استعاره (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِستعاره: اصطلاحى در علم بيان، نوعى مجاز لغوى با علاقه مشابهت
استعاره از ريشه «عـوـر» گرفته شده و به معناى عاريه خواستن و عاريه گرفتن است.
[۱] اين واژه، از اصطلاحات علم بيان است. استعاره ازنخستين مسائل علوم بلاغى است كه مورد توجّه مفسّران قرار گرفت و نخست از دامن مباحث مربوط به دفع شبهات از قرآن و اعجاز قرآن برخاست. در تعريف استعاره گفتهاند: كاربرد لفظ در معناى غير حقيقى آن همراه با علاقه تشابه ميان معناى حقيقى و مجازى و قرينهاى كه مانع از اراده معناى حقيقى مىشود.
[۲] در حقيقت، استعاره نوعى مجاز لغوى است كه علاقه آن مشابهت باشد و گاه از آن به «مجاز استعارى» تعبير مىكنند
[۳] ، در برابر مجاز مرسل، و آن مجازى است كه علاقه آن غير مشابهت باشد؛ براى مثال، كسى كه انسان شجاعى را در مدرسه ديده است و مىگويد: «رأيت اسداً فيالمدرسه» لفظ «اسد» را كه نام شير است به معناى مرد شجاع بهكار برده است و رابطه ميان معناى حقيقى (شير) و معناى مجازى (انسان شجاع) شباهت است. گوينده، آن مرد شجاع را در ذهن خود به شير تشبيه، آنگاه نام شير را بهصورت استعاره بر او اطلاق كرده است، ازاينرو استعاره را تشبيه مختصر نيز ناميدهاند؛ يعنى تشبيهى كه يكى از دو ركنش (مشبّهيا مشبّهٌبه) حذف شده باشد.
[۴] اين تعريف از استعاره از زمان عبدالقاهر جرجانى رايج و ازسوى دانشمندان پس از وى، حدود آن بهطور روشن و مشخّص بيان شده است.
اقسام استعاره:
براى استعاره، تقسيماتى بيان شده كه حاصل هر يك، وجود اقسام متنوّعى براى آن است. هر استعاره سه ركن دارد: مستعارٌمنه (همان مشبّهٌبه در تشبيه)، مستعارٌله (مشبّه)، مستعار (لفظى كه عاريه گرفته شده) و نيز جامع (وجه شبه)
[۵] كه هر يك، مدار تقسيمى از اين قرار شده است:
۱. استعاره به لحاظ اينكه در آن، مشبّه يا مشبّهٌبه حذف شده باشد، دو قسم است: الف.استعاره تصريحيّه يا مصرّحه. ب. استعاره مكنيّه يا بالكنايه. استعاره تصريحيّه، آن است كه مشبّه حذف و مشبه به ذكر شده باشد؛ مانند آيه شريفه «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» كه در آن، ايمان كه مشبّه است، حذف، و صراط مستقيم كه مشبّهٌ به است ذكر شده است. وجه شبه (جامع) در آن دو «رساندن به مقصد» است.
[۶] استعاره بالكنايه آن است كه در جمله فقط مشبّه ذكر شده باشد؛ ولى مشبّهٌبه بالكنايه مورد اشاره قرار گرفته باشد؛ مانند اين مصرع از شعر: «وإذا المنية أنشبت أظفارَها = و هرگاه مرگ چنگالهاى خود را فروكند». در اين مصرع، شاعر مرگ را به حيوان درندهاى چنگالدار تشبيه كرده. سپس مشبّهٌ به (حيوان درنده) را حذف كرده و چنگال را كه يكى از لوازم آن است، آورده تا قرينهاى براى آن تشبيه مضمَر در ذهن باشد. هر قرينه استعاره مكنيّه، خود استعاره تخييليّه ناميده مىشود
[۷] ، زيرا لازم يا قرينه مشبّهٌبه (در مثال پيشين واژه اظفار) همواره استعاره براى يك امر خيالى (چنگالمرگ) است.
