ام رومان خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
وى دختر عامر بن عويمر
[۱] (عميرة
[۲] ) بن عبد شمس از قبيله بنوفراس
[۳] ، از فرزندان كنانة بن خزيمة،
[۴] و مادر عايشه است.
در نام پدر و نسب او تا مالك بن كنانه اختلاف بسيار است.
[۵] امّ رومان در جوانى به همسرى حارث بن سَخْبَره ازدى درآمد و براى او پسرى به نام طفيل به دنيا آورد. سپس با شوهر و فرزند خود از اطراف نجران به مكه آمده و ضمن همپيمان شدن با ابوبكر، تحت حمايت وى و قبيلهاش در مكه ساكن شدند. وى پيش از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مرگ حارث به همسرى ابوبكر درآمد و از او عبدالرحمن و عايشه را به دنيا آورد.
[۶]
به روايتى امّ رومان در سالهاى نخست بعثت به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ايمان آورد و با آن حضرت بيعت كرد.
[۷] وى براى مسلمان كردن فرزند خود عبدالرحمن كوشيد و پيش از هجرت بارها با او محاجّه كرد كه نتيجهاى دربرنداشت تا اينكه سرانجام عبدالرحمن در صلح حديبيه (سال ششم هجرى
[۸] ) يا بعد از صلح حديبيه و پيش از فتح مكه (سال هفتم
[۹] ) اسلام آورد.
امّ رومان در سال نخست هجرى با ديگر اعضاى خانواده ابوبكر به مدينه هجرت كرد.
[۱۰] به گفته برخى، وى زنى شايسته و ديندار و در شمار راويان حديث و صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود.
[۱۱]
بنابر برخى روايات وى به سال پنجم يا ششم هجرى درگذشت و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر او نماز گزارد و به قبرش وارد شد و از او به نيكى ياد كرد
[۱۲] ؛ ولى روايات ديگر مرگ او را پس از آن مىداند.
[۱۳] قراين و شواهدى چون پذيرايى وى از پسرش عبدالرحمن در مدينه پس از مسلمان شدن وى در سال هفتم هجرى
[۱۴] ، سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عايشه در باب مشورت وى با پدر و مادرش در سال نهم هجرى و پس از نزول آيهاى كه زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بين انتخاب آن حضرت و طلاق مخيّر مىكرد
[۱۵] ، و ارث بردن او از ابوبكر
[۱۶] و حديث گفتن او به مسروق در زمان خلافت عمر
[۱۷] نشان مىدهد كه امّ رومان حتى پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و درگذشت ابوبكر نيز زنده بوده است.
۱. به نقل طبرانى از ابنعباس خطاب «لاتَحسَبوهُ» در آيه ۱۱ نور(نور:۱۱) به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ابوبكر و امّ رومان است
[۱۸] : «اِنَّ الَّذينَ جاءو بِالاِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم لا تَحسَبوهُ شَرًّا لَكُم بَل هُوَ خَيرٌ لَكُم ... = آنان كه آن تهمت را زدند گروهى از شما بودند؛ اما شما اين ماجرا را بد نشماريد، بلكه آن براى شما خير است ...».
۲. به نقل برخى محدثان
[۱۹] و مفسران
[۲۰] مراد از «والديه» در آيه ۱۷ احقاف(احقاف:۱۷) امّ رومان و ابوبكر هستند كه پيوسته با خواندن آيات معاد از پسرشان عبدالرّحمن مىخواستند كه ايمان بياورد؛ ولى او نپذيرفته و با آنان محاجه مىكرد و مىگفت: اُف بر شما! به من وعده مىدهيد كه پس از مردن و پوسيدن استخوانهايم دوباره زنده شده و سر از قبر برآورم. اين همه بزرگان قريش پيش از من مردهاند و هيچ يك زنده نشده است: «والَّذى قالَ لِولِدَيهِ اُفّ لَكُما اَتَعِدانِنى اَن اُخرَجَ وقَد خَلَتِ القُرونُ مِن قَبلى» عبدالرحمن در ادامه گفت اگر راست مىگوييد اينها را زنده كنيد تا در باب آنچه مىگوييد از آنان بپرسم! آن دو با استمداد از خداوند در خصوص هدايت وى مىگفتند: واى بر تو، ايمان بياور به راستى وعده خدا حق است و او در پاسخ مىگفت: اينها كه شما مىگوييد افسانههاى پيشينيان است: «وهُما يَستَغيثانِ اللّهَ ويلَكَ ءامِن اِنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقولُ ما هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين»
