• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

بنی نضیر در قرآن خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



بنى‌نضير / قبيله / غزوه: از قبايل بزرگ يهودى يثرب و نام يكى از غزوه‌هاى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)
بنى‌نضير از قبايل برجسته و اثرگذار و داراى نقش فراوانى در روند حوادث صدر اسلام بوده است. روابط گسترده اين قبيله، با ديگر قبايل، توان بالاى نظامى و اقتصادى و دامنه نفوذ فرهنگى آنان موجب چنين جايگاهى شده بود. روابط خصمانه و احتجاجهاى دينى ميان مسلمانان ويهود و تاثير غير مستقيم آنها در جنگهايى چون سويق، احزاب، بنى قريظه و خيبر برخاسته از همين موقعيت بود، افزون بر اين دو تن از همسران پيامبر، صفيّه [۱]     و ريحانه [۲]     نيز از بنى نضير بودند.
در قرآن به نام اين قبيله تصريح نشده است؛ اما نام ديگر سوره حشر را سوره بنى‌نضير دانسته‌اند.[۳]     در قرآن واژه بنى‌اسرائيل بيش از واژه اهل كتاب يا يهود به‌كار رفته و محدثان و مفسران نخستين، براى بيان شأن نزول و گاه براى تطبيق واژه بنى‌اسرائيل بر يهوديان يثرب از جمله بنى نضير رواياتى را ذيل آياتى در سوره‌هاى بقره، آل عمران و مائده نقل كرده‌اند.
نسب و خاستگاه بنى‌نضير:
درباره بنى‌نضير دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: برخى آنها را از بنى‌اسرائيل دانسته‌اند كه نسبشان از طريق هارون به يعقوب مى‌رسد و برخى ديگر آنها را عربهاى يهودى شده دانسته‌اند. در ميان مورخان مسلمان تنها يعقوبى است كه آنان را از عربهاى يهودى قبيله جذام مى‌داند.[۴]     نسب‌نامه‌هاى معدودى هم كه در منابع اسلامى از بنى‌نضير باقى مانده مبهم و ناكافى است.[۵]     بنا به نظر ولفنسون (Wolfenson) با توجه به دقت يهوديان در كتابت تاريخ خود، محققان تاريخ يهود از سكوت منابع يهودى درباره يهوديان شمال حجاز درشگفت‌اند.[۶]    
كاسكل(Caskel)، مارگوليوت (Margoliouth)، وستنفلد (Wustenfeld)و هيتّى (Hitty)بر اساس زبانشناسى و مطالعه نامها، اصطلاحات و اشعار شاعران بنى‌نضير آنها را از قبايل عرب يهودى شده دانسته‌اند.[۷]    
وينكلر (Winkler) نيز با تكيه بر تفاوت فرهنگ يهوديان يثرب با يهوديان فلسطين، بنى‌اسرائيل بودن آنها را نامعقول دانسته است.[۸]    
اين در حالى است كه نولدكه (Noldeke)، اوليرى (Oleary) و بروكلمان (Brokelman)تغييرات فرهنگى و زبانى يهوديان را ناشى از اوضاع اقليمى و فرهنگى حجاز دانسته، بر اسرائيلى بودن بنى‌نضير تأكيد دارند.[۹]    
در بيشتر منابع اسلامى دو قبيله بنى‌نضير و بنى‌قريظه به «كاهنان» شهرت دارند [۱۰]     كه اشاره به انتساب آنها به هارون است، زيرا هارون در ميان يهوديان به كاهن شهرت دارد و در تأييد انتساب بنى‌نضير به هارون گفته شده كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)همسرش صفيّه نضيرى را از فرزندان هارون دانسته است.[۱۱]     همچنين در روايتى منتسب به ايشان از بنى‌نضير و بنى‌قريظه با صفت «كاهنان» ياد شده كه بيانگر نسبت اين دو قبيله به بنى‌اسرائيل از طريق هارون نبى است.[۱۲]    
نشانه‌هايى هم در برخى آيات قرآنى مى‌توان يافت كه از اسرائيلى تبار بودن يهوديان يثرب و حجاز حكايت مى‌كنند؛ در آيات متعددى واژه بنى اسرائيل به كار رفته است كه برخى از آنها در قصص قرآنى است و حكايت از بنى‌اسرائيل در دورانهاى قبل از پيامبر دارد؛ اما برخى ديگر از آن آيات خطاب به يهوديان دوره پيامبر است كه با توجه به وجود چند نمونه از اين آيات، در سوره بقره (اولين سوره نازل شده در مدينه) و اينكه در آن سالها هنوز پيامبر با يهوديان ديگرى جز يهوديان يثرب مواجه نبوده است، مى‌توان نتيجه گرفت كه يهوديان يثرب اسرائيلى تبار بوده‌اند، چنان كه برخى مفسران نيز اشاره‌هايى به اين امر داشته‌اند.[۱۳]    
در آيات ۴۰ به بعد بقره(بقره:۴۰) يهود يثرب، با نام بنى‌اسرائيل مورد خطاب الهى قرار گرفته‌اند و خداوند از آنها خواسته كه نعمتهاى الهى را به ياد آورند و حق را با باطل نپوشانند و نماز را برپاى دارند و زكات بدهند و با ركوع‌كنندگان ركوع كنند:
«يـبَنى اِسرءيلَ اذكُروا نِعمَتِىَ الَّتى اَنعَمتُ عَلَيكُم ... • و لاتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبـطِـلِ وتَكتُموا الحَقَّ واَنتُم تَعلَمون • واَقيموا الصَّلوةَ وءاتوا الزَّكوةَ واركَعوا مَعَ الرّ‌كِعين».در آيات ۱۲۲ ـ ۱۲۳ همين سوره(بقره:۱۲۲_۱۲۳) نيز خداوند از آنها خواسته روز قيامت را در نظر بگيرند: «يـبَنِى اِسرءيلَ ... • واتَّقوا يَومـًا لا تَجزى نَفسٌ عَن نَفس شَيــًا». خداوند طى آيه‌۲۱۱ بقره(بقره:۲۱۱) از پيامبر خواسته كه از بنى اسرائيل پرسشى بكند: «سَل بَنى اِسرءيلَ...»و در آيه ۱۱۰ مائده(مائده:۱۱۰) به پيامبر اطمينان مى‌دهد كه نمى‌گذارم خطرى از جانب بنى اسرائيل تو را تهديد كند: «و اِذ كَفَفتُ بَنى اِسرءيلَ عَنكَ اِذ جِئتَهُم بِالبَيِّنـتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم...».
مورخان و محدثان مسلمان تحت تأثير ادبيات قرآنى تلاش كرده‌اند با تكيه بر منابع يهودى زمان، نحوه و علت مهاجرت يهوديان حجاز از جمله بنى‌نضير از فلسطين به يثرب را تعيين كنند. آنان علل متفاوتى را براى مهاجرت يهود از فلسطين به حجاز طرح كرده‌اند؛ اما كمتر به نام قبايل از جمله بنى‌نضير تصريح كرده‌اند. ابوالفَرَج حمله‌هاى روميان به فلسطين در سده نخست ميلادى را عامل مهاجرت بنى‌نضير به يثرب دانسته است.[۱۴]     ديگر منابع نيز اين احتمال را تقويت كرده‌اند.[۱۵]     ابوالفرج در جايى ديگر بنى‌نضير را از بازماندگان سپاهى دانسته كه موسى(عليه السلام) براى سركوبى قومى به نام عمالقه به حجاز فرستاد [۱۶]     اما ابن‌خلدون و سهيلى در صحت گزارش اخير ترديد كرده‌اند، زيرا از زمان موسى(عليه السلام) تا دوره كتابت اين روايات، زمانى طولانى گذشته و از سوى ديگر خود يهوديان به چنين مهاجرتى در عصر حضرت موسى(عليه السلام)اعتراف ندارند.[۱۷]     ازدياد جمعيت يهود و محدوديت امكانات منطقه را نيز مى‌توان به عوامل مهاجرت از فلسطين افزود.
بنى‌نضير پس از استقرار در يثرب:
بنى‌نضير پس از مهاجرت به يثرب در آغاز در منطقه سافله آن (پايين دست) مستقر شدند؛ امّا به مرور و بر اثر شناسايى مناطق مستعد به منطقه عاليه يثرب نقل مكان كردند.[۱۸]     منابع درباره نام منطقه مسكونى آنان از غَرَس [۱۹]    ، بُوَيره [۲۰]    ، ناحيه فرع [۲۱]    ، روستاى زهره [۲۲]     و دره بطحان [۲۳]     نام برده‌اند. در قرآن كريم از محل استقرار آنها به روستاهايى مستحكم: «قُرَى مُحَصَنَة»(حشر:۱۴) ياد شده است. بنى‌نضير در مناطق مسكونى خود دژهاى مستحكمى را بنا كردند. اين قلعه‌ها از فضايى فراخ برخوردار بود و امكان نگهدارى دام، آب و مواد غذايى مورد نياز براى مدتهاى طولانى در آن وجود داشت.[۲۴]    
هرچند شمار قلعه‌هاى يهوديان را در زمان غلبه آنان بر يثرب در دوره‌جاهلى، ۵۹ قلعه برشمرده‌اند [۲۵]    ؛ اما از تعداد و نام قلعه‌هاى بنى‌نضير در دوره صدر اسلام اطلاعى در دست نيست و منابع در ميان قلاع بنى‌نضير تنها از بَرَج [۲۶]     و فاضجه [۲۷]     نام برده‌اند.
درباره رياست بنى‌نضير و شاخه‌هاى آن اطلاع چندانى در اختيار نيست. بر اساس برخى شجره‌نامه‌ها نضير نام جدّ هشتم صفيّه، همسر پيامبر است و در نتيجه، به نظر مى‌رسد بنى‌نضير داراى تيره‌هاى متعددى بوده كه هريك قلعه‌اى از آن خود داشته‌اند.