از نظر دانشمندان متقدّم علوم بلاغت (پيش از سكّاكى)، استعاره مكنيّه در حقيقت عمليّات ذهنى است و در كلام گوينده فقط قرينهاى دال بر آن استعاره و به عبارت دقيقتر تشبيه ذهنى وجود دارد
[۸] ؛ براى مثال در آيه شريفه «اَلَّذينَ يَنقُضونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ ميثـقِهِ» (بقره: ۲۷) ابتدا عهد به چيزى مانند ريسمان تشبيه شده، آنگاه نام ريسمان براى عهد عاريه گرفته شده است. سپس مشبّهٌبه (ريسمان) حذف و يكى از لوازم آنكه نقض (بازكردن) است، بهصورت قرينه در جمله آورده شده است، تا اشارهاى به آن تشبيه ذهنى باشد. دليل وجود چنين استعارهاى نيز اسناد نقض به عهد است كه امرى معنوى و غير قابل باز كردن به شمارمىرود.
[۹] سكّاكى، گويا با مشاهده اينكه در استعاره مكنيّه، لفظى بهصورت عاريه و استعاره آورده نشده، تحليل ديگرى از استعاره مكنيّه ارائه داد كه براساس آن، لفظ مشبّه براى مشبّهٌبه استعاره آورده مىشود. وى معتقد شد در اين نوع استعاره، متكلّم ادّعا مىكند كه مشبّه يكى از افراد و مصاديق مشبّهٌبه است، آنگاه با حذف مشبّهٌبه، نام مشبّه را براى آن استعاره مىآورد
[۱۰] ، بنابراين، به نظر سكّاكى، در آيه پيشين گوينده ابتدا ادّعا كرده كه عهد و پيمان، از مصاديق ريسمان است. سپس نام عهد را براى آن ريسمان ادّعايى و نه حقيقى استعاره آورده و «ينقضون» را دليل آن ادّعا و قرينه استعاره قرار داده است؛ امّا اين تحليل از استعاره مكنيّه مقبول دانشمندان پس از سكّاكى قرار نگرفت. خطيب قزوينى كه شارح آراى سكّاكى است، با ردّ نظر وى و با ريزبينى از استعاره مكنيّه به «تشبيه مُضَمر در نفس» تعبير كرد كه باتسامح، به آن استعاره گفته مىشود و بدينگونه، به اصلاح نظر دانشمندان متقدّم پرداخت.
[۱۱] نظريّه ديگرى نيز از عصامالدين مطرح شد كه استعاره مكنيّه را استعارهاى مقلوب معرّفى كرد كه بر تشبيه مقلوب مبتنى است؛ يعنى همانگونه كه در تشبيه مقلوب، جاى مشبهّ و مشبّهٌبه عوض مىشود، در اين استعاره نيز مستعارٌله و مستعارٌمنه جاى خود را به ديگرى داده است؛ امّا سستى ايننظريّه، سبب ردّ آن از سوى اهل بلاغت شدهاست.
[۱۲] ۲. تقسيم ديگر براى استعاره بر محور لفظ مستعار صورت گرفته است. براساس اين تقسيم، چنانچه لفظ مستعار اسم جنس جامد باشد، استعاره اصليّه ناميده مىشود و اگر آن لفظ، فعل يا اسم مشتق يا حرف باشد، استعاره تبعيّه است
[۱۳] ؛ براى مثال در آيه ۸۰: (هود:۸۰) «قالَ لَو اَنَّ لى بِكُم قُوَّةً اَو ءاوى اِلى رُكن شَديد» كه لوط(عليه السلام)آرزو مىكند براى او نيرويى فراوان باشد يا به تكيهگاهى محكم پناه برد، استعاره اصليّه وجود دارد؛ يعنى متكلّم، عشيره نيرومند را به تكيهگاهى محكم تشبيه كرده است. سپس با حذف مشبّه (عشيره نيرومند) ركن شديد را براى آن استعاره آورده است.
[۱۴] در اين نوع استعاره، ميان دو شىء اصالتاً استعاره جارى است و استعاره ميان آنها، تابع استعاره پيشين نيست؛ امّا استعاره موجود در آيه ۲۹ جاثيه؛(جاثيه:۲۹) «هـذا كِتـبُنا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقِّ» از نوع تبعيّه است؛ يعنى متكلّم دلالت روشنِ كتاب را به نطق تشبيه، آنگاه مشبّه (دلالت روشن) را حذف، و از نطق، فعلِ ينطق را مشتق كرده و بهصورت استعاره براى بيان «دلالت روشن» بهكار برده است.
[۱۵] اين نوع استعاره از آن رو تبعيّه نام گرفت كه استعاره در فعل، تابع استعاره پيشين در اسم و مصدر آن فعل است.
