• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اصحاب الجنه (خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اَصحاب الجَنَّه: صاحبان باغ بلازده
داستان باغ بلازده در آيات ۱۷‌ـ‌۳۳ قلم(قلم:۱۷‌ـ‌۳۲)آمده است. قرآن در گزارش خود از اين حادثه، همانند ديگر روايتهاى داستانى خود، بدون اشاره به زمان، مكان، پيشينه باغ و ديگر جزئيات آن، با‌دقتى اعجازين، صحنه‌هاى مؤثر در داستان را براى ابلاغ پيام توحيدى و تربيتى، گلچين كرده و بخشهاى ديگر را وانهاده است. محور اصلى داستان، حكايت ارباب تنعمى است كه در پى كفران نعمت و طغيان، آن را از دست داده، متنبه و نادم گشته‌اند: «اِنّا بَلَونـهُم كَما بَلَونا اَصحـبَ الجَنَّةِ اِذ‌اَقسَموا لَيَصرِمُنَّها مُصبِحين ... اِنّا اِلى رَبِّنا رغِبون» (قلم:۱۷‌ـ‌۳۲)
برخى مفسران، اين حادثه را به زمانى اندك پس از عروج عيسى(عليه السلام) و پيش از انتشار مسيحيت مربوط دانسته‌اند.[۱]     از روايتهاى مفسران برمى‌آيد كه اين باغ، بسيار سرسبز [۲]    ، پر ثمر [۳]    ، موسوم به «صروان»[۴]     يا «ضروان»[۵]     يا «رضوان»[۶]     و بنابر‌مشهور در دو فرسخى شهر صنعاى يمن بوده‌است.[۷]     در ابتدا، پيرمردى مؤمن [۸]     و نيكوكار [۹]     از اهل كتاب [۱۰]     آن را در اختيار داشته و به شكرانه اين نعمت، هنگام برداشت محصول، نيازمندان را خبر مى‌كرده است.[۱۱]     آنان طبق عادت هر ساله، در باغ گرد هم مى‌آمدند [۱۲]     و پيرمرد نيكوكار به مقدار نياز خود و خانواده‌اش از محصول و ميوه‌ها برداشته، مازاد آن را براى مستمندان مى‌گذاشت.[۱۳]     برخى مفسران مى‌گويند: وى عايدات باغ را به سه بخش: هزينه‌هاى باغ، سهم فقيران و قوت ساليانه خود و خانواده‌اش قسمت مى‌كرد.[۱۴]    
بسيارى از ايتام، بيوه زنان و درماندگان از محصول اين باغ بهره مى‌بردند [۱۵]     و او هرگز از ورود آنان به باغ، و خوردن و بردن ميوه‌ها جلوگيرى نمى‌كرد [۱۶]    ، ازاين‌رو خداوند نيز باغ او را بركت مى‌داد [۱۷]    ؛ اما فرزندان او از سرآزمندى و طمع، پدر را از اين كار باز مى‌داشتند.[۱۸]    
پس از مرگ پيرمرد، پسران وى وارث باغ شدند. آن سال به‌گونه‌اى بى سابقه، ميوه و محصول فراوانى به بار آمده بود. صاحبان جديد باغ با ديدن فراوانى ميوه‌ها [۱۹]     دچار غرور و طغيان شده و آز و طمع بر آنان چيره گشت.[۲۰]     يكى از آنان گفت: پدرمان به سبب كهولت سن، عقل خود را از‌دست داده بود. ما به علت كثرت زن و فرزند، خود به محصول و ميوه‌هاى اين باغ نيازمندتريم.[۲۱]     وى پيشنهاد كرد كه ديگر به نيازمندان چيزى ندهند تا با برداشت محصولى بيشتر، هر ساله بر ثروت خود بيفزايند.[۲۲]     يكى با سخن و ديگرى با سكوت خود وى را تأييد كردند [۲۳]    ؛ اما برادرى كه عاقل‌تر و صالح‌تر از ديگران بود، ناراحت شده، خداترسى، پايبندى به سيره و سنّت نيكوى پدر [۲۴]    ، زيانكار و محروم شدن از بركات باغ [۲۵]     و انتقام خدا از گنهكاران را به آنان گوشزد كرد و اينكه پيش از دچار آمدن به كيفر الهى، از نيت نادرست خويش دست برداشته، ضمن طلب آمرزش [۲۶]    ، شكر نعمت باغ را با رعايت حقوق نيازمندان به جاى آورند [۲۷]    ؛ اما برادران، سخت برآشفته شده و به شدت او را مضروب و ناگزير از همراهى كردند.