الله
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
«الله»
اسم است از برای ذات مستجمع جمیع
صفات کمالیه بدون لحاظ و تعیین صفتی از صفات. الله برترین نام از نامهای ذات مقدسی است که
هستی صرف و جامع و مبداء همه کمالات وجودی و منزه از هر نقصی است و چون آن ذات اقدس جامع همه
اسمای حسنی و صفات نیکوست، گفته میشود: الله
اسم ذاتی است که جامع همه کمالات است و گرنه اشتمال بر کمالات در معنای این کلمه مأخوذ نیست.
ابنخالویه در
اعراب ثلاثین سوره میگوید: «
اِسْمٌ لا یَنْبَغِی اِلاّ لِلّٰهِ جَلَّ ثَنآؤُهُ»؛
«
اسمی است که سزاوار نیست مگر برای الله بلندمرتبه»
و در قول خدای تعالی: «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً؛
آیا برای او همنامی میدانی؟» گفته شده است؛ یعنی آیا در مشرق و مغرب خشکی و دریا و کوه و هموار و هر مکان و هر جایی احدی را که
اسم او الله باشد، غیر از او میشناسی؟ یعنی نخواهی شناخت.
پیرامون این
اسم، که بهتصریح بعضی «
اسم اعظم» است و در اینکه
مشتق است یا مشتق نیست و مطالب دیگر، علمای بزرگ ادب و
لغت و
فلسفه و
عرفان بیانات و تحقیقات مهمی در کتابهای شرح
اسماءالحسنی و کتابهای لغت و
تفسیر و شرح ادعیه فرمودهاند، که آوردن آن مباحث در این رساله خارج از ظرفیت آن است و اهل تحقیق و بررسیهای عمیق را همان کتابها کافی و وافی است.
فقط در اینجا اجمالا میگوییم: «الله»، که از آن تعبیر به
اسم جلاله میشود، دلالت دارد بر ذات جامع جمیع صفات کمال، مثل
علم و
قدرت و تفرّد و
وحدت؛ بنابراین یک مسّمی بیشتر نخواهد داشت و این دلالت بر تفاوت نمیکند و این لفظ مقدّس مشتق باشد یا غیرمشتق و دلالتش بر ذات احدیت به وضع تعیّنی باشد یا تعیینی. در هر صورت این لفظ دلالت بر آن ذات دارد و در لسان عربی بین اسمای حسنی،
اسمی که به دلالت مطابقی این دلالت را داشته باشد، در نظر نیست مگر در مثل «هو» این ادّعا بشود.
راغب میگوید: اصل «الله»، اله است که همزهاش حذف شده و بر آن الف و لام تعریف وارد شده است و سپس مثل ابنخالویه به آیه شریفه «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً؛
آیا برای او همنامی میدانی؟» (استشهاد نموده است.
) و بنابر آنکه مشتق باشد، چنانکه از بعضی
روایات نیز استفاده میشود، در اینکه اصل «الله» اله بوده است، اختلافی نیست. هرچند در اینکه همزه آن حذف شده و بهجای آن الف و لام آورده شده است، یا اینکه الف و لام بر آن داخل شده و الف اصلی آن حذف شده است. به عبارت دیگر: در اینکه الف و لام تعویض است و قیاسی است یا تعویض نیست و به غیرقیاس است، اختلاف است. چنانکه در سرّ قرائت آن به قطع همزه و نکات دیگر، بحثهای ادبی لطیفی بین علمای
نحو و
ادب مطرح شده است که علاقهمندان میتوانند آنها را در کتابهای نحو و ادب مطالعه فرمایند.
در زبان
عرب و فرهنگ
وحی، اله بر هر معبودی که عابدان در پیشگاهش
خضوع کنند، اطلاق می شود؛
حق باشد یا
باطل: «لا تتخذوا الهین اثنین؛
» (
سوره نحل،
آیه ۵۱)، «أرأیت من اتخذ الهه هواه؛
(
سوره فرقان، آیه ۴۳) «أأنت فعلت هذا بالهتنا؛
» (
سوره انبیاء، آیه ۶۲)؛ اما الله بر اثر کثرت استعمال،
علم (
اسم خاص) ذات مقدس
خداوند است که جامع همه
صفات جلالی و
جمالی است و جز بر او اطلاق نمیشود: «هو الله الخالق الباری المصور له الأسماء الحسنی؛
» (
سوره حشر، آیه ۲۴) و از اینرو لفظ
جلاله (الله) موصوف همه اسمای حسنای خداوند از جمله
الرحمن و
الرحیم قرار میگیرد، ولی خود
صفت هیچ
اسمی واقع نمیشود و بر این اساس، گفته میشود: الله
اسم ذات و دیگر
اسمهای خداوند نامهای صفات اوست.
