• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

بنی سلمه خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



بنى سَلِمَه : از قبايل خزرجى يثرب

بنى‌سلمه يكى از چند قبيله برجسته خزرجى است كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يثرب مى‌زيستند. سلمه نياى اعلاى اين قبيله با ۶ واسطه به خزرج مى‌رسد. آنان در كنار قبايل خزرجى ديگرى چون بنى‌نجار، بنى‌زريق، بنى‌حارث و بنى‌ساعده خزرج‌بن حارثه نياى اعلاى خزرجيان را تشكيل مى‌دادند. بنى‌سلمه به لحاظ گستردگى خود به سه شاخه حرام، بنى عبيد و بنى سواد تقسيم مى‌شوند و اعضاى هر سه شاخه آن را سَلَمى گويند.[۱]    
بنى‌سلمه در شمال غربى مدينه مستقر بودند و سكونتگاه ايشان را خُربى مى‌ناميدند كه پيامبر آن را صُلَحه يا صالحيه نام نهاد. با توجه به موقعيت اقليمى يثرب كه تنها دروازه طبيعى آن شمال آن بود، در حملات نظامى به يثرب، سكونتگاه بنى‌سلمه بيش از ديگر سكونتگاهها در معرض خطر قرار مى‌گرفت، چنان‌كه در غزوه احزاب منتهى اليه خندق از غرب، مَذاد بود كه از مناطق بنى‌سلمه شمرده مى‌شد.[۲]    
هريك از مجموعه‌هاى سلمى قلعه خاصى داشتند. از جمله قلعه‌هاى ايشان مى‌توان به اغلب، خيط، منيع، اشنق، اطول، مَذاد، جاعس و اخنس اشاره كرد [۳]    ؛ همچنين ميان سكونتگاه ايشان و سكونتگاه بسيارى از قبايل ساكن يثرب آبراهى فاصل شده بود.[۴]    
آنان در جنگهاى پيش از اسلام كه ميان اوسيان و خزرجيان صورت پذيرفته بود حضور داشتند. در يكى از اين جنگها كه اوسيان شكست خوردند و آسيبهاى فراوانى ديدند، بزرگان بنى‌سلمه به يكى از سران قبيله اوس از تيره بنى عبدالاشهل پناه دادند و وى توانست جان سالم به در برد، از اين رو در جنگ بزرگ بُعاث كه خزرجيان از اوس شكست خوردند اوسيان بنى عبدالاشهل از بنى سلمه حمايت كردند و مانع صدمه ايشان شدند.[۵]    
زمانى كه پيامبر با يثربيان آشنا گرديد بزرگان بنى‌سلمه سه تن بودند: براء بن معرور، عمروبن جموح و جد‌بن قيس. براءبن معرور كه خود در پيمان عقبه دوم حضور داشت به عنوان سخنگوى خزرجيان با پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن گفت و پس از بيعت با پيامبر براى حمايت از ايشان، به عنوان يكى از نقباى دوازده‌گانه يثرب تعيين گرديد؛ اما پيش از رسيدن پيامبر به يثرب از دنيا رفت. عمرو بن جموح نيز هرچند با اندكى تأخير اسلام آورده بود؛ اما در جنگ احد در سال سوم هجرى به شهادت رسيد [۶]    ، از اين رو بنى سلمه جد‌بن قيس را رهبر خود مى‌دانستند؛ اما وى برخلاف رهبران پيشين بنى‌سلمه با پيامبر همسو نبود، به هرحال پيامبر در‌پى آن بود كه از نفوذ وى در ميان بنى‌سلمه بكاهد و بُشر فرزند براء‌بن معرور را جايگزين وى‌معرفى‌كند.[۷]    