گزارشهاى دوره جاهلى و حتى تا سال سوم هجرى، خبر از رياست سلام بن مشكم در قبيله بنى‌نضير مى‌دهند [۲۸]    ؛ امّا در حوادث بعدى نام حُيَىّ‌بن أَخْطَب به عنوان رئيس قبيله بارها به چشم مى‌خورد.[۲۹]     اين دو از برجسته‌ترين سران خاندانهاى بنى‌نضيرند. پس از حُيَىّ كه در سال پنجم هجرى و همراه با مردان بنى‌قريظه كشته شد [۳۰]     (‌حيى بن اخطب) ابورافع سلام‌بن ابى‌الحُقَيقْ و پس از او اسير بن رزام رياست بنى‌نضير را بر عهده گرفته‌اند.[۳۱]    
روابط بنى‌نضير با ديگر قبايل:
از بنى غطفان [۳۲]     و بنى عامر‌بن صعصعه [۳۳]     به عنوان همپيمانان منطقه‌اى بنى‌نضير ياد شده است. از روابط بنى‌نضير با اوس و خزرج در زمانى كه يهوديان بر يثرب مسلط بودند اطلاع چندانى وجود ندارد؛ امّا در دوره تسلط عربها بر يثرب، بنى‌نضير همپيمان اوس شدند [۳۴]    ، هرچند منابع تفسيرى از همپيمان بودن آنها با خزرج نيز خبر داده‌اند.[۳۵]     وات (Watt)براى حل اين تعارض حدس زده كه احتمالا روايات مربوط به ارتباط بنى‌نضير با اوس حكايت از مقطع زمانى متأخرترى دارد [۳۶]     و آنان در آغاز با خزرج همپيمان بوده‌اند؛ امّا پس از مدتى كه قدرت‌يابى و سلطه خزرج را تهديدى بر ضدّ خود دانستند، با اوس پيمان بسته‌اند. وى آغاز همپيمانى بنى‌نضير با اوس را در جنگ بُعاث دانسته كه هريك از قبايل اوس و خزرج سعى كرد از همپيمانان خود در جنگ كمك گيرد و چون خزرج نگران اتحاد اوس با بنى‌نضير بود تنى چند از آنان را به عنوان ضمانت عدم شركت در جنگ، در اختيار گرفت؛ امّا چون عَمرو‌بن نُعمان خزرجى نتوانست با استفاده از اهرم گروگانها آنها را به ترك ديار خود وادار كند، گروگانهاى خود را كشت؛ امّا شاخه‌اى از خزرج به رهبرى عبدالله بن اُبَىّ در مخالفت با اين سياست گروگانهاى خود را آزاد كردند. در پى اين اقدام بنى‌نضير با اوس پيمان بست و در جنگ بزرگ بعاث، بر ضدّ عمروبن نعمان خزرجى به پيروزى رسيدند.[۳۷]    
روابط بنى‌نضير با اوس، بيش از همپيمانى آنان در جنگ بعاث است كه وات به آن باور دارد. بر‌اساس برخى نقلها آنان در جنگهاى متعددى بر ضدّ خزرج و در كنار اوس قرار داشتند [۳۸]     و در همه اين جنگها براى آزادى اسيران خود به خزرج فديه پرداخت كردند.[۳۹]     همپيمانى آنان با اوس در جنگ سُمير كه از نخستين درگيريهاى اوس و خزرج [۴۰]     بود و سپس در جنگ فجار دوم [۴۱]     خبر از قدمت بيشتر روابط بنى‌نضير و اوس مى‌دهد. به نظر مى‌رسد روابط اجتماعى اين دو قبيله نيز بسيار گسترده باشد، به گونه‌اى كه بروكلمان از تعبير «زندگى با اوس» در اين زمينه استفاده كرده است.[۴۲]     شواهد متعدد ديگرى نيز هست كه نشان مى‌دهد روابط بنى‌نضير با اوس از پيشينه قابل توجهى برخوردار بوده است، از جمله اينكه بسيارى از اوسيان دوره شيرخوارگى خود را در ميان بنى‌نضير سپرى كرده، يهودى شده بودند.[۴۳]     در نقلهاى ديگرى به خويشاوندى برخى از بنى‌نضير با انصار اشاره شده است [۴۴]    ، از اين رو زمانى‌كه بنى‌نضير پيمان خود را با پيامبر شكستند، پيامبر به نشانه ابطال پيمان اوس با آنان در امور مقدماتى غزوه‌اى كه بر ضدّ آنان شكل داد از عناصر اوسى بهره برد و رفتار اوسيان در اين زمينه مايه شگفتى و حيرت بنى‌نضير شد [۴۵]     و پس از تبعيد بنى‌نضير، به نشانه قدردانى، شمشير معروف آل ابى‌الحُقَيْق، از خانواده‌اى برجسته از بنى‌نضير را به سعد‌بن مُعاذ بزرگ اوسيان بخشيد.[۴۶]    
در مورد روابط بنى نضير با قبايل خرد و كلان يهودى يثرب، اطلاع چندانى در دست نيست، جز آنكه آنان در برابر يهوديان بنى‌قَيْنُقاع كه همپيمان خزرج بود جنگيده بودند.[۴۷]    
تنها نكته‌اى كه از روابط بنى‌نضير با يهوديان بنى‌قُرَيظَه مورد توجه قرار گرفته آن است كه آنان در روابط حقوقى خود با بنى‌قريظه تبعيض‌آميز عمل مى‌كردند و بنى‌قريظه ناچار بود ديه خود را به صورت مضاعف به بنى‌نضير بپردازد.[۴۸]     آنان بدين منظور توافقنامه‌اى را در دوره جاهلى بر بنى قريظه تحميل كرده بودند [۴۹]     كه مفاد آن متفاوت گزارش شده است؛ بنا‌به روايتى در حادثه‌اى چون قتل اگر قاتل از بنى‌قريظه بود افزون بر پرداخت ديه قصاص هم مى‌شد؛ امّا اگر از بنى‌نضير بود نيمى از ديه را مى‌پرداخت و در مراسمى با گِل صورتش را سياه كرده، سوار بر الاغ در ميان مردم مى‌گردانند.[۵۰]     بنا به روايت ابن‌عباس بابت ديه قتل نفس، بنى‌قريظه ۱۴۰ و بنى‌نضير ۷۰‌بار شتر خرما پرداخت مى‌كردند.[۵۱]     در روايت ابن‌ابى‌زنّاد اين ميزان به ۱۰۰ بار شتر براى بنى‌قريظه و ۵۰ بار شتر براى بنى نضير تقليل يافته است.[۵۲]     به روايت سدّى بنى‌نضير ۶۰ بار شتر مى‌پرداخت؛ امّا قاتل قُرَظى قصاص مى‌شد.[۵۳]    
بنى‌قريظه در سالهاى نخست هجرت، با توجه به شناختى كه از موقعيت پيامبر پيدا كرده بودند براى لغو توافقنامه مذكور از پيامبر خواستند تا ميان آنان و بنى‌نضير داورى كند. بر اساس روايات تفسيرى، خداوند طى آيات ۴۳ ـ ۴۵ مائده(مائده:۴۳_۴۵) بر آنها خرده گرفته كه با وجود تورات چرا از تو خواسته‌اند ميان آنها قضاوت كنى؟ مگر در آن نيامده كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و... : «و‌كَيفَ يُحَكِّمونَكَ و عِندَهُمُ التَّورةُ ... • ... و كَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ والاَنفَ بِالاَنفِ والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ ومَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللّهُ فَاُولئِكَ هُمُ الظّــلِمون».[۵۴]     به روايت واقدى در آيه ۴۱ اين سوره(مائده:۴۱) از توافقنامه اين دو قبيله به «تحريف‌كلمه» ياد شده است: «... يحرفون الكلمة...».[۵۵]    
بنى‌نضير از عبدالله‌بن‌ابى خواستند نزد پيامبر وساطت كند تا پيامبر پيمان سابق را به رسميت بشناسد و ابن‌ابىّ از آنها خواست كه چنانچه بر‌ضدّ شما حكم كرد آن را نپذيريد كه بنابر روايتى آيه ۴۲ مائده(مائده:۴۲) نازل گرديد. بنا به گزارش مفسران خداوند طى اين آيه آنان را شنواى دروغ و خورنده حرام خواند و از پيامبر خواست بر اساس عدالت حكم كند و از نارضايتى بنى‌نضير نگران نباشد [۵۶]    : «سَمّـعونَ لِلكَذِبِ اَكّــلونَ لِلسُّحتِ ... فَلَن يَضُرّوكَ شيــًا و اِن حَكَمتَ فَاحكُم بَينَهُم بِالقِسطِ ... فَلا تَخشَوُا‌النّاس...».براساس آيات ۴۴ ـ ۴۵ و ۴۷ اين سوره(مائده:۴۴_۴۵؛ مائده:۴۷) خداوند بنى‌نضير را كه بر خلاف آنچه خداوند نازل كرده، حكم مى‌كنند كافر، ظالم و فاسق معرفى كرده، در آيه ۵۰ آنان را به جهت پيروى از حكم جاهلى و ترك حكم خدا ملامت مى‌كند: «اَفَحُكمَ الجـهِلِيَّةِ يَبغونَ ومَن اَحسَنُ مِنَ اللّهِ حُكمـًا لِقَوم يوقِنون».[۵۷]    
پيامبر در ميان اين دو قبيله به برابرى ديه حكم كرد [۵۸]    ؛ امّا بنى‌نضير آن را نپذيرفت، از اين رو آنان به پيشنهاد منافقان نزد يكى از كاهنان مدينه به نام ابى‌بَرزه رفتند و پاداش فراوانى براى داوريش تعيين كردند؛ امّا او بر جان خود ترسيد و از داورى ميان آنان پرهيز كرد. بنابه رواياتى از ابن عباس و سدّى خداوند طى آيه ۶۰ نساء(نساء:۶۰) بدين جهت آنان را مذمت كرده است: «... اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزعُمونَ اَنَّهُم ءامَنوا بِما اُنزِلَ اِلَيكَ ... يُريدونَ اَن يَتَحاكَموا اِلَى الطّـغوتِ و قَد اُمِروا اَن يَكفُروا بِهِ ...».[۵۹]    
بنى‌نضير در جنگهاى جاهلى، ضمن همپيمانى با بت پرستان، با همكيشان خود به ويژه بنى‌قينقاع جنگيده، اموال يكديگر را غارت مى‌كردند؛ امّا پس از پايان جنگ، اسراى يهود را با توجه به حكم تورات با پرداخت فديه آزاد مى‌كردند.[۶۰]     بر اساس روايات سدّى و ابن عباس خداوند در آيات ۸۴ ـ ۸۶ بقره(بقره:۸۴_۸۶) درباره عمل آنان به بخشى از كتاب و بى‌توجهى به بخش ديگر آنان را ملامت كرده، ابراز مى‌دارد كه چرا خون يكديگر را مى‌ريزيد و همديگر را از خانه و كاشانه خود بيرون مى‌كنيد، حال آنكه از شما پيمان گرفته بوديم كه چنين نكنيد: «و اِذ اَخَذنا ميثـقَكُم لاتَسفِكونَ دِماءَكُم و لاتُخرِجونَ اَنفُسَكُم مِن دِيـرِكُم ... و هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم اِخراجُهُم اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الكِتـبِ وتَكفُرونَ بِبَعض».[۶۱]     ابن كثير افزون بر آيات پيشين آيه ۳۲ مائده(مائده:۳۲) را نيز بر بنى‌نضير تطبيق كرده است: «كَتَبنا عَلى بَنى اِسرءيلَ اَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفسـًا بِغَيرِ نَفس اَو فَساد فِى الاَرضِ فَكَاَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعـًا ... ثُمَّ اِنَّ كَثيرًا مِنهُم بَعدَ ذلِكَ فِى‌الاَرضِ لَمُسرِفون =بر بنى‌اسرائيل مقرر كرديم كه هركس كسى را بكشد بى‌آنكه (او)كسى را كشته يا تباهى در زمين كرده باشد گويا همه مردمان را كشته است...».[۶۲]    
اقتصاد بنى‌نضير:
بعيد به نظر مى‌رسد كه مناطقى را كه بنى‌نضير براى سكونت و فعاليت اقتصادى برگزيده بودند پيش از آن سهمى از آبادانى نداشته باشند، هرچند اطلاع بيشترى در اين زمينه وجود ندارد. بر اساس گزارش ياقوت، منابع آبى اين منطقه از جمله آب مهزور توانايى آبيارى ۲۰۰۰۰ اصل خرما را داشت [۶۳]     و گاه سيلاب آن، مناطق مسكونى يثرب را تهديد مى‌كرد.[۶۴]    
اقتصاد بنى‌نضير بيشتر بر باغدارى و دامدارى مبتنى بوده كه در آن بر گونه‌هاى مرغوب خرما تأكيد شده است. آنان افزون بر حومه يثرب در خيبر [۶۵]     و ذى‌الجدى [۶۶]     نيز باغهايى با گونه‌هاى متعدد خرما چون عَجْوه، لين و بَرْنى در اختيار داشتند [۶۷]     كه هريك پس از ۳۰ سال به بار مى‌نشست.[۶۸]     منابع در مورد نام باغهاى بنى‌نضير سكوت كرده‌اند و در آنها تنها به ۷‌باغ كه به مُخَيريق تعلق داشته اشاره شده‌است.[۶۹]     بنا به رواياتى منبت [۷۰]     يا دلال [۷۱]     نام باغى از باغهاى بنى‌نضير بوده كه احياى آن به دست سلمان فارسى شرط آزادى او از قيد بردگى تعيين شده بود.
انتقال بنى‌نضير به عاليه اثر مستقيمى بر بهبود وضع اقتصادى آنان نهاد و بنا به گفته سران اين قبيله آنچه مايه برترى آنان در ميان ديگر يهود شده ثروت آنهاست و گرنه همچون ديگر يهوديان خوار و تنگدست مى‌ماندند.[۷۲]     اين امر مايه رشك و طمع قبايل عرب شده بود [۷۳]    ، هرچند نمى‌توان وضع مشابه اقتصادى را براى تمامى شاخه‌هاى بنى‌نضير تصور كرد. بنى‌نضير به مرور توانستند گنجينه‌اى گرانبها از جواهرات و زيورآلات فراهم سازند [۷۴]     و آن را در پوست شتر نگهدارى مى‌كردند.[۷۵]    
در برخى نقلها از بنى‌نضير در دوره جاهلى به عنوان خراجگزار مرزبان ساسانى ياد شده [۷۶]    ؛ امّا مستشرقان نسبت به پرداخت خراج اهل يثرب به مرزبان ساسانى حيره يا بحرين ترديد كرده‌اند.[۷۷]    
از ابن عباس روايت شده كه آيه ۹۳ يونس(یونس:۹۳) كه در آن خداوند از سكونت دادن بنى‌اسرائيل در سرزمينى مناسب و روزى دادن آنان از چيزهاى پاك سخن مى‌گويد، اشاره به بنى‌نضير و ديگر يهوديان عصر پيامبر دارد: «و لَقَد بَوَّأنا بَنى اِسرءيلَ مُبَوَّاَ صِدق و رَزَقنـهُم مِنَ الطَّيِّبـتِ...».