در میان اسمای لفظی خدای سبحان
اسم مبارک الله،
اسم جامع و
اعظم است و سایر
اسمای الهی با واسطه یا بیواسطه، زیر پوشش این نام مقدس است؛ مثلا
اسم شافی که از اسمای جزئیه است زیر پوشش
رازق و رازق تحت پوشش
خالق و خالق زیر پوشش
قادر و قادر زیر پوشش
اسم جامع و اعظم الله است.
قرآن پژوهان راجع به
اشتقاق این لفظ
جلاله و اینکه اصل شکل لغوی آن چگونه بوده است، نظرها و دیدگاههای مختلفی را بیان کردهاند.
استاد
شهید مطهری درباره ریشه
لغت "الله" چنین بیان میکنند:
"کلمه الله در اصل الاله بوده است و همزه آن به خاطر
کثرت استعمال حذف شده است
و یا این که احتمال قوی این است که اله و وله دو
لهجه از یک لغت باشد یعنی اول وله بوده و بعد آن را به صورت اله استعمال کرده اند.
گروهی میگویند که الله گونه دیگر از الاهای
سریانی (آرامی) است، این دیدگاه_ که
فخررازی آن را در
مفاتیح الغیب نقل کرده و بعید دانسته _از جانب
شرقشناسان تأیید شده و بیشتر مقبول این گروه است. مقاله "ونکن بلاک ماکدونالد" مستشرق انگلیسی درباره الله و مقاله او درباره کلمه اله
ماکدونالد در این دو مقاله سعی در اثبات آرامی یا عبری بودن این واژه نموده است.
واژه الله همان لاه است
که
الف و لام تعریف به خود گرفته است: ال+لاه => اللّه
۱ - تستر ۲ - علا و ارتفع: بلند و مرتفع و برتر از هرچیز و "تستر" یعنی از نظرها پوشیده و محجوب و آیه شریفه (
سوره انعام، آیه ۱۰۳) «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار؛
»
اللّه در اصل اَلاِله بوده است، که در
تلفظ، تخفیف پذیرفته است: اَل + اِله => اللّه
الله در اصل اِلاه بوده است، بعدها الف و لام تعریف بر سر آن وارده شده و به شکل الالاه درآمده است سپس عرب زبانان، همزه را به علت ثقیل بودن در تلفظ، حذف کردهاند و هنگامی که همزه از اول آن حذف شد،
کسره آن را به
لام تعریف دادند و به صورت (اللاه) درآمد و بعد از آن لام تعریف را حرکت دادند. بنابراین وقتی دو لام متحرک در کنار هم قرار گرفتند، اولی را در دومی
ادغام کردند تا این که بعد از این تغییرات تبدیل به الله شد. چگونگی مراتب اشتقاق این
نظریه و تغییرات آن را میتوان به شکل ذیل به طور خلاصه بیان کرد: اضافه کردن ال به واژه اِلاه، حذف همزه دوم این واژه، دادن حرکت کسره همزه محذوف به لام تعریف، ادغام دو تا لام
اِلاه --->اَلاِلاه--->اَللاه--->اَلِلاه--->الله
طبق این برداشت ریشه الله معنی وصفی دارد و در اصل
مشتق از وله به معنای
تحیر! است چرا که
عقل ها در ذات اقدس او حیراناند و گاه نیز از ریشه الاهه به معنای
عبادت دانستهاند و الاله را به معنی
معبود که جامع جمیع اوصاف
جلالی و
کمالی و عاری از هر
عیب و
نقص وجودی است گرفتهاند.
از ریشه اله معانی متعددی در کتب لغت ذکر شده که از میان آنها معنی اله را می توان یکی از آنها یا تمامی آنها دانست. در ذیل به نمونهای از این معانی اشاره می شود.