به نظر مى‌رسد در پى تلاش پيامبر(صلى الله عليه وآله)بنى‌سلمه دو دسته شدند و عده‌اى رهبرى بُشر را بر جد‌بن قيس ترجيح دادند و به رغم آنكه جد‌بن قيس در نبرد خيبر (سال هفتم هجرى) حاضر نشد و بنى سلمه را از حضور در اين اعزام باز مى‌داشت، جمعى از بنى‌سلمه به پيروى از بُشر بن براء در اين نبرد شركت كردند؛ اما بشر، رهبر پيشنهادى پيامبر بر اثر خوردن گوشتى سمّى در خيبر به شهادت‌رسيد [۸]     و از آن پس جد‌بن قيس رهبر بلامنازع بنى‌سلمه محسوب مى‌شد. وى پيش از اين در صلح حديبيه (در سال ششم هجرى) نيز حاضر نشده بود تا با پيامبر(صلى الله عليه وآله)عهد بندد كه در صورت حمله قريش فرار نكند و از اين‌رو وى تنها فردى از‌صحابه حاضر در حديبيه بود كه در پيمان بيعت‌رضوان شركت نكرد [۹]     و در سال نهم هجرى نيز به جهت خوددارى از شركت در نبرد تبوك در شمار منافقان درآمد (توبه: ۱۹) و پس از بازگشتِ پيامبر، از كار خود توبه كرد (توبه: ۱۱۸)[۱۰]    ، از اين‌رو مى‌توان گفت رهبران بنى‌سلمه در نوسان جريان حمايت بنى‌سلمه از پيامبر نقش مؤثرى داشتند. در مجموع مى‌توان گفت بنى سلمه در مقايسه با ديگر قبايل يثرب از‌سوابق برجسته‌ترى در روابط با پيامبر(صلى الله عليه وآله)برخوردار بودند و اين مسئله از آغاز نمايان بود.
در نخستين روابطى كه ميان پيامبر و يثربيان در مراسم حج (سال يازدهم بعثت) ايجاد شد ۶ تن مسلمان شدند كه دو تن از بنى سلمه بودند.[۱۱]     در سال بعد ۱۲ نفر از مسلمانان يثرب با پيامبر پيمانى بستند كه به پيمان عقبه اول شهرت يافت. دو نفر از بيعت كنندگان اين پيمان نيز بنى‌سلمه‌اى بودند.[۱۲]     در بيعت عقبه دوم كه يك‌سال پس از بيعت عقبه نخست روى داد و بر اساس آن بيعت كنندگان، حمايت خود را از پيامبر اعلام كردند و آنگاه هجرت از مكه به مدينه آغاز گرديد، ۷۰ مرد و دو زن از مسلمانان يثرب حضور داشتند كه از اين بين ۳۰ تن از مردان و يكى از آن زنان همگى از اعضاى بنى سلمه بودند.[۱۳]     در همان پيمان پيامبر براى مسلمانان يثرب نقيبانى تعيين كرد. تعيين دو نقيب براى بنى‌سلمه حكايت از رواج پرشتاب اسلام در آن قبيله داشت.[۱۴]    
بتهاى اين قبيله همگى به دست برخى جوانان سلمه‌اى شكسته شد [۱۵]     و تنها عمرو‌بن‌جموح بود كه قدرى مقاومت كرد و هر بار جوانان سلمه‌اى به بت او اهانت مى‌كردند تا آنكه عقيده‌اش را به آن بت از دست داد.[۱۶]    
پيامبر پس از حضور در يثرب در محله خزرجيان بنى نجار مستقر گرديد كه از محلّه بنى‌سلمه فاصله داشت.
