• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

بنی غفار (خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



بنى غِفار: شاخه‌اى از قبيله كنانى از عرب‌عدنانى مستقر در حجاز

آنان به غفار‌بن مليل‌بن ضمره نسب مى‌برند.[۱]     تيره ديگرى از عمالقه كه در نجد مى‌زيستند نيز به غفار شهرت دارند كه مد نظر نيستند.
غِفار بن مليل فرزندانى داشت كه هريك شاخه‌هاى ريزترى در ميان غفار پديد آوردند؛ بنو‌احيمس (احمس)[۲]    ، بنوجروه [۳]    ، بنوحاجب‌بن عبدالله [۴]    ، بنوحراق [۵]    ، بنوحرام [۶]    ، بنوحماس‌[۷]    ، بنو‌مُبَشِّر، بنوعبدالله‌بن حارثه، بنومعيص [۸]     و بنونار [۹]     از آن جمله‌اند.
موقعيت جغرافيايى بنى‌غفار:

شاخه‌هاى غفار عمدتاً در جنوب مدينه يعنى در نيمه شمالى راه مكه به مدينه سكنا داشتند. نام چاههاى آب، منازل و نواحى آنان حاكى از سكونت ايشان در مناطق جنوب مدينه است. از بدر [۱۰]    ، قاحه (=‌سُقيا)[۱۱]    ، شَبكه شَدَخ [۱۲]     (يا شبكه جرح [۱۳]    )، بغيبغه، غيقه و اذناب الصفراء [۱۴]     به عنوان عمده آبهاى بنى‌غفار ياد‌شده‌است.
آنان در صَفراء (به ويژه دو تيره بنونار و بنو‌حراق)[۱۵]    ، كراع الغَميم (در ۸ ميلى عُسفان)[۱۶]     و بَعال (در‌نزديكى سقيا)[۱۷]     پراكنده بودند. از عمده‌ترين مراكز جمعيتى آنان مى‌توان به وَدّان (در ۸ ميلى ابواء)[۱۸]     و غَيْقَه [۱۹]    ‌(به ويژه براى دو تيره بنو‌نار و بنو‌حراق)[۲۰]     اشاره كرد.
البته برخى از غفاريان در مناطق ديگرى ساكن بودند. به دليل انتساب چاه رُوْمَه [۲۱]     و اَضائة غفار (آبگير مانندى در مدينه) به غفاريان، استقرار برخى از آنان در آنجا بوده است.[۲۲]     غفاريها از غيقه (ميان‌مكه و مدينه) به مدينه بسيار رفت و آمد داشتند.[۲۳]     اَضائة غفار در ۱۰ ميلى مكه [۲۴]     به عنوان ميقات بنوغفار [۲۵]    ؛ خَضْخاض در نزديكى اضائه [۲۶]     و نيز تَناضِب در يك منزلى مكه [۲۷]     به بنى غفار منسوب است. از دره‌اى در منطقه نجد به نام مَناصف به عنوان ميقات ديگر غفار ياد شده‌است.[۲۸]    
غفار پيش از اسلام:

آنان از طريق دامدارى و چوپانى [۲۹]     امرار معاش مى‌كردند. راهزنى آنان در مسير كاروانهاى تجارى و غارت اموال
حجاج موجب شده بود كه در ميان برخى قبايل به اهل سَلَّه (دزد)[۳۰]     و سُرّاق الحَجيج [۳۱]     مشهور شوند.