[۱۶] عبدالقاهر جرجانى كه براى نخستين بار به تفاوت ميان استعاره اصليّه و تبعيّه توجّه كرد و به وجود اين نوع استعاره در كلام عرب و در قرآن كريم قائل شد، معتقد است: استعاره در فعل و اسمهاى مشتق، تابع و فرع استعاره در اسم آنهاست.
[۱۷] اهل بلاغت پس از عبدالقاهر با استقبال از نظر وى، استعارههاى موجود در فعل، اسم فعل، انواع اسم مشتق، اسمهاى مبهم مانند اسم اشاره و حتّى استعارههاى موجود در حروف را از نوع استعاره تبعيّه دانستهاند.
[۱۸] براى هريك از اين موارد، نمونههاى متعدّدى در كتابهاى بلاغت ذكر شده است. نمونهاى از استعاره در حروف در آيه ۸ قصص(قصص:۸) ديده مىشود: «فَالتَقَطَهُ ءالُ فِرعَونَ لِيَكونَ لَهُم عَدُوًّا و حَزَنـًا= آلفرعون موسى را يافتند تا دشمن و مايه اندوه آنان باشد». لام در آيه شريفه (لِيكونَ) لام عاقبت است
[۱۹] ، درحالىكه معناى اصلى و حقيقى لام در اينگونه موارد تعليل است و نه عاقبت؛ امّا چون در آيه شريفه، علّت بودن لام، معناى درستى از آيه به دست نمىدهد، عالمان بلاغت برآناند كه متكلّم، عاقبت را با جامع ترتّب در هر دو به علّت غائيّه تشبيه، آنگاه مشبّه (عاقبت) را حذف كرده و به جاى آنكه علّت غائيّه را براى عاقبت استعاره آورد، لام را كه بر همان معناى علّت غايى دلالت دارد، براى عاقبت استعاره آورده است.
[۲۰] بلاغيان نمونههاى ديگرى از استعاره در حروف را در آياتِ«ولاَُصَلِّبَنَّكُم فى...» (طه:۷۱) و «اُولـئِكَ عَلى هُدًى مِن رَبِّهِم» (بقره: ۵) نشان دادهاند.
[۲۱] اين نوع استعاره به حروف جرّ منحصر نمىشود و برخى آن را در حروف عطف و برخى از حروف مشبهةٌ بالفعل نيز نشان دادهاند.
[۲۲] ۳. تقسيم ديگر براى استعاره به اعتبار ذكر خصوصيّات هريك از مستعارٌله يا مستعارٌمنه است. چنانچه صفت يا صفات مذكور در جمله با مستعارٌله مناسبت داشته باشد، استعاره مجرّده ناميده مىشود
[۲۳] ، زيرا چنين استعارهاى از مبالغه، عارى و مجرّد است و در آن، ادّعاى اتّحاد ميان مستعارٌله و مستعارٌمنه بهصورت ضعيف بيان شده است؛ مانند آيه شريفه ۱۱۲ نحل: (نحل:۱۱۲) «فَاَذقَهَا اللّهُ لِباسَ الجوعِ و الخَوفِ» در اين آيه، خداوند مواجهه با آثار زيانبار و فراگير ناشى از گرسنگى و ترس را به چشانيدن مزه تلخ تشبيه كرده، آنگاه لفظ «أذاق» را براى آن استعاره آورده است. سپس در ادامه جمله، يكى از خصوصيات و مناسبات مستعارٌله را ذكر كرده است. مستعارٌله، آثار زيانبار گرسنگى و خوف است كه سراسر جسم و جان انسان را دربرمىگيرد، و ويژگى مناسب با آن لباس است.
[۲۴] با اينكه به اعتقاد بلاغيان، استعاره مجرّده از مبالغه عارى است، استعاره موجود در اين آيه، از زيباترين و بليغترين استعارههاى قرآن كريم است.
چنانچه در جمله، ويژگيهاى مناسب با مستعارٌمنه ذكر شده باشد، استعاره مُرَشَّحَه ناميده مىشود، زيرا در چنين استعارهاى، تشبيه بهطور كامل كمرنگ و فراموش شده و همين امر، سبب تأكيد و مبالغه بيشتر در استعاره است. براى مثال، استعاره در آيه ۱۶ بقره(بقره:۱۶) از اين نوع است: «اُولـئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدى فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم». واژه «اشتَرَوُا» به معناى خريدن براىمبادله و جايگزينى و انتخاب، استعاره آورده، و به همراه آن، دو ويژگى مستعارٌمنه (اشتراء) يعنى ربح و تجارت ذكر شده است. جامع نيز دستيابى به برترين و بيشترين فايده است كه البتّه در قالب استعاره به نحوى بليغ و محسوس از اين معامله خسارتبار، نفى شده است.
