برقوق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بَرْقوق،
شهرت ملک ظاهر (دوم) سیفالدین بُرجی چرکسی (د ۸۰۱ق/۱۳۹۹م)، بیست و پنجمین سلطان مملوک و اولین سلطان از سلسله ممالیک برجی
مصر. وی جدا از دوره کوتاه حکومت رکنالدین بیبرس دوم، نخستین مملوک چرکس تباری است که بر مصر
سلطنت یافت.
برقوق اصلاً از بردگانی بود که در کریمه خریده، و به
مصر آورده شد و به دست امیر یلبغا عمری افتاد. امیر یلبغا او را آزاد کرد و در پرورش او کوشید و به جای نام الطنبغا (آلتون بوقا) یا سودن (سودون)، وی را به سبب برجستگی چشمانش برقوق نامید.
(برای معانی این نام در عربی رجوع کنید به اینها
(رفائیل نخله احتمال داده این نام اصلاً ریشه لاتینی داشته باشد).
وی نخستین کس از سلسله حکمرانانی است که در تاریخ به چَراکِسِه و بُرجی
شهرت دارند؛ چراکسه یادآور سرزمینی است که در آنجا به غلامی خریده شده بودند، و بُرجی از این رو که برقوق نخستین کسی بود که به هنگی مستقر در یکی از برجهای دژِ قاهره تعلّق داشت. برقوق وسیله پیوند دو سلسله از سلاطین ممالیک به یکدیگر بود. او، پیش از نشستن به تخت شاهی، در عهد سلطنت آشفته دو سلطان صغیر از خاندان قَلاؤون با عنوان فرمانده سپاه یا اتابک العساکر بر مصر
حکومت کرده بود.
برقوق، که در کریمه به غلامی خریده شده بود، چون دیگر ممالیک از پدری ناشناس نبود بلکه میتوانست در کتیبههای تاریخی خود اعلام کند که پسر اَنَس بوده است. پدرش بعدها به مصر دعوت شد و مقام و موقع شایستهای یافت. برقوق، زرخرید یِلبُغا عُمَری، سرداری بود که بر مَلِک ناصر حسن پیروز شد. او پس از به
قتل رسیدن خواجه خود مدّت کوتاهی به
زندان افتاد، سپس به خدمت دربار درآمد؛ اما طولی نکشید که در توطئهای شرکت کرد که به قتل ملک اشرف شعبان در ۷۷۸ انجامید.
چون امیر یلبغا در ۷۶۸ق/۱۳۶۷م به دستور سلطان ملکاشرف شعبان کشته شد، مملوکان برضد سلطان و امرایش شوریدند (۷۶۹ق)، ولی شکست خوردند و بسیاری کشته شدند و بقیه، از جمله برقوق،
تبعید گشتند.
تبعیدگاه آنان قلعه کرک بود؛ ولی در همان سال برقوق و دیگران آزاد شدند و به خدمت امیر منجک، نایب (= وال)
شام درآمدند. آنگاه با تنی چند از دیگر مملوکان، مانند امیر برکه، به فرمان سلطان به قاهره بازگردانده شدند و به خدمت شاهزادگان پیوستند. پس از قتل سلطان در ۷۷۸ق/ ۱۳۷۶م، برقوق به امیران طبلخانه پیوست
و اندکی بعد منصبی نظامی یافت و از جمله ممالیک کتابیه (درسخوانده) و سیفیه برجیه سپاه مصر به شمار آمد.
در ۷۷۹ق میان او و امیرکبیر طشتمر (تاش تمور) اتابک، ستیزی درگرفت و در حالی که امیر برکه نیز به برقوق پیوسته بود، پس از جنگی کوتاه طشتمر دستگیر شد و همراه با کسانش به زندان اسکندریه روانه گردید. برقوق اندکی بعد از سلطان ملک منصور علاءالدین علی خلعت یافت و به جای طشتمر، امیرکبیر و اتابک عساکر شد.
پس از آن برقوق و امیر برکه،
قدرت و
حکومت یافتند و برخی از امیران دیگر را که میتوانستند مدعی آنان باشند، از سر راه برداشتند و حتی نقیب اشراف (سادات)، قضات و محتسبان را برکنار کردند و کسان دیگری برجای آنان نشاندند.
برقوق در عین حال در جلب بردگان چرکسی تلاش کرد و گروهی از آنان را به مصر آورد.