بنا به روايت خباب، مسلمانان مهاجر كه در فقر شديدى به سر مى‌بردند، توجهشان به وضع مالى آنها جلب شده بود كه آيه ۲۷ سوره شورى(شوری:۲۷) نازل شد.[۷۸]     هرچند سوره شورى مكّى است؛ امّا آيه مذكور را مدنى دانسته‌اند:[۷۹]    «ولَو بَسَطَ‌اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِى الاَرضِ ولـكِن يُنَزِّلُ بِقَدَر ما يَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصير =اگر خدا روزى را بر بندگانش فراخ گرداند هرآينه در زمين سر به عصيان برمى‌دارند؛ ولى او به اندازه روزى مى‌فرستد و او از بندگانش باخبر است و آنها را مى‌بيند».
بنا به روايتى از عطا برخى سران ثروتمند بنى‌نضير ياران مهاجر و تهيدست پيامبر به ويژه اصحاب صفّه پيامبر را مورد تمسخر و تحقير قرار مى‌دادند كه آيه ۲۱۲ بقره(بقره:۲۱۲) نازل شد و به مؤمنان بشارت داد كه در قيامت برتر خواهند بود و خداوند روزى را به هركه بخواهد بدون حساب مى‌بخشد: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا ويَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيـمَةِ واللّهُ يَرزُقُ مَن يَشاءُ‌بِغَيرِ حِساب».[۸۰]    
جايگاه دينى بنى‌نضير:
جايگاه دينى بنى‌نضير در منابع اسلامى نسبت به ديگر قبايل يهود برترى نسبى دارد. شايد برترى سياسى حقوقى بنى‌نضير بر بنى‌قريظه و انتساب كعب بن اشرف بدانها، از علل اين امر باشد. كعب از احبار ثروتمند بنى‌نضير بود كه با كمكهاى مالى خود، نفوذ فراوانى بر ديگر احبار يهود داشت.[۸۱]     نفوذ او در ميان ساكنان يثرب از قضاوتهاى او در ميان آنها به دست مى‌آيد. سيره‌نگاران تنها از آن دسته از احبار بنى نضير نام برده‌اند كه نقش برجسته‌اى در رويارويى با پيامبر داشتند و از حُيَى‌بن اَخْطَب و برادرانش ابوياسر و جَدِّى، سلام‌بن مُشْكَم، كنانه و سلام بن ربيع‌بن اَبى‌الْحُقَيْق، سلام‌بن اَبى الحُقَيْق، عمرو‌بن‌حجاش، كعب بن اشرف و همپيمانانش كردم‌بن قيس و حجاج بن عمرو (عمر) به عنوان احبار بنى نضير نام برده‌اند.[۸۲]     زهرى در يكى از گزارشها به ۳۰ تن از آنان اشاره كرده‌است.[۸۳]    
در برخى منابع اسلامى نيز مطرح شده كه چون از منطقه ظهور پيامبر آخرالزمان خبر داشتند به يثرب مهاجرت كرده بودند.[۸۴]     اين گزارشها چنانچه صحت داشته باشد، حكايت از آن دارد كه بنى‌نضير احتمال ظهور پيامبرى از خودشان يعنى از تبار هارون برادر موسى(عليه السلام) را بسيار جدّى مى‌ديدند؛ پيامبرى كه حاكميت آنان را محقق مى‌ساخت.
ذيل آيه ۸۹ بقره(بقره:۸۹) نقل شده كه يهوديان بنى‌نضير، هرگاه از قبايل كافر عرب ستمى مى‌ديدند از خداوند مى‌خواستند كه با ظهور پيامبرش در آخرالزمان آنان را يارى كند [۸۵]    : «... و كانوا مِن قَبلُ يَستَفتِحونَ عَلَى الَّذينَ كَفَروا...»و در آستانه ظهور اسلام ظهورش را بشارت مى‌دادند.[۸۶]    
اعتبار آنها در ميان يثربيان، به گونه‌اى بود كه زنان عرب براى زنده ماندن فرزندانشان نذر مى‌كردند آنان را يهودى كنند و فرزندان خود را به بنى‌نضير مى‌سپردند [۸۷]    ؛ امّا هنگام تبعيد بنى‌نضير خواستار اسلام آوردن فرزندانشان بودند كه آيه «لا‌اِكراهَ فِى الدِّين»(بقره:۲۵۶) نازل‌شد.[۸۸]    
هيئتهاى دينى كه در زمان پيامبر به يثرب مى‌آمدند با احبار بنى‌نضير مشورت مى‌كردند. زمانى كه جمعى از خيبريان براى گريز از حدّ زناى محصنه برخى از سرانشان آمدند تا حكم پيامبر را بدانند ابتدا نزد بنى‌نضير رفتند. آنها پيش‌بينى كردند‌پيامبر به رغم ميل آنان به سنگسار حكم خواهد كرد.[۸۹]    
به روايت ابن عباس مسيحيان نجران پس از گفت و گو با پيامبر و نزول آيه مباهله سه روز از پيامبر فرصت خواستند و در اين مدت با بنى نضير نيز مشورت كردند.[۹۰]     آنان پس از حضور نزد پيامبر با احبار بنى‌نضير بر سر مسيحى يا يهودى بودن ابراهيم(عليه السلام) نزاع كردند كه آيات ۶۵ ـ ۶۷ آل عمران(آل عمران:۶۵_۶۷) نازل شد و طرفين را مذمت كرد كه چرا درباره آنچه علم نداريد با يكديگر محاجّه مى‌كنيد [۹۱]    : «... فَلِمَ تُحاجّونَ فيما لَيسَ لَكُم بِهِ عِلمٌ».مشخص نيست كه نقش احبار بنى‌نضير در دوره مكى كه قريش براى تحت فشار قرار دادن پيامبر از يهود يثرب مدد جست،[۹۲]     چه حد بوده؛ اما به لحاظ نسبتشان به هارون و شمار احبارى كه از آنها سخن در ميان است نمى‌توان آنان را سهيم ندانست.
روابط مذهبى و سياسى بنى نضير با پيامبر:
با ورود پيامبر به يثرب و رواج اسلام در آنجا و پس از پيمان نامه‌اى كه پيامبر ميان بطون انصار، مهاجران و برخى شاخه‌هاى يهود منعقد كرد، سران بنى نضير نزد پيامبر آمدند. پيامبر دين آنان را به رسميّت شناخت و آنان را به اسلام فراخواند و پيشگوييهاى راهب شامى به نام ابن هيِّبان (راجع به ظهور پيامبر آخرالزمان) را ـ كه براى درك پيامبر از شام به يثرب آمده بود ـ براى آنان يادآور شد.[۹۳]     آنها به پيامبر اميد دادند كه در آينده و با شناخت بيشتر از اسلام، مسلمان خواهند شد و موافقت كردند كه تا آن زمان متعرض يكديگر نشوند. به گزارش آيات قرآنى آنان دانستند كه او همان پيامبر موعود است؛ اما چون پيامبر را از ذريّه هارون نديدند [۹۴]    ، به او ايمان نياوردند [۹۵]    : «و لَمّا جاءَهُم كِتـبٌ مِن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم و كانوا مِن قَبلُ يَستَفتِحونَ عَلَى الَّذينَ كَفَروا فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفوا كَفَروا بِهِ فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكـفِرين • بِئسَمَا اشتَرَوا بِهِ اَنفُسَهُم اَن يَكفُروا بِما اَنزَلَ اللّهُ بَغيـًا...» =و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از ديرباز (در انتظارش)بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‌جستند؛ ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مى‌شناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد. وه كه به چه بد بهايى خود را فروختند كه به آنچه خدا نازل كرده بود از سر رشك انكار آوردند.» (بقره:۸۹ ـ ۹۰) منابع تاريخى نيز به اين نكته اشاره كرده‌اند كه يهوديان پيامبر موعود را شناخته بودند.[۹۶]    
در ميان مفسران نخستين، مجاهد و قتاده و على‌بن ابراهيم از اين حادثه (ملاقات اوليه سران بنى‌نضير با پيامبر(صلى الله عليه وآله)) با عنوان عهد ياد كرده و بندهاى ديگرى براى آن ذكر كرده‌اند. براساس روايت على بن ابراهيم در اين عهدنامه شرط شده بود كه هر كدام از طرفين پيمان در صورتى كه پيمان را نقض كند، ناقض اين عهد با كشتار مردان، اسارت زنان و فرزندان و مصادره اموال مجازات شود.[۹۷]     چنين بندى با توجه به مجازات سنگين پيمان شكنان در آيين يهود بعيد نمى‌آيد. واقدى بند ديگرى افزوده مبنى بر اينكه چنانچه يهوديان به جنگ پيامبر بيايند، يهود مدينه او را يارى كنند [۹۸]    ؛ امّا منابع ديگر به اين بند اشاره نكرده‌اند.
ابن سعد،[۹۹]     واقدى [۱۰۰]     و ابن شبه [۱۰۱]     باور دارند كه بنى‌نضير مجبور شدند براى امنيت خود در سال سوم هجرى پيمانى ببندند، هرچند در سال چهارم و پس از حادثه بئر‌معونه عهد خود را شكستند؛ اما زهرى معتقد است آنان كه تا سال سوم پيمانى نبسته بودند، باز حاضر نشدند با انعقاد قراردادى به پيامبر اطمينان دهند كه خطرى براى او نخواهند‌بود.[۱۰۲]    
برخى مستشرقان بر اساس روايت زهرى منكر هرگونه پيمان ميان بنى نضير و پيامبر شده‌اند ؛ امّا برخى ديگر بر اين باورند كه قبايل بزرگ يهود مدينه در سال اول هجرى طى پيمان نامه عمومى با پيامبر پيمان بستند؛ اما مورخان مسلمان نام قبايل خائن به پيامبر از جمله بنى نضير را از متن پيمان نامه حذف كرده‌اند.[۱۰۳]    
روابط يهوديان با مسلمانان در مدتى كه از حضور پيامبر در يثرب مى‌گذشت به چند دوره قابل تفكيك است. از دوره نخست مى‌توان به عنوان دوره مدارا و فرصتى براى شناخت متقابل ياد كرد. از روايات برمى‌آيد كه سران بنى‌نضير در آغاز به پيامبر به عنوان رقيبى سياسى نگاه كردند [۱۰۴]     و از اين فرصت براى مقابله با روند گسترش اسلام و در تنگنا قرار دادن پيامبر استفاده كردند در واقع انگيزه‌هاى دينى و سياسى به موازات يكديگر عمل مى‌كردند، خصوصا كه بزرگان بنى‌نضير خود از احبار هم بودند، از اين رو ولفنسون بر مستشرقان ديگر خرده گرفته است، كه چگونه اباى يهوديان از پذيرش پيامبرى از غير بنى‌اسرائيل را در تحليلهاى خود در نظر نگرفته و در موضع‌گيرى بر ضدّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) از يهود جانبدارى كرده‌اند.[۱۰۵]    
آنان در اين دوره مشابهتهاى موجود در ميان مناسك يهود و مسلمانان، از جمله روزه روز عاشورا [۱۰۶]     و نماز خواندن به سمت بيت‌المقدس، را دليلى بر حقانيت و اصالت آيين خود دانسته، پيامبرانى چون ابراهيم، اسماعيل و اسحاق را يهودى و سعادت اخروى را از آن يهوديان مى‌دانستند: «اَم تَقولونَ اِنَّ اِبرهيمَ واِسمـعيلَ واِسحـقَ ويَعقوبَ والاَسباطَ كانوا هودًا»(بقره:۱۴۰)؛ «وقالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى تِلكَ اَمانِيُّهُم قُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين».(بقره:۱۱۱)
به روايت ابن عباس احبار بنى‌نضير يهودى شدن را هدايت يافتن مى‌دانستند: «و قالوا كونواهودًا اَو نَصـرى تَهتَدوا».[۱۰۷]     (بقره:۱۳۵) برپايه برخى منابع، آيه ۱۰۹ سوره بقره(بقره:۱۰۹) كه اشاره به همين امر دارد، در مورد سران بنى‌نضير نازل شده است: «وَدَّ كَثيرٌ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَو يَرُدُّونَكُم مِن بَعدِ ايمـنِكُم كُفّارًا حَسَدًا مِن عِندِ اَنفُسِهِم مِن بَعدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الحَقُّ فَاعفوا واصفَحوا حَتّى يَأتِىَ اللّهُ بِاَمرِهِ اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير =بسيارى از اهل كتاب از روى حسادت مى‌خواهند شما را به كفر بازگردانند، با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است. شما آنها را عفو كنيد و از آنها درگذريد...».[۱۰۸]     (بقره:۱۰۹)
با اين همه پيامبر هم كه به اسلام آوردنشان اميدوار بود، با آنان مدارا مى‌كرد و از بدرفتارى آنان درمى‌گذشت و كوچك و بزرگشان را گرامى مى‌داشت.[۱۰۹]     به روايت زهرى آيه ۱۸۶ آل عمران(آل عمران:۱۸۶) نيز از مسلمانان مى‌خواهد در برابر آزردگى‌اى كه برخى يهود بنى‌نضير عامل آن بودند صبر پيشه كنند: «... لَتَسمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ مِن قَبلِكُم ومِنَ‌الَّذينَ اَشرَكوا اَذىً كَثيرًا و اِن تَصبِروا و تَتَّقوا فَاِنَّ ذلِكَ مِن عَزمِ الاُمور».[۱۱۰]     به نظر مى‌رسد رفتار مسلمانان نسبت به يهود در اين دوره به آنها القا مى‌كرد اسلام همان يهوديت تكامل يافته است.
