اعتراض بعضی از حاضران به اهانت یزید به سر امام حسین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
عبدالواحد نیشابوری از علی بن محمد و او از فضل بن شاذان (شیخ طوسی در کتاب ده او را از اصحاب امامهادی و امام عسکری شمرده و درباره او گفته است: او متکلم و فقیهی عالی قدر بوده و کتابهایی نوشته است. کشی درباره او اخبار مدح و ذمی نقل کرده است.
) نقل کرده است که گفت: از امام رضا (علیهالسلام) شنیدم که فرمود:
هنگامی که سر حسین بن علی (علیهالسلام) را به شام بردند، یزید - لعنة الله علیه - دستور داد آن را بر زمین گذاشتند و میز غذا را بر آن نهادند. آن گاه او با یارانش سرگرم خوردن غذا و نوشیدن آب جو شد. چون فارغ شدند، یزید امر کرد سر بریده حسین ما را در تشتی پیش تخت او نهادند. سپس وی میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد، و در حین بازی حسین و پدر و جدش را با تمسخر یاد میکرد، و چون از هم بازی اش میبرد، جام (آب جو) را بر گرفته، سه جرعه مینوشید، و سپس ته مانده آن را در کنار تشتی که سر بریده امام در آن بود، بر زمین میریخت. (آن گاه امام رضا؟ فرمود: پس هر کس از پیروان ماست، باید از نوشیدن آبجو و بازی شطرنج بپرهیزد، و هرکس که دیده اش به آب جو یا شطرنج بیفتد و امام حسین را یاد کند و بر یزید و آل زیاد لعن فرستد، خداوند عزوجل گناهانش را محو و نابود سازد؛ هر چند به عدد ستارگان آسمان باشد.
)
عبدالله بن تمیم قرشی نیز از عبدالسلام بن صالح هروی (تستری درباره او گفته است: عبد السلام بن صالح هروی، کنیه اش اباصلت است. شیخ طوسی او را از اصحاب خاص امام رضا معرفی کرده و ذهبی او را خادم امام رضا دانسته است و در کتابهای رجالی او را شدید التشیع، کسی که از او دروغی شنیده نشده، ثقه، مامون، صحیح الحدیث و... توصیف کردهاند..
) و او از امام رضا نقل میکند که حضرت فرمود:
نخستین کسی که در اسلام و در شام (دمشق) برای او آب جو ساختند، یزید - لعنة الله علیه - بود. آن را برایش آوردند، در حالی که سر سفره غذایی بود که در کنار سر حسین له گسترده بودند. آن گاه او شروع به نوشیدن کرد و خود
[۱] ساقی یارانش بود و به آنها میگفت: بنوشید که این شراب مبارک است و همین که ما نخستین کسانی هستیم که آن را مینوشیم، در حالی که سر دشمن در مقابل ما، و زیر میز غذای ماست و ما با کمال آرامش فکر و قلب مطمئن مشغول خوردن و نوشیدن آنیم، برای مبارکی آن کافی است. (سپس امام فرمود: پس هر کس از شیعیان ماست، باید از آشامیدن فقاع (آب جو) بپرهیزد؛ زیرا آن از نوشیدنیهای دشمن ماست، و اگر کسی از آن نپرهیزد، از ما نیست.
عماد الدین طبری نیز خلاصهای از این روایت را نقل کرده است.
)
رفتار یزید با سر امام حسین (علیهالسلام) چنان زشت و تاثربرانگیز بود که اعتراض حاضران و حتی بعضی از افراد خاندان بنی امیه را برانگیخت.
پیش از همه یحیی بن حکم برادر مروان که نزد یزید نشسته بود، وی را به باد نکوهش گرفت و در قالب شعری گفت:
الهام بادنی الطف آدنی قرابة• • • من ابن زیاد العبد ذی الحسب الرذل
امنیة امسی نسلها عدد الحصی• • • وبنت رسول الله لیس لها نسل
سری که کنار طف
شد در خویشاوندی به تو نزدیک تر است از پسر زیاد؛ آن بردهای که از نژادی پست است. نسل امیه به شماره ریگهاست؛ اما دختر رسول خدا دودمانی ندارد
پسر او کشته شد ». ولی یزید در برابر این اعتراض، طبق عادت همیشگی متوسل به زور شد و به سینه یحیی بن حکم زد و او را وادار به سکوت کرد.