وی همچنین به جلب قلوب مردم پرداخت و بدین سبب، در ۷۸۰ق برخی از عوارض را برانداخت.
و در ۷۸۱ق در پی بیمناکی مردم از ستم امیر برکه، آگهی داد که مردم هر کس را که آزارشان کند، فروگیرند و نزد وی برند. برقوق در آن دوره به اجرای
عدالت سخت پایبند بود.
مدتی بعد در ۷۸۲ق میان او و برکه به هم خورد و به فرمان برقوق، مردم و سپاهیان برکه را با مملوکانش گرفتند. آنگاه به
اسکندریه بردند و به
قتل رساندند.
پس از
مرگ برکه و سرکوب ترکان تمام امور به دست چرکسها سپرده شد و امیران ترک یکی پس از دیگری دستگیر شدند.
در ۷۸۲ق خواجه عثمان بن مسافر که خود برقوق را از کریمه خریده بود، پدر برقوق موسوم به آنس (یا آنص) را هم که هرگز جز به چرکسی سخن نمیتوانست گفت، به قاهره آورد. سلطان نیز او را خرید و آزاد کرد و فرماندهی یک هزاره به وی سپرده شد.
خواجه عثمان نیز از احسان برقوق نصیب فراوان یافت، اما وی و آنس هر دو در سال بعد درگذشتند.
او، به فرمان ملک منصورعلی، کودک هفت ساله، به فرماندهی سپاه منصوب شد و با جاه طلبی همقطارانش روبرو گردید که نتیجه آن جنگهای مداومی بود که به پیروزی او انجامید. در این هنگام گروهی از موالی را گرد آورد و چون سلطان در ۷۸۴ از
طاعون درگذشت، ابتدا حاجی، برادرِ شاه متوفی، را که یازده ساله بود، به تخت نشاند و سرانجام، به بهانه اینکه برای حفظ امنیتِ مملکت حاکمی نیرومند لازم است، ترتیبی داد که در اواخر همان
سال شورایی از صاحب منصبان به ریاست خلیفه تاجِ سلطنت را به خود او تقدیم کنند.
برقوق در همان سال چند گونه عوارض را در سرتاسر قلمرو مصر برانداخت.
در ۷۸۳ق ملک منصور درگذشت و برادرش ملک صالح حاجی را که کودکی بیش نبود، برجای او نشاندند،
ولی او نیز مانند برادرش قدرت و اختیاری نداشت و برقوق فرمانروای مطلق بود.
در
رمضان ۷۸۴ برقوق بیش از ۸۰ تن از سران ممالیک را دستگیر و
تبعید کرد و چند روز بعد با احضار امرا، قضات، مشایخ و
خلیفه وقت، از خردسالی و ناتوانیِ سلطان و آشفتگی کشور سخن گفت و همگی حاضران هم بیدرنگ با وی همآواز شدند و به پادشاهی او رضایت دادند و
متوکل خلیفه عباسی خطبه
سلطنت به نام او خواند، و شیخالاسلام سراجالدین بلقینی او را به ملک ظاهر ملقب ساخت. آنگاه برقوق به قصر رفت و بر تخت شاهی نشست.
دوره نخست سلطنت برقوق تا ۷۹۱ق/۱۳۸۹م به درازا کشید. در ۷۸۵ق خلیفه با تنی چند از امرا بر قتل برقوق تبانی کرد، اما رازشان آشکار گشت و خلیفه بر کنار، و امیران زندانی شدند و آنگاه عمر بن مستعصم بالله با
لقب الواثق بالله خلافت یافت.
برقوق در سالهای ۷۸۶ و ۷۸۸ق هم از سوء قصدهای دیگری جان به در برد.
درآغاز سال ۷۹۰ق/۱۳۸۸م امیر منطاش (بنطاش) و امیر یلبغا ناصری در شام سرکشی کردند
چندی نگذشت که برقوق گرفتار مشکلات عظیم داخلی شد و موقتاً
قدرت را از دست داد. این مشکلات با شورش حاکم حَلَب، یلبغا ناصری، آغاز شد؛ یکی از ممالیک معزول به نام مِنطاش نیز به او پیوسته بود. بقیه حکّام
شام، از جمله والیِ سیس، که در دورترین نقطه مرزی حکومت داشت، نیز به این حرکت پیوستند. سلطان، پس از اینکه برای بار دوم صاحب منصبان را وادار کرد با او
بیعت کنند تصمیم به اقدام گرفت. در این
زمان، یلبغا سرتاسر شام را در اختیار داشت و لشکری را که برای سرکوب او گسیل شده بود در
ربیع الاول ۷۹۱ در پای دیوارهای
دمشق شکست داد. و گروهی از مملوکان از جمله تبعید شدگان به شام و نیز ترکمنان و عربها به آن دو پیوستند. در جنگی که نزدیک
دمشق میان اینان با سپاه سلطان درگرفت، لشکر مصر بر اثر
خیانت برخی امیران شکست خورد و دمشق، آخرین پایگاه سلطان در شام سقوط کرد.