[۲۵] اگر در استعارهاى به هيچيك از ويژگيهاى مستعارٌله يا مستعارٌمنه اشاره نشود يا به مناسبات هر دو اشاره شود آن را استعاره مطلقه گويند؛ براى مثال در آيه ۱۷۵ بقره(بقره:۱۷۵) مناسبات و ملايمات هيچيك از آن دو بيان نشده است: «اُولـئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدى والعَذابَ بِالمَغفِرَةِ فَما اَصبَرَهُم عَلَى النّار». در اين آيه، جايگزينى و انتخاب ضلالت به جاى هدايت، و عذاب به جاى مغفرت، به خريد و فروش تشبيه، و لفظ«اشتَرَوُا» براى آن جايگزينى، استعاره آورده شده است، بدون آنكه به هيچيك از ويژگيهاى مستعارٌله يا مستعارٌمنه اشاره شود
[۲۶] ؛ گو اينكه در قرآن كريم، استعاره مطلقهاى كه در آن، ويژگى مستعارٌله و مستعارٌمنه هر دو بيان شده باشد، ديده نمىشود وبلاغيان براى اين قسم، مثالهاى غير قرآنى ذكر كردهاند و شايد به همين سبب بوده است كه ابنابىالإصبع در بديعالقرآن از استعاره مطلقه ياد نكرده است.
[۲۷] ۴. در استعاره مصرّحه اگر دو طرف استعاره در يك چيز قابل جمع باشد، آن را استعاره وفاقيّه گويند؛ مانند آيه ۱ ابراهيم: (ابراهيم:۱) «كِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النّورِ» كه لفظ نور براى هدايت استعاره آورده شده و اين دو قابل جمع است؛ به اين معنا كه يك شىء، هم مىتواند نور باشد و هم هدايتگر، يا مانند آيه ۱۲۲ انعام: (انعام :۱۲۲)«اَوَ مَن كانَ مَيتـًا فَاَحيَينـهُ» كه بر دو استعاره مشتمل است: يكى استعاره «مَيْت» براى شخص گمراه و ديگرى استعاره «زنده كردن» براى هدايت كردن، و استعاره دوم در آيه، از نوع وفاقيّه است؛ يعنى هدايت كردن و زنده كردن كه دو طرف استعاره است، در شخص واحد (مثلا اللّه) جمع مىشود و در نتيجه، او، هم هدايتكننده و هم زنده كننده مىشود؛ اما استعاره اوّل در همين آيه از نوع عناديّه است؛ يعنى دو طرف استعاره در شخص يا شىء واحد قابل جمع شدن نيست، زيرا گمراهى از ويژگيهاى انسان زنده است و نمىشود كه فردى در عين اينكه مرده است، گمراه همباشد.