۳. به نقل برخى از مفسران
[۲۱] مراد از «اصحاب» در آيه ۷۱ انعام(انعام:۷۱) ، امّ رومان و ابوبكر هستند كه پيوسته فرزندشان عبدالرّحمن را به اسلام مىخواندند و او مصرانه انكار و محاجه مىكرد. خداوند آيه ياد شده را در رد استدلال او فرو فرستاد: «قُل اَنَدعوا مِن دونِ اللّهِ ما لا يَنفَعُنا ولا يَضُرُّنا ونُرَدُّ عَلى اَعقابِنا بَعدَ اِذ هَدنَا اللّهُ كالَّذِى استَهوَتهُ الشَّيـطينُ فِى الاَرضِ حَيرانَ لَهُ اَصحـبٌ يَدعونَهُ اِلَى الهُدَى ائتِنا قُل اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُدى و اُمِرنا لِنُسلِمَ لِرَبِّ العــلَمين = بگو آيا ما غير از خدا چيزى را بخوانيم كه سود و زيانمان ندهد و پس از آنكه هدايت شديم به عقب بازگرديم؛ مانند كسى كه بر اثر وسوسههاى شياطين در زمين راه را گم كرده و سرگردان است، با آنكه يارانى دارد كه او را به هدايت مىخوانند (و به او مىگويند) به سوى ما بيا. بگو: تنها هدايت خداوند هدايت (درست) است و ما فرمان داريم كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم».
با اينكه مفسران نزول اين آيات را در شأن امّ رومان، ابوبكر و عبدالرحمن دانستهاند؛ ولى بخارى
[۲۲] از عايشه روايتى بدين مضمون نقل كرده است كه خداوند جز آيه إفك هيچ آيهاى درباره ما (خاندان ابوبكر) فرو نفرستاده است.
[۲۳] . الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۱۶؛ انسابالاشراف، ج ۱۰، ص۱۰۱؛ الطبقات، ابن خياط، ص ۶۲۴ .
[۲۴] . الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۱۶؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص۳۵۱.
[۲۵] . السيرة النبويه، ج ۳، ص ۲۹۹؛ المعارف، ص ۱۷۳.
[۲۶] . الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۱۶؛ السيرةالنبويه، ج ۳، ص ۲۹۸.
[۲۷] . المعارف، ص ۱۷۳؛ الطبقات، ابن خياط، ص ۶۲۴ ؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۵۱.
[۲۸] . الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۱۶؛ انسابالاشراف، ج ۱۰، ص ۱۰۱؛ صفةالصفوه، ج ۱، ص ۳۲.
[۲۹] . الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۱۶.
[۳۰] . انسابالاشراف، ج ۱۰، ص ۱۰۱.
[۳۱] . الاصابه، ج ۸ ، ص ۳۹۳.
[۳۲] . الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۱۶؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۱۰.
[۳۳] . تاريخ الصحابه، ص ۲۷۵؛ تجريد اسماءالصحابه، ج ۲، ص ۳۲۰.
[۳۴] . انسابالاشراف، ج ۱۰، ص ۱۰۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج۸ ، ص۲۱۶؛ تجريد اسماءالصحابه، ج۲، ص ۳۲۰.
[۳۵] . صفةالصفوه، ج۱، ص۳۲؛ الاصابه، ج ۸ ، ص ۳۹۲.
[۳۶] . الاصابه، ج ۸ ، ص ۳۹۳.
[۳۷] . الاصابه، ج ۸ ، ص ۳۹۳.
[۳۸] . المغازى، ج ۲، ص ۶۹۸ .
[۳۹] . الاصابه، ج ۸ ، ص ۳۹۲؛ مسند احمد، ج ۷، ص ۵۱۰ ـ ۵۱۱ .
[۴۰] . المعجم الكبير، ج ۲۳، ص ۱۳۵.
[۴۱] . انساب الاشراف، ج ۱۰، ص ۱۰۱؛ صحيحالبخارى، ج ۵ ، ص۴۹.
[۴۲] . تفسير ابنابىحاتم، ج ۱۰، ص ۳۲۹۵؛ تفسير ماوردى، ج ۵ ، ص ۸۰ ـ ۲۷۹؛ مجمعالبيان، ج ۹، ص ۱۳۲.
[۴۳] . مفحمات الاقران، ج ۱، ص ۴۳۰؛ تفسير ماوردى، ج ۲، ص۱۳۲.
[۴۴] . صحيح البخارى، ج ۵ ، ص ۴۹.