[۲۸]     آنها ابتدا، نيازمندان را كه در موسم برداشت محصول و طبق عادت هر ساله به سراغ باغ آمده بودند با اين بهانه كه هنوز هنگام برداشت نرسيده است، متفرق كرده [۲۹]     و سرانجام در يكى از روزها هم قسم شدند كه حتماً در يك صبح زود، پيش از بيدار شدن مستمندان به سراغ باغ رفته، با چيدن همه ميوه‌ها، چيزى براى نيازمندان نگذارند: «اِذ اَقسَموا لَيَصرِمُنَّها مُصبِحين و لايَستَثنون» (قلم:۱۷‌ـ‌۱۸)
بيشتر مفسران، مراد از «عدم استثناء» را نگفتن «إن‌شاء اللّه» كه نوعى تسبيح و تنزيه است، دانسته و گفته‌اند: آنان چنان مغرور بودند كه با تكيه و اطمينان بر توانمندى و اراده خويش و ديگر اسباب ظاهرى و غفلت از مشيت الهى، و سببيت خدا (توحيد افعالى) سوگند ياد كردند كه حتماً همه ميوه‌ها را بچينند [۳۰]     و حتى خود را از گفتن «إن‌شاء اللّه» نيز بى‌نياز ديدند و اين نوعى شرك به خداوند است؛ اما اگر مى‌گفتند: «لَنَصْرمنّها إن‌شاء اللّه» كه مشروط كردن اراده خويش به خواست خداوند است، گناهى بر آنان نبود، ازاين‌رو پس از ديدن باغ بلازده گفتند: «سبحن ربنا= پروردگار ما از شركايى كه برايش قائل شديم منزه است» (قلم:۲۹) و همه كارها تنها با مشيت و تدبير او انجام مى‌پذيرد.[۳۱]     برخى اين معنا را به مشهور مفسران نسبت داده‌اند [۳۲]    ؛ اما گروهى ديگر آن را به معناى جدا نكردن سهم مسكينان گرفته‌اند.[۳۳]     اين معنا چنان‌كه برخى مفسران نيز گفته‌اند به سبب تناسب با اصل داستان درست‌تر به نظر مى‌رسد و اگر معناى نخست مراد بود، بايد «لم يستثنوا» گفته‌مى‌شد.[۳۴]    
صاحبان باغ با اين قصد و قرار قطعى به خانه‌هاى خود رفته و خوابيدند تا صبح زود برنامه خود را عملى سازند، غافل از آنكه خداوند براى مجازات آنان و باطل كردن كيد و مكرشان، تدبيرى ديگر كرده است. (قلم: ۱۹‌ـ‌۲۵) شب هنگام كه همه آنان در خواب بودند، خداوند به سبب ناسپاسى [۳۵]     و تصميم قطعى آنان بر منع حقوق مستمندان [۳۶]     و عذاب فراگيرى [۳۷]     (آتشى انبوه و صاعقه‌اى عظيم)[۳۸]     از آسمان فرو فرستاد و سراپاى باغ [۳۹]     (گياهان، ميوه‌ها، شاخ و برگ و تنه درختان) در آتش بلا سوخت و سياه شد [۴۰]    ، به‌گونه‌اى كه از آن باغ سرسبز و پرثمر، جز مشتى زغال و خاكستر سياه بر جاى نماند: [۴۱]    «فَطافَ عَلَيها طَـائِفٌ مِن رَبِّكَ وهُم نائِمون فَاَصبَحَت كالصَّريم» (قلم: ۱۹‌ـ‌۲۰) ابن‌عباس «طائف» را به معناى آتش [۴۲]     و برخى به معناى حادثه ناگهانى گرفته‌اند [۴۳]     و همه مفسران با استناد به موارد كاربرد طائف برآن‌اند كه عذاب، به هنگام شب نازل شده است.[۴۴]     با توجه به معناى «طاف» كه به معناى حركت بر گرد شىء است [۴۵]    ، عبارت «فَطافَ عَلَيها» فراگير بودن عذاب را مى‌رساند كه شايد بدين سبب بوده است كه آنان بر اثر محروم كردن مستمندان از سهم ناچيزشان بايد همه سرمايه و منافع آن را از دست مى‌دادند تا دريابند كه مالك اصلى خداست و نبايد تنها بر اساس خواست خود و به هر شكلى كه مى‌خواهند در نعمتهاى الهى تصرف كنند.