با وجود تفكر صحرانشينى در ميان غفاريها [۳۲]     كسانى از ايشان به آيين جاهلى پشت كرده بودند. چنان‌كه ابوذر موحد بود [۳۳]     و آبى اللحم غفارى از خوردن گوشتهايى كه براى بتان قربانى مى‌كردند اجتناب مى‌كرد.[۳۴]    
غفاريها با يهود خيبر [۳۵]     و بنى اسلم [۳۶]     همپيمان بودند، به گونه‌اى كه نام غفار در بسيارى از گزاره‌هاى تاريخى با نام اسلم همرديف است. در منابع از برخى جنگهاى آنان ياد شده است: روح عصبيت، فخرفروشى و عزت‌طلبىِ ابو‌منيعه غفارى موجب شد تا با خواندن رجزى در بازار عُكاظ خود را عزيزترِ عرب معرفى كند و از مخالف گفتارش بخواهد پاى وى را قطع كند. اين امر سبب بروز جنگ جاهلىِ فِجارِ دوم و به قولى فجار اول [۳۷]     شد و به فِجار فخر يا فِجار رِجْل مشهور گرديد. بر پايه شعرى دو تيره فراس و غفار از قبيله كنانه در نبرد اَتْم (موضعى در ديار بنو‌سليم يا‌عراق) نيز شركت داشتند.[۳۸]     به گفته ابوعمرو شيبانى، ميان غفار و بنوليث (از ديگر قبايل كنانى) نيز نبردى رخ داد كه به پيروزى بنو‌ليث انجاميد.[۳۹]    
اسلام غفار:

غفاريها از همان آغاز با بعثت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مكه آشنا شدند. وجود ابوذر به عنوان چهارمين يا پنجمين مسلمان [۴۰]     و بازگشت او به ميان قبيله‌اش و تبليغ اسلام در نزد آنان [۴۱]     خود دليلى بر اين ادعاست؛ اما در خصوص اسلام غفاريان، به جز معدودى كه در دوران مكى يا اوايل هجرت، مسلمان شدند روايات مختلف است. برخى گزارشها به اسلام ايماء بن رَحضه بزرگ، خطيب و امام غفار به همراه نيمى از قبيله‌اش پيش از هجرت اشاره دارند.[۴۲]     در مقابل، گزارشى حاكى از تصميم ايماء يا پسرش خفاف براى يارى رساندن قريش در بدر به همراه مردان جنگى خود بر ضد پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.[۴۳]     بر پايه خبر ابن اسحاق [۴۴]     تيره‌هاى بنونار و بنوحراق از غفاريها دست‌كم تا زمان جنگ بدر مسلمان نبودند، چنان‌كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به هنگام حركت به سوى بدر به نامهاى زشت [۴۵]     اين دو تيره و دو كوه آنان مُسْلِح و مخرئ تفأل زد و با پرهيز از ورود به مناطق آنان، راه ديگرى را برگزيد تا به ذَفِران رسيد و از آنجا به بدر رفت [۴۶]     روايت طبرانى [۴۷]     نيز گواه اسلام آوردن غفار در مدينه است. نامه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در سال دوم و در پى غزوه سَفَوان (واقع در نواحى بدر [۴۸]    ) به بنوغفار [۴۹]     نيز نامسلمانى غفار را تا آن زمان و احتمال همكارى آنان را با دشمنان اسلام نشان مى‌دهد. برخى زمان نوشتن نامه را پس از سال هفتم ذكر كرده‌اند [۵۰]    .