در مسير حركت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) از قبا، برخى سلمه‌ايها تلاش كردند با تحريك شتر وى ايشان را به منازل بنى سلمه ببرند.[۱۷]     پس از تأسيس مسجد نبوى در آن محلّه، بنى‌سلمه تصميم گرفتند خانه‌هاى خود را بفروشند و به زمينهاى باير اطراف مسجد نقل مكان كنند تا از روابط بيشترى با پيامبر برخوردار باشند، از اين رو پيامبر به محلّه بنى سلمه رفت و ايشان را از اين اقدام منصرف ساخت و در عوض از ثواب گامهايى كه به سمت مسجد بر مى‌دارند سخن گفت.[۱۸]    
گفته شده: پيامبر به سبب موقعيت حساس و امنيتى بنى سلمه مايل نبود اين منطقه از سكنه تهى گردد.[۱۹]     مفسران ذيل آيه ۱۲ يس به اين مسئله اشاره كرده‌اند و مراد آيه را ثبت گامهايى دانسته‌اند كه بنى سلمه از محلّه خود تا مسجد نبوى برمى‌دارند. «... و نَكتُبُ ما قَدَّموا و ءاثـرَهُم و كُلَّ شَىء اَحصَينـهُ فى اِمام مُبين».(يس: ۱۲)[۲۰]    
بنى سلمه افزون بر حضور در مسجد نبوى، مسجدى در محله خود تأسيس كردند كه معاذ‌بن‌جبل امامت آن مسجد را به عهده داشت.[۲۱]     معاذ‌بن جبل سلمى تبار نبود؛ اما از نظر نسبى قرابت فراوانى با بنى‌سلمه داشت و بسيارى منابع از او به عنوان عضو بنى‌سلمه ياد كرده‌اند.[۲۲]    
۱۷ ماه پس از هجرت پيامبر، هنگامى كه ايشان به ديدن بنى‌سلمه رفته بود و در مسجد آنان در حال اداى نماز ظهر بود آياتى نازل شد و آنگاه مسلمانان در حالى كه ركعاتى از نماز‌ظهر را به جاى آورده بودند متوجه تغيير قبله شده، بقيه نماز را به سمت كعبه به جا آوردند، از اين رو اين مسجد از آن پس به مسجد ذوقبلتين (مسجد دو قبله) شهرت يافت.[۲۳]     آيه ۱۴۴ بقره در اين حادثه نازل شد: «قَد نَرى تَقَلُّبَ وجهِكَ فِى‌السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبلَةً تَرضها فَوَلِّ‌وجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ وحَيثُ ما كُنتُم فَوَلّوا وُجوهَكُم شَطرَهُ و اِنَّ الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ لَيَعلَمونَ اَنَّهُ‌الحَقُّ مِن رَبِّهِم و مَا اللّهُ بِغـفِل عَمّا يَعمَلون».‌(بقره: ۱۴۴)[۲۴]    
اندكى بعد و در جنگ بدر ۴۰ و اندى اعضاى بنى‌سلمه شركت كردند.[۲۵]     انصاريان حاضر در اين نبرد حدود ۲۳۰ نفر بودند.[۲۶]     فردى كه عباس‌بن‌عبدالمطلب عموى پيامبر را به اسارت درآورد [۲۷]     و همچنين برخى از قاتلان ابوجهل [۲۸]     از بنى‌سلمه بودند. در نبرد احد بنى‌سلمه جانفشانى فراوانى از خود نشان دادند، چنان‌كه از ميان ۷۰ و اندى شهداى نبرد‌احد، ۴۳ تن (حدود ۵۹ از بنى‌سلمه بودند [۲۹]    ؛ همچنين در اين نبرد ۴۰ تن از آنان زخمى شدند.[۳۰]     عمرو‌بن جموح از بزرگان اين قبيله و نيز عبدالله بن عمرو پدر جابربن عبدالله و يكى از نقباى بنى سلمه در اين نبرد شهيد شدند.[۳۱]     گفته شده كه بنى سلمه به سبب موقعيت جغرافيايى خود، در آغاز بر اثر ترس و نگرانى مدتى در همراهى پيامبر ترديد كردند؛ زمانى كه عبدالله بن اُبّى با ۳۰۰ تن (حدود ۳۰كل سپاه) از همراهان خود پيامبر را تنها نهاد، از اين رو مفسران در روايت مشهورى آيه ۱۲۲ آل‌عمران را در شأن ايشان و قبيله بنى‌حارثه (از اوس) دانسته‌اند كه از همين امر حكايت دارد: «اِذ‌هَمَّت طَـائِفَتانِ مِنكُم اَن تَفشَلا واللّهُ ولِيُّهُما وعَلَى اللّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُؤمِنون»(آل عمران: ۱۲۲).در اين آيه خداوند پس از اشاره به مجموعه‌هايى كه به هراس افتاده بودند از مؤمنان مى‌خواهد بر او توكل كنند.[۳۲]    