عبارت «مِن رَبِّكَ» (قلم:۱۹) ضمن تصريح بر الهى بودن عذاب، هرگونه شائبه‌اى مبنى بر نابودى باغ بر اثر حوادث صرفاً طبيعى را صريحاً نفى مى‌كند.
مفسران «صريم» را به معناى «شب سياه و قيرگون»، «خاكستر» و «سنگ سياه» گرفته‌اند كه باغ پس از نزول عذاب، در سياه شدن به آنها تشبيه شده است. برخى نيز آن را منطقه بى آب و علف معروفى نزديك شهر صنعاى يمن دانسته‌اند كه باغ بلازده همانند آن شده بود.[۴۶]     بالاخره زمخشرى آن را برگرفته از «صَرْم» (‌=‌قطع) و صريم را درختى مى‌داند كه ميوه‌هايش چيده شده است. به نظر وى باغ پس از نزول عذاب به بوستانى مى‌ماند كه همه ميوه‌هايش را چيده‌اند.[۴۷]     صاحبان باغ، بى‌خبر از آمدن بلا [۴۸]    ، صبح‌زود از خواب برخاسته، يكديگر را صدا زدند كه اگر قصد چيدن ميوه‌ها را داريد، تا دير نشده به‌سوى باغ و كشتزار خويش بشتابيد: «فَتَنادَوا مُصبِحين اَنِ اغدوا عَلى حَرثِكُم اِن كُنتُم صـرِمين» (قلم:۲۱‌ـ‌۲۲) آنان براى جلوگيرى از آگاهى و ورود نيازمندان به باغ، شتابان و دور از چشم ديگران، حركت كرده [۴۹]    ، در‌بين راه نيز آهسته [۵۰]     به يكديگر تأكيد مى‌كردند كه مراقب با خبر شدن فقيران و ورود آنان به باغ بوده، آن روز به هيچ وجه احدى از آنها را به باغ راه ندهند [۵۱]    : «فَانطَـلَقوا وهُم يَتَخـفَتون اَن لا‌يَدخُلَنَّهَا اليَومَ عَلَيكُم مِسكين». (قلم: ۲۳‌ـ‌۲۴) آنان با تصميم جدى مبنى بر ممانعت از ورود مستمندان [۵۲]    ، چيدن همه ميوه‌ها [۵۳]     و با تصور اينكه مى‌توانند چنين كارى را انجام دهند به طرف باغ رفتند: «وغَدَوا عَلى حَرد قـدِرين» (قلم:۲۵)؛ اما آنجا كه رسيدند، ديدند همه درختان و ميوه‌ها سوخته و هيچ اثرى از آن همه سرسبزى بر جاى نمانده است [۵۴]    : «فَلَمّا رَاَوها قالوا اِنّا لَضالّون بَل نَحنُ مَحرومون». (قلم: ۲۶‌ـ‌۲۷)
براساس تفسير ابن‌عباس و قتاده كه مورد پذيرش بيشتر مفسران نيز هست، «لَضالّون» به اين معناست كه آنان ابتدا باغ خود را نشناخته و گمان كردند كه راه را گم كرده‌اند [۵۵]    ؛ اما پس از تأمل، دريافتند كه آنجا همان باغ آنهاست [۵۶]    ، ازاين‌رو گفتند: «بَل نَحنُ مَحرومون» ؛ راه را گم‌نكرده‌ايم، بلكه به سبب نيت و تصميم ناپسند خويش گرفتار بلا شده [۵۷]     و خود به جاى مستمندان از همه چيز (اصل باغ، عايدات و پاداش صدقات) محروم گشته‌ايم [۵۸]    ؛ اما برخى مفسران در معناى «لَضالّون» گفته‌اند كه آنها با ديدن باغ از خواب غفلت بيدار شده و دريافتند كه به سبب نيت و اقدام نادرست خويش افزون بر گم كردن راه هدايت: «اِنّا لَضالّون» از نعمت باغ نيز محروم‌گشته‌اند [۵۹]    ؛ ولى معناى نخست با سياق داستان سازگارتر است، زيرا دست كم با توجه به مخالفت و نصايح يكى از برادران، و نيز موّحد‌بودن آنان ـ‌كه از آيات بعدى و قراين ديگر بر مى‌آيد‌ـ آنان از نادرستى كار خويش آگاه بوده‌اند، ازاين‌رو اعتراف به آن، وجه چندانى ندارد، افزون بر آن، جمله «بَل نَحنُ مَحرومون» براى اضراب از جمله «اِنّا لَضالّون» است و اين با معناى نخست، تناسب كاملى دارد.