(خوارزمی اسم وی را عبدالرحمن بن حکم ذکر کرده و افزوده است که یزید در پاسخ او گفت: «اینجا جای گفتن این سخن است؟! نمیتوانی ساکت باشی؟».
) یحیی بن حکم در مسجد دمشق نیز وقتی حاملان سرها را دید و گزارش واقعه کربلا را از آنان شنید، با لحن تندی آنان را سرزنش کرد و گفت: «میان شما و پیامبر در قیامت پرده جدایی افتاد و من از این پس در هیچ کاری با شما موافقت نمیکنم».
بعد از یحیی بن حکم، ابوبرزة اسئلمی (نام ابوبرزة اسلمی، نضلة بن عبید، یا نضلة بن عمرو و یا نضلة بن عائذ بوده است. او از اصحاب پیامبر بود و در هفت جنگ از جنگهای صدر اسلام، از جمله خیبر و فتح مکه، حضور داشته و در جنگ نهروان نیز همراه علی بن ابی طالبة بوده است. او پس از تاسیس بصره، در این شهر ساکن شد. وی در لشکر کشی به خراسان حضور داشت و سرانجام در سال ۹۵ قمری در مرو از دنیا رفت.
خوارزمی پس از ذکر روایت فوق، مینویسد: «گفته شده آن کس که به یزید اعتراض کرد، ابوبرزة اسلمی نبوده است؛ بلکه سمرة بن جندب صحابی پیامبر بوده است. ولی با توجه به شواهد تاریخی، نمیتوان این نقل را پذیرفت؛ زیرا اولا خبری مرسل و منفرد است که خود خوارزمی نیز آن را مسلم نمیدانسته است؛ از این رو با عبارت «قیل» بدان اشاره کرده است؛ ثانیة خود وی در جای دیگری گفته است که سمرة بن جندب پیش از واقعه کربلا از دنیا رفته است
ثالثا در پرونده سمرة بن جندب سوابقی چون خوش خدمتی به بنی امیه و همکاری با نیروهای عبدالله بن زیاد و دعوت مردم به جنگ با امام حسین از دیده میشود.
از چنین کسی بعید است چنان سخنی را در مجلس یزید گفته باشد.) نیز باشجاعت عمل یزید را آشکارا تقبیح کرد. (بعضی از مورخان، شبیه چنین اعتراضی را از ابوبرزه، احتمالا به اشتباه، در مجلس ابن زیاد نقل کردهاند.)
او خطاب به یزید گفت:
وای بر تو! با چوب دستی خود به دندانهای حسین میزنی؟! گواهی میدهم که رسول خدا دندانهای او و برادرش حسن را میبوسید و میگفت: «شما سرور جوانان بهشت هستید؛ خدا قاتلان شما را بکشد و لعن کند و در دوزخ جای دهد که به جایگاهی است. اما توای یزید! در روز قیامت وارد محشر میشوی، در حالی که عبید الله بن زیاد شفیع توست؛ اما حسین وارد محشر میشود، در حالی که محمد شفیع اوست.
یزید ناراحت شد و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند.
روایت فوق گویای این است که در مجلس یزید، شماری از صحابه پیامبر حضور داشتهاند و به او اعتراض کردهاند؛ اما یزید نه تنها به آنان بی اعتنایی کرد، بلکه کفر و کینه خود را نیز نتوانست پنهان نگاه دارد، و از این رو با وام گرفتن ابیاتی از عبدالله بن زبعری (عبدالله بن زبعری بن قیس بن عدی بن سعد بن سهم قرشی، از دشمنان سرسخت رسول خدا و مسلمانان بود که سر انجام بعد از فتح مکه اسلام آورد. او که در هنر شعر، سرآمد همۂ قریشیان بود، تا پیش از فتح مکه با اشعار هجوی خود به اسلام و مسلمانان اهانت میکرد و با سرودههایش در برابر اشعار هجوی دو شاعر پیامبر، حسان و کعب (که بر ضد مشرکان شعر میسرودند) میایستاد.