سلطان شتابان به
بسیج سپاه دیگری پرداخت زیرا لشکریان یلبغا از ناحیه قَطیا وارد سرزمین
مصر شده و در صلاحیه اردو زده بودند. سلطان بر آن بود که در مَطَریِه موضع بگیرد، ولی نومید به قاهره بازگشت، زیرا بیشتر سپاهیان که
حدس میزدند چه کسی پیروز خواهد شد به اردوی دشمن پیوستند. با این حال، او میخواست که سرنوشت با نبرد معین شود. در ۹
جمادی الاولی، پای دیوارهای شمالی قاهره
جنگ درگرفت، بی آنکه نتیجه قاطعی به دست آید. برقوق، که میدید
اعتماد اطرافیانش را روز به روز بیشتر از دست میدهد، عاقبت با لباس مبدّل اَرگ را ترک گفته متواری شد، اما او را یافتند و، در کَرَک در سرزمین موآب، به زندان انداختند. در ضمن، حاجی را از نو به تخت نشاندند و او به فرمان سرداران مفسدی درآمد که با زد و خوردهای داخل شهر خود را مشغول میداشتند.
چند ماه بعد میان یلبغا ناصری و منطاش ستیز درگرفت و چون منطاش چیرگی یافت،
فقها و قضات را با تأیید خلیفه و سلطان واداشت تا به
قتل برقوق
فتوا نوشتند
ولی مردم کرک به طرفداری از برقوق، مأمور قتل را کشتند و خود وی را آزاد کردند. برقوق از کرک بیرون آمد و با سپاهی که گرد آورده بود، در حدود دمشق لشکر منطاش را شکست داد و اموال و مردان بسیار به دست آورد و دمشق را محاصره کرد.
برقوق از این اوضاع پریشان سود جست، از زندان گریخت و برای خود لشکری مهیا ساخت که عمدتاً از اعرابِ بادیه نشین بودند. پس از وقایع بسیار که بعضی از آنها چون داستانهای پر ماجرا سرگرم کننده است، برقوق در
صفر ۷۹۲ فاتحانه وارد قاهره شد.
واضح است که حاجی چارهای جز کنارهگیری نداشت؛ اما جز این آزاری به او نرسید. وانگهی، سلطان برقوق هنوز حریف قدیم خود، منطاش را از بین نبرده بود و پس از دو سال
جنگ توانست از دست او رهایی یابد. دو دوره سلطنت برقوق بسیار پر حادثه بود، ولی چیزی بر عظمت و افتخار مصر نیفزود. کلاً پنجاه سال آخر
قرن هشتم برای مصر سالهای اسفباری بود.
در
ذیحجه همان سال سپاه منطاش از مصر به سوی
شام حرکت کرد و در ۲۲
محرم ۷۹۲ برقوق برای مقابله از محاصره دمشق دست کشید و طی جنگی سخت، بر سپاه مصر پیروز شد و روی به آن دیار آورد. چون خبر به قاهره رسید، ممالیک ظاهری و امیران برقوق در آنجا سربرآوردند و زندانها را گشودند و شهر و قلعه را تصرف کردند و خطبه در مساجد شهر به نام ملک ظاهر برقوق خوانده شد و مردم شهر شادمانی کردند. در ۱۴
صفر همان سال برقوق به شهر درآمد و دور دوم پادشاهی او آغاز شد.
در این دوره نیز امیر یلبغا ناصری بار دیگر سرکشی کرد و منطاش نیز به فتنهگری برخاست، ولی راه به جایی نبردند.
سرزمینی که برقوق بر آن فرمان میراند، مصر، شام،
مکه و
مدینه را شامل میشد
و حتی مدتی کوتاه ظاهراً در
تبریز،
بغداد، ماردین و موصل نیز
خطبه و
سکه به نام او بود.