اَلَه، یَاله، اُلوهَة، اُلوهیّة: عبادت و پرستش کردن (کسی یا چیزی را).
اینکه اصل آن از «اَلَه» (به فتح فاء و عین) است که
اسم جنس است بر هر معبودی که به حقّ یا باطل عبادت شود؛ اعم از اینکه پرستنده معبود باطل فقط آن را معبود بداند و به ربوبیت «الله» معتقد باشد، مثل بسیاری از
مشرکین، یا اینکه به ربوبیت آن و اتّصافش به صفات کمالیه ربانی قائل باشد.
پس بهعکس آنچه که فرقه گمراه
وهابیت و
ابنتیمیه و پیروانش گمان کردهاند که کلمه
توحید فقط دلالت بر توحید الوهیت و نفی شرک در معبودیت دارد و نفی شرک در ربوبیت و اثبات توحید در ربوبیت از آن استفاده نمیشود. این کلمه طیبه بر نفی مطلق
شرک برای حضرت احدیت دلالت دارد؛ زیرا شرک در الوهیت و معبودیت، همچنانکه گاه به اعتقاد باطلی مثل عقیده به اینکه شیء وجود تنزیلی خدا در عبادت اوست، حاصل میشود. گاه هم به عقاید باطل دیگر مثلاً چیزی یا شخصی را در مثل امر
خلق و
رزق و
اماته و
احیا شریک خدا دانستن واقع میشود. پس وقتی گوینده این کلمه طیبه نفی هر معبود را نمود، چنانکه نفی معبودی را که مشرک در عبادت بهواسطه اعتقاد فاسدی آن را میپرستد، مینماید، معبودی را هم که مشرک در ربوبیت بهواسطه اعتقادی از رقم دوم میپرستد، نیز نفی مینماید و نفی این دو معبود، نفی اصل و منشا عقیده به معبودیت آنهاست و چون موارد شرک در عبادت و پرستش ظهور پیدا میکند، ازاینجهت نفی آن شده و با نفی لازم، نفی ملزوم (یعنی عقاید فاسدی که منشا عبادت غیرخدا میگردد) نیز میشود.
بنابراین چنان نیست که کلمه توحید فقط شرک در الوهیت را ـ بهمعنایی که وهابیها میگویند و مجامع با توحید ربوبیت میشمارند ـ نفی نماید و به نفی شرک در ربوبیت ارتباط نداشته باشد؛ بلکه وقتی معبود غیر او را نفی کردیم، هرگونه شریکی را هم برای او نفی نمودهایم و این در صورتی است که «الله» از «اله» (به فتح فاء و عین) مثل «عبد» لفظاً و معناً باشد و الاّ برحسب اشتقاقات دیگر، این توهم وهابیها که میخواهند آن را مبدا یک سلسله دعواهای باطل دیگر خود قرار دهند، بطلانش بهصراحت معلوم است.
اینکه مشتق از «وله» است و بنابراین اصل «اله» هم «وله» است که واو آن به همزه بدل شده است. و خداوند متعال را به این جهت «اله» گویند که هر مخلوقی یا به تسخیر و یا به اختیار، مایل به اوست، چنانکه میفرماید:«کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ؛
هریک از آنها
نماز و
تسبیح خود را میداند»
و نیز میفرماید: «وَاِنْ مِن شَیءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ؛
همه تسبیح او میگویند و هر موجودی، تسبیح و
حمد او میگوید و لیکن شما تسبیح آنها را نمیفهمید»
و نیز میفرماید: «اِنّا لِلّٰهِ وَاِنّا اِلَیْهِ رَاجِعُونَ؛
ما از آنِ خداییم و بهسوی او بازمیگردیم!»
و در آیه دیگر فرمود: «وَلَهُ اَسْلَمَ مَن فِی السَّمَوَاتِ وَالْاَرْضِ طَوْعاً وَکَرْهاً وَاِلَیْهِ یُرْجَعُونَ؛
و تمام کسانی که در آسمانها و
زمین هستند، از روی اختیار یا از روی اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسلیماند، و همه بهسوی او بازگردانده میشوند»
از اینجهت است که بعضی گفتهاند: «اللهُ مَحْبُوبُ الْاَشْیآءِ کُلِّها»
و این منافات ندارد که بعضی از افراد انسان بهسبب برخی کاستیها از او منصرف میشوند و سیر اختیاری خود را که باید بهسوی او باشد، به قهقری مبدل کرده و از او دوری میجویند. با اینحال، در سیر کلی، همه بهسوی او میروند و بازگشت همه بهسوی اوست.
«فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیءٍ وَاِلَیْهِ تُرْجَعُونَ؛
پس منزّه است خداوندی که مالکیّت و حاکمیّت همهچیز در دست اوست و شما را بهسوی او باز میگردانند»
در
لسانالعرب است که: «مَعْنی وَلاهُ: اَنَّ الْخَلْقَ یَولَهُونَ اِلَیهِ فِی حَوائِجِهِمْ؛ وَ یَضْرَعُونَ اِلَیْهِ فِیما یُصِیبُهُمْ وَیَفْزَعُونَ اِلَیْهِ فِی کُلِّ ما یَنُوبُهُمْ»
أَلَهَّه، اِتَّخَذَ اِلهاً: (چیزی یا کسی را به) خدایی گرفتن.
الهت الی فلان: سَکَنت الیه: آرامش پیدا کردن با کسی اشاره به آیه ۲۸
سوره رعد: «الا بذکر الله تطمئن القلوب
»
این است که از «اله الی فلان» مشتق است؛ یعنی به او سکون و آرام گرفت، به این جهت که عقول به او آرامش مییابد. و جهانبینی اهل توحید به شناخت او باوربخش و موجب اعتماد میگردد و دلها به یاد او اطمینان پیدا میکند، چنانکه میفرماید: «اَلا بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛
آگاه باش تنها با یاد خدا دلها آرام میگردد»
و در
دعای عرفه است: «ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَکَ وَما الّذی فَقَدَ مَن وَجَدک؛
چه چیزی را پیدا کرد کسی که تو را گم کرد؟ و چه چیزی را گم کرد کسی که تو را پیدا کرد؟»
با
حرف جر الی (اله الی): روی آوردن به کسی برای حمایت. اشاره به آیه ۸۸
سوره مومنون: «هو یجیر و لایجار علیه؛
»
مجیر و پناهدهنده مردم، خدای بلند مرتبه است که مردم برای نجات از گمراهیها به سوی او پناه میآورند، این
وجه شبه بین ریشه و مفهوم لفظ الله یافت می شود.
مولوی در
مثنوی در اینباره میگوید:
معنی الله گفت سیبویه یولهون فیالحوائج هم لدیه
گفت الهنا فی حوائجنا الیک والتمسناها وجدناها لدیک
اینکه «اله» مشتق از «اَلِه» (به فتح فاء و کسر عین) است که به معنای پناهجستن و پناهگرفتن باشد. و به خدا از اینجهت «اله» گویند که پناه حقیقی و مفزع همه است. بنابراین وجه و وجه پنجم نیز، کلمه توحید مطلق شریک را نفی مینماید.
این است که از «اَلَه، یَلوهُ، لیاهاً» به معنای «احتجب» مشتق باشد؛ چون حقیقت ذات او پنهان و محتجب از عقول و ابصار بوده و دیده نمیشود. در
قرآن مجید نیز به این معنا اشاره شده است: «لا تُدْرِکُهُ الْاَبْصارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْاَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ؛
چشمها او را نمیبینند ولی او همه چشمها را میبیند و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات،) و آگاه (از همه) چیز است»
و
اسم «الباطن» نیز بر آن دلالت دارد. و در
حدیث است: «اِنَّ اللهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ کَما احْتَجَبَ عَنِ الْاَبْصارِ، وَاِنَّ الْمَلَاَ الْاَعْلی یَطْلُبُونَهُ کَما تَطْلُبُونَهُ اَنْتُمْ؛
خداوند متعال از عقلها محجوب و پنهان است، چنانکه از بصرها و چشمها محجوب و پنهان است و بهدرستی که ملا اعلی و فرشتگان بالا او را طلب میکنند، همچنانکه شما طلب مینمایید»
بنابراین وجه، و وجه سوم نیز، دلالت کلمه توحید بر نفی شرک در ربوبیت ظاهر است.