یزید در جایگاه خلیفه مسلمانان، شعر خود را با نگاه به شعری سروده است که عبدالله بن زبعری پیش از مسلمان شدنش، بعد از جنگ احد و شکست مسلمانان، بر ضد آنان سروده است! .
) چنین سرود:
ای کلاغ شوم نالان! هرچه میخواهی بگو، که این بار نالهات
از آینده نمیدهد؛ بلکه برای کاری است که شده!
هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و حوادث روزگار همه بازیگرند. کاش بزرگان من که در بدر کشته شدند، امروز بودند و میدیدند که خزرجیان چگونه از درد نیزهها مینالند. کاش برخیزند و از شادی فریاد بزنند: ای یزید دست مریزاد!
من از خندف (خنف لقب لیلی دختر ځلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه، کنیز الیاس بن مضر بن نزار بن عدنان (از اجداد قریش)، بوده است. فرزندان الیاس، زاده او و بدو منسوباند و خندفی خوانده میشوند.
) نباشم، اگر از فرزندان احمد در برابر آنچه کردهاند، انتقام نگیرم.
هاشمیان
چند روزی با سلطنت بازی کردند؛ وگرنه نه خبری
آسمان آمده و نه وحی نازل شده است.
ما انتقام خون خود را از علی گرفتیم و این قهرمان شجاع سلحشور (حسین) را کشتیم.
سرآمد بزرگانشان را کشتیم و شکست بدر را جبران کردیم. اینک عمل ما و آنان سر به سر شد. (کاملترین صورت این اشعار را خوارزمی،
در هشت بیت نقل کرده است:
یا غراب البین ما شئت فقل انما تندب امر قد فعل گل ملک نعیم زائل وتینات الدهر یلعبن بگل لیت اشیاخی ببر شهدوا جرع الخزرج مین وقع الاسل الاهلوا واستهوا فرحة ثم قالوا یا یزید لاشل لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل لعبتهاشم بالملک قلا بر جاء ولا وی تزل قد اخذنا من علی ارنا وقتلنا الفارس اللیث البطل
وقتلنا القرم من ساداتهم وعدلناه ببدر قاغستدل گفتنی است فقط سه بیت اول و بیت آخر این اشعار از عبدالله بن زبعری است و بقیه ابیات از خود یزید است. منابع متعددی این عمل ننگین یزید را ذکر کردهاند و اشعاری را که وی خوانده، به صورت خلاصه و بااندکی تفاوت آوردهاند. برای اطلاع بیشتر در این باره ر. ک: .
)
در مجلس یزید حادثه ناگوار دیگری رخ داد که زمینه ساز گفت و گوی تند میان حضرت زینب و یزید شد.
فاطمه دختر امام حسین میگوید: چون ما پیش روی یزید نشستیم، مردی سرخ رو از مردم شام برخاست و گفت: «ای امیر مؤمنان، این دخترک را به من ببخش»، و مقصودش من بودم که سیمای زیبایی داشتم؛ پس به خود لرزیدم و گمان کردم خواسته او محقق خواهد شد؛ پس جامه عمهام زینب را گرفتم و او که میدانست چنین امری عملی نیست، به آن مرد شامی گفت: «به خدا دروغ گفتی و خود را خوار کردی! به خدا این کار نه در توان توست و نه در توان او (یعنی یزید)».
یزید برآشفت و به زینب گفت: «تو دروغ گفتی. اختیار این کار به دست من است و اگر بخواهم میتوانم».
زینب گفت: «هرگز! به خدا این کار را خدا به دست تو نداده است، مگر اینکه از دین ما بیرون روی و به آیین دیگری در آیی».
یزید از شدت خشم، به جوش آمده، گفت: «با من چنین سخن میگویی؟ پدر و برادر تو بودند که از دین بیرون رفتند».
زینب فرمود: «تو و پدرت و جدت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و آیین پدر و برادر من هدایت شدهاید».
یزید گفت: «دروغ گفتیای دشمن خدا».