با همه التهابهای پیدرپی داخلی، مرزهای قلمرو برقوق کاملاً آرام بود و جز چند بار تهاجم سبک و موقت فرنگان
و چند حرکت اندک که بر اثر حضور تیمور در دوردستها و احتمال بعید حمله او پدید آمد،
هیچ درگیری و جنگی با هیچ کشوری روی نداد.
گزارش ورود پی در پی سفیران سرزمینهای شرق و غرب
جهان اسلام از دشت قپچاق،
ایران،
یمن،
حبشه و بیزانس و جنوا تا شمال افریقا به دربار برقوق،
نشانه بارز روابط مدبرانه و شایسته اوست. خود وی نیز در این دوره بر خاک هیچ کشوری دست اندازی نکرد. با اینهمه، بر آن بود تا در برابر تهدیدهای تیمور ایستادگی کند و دورادور با او سر ستیز داشت و یک بار هم سفیران او را در شام متوقف کرد.
آنگاه غیاثالدین احمد پسر جلایری و سلطان ولد را که از برابر سپاه تیمور گریخته، و به او پناه آورده بودند، به نیکی پذیرفت و با آنان خویشاوندی کرد.
اما تیمور پس از
مرگ او به تلافی برخاست.
ابن خلدون عالم نامی هم عصر برقوق (که به روزگار زندانی شدن سلطان بر فتوای قتلش امضا نهاده، ولی پس از بازگشت برقوق به پادشاهی هیچگونه عقوبتی نیافته بود) شکیبایی و نیک اندیشی و نیک عهدی و دوربینی و وفاداری او را ستوده، و از مهر و دعای مردم در حق او یاد کرده است.
دیگر مورخان و نویسندگان معاصرش، چون
مقریزی،
ابن دقماق از فضایل او سخن راندهاند. در عین حال این دو تن او را آزمند و سیری ناپذیر در گردآوری
ثروت دانستهاند.
برقوق توانسته بود با مردم (عامه) ارتباط برقرار کند و آنان از دیرباز به وی دلبستگی داشتند. او دستگاهی با عنوان دارالعدل برپا داشت و هفتهای دو روز در میدان قاهره به مظالم مینشست و شکایات مردم از امیران و کارگزاران را میشنود و به اجرای
عدالت میکوشید.
برقوق مدرسه بزرگی میان دو قصر در
قاهره ساخته بود که ۷ تن از عالمان دین از ۴
فرقه اهل تسنن در آن تدریس میکردند. او در محضر عالمان دینی فروتنی بیاندازه داشت و هنگام بیماریشان به
عیادت آنان میشتافت و به هنگام
تشییع جنازه بزرگان با پای پیاده مشارکت میجست. در روزگار برکناری کوتاه مدتش، عالمان دین بر
قتل او
فتوا نوشتند، از آن رو، در دوره دوم سلطنت چندان رغبتی به دیدار آنان نداشت، اما هرگز شیوه خویش را در حرمت نهادن به آنان تغییر نداد.
در روزگار برقوق، به ویژه در دوره دوم پادشاهی او مناصب و مشاغل از جمله
قضا فروخته میشد و بدان سبب
رشوهخواری رواج عام یافت
و مصادره کارگزاران که اغلب از راه رشوهستانی مال اندوزی میکردند، سخت رایج بود.
در عین حال در برابر مصادرات پیاپی،
احسان و بذل و
بخشش او نیز متواتر بود و از تنگدستان همواره، به ویژه در سالهای قحط، حمایت میکرد و
نان، لوازم و
پول به آنان میرسانید. گویند هنگام توزیع صدقاتِ او ازدحام مردم آنچنان بود که در ۷۹۸ق/۱۳۹۸م، ۴۷ تن، و در ۸۰۱ق، ۵۷ تن کشته شدند
و این رویدادها ادعای مقریزی را که نوشته است در سالهای قحط کسی از گرسنگی نمرد،
در معرض تردید قرار میدهد. با این همه، باید گفت که نقش او در مدنیت شاخص عصر مملوکان
مصر به سبب رویدادهای پیاپی داخلی در دوره سلطنتش و فقدان
امنیت چندان برجسته نیست.