پيش از غزوه احد [۵۱]     (سال سوم) يا خندق [۵۲]     (سال‌پنجم) برخى از بزرگان يهود بنى‌نضير براى جلب حمايت قريش در حمله به مدينه با بزرگان مكه ملاقات كردند. مكيان ضمن برشمردن صفات نيكوى خود، پيروان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دزدان بنى‌غفار معرفى و از بزرگان يهود درباره برترى هريك از آيين اسلام و آيين بت پرستى قريش نظرخواهى كردند. يهوديان ياد شده آيين مكيان را برتر دانستند. آيه«اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ و يَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا»(نساء:‌۵۱) كه در اين خصوص نازل شده به اين گفت و گو اشاره دارد. خداوند در اين آيه اين يهوديان را مؤمنان به بت و طاغوت معرفى كرده است. بنابر روايت عكرمه منظور از مؤمنين در آيه مجموعه‌هايى از جمله بنى‌غفارند كه يهوديان، قريش را بر ايشان ترجيح داده‌اند.[۵۳]     برخى نزول آيه «اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَبتَر»(كوثر:۳) را نيز به اين رخداد مرتبط دانسته‌اند [۵۴]    ؛ اما اين دو گزارش نيز نمى‌تواند به تنهايى به اسلام غفار تا قبل از غزوه احزاب (خندق) دلالت داشته باشد، زيرا مطرح كردن پيروى غفار از دولت مدينه، شايد با هدف تخريب چهره حضرت صورت گرفته و تنها مى‌تواند مؤيد اسلام برخى از غفاريان باشد، به خصوص آنكه برخى گزارشها از اسلام ايماء بن رحضه غفارى (از بزرگان غفار) اندكى قبل از حديبيه در سال ششم خبر داده‌اند.[۵۵]     پس از صلح حديبيه، كه به موجب آن مسلمانان متعهد شده بودند كه از آن پس تازه مسلمانانى را كه به يثرب پناه مى‌برند به مكه باز گردانند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)ابوبصير نومسلمان را به مكه بازگرداند؛ اما وى گريخت و در مناطق بيابانى ميان مكه و مدينه ماند. ۳۰۰ تن از غفاريان مسلمان همراه وى شدند و بر ضدّ قريش اقداماتى انجام دادند.[۵۶]     اين گزارش نيز احتمال اسلام آوردن غفار را در دوره مدنى و پيش از صلح حديبيه تقويت مى‌كند.
در خصوص نحوه اسلام غفار آمده است كه آنان گرفتار خشكسالى شده، براى تهيه خوراكى، به مدينه آمدند و در ملاقات با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خود را غفارى و بر آيين صابئى معرفى كرده، تصريح كردند كه مسلمان نيستند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پايان آن روز فرمان داد مردم از غفاريها پذيرايى كنند. صبح روز بعد همگى آنان به مسجد مدينه آمده، مسلمان شدند.[۵۷]     مسلمان شدن غفار، قريش را در برابر دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)سرسخت‌تر كرد. آيه «و قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا لَو كانَ خَيرًا ما سَبَقونا اِلَيهِ واِذ لَم‌يَهتَدوا بِهِ فَسَيَقولونَ هـذا اِفكٌ قَديم»(احقاف:۱۱) در اين باره نازل شد.[۵۸]     پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)غفار را براى بسيارى از مردم سبب امتحان دانست [۵۹]     و در برابر شماتت برخى، داير بر پيروى راهزنانى چون غفار از رسول خدا، آن حضرت غفاريها را دوستان خدا و رسول و از بهترينها در قيامت برشمرده، از قبايل بزرگى مانند تميم بهتر دانست.
اسلام برخى از غفاريان با هدف حفظ جان و مال و به دور از ايمان بوده است، از اين‌رو در مقاطع حساس، نفاق اين دسته با سرپيچى از دستور رسول خدا آشكار مى‌شد، چنان‌كه آيه ۱۴ حجرات: (حجرات :۱۴)«قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـكِن قولوا اَسلَمنا و لَمّا يَدخُلِ الايمـنُ فى قُلوبِكُم واِن تُطيعُوا اللّهَ ورَسولَهُ لا يَلِتكُم مِن اَعمــلِكُم شيــًا اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم»به اين امر اشاره دارد. در اين آيه خداوند آنان را فاقد ايمان دانسته است.