زینب فرمود: «تو اکنون امیر و فرمانروایی هر چه بخواهی میگویی و هر چه بخواهی میکنی؛ به ستم دشنام میدهی، و با سلطنت چیره میشوی».
یزید گویا
سخنان حضرت شرمنده و خاموش شد. آن مرد بار دیگر گفت: این دخترک را به من ببخش، یزید به او گفت: «دور شو! خدا مرگت دهد! »
(ابن طاووس و ابن نما این ماجرا را به گونهای دیگر نقل کردهاند.
خوارزمی جمله آخر حضرت زینب را که باعث سکوت یزید شد، این گونه نقل میکند: «... و با سلطنت چیره میشوی، خدایا من تنها به تو شکایت میکنم»
بعضی از منابع گفتهاند یزید در پایان به آن مرد گفت: «وای بر تو! این درخواست را مکن. این دختر علی و فاطمه است و اینان اهل بیتی هستند که پیوسته دشمنان ما بودهاند».
)
در این هنگام امام سجاد فرصت را برای برملا کردن ماهیت خاندان بنی امیه غنیمت شمرد و با بی توجهی به رعب و وحشتی که بر مجلس سایه افکنده بود، باصلابت از جا برخاست و پیش روی یزید قرار گرفت و در شعری، خطاب به یزید گفت:
لا تطمعوا ان تهیئونا ونکرمکم• • • وان نکف الاذی عنکم وتوذونا
الله یعلم انها لا تحبکم• • • ولا نلومکم ان لم تحبونا
«انتظار نداشته باشید که وقتی شما ما را خوار میکنید، ما شما را گرامی بداریم؛ هنگامی که شما آزارمان میدهید، ما از آزار شما خودداری ورزیم. خدا میداند که ما شما را دوست نداریم و از اینکه شما نیز ما را دوست نمیدارید، سرزنشتان نمیکنیم».
یزید با دیدن شجاعت و صلابت امام سجاد، و دیدگان بهت زدهای که به او خیره شده بود، چنان خود را بی دفاع یافت که نتوانست پاسخ مستدلی به سخنان امام بدهد؛ پس به جبر متوسل شد و در پاسخ امام گفت: «راست میگوییای جوان! ولی پدر و جد تو میخواستند امیر باشند؛ اما ستایش خدایی را که آنها را خوار کرد و خونشان را ریخت».
«ای علی، پدر تو پیوند خویشاوندی را برید و حق مرا نادیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیزه برخاست. خدا هم با او آن کرد که دیدی».
امام با استناد به قرآن پاسخی به یزید داد که او را در تنگنای بیشتری قرار داد. امام به او فرمود: ما اصاب من مصیبة فی الارض ولا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان تبراها ان ذلک علی الله یسیر؛
«هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در وجود شما روی نمیدهد، مگر اینکه پیش از آنکه زمین را بیافرینیم، در لوح محفوظ ثبت بوده است؛ و این امر برای خدا آسان است! » یزید احتمالا برای بی اعتنایی به امام و کوچک شمردن سخنان او به پسرش خالد گفت: پاسخ او را بگو! خالد ندانست چه بگوید و یزید خود این آیه را خواند: وما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم ویعفو عن کثیر؛
«هر مصیبتی به شما رسد، به سبب اعمالی است که انجام دادهاید، و
[۱۰] بسیاری را عفو میکند! »
امام در پاسخ وی این آیه را خواند: کیا تاسوا علی ما فاتکم ولاتفرحوا بما آتاکم والله لا یحب کل مختال فخور؛
«این بدان سبب است که برای آنچه از دست دادهاید تاسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دل بسته و شادمان نباشید؛ و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد! » (برخی تفاسیر روایی شیعه، این مناظره قرآنی را در نخستین رویارویی یزید و امام سجاد هنگام ورود اهل بیت به تالار قصر یزید، و به این صورت آوردهاند: .... یزید به حضرت گفت: ای علی، ما اصابکم من مصیبة فبما گست ایدیکم ویعفوا عن کثیر. امام سجاد و فرمود: هرگز این آیه در شان ما نازل نشده است؛ بلکه این آیات دربارة ماست: ما اصاب من مصیبة فی الارض ولا فی انسیم الا فی کتاب من قبل ان تبراها ان ذلک علی الله یسیر لکی تاسوا علی ما فاتکم ولا تفرحوا بما آتاکم. ما همانهایی هستیم که برای آنچه از دست میدهیم تاسف نمیخوریم و از آنچه به ما روی آورد شادمان نمیشویم.
