستان فیلیپ پرداخت. در این میان، همکاری هرمیاس که از دوستان و متحدان سیاسی فیلیپ بود، برای فرمانروای مقدونیه اهمیت بسیار داشت، زیرا در آن زمان فیلیپ نقشۀ هجوم به آسیا و نبرد با ایران را در سر داشت، نقشهای که پس از چندی پسرش اسکندر به آن تحقق بخشید. بدینسان حوزۀ فرمانروایی هرمیاس، از آن روی که بر سر راه آسیای صغیر و در همسایگی قلمرو سیاسی ایران قرار داشت، میتوانست برای نقشههای آیندۀ فیلیپ بسیار سودمند و مؤثر باشد.
بنابر گزارش
دیوگنس لائرتیوس،
ارسطو نامههایی به منتر نوشته بوده است، به این قصد که وی را از همکاری با ایران منصرف، و به پیوستن به فیلیپ ترغیب کند؛ اما منتر نپذیرفته بود. وی نخست مدتی شهر آتارتئوس مرکز فرمانروایی هرمیاس را محاصره کرد و چون از این کار نتیجهای نگرفت، هرمیاس را برای شرکت در گفتوگوهای
صلح دعوت کرد و مهمانی باشکوهی برپا ساخت و در این مهمانی او را دستگیر کرد و به
شوش پایتخت ایران فرستاد. هرمیاس به فرمان اردشیر سوم به دار آویخته شد (۳۴۱قم). چنین نقل شده است که او پیش از مرگ گفت: به دوستان و همنشینان من بگویید که من هیچ کاری که ناشایسته باشد و سزاوار
فلسفه نباشد، انجام ندادم. هیچ دور نیست که این واپسین پیام برای ارسطو و نیز اِراستُس و کُرسیکُس بوده باشد. خبر مرگ هرمیاس، ارسطو را سخت آشفته و غمگین ساخت، بدانسان که وی سرودی به یاد و در ستایش هرمیاس و نیز لوحهای برای تندیس وی در معبد دِلفی نوشت که هر دو در دست است.
ارسطو در ۳۳۵قم از مقدونیه به آتن بازگشت. دربارۀ انگیزۀ این بازگشت، در زندگینامههای ارسطو آگاهی روشنی یافت نمیشود. در بیشتر این منابع آمده است که چون اسکندر در ۳۳۴قم قصد حمله به آسیا را داشت، ارسطو که ظاهراً با این نقشۀ اسکندر موافق نبود، فرصتی یافت که مقدونیه را ترک کند و به آتن بازگردد. بنابر گزارش بطلمیوس غریب، وی خویشاوند خود، کلایستنِس را در مقدونیه نزد اسکندر نهاد و به آتن بازگشت.
از سوی دیگر، در برخی منابع کهن آمده است که علت بازگشت ارسطو به آتن، بیگانگی فزایندهای بود که میان وی و اسکندر پدید آمده بود.
پلوتارک (د ح ۱۲۰م) گزارش میدهد که اسکندر در آغاز ــ چنانکه خود میگفت ــ ارسطو را حتى بیشتر از پدرش (فیلیپ) میستود و دوست میداشت، زیرا این یک به وی زندگی بخشیده، و آن یک زندگی او را زیبا و شایسته ساخته بود؛ با وجود این، اسکندر بعداً به ارسطو بدگمان شد، نه بدان اندازه که به وی آزاری برساند، بلکه توجه مهرآمیزش نسبت به او، شور و لطف پیشین را از دست داده بود.
اما بازگشت ارسطو به آتن را همچنین به رویدادهای سیاسی آن مرحله از تاریخ یونان بازگردانید. پس از کشتهشدن فیلیپ در تابستان ۳۳۶قم، پسرش اسکندر به قدرت رسید. پیش از آن در ۳۳۸قم، فیلیپ در نبرد خایرُنیا، ارتش آتن و متحدان آن را شکست داده، و آتن را زیر سلطۀ خود گرفته بود. با شنیدن خبر از میان رفتن فیلیپ، اهالی شهرهای یونانی و ازجمله آتن سر به شورش برداشتند؛ آنان میپنداشتند که از اسکندر جوان تازهکار و بیتجربه اقدامی بر ضد ایشان برنمیآید. وطنپرستان آتنی ــ دشمنان دیرین مقدونیه و فیلیپ ــ امیدی تازه یافتند و سادهاندیشانه و بیباکانه دست به اقدام زدند. اما اسکندر با سرعتی برقآسا، شورشهای شهرهای یونانی را یکی پس از دیگری سرکوب کرد و در این میان شهر
تِب را تسخیر، و بیرحمانه ویران کرد و سپس به سوی آتن روانه شد، اما این شهر دست از مقاومت برداشت و فوراً تسلیم شد (پاییز ۳۳۵قم).