[۶۰]     برخى مفسران همچنين آيه ۱۰۱ توبه(توبه:۱۰۱) را در خصوص نفاق اين گروه از غفار و برخى قبايل ديگر دانسته‌اند [۶۱]    : «و‌مِمَّن حَولَكُم مِـنَ الاَعرابِ مُنـفِقونَ ومِن اَهلِ المَدينَةِ مَرَدوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَينِ ثُمَّ يُرَدّونَ اِلى عَذاب عَظيم».در اين آيه خداوند برخى‌از مسلمانان را نيز اهل نفاق خوانده و آنان را در دنيا و آخرت به عذاب خود تهديد كرده‌است.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در سال ششم هجرى قصد عمره كرد و براى فزونى جمعيت، قبايلى از جمله غفار را فراخواند. برخى از منافقان غفارى با بهانه كردن بى‌سرپرستى خانواده و نخلستانهايشان، تخلف كرده، عذر آوردند. آيه «سَيَقولُ لَكَ المُخَلَّفونَ مِنَ الاَعرابِ شَغَلَتنا اَمولُنا واَهلونا فَاستَغفِر لَنا يَقولونَ بِاَلسِنَتِهِم ما لَيسَ فى قُلوبِهِم قُل فَمَن يَملِكُ لَكُم مِنَ اللّهِ شيــًا اِن اَرادَ بِكُم ضَرًّا اَو اَرادَ بِكُم نَفعـًا بَل كانَ اللّهُ بِما تَعمَلونَ خَبيرا»(فتح:۱۰) در اين باره‌نازل شد. خداوند در اين آيه از نيّت قلبى آنان خبر مى‌دهد و گفته‌ها و ادعاهاى آنان را با اعتقادشان يكى نمى‌داند.[۶۲]    
همچنين آمده است كه برخى از غفاريان در غزوه خيبر (در سال هفتم) پيامبر را يارى دادند [۶۳]     و عمارة بن عقبه غفارى در اين نبرد به شهادت رسيد [۶۴]     و غفار از غنايم خيبر بهره برد.[۶۵]     اين در حالى بود كه برخى از قريش پيروزى يهود را با همكارى غفار و ديگر همپيمانان ايشان پيش بينى مى‌كردند.[۶۶]    
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سال هشتم ابورُهم را مأمور فراخوانى غفار براى فتح مكه كرد [۶۷]     و آنان به استعداد ۳۰۰ يا ۴۰۰ تن [۶۸]     به مسلمانان پيوستند. ابوذر (و به قولى ايماء‌بن رَحضَه) در اين غزوه، پرچم غفار را در دست داشت [۶۹]     و همراه خالد‌بن وليد از سمت پايين مكه وارد آن شهر شدند.[۷۰]     برخى ضمن گزارش از تخلّف برخى از غفاريان از دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى شركت در فتح مكه آيه‌۱۰‌فتح(فتح:۱۰) را در اين خصوص ذكر كرده‌اند.[۷۱]    
بنى‌غفار در نبرد حنين نيز به پرچمدارى ابوذر، شركت داشتند [۷۲]    ؛ اما در غزوه تبوك بيش از ۸۰ تن از ايشان از دعوت پيامبر، سرپيچى كرده [۷۳]    ، موجب ناخرسندى رسول خدا شدند.[۷۴]     برخى مفسران [۷۵]     مقصود از «معذرون» در آيه ۹۰ توبه(توبه:۹۰) را، آنان و ديگر كسانى مى‌دانند كه از شركت در جهاد خوددارى كرده، عذرهاى واهى مى‌تراشيدند: «وجاءَ المُعَذِّرونَ مِنَ الاَعرابِ لِيُؤذَنَ لَهُم وقَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللّهَ ورَسولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم عَذابٌ‌اَليم».واقدى با اشاره به دعاى پيامبر درباره برخى از مسلمانان و نفرين بر گروهى از عذرآورندگان تبوك آيه: «لَيسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَىءٌ اَو يَتوبَ عَلَيهِم اَو يُعَذِّبَهُم فَاِنَّهُم ظــلِمون»(آل‌عمران: ۱۲۸) را در اين خصوص مى‌داند.[۷۶]    
با هجرت غفاريها به مدينه، رسول خدا زمينى به ايشان واگذار كرد، كه در آن مستقر‌شده، مسجدى در آن بنا نهادند كه از مساجد نُه‌گانه مدينه در عصر رسالت‌شمرده‌مى‌شد.[۷۷]    
غفار پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله):

در جريان فتوحات، برخى از غفاريها، در فتح مصر شركت داشتند و چون تعدادشان براى داشتن رايت، ديوان يا محله‌اى خاص كافى نبود، با برخى‌تيره‌هاى عرب تحت يك رايت گرد آمده، به اهل‌الرايه معروف شدند و در محله رايت واقع در فسطاط مصر سكونت گزيدند.[۷۸]     برخى نيز به عراق كوچ كرده، در بصره [۷۹]     و كوفه [۸۰]     ساكن گشتند.