) و در ادامه فرمود: «ای پسر معاویه، هند و صخر! پیش از آنکه من و تو به دنیا بیاییم، حکومت و امارت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدم علی بن ابی طالب بود، و پدر و جد تو، پرچم کافران را در دست داشتند».
سپس فرمود: «وای بر توای یزید! اگر میدانستی چه کردهای و بر سر پدر و برادر و عموزادهها و خاندان من چه آوردهای، به کوهها میگریختی و بر خاکستر مینشستی. آیا
[۱۲] سر
[۱۳] حسین، فرزند علی و فاطمه که امانت رسول خداست، بر در شهر شما آویزان شود؟ پس تو را به پستی و پشیمانی در روز قیامت بشارت میدهم؛ زمانی که همه مردم برای روزی که هیچ شک و تردیدی در آن نیست، جمع میشوند». ۴
ابوالفرج اصفهانی مینویسد:
این مجلس مردی از اهل شام برخاست و به یزید گفت: بگذار من او را بکشم. زینب ان خود را روی امام انداخت و به یزید گفت: «بس است هرچه خون از ما ریختی». علی بن الحسین ال نیز به او فرمود: «اگر با این زنان پیوند خویشاوندی داری و میخواهی مرا بکشی، پس کسی را همراه آنها بفرست که ایشان را به مدینه برساند». یزید گفت: «جز تو کسی متصدی این کار نخواهد بود».
نوشتهاند در این هنگام، یکی از علمای یهود که در مجلس یزید حضور داشت، به شدت تحت تاثیر گفت و گوی امام سجاد با یزید قرار گرفت و از یزید پرسید: ای امیر مؤمنان، این نوجوان کیست؟
یزید گفت: پسر صاحب این سر است.
عالم یهودی پرسید: صاحب این سر کیست؟
یزید گفت: فرزند علی بن ابی طالب.
یهودی پرسید: مادرش کیست؟
یزید گفت: فاطمه دختر رسول خدا.
عالم یهودی با تعجب گفت: سبحان الله! این فرزند دختر پیامبر شماست و شما به این زودی او را کشتید؟! بد جانشینانی در میان ذریة او هستید. به خدا قسم اگر پیامبر ما موسی فرزندی برای ما میگذاشت، گمان میکنم او را به جای خدا میپرستیدیم! اما شما دیروز پیامبر تان را از دست دادهاید و امروز بر فرزند او حمله برده و او را کشتهاید؟! بدا به حال شما امت.
پس یزید دستور داد ضربهای محکم به گلوی او بزنند. عالم یهودی در حالی که برمی خاست گفت: اگر میخواهی مرا تنبیه کن و اگر میخواهی بکش یا رهایم کن. من در تورات خواندهام اگر کسی ذریه پیامبر را بکشد، همیشه مغلوب است و هنگامی که بمیرد، خداوند او را با آتش جهنم بریان میکند.
قطب الدین راوندی همین خبر را بااندکی تفاوت نقل کرده و افزوده است:
وقتی عالم یهودی پی برد که این سر امام حسین از فرزند رسول خداست که اینک در میان تشت و در مقابل یزید است، گفت: «خدا خیرتان ندهد! وای بر توای یزید! بین من و داود نبی هفتاد و چند نسل فاصله شده است؛ اما وقتی یهودیان مرا میبینند، در حد پرستش مرا تعظیم و تکریم میکنند؛ ولی شما دیروز پیامبر تان در کنارتان بوده و امروز فرزند دخترش را کشتهاید؟! » آن گاه به سمت تشتی که سر حضرت در میان آن بود خم شد و سر مبارک امام حسین را بوسید و خطاب به آن سر گفت: «من شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و جد تو محمد فرستاده خداست». بعد از این سخن از مجلس خارج شد و یزید دستور داد او را بکشند.