[۲۸] در قسم دوم، يعنى استعاره عناديّه چنانچه گوينده، لفظ مستعار را در ضد يا نقيض معنايش بهكار برد
[۲۹] و غرضش از آن، تهكّم (استهزا) يا تمليح (بيان خبرى با ظرافت و نمكين) باشد، آنرا استعاره تهكّميّه يا تمليحيّه گويند؛ بهطور مثال در آيه ۲۱ آلعمران: (آلعمران :۲۱)«فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم» ترساندن از عذاب دردناك الهى به جاى «اَنْذِرهم» با واژه «بشّرهم» بيان شده است، درحالىكه بشارت به خبر شادىبخش اختصاص دارد. اين استعاره را مىتوان به استهزا كردن مخاطب تفسير كرد يا براى تمليح و بيان نمكين و با ظرافت، عذاب دردناك الهى را براى كسانى دانست كه به آيات الهى كافر مىشوند
[۳۰] ؛ يعنى كافران به آيات الهى و كشندگان پيامبران، براى مزد عملشان در انتظار خبرى شادىبخش باشند و آن، عذاب دردناك الهى است، يا در آيه ۲۳ صافّات(صافات :۲۳)آمده است: «فَاهدوهُم اِلى صِراطِ الجَحيم= آنان <[=ستمگران و بتپرستان ] را بهراه دوزخ هدايت كنيد». در اين آيه، لفظ هدايت كه بايد درباره راهنمايى به مطلوبِ پسنديده بهكاررود، براى راهنمايى به دوزخ استعاره آوردهشده كه امرى نامطلوب است [31] و اين به قصد استهزا يا بيان ظريف و نمكين يك چيز است. نمونههاى ديگرى از اين نوع استعاره كه مىتواند بهصورت تمليح يا تهكّم قابل تفسير باشد در سورههاى توبه، انشقاق، آلعمران، دخان، هود و زخرف؛ (توبه: 34؛ انشقاق: 24؛ آلعمران: 153؛ دخان: 49؛ هود: 87 ؛ زخرف: 55 ) مشاهده مىشود.[32]
۵. استعاره به اعتبار جامع، دو قسم است: چنانچه استعارهاى بر سر زبانها، و جامع در آن، مبتذل يعنى روشن و پيش پا افتاده باشد، آنرا استعاره عامّى گويند؛ مانند استعاره آوردن شمس براى شخص معروف و مشهور، براى آنكه عامّه مردم، چنين استعارهاى را درك مىكنند و اگر استعارهاى، شگفت و بديع باشد و جامع در آن را خواص و صاحبان صفاى ذهن ادراك مىكنند، آنرا استعاره خاصّى گويند.
[۳۱] اهل بلاغت برآناند كه استعارههاى قرآن كريم از نوع خاصّى است، ازاينرو براى استعاره عامّى از قرآن مثالنمىآورند.
[۳۲] ۶. تقسيم ديگر براى استعاره به اعتبار جامع و دو طرف آن است، و از اين نظر، براى استعاره ۵قسم بر مىشمارند.
[۳۳] الف. استعاره محسوس براى محسوس با جامع حسّى؛ مانند: «و تَرَكنا بَعضَهُم يَومَئِذ يَموجُ فى بَعض» (كهف: ۹۹) اصل موج، حركت آب است كه در اين آيه براى حركت يأجوج و مأجوج استعاره آورده شده است و هر سه، يعنى آب و يأجوج و مأجوج و حركت از امور حسّى هستند
[۳۴] و مانند «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَيبـًا» (مريم: ۴) كه مستعارٌمنه در آن آتش و مستعارٌله پيرى و جامع آن دو فراگيرى است و هر سه نيز حسّى هستند.
[۳۵] در اين آيه، پيرى به آتش تشبيه، آنگاه با حذف مشبّهٌبه (آتش) اشتعال كه از لوازم آن است، بهصورت قرينه ذكر شده است.
ب. استعاره محسوس براى محسوس با جامع عقلى؛ مانند: «وءايَةٌ لَهُمُ الَّيلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهارَ» (يس:۳۷) كه مستعارٌمنه كندن پوست (سلخ)، و مستعارٌله برطرف شدن نور از شبانگاه است و اين هر دو حسّى هستند؛ امّا جامع در اينجا ترتب يك چيز بر چيز ديگر و پياپى آمدن آن دو است كه امرى عقلى (غير حسّى) است.
[۳۶] ج. استعاره معقول براى معقول با جامع عقلى؛ مانند: «و لَمّا سَكَتَ عَن مُوسَى الغَضَبُ» (اعراف:۱۵۴) كه در آن خوددارى از اظهار غضب و فروخوردن آن به سكوت و نگه داشتن زبان از تكلّم، تشبيه، آنگاه سكوت براى آن استعاره آورده شده است. جامع نيز امساك و خود نگهدارى است، بنابراين هر سه طرفِ استعاره، عقلى است
[۳۷] و مانند: «مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا» (يس:۵۲) كه رقاد (خواب) براى مرگ استعاره آورده شده و جامع در آن انجام نيافتن كار است كه هر سه، عقلىهستند.
[۳۸] د. استعاره محسوس براى معقول با جامع عقلى؛ مانند: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البـطِـلِ فَيَدمَغُهُ» (انبياء: ۱۸) در اين آيه قذف (كوبيدن) و دمغ (هلاك كردن) كه هر دو امرى حسّى هستند، براى حقّ و باطل كه از امور عقلى و غير حسّى شمرده مىشوند، استعاره آورده شدهاند. جامع نيز معدوم كردن و معدوم شدن است كه امرى عقلى بهشمار مىرود.