با دريافت حقيقت، برادرى كه عاقل‌تر [۶۰]     و بهتر [۶۱]     از همه بود به آنان گفت: آيا به شما نگفتم كه به ياد خدا بوده، طلب آمرزش كنيد و با محروم‌ساختن مستمندان، كفران نعمت نكنيد؟[۶۲]     امّا شما گوش نداده، بر تصميم نارواى خويش پاى‌فشرديد: «قالَ اَوسَطُهُم اَلَم اَقُل لَكُم لَولا‌تُسَبِّحون». (قلم:۲۸) گروهى كه استثنا را به معناى گفتن «إن شاءاللّه» گرفته‌اند، در اينجا نيز مراد از تسبيح را گفتن «إن‌شاءاللّه» و استثنا دانسته‌اند.[۶۳]    
آنها با تأييد سخنان برادر خويش، پذيرفتند كه منع حقوق مستمندان، و غفلت از ياد خدا، باعث نابودى باغ شده و بر خود و ديگران ستم كرده‌اند و‌گرنه خداوند منزه از آن است كه با اين كار بر آنان ستم روا دارد [۶۴]    :«قالوا سُبحـنَ رَبِّنا اِنّا كُنّا ظــلِمين». (قلم:۲۹) آنان ضمن استغفار [۶۵]     همديگر را سرزنش كرده و گناه را به گردن يكديگر مى‌انداختند: «فَاَقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعض يَتَلـوَمون» (قلم:۳۰)، زيرا هر يك، حتى برادر عاقل‌تر كه سرانجام از موضع بر حق خويش دست‌برداشته، با آنان همراه شد، به نوعى مقصر بودند.[۶۶]     آنان با حسرت و تأسف شديد، پذيرفتند كه بر خلاف پدر خويش، شكر نعمتهاى خدا را به‌جا نياورده و او رانافرمانى كرده‌اند [۶۷]    :«قالوا يـوَيلَنا اِنّا كُنّا طـغين» (قلم:۳۱) مفسرانى كه استثنا را به‌معناى گفتن «إن شاءاللّه» گرفته‌اند، در اينجا هم «طغيان» را به معناى نگفتن «إن شاءاللّه» و منع حقوق مستمندان دانسته‌اند.[۶۸]    
برادران پس از بيدارى و اعتراف به گناه رو به‌درگاه خدا كرده و گفتند: اميدواريم كه پروردگارمان گناهان ما را آمرزيده و به جاى اين باغ، بوستانى بهتر از آن را بر ما ارزانى كند، چرا كه ما به سوى او روى آورده و حل اين مشكل را از او مى‌خواهيم: «عَسى رَبُّنا اَن يُبدِلَنا خَيرًا مِنها اِنّا اِلى رَبِّنا رغِبون» (قلم:۳۲)؛ اما آيا به راستى نادم از كردار خويش بر آن شدند كه اگر دوباره مشمول نعمت الهى شدند، شكر آن را به جاى آورند يا اينكه همانند بسيارى از مردمان به هنگام گرفتار آمدن در عذاب، موقتاً بيدار شده، و پس از رهايى، ديگر بار راه و كار ناصواب خود را پيشه‌كردند؟ (اسراء :۶۷) سخن مفسران در‌اين باره يكسان نيست؛ برخى بر اساس لحن آيه بعد احتمال مى‌دهند كه توبه آنان به سبب فقدان شرايط پذيرفته نشد [۶۹]    ؛ اما بيشتر آنها بر اين باورند كه آنان اين سخنان را از سر اخلاص و توبه گفتند.[۷۰]    
بنا به روايتى از عبدالله‌بن‌مسعود نيز خداوند توبه آنان را پذيرفت و باغى بهتر از آن بوستان‌سوخته به آنان داد. برخى ادعا كرده‌اند كه آن باغ و خوشه‌هاى بسيار درشت انگور آن را ديده‌اند.[۷۱]    
خداوند در پايان، براى به دست دادن ضابطه‌اى كلى و تهديد مشركان مكه مى‌فرمايد: «كَذلِكَ العَذابُ ولَعَذابُ الأخِرَةِ اَكبَرُ لَو كانوا يَعلَمون» (قلم:۳۳)؛ كسانى كه از ثروت انبوه، فرزند زياد و ديگر بهره‌هاى دنيوى، برخوردارند و دچار استغنا و استكبار شده، طغيان و تعدى مى‌كنند، به عذابى همانند عذاب اصحاب الجنّه گرفتار مى‌شوند و همه دارايى خود را از دست مى‌دهند. اما عذاب اخروى كه در انتظار چنين كسانى است، بزرگ‌تر و سخت‌تر است، زيرا بازتاب قهر الهى است و هيچ چيزى تاب تحمل آن را ندارد و بر خلاف عذاب دنيوى، جاودانى است و با مرگ نيز نمى‌توان از آن رهايى جست؛ همچنين عذاب اخروى بگونه‌اى است كه پشيمانى پس از آن سودى ندارد و به جاى اموال و اولاد، سراسر وجود خود آدمى را فرا مى‌گيرد و اگر مشركان از‌اين آگاه بودند، هرگز از سر استغنا و استكبار، تعدى و طغيان نمى‌كردند.[۷۲]    