گروهى از غفاريها ابوذر را در ملاقاتى با عثمان كه به تبعيد وى به ربذه منجر شد، همراهى كردند [۸۱]     و از برخورد ظالمانه عثمان با او خشمگين بودند.[۸۲]     از نقش آنان در دوران خلافت على(عليه السلام) گزارشى نرسيده است، جز آنكه حَكَم (اقرع)بن عمرو غفارى از يارى آن حضرت خوددارى كرد و به قاعدان پيوست.
در حادثه كربلا عبدالله و عبدالرحمن پسران قيس‌بن ابى‌عروه غفارى، از بزرگان و شجاعان كوفه، شركت داشتند.[۸۳]     آنان و همچنين جون‌بن احوى مولاى ابوذر در شمار شهداى كربلا هستند.[۸۴]     از نقش آنان در قيام نفس زكيه نيز گزارشهايى در دست است [۸۵]    ، هرچند با خيانت برخى از ايشان در هدايت نيروهاى عباسى به مدينه، نفس زكيه به قتل‌رسيد.[۸۶]    
برجستگان غفارى :

ابوذر از نخستين مسلمانان و از اركان اربعه شيعه و همسرش ليلى (به‌قولى اميه، امه يا آمنه) دختر ابوصلت [۸۷]     در شمار راويان حديث نبوى بودند. از‌ديگر محدثان مى‌توان به ابو الاحوص [۸۸]    ، ابو حازم‌تمار [۸۹]    ، ابوالغصن ثابت‌بن قيس [۹۰]    ، صالح‌بن كيسان(فقيه، محدث، و استاد عمر بن عبد العزيز)[۹۱]    ، نافع بن عباس [۹۲]    ، عمرو‌بن سعد فدكى [۹۳]     و صخر بن اسحاق حجازى [۹۴]     كه همگى از مواليان غفارى بودند اشاره كرد.
آبى‌اللحم غفارى از اشراف و شاعران عصر جاهلى و اسلام و از شهداى حنين (سال‌هشتم)، ايماء بن رحضه، بزرگ و نماينده غفاريان و به قولى پرچمدار بنو غفار در فتح مكه، ابورُهم از مهاجران و سرپرست شتران شيرى رسول خدا، و مأمور فراخوانى غفار براى شركت در فتح مكه و تبوك و ابوسريحه از اهل صفه و از ياران امام مجتبى(عليه السلام)از ديگر برجستگان غفارى به شمار آمده‌اند.
ام شريك دختر جابر [۹۵]     و اسماء دختر نعمان [۹۶]     نيز در شمار همسران پيامبر از تيره غفار نام برده شده‌اند.
منابع
الاحاديث الطوال؛ اسباب النزول؛ اسد‌الغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ اقبال الاعمال؛ اكرام الضيف؛ الانساب؛ انساب الاشراف؛ بحارالانوار؛ البداية و‌النهايه؛ تاج‌العروس من جواهر القاموس؛ تاريخ الاسلام؛ تاريخ الامم و‌الملوك، طبرى؛ تاريخ خليفة بن خياط؛ التاريخ الكبير؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم؛ تفسير‌القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تهذيب التهذيب؛ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجرح و التعديل؛ جمهرة انساب العرب؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دلائل النبوه؛ سبل الهدى و الرشاد؛ سنن الدار قطنى؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ سيرة‌النبى(صلى الله عليه وآله) من القرآن الكريم والسنة الصحيحه؛ الطبقات الكبرى؛ فتح البارى شرح صحيح‌البخارى؛ كتاب الثقات؛ لسان العرب؛ اللهوف فى قتل الطفوف؛ مثيرالاحزان؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ المستدرك على‌الصحيحين؛ مسند ابى‌يعلى الموصلى؛ مشاهير علماء الامصار؛ معجم‌البلدان؛ معجم قبائل العرب القديمة والحديثه؛ المعجم الكبير؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ مكاتيب الرسول(صلى الله عليه وآله)؛ المنمق فى اخبار قريش؛ ميزان الاعتدال فى نقدالرجال؛ النكت والعيون، ماوردى؛ النهاية فى غريب الحديث والاثر.