[۳۹] هـ. استعاره معقول براى محسوس با جامع عقلى؛ مانند: «اِنّا لَمّا طَغَا الماءُ حَمَلنـكُم فِى الجارِيَه» (حاقه: ۱۱) دراين آيه، مستعارٌمنه طغيان است كه امرى عقلى شمرده مىشود، و مستعارٌله، فزونى آب است كه امرى حسّى است، و جامع، برترى و فراگيرى است كه اين نيز امرى عقلى به شمار مىرود.
[۴۰] (درباره نوع استعاره در اين آيه => ادامه همين مقاله)
۷. از ديگر اقسام استعاره، استعاره تمثيلى است كه برخلاف موارد گذشته در تركيبها و جملهها جارى است.
[۴۱] هرگاه تركيبى در معناى مشابه معناى خود بهكار رود، به آن، استعاره تمثيلى گفته مىشود. اين نوع استعاره كه بر نوعى تشبيهِ تمثيل مبتنى است (=> تشبيه در قرآن) مستعارٌمنه، مستعارٌله و جامع آن از امور متعدّد انتزاع مىشود، ازاينرو همواره مستعار در آن ازچند كلمه تركيب شده است.
[۴۲] نمونهاى از اين نوع استعاره كه گاه نيز تمثيل خوانده مىشود، در آيه ۴۲ قلم(قلم:۴۲) ديده مىشود: «يَومَ يُكشَفُ عَن ساق= روزى كه
[۴۳] از ساق پا برگرفته شود». اين جمله براى بيان شدّت و دشوارى امرى استعاره آورده مىشود. گويا خداوند حال كسى را كه با دشوارى محاسبه روز قيامت مواجه است و بايد خود را براى تحمّل طاقتفرساى آن آماده كند، به حال كسى تشبيه كرده است كه براى انجامدادن كارى شاق كه به تلاش و جدّيت فراوان نياز دارد، ابتدا دامن لباس خود را بالا مىزند تا از عهده انجام آن كار برآيد. سپس «يُكشَفُ عَن ساق» را براى آن شخص استعاره آورده است
[۴۴] يا براى مثال، در آيات ۸۸-۸۹ صافّات(صافات: ۸۸-۸۹ ) آمده است: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِى النُّجوم فَقالَ اِنّى سَقيم=
[۴۵] به ستارگان نظرى افكند و گفت: من تعبير «نَظَرَ نَظرَةً فِىالنُّجوم» براى كسى كه كارى خطير پيش رو دارد و براى انجام دادن آن چارهانديشى مىكند استعاره آورده شده است؛ گويا خداوند چنين شخصى را كه در انديشه چارهجويى است به كسى كه براى آگاهى بر امور آينده به ستارگان مىنگرد تشبيه كرده است. سپس با حذف مشبّه، اين تعبير را براى وى استعاره آورده است.
[۴۶] هرگاه استعاره تمثيلى شيوع يابد و بر زبانها جارى شود، مَثَل خوانده مىشود كه در اين صورت، هميشه در موارد مشابه آن تركيبى ثابت بهصورت استعاره بهكار مىرود.
[۴۷] نمونههاى ديگرى از استعاره تمثيلى در قرآن كريم را مىتوان در آيات ۴ مسد، ۱۶ قلم و ۲۹ دخان، (مسد:۴؛ قلم:۱۶؛ دخان:۲۹ )مشاهدهكرد.
[۴۸] لسانالعرب، ج۹، ص۴۷۱، «عور».
[۴۹] جواهرالبلاغه، ص۳۱۵.
[۵۰] جواهرالبلاغه، ص۳۱۵.
[۵۱] جواهرالبلاغه، ص۳۱۵.
[۵۲] جواهرالبلاغه، ص۳۱۵.انوارالبلاغه، ص۲۸۵.
[۵۳] اساليبالبيان، ص۵۲۵-۵۲۷.
[۵۴] المطول، ص۳۸۲-۳۸۳. معترك الاقران، ج۱، ص۲۱۲.
[۵۵] المطول، ص۳۸۱.
[۵۶] الكشاف، ج۱، ص۱۱۹-۱۲۰.
[۵۷] مفتاح العلوم، ص۱۵۶. المطول، ص۳۸۱. المطول، ص۳۸۶. اساليبالبيان، ص۵۴۹.