به مرور زمان يهوديان منازعات دينى و كلامى خود را آشكارتر كردند و براى همگان روشن شد كه آنها ايمان نخواهند آورد. آيات ۷۳ ـ ۱۷۶ بقره(بقره:۷۳_۱۷۶) كامل‌ترين گزارشها در اين باره است؛ امّا در اين گزارشها همه يهوديان يك مجموعه تلقى شده‌اند و از اين رو معلوم نيست سهم هر‌يك از قبايل يهود در اين منازعات چه ميزان بوده است، با اين حال با رديابى نام احبار بنى نضير در اين گزارشهاى تفسيرى مى‌توان به نقش آنان پى برد.
برخى از احبار بنى نضير سعى كردند با استفاده از روابط صميمانه خود با ساكنان يثرب، آنها را از اسلام باز گردانند. برخى از مسلمانان به انصار مرتبط با يهود هشدار دادند كه با يهود، صميمى نمانند؛ اما جواب رد شنيدند. به روايت ابن عباس همين‌جا بود كه آيه ۲۸ آل‌عمران(آل عمران:۲۸) نازل شد [۱۱۱]    :«لا‌يَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكـفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ و مَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللّهِ فى شَىء اِلاّ اَن تَتَّقوا مِنهُم تُقةً و يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ و اِلَى اللّهِ المَصير =مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بپذيرند و هركس چنين كند در هيچ حال از حزب خدا نيست، مگر آنكه براستى از آنها بپرهيزيد دوستى با آنان كيفر حتمى خدا را در پى دارد     و خداوند شما را از (كيفر)خويش هشدار مى‌دهد و بازگشت (همه) به سوى خداست».
به نقل قتاده و حسن يكى از احبار آنها با شنيدن آيه ۲۴۵ بقره(بقره:۲۴۵): «مَن ذَا الَّذى يُقرِضُ اللّهَ قَرضـًا حَسَنـًا...»، ضمن مسخره كردن مسلمانان، خداوندِ آنها را فقير و خود را بى نياز دانست كه آيه «لَقَد سَمِعَ اللّهُ قَولَ الَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ ونَحنُ اَغنِياءُ سَنَكتُبُ ما قالوا...»(آل عمران:۱۸۱) نازل شد.[۱۱۳]    
برخى از احبار آنها با ارتباط با قبايل يثرب، انصار را از انفاق در راه خدا بازمى‌داشتند و به آنها مى‌گفتند: ما نگران فقير شدن شماييم و معلوم نيست در آينده چه خواهد شد كه آيه ۳۷ نساء(نساء:۳۷) نازل شد [۱۱۴]    : «اَلَّذينَ يَبخَلونَ ويَامُرونَ النّاسَ بِالبُخلِ و يَكتُمونَ ما ءاتهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ واَعتَدنا لِلكـفِرينَ عَذابـًا مُهينا».
تغيير قبله در اين دوره، بيانگر تغيير استراتژى پيامبر در برابر يهود بود. اين امر ضمن آنكه بحثهايى درباره مسئله بداء را به همراه داشت، اعتراض يهود را نيز برانگيخت. به روايتى تنى چند از احبار بنى‌نضير با درخواستى فريبكارانه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواستند به قبله پيشين خود بازگردد تا بدو ايمان بياورند كه خداوند آنان را نادان خواند [۱۱۵]    : «سَيَقولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما ولّهُم عَن قِبلَتِهِمُ الَّتى كانوا عَلَيها قُل لِلَّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ يَهدى مَن يَشاءُ اِلى صِرط مُستَقيم‌=مردم نادانى خواهند گفت چه چيز آنان را از قبله‌اى كه بر آن بودند (بيت‌المقدس) برگردانيد؟ بگو: شرق و غرب از آن خداست و هركه را خواهد به صراط مستقيم هدايت مى‌كند». (بقره:۱۴۲)
برخى ديگر قرآن را ناسازگار با تورات خواندند و از او خواستند كتابى ارائه كند كه براى آنها پذيرفتنى باشد.[۱۱۶]     به روايت كلبى برخى از آنها از پيامبر معجزه‌اى خواستند كه آيه ۱۸۳ آل عمران(آل عمران:۱۸۳) نازل گرديد: «اَلَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ عَهِدَ اِلَينا اَلاَّ نُؤمِنَ لِرَسول حَتّى يَاتِيَنا بِقُربان تَاكُلُهُ النّارُ قُل قَد جاءَكُم رُسُلٌ مِن قَبلى بِالبَيِّنـتِ وبِالَّذى قُلتُم...».[۱۱۷]    
بنا به روايتى خداوند طى آيه نخست سوره احزاب(احزاب:۱) پيامبر را از برآوردن خواسته‌هاى آنان برحذر داشت:«يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ ولا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ...».[۱۱۸]     به روايت ابن‌عباس آيه ۱۸ جاثيه(جاثیه:۱۸) نيز بيانگر همين نكته است: «...‌ولا تَتَّبِع اَهواءَ الَّذينَ لا يَعلَمون...»[۱۱۹]    . چنانچه نزول آيات سوره احزاب را در سال پنجم هجرى و نزول آيات سوره جاثيه را در دوره مكى بدانيم اين شأن نزولها، تطبيقهاى مفسران خواهد بود.
سردى روابط تا بدانجا رسيد كه برخى از احبار بنى‌نضير آشكارا ادعا كردند كه او پيامبر موعود تورات نيست [۱۲۰]    . بنا به روايتى از عطا خداوند طى آيه ۱۷۸ آل‌عمران(آل عمران:۱۷۸) به بنى‌نضير هشدار داده كه گمان نكنند مهلتى كه دارند به سود آنهاست، بلكه براى آن است كه بر گناهان خود بيفزايند: «و لا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا...».[۱۲۱]    
با اين همه به رغم اينكه هيچ يك از بنى نضير ايمان نياورده بودند برخى از اوسيان‌مسلمان به ايمان آوردنشان اميدوار بودند. خداوند در آيه ۷۵ بقره(بقره:۷۵) فرمود: چگونه به اسلام آوردن آنان اميد داريد و حال آنكه آنان كلام الهى را تحريف مى‌كنند‌...:«اَفَتَطمَعونَ اَن يُؤمِنوا لَكُم وقَد كانَ فَريقٌ مِنهُم يَسمَعونَ كَلـمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ و هُم يَعلَمون».[۱۲۲]    
اوسيان مسلمان تلاش كردند آن دسته از نزديكان خود را كه به بنى نضير پيوسته بودند به اسلام گرايش دهند و از آنجا كه اين عده از ضعف اقتصادى رنج مى‌بردند و مسلمانان نيز از اعطاى صدقه به غير مسلمانان منع شده بودند، برخى از اوسيان كوشيدند تا با وعده كمكهاى مالى بستگان يهودى شده خود را به اسلام ترغيب كنند كه آيه ۲۷۲ بقره(بقره:۲۷۲) در مورد آنان نازل شد: «لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم ولـكِنَّ اللّهَ يَهدى مَن يَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَير فَلاَِنفُسِكُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ وما تُنفِقوا مِن خَير يُوَفَّ اِلَيكُم واَنتُم لاتُظلَمون =هدايت آنها بر عهده تو نيست و خداوند هركه را خواهد هدايت مى‌كند...».[۱۲۳]     گفته شده: خداوند با آيه ۱۲۰ بقره(بقره:۱۲۰):«لَن تَرضى عَنكَ اليَهُود... =يهوديان از تو راضى نمى‌شوند ...» (بقره:۱۲۰) از پيامبر خواسته كه هيچ اميدى به ايمان آنان نداشته باشد.[۱۲۴]    
برخورد اوليه و همچنين رفتارهاى بعدى سران بنى‌نضير زمينه رويارويى آنها را با پيامبر فراهم آورد. پيامبر همواره نگران عهد شكنى آنان بود. بنا به روايتى از مجاهد گفته شده آيه ۵۸ انفال(انفال:۵۸) به همين امر اشاره دارد: «و اِمّا تَخافَنَّ مِن قَوم خِيانَةً فَانبِذ اِلَيهِم عَلى سَواء اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الخائِنين =و اگر از خيانت گروهى بيمناك شوى (پيمانشان را)به سويشان بيفكن (و لغو آن را به ايشان اعلام كن) تا شما و ايشان (در آگاهى از لغو پيمان) يكسان باشيد (و‌بدان اگر به آنان اعلام نكنى، مرتكب خيانت شده‌اى) كه خداوند خيانتكاران را دوست ندارد».[۱۲۵]    
بنا به نظر ابوالفتوح رازى خداوند در آيه ۱۱۱ آل‌عمران(آل عمران:۱۱۱): «لَن يَضُرّوكُم اِلاّ اَذىً و اِن يُقـتِلوكُم يُوَلّوكُمُ الاَدبارَ ثُمَّ لا يُنصَرون»به مؤمنان اطمينان داده كه آنان به شما زيانى نخواهند رسانيد و اگر با شما بجنگند روبه‌روى شما نمى‌توانند بايستند و كسى هم به ياريشان نخواهد آمد.[۱۲۶]     از نظر قرطبى آيه ۱۳۷ بقره(بقره:۱۳۷) نيز به همين مفهوم است: «فَاِن ءامَنوا بِمِثلِ ما ءامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما هُم فى شِقَاق فَسَيَكفيكَهُمُ اللّهُ و هُوَ السَّميعُ العَليم [۱۲۷]     =
اگر بدانچه ايمان آورده‌ايد ايمان بياورند قطعاً هدايت شده‌اند و گرنه بى‌شك در ستيزند و خداوند شرّشان را از تو كفايت مى‌كند (و تو را بر آنان پيروز خواهد كرد) كه او شنوا و دانا است».