[۹۷]     جمهرة انساب العرب، ص ۱۸۶؛ جمهرة انساب العرب، ص ۴۶۵؛ الانساب، ج ۴، ص ۳۰۴؛ معجم قبائل العرب، ج ۳، ص ۸۸۹ ـ ۸۹۰‌.
[۹۸]     جمهرة انساب العرب، ص ۱۸۶.
[۹۹]     تاريخ ابن خياط، ص ۷۲.
[۱۰۰]     جمهرة انساب العرب، ص ۱۸۶؛ تاريخ دمشق، ج ۹۶، ص ۲۷۸؛ البداية و النهايه، ج ۹، ص ۲۸۲.
[۱۰۱]     سيرة النبى(صلى الله عليه وآله)، ج ۲، ص ۴۴۷.
[۱۰۲]     تاريخ ابن خياط، ص ۷۲.
[۱۰۳]     تاريخ ابن خياط، ص ۴۳۲.
[۱۰۴]     الثقات، ج ۳، ص ۳۵۴.
[۱۰۵]     السيرة النبويه، ج ۲، ص ۲۶۶.
[۱۰۶]     معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۲۳۱؛ جامع البيان، مج ۳، ج ۴، ص ۹۹؛ تاج‌العروس، ج ۳، ص ۳۴.
[۱۰۷]     اسد الغابه، ج ۱، ص ۳۴۴.
[۱۰۸]     معجم البلدان، ج ۳، ص ۳۲۲ ؛ معجم البلدان، ج ۳، ص ۳۲۸؛ معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۷۷۹.
[۱۰۹]     لسان العرب، ج ۷، ص ۲۱؛ النهايه، ج ۲، ص ۴۴۱، «شبك».
[۱۱۰]     معجم ما استعجم، ج ۲، ص ۶۵۹‌.
[۱۱۱]     السيرة النبويه، ج ۲، ص ۲۶۶‌؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۷۲؛ معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۲۲۷.
[۱۱۲]     اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۸۴؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۱۴ ؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۴۴۳.
[۱۱۳]     معجم‌البلدان، ج ۱، ص ۴۵۲؛ تاج العروس، ج ۷، ص ۲۳۰.
[۱۱۴]     معجم‌البلدان، ج ۱۵، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۶؛ معجم قبائل‌العرب، ج ۳، ص ۸۹۰‌؛ معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۱۰۵۲؛ معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۳۷۴.
[۱۱۵]     الطبقات، ج ۴، ص ۲۴۵؛ الثقات، ج ۳، ص ۳۵۵؛ معجم‌البلدان، ج ۴، ص ۲۲۲.
[۱۱۶]     معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۱۰۱۰؛ معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۲۲۷.
[۱۱۷]     معجم‌البلدان، ج ۱، ص ۲۹۹ ـ ۳۰۰؛ تاريخ‌المدينه، ج ۱، ص‌۱۵۳.
[۱۱۸]     معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۱۶۴؛ فتح البارى، ج ۹، ص ۲۳.
[۱۱۹]     الجرح و التعديل، ج ۸‌، ص ۳۴۷؛ اسد الغابه، ج ۴، ص ۱۱۸.
[۱۲۰]     معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۱۴.
[۱۲۱]     اسباب النزول، ص ۲۴۹.
[۱۲۲]     معجم ما استعجم، ج ۲، ص ۵۰۱.
[۱۲۳]     تاج العروس، ج ۱، ص ۴۸۹، «نضب».
[۱۲۴]     اسباب النزول، ص ۲۴۹.
[۱۲۵]     المغازى، ج ۲، ص ۵۷۱؛ اسد الغابه، ج ۲، ص ۳۳۵.