پس از نبرد احد پيامبر براى ترساندن سپاه قريش و جلوگيرى از بازگشت آنها به مدينه شمارى از سپاهيان را با خود همراه ساخت و غزوه حمراء‌الاسد را سامان داد. صرفاً كسانى مى‌توانستند در اين اعزام حضور داشته باشند كه در احد شركت كرده بودند. ۴۰ تن از مجروحان بنى‌سلمه در اين اعزام شركت كردند، با اينكه چند‌تن از ايشان بيش از ۱۰ زخم بر تن داشتند، از اين‌رو هنگامى كه پيامبر با آنان مواجه شد از خداوند براى بنى سلمه طلب آمرزش كرد.[۳۳]     (‌حمراء الاسد)
از مجموع ۶ تن شهداى خندق دو تن سلمى بودند.[۳۴]     ايشان در محاصره بنى قريظه هم حضور داشتند، از اين رو پس از تقسيم غنايم بنى‌قريظه به‌۴ سهم، يك سهم آن به سه قبيله خزرجى بنى‌سلمه، بنى زريق، و بنى حارث رسيد.[۳۵]     گزارشها حكايت از حضور قابل توجه بنى سلمه و بهره‌مند شدن ايشان از يك هجدهم غنايم خيبر در سال هفتم دارد.[۳۶]     پيامبر جبار بن صخر سلمى را مأمور اداره نخلستانهاى خيبر گردانيد.[۳۷]     از ۱۵ شهيد نبرد خيبر نيز دو تن از بنى سلمه بودند.[۳۸]     يك سال پس از آن ايشان براى فتح مكه همراه پيامبر شدند و طبق درخواست پيامبر پرچمى ويژه خود داشتند كه در دست قطبة‌بن عامر بود.[۳۹]    
در سال نهم هجرى جد‌بن قيس، رهبر بنوسلمه از حضور در اعزام تبوك خوددارى كرد و تشويقهاى پيامبر در اين زمينه سودى نبخشيد. وى افزون بر اين ديگران را به ماندن فرا مى‌خواند.[۴۰]     در مقابل، منابع از برخى از اعضاى بنى سلمه ياد كرده‌اند كه بر اثر فقر و برخوردار نبودن از تجهيزات جنگى نمى‌توانستند در اين نبرد شركت كنند و به سبب محروميت از اين اعزام گريان بودند.[۴۱]     (توبه: ۹۲)، با اين حال بنى‌سلمه در تبوك• حاضر بودند و پرچم آنان در اختيار معاذ‌بن جبل بود.[۴۲]    
منابع

الآحاد و‌المثانى؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ الاغانى؛ بحارالانوار؛ البداية‌و‌النهايه؛ تاريخ الامم و‌الملوك، طبرى؛ تاريخ‌خليفة بن خياط؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ‌مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ تفسير جوامع‌الجامع؛ التفسير الكبير؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ رجال الطوسى؛ سير اعلام النبلاء؛ السنن الكبرى؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ الطبقات الكبرى؛ عيون الاثر فى فنون المغازى و‌الشمائل و‌السير؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المحلى بالآثار؛ المصنف فى الاحاديث والآثار؛ المعارف؛ معالم التنزيل فى‌التفسير والتأويل، بغوى؛ معجم‌البلدان؛ المغازى؛ وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى(صلى الله عليه وآله).
مهران اسماعيلى


[۴۳]     المعارف، ص ۸۱؛ جمهرة انساب العرب، ص ۳۵۸ ـ ۳۵۹.
[۴۴]     الطبقات، ج ۴، ص ۸۳؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۸.
[۴۵]     وفاء الوفاء، ج ۱، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۲.
[۴۶]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۷۸؛ وفاء الوفاء، ج ۱، ص ۲۰۳.
[۴۷]     الاغانى، ج ۱۷، ص ۱۲۹ ـ ۱۳۰.
[۴۸]     الطبقات، ج ۳، ص ۶۱۹ ـ ۶۲۰؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۹۳.
[۴۹]     السيرة‌النبويه، ج ۲، ص ۳۱۶؛ عيون الاثر، ج ۱، ص ۲۲۴؛ بحار الانوار، ج ۲۱، ص ۱۹۳.