باید از حوادث دیگری نیز یادکرد که در زمان وقوع، اهمیت آنها معلوم نبود. در اولین دوره سلطنت برقوق، در ۷۸۸ در قاهره شایع شد که مغولی شورشی به نام تیمور به
تبریز حمله کرده است و پیکِ احمدبن اُوَیس، سلطانِ جلایری
عراق، این خبر را رسماً تایید کرد و سلطان برقوق را فراخواند. دولت ممالیک یکی از ماموران اطلاعاتی خود را برای تحقیق به محل اعزام داشت که در
رجب ۷۸۹ با اخبار نگران کنندهای بازگشت. دستههایی از سپاه
مغول، پس از عقب راندن سپاهیان قرامحمد، حاکم ترکمن، بین النهرین علیا، آسیای صغیر و رُها (اِدِسا) و مَلَطیه را اشغال کرده بودند.
در اواسط ۷۹۵، حضور تیمور بار دیگر احساس شد. بایزید، سلطان عثمانی، سفیری نزد دولت مصر فرستاد تا هشدار دهد که احتیاطات لازم نظامی را مرعی دارند. در همین زمان،
احمد بن اویس، سلطان
بغداد، که اردوی مغول او را از قلمروش بیرون رانده بود، به ممالیک پناه آورد. هر چند تیمور با برقوق دوستانه رفتار کرد، برقوق بی پروا سفیر مغول را به
قتل رساند.
زمانی که سلطان مصر در راس سپاهی روانه
شام شده بود، درگیریهای مختصری پیش آمد. برقوق، بر قلاع مرزی شام در ملطیه، طرسوس، رُها و قلعه الروم حکام جدیدی گماشت. بعلاوه، براساس نوشته کتیبهها، در قلعه بَعلبَک نیز، که مقر فرماندهی در دروازه بِقاع بود، بناهایی ساخته شد. با این اطلاعات مختصر به طور کلی میتوان حدس زد که برقوق در حین عبور از شام به مسائل دفاعی آن سرزمین نیز رسیدگی کرد و در ۱۳
صفر ۷۹۷ به قاهره بازگشت.
برقوق ۶۳ سال زیست و بیش از بیست
سال، ابتدا با عنوان فرمانده سپاه و سپس با عنوان سلطان بر مصر
حکومت کرد. اغتشاشات حکام شام مشکلاتی برای او پدید آورد. شاید بتوان دلیل این شورشها را
حسادت و غریزه ماجراجویی دانست که همواره محرّک ممالیک بوده است. اما تقارن بعضی از حوادث این
ظن را بر میانگیزد که شاید شورش سرداران شام بر اثر تبلیغات ماهرانه فرستادگان تیمور بوده است که چه بسا از این هرج و مرج سود میبرد.
برقوق در ۸۰۰ق/۱۳۹۸م از دو سوء قصد، و در ۸۰۱ق از یک سوء قصد جان بدر برد
تا سرانجام، در
شوال ۸۰۱ پس از مدتی بیماری بر اثر حمله صرع درگذشت.
(۱) ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره، چاپ پوپر، برکلی ۱۹۰۸ـ۱۹۳۶، ج۵ و ۶، قاهره ۱۳۴۸ـ، ج۱۱.
(۲) ابن فرات، تاریخ ابن الفرات، ج۱۰.
(۳) عبدالرحمن بن خلدون، العبر، بیروت، ۱۳۹۱ق/۱۹۷۱م.
(۴) ابراهیم بن دقماق، النفحة المسکیة فی الدولة الترکیة، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۹۹۹م.
(۵) احمد ابن عربشاه، عجائب المقدور، قاهره، ۱۳۰۵ق.
(۶) محمود بدرالدین عینی، السیف المهند، قاهره، ۱۹۶۷م.
(۷) مرتضی زبیدی، تاجالعروس.
(۸) خیرالدین زرکلی، اعلام.
(۹) الباز عرینی، الممالیک، بیروت، ۱۹۶۷م.
(۱۰) قاموس.
(۱۱) احمد مقریزی، السلوک، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۹۹۷م.
(۱۲) احمد مقریزی، المقفی الکبیر، به کوشش محمد یعلاوی، بیروت، ۱۹۹۱م.
(۱۳) رفائیل نخله، غرائب اللغة العربیة، بیروت، ۱۹۹۶م.
(۱۴) Hautecoeur et GWiet، Les mosquاes du Caire، index;.
(۱۵) Manhal S ¤ a ¦ f ¦ ، Biographies، MI Egypte، x x، no ۶۵۰;.
(۱۶) G Wiet، Histoire de la Nation Egyptienne، IV، ۵۰۸-۵۲۰.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «برقوق»، شماره۴۷۶۷. دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۱۰۰۱، برگرفته از مقاله «ملک ظاهر سیفالدین برقوق».