فلسفه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
فلسفه آن علمی است که درباره کلیترین مسایل
هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث میکند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث میکند. موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است. کاربرد فلسفه
شناخت موجودات است یعنی
انسان به وسیله دانش فلسفه میتواند
موجود حقیقی را از
موجودات خیالی و
توهمی تمیز دهد.
گرچه تعبیر
علوم اسلامی در موارد مختلف مفهوم خاصی را از نظر گسترش یا محدودیت تداعی میکند، ولی هدف ما از علوم اسلامی دانشهای است که به نوعی با اسلام و
معارف اسلامی در ارتباط است و یا در
فرهنگ و تمدن اسلامی سابقه طولانی دارد و
مسلمانان در ابداع یا شکوفای آن نقش مؤثری داشتهاند.
از آن میان فلسفه از دو نظر جزء علوم اسلامی شمرده میشود:
اولاً: برابر گفته برخی از بزرگان در کلمات پیشوایان دین بخصوص
امیرمؤمنان و
حضرت ثامن الائمه، ذخائر بیکران درباره
الهیات بیان شده که عمیقترین تفکرات فلسفی در آنها وجود دارد و مایههای اندیشه عقل و فلسفی را در جامعه اسلامی تأمین میکند.
ثانیاً: فلسفه به عنوان یک رشته خاصی توسط مسلمانان به اوج و شکوفایی خود رسیده و دهها مسئله جدید فلسفی توسط حکمای بزرگ مسلمان طرح و تثبیت شده است.
بنابراین فلسفه جزء عزیزترین علوم اسلامی محسوب میشودکه در این جا به طور اجمال درباره برخی مباحث مربوط به آن بحث میشود:
گرچه درباره تعریف فلسفه مباحث فراوان مطرح است، اما به طور کلی برای فلسفه دو اصطلاح رایج است یک اصطلاح قدما که اصطلاح شایع است برابر این اصطلاح چون فلسفه یک لفظ عام است تعریف خاصی برای آن وجود ندارد و مطلق دانش عقلی را میتوان فلسفه نامید.
اما اصطلاح دیگری نیز برای فلسفه وجود دارد که برابر این اصطلاح فلسفه تعریف خاصی میتواند داشته باشد لذا براساس این اصطلاح در تعریف فلسفه گفتهاند: فلسفه عبارت از
علم و
شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد مثلاً
جسم است،
انسان یا
گیاه است و مانند آن، بنابراین به طور خلاصه فلسفه به آن دانشی گفته میشود که درباره
هستی با قطع نظر از مصادق آن بحث میکند.
به عبارت دیگر فلسفه آن علمی است که درباره کلیترین مسایل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث میکند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث میکند.
موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است، اما باید توجه داشت که موجود که به عنوان موضوع فلسفه مطرح میشود مراد مفهوم آن نیست بلکه مصداق خارجی آن مراد است، پس موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیت است که از آن به موجود یاد میشود،
فیلسوف بعد از آن که به واقع پرداخت، از دو حال بیرون نیست یا
مصداق و آنچه
مفهوم وجود بر آن صادق است به عنوان مصداق واقعیت میشناسد و مییابد. و یا افراد
ماهیت را مصداق واقعیت میپندارد. در صورت اول موضوع فلسفه او وجود است و در صورت دوم موضوع فلسفه او ماهیه محققه و موجوده است نه ماهیه من حیث هی.
کاربرد فلسفه شناخت موجودات است یعنی انسان به وسیله دانش فلسفه میتواند
موجود حقیقی را از
موجودات خیالی و
توهمی تمیز دهد. مثلاً میتواند بفهمد چیزی به نام
بخت،
غول،
اتفاق و مانند آن وجود واقعی ندارد و وجود آنان توهمی و خیالی است. از سوی دیگر انسان به روشنی میبیند که خودش وجود دارد، حقایق و پدیدههای در خارج از
ذات او نیز وجود دارند و او میتواند به آنها دست پیدا کند و آنها را بشناسد، سلسله نظام هستی، مبدأ هستی، اسماء و صفات او را کاملاً بشناسد.