ارسطو در همین زمان به آتن بازگشت. چنین پیداست که بازگشت وی تقریباً در همراهی نخستین صفوف ارتش اسکندر بوده است. از سوی دیگر، اسکندر بهرغم اقدامات آتن بر ضد مقدونیه و بهویژه گشودن درهای گفتوگو و سازش با ایران، در برابر آن شهر از خود نرمش و بزرگمنشی نشان داد و از ویرانگری در آن صرفنظر کرد. اینگونه رفتار اسکندر با آتن میتواند تا اندازهای موجب شگفتی شود. چنانکه اشاره شد، ارسطو در ۳۴۸قم، به علت برانگیخته شدن احساسات ضد مقدونیه، در پی ویرانگری فیلیپ در شهر اُلونتوس که متحد آتن بود، این شهر را ترک کرد و نزد هرمیاس رفت و سپس در مقدونیه به فیلیپ پیوست و خدمات شایانی در زمینۀ سیاست خارجی به وی کرد که از آن میان کوشش برای هماهنگ ساختن سیاست هرمیاس با سیاست فیلیپ بود. بدینسان، احتمال دارد که در ۳۳۵قم نیز ارسطو شخصاً از آتن نزد اسکندر وساطت کرده باشد تا در آن به
خشونت رفتار نکند.
از سوی دیگر، چنانکه در برخی زندگینامههای ارسطو آمده است، اهالی آتن به پاس نیکیهایی که از ارسطو دیده بودند، نوشتهای را بر ستونی سنگی بر برج بلند شهر (آکروپولیس در آتن) نصب کردند، و در آن نوشته خدمات وی را به شهر آتن و وساطت او را نزد فیلیپ ستایش کرده بودند.
هرچند در این گزارش به اسکندر اشاره نمیشود، اما پیداست که حقشناسی آتنیان را باید بیشتر به وساطت ارسطو از ایشان نزد اسکندر بازگردانید، تا به وساطت وی نزد فیلیپ، ارسطو در ۳۴۸ یا ۳۴۷قم ناگزیر شد که آتن را ترک کند، زیرا در آن زمان احساسات ضد مقدونیه و بهویژه بر ضد فیلیپ در آتن برانگیخته شده بود و ارسطو به نزدیکی و دوستی با مقدونیه و خاندان سلطنتی آنجا مشهور بود و آتنیان او را حتى از خبرچینان دربار مقدونیه میشمردند.
ارسطو پس از بازگشت به آتن، در گردشگاههای لوکین ــ که در ورزشگاهی در شمال شرقی آتن قرار داشت ــ فعالیت آموزشی خود را آغاز کرد. نام مکتب ارسطو پِریپاتُس (= گردشگاه) ــ که در عربی مکتب «
مَشّاء» نامیده میشود ــ نیز از آنجا آمده است. محل آموزشگاه ارسطو در مالکیت او نبود، زیرا چنانکه اشاره شد، ارسطو در آتن «ساکن بیگانه» بهشمار میرفت و طبق قانون آتن نمیتوانست در آنجا ملکی از آنِ خود داشته باشد. وصف محل مدرسۀ ارسطو در وصیتنامۀ شاگرد و جانشینش
ثِئوفراستُس دیده میشود.
این مدرسه یکبار در ۲۹۴، و بار دیگر در ۲۰۰، و سرانجام در ۸۷قم دچار ویرانی شده بود.
ارسطو ۱۲ سال را در آتن به تدریس، پژوهش و تألیف گذرانید. وی در ۳۲۳قم بار دیگر آتن را ترک کرد و به خالکیس رفت. انگیزۀ رفتن دوبارۀ او از آتن، در منابع اینگونه آمده است که کاهنی به نام اورُمِدُن و مرد دیگری به نام دِمُفیلُس، ارسطو را به اهانت به مقدسات دینی متهم کردند و سرود ستایشآمیز ارسطو برای هرمیاس و نیز لوح سنگی برای او در
معبد دلفی را بهانۀ آن قرار دادند؛
در زندگینامۀ ارسطو از بطلمیوس غریب نیز آمده است که مردی به نام اورمدن، ارسطو را به
کفر و خودداری از بزرگ داشتن بتها نسبت داد و علت آن کینهای بود که از وی در دل داشت. ارسطو چون از این ماجرا آگاه شد، آتن را ترک کرد و به شهرش خالکیس رفت؛ زیرا نمیخواست که به سرنوشت
سقراط و آنچه اهل آتن با او کردند، دچار شود. وی به اختیار خود رفت و کسی از رفتن او جلوگیری نکرد و به وی آزاری نرسانید. ارسطو نیز در برابر این
اتهام پوزش نخواست و آنچه در اینباره گفته میشود، به ارسطو بستهاند.
اما رفتن ارسطو از آتن، این بار نیز در پی رویدادهای سیاسی در آتن بوده است. از ۳۳۵قم به بعد که آتن در برابر اسکندر تسلیم شد، گروههای هوادار مقدونیه با حمایت اسکندر و سرفرمانده او آتنی پاترُس، خود را در ایمنی مییافتند، اما از سوی دیگر بخش
وطنپرست و ضد مقدونیۀ آتن که از سلطۀ اسکندر بر خود سخت خشمگین بودند، از آنان
کینه و
نفرت داشتند.