اله فی الشی: اذا التحیر فیه و لم یهتد الیه (تحیر و سرگردانی پیرامون چیزی)
.
این است که «الله» مشتق از «اَلِه» بر وزن علم (به فتح فاء و کسر عین) به معنای «تحیّر» است؛ چون عقول در درک حقیقت ذات و صفات او متحیر و ناتوانند، چنانکه در قرآن مجید میفرماید: «یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدِیهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً؛
آنچه را پیشرو دارند، و آنچه را (در دنیا) پشت سر گذاشتهاند میداند ولی آنها به (علم) او احاطه ندارند!»
از
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) روایت است که فرمود: «کَلَّ دُونَ صِفاتِهِ تَحْبِیرُ الصِّفاتِ، وَضَلَّ هُناکَ تَصارِیفُ اللُّغاتِ؛
(در بیان صفات الهی برشمردن صفتهای زیبا بیاثر وامانده و ناکارآمد شد و بهکاربردن الفاظ گوناگون آنجا گم و بیاثر است)
و نیز از آن حضرت روایت است که: «کَلَّتِ الْاَلْسُنُ عَنْ غایَةِ صِفَتِهِ وَالْعُقُولُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ»
(زبانها از بیان وصف او و عقلها از شناخت حقیقتش وامانده است)
نه ادراک بر کنه ذاتش رسد
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه فکرت به غور صفاتش رسد
نه بر ذیل وصفش رسد دست فهم
و در دیوان منسوب به
حضرت امام علی (علیهالسّلام) است:
کَیْفِیَّةُ الْمَرْءِ لَیْسَ الْمَرْءُ یُدْرِکُها
هُوَ الَّذِی اَنْشَاَ الْاَشْیاءَ مُبْتَدِعاً
فَکَیْفَ کَیْفِیَّةُ الْجَبّارِ فِی الْقِدَمِ
فَکَیْفَ یُدْرِکُهُ مُسْتَحْدَثُ النَّسَمِ
«انسان نمیتواند چگونگی خود را بشناسد، پس چگونه میتواند چگونگی خدا را بشناسد. خدایی که همه اشیا را از عدم به وجود آورده است، پس چگونه میتواند انسان حادث غیرقدیم، او را درک کند»
گفتم: همه ملک حسن سرمایه توست
گفتا: غلطی ز ما نشان نتوان یافت
خورشید فلک چو ذره در سایه توست
از ما تو هر آنچه دیدهای پایه توست
بنابراین وجه، دلالت کلمه توحید بر نفی شرک در ربوبیت ظاهر و بینیاز از بیان است.
از آنجا که
اندیشه و
عقل انسان در فهم
ذات الهی - و بلکه صفات او - آنچنان که هست، ضعیف و ناتوان بوده و در آخر همچون شخصی مبهوت، حیران و سرگردان می شود، او را الله نامند. این
وجه تسمیه از اشارهای که علی (علیهالسّلام) در صفات خداوند متعال بیان فرمودند اخذ شده: "الله معناه، المعبود الذی یاله فیه الخلق ویوله الیه والله هوالمستور عن درک الابصار و المحجوب عن الاوهام والخطرات
". الله مفهومش معبودی است که خلق در او حیراناند و به او عشق میورزند، او کسی است که از درک چشمها مستور و از افکار عقول، محجوب و پنهان است. قسمت اخیر
حدیث اشاره به
آیه (سوره انعام، آیه ۱۰۳) «لاتدرکه الابصار و هویدرک الابصار؛
» دارد.
و امّا «اللّهمّ» در چگونگی ترکیب آن فرمودهاند: معنای آن «یا الله» است و کلمه «یا» به جهت تعظیم
اسم جلاله از آن حذف شده و عوض آن میم مشدّد در آخر آن آورده شده است و این از خصایص این
اسم است؛ چنانکه تاء قسم به آن اختصاص دارد.
فرّاء گفته است: اصل «اللّهمّ»، «یا الله آمنّا بالخیر»
است، یعنی ای خدا قصد کن ما را به خیر؛ ولی قول اوّل ارجح و اقوی است.
معارف قرآن پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله صافی گلپایگانی، برگرفته از مقاله «الله»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۰۳/۲۳. سایت شهید آوینی