زمينه شكل‌گيرى جنگ:
طبيعى بود كه يهوديان و از جمله بنى‌نضير در واكنش به حضور پيامبر در يثرب، ابتدا منتظر سركوب مسلمانان به دست قريش باشند. جنگ بدر به مثابه هشدارى جدّى، موقعيت مخالفان پيامبر در مدينه را تضعيف كرد. برخى از بزرگان بنى نضير كه نفوذ گسترده‌اى بر يهوديان قبايل ديگر نيز داشتند به همراه جمعى از احبار يهود مخفيانه به مكه رفتند و كنار كعبه با ابوسفيان پيمان بستند در رويارويى با پيامبر با يكديگر همكارى كنند.[۱۲۸]     بنابر نقلهاى ديگر آنان بر كشته‌هاى بدر گريستند و قريش را برضدّ پيامبر تحريك كردند.[۱۲۹]     قتل‌كعب بن اشرف (از‌بنى‌نضير) نيز براى محدود كردن زمينه‌هاى همكارى بنى‌نضير و قريش صورت گرفت.[۱۳۰]     (‌كعب بن اشرف) در ماههاى پايانى سال دوم هجرى ابوسفيان كه در جنگ بدر شركت نكرده بود با سپاهى اندك به نزديكى مدينه آمد. برخى سران بنى‌نضير با آگاهى از تصميم وى مبنى بر حمله به مسلمانان، به يارى او شتافته، شبانه او را جاى دادند و اطلاعات مورد نياز را در اختيارش نهادند.[۱۳۱]     وات (Watt)براى ردّ معاونت بنى‌نضير با قريش، جانبدارنه در روايت مذكور ترديد كرده و آن را يك مهمانى ساده دانسته‌است.[۱۳۲]    
علت اصلى درگيرى مسلمانان با بنى‌نضير به پيمان شكنى، كمك آنها به ابوسفيان و تصميمشان براى كشتن پيامبر باز مى‌گردد. تفاوت عمده منابع در مورد علت و زمان جنگ به سبب تفاوت گزارش ابن اسحاق و زهرى است، هرچند هردو از عروة‌بن زبير روايت كرده‌اند.[۱۳۳]    
به روايت زهرى مدتى پس از غزوه سويق پيرو‌نامه تهديدآميز قريش، بنى نضير تصميم گرفتند با ترفندى پيامبر را به قتل برسانند و از اين رو از او خواستند تا در منطقه‌اى ميان يثرب و مساكن بنى‌نضير، همراه با ۳۰ تن از اصحاب خود براى گفت و گو به ملاقات ۳۰ تن از احبار بيايد تا اگر احبار او را تأييد كردند و بدو ايمان آوردند همگى به او ايمان بياورند؛ امّا پس از حضور پيامبر متوجه شدند كه با وجود يارانش نمى‌توانند او را بكشند و از او خواستند با سه تن از ياران خود به گفت و گوى سه تن از احبارى بيايد كه مخفيانه خنجرى با خود حمل مى‌كردند. با افشاى تصميم بنى نضير، به وسيله يكى از زنان آنان، پيامبر به مدينه بازگشت و فرداى آن روز در حالى‌كه تنها ۶ ماه از جنگ بدر گذشته بود به محاصره بنى‌نضير پرداخت و از آنها خواست براى امنيت خود، با او پيمان ببندند؛ اما چون نپذيرفتند با آنان جنگيد و غزوه بنى‌نضير شكل گرفت. محدثان [۱۳۴]     و مفسران [۱۳۵]     اين روايت را به طرق متعددى از زهرى نقل كرده‌اند. منابع ديگرى هم بخشهايى از روايت زهرى را طرح كرده‌اند.[۱۳۶]     سهيلى در شرح سيره ابن هشام، بر وى خرده گرفته كه چگونه در سيره خود روايات ديگر را بر روايت زهرى ترجيح داده است.[۱۳۷]     از ميان مورخان تنها ذهبى روايت زهرى را مبناى نگارش خود قرار داده و غزوه بنى‌نضير را در سال سوم طرح كرده است.[۱۳۸]     در ميان مستشرقان نيز كيستر (Kister)براساس روايت زهرى، خوددارى بنى‌نضير در انعقاد پيمان با پيامبر را عامل اصلى جنگ در سال سوم هجرى دانسته است.[۱۳۹]    
همه منابعى كه به نحوى روايت زهرى را نقل كرده‌اند زمان غزوه بنى‌نضير را ۶ ماه پس از جنگ بدر (پيش از‌احد) دانسته‌اند. رواياتى كه خبر از كشته شدن كعب بن اشرف در آستانه غزوه بنى‌نضير [۱۴۰]     يا در هنگامه [۱۴۱]     آن مى‌دهند هماهنگى و همخوانى بيشترى با روايت زهرى دارند، به ويژه آنكه مشهور است كه كعب بن اشرف پس از پيروزى مسلمانان در بدر و در سال سوم كشته شد و پس از آن بود كه پيامبر به بنى‌نضير حمله‌كرد.[۱۴۲]    
در برابر روايت زهرى روايت ابن اسحق قرار مى‌گيرد كه براساس آن پس از حادثه بئر معونه در سال چهارم هجرى يكى از ياران پيامبر دو تن از بنى‌عامر‌بن صعصعه را كشت و چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)قبلا به آنان امان داده بود ملزم شد كه ديه آنها را بپردازد و چون از پرداخت آن در آن مقطع ناتوان بود تصميم گرفت از بنى‌نضير (همپيمان بنى عامر) كمك بگيرد، از اين رو در روز شنبه كه مورد احترام يهوديان است به همراه معدودى از اصحاب نزد آنان رفت. آنان از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواستند تا قدرى درنگ كند تا اين مبلغ را براى او جمع‌آورى كنند و مخفيانه تصميم گرفتند با رها كردن سنگى از روى قلعه بدون آنكه خود مسئوليت قتل را بپذيرند، آن‌حضرت را از بين ببرند [۱۴۳]    ؛ اما پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه متوجه اين امر شد به گونه‌اى آنجا را ترك كرد كه همگان تصور كردند پيامبر(صلى الله عليه وآله) در همان حوالى است و به زودى نزد يارانش باز مى‌گردد؛ امّا پيامبر به سرعت به مدينه بازگشته بود تا بدانها فرصت ترور ندهد.[۱۴۴]     گزارش ابن‌شبه، ابن سعد و واقدى زمانى با روايت زهرى سازگارى دارند كه بحث از پيمان بنى‌نضير با پيامبر است؛ امّا هنگامى كه بحث از تاريخ جنگ بنى‌نضير است گزارشهاى آنها با گزارش ابن‌اسحاق مطابقت مى‌يابد.[۱۴۵]    
مجاهد، عكرمه و كلبى پس از بيان مضمونى مشابه روايت ابن اسحق، به نزول آيه‌۱۱‌مائده(مائده:۱۱) در اين هنگام اشاره كرده‌اند كه بر اساس آن قرآن كريم تلاش بنى‌نضير براى ترور پيامبر را به مؤمنان يادآورى كرده و نجات پيامبر را خواست و نعمت الهى دانسته است: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم...»[۱۴۶]    ؛ امّا به نظر مى‌رسد نزول آيه مزبور مدتها پس از غزوه بنى‌نضير باشد، چرا كه اين آيه به دنبال يادآورى اين امر است: «اذكُروا»، ضمن آنكه تطبيق اين آيه بر هر قصد ترورى صادق است و اختصاصى به بنى‌نضير ندارد.
شمار همراهان پيامبر را هنگام حضور نزد بنى نضير كمتر از ۱۰ تن شمرده‌اند.[۱۴۷]     كمى ياران پيامبر را يكى از عوامل وسوسه بنى نضير براى طراحى توطئه قتل پيامبر و اسارت و فروش يارانش به قريش دانسته اند.[۱۴۸]     بنا به روايتى از عطا آيه ۱۰۰ بقره(بقره:۱۰۰) پس از پيمان شكنى بنى‌نضير و بنى‌قريظه فرود آمد: «اَو كُلَّما عـهَدوا عَهدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنهُم بَل اَكثَرُهُم لايُؤمِنون =و مگر نه اين بود كه (يهود) هرگاه پيمانى بستند گروهى از ايشان آن را دور افكندند، بلكه (حقيقت اين است كه)بيشترشان ايمان نمى‌آورند».[۱۴۹]    
در مطالعات جديد ادلّه ديگرى براى غزوه بنى‌نضير طرح شده است؛ ولفنسون كه پيمان بنى‌نضير با پيامبر را براساس پيمان نامه عمومى پذيرفته، علت حمله به بنى‌نضير را عدم همراهى با پيامبر در جنگ احد دانسته است. براساس معاهده، بنى‌نضير مى‌بايست در حادثه احد از مدينه دفاع مى‌كرد. او در مورد علت حمله نكردن پيامبر به بنى‌قريظه اظهار داشته كه احتمالا پيمان آنها متفاوت بوده و چنين تعهدى نسبت به پيامبر نداشته‌اند.[۱۵۰]     شايد همراهى مُخَيْريق يهودى با پيامبر در غزوه احد ـ كه تنها بنابر روايت واقدى از اعضاى بنى‌نضير است ـ مستند سخنان ولفنسون است. مخيريق كه خود در غزوه احد شركت كرد، از يهود خواست به يارى پيامبر بيايند، امّا آنان عذر آوردند كه امروز شنبه است.[۱۵۱]     از نظر ولفنسون آنان با اين‌كار خود پيمان خود با پيامبر را شكستند.
بروكلمان غزوه بنى‌نضير را ناشى از بهانه جويى پيامبر براى جبران ضربه سنگين حادثه بئر معونه دانسته است كه در آن ۷۰ يا ۴۰ تن از مسلمانان به شهادت رسيدند.[۱۵۲]     ناديده گرفتن اقدامهاى يهود و نسبت بهانه‌جويى به پيامبر از جانب بروكلمان، جانبدارانه است. هرچند پيروزى بر بنى‌نضير مى‌توانست تا حدى از فشار ناشى از حادثه بئر معونه را بر مسلمانان جبران كند؛ اما بنا به فرموده قرآن: «ما ظَنَنتُم اَن يَخرُجوا»، (حشر:۲) اين پيروزى غير‌قابل پيش‌بينى بود.
پس از بروز دشمنى بنى‌نضير، پيامبر از طريق پيكى از اوسيان به آنان اعلام كرد كه چنانچه تا ۱۰ روز ديگر محل سكونت خود را ترك نكنند، خونشان هدر خواهد بود. با اين اقدام، آنان دريافتند كه بر خلاف پيمان دوره جاهلى، اوس در برابر بنى‌نضير خواهد ايستاد [۱۵۳]    ، از اين رو به جمع‌آورى دارايى خود پرداختند و براى حركت از قبايل عرب شتر كرايه كردند.[۱۵۴]    
عبدالله بن اُبىّ با آگاهى از تصميم پيامبر طى پيامى از آنان خواست ايستادگى كنند. وى گفت: من با ۲۰۰۰ نفر از قومم (بنى عوف بن خزرج) به همراه يهود بنى‌قريظه و غَطفان به يارى شما خواهيم آمد.[۱۵۵]     خداوند در آيه ۱۱‌حشر(حشر:۱۱) آنها را منافق دانسته، وعده‌هاى آنها را دروغ مى‌خواند: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا يَقولونَ لاِِخونِهِمُ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ لـَئِن اُخرِجتُم لَنَخرُجَنَّ مَعَكُم و لانُطيعُ فيكُم اَحَدًا اَبَدًا واِن قوتِلتُم لَنَنصُرَنَّكُم واللّهُ يَشهَدُ اِنَّهُم لَكـذِبون».
سلام‌بن مشكم ضمن يادآورى خيانت عبدالله بن ابىّ و عدم حمايت وى از بنى قَينقاع در سال دوم هجرى و مبارزات بنى‌نضير برضدّ خزرج در عهد جاهلى، از حُيَى خواست حال كه ما مالك مزارع، نخلستانها و داراييهاى خود هستيم به عبدالله‌بن ابىّ اعتماد مكن [۱۵۶]    ؛ اما حُيَى با توجه به برترى نظامى و دفاعى خود، با پذيرش پيشنهاد عبدالله‌بن ابىّ آماده مقابله با پيامبر شد. در آيه ۱۴ حشر(حشر:۱۴) به منازعات و اختلافات درونى سران بنى‌نضير اشاره شده است: «بَأسُهُم بَينَهُم شَديدٌ تَحسَبُهُم جَميعـًا و قُلوبُهُم شَتّى...».حُيَى به ترميم دژهاى بنى‌نضير پرداخت [۱۵۷]     و تداركات لازم را همراه با چارپايان در درون آنها جاى داد [۱۵۸]     و پيامبر را از مخالفت خود آگاه ساخت [۱۵۹]    : «وظَنّوا اَنَّهُم مانِعَتُهُم حُصونُهُم =مى‌پنداشتند كه دژهايشان پناه آنها خواهد بود». (حشر:۲) گفته‌هاى سلاّم برخلاف اظهارات ولفنسون كه گفته: پيامبر آمال و آرزوهاى اوس و خزرج (دستيابى به ثروت يهود) را محقق مى‌ساخت [۱۶۰]    ، حاكى از آن است كه پيامبر در اين مرحله درصدد تصرف دارايى آنها نبوده است.