[۵۰]     السيرة‌النبويه، ج ۳، ص ۳۳۸؛ رجال الطوسى، ص ۲۸؛ تاريخ ابن خياط، ص ۵۰.
[۵۱]     السيرة‌النبويه، ج ۳، ص ۷۸۰ ـ ۷۸۱؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۸۰.
[۵۲]     الطبقات، ج ۳، ص ۵۷۱.
[۵۳]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۸۶ ـ ۸۷؛ الطبقات، ج ۱، ص ۲۱۹.
[۵۴]     الطبقات، ج ۱، ص ۲۲۰.
[۵۵]     الاحاد والمثانى، ج ۳، ص ۴۰۰؛ السيرة‌النبويه، ابن هشام، ج ۲، ص ۳۱۷ ـ ۳۱۸.
[۵۶]     السيرة‌النبويه، ج ۲، ص ۳۰۴.
[۵۷]     اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۷۴؛ الاصابه، ج ۱، ص ۵۲۱.
[۵۸]     السيرة‌النبويه، ج ۲، ص ۳۰۹ ـ ۳۱۰؛ البداية والنهايه، ج ۳، ص‌۲۰۲.
[۵۹]     وفاء الوفاء، ج ۱، ص ۲۶۰.
[۶۰]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۷۷ ـ ۷۸.
[۶۱]     السنن الكبرى، ج ۳، ص ۶۴؛ المصنف، ج ۲، ص ۱۱۲.
[۶۲]     جامع‌البيان، مج ۱۲، ج ۲۲، ص ۱۸۴ ـ ۱۸۵؛ مجمع‌البيان، ج ۸، ص ۶۵۳؛ التفسير الكبير، ج ۲۶، ص ۴۹.
[۶۳]     المحلى، ج ۴، ص ۲۳۴؛ الاصابه، ج ۳، ص ۱۴۲.
[۶۴]     اسدالغابه، ج ۴، ص ۳۷۶؛الاصابه، ج ۶، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۸.
[۶۵]     تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۴۲؛ الطبقات، ج ۱، ص ۲۴۲.
[۶۶]     تفسير بغوى، ج ۱، ص ۸۵ ـ ۸۴؛ تفسيرقرطبى، ج ۲، ص ۱۰۱؛ جوامع الجامع، ج ۱، ص ۱۶۱.
[۶۷]     الطبقات، ج ۳، ص ۴۲۳ ـ ۴۴۳؛ المغازى، ج ۱، ص ۱۶۹؛ المحلى، ج ۴، ص ۲۳۴.
[۶۸]     المغازى، ج ۱، ص ۱۵۷؛ الطبقات، ج ۳، ص ۴۲۰ ـ ۴۴۳.
[۶۹]     الاغانى، ج ۴، ص ۲۰۷؛ الطبقات، ج ۴، ص ۱۲؛ بحار الانوار، ج ۱۹، ص ۲۲۸.
[۷۰]     اسدالغابه، ج ۴، ص ۳۸۱ ـ ۳۸۲.
[۷۱]     سير اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۵۱.
[۷۲]     المغازى، ج ۱، ص ۳۳۵.
[۷۳]     المغازى، ج ۱، ص ۳۰۶.
[۷۴]     التفسير الكبير، ج ۸، ص ۲۲۰ ـ ۲۲۱.
[۷۵]     المغازى، ج ۱، ص ۳۳۵.
[۷۶]     المغازى، ج ۲، ص ۴۹۶؛
[۷۷]     المغازى، ج ۲، ص ۵۲۱.
[۷۸]     المغازى، ج ۲، ص ۶۹۰.
[۷۹]     البداية والنهايه، ج ۴، ص ۲۳۰؛ البداية والنهايه، ج ۷، ص ۱۷۵.
[۸۰]     المغازى، ج ۲، ص ۷۰۰.
[۸۱]     الطبقات، ج ۳، ص ۵۷۸ ـ ۵۷۹؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۲۰۵.
[۸۲]     المغازى، ج ۳، ص ۹۹۳؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۱۸۱.
[۸۳]     المغازى، ج ۳، ص ۹۹۴.
[۸۴]     تاريخ دمشق، ج ۲، ص ۳۶.



جعبه ابزار