هدف از حكايت داستان:
خداوند، در آيات پيشين، غره شدن برخى از سران شرك به ثروت انبوه و فراوانى فرزند، خود برتربينى و تكذيب و طغيانگرى آنان را گزارش كرده است. سپس با روايت داستان اصحاب الجنّه كه گويا مكيان با آن آشنا بوده‌اند [۷۳]    ، ضمن ارائه تصوير كوتاهى از شخصيت فكرى و رفتارى ارباب تنعمى كه به جاى شكر نعمت و بندگى خدا، گرفتار آزمندى و غرور شده وبا طغيان، نعمت را از دست داده‌اند، بهره‌هاى دنيوى مشركان را نيز همانند باغ اصحاب الجنّه، زمينه ابتلا و امتحان شمرده است: «اِنّا بَلَونـهُم كَما بَلَونا اَصحـبَ الجَنَّةِ». (قلم:۱۷)
اما در اينكه آيا مشركان مكه نيز گرفتار عذاب شدند يا نه؟ ديدگاه مفسران متفاوت است؛ شمارى ازمفسران اين قصه را تهديدى براى تكذيب كنندگان پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌دانند كه او را ديوانه مى‌خواندند. (قلم:۲) آنان سرمست از ثروت و فرزند فراوان و ديگر نعم الهى، همانند صاحبان باغ بلازده ناسپاسى كرده، از سر استكبار و غرور به تكذيب پيامبر(صلى الله عليه وآله)و تضييع حقوق ديگران پرداختند (قلم: ۱۱‌ـ‌۱۵)، غافل از اينكه نعمتهاى ياد شده جز براى امتحان آنان نيست و آنها ناگزير روزى به كيفر دنيوى (چون جنگ بدر) يا اخروى گرفتار خواهند شد؛ روزى كه در آن ثروت و فرزند فراوان، هيچ سودى به حال آنان نخواهد داشت و آنها نيز از كرده خود سخت پشيمان خواهند شد.[۷۴]     گروهى ديگر آن را به ماجراى نفرين پيامبر(صلى الله عليه وآله)مربوط دانسته، معتقدند كه مشركان مكه نيز همانند اصحاب الجنّه دچار عذاب شدند، زيرا خداوند نعمتهاى فراوانى چون امنيت، روزى فراوان، مركز تجارى بودن مكه و ييلاق و قشلاق رفتن، (قريش: ۲‌ـ‌۴) را در اختيار آنان قرار داد و سرانجام با بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و نعمت بسيار بزرگ هدايت، آن را به غايت رساند؛ اما آنان نيز از اين همه نعمت غافل شده، طغيانگرى كرده و با رويگردانى از خدا، پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به سختى آزردند، ازاين‌رو رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در حق آنان چنين نفرين كرد: «خدايا! مضر (مشركان) را خوار گردان و آنان را همانند روزگار يوسف(عليه السلام) به خشكسالى و قحطسالى گرفتار كن».[۷۵]     براى همين مشركان در سال هفتم هجرت گرفتار عذاب شده، در پى چندين سال خشك سالى و قحطى شديد، رفت و آمد كاروانها به مكه متوقف شد و آنان به خوردن گوشت مردار و استخوان روى آوردند.[۷۶]    
پرداخت داستان به‌گونه‌اى است كه شخصيتهاى آن، كه غافل از مشيت الهى، با تكيه بر اسباب ظاهرى و اطمينان به خود براى تحقق خواسته خويش نقشه مى‌كشند، به سخره گرفته شده‌اند. قرآن با گزارش مراحل مهم نقشه آنان (هم قسم شدن براى چيدن ميوه‌ها در بامداد، گفتوگوى پنهانى، تأكيد بر عدم آگاهى مستمندان و ممانعت جدى از ورود آنها) نشان مى‌دهد كه چگونه با اينكه آنان همه تدابير لازم را براى محروم ساختن مسكينان انديشيدند؛ اما مشيت الهى بى‌آنكه در اراده