جنگ با بنى‌نضير:
در روايت زهرى جزئيات جنگ نيامده؛ امّا بنا بر روايت ابن‌اسحاق، پيامبر پس از آنكه از ترور نافرجام آنان جان سالم به در‌برد به مدينه بازگشت. در دوازدهم ربيع‌الاول سال چهارم [۱۶۱]     با گماردن ابن ام مكتوم بر مدينه [۱۶۲]     به طرف قلعه‌هاى آنان به راه افتاد. او على(عليه السلام)را به عنوان فرمانده تعيين كرد [۱۶۳]     و پرچم خود را به دستش داد [۱۶۴]     و از سپاه خواست به طرف بنى‌نضير حركت كنند و نماز عصر را در آنجا بگزارند.[۱۶۵]     سپاه پياده پيامبر حركت كرده [۱۶۶]    ، حوالى عصر به اراضى بنى نضير رسيدند. بنى‌نضير با مشاهده پيامبر از فراز دژهاى خود به پرتاب تير و سنگ پرداختند.[۱۶۷]     مسلمانان پس از اقامه نماز عصر در آنجا مستقر شدند.
خيمه پيامبر را ابتدا در اراضى تيره‌اى از اوس به نام بنى‌حطمه كه تا آن زمان هنوز مسلمان نشده بودند و از همپيمانان بنى‌نضير به حساب مى‌آمدند [۱۶۸]     برپا كردند كه بعدها به مسجد‌الصغير شهرت يافت؛ امّا چون از جانب تيراندازان بنى‌نضير مورد اصابت تير قرار گرفت آن را به منطقه‌اى ميان اراضى بنى‌نضير و بنى‌قريظه كه بعدها مسجد فضيخ نام گرفت، منتقل كردند.[۱۶۹]     پيامبر با تنى چند از اصحاب خود به مدينه بازگشت و شب را آنجا گذراند. بلال حبشى صبح در مدينه اذان گفت و در همان روز پيامبر به جمع سپاه اسلام بازگشت.[۱۷۰]     دلايل متعددى مى‌توان براى رفت و بازگشت پيامبر در نظر گرفت؛ نخست آنكه احتمالا منطقه از امنيت كافى برخوردار نبوده و بيم ترور پيامبر مى‌رفته است. دوم آنكه حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مدينه مى‌توانست زمينه توطئه عبدالله بن ابىّ در پيوستن او به بنى‌نضير را خنثا كند.
مدت محاصره بنى‌نضير ۶ شب [۱۷۱]     يا ۱۵ روز [۱۷۲]     يا بيش از ۲۰ شب [۱۷۳]     ادامه يافت. در اين مدت كسى گمان نداشت كه بتوان بر آنها چيره شد: «... ما ظَنَنتُم اَن يَخرُجوا»(حشر:۲) و مسلمانان گمان مى‌كردند كه آنها نيروهايى متحدند، در حالى‌كه قرآن به اختلافات جدى ميان شاخه‌هاى بنى‌نضير اشاره دارد: «... بَاسُهُم بَينَهُم شَديدٌ تَحسَبُهُم جَميعـًا وقُلوبُهُم شَتّى ...».(حشر:۱۴) در طول اين مدت سعد بن عباده از بزرگان خزرج با ارسال خرما، تداركات لازم سپاه اسلام را تأمين مى‌كرد.[۱۷۴]     بنى‌نضير كه منتظر رسيدن نيروهاى كمكى بودند به انداختن سنگ و تيراندازى از روى دژها بسنده كردند.[۱۷۵]    
تنها اقدام نظامى بنى نضير در محاصره آن بود كه به غَزْوك سردسته شجاع تيراندازان مأموريت دادند تا با تنى چند پيامبر را ترور كنند. در آن شب اصحاب پيامبر متوجه شدند كه على بن ابى طالب(عليه السلام)در جمعشان نيست و سپس خبر يافتند كه او با چند تن از انصار مأموران بنى نضير را كشته و سرهايشان را در چاههاى منطقه انداخته‌اند. اين امر ناتوانى بنى‌نضير را آشكارتر ساخت.[۱۷۶]    
وعده‌هاى عبدالله بن ابىّ هم محقق نشد، هرچند او تلاش كرد بنى‌قريظه را همراه خود سازد؛ اما كعب بن اسد رئيس بنى‌قريظه به هيچ يك از اعضاى قبيله خود اجازه نداد به يارى بنى‌نضير بشتابند.[۱۷۷]     آيات ۱۱ ـ ۱۷ حشر(حشر:۱۱_۱۷) وعده منافقان و خيانت آنان به بنى‌نضير را به حكايت شيطان تشبيه كرده كه پس از به كفر كشيدن انسان، از او برائت مى‌جويد: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ نافَقوا ... • لـَئِن اُخرِجوا لا يَخرُجونَ مَعَهُم ولـَئِن قوتِلوا لا يَنصُرونَهُم ... • كَمَثَلِ الشَّيطـنِ اِذ قالَ لِلاِنسـنِ اكفُر فَلَمّا كَفَرَ قالَ اِنّى بَرىءٌ مِنكَ اِنّى اَخافُ اللّهَ رَبَّ العــلَمين =آيا منافقان را نمى‌بينى... . اگر اخراج شوند آنها با ايشان بيرون نخواهند رفت و اگر عليه آنها جنگى درگيرد [۱۷۸]     آنها را يارى نخواهند كرد... . چون حكايت شيطان كه به انسان گفت: «كافر شو.» و چون كافر شد گفت: «من از تو بيزارم، زيرا من از خدا پروردگار جهانيان مى‌ترسم.»
مسلمانان براى قطع ارتباط قلعه‌هاى بنى‌نضير حلقه محاصره را از محله بنى‌نضير به محاصره يكايك دژها تنگ‌تر كردند.[۱۷۹]     خداوند در آيه ۱۴ حشر(حشر:۱۴) به پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرموده بود كه آنها همگى رو در روى تو نمى‌آيند، بلكه از پشت ديوار (قلعه‌ها) و به صورت پراكنده و در روستاهاى حصار شده با تو مى‌جنگند: «اِلاّ فى قُرًى مُحَصَّنَة اَو مِن وراءِ جُدُر...»؛امّا چون محاصره به طول انجاميد، پيامبر كه از دلبستگى آنها به درختانشان خبر داشت فرمان داد آنها را قطع كنند. برخى از سران يهود فرياد زدند: چگونه كسى كه ديگران را از فساد پرهيز مى‌دهد درختان را قطع مى‌كند؟ در نتيجه جمعى از مسلمانان بر كرده خود مردد شدند كه آيه ۵ حشر(حشر:۵) به همين مناسبت نازل شد و اين امر را خواست خدا دانست: «ما قَطَعتُم مِن لينَة ... فَبِاِذنِ اللّهِ و لِيُخزِىَ الفـسِقين =هر درخت خرماى گرانبهايى را كه قطع كرديد ... به فرمان خدا بوده است؛ باشد كه نافرمانان ذليل شوند».[۱۸۰]    
اين دستور تأثير بسزايى بر بنى‌نضير نهاد، به ويژه كه زنانشان شيون كرده، بر سر و صورت خود زدند [۱۸۱]    ، از اين رو سعى كردند خطرى متوجه نخلستانها نشود تا شايد با مصالحه يا بعدها با جنگى ديگر، بتوانند دوباره آنها را باز يابند و در نتيجه به مقاومت خود پايان دادند. حُيَى تصميم گرفت بر اساس پيشنهاد پيشين با پيامبر كه دارايى آنها را هنوز محترم شمرده بود مصالحه كند؛ امّا پيامبر نپذيرفت و از آنها خواست همه تجهيزات نظامى، مزارع و باغات خود را وا نهند و تنها دارايى منقول خود را ببرند [۱۸۲]    ؛ امّا وى چند روزى درنگ كرد.[۱۸۳]     در اين فاصله دو تن از بنى‌نضير به نامهاى يامين بن عمير و ابوسعد‌بن وهب حفظ جان و مال خود، مسلمان شدند.[۱۸۴]     سران بنى‌نضير از ترس اينكه مبادا شرايط سخت‌تر شود، به شرايط پيامبر تن دردادند. آنها در مخالفت خود با پيامبر پافشارى كردند و در اين مسير از نخلستانها و خانه و كاشانه ديرينه خود نيز گذشتند. خداوند دراين‌باره در آيات نخستين سوره حشر بيان مى‌دارد كه نه شما و نه خودشان باور نمى‌كردند كه بيرون روند. گمان مى‌كردند قلعه هايشان مانعى در برابر (اراده)خداست؛ امّا خداوند از جايى كه گمان نداشتند به طرف آنها رفت و در دلهايشان هراس افكند...: «هُوَ‌الَّذى اَخرَجَ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتـبِ مِن ديـرِهِم لاَِوَّلِ الحَشرِ ما ظَنَنتُم اَن يَخرُجوا و ظَنّوا اَنَّهُم‌مانِعَتُهُم حُصونُهُم مِنَ اللّهِ فَاَتـهُمُ اللّهُ مِن‌حَيثُ‌لَم‌يَحتَسِبوا و قَذَفَ فى قُلوبِهِمُ الرُّعبَ...».[۱۸۵]    ‌(حشر:۲)
آنها اثاثيه خود را بر پشت شتران بار زدند و خانه‌هاى خود را ويران كردند تا قابل سكونت نباشد و در و چارچوبه‌هاى خانه را نيز با خود بردند. برخى مسلمانان نيز به نشانه علاقه نداشتن به خانه‌هايشان در تخريب آنها همراهى مى‌كردند.[۱۸۶]     خداوند از مؤمنان مى‌خواهد تا از اين رخداد عبرت بگيرند: «يُخرِبونَ بُيوتَهُم بِاَيديهِم و اَيدِى المُؤمِنينَ فَاعتَبِروا يـاُولِى الاَبصـر».(حشر‌:۲)
بنى‌نضير سعى كردند به هنگام خروج از يثرب قدرت و شوكت خود را با نمايش مال و منال خود نشان دهند.[۱۸۷]     بنا به روايتى پيامبر نيز به هنگام خروج به اين امر گواهى داده است.[۱۸۸]     شعراى متعددى متأثر از فراق بنى‌نضير شعر سرودند.[۱۸۹]     منافقان نيز نتوانستند ماتم و اندوه خود را پنهان كنند، زيرا بنى‌نضير سعى كردند همچنان استوارى خود را به مردم مدينه بنمايانند. ۶۰۰ شتر در يك صف، اثاثيه و اعضاى بنى‌نضير را با خود از محله‌هاى مدينه گذرانيدند.[۱۹۰]     زنان زيباى بنى‌نضير كه در آغاز اين قافله بودند بهترين لباسهاى رنگارنگ خود را پوشيده و زيور آلات خود را به نمايش گذاشته بودند. دسته نوازندگان و خوانندگان پس از آنها قرار داشتند و مردم مدينه هم در دو طرف قافله نظاره‌گر آنان بودند. گنجينه بنى‌نضير در معرض ديد همگان قرار گرفت و اعلام شد كه اين را براى زير و زبر كردن زمين اندوخته‌ايم و در خيبر نخلستان داريم، گرچه درختان خرماى خود را از دست داديم.[۱۹۱]    
محمدبن مسلم اوسى هدايت آنها را به خارج از مدينه به عهده گرفت [۱۹۲]     و پس از خروج آنها، بنى‌غطفان محافظت از آنان را در مسير بر عهده گرفتند.[۱۹۳]     گفته شده كه بنى‌نضير پس از تبعيد، در حيره، أريحا و اَذْرَعات شام پراكنده شدند و تنها آل‌ابى‌الحُقَيق و آل حُيَى بن أَخْطَب در خيبر سكونت گزيدند [۱۹۴]    : «و لَولا اَن كَتَبَ اللّهُ عَلَيهِمُ الجَلاءَ لَعَذَّبَهُم فِى الدُّنيا و لَهُم‌فِى‌الاخِرَةِ عَذابُ النّار • ذلِكَ بِاَنَّهُم شاقُّوا اللّهَ و‌رَسولَهُ‌ومَن يُشاقِّ اللّهَ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ العِقاب»‌(حشر:۳‌ـ‌۴) = و اگر خداوند ترك وطن را برايشان مقدر نكرده بود قطعاً در همين دنيا عذابشان مى‌كرد. و آنها در آخرت به عذاب الهى گرفتار خواهند شد. اين بدان جهت است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند و هركس چنين كند بداند كه خداوند به سختى مجازات مى‌كند».