[۱۲۶]     دلائل النبوه، ج ۳، ص ۱۹۴.
[۱۲۷]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۳۶۳.
[۱۲۸]     مسند ابى يعلى، ج ۱، ص ۳۸۳.
[۱۲۹]     الطبقات، ج ۴، ص ۲۲۲.
[۱۳۰]     اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۴۷.
[۱۳۱]     المغازى، ج ۲، ص ۷۰۲.
[۱۳۲]     سيرة النبى‌(صلى الله عليه وآله)، ج ۴، ص ۵۲۹.
[۱۳۳]     المنمق، ص ۱۶۱.
[۱۳۴]     معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۱۰۴.
[۱۳۵]     الاغانى، ج ۲۱، ص ۲۱.
[۱۳۶]     المعجم الكبير، ج ۶‌، ص ۱۲۶؛ تاريخ دمشق، ج ۲۰، ص ۳۸۴.
[۱۳۷]     الطبقات، ج ۴، ص ۲۲۰‌ـ‌۲۲۵.
[۱۳۸]     اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۶۰؛ الاصابه، ج ۱، ص ۲۸۴؛ الاصابه، ج ۱، ص ۳۱۵؛ الاصابه، ج ۸، ص ۳۸۷.
[۱۳۹]     المغازى، ج ۱، ص ۶۰؛ سيرة النبى(صلى الله عليه وآله)، ج ۲، ص ۴۵۳؛ انساب‌الاشراف، ج ۱۱، ص ۱۲۸.
[۱۴۰]     سيرة النبى(صلى الله عليه وآله)، ج ۲، ص ۴۴۶ ـ ۴۴۷.
[۱۴۱]     سبل الهدى، ج ۴، ص ۷۹.
[۱۴۲]     معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۲۲۷.
[۱۴۳]     الاحاديث الطوال، ص ۲۳.
[۱۴۴]     المحبر، ص ۱۱۱.
[۱۴۵]     الطبقات، ج ۱، ص ۲۷۴.
[۱۴۶]     مكاتيب الرسول(صلى الله عليه وآله)، ج ۳، ص ۲۵۸.
[۱۴۷]     دلائل النبوه، ج ۳، ص ۱۹۳.
[۱۴۸]     تاريخ الاسلام، ج ۲، ص ۱۵۹؛ تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۵۲ ـ ۴۵۳.
[۱۴۹]     المعجم الكبير، ج ۱۱، ص ۲۰۱؛ التبيان، ج ۳، ص ۲۲۴.
[۱۵۰]     تفسير‌ابن ابى حاتم، ج ۳، ص ۹۷۳؛ تفسير ابن كثير، ج ۱، ص ۵۲۵؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۳۰۶.
[۱۵۱]     انساب الاشراف، ج ۱۱، ص ۱۲۸؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۱۶۰.
[۱۵۲]     دلائل النبوه، ج ۴، ص ۱۷۳؛ اعلام الورى، ص ۱۰۶ ـ ۱۰۷؛ تاريخ دمشق، ج ۲۵، ص ۳۰۰.
[۱۵۳]     اكرام الضيف، ص ۴۲.
[۱۵۴]     تفسير ماوردى، ج ۵، ص ۲۷۴؛ مجمع البيان، ج ۹، ص ۱۴۲.
[۱۵۵]     المعجم الكبير، ج ۷، ص ۲۶۸.
[۱۵۶]     تفسير قرطبى، ج ۱۶، ص ۲۲۷.
[۱۵۷]     اسباب النزول، ص ۲۱۳؛ مجمع‌البيان، ج ۵، ص ۱۱۴.
[۱۵۸]     مجمع البيان، ج ۹، ص ۱۸۹ ـ ۱۹۰.
[۱۵۹]     المغازى، ج ۲، ص ۶۶۴‌؛ السيرة النبويه، ج ۳، ص ۳۴۲.
[۱۶۰]     المغازى، ج ۲، ص ۷۰۰.