و براین اساس است که گفتهاند: «
غایت فلسفه نظری آن است که مشابه
نظام علّی جهان خارج، به صورت نظام علمی در نفس آدمی منتقش گردد. حصول تشابه موجود بین دو نظام هستی عینی و علمی در خصوص مادی بودن آنها نیست بلکه در
صورت و هیئت اشیاء است و منظور از شباهت نیز شبح و امثال آن نیست بلکه صورت و حقیقت خود هستی در روح انسان نقش علمی پیدا میکند.
بدین جهت است که برخی از حکما چنین خوش سرودهاند:
کسی کو زحکمت برد توشهای جهانیست بنشسته در گوشهای
از نظر سیر تاریخی پیشینه فلسفه به طور کلی به دو بخش تقسیم میشود:
الف: بیتردید از آغاز
تفکر بشر همزمان با
آفرینش او بوده است، و هرگاه انسان میزیسته،
فکر و اندیشه را به عنوان یک ویژگی جداییناپذیر با خود داشته، و هر جا انسانی گام نهاده
تعقل و تفکر را با خود برده است. طبیعی است که اندیشههای آغازین، از
نظم و
تربیت لازم برخوردار نبوده و مسایل مورد پژوهش و تحقیق دستهبندی دقیقی نداشته است چه رسد به این که هر دسته از مسایل، نام و عنوان خاصی و روش ویژهای داشته باشد، گر چه سهم برخی از انسانها در خلق اندیشهها بخصوص اندیشههای فلسفی مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن بیشتر از سایر هم نوعانشان بوده و موفقیتهای فراوانی را درباره اندیشههای فلسفی داشته و از خود به یادگار گذاشتهاند که از آن میان از فلاسفه یونان افرادی مثل
افلاطون و
ارسطو جزء استوانههای فلسفه محسوب میشود و اندیشههای فلسفی متعدد و متینی از آنها به یادگار مانده است.
ب: گرچه همانطور که اشاره شد اندیشه فلسفی قبل از اسلام در میان
جوامع بشری بسیار مطرح بوده، اما در جهان اسلام این اندیشه رونق و شکوفای خاصی پیدا کرد، بدین لحاظ سیر فلسفه در اسلامی جزئی از سیر علوم در اسلام شمرده میشود، زیرا محققان و نویسندگان تاریخ علوم، به این نکته اذعان دارند که بسیاری از علوم از جمله فلسفه در جهان اسلام سیر تکامل خاصی را پیموده است، نسبت به بعضی مسایل تقریر روشنتر از گذشتگان اراء شده، و نسبت به برخی دیگر تغییرات بنیادین اراء شده و اصلاح گردید، و بسیاری از مسایل عمده فلسفی جدیداً توسط فلاسفه مسلمان ابداع شده و محصول رهآورد اندیشه و فکر تعقل آنان است.
این مسأله در دو بخش قابل طرح است:
الف: مورخین فلسفه معتقدند که کهنترین مجموعههای که صرفاً جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده مربوط به
حکمای یونان است که در حدود شش قرن قبل میلاد میزیستهاند. گرچه در عین حال به این نکته نیز باید توجه داشت همان حکمای یونانی از عقاید مذهبی و فرهنگ شرقی بسیار متأثر بودهاند.
ب: در حوزه جهان اسلام، برخی از بزرگان با اشاره به این نکته که حیات تعقل مسلمین مقارن با
ظهور اسلام و تشکیل جامعه اسلامی است میگوید: آنچه دو قرن بعد از ظهور اسلام و
بعثت پیامبر اکرم در جامعه اسلامی پدید آمد، نوعی خاصی از حیات تعقلی است که از آن به حیات فلسفی باید نام برد که ترجمه آثار یونانی آغاز شد گرچه در آن محدود و محصور نگردید بلکه گذشته از شکوفاکردن مسایل قبل، دهها مسأله جدید را که هرگز سابقه نداشت طرح و تبیین گردید، اولین فیلسوف
مسلمان که آثار و تألیفات فراوانی دارد و در فهرست
ابن ندیم از آن نام برده شده،
یعقوب بن اسحاق کندی متوفای ۲۶۰ هجری است.
و همچنین در جهان اسلام فلاسفه بزرگی ظهور کرده که از آن جمله،
ابن رشد، فارابی،
بوعلی سینا،
ابوریحان بیرونی،
شیخ اشراق،
خواجه نصیر طوسی،
صدرالمتألهین است که هر کدام مؤسس یک روش فلسفی خاص بودهاند و در رأس یک مکتب فلسفی قرار دارند، وگرنه تعدادی کسانی که به عنوان پیروان آن مکاتب فلسفی هستند بسیار بیشتر از اینهاست.