در اين هنگام جمعى از انصار نزد پيامبر آمدند و از او خواستند تا مانع همراهى فرزندانشان با بنى‌نضير شود، زيرا در دوره جاهلى برخى از زنان اوس براى زنده ماندن فرزندان خود نذر مى‌كردند آنان را يهودى كنند و فرزندان خود را به بنى‌نضير مى‌سپردند. والدين اينها از پيامبر خواستند به زور متوسل شود كه بنا به گزارشهايى در پاسخ آنان آيه‌۲۵۶‌بقره(بقره:۲۵۶) نازل شد و از مسلمانان خواست كه چون حق از باطل روشن شده، ديگران را بر پذيرش دين اكراه نكنند: «لا اِكراهَ فِى الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىِّ»[۱۹۵]    .(بقره:۲۵۶)
غنايم غزوه بنى‌نضير:
آيات ۶ ـ ۱۰ سوره حشر(حشر:۶_۱۰) درباره غنايم غزوه بنى‌نضير نازل شده است. براساس آيه ۶‌حشر(حشر:۶) چون نبرد و لشكركشى خاصى صورت نگرفته بود تمامى غنايم از جمله تجهيزات نظامى، ساختمانها، منابع آبى، مزارع و نخلستانها جزو خالصه پيامبر قرار گرفت: «و ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُم فَما اَوجَفتُم عَلَيهِ مِن خَيل ولا رِكاب ولـكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن يَشاءُ واللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير»و زمانى كه عمر‌بن خطاب از پيامبر درباره توزيع غنايم در ميان جنگجويان پرسيد، بر اساس همين آيه پاسخ گرفت.[۱۹۶]    ۳۴۰‌شمشير، ۵۰ زره و ۵۰ نيزه حجم غنايم نظامى بود كه پيامبر به دست آورد [۱۹۷]     كه از ميان آنها شمشير معروف ابى الحُقَيق را به سعد بن مُعاذ از بزرگان اوس بخشيد.[۱۹۸]     در آيه ۷ حشر(حشر:۷) خداوند بيان مى‌دارد كه اين اموال شامل چه كسانى مى‌شود: «ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتـمى والمَسـكينِ وابنِ السَّبيلِ كَى لا يَكونَ دولَةً بَينَ الاَغنِياءِ مِنكُم...».
در مورد باغها، زمينها و منابع آبى بنى نضير پيامبر دو پيشنهاد كرد تا انصار يكى را برگزينند: نخست آنكه پيامبر بخشى از اموال بنى‌نضير را ميان مهاجران و انصار نيازمند قسمت كند و دوم آنكه بخشى از آن اراضى را تنها در ميان مهاجران توزيع كند و در مقابل، انصار اموالى را كه در يثرب از آغاز هجرت در اختيار مهاجران قرار داده بودند پس گيرند. سعد‌بن معاذ و سعد‌بن عباده ضمن مشورت با يكديگر از پيامبر خواستند تا افزون بر اينكه آن اراضى را در ميان مهاجران تقسيم كند مهاجران همچنان در اموال انصار شريك بمانند. انصارهم به حمايت از بزرگانشان نداى رضايت و تسليم سر دادند و اينجا پيامبر براى انصار دعا كرد.[۱۹۹]     آيه ۹ حشر(حشر:۹) ضمن قدردانى از انصار اشاره دارد كه انصار هر چند خود بسيار نياز داشتند؛ امّا مهاجران را بر خود ترجيح دادند. آنان مهاجران را دوست دارند و رستگار خواهند بود: «والَّذينَ تَبَوَّءُو الدّارَ والايمـنَ مِن قَبلِهِم يُحِبّونَ مَن هاجَرَ اِلَيهِم ولا يَجِدونَ فى صُدورِهِم حاجَةً مِمّا اوتوا و يُؤثِرونَ عَلى اَنفُسِهِم ولَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ و مَن يوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُفلِحون».(حشر:۹)
پيامبر برخى از زمينها را در ميان حدود ۱۰۰ تن مهاجر و تنى چند از فقراى انصار كه برخى از آنها در كشتن تيزاندازان بنى نضير نقش داشتند توزيع كرد [۲۰۰]    : «لِلفُقَراءِ المُهـجِرينَ الَّذينَ اُخرِجوا مِن ديـرِهِم و اَمولِهِم يَبتَغونَ فَضلاً مِنَ‌اللّهِ و رِضونـًا و يَنصُرونَ اللّهَ و رَسولَهُ اُولئِكَ هُمُ الصّـدِقون =[۲۰۱]     براى فقراى مهاجرى است كه از خانه و اموال خود بيرون رانده شدند، در حالى كه به دنبال فضل و خوشنودى خدايند و خدا و پيامبرش را يارى مى‌كنند. ايشان‌اند راستگويان». (حشر:۸) عمده زمينهاى بنى‌نضير در اختيار پيامبر ماند و پبامبر غلام خود ابورافع را بر آن گمارد [۲۰۲]     و خود در آن كشاورزى مى‌كرد و مواد غذايى سالانه خانواده خود و بنى عبدالمطلب را تأمين مى‌كرد [۲۰۳]    ، آنگاه مازاد درآمد اين زمينها صرف هزينه‌هاى نظامى مى‌شد يا در بيت‌المال جمع مى‌گرديد.[۲۰۴]     بنابر روايت واقدى ۷ باغى كه مُخَيْريق يهودى پيش از شهادتش در احد، به پيامبر بخشيده بود نيز بخشى از اراضى بنى نضير بود.[۲۰۵]     از نحوه بيان قسمت پايان آيه‌۷‌حشر(حشر:۷) برمى‌آيد كه برخى نسبت به نحوه اختصاص اراضى بنى‌نضير به اصحاب راضى نبوده‌اند و خداوند طى اين آيه به آنها هشدار داده است: «... و ما ءاتـكُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وما نَهـكُم عَنهُ فَانتَهوا واتَّقوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ شَديدُ‌العِقاب».
از آنجا كه ازدواج پيامبر با ماريه قبطيه موجب حسادت برخى از زنان پيامبر شد، پيامبر ماريه را در يكى از باغهاى مخيريق سكونت داد تا به اين مشكل خاتمه دهد [۲۰۶]     و چون ماريه در آنجا ابراهيم را به دنيا آورد، به مَشْرَبه اُمّ ابراهيم معروف شد. گفته شده: پيامبر هنگامى كه در سال ششم هجرى تصميم گرفت از برخى از زنان خود جدا شود آنان را به مدت يك ماه در اين باغ سكونت داد و خود از آنان كناره گرفت.[۲۰۷]     بنابه روايتى از امام صادق(عليه السلام)پيامبر در همين باغ و در روزى كه به «يوم مشربة ام‌ابراهيم» شهرت يافت، در كنار اصحاب خود از امامت و وصايت على‌بن ابى‌طالب(عليه السلام) سخن گفت، هرچند سخنان ايشان در آن روز همچون سخنانش در غدير خم، مورد بى اعتنايى مردم قرار گرفت.[۲۰۸]    
پس از رحلت پيامبر اراضى مذكور كه بنابر روايت زهرى از عمر بن خطاب، خالصه پيامبر و وقف بازماندگان او بود، از سوى ابوبكر مصادره شد.[۲۰۹]     بنابر شهادت على(عليه السلام)باغهاى هفتگانه مخيريق وقف فاطمه(عليها السلام)شده بود. بقيه اموال بنى‌نضير بر‌اساس حق ارث، مورد نزاع عباس و فاطمه(عليها السلام) بود و هر دو اين اراضى را از خليفه درخواست كردند.[۲۱۰]     بشارت پيامبر به آل محمد پس از جنگ بنى‌نضير كه «توانگرى و ثروت به شما روى آورده» دليل مدعاى فاطمه(عليها السلام) بود؛ امّا ابوبكر سخن پيامبر را به گونه‌اى ديگر تفسير كرد و در تاييد سخن خود از فاطمه خواست از عمر يا ابوعبيده هم بپرسد اينجا بود كه فاطمه(عليها السلام)پى برد كه اين سه قبلاً با يكديگر تبانى كرده‌اند.[۲۱۱]     بنا به گزارش ديگرى ابوبكر گفت: از پيامبر شنيده‌ام كه پيامبران ارث نمى‌نهند يا اينكه اين اراضى ثروتى است كه خدا به من بخشيده و چون بميرم از آن مسلمانان خواهد بود. ابوبكر مدعى بود درآمدهاى اين اراضى را طبق عملكرد پيامبر هزينه مى‌كند.[۲۱۲]     به روايت ضحاك، ابوبكر سهم ذى القربى را از درآمد اراضى مذكور حذف كرد و آن را به سهم سبيل اللّه و هزينه‌هاى نظامى افزود [۲۱۳]     و تنها يكى از‌باغهاى مخيريق به نام الاعواف را در اختيار فاطمه(عليها السلام)نهاد.[۲۱۴]    
پس از وفات فاطمه(عليها السلام)، على(عليه السلام) با درخواست سهم الارث وى از ابوبكر، سياست ابوبكر را ظالمانه و مخالف سيره نبوى دانست؛ امّا ابوبكر اين سياست را مطابق با سيره نبوى تعريف كرد.[۲۱۵]     عمر تا دو سال [۲۱۶]     يا چند سال [۲۱۷]     پس از خلافتش همچنان بر سيره ابوبكر پا فشرد؛ امّا پس از آن تصميم گرفت آن اراضى را باز گرداند، مشروط بر آنكه آنان براساس سيره نبوى درآمدهاى آن را هزينه كنند.[۲۱۸]     واگذارى املاك مذكور باعث نزاع على(عليه السلام)و عباس گرديد و به رغم سفارش اصحاب پيامبر به عمربن خطاب، خليفه اين اختلاف را لاينحل باقى نهاد.[۲۱۹]     با دست برداشتن فرزندان عباس از ادعاى خود در زمان خلافت عثمان [۲۲۰]     اراضى مذكور در اختيار بنى فاطمه قرار گرفت تا آنكه بنى عباس در دوره خلافت خود آن را مصادره كردند.[۲۲۱]    
بنى‌نضير پس از تبعيد:
سران بنى نضير پس از تبعيد از مدينه و سكونت در خيبر به مكه رفته، در جلسات خود براى رويارويى با پيامبر از سران قريش كمك خواستند و به آنان وعده حمايتهاى مالى دادند. به همين مناسبت سران قريش از اهل كتاب پرسيدند كه آيا ما (بت‌پرستان) بر حقّيم يا محمّد؟ و سران بنى‌نضير آنان را بر حق و پيامبر را بر باطل شمردند كه بنا به روايتى آيه ۵۱ نساء(نساء:۵۱) نازل گرديد و آنان را مورد لعن خداوند معرفى كرد: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ ويَقولونَ لِلَّذينَ كَفَروا هـؤُلاءِ اَهدى مِنَ الَّذينَ ءامَنوا سَبيلا • اُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ...».[۲۲۲]     آنان با وعده‌هاى مالى، قبايل بزرگى چون غطفان و قَيس‌بن عيلان را نيز با خود همراه ساختند و زمينه جنگ احزاب را فراهم آوردند.[۲۲۳]     بنا به روايتى آيه ۱۱۷ آل‌عمران(آل عمران:۱۱۷) ناظر به اقدام آنهاست و صرف هزينه‌هاى آنان در اين زمينه را به بادى تشبيه كرده كه سوزِ سرماى آن كشتزارهاى خودشان را نابود مى‌كند: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَكَتهُ...».