[۱۶۱]     السيرة النبويه، ج ۳، ص ۳۵۰ - ۳۵۱.
[۱۶۲]     المغازى، ج ۲، ص ۷۰۲.
[۱۶۳]     المغازى، ج ۲، ص ۷۹۹.
[۱۶۴]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۴۲۱.
[۱۶۵]     المغازى، ج ۲، ص ۸۱۹؛ المغازى، ج ۳، ص ۸۹۶‌.
[۱۶۶]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۴۰۷.
[۱۶۷]     تفسير قرطبى، ج ۱۶، ص ۱۷۸.
[۱۶۸]     المغازى، ج ۳، ص ۸۹۶.
[۱۶۹]     المغازى، ج ۳، ص ۹۹۵؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۷۰؛ المغازى، ج ۳، ص ۱۰۷۵؛ السيرة النبويه، ج ۴، ص ۵۱۸.
[۱۷۰]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۵۲۹؛ المغازى، ج ۳، ص‌۱۰۰۱‌ـ‌۱۰۰۲.
[۱۷۱]     جامع‌البيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۲۶۶ ـ ۲۶۷.
[۱۷۲]     المغازى، ج ۱، ص ۳۵۰.
[۱۷۳]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۲۶۰ ـ ۲۶۳؛ سنن الدار قطنى، ج ۲، ص‌۷۱.
[۱۷۴]     معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۲.
[۱۷۵]     الطبقات، ج ۷، ص ۲۸؛ اسدالغابه، ج ۵، ص ۵۴؛ تاريخ ابن خياط، ص ۷۲.
[۱۷۶]     تاريخ ابن خياط، ص ۷۲ ـ ۷۳.
[۱۷۷]     الطبقات، ج ۴، ص ۲۳۲.
[۱۷۸]     تاريخ المدينه، ج ۴، ص ۱۱۵۸؛ الثقات، ج ۲، ص ۲۵۸ ـ ۲۵۹.
[۱۷۹]     تاريخ طبرى، ج ۴، ص ۳۳۷؛ مقتل الحسين(عليه السلام)، ص ۱۵۰؛ مثير‌الاحزان، ص ۴۳.
[۱۸۰]     اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۷۸؛ اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۳۴۵؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص‌۲۲؛ اللهوف، ص ۶۴.
[۱۸۱]     تاريخ طبرى، ج ۶‌، ص ۲۰۷ ؛ تاريخ طبرى، ج ۶‌، ص ۲۱۲.
[۱۸۲]     تاريخ طبرى، ج ۶، ص ۲۱۷ ـ ۲۱۸.
[۱۸۳]     تهذيب التهذيب، ج ۲۱، ص ۳۵۲.
[۱۸۴]     ميزان الاعتدال، ج ۴،ص ۴۸۷؛ التاريخ الكبير، ج ۹، ص ۷.
[۱۸۵]     مشاهير، ص ۱۲۹؛ تهذيب التهذيب، ج ۲۱، ص ۵۶.
[۱۸۶]     التاريخ الكبير، ج ۲، ص ۱۶۷؛ الجرح و التعديل، ج ۲، ص ۴۵۶.
[۱۸۷]     الجرح و التعديل، ج ۴، ص ۴۱۰؛ مشاهير، ص ۲۱۶.
[۱۸۸]     الجرح و التعديل، ج ۸، ص ۴۵۳؛ تهذيب التهذيب، ج ۱۰، ص ۳۶۲.
[۱۸۹]     التاريخ الكبير، ج ۶، ص ۳۴۰؛ الجرح و التعديل، ج ۶، ص ۲۳۶؛ تهذيب الكمال، ج ۲۲ ،ص ۳۳.
[۱۹۰]     تهذيب التهذيب، ج ۴، ص ۳۶۰.
[۱۹۱]     اسد الغابه، ج ۷، ص ۳۳۹؛ الاصابه، ج ۸‌، ص ۴۱۵.
[۱۹۲]     المستدرك، ج ۴، ص ۳۴.



جعبه ابزار