[۵۸] التلخيص، ص۳۲۴-۳۲۸. المطول، ص۳۸۱. اساليبالبيان، ص۵۴۹-۵۵۱.
[۵۹] اساليبالبيان، ص۵۵۱-۵۵۲.
[۶۰] مختصرالمعانى، ص۱۶۵. جواهرالبلاغه، ص۳۲۱-۳۲۲. دررالادب، ص۱۶۶-۱۶۷.
[۶۱] تلخيصالبيان، ص۱۶۳. اساليبالبيان، ص۵۵۸.
[۶۲] اساليبالبيان، ص۵۶۵.
[۶۳] اساليبالبيان، ص۵۶۵. جواهرالبلاغه، ص۳۲۵.
[۶۴] اسرارالبلاغه، ص۴۲-۴۳.
[۶۵] جواهرالبلاغه، ج۳۲۲-۳۲۴. اساليبالبيان، ص۵۶۴. المطول، ص۳۷۱-۳۷۴.
[۶۶] الكشاف، ج۳، ص۳۹۴. التحرير والتنوير، ج۲۰، ص۷۶.
[۶۷] المطول، ص۳۷۵. جواهرالبلاغه، ص۳۲۳-۳۲۴.
[۶۸] التحريروالتنوير، ج۱۶، ص۲۶۵.
[۶۹] من اسرار حروف العطف، ص۱۸۶-۱۸۸.
[۷۰] المطول، ص۳۷۵. مفتاحالعلوم، ص۱۶۳. الطراز، ج۱، ص۲۳۶.
[۷۱] بديع القرآن، ص۱۹. اساليبالبيان، ص۵۹۵. صفوة التفاسير، ج۲، ص۱۴۶.
[۷۲] بديعالقرآن، ص۱۹. مختصرالمعانى، ص۱۶۸.
[۷۳] المطول، ص۳۷۷. اساليبالبيان، ص۶۰۵. معتركالاقران، ج۱، ص۲۱۲.
[۷۴] بديعالقرآن، ص۱۹. اساليبالبيان، ص۶۰۶-۶۰۸.
[۷۵] مختصرالمعانى، ص۱۶۱. الاتقان، ج۲، ص۹۸. جواهرالبلاغه، ص۳۳۷-۳۳۸.
[۷۶] ايضاح فى علوم البلاغه، ص۲۸۹. تلخيص المفتاح، ص۳۰۸. المطول، ص۳۶۵.
[۷۷] معانى القرآن، ج۱، ص۲۳۹. التحريروالتنوير، ج۳، ص۲۰۷. تلخيص المفتاح، ص۳۰۸.
[۷۸] الكشاف، ج۴، ص۳۹. روحالمعانى، مج۱۳، ج۲۳، ص۱۱۸.
[۷۹] الاتقان، ج۲، ص۹۸. الطراز، ج۱، ص۳۴۷. معجمالمصطلحات البلاغيه، ج۱، ص۱۵۸-۱۵۹.
[۸۰] مختصرالمعانى، ص۱۶۲-۱۶۳. اساليبالبيان، ص۶۰۹-۶۱۰.
[۸۱] اساليبالبيان، ص۶۰۹-۶۱۰.
[۸۲] بديع القرآن، ص۲۱. البرهان فى علوم القرآن، ج۳، ص۴۹۰-۴۹۳.
[۸۳] بديع القرآن، ص۲۱. مختصرالمعانى، ص۱۶۳.
[۸۴] الاتقان، ج۲، ص۹۵. المطول، ص۳۶۹.
[۸۵] الاتقان، ج۲، ص۹۵. اساليبالبيان، ص۶۱۹.
[۸۶] بديع القرآن، ص۲۳. الاتقان، ج۲، ص۹۶.
[۸۷] المطول، ص۳۷۰. الاتقان، ج۲، ص۹۶.
[۸۸] بديعالقرآن، ص۲۱. الاتقان، ج۲، ص۹۶. اساليبالبيان، ص۶۲۴-۶۲۵.
[۸۹] بديعالقرآن، ص۲۳. الاتقان، ج۲، ص۹۶.
[۹۰] المطول، ص۳۷۹-۳۸۰.
[۹۱] اساليبالبيان، ص۶۳۵. جواهرالبلاغه، ص۳۴۶.
[۹۲] روحالمعانى، مج۱۶، ج۲۹، ص۵۹. تأويل مشكل القرآن، ص۱۳۷