بخشى از بنى‌نضير خود در سپاه حاضر بودند [۲۲۴]     و وعده يارى يهوديان بنى‌قريظه ساكن در مدينه را نيز به سپاه احزاب داده بودند.[۲۲۵]     حُيَى، رهبر بنى‌نضير مخفيانه نزد بنى‌قريظه شتافت و آنان را در جنگ احزاب همراه خود ساخت و اين‌گونه فشار زيادى بر مسلمانان وارد آورد؛ امّا چون جنگ به پايان رسيد و پيامبر بنى‌قريظه را محاصره كرد، در ميان بنى‌قريظه و به حكم سعدبن معاذ كشته شد.[۲۲۶]    
شاخه‌هايى از بنى‌نضير چون آل ابى الحقيق كه گنجينه بنى‌نضير نيز در اختيار آنان بود در يكى از دژهاى خيبر به نام كتيبه مستقر بودند. اين قلعه از آخرين قلعه‌هايى بود كه در غزوه خيبر در سال هفتم هجرى مورد حمله قرار گرفت. آنان پس از‌۱۴‌روز محاصره، با پيامبر مصالحه كردند كه در برابر پرداخت همه داراييها و تسليحات خود اجازه يابند از خيبر كوچ كنند. آنان گنجينه خود را در خرابه‌اى مخفى كرده، به بهانه اينكه تمامى آن را هزينه كرده‌اند از دادن آن به پيامبر سر‌باز زدند. در اين مدت تلاش يكى از زنان بنى‌نضير براى مسموم ساختن پيامبرناكام ماند.[۲۲۷]     به روايتى از ابن‌عباس آيه ۱۱ مائده(مائده:۱۱) به همين مناسبت نازل گرديد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ هَمَّ قَومٌ اَن يَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم فَكَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم...»و رهايى پيامبر از اين حادثه را نعمت خداوند برشمرد.[۲۲۸]     پيامبر چون گنجينه مزبور را يافت و مصالحه مذكور نقض گرديد، عده‌اى از مردان آنها را كشت و زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت.[۲۲۹]     اينها تنها اسراى غزوه خيبر بودند، چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)با ديگر يهوديان مصالحه كرده بود.[۲۳۰]    
بنابر روايت ابن زبير «ردّ بر اَدْبار» در آيه ۴۷ نساء(نساء:۴۷)[۲۳۱]     و بنابر نظر قرطبى «امر الهى» در آيه ۱۰۹ بقره(بقره:۱۰۹)[۲۳۲]     به تبعيد بنى‌نضير اشاره داشته، آن را در ميان مسلمانان پيشگويى كرده است. خداوند طى آياتى كه گذشت از آنان به عنوان فاسق، ظالم و كافر ياد كرده و به بنى‌نضير وعيد داده است:«يَومَ القِيـمَةِ يُرَدُّونَ اِلى اَشَدِّ العَذابِ»(بقره:۸۵)؛ «لَهُم عَذابٌ مُهِين»(آل عمران:۱۷۸)؛ «لَهُم فِى‌الاخِرَةِ عَذابٌ عَظيم»(مائده:۴۱)؛ «و لَهُم فِى‌الاخِرَةِ عَذابُ النّار»(حشر:۳)؛«لَهُم عَذابٌ اَليم»(حشر:۱۵)؛ «فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى‌الكـفِرين».(بقره:۸۹)
فهرست منابع:
احكام القرآن، جصاص؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ اسباب النزول؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ اعلام الورى باعلام الهدى؛ الاغانى؛ الامالى، صدوق؛ ايام العرب فى‌الجاهليه؛ بحارالانوار؛ البدء والتاريخ؛ البداية والنهايه؛ بشارة المصطفى(صلى الله عليه وآله)لشيعة المرتضى(عليه السلام)؛ بصائرالدرجات الكبرى (فى‌فضائل آل محمد(صلى الله عليه وآله))؛ تاريخ ابن خلدون؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ الخميس؛ تاريخ الشعوب الاسلاميه؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ تاريخ اليعقوبى؛ تاريخ اليهود فى بلاد العرب؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير الجلالين؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم؛ تفسير‌القمى؛ تفسير نورالثقلين؛ التمهيد فى علوم‌القرآن؛ التنبيه والاشراف؛ تهذيب الاحكام؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ الخصائص الكبرى؛الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه؛ الروض الانف؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سبل السلام؛ سبل الهدى والرشاد؛ سنن ابى داود؛ السنن الكبرى؛ سنن النسايى؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرة الحلبيه؛ السيرة‌النبويه، ابن كثير؛ السيرة‌النبويه، ابن‌هشام؛ صحيح البخارى؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ الطبقات الكبرى؛ العجاب فى بيان الاسباب؛ عون المعبود شرح سنن ابى داود؛ عيون الاثر فى فنون المغازى والشمائل والسير؛ غررالتبيان فى من لم يسم فى القرآن؛ الفائق فى غريب الحديث؛ فتح البارى شرح صحيح البخارى؛ فتوح البلدان؛ الكامل فى التاريخ؛ كتاب الثقات؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال؛ لباب النقول فى اسباب النزول؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ المستدرك على الصحيحين؛ مسند احمد‌بن حنبل؛ مسند الشافعى؛ مسند الشاميين؛ المصنف، صنعانى؛ المصنف فى الاحاديث والآثار، ابن ابى شيبه؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معانى الاخبار؛ معجم البلدان؛ المعجم الكبير؛ المغازى؛ المغنى والشرح الكبير؛ مناقب آل ابى طالب؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ موسوعة تاريخ الاسلامى؛ النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى؛ وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى(صلى الله عليه وآله).
[۲۳۳]     الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۰ ـ ۱۱۹؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۶۷۵ ـ ۶۷۶.
[۲۳۴]     الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۹ ـ ۱۳۰؛ اسد‌الغابه، ج ۵، ص ۴۶۰.
[۲۳۵]     البدايه والنهايه، ج ۴، ص ۸۵؛ لباب النقول، ص ۴۰۷.
[۲۳۶]     تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۴۹.
[۲۳۷]     الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۰؛ المحبر، ص ۳۸۷؛ اسدالغابه، ج ۵، ص ۴۹۰.
[۲۳۸]     تاريخ اليهود، ص ۵۳.
[۲۳۹]     المفصل، ج ۶، ص ۵۳۰ ـ ۵۳۱؛
[۲۴۰]     المفصل، ج ۶، ص ۵۳۱.
[۲۴۱]     تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص ۱۵۳؛ المفصل، ج‌۶، ص‌۵۵۲.
[۲۴۲]     تفسير قمى، ج ۱، ص ۱۹۶؛ الاغانى، ج ۳، ص ۱۱۰؛ الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۱؛ الطبقات، ج ۷، ص ۵۰۱.
[۲۴۳]     الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۷؛ تاريخ دمشق، ج ۳، ص ۲۲۲؛ سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۳۳.
[۲۴۴]     الطبقات، ج ۷، ص ۵۰۱؛ مسند احمد، ج ۶، ص ۱؛ المعجم الكبير، ج ۲۲، ص ۱۹۷.
[۲۴۵]     التبيان، ج ۱، ص ۱۸۳ ـ ۱۹۳؛ جامع‌البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۳۵۵؛ مجمع‌البيان، ج ۱، ص ۲۰۷؛ زادالمسير، ج ۱، ص ۶۲.
[۲۴۶]     الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۱۳.
[۲۴۷]     تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۳۸۳؛ البدء والتاريخ، ج ۴، ص ۱۲۹ ـ ۱۳۰؛ وفاء الوفاء، ج ۱، ص ۱۶۰.
[۲۴۸]     الاغانى، ج ۳، ص ۱۱۰؛ المنتظم، ج ۱، ص ۳۵۶ ـ ۳۵۷.
[۲۴۹]     تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۸۸ ؛ تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص۹۱؛ الروض الانف، ج ۲، ص‌۱۶.
[۲۵۰]     الاغانى، ج ۲۲، ص ۳ ـ ۱۱۲؛ معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۴۶.
[۲۵۱]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۷؛ التنبيه و‌الاشراف، ص ۲۱۳؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۹۳.
[۲۵۲]     معجم البلدان، ج ۱، ص ۵۱۲.
[۲۵۳]     بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۴.
[۲۵۴]     تفسير بغوى، ج ۴، ص ۳۱۳؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۵۹؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۴.
[۲۵۵]     معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۴۶.
[۲۵۶]     المغازى، ج ۱، ص ۳۶۸.
[۲۵۷]     وفاء الوفا، ج ۱، ص ۱۶۵.
[۲۵۸]     معجم البلدان، ج ۱، ص ۳۷۴.
[۲۵۹]     معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۳۱.
[۲۶۰]     السيرة‌النبويه، ابن هشام، ج ۲، ص ۵۵۹؛ الاغانى، ج ۲۲، ص ۱۳۳؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۶۶.
[۲۶۱]     الثقات، ج ۱، ص ۲۴۲؛ السيرة‌النبويه، ابن كثير، ج ۲، ص ۲۹۸؛ البداية و‌النهايه، ج ۳، ص ۲۵۸.
[۲۶۲]     المصنف ابن ابى شيبه، ج ۸، ص ۳۷۲؛ المغازى، ج ۱، ص ۲۶۵.
[۲۶۳]     المغازى، ج ۲، ص ۱۰۴؛ عيون الاثر، ج ۲، ص ۱۰۹.
[۲۶۴]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۷؛ عون المعبود، ج ۸، ص ۱۶۷؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۵.
[۲۶۵]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۷؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۱، ص ۱۲۹؛ المغازى، ج ۱، ص ۳۶۴.
[۲۶۶]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۲، ص ۳۸۲؛ اسد‌الغابه، ج ۵، ص ۲۱۰؛ الاغانى، ج ۱۴، ص ۱۱۰.
[۲۶۷]     تفسير قمى، ج ۱، ص ۱۶۸؛ جامع البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۵۶۰؛ زادالمسير، ج ۱، ص ۹۵.

[۲۶۸]     الكامل، ج ۱، ۵۳۸ ـ ۵۳۹؛ ايام العرب فى‌الجاهليه، ص ۵۶ ـ ۵۷.
[۲۶۹]     السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۱۵۹ ـ ۱۶۰؛ الاغانى، ج ۱۷، ص ۱۲۳ ـ ۱۲۴.
[۲۷۰]     تفسير ابن ابى حاتم، ج ۱، ص ۱۶۴.
[۲۷۱]     تفسير ابن ابى حاتم، ج ۱، ص ۱۶۳.
[۲۷۲]     الكامل، ج ۱، ص ۵۱۹.
[۲۷۳]     تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص ۴۳.
[۲۷۴]     العجاب، ج ۱، ص ۶۱۳ ـ ۶۱۴.
[۲۷۵]     جامع البيان، مج ۳، ج ۳، ص ۱۳۱؛ احكام‌القرآن، ج ۱، ص ۵۵۹؛ العجاب، ج ۱، ص ۶۲۹.
[۲۷۶]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۴؛ الاغانى، ج ۱۷، ص ۱۲۲؛ سبل الهدى، ج ۴، ص ۳۲۰.
[۲۷۷]     السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۹.
[۲۷۸]     الاغانى، ج ۳، ص ۲۶؛ الكامل، ج ۱، ص ۵۱۷.
[۲۷۹]     تفسير بغوى، ج ۱، ص ۱۴۴؛ تفسير بغوى، ج ۲، ص ۳۸؛ مجمع البيان، ج ۳، ص ۳۰۰ ـ ۳۰۱؛ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۲۷.
[۲۸۰]     تفسير بغوى، ج ۲، ص ۳۸.
[۲۸۱]     بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۶ ـ ۱۶۷.
[۲۸۲]     تفسير بغوى، ج ۱، ص ۱۴۴؛ تفسير بغوى، ج ۲، ص ۳۸؛ مجمع‌البيان، ج ۳، ص ۳۰۰؛ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۲۷.
[۲۸۳]     جامع البيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۴۶؛ تفسير قرطبى، ج ۶، ص ۱۸۷.
[۲۸۴]     جامع البيان، مج ۴، ج ۵، ص ۲۱۲.
[۲۸۵]     تفسير قرطبى، ج ۶، ص ۱۹۱.
[۲۸۶]     الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۸۳.
[۲۸۷]     جامع البيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۲۳؛ تفسير قمى، ج ۱، ص ۱۷۶.
[۲۸۸]     جامع البيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۵۱.
[۲۸۹]     جامع البيان، مج ۴، ج ۶، ص ۳۵۱؛ تفسير قرطبى، ج ۵، ص ۳۲۷؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۸۴.
[۲۹۰]     تفسير ابن ابى حاتم، ج ۳، ص ۹۹۱؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۱۷۹.
[۲۹۱]     جامع البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۵۶۰؛ زاد المسير، ج ۱، ص ۹۵؛ تفسير ابن كثير، ج ۱، ص ۱۲۵.
[۲۹۲]     جامع البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۵۱؛ التبيان، ج ۱، ص ۳۳۲؛ تفسير قرطبى، ج ۲، ص ۱۶.
[۲۹۳]     تفسير ابن كثير، ج ۲، ص ۵۰.
[۲۹۴]     معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۳۴.