آنان تصرف كرده، اختيارشان را سلب كند، محروميت خود آنها را رقم زد و همه تدابيرشان را خنثا كرد، بنابراين، داستان، تصوير عينى و دل‌انگيزى از توحيد افعالى خدا و ترجمان مجسم و زيبايى از آياتى چون «و ما تَشاءونَ اِلاّ اَن يَشاءَ اللّهُ» (انسان:۳۰) را به نمايش مى‌گذارد. ابن‌عباس گفته: با اين داستان، مشركان مكه به اصحاب الجنّه تشبيه شده‌اند. هنگامى كه آنان براى جنگ بدر حركت مى‌كردند، با يكديگر هم قسم شدند كه حتماً محمد(صلى الله عليه وآله)و يارانش را كشته، پس از بازگشت به مكه به طواف كعبه و شراب خوارى بپردازند؛ اما خداوند نقشه و تدبيرشان را خنثا كرد و آنان با اسير و كشته شدن، همانند صاحبان باغ بلازده با ناكامى و شكست رو‌به‌رو شدند [۷۷]    ؛ همچنين نقل شده است كه ابوجهل در روز بدر گفت: احدى از مسلمانان را نكشيد، بلكه آنان را دستگير كرده، در كوهها به بند كشيد و اين آيات درباره عدم قدرت مشركان بر اين كار نازل شد.[۷۸]    
از اين داستان برمى‌آيد كه بين گناه و از‌دست‌دادن رزق و روزى، ارتباط وجود دارد.[۷۹]     ابن‌عباس دلالت آيات بر اين مهم را روشن‌تر از آفتاب مى‌داند [۸۰]    ، چنان‌كه بنا به روايتى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)فرمود: از گناه بپرهيزيد. بنده گناه‌مى‌كند و در نتيجه از رزقى كه برايش فراهم‌شده بود محروم مى‌گردد. آنگاه اين آيه را تلاوت كرد [۸۱]    : «فَطافَ عَلَيها طَـائِفٌ مِن رَبِّكَ». (قلم:‌۱۹)
نكته پايانى آنكه اين داستان را با توجه به آيه «قالوا يـوَيلَنا اِنّا كُنّا طـغين» (قلم:۳۱) مى‌توان تصوير مجسمى از آياتى چون «اِنَّ الاِنسـنَ لَيَطغى اَن رَءاهُ استَغنى» (علق:۷) دانست كه يكى از ويژگيهاى روانى نوع بشر را بيان كرده و به آن صبغه فراتاريخى مى‌دهد، بر اين اساس، هنگامى كه آدمى خود را غرق در ناز و نعمت مى‌بيند، شدت تعلقات مادى و اشتغال به آن، وى را از ياد خدا غافل مى‌كند؛ اما هنگامى كه در پى حادثه‌اى، همه درها بر روى او بسته شده، هيچ كس و هيچ چيزى به حال وى سودى نمى‌بخشد، از خواب غفلت بيدار شده، به خدا رو مى‌كند، بنابراين، ابتلا و امتحان به وسيله بهره‌هاى دنيوى و گرفتار آمدن در عذاب الهى، در صورت كفران نعمت، به اصحاب الجنّة و مشركان قريش منحصر نيست، بلكه به عنوان يكى از سنتهاى الهى، شامل همه انسانها در هميشه تاريخ مى‌شود.
منابع
ارشادالعقل السليم الى مزايا القرآن الكريم، ابى‌السعود؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التعريف و الاعلام؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المراغى؛ التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج؛ تفسير نمونه؛ جامع‌البيان عن تأويل آى‌القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ حاشية محى‌الدين شيخ‌زاده على تفسير البيضاوى؛ الدرالمنثور فى‌التفسير بالمأثور؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ الكشاف؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ قصص الرحمن فى ظلال القرآن؛ اللباب فى علوم الكتاب؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مسند احمد ‌بن‌ حنبل؛ معانى‌القرآن، فراء؛ الميزان فى تفسير القرآن.
[۸۲]     التعريف و الاعلام، ص‌۳۴۳. تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۶. التحرير و التنوير، ج‌۲۹، ص‌۸۰.