در آن زمان، پیوندهای شخصی و نیز رسمی ارسطو با فیلیپ، اسکندر و سپس آتنی پاترس، در میان آتنیان شناخته شده بود و چنین پیداست که ارسطو پس از بازگشت به آتن در ۳۳۵قم، از حمایت
آتنی پاترس برخوردار بوده است. به علتهایی ناشناخته، میان ارسطو و آتنی پاترس دوستیِ استواری وجود داشته است، چنانکه ارسطو، وی را وصی خود قرار داده بود. بدینسان ارسطو، از سیاستها و کارهای آتنی پاترس، پشتیبانی میکرده است. بنابراین، جای شگفتی نیست که آتنیان وطنپرست، در وی دشمن بزرگ خود و نیز عامل سیاستهای مقدونیه را میدیدند و از وی بیزار بودند.
از سوی دیگر، ناگهان خبر رسید که اسکندر در
بابِل مرده است (ژوئن ۳۲۳قم). اسکندر پیش از مرگش، آتنی پاترس را که نمایندۀ وی در مقدونیه و یونان بود، به
آسیا فرا خوانده بود و بدینسان وی دیگر نمیتوانست از ارسطو پشتیبانی کند. در گزارش بطلمیوس غریب آمده است که پس از اقدام آتنیان برای بزرگداشت ارسطو، با برپاداشتن ستون سنگی و نوشتۀ ستایشآمیز بر آن از ارسطو، ناگهان مردی از اهالی آتن به نام هیمرایُس به مخالفت برخاست و آن ستون سنگی را از جا کند.
میدانیم که این مرد یکی از برجستگان آتن و نیز از اعضای فعال گروه ضد مقدونیه در آتن، و شاید هم دشمن شخص ارسطو بوده است. وی در اکتبر ۳۲۳قم همراه دیگر رهبران سیاسی ضد مقدونیه، پس از نبرد کرانُن و اشغال آتن از سوی مقدونیان، به فرمان آنتی پاترس اعدام شد. بدینسان، میتوان آشکارا نتیجه گرفت که وضع سیاسی آتن در تابستان ۳۲۳قم رفتن ارسطو به خالکیس را تسریع کرده بود. اتهام بددینی و مانند آن از سوی آتنیان وطنپرست، بهانهای بیش نبوده است، تا خشم و نفرت خود را در برابر هر آنچه مقدونی است ــ بهویژه بر ارسطو همچون عامل مظنون سیاسی مقدونیه ــ آشکار کنند. از سوی دیگر، گفته میشود که ارسطو پس از ترک آتن در نامهای به آنتی پاترس شکایت میکند که آتن آکنده از خبرچینان، و برای بیگانهای مقدونی (یعنی ارسطو) خطرناک است، زیرا چیزهایی که برای یک شهروند آتنی مجاز است، برای بیگانۀ مقدونی مجاز نیست.
سرانجام یک سال پس از ترک آتن و رفتن به
خالکیس در جزیرۀ اوبُیا ارسطو در پایان تابستان یا آغاز پاییز ۳۲۲قم، بر اثر بیماریی که مدتها دچار آن بود، درگذشت. گفته میشود که اهالی شهر
استاگیرا، زادگاه ارسطو، جسد او را از خالکیس به جایی که به گفتۀ بطلمیوس غریب «ارسطو طالیسی» نامیده میشود، منتقل کردند و در کارهای بزرگ و آنچه علت
اندوه ایشان میشد، در آنجا گرد میآمدند و به
مشورت میپرداختند، زیرا ارسطو کسی بود که برای استاگیرا قانونهایی نهاده بود.
برای آگاهی از زندگی و سرگذشت ارسطو، افزون بر آنچه در متن مقاله آمده است، میتوان به پژوهش مهم کروست با عنوان «ارسطو، پرتوی تازه بر زندگی و برخی از آثار گمشدۀ او»، بهویژه ج I، فصلهای ۱-۱۲
و همچنین کتاب دورینگ «ارسطو در سنت...»
مراجعه کرد.
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است:
(۱) ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، به کوشش آوگوست مولر. قاهره، ۱۸۸۲م.
(۲) ابن فاتک، مبشر، مختار الحکم و محاسن الکلم، به کوشش عبدالرحمان بدوی، بیروت، ۱۹۸۰م.
(۳) ابن ندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل، لایپزیگ، ۱۸۷۱م.
(۴) بطلمیوس غریب، «وصیة ارسطوطالیس و فهرست کتبه و شئ من اخباره»، همراه فلسفة افلاطون و...، نسخۀ خطی کتابخانۀ سلیمانیۀ استنبول، شم ۴۸۳۳.
(۵) قفطی، علی، تاریخ الحکماء، به کوشش ی. لیپرت، لایپزیگ، ۱۹۰۳م.
(۶) .Chrust، A. H.، Aristotle، New Light on His Life and Some of His Lost Works، London، ۱۹۷۳، vol. I
(۷) .Diogenès Laertios، Biōn kai gnōmōn én philosophiai eudokimèsantōn
(۸) .Düring، I.، Aristotle in the Ancient Biographical Tradition، Göteberg، ۱۹۵۷
(۹) .Pauly
(۱۰) .Plutarch، Lives، London etc.، ۱۹۷۱
شرف الدین خراسانی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «ارسطو».