گرچه مسایل فلسفی که در جهان اسلام و توسط فلاسفه اسلامی ابداع و ابتکار شد و در واقع رهآورد فکر فلاسفه اسلامی است فراوان است و در آثار مربوطه به تفصیل بیان شده که برخی از آنها قرار ذیل است:
۱.
اصالت وجود۲. اثبات
اتحاد عاقل و معقول۳. اثبات
تجرد قوه خیال۴. مسأله
وجود ذهنی۵.
حدوث دهری۶.
جسمانیت الحدوث و
روحانیت البقاء بودن نفس
۷.
حرکت جوهری۸.
امکان فقری۹.
وجود رابطی و رابطه
۱۰.
بسیط الحقیقه
برخی از بزرگان
حکمت درباره جایگاه فلسفه در
متون دینی گفتهاند: عامل اصلی و مؤثر در پدید آمدن تفکر فلسفی و عقلی و بقاء آن ذخایر علمی است که در کلمات پیشوایان دین وجود دارد، برای روشن شدن این مسأله کافی است که ذخایر علمی
اهل بیت (علیهمالسلام) را با
کتب فلسفی که مرور زمان نوشته شده مقایسه گردد، آنگاه معلوم خواهد شد که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نام برده نزدیک شده تا در
قرن یازده هجری تقریباً به همدیگر منطبق گشته و فاصلهای جز اختلاف تعبیر در میان باقی نمانده است.
با دقت در این کلام که توسط یکی از کارشناسان بزرگ فلسفه و متون دینی (
قرآن و
روایات) اظهار شده جایگاه فلسفه و اندیشه عقل در متون دینی به روشنی معلوم خواهد شد. بیتردید ظرافت، دقت و موشکافیهای که در فلسفه اسلامی وجود دارد بخصوص در الهیات بالمعنی الاخص، هرگز در فلسفههای غیراسلامی نمیتوان یافت، و هر کسی که رهآورد فکری و فلسفه حکمای بزرگ مسلمان بخصوص
حکمت متعالیه را با اندیشههای فلسفی و فلسفه غیر اسلامی مقایسه نماید بدین حقیقت اذعان خواهند نمود.
دکتر داوری فیلسوفی است که زندگی، آرا و افکارش ابعاد و ساحتهای مختلفی دارد که هر یک نیازمند بحث، واکاوی و تامل بسیار است. وی از معدود متفکران ایرانی است که در موضوعات مهم فلسفی از جمله
حقیقت،
سیاست،
دین،
تاریخ، زبان،
هنر، فرهنگ و علم صاحبنظر است. وی فلسفه را فراتر از
صحت و سقم یا
رد و قبول مطالب فلسفی میداند و همواره به دنبال آن بوده است که بداند فلسفه چه رابطهیی با
زندگی و نیازهای ما داشته است و تناسب و توازن میان تفکر و نحوه زندگی در تاریخ چیست. از این رو وی همواره با پیشافکندن پرسشهایی خلاف
عادت، ژرف و تاملبرانگیز از نسبت فلسفه و سیاست، نسبت فلسفه با
مصلحت و مصلحتاندیشی، چگونگی سنجش فلسفهها با ملاک آرای همگانی و نسبت فلسفهها و ایدئولوژیها پرسیده است.
دکتر داوری به زعم خود بر این باور است که بیان ماهیت غرب، مشکل ناشی از قرار گرفتن در مرز سیاست و مشکل تقدیر توسعه نیافتگی و نقد قوه نقد، از مواردی است که در تفکرش آنگونه که باید فهم نشده است.