[۸۳]     كشف الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۴. نمونه، ج‌۲۴، ص‌۳۹۳.
[۸۴]     تفسير ابن‌كثير، ج‌۴، ص‌۴۳۳. قصص الرحمن، ج‌۴، ص‌۶۴۹.
[۸۵]     مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵.
[۸۶]     روض‌الجنان، ج‌۱۹، ص‌۳۵۵.
[۸۷]     تفسير قمى، ج‌۲، ص‌۴۰۱.
[۸۸]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۴. اللباب، ج‌۱۹، ص‌۲۸۵. نمونه، ج‌۲۴، ص‌۳۹۳.
[۸۹]     روض‌الجنان، ج۱۹، ص۳۵۵. نمونه، ج۲۴،ص۳۹۴.
[۹۰]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۳. تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۶.
[۹۱]     التبيان، ج‌۱۰، ص‌۷۹. تفسير ابن‌كثير، ج‌۴، ص‌۴۳۴.
[۹۲]     تفسير ابى‌السعود، ج‌۹، ص‌۱۴.
[۹۳]     قصص الرحمن، ج‌۴، ص‌۶۵۰.
[۹۴]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۳۷. التبيان، ج‌۱۰، ص‌۷۹. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵.
[۹۵]     كشف الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۲.
[۹۶]     تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۷. التحريروالتنوير، ج‌۲۹، ص‌۸۰.
[۹۷]     تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۶.
[۹۸]     روض‌الجنان، ج‌۱۹، ص‌۳۵۵.
[۹۹]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۳۷. الدرالمنثور، ج‌۸، ص‌۲۵۰.
[۱۰۰]     تفسير قمى، ج‌۲، ص‌۳۹۹‌ـ‌۴۰۰.
[۱۰۱]     تفسير قمى، ج‌۲، ص‌۳۹۹‌ـ‌۴۰۰. قصص الرحمن، ج‌۴، ص‌۶۵۰.
[۱۰۲]     الكشاف، ج‌۴، ص‌۵۹۰. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵.
[۱۰۳]     تفسير قمى، ج۲، ص۴۰۰. الميزان، ج۱۹، ص‌۳۷۸.
[۱۰۴]     حاشيه شيخ زاده، ج‌۸، ص‌۲۹۹. تفسير ابى‌السعود، ج‌۹، ص‌۱۶.
[۱۰۵]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۲. الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۸.
[۱۰۶]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۲.
[۱۰۷]     الكشاف، ج‌۴، ص‌۵۹۱. تفسير مراغى، ج‌۲، ص‌۳۴.
[۱۰۸]     مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۶. تفسير مراغى، ج‌۲، ص‌۳۴.
[۱۰۹]     تفسير قمى، ج‌۲، ص‌۴۰۰. الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۸.
[۱۱۰]     روض‌الجنان، ج‌۱۹، ص‌۳۵۶.
[۱۱۱]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۳۶. التبيان، ج‌۱۰، ص‌۷۹. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵.
[۱۱۲]     الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۴. المنير، ج‌۲۹، ص‌۵۹.
[۱۱۳]     التفسيرالكبير، ج۳۰، ص‌۸۸. المنير، ج‌۲۹، ص‌۵۹.
[۱۱۴]     اللباب، ج‌۱۹، ص‌۲۸۶. التحريروالتنوير، ج‌۲۹، ص‌۸۱. نمونه، ج‌۲۴، ص‌۳۹۴.
[۱۱۵]     نمونه، ج‌۲۴، ص‌۳۹۵.
[۱۱۶]     التحرير والتنوير، ج‌۲۹، ص‌۸۲.
[۱۱۷]     تفسير قرطبى، ج۱۸، ص۱۵۶. المنير، ج۲۹، ص‌۶۵.
[۱۱۸]     مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵. الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۴.
[۱۱۹]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۳. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵. تفسير مراغى، ج‌۲، ص‌۳۴.
[۱۲۰]     مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵.
[۱۲۱]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۳۸. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵. تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۷.
[۱۲۲]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۳. نمونه، ج‌۲۴، ص‌۳۹۹.
[۱۲۳]     مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵.
[۱۲۴]     مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵. التبيان، ج‌۱۰، ص‌۸۰.
[۱۲۵]     معانى القرآن، ج‌۳، ص‌۱۷۵. جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۳۷. التبيان، ج‌۱۰، ص‌۸۰.
[۱۲۶]     التحقيق، ج‌۷، ص‌۱۴۲.