بر اساس روایتی از امام سجاد یکی دیگر از کسانی که به یزید اعتراض کرد، سفیر روم بود. البته روشن نیست که این اعتراض در همان مجلس نخستی که در ابتدای ورود اهل بیت برگزار شد صورت گرفته است، یا در مجلس دیگری. بر اساس آنچه در روایت آمده است، احتمالا این واقعه در جلسه دیگری غیر از آنچه تا به حال از آن سخن گفتیم، اتفاق افتاده است؛ زیرا حضرت میفرماید: «وقتی سر حسین را نزد یزید آوردند، وی همواره مجالس شراب بر پا میکرد و سر
[۱۵] حسین را در مقابل خود قرار داده، شراب مینوشید». (روی عن علی بن الحسین زین العابدین انه قال لما اتی براس الحسین الی یزید کان یتخذ مجالس الشرب ویاتی براس الحسین: فیضعه بین یدیه ویشرب علیه. .
اگر این اعتراض فقط در همان مجلس اول اتفاق افتاده بود، امام به آن تصریح میکرد و دست کم نیازی به این تعبیر که در روایت آمده و دلالت بر استمرار میکند، نبود.)
در یکی از این روزها سفیر قیصر روم، که از اشراف و بزرگان روم بود، در مجلس یزید حاضر شد و گفت: ای پادشاه عرب! این سر کیست؟
یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟
گفت: هنگامی که نزد قیصر روم برگردم، او درباره هر چه دیدهام از من میپرسد. دوست دارم داستان صاحب این سر را برای او بگویم تا او نیز در شادی و سرور با تو شریک باشد.
یزید گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب است.
سفیر روم گفت: مادرش کیست؟
یزید گفت: فاطمه زهرا.
سفیر گفت: او دختر کیست؟
یزید گفت: دختر رسول خدا.
سفیر نصرانی روم گفت: اف بر تو و اف بر دین تو! دین داری اقوم من بهتر از دین داری توست؛ زیرا من از نیروهای داود پیامبر هستم و بین من و او، پدران بسیاری فاصله است؛ اما نصرانیها مرا بزرگ میشمارند و خاک پای مرا برای تبرک برمی دارند؛ برای اینکه من از اولاد داود هستم؛ ولی شما، فرزند دختر پیغمبر خود را میکشید، درصورتی که بین او و پیامبر شما، یک مادر بیشتر فاصله نیست! پس این چه دینی است که تو داری؟». وی پس از آن، شواهد و نمونههایی از احترام فوق العاده مسیحیان را به آثار حضرت مسیح ذکر کرد.
(سبط ابن جوزی نیز خلاصه این واقعه را نقل کرده است.
ضمنا در ادامه گفت و گوی سفیر روم، از قول او به اماکن و جزئیاتی اشاره شده است که واقعیت آنها امروز برای ما روشن نیست. گفتنی است بین گفت و گوهای سفیر روم و عالم یهودی با یزید، وجوه تشابه و اشتراک متعددی به چشم میخورد که نشان میدهد احتمالا هر دو روایت اشاره به یک ماجرا دارد.)
هند دختر عبداللہ بن عامر بن گریز، که همسر یزید بن معاویه بود، وقتی سخنانی را که در آن مجلس رد و بدل میشد شنید، جامه بر سر کشید و از اندرونی خارج شد و گفت: ای امیر مؤمنان، آیا این سر حسین پسر فاطمه دختر پیغمبر خداست؟ یزید گفت: «آری، بر پسر دختر پیغمبر و نخبه قریش فغان کن و سیاه بپوش! ابن زیاد شتاب کرد و او را کشت، که خدا او را بکشد».
(خوارزمی نقل میکند وقتی هند شنید که به دستور یزید سر مبارک امام را بر سر در خانه اش آویزان کردهاند، سراسیمه وارد مجلس شد و این سخنان را گفت.
)
چنان که پیش تر هم گفتیم، مقصر قلمداد کردن ابن زیاد، حلقهای از زنجیره ظاهر سازی و فرافکنی یزید بود؛ زیرا وی از عواقب مصائب هولناکی که به بار آورده بود، میترسید.
• پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۲، ص۱۲۰-۱۳۲.