همچنین پرسش از نسبت سیاست و فلسفه و بررسی ابعاد مختلف
تجدد در تفکر دکتر داوری از مواردی است که بسیار بحث برانگیز بوده و گاهی نیز سوءتفاهم به بار آورده است. دکتر داوری نوشته است فلسفه نمیتواند تابع سیاست باشد و بر این باور است که با آنکه پنداشته شده که اهل فلسفه نباید به سیاست کاری داشته باشند و فیلسوف نظر سیاسی ندارد، متفاوت است. وی معتقد است که فیلسوف نمیتواند از سیاست غافل باشد، اما نگاه سیاسی به فلسفه با تفکر در سیاست تفاوت دارد. کسی که از موضع سیاست به فلسفه نگاه میکند از فلسفه
ایدئولوژی میسازد و سرانجام به فلسفه و حتی به خود سیاست نیز آسیب میرساند. اینچنین نگاهی به فلسفه نشانه آسیب دیدگی فلسفه است. وی تاکید دارد که فلسفه را با نظر فلسفی ببینیم و از نام فلسفه بهره برداری سیاسی نکنیم، چون در جهان کنونی سیاست در ظاهر جایگاه مسلط پیدا کرده است و به هر چیزی که سیاسی نباشد و بهره سیاسی نداشته باشد، اهمیت نمیدهند. وی همچنین درباره مباحث تجدد و سوءتفاهمهایی که در این خصوص پیش آمده، بر این باور است که سخن وی درباره تجدد آنگونه که وی بیان کرده فهم نشده است. تجدد از نظر وی به نحوی در سراسر زمین گسترده شده است، و آنگونه نیست که پیوستگی و تناسب شوون یک دوران تاریخی به صورت یک بستهبندی از تمدن جدید وجود داشته باشد که عدهیی بروند و آن را بخرند.
نکته دیگر درباره بحث تجدد از دیدگاه دکتر داوری این است که توجه و تعرض به یک امر همواره یک سابقه فکری و روحی دارد. هر کس هر چه را طلب میکند، مطلوب را با فراهمآوردن شرایط طلب مییابد و کسی که نمیداند در طلب چیست، به چیزی یا جایی نمیرسد. از این رو این عین
غفلت و
قصور است که به نتیجه و ثمر علم بیندیشیم اما توجه به لوازم و شرایط آن را بیهوده انگاریم.
از طرفی جامعه بشری و تمدن هرچه باشد، یک مجموعه اشیا و امور متباین و بی ارتباط با یکدیگر نیست که آن را در یک انبان ریخته باشند بلکه هر چیزی که در کنار چیز دیگر قرار میگیرد یا در پی آن میآید، سنخیت و مناسبتی با آن دارد.
همچنین وی معتقد است که هر تحول تاریخی با تحول در وجود آدمیان مناسبت دارد. در دوره جدید جهان باید تابعسازی باشد که آدمی آن را مینوازد، زیرا آدمی نه فقط قانونگذار، بلکه قانون جهان است. پس جهان جدید جایگاه بشر دیگری است که با همین جهان موجود آمده است و در واقع جهان و انسان یکباره با هم دگرگون شدهاند. از این رو علم و تکنولوژی و سیاست جدید نه فقط اختصاص به کشورهای غربی ندارد بلکه صفت خاص آن بسط و انتشار در سراسر جهان است.
وی تاکید دارد که اگر جهان جدید و نظم تاریخ تجدد را در حد اجمال بشناسیم ولی شرایط و لوازم آن فراهم نباشد، افق گشوده شده در برابر اهل علم و نظر به سرانجام نمیرسد و به نحوی مورد تعرض دیگران قرار میگیرد. وی مشکل را طاقتنداشتن ما در چشم دوختن به افق و اندیشیدن به آینده میداند و آن را از این تفکر نادرست میداند که آسانتر و بهتر است که از اروپا و امریکا پیروی کنیم و چیزهایی را بجوییم که آنها به آن رسیدهاند.
وی بر این باور است که اهل فلسفه سه راه در پیش دارند: آسانترین راه این است که به درس و تکرار مطالب فلسفه مشغول باشند و در هیچ امر دیگر دخالت نکنند. راه دوم به پیشه و
روشنفکری میرسد. فیلسوف وقتی در منزل روشنفکری توقف میکند، دیگر کمتر میتواند به فلسفه بازگردد، زیرا روشنفکری نوعی فعالیت سیاسی است. راه سوم راه فلسفه و نظربازی است، چون برای دفاع از حق آزادی در اندیشیدن و جلوگیری از نامیدن آنچه به اشتباه و بیدقتی، فلسفه نامیده میشود، باید
عدل و
آزادی را در تفکر و با تفکر تاسیس کرد.
سایت اندیشه قم سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «در دفاع از فلسفه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۲۷.