[۱۲۷]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۳۸. التبيان، ج‌۱۰، ص‌۸۰.
[۱۲۸]     الكشاف، ج ۴، ص ۵۹۰.
[۱۲۹]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۳.
[۱۳۰]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۳. تفسير قرطبى، مج‌۹، ج‌۱۸، ص‌۱۵۸. قصص الرحمن، ج‌۴، ص‌۶۵۱.
[۱۳۱]     كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۳. روض‌الجنان، ج‌۱۹، ص‌۳۵۷‌ـ‌۳۵۸.
[۱۳۲]     الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۴.
[۱۳۳]     الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۴. جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۳۹.
[۱۳۴]     الكشاف، ج‌۴، ص‌۵۹۰. الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۴.
[۱۳۵]     تفسير ابن‌كثير، ج‌۴، ص‌۴۳۳.
[۱۳۶]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۴۱. الكشاف، ج‌۴، ص‌۵۹۱. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۶.
[۱۳۷]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۴۱. روض‌الجنان، ج‌۱۹، ص‌۳۵۹.
[۱۳۸]     تفسيرقرطبى، مج‌۹، ج‌۱۸، ص‌۱۵۹.
[۱۳۹]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۴۱. تفسير ابن‌كثير، ج‌۴، ص‌۴۳۳. تفسير ابى‌السعود، ج‌۹، ص‌۱۶.
[۱۴۰]     التبيان، ج‌۱۰، ص‌۸۲. الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۴.
[۱۴۱]     تفسير قمى، ج‌۲، ص‌۴۰۰. كشف‌الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۴.
[۱۴۲]     تفسير قمى، ج‌۲، ص‌۴۰۰. الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۸.
[۱۴۳]     مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۶. تفسير مراغى، ج‌۲۹، ص‌۳۷.
[۱۴۴]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۴۳. التبيان، ج‌۱۰، ص‌۸۳. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۶.
[۱۴۵]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۴۲. التبيان، ج‌۱۰، ص‌۸۳.
[۱۴۶]     تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۹.
[۱۴۷]     حاشيه شيخ زاده، ج‌۸، ص‌۲۹۹. تفسير ابى‌السعود، ج‌۹، ص‌۱۶. قصص الرحمن، ج‌۴، ص‌۶۵۴.
[۱۴۸]     تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۹.
[۱۴۹]     جامع‌البيان، مج‌۱۴، ج‌۲۹، ص‌۴۳. تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۹.
[۱۵۰]     نمونه، ج‌۲۴، ص‌۴۰۳.
[۱۵۱]     حاشيه شيخ زاده، ج‌۸، ص‌۲۹۸. تفسير ابى‌السعود، ج‌۹، ص‌۱۶.
[۱۵۲]     روض‌الجنان، ج‌۱۹، ص‌۳۶۰. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۷.
[۱۵۳]     مجمع البيان، ج‌۱۰، ص‌۹۰. تفسيرابى السعود، ج‌۱۷، ص‌۷۵۶. الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۶.
[۱۵۴]     تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۶. التحريروالتنوير، ج‌۲۹، ص‌۷۹. قصص الرحمن، ج‌۴، ص‌۶۴۷.
[۱۵۵]     تفسير ابن‌كثير، ج‌۴، ص‌۴۳۳. الميزان، ج‌۱۹، ص‌۳۷۳. المنير، ج‌۲۹، ص‌۵۸‌ـ‌۵۹.
[۱۵۶]     مسند احمد، ج‌۲، ص‌۲۷۱. صحيح مسلم، ج‌۲، ص‌۱۳۴‌ـ‌۱۳۵.
[۱۵۷]     كشف الاسرار، ج‌۱۰، ص‌۱۹۲. الكشاف، ج‌۴، ص‌۵۸۹. مجمع‌البيان، ج‌۹، ص‌۵۰۵.
[۱۵۸]     تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۶۰. المنير، ج‌۱۹، ص‌۵۸‌ـ‌۵۹.
[۱۵۹]     المنير، ج‌۲۹، ص‌۵۸. الدرالمنثور، ج‌۸، ص‌۲۵۰.
[۱۶۰]     نمونه، ج‌۲۴، ص‌۴۰۵.
[۱۶۱]     تفسير قمى، ج‌۲، ص‌۴۰۰.
[۱۶۲]     تفسير قرطبى، ج‌۱۸، ص‌۱۵۹.
------------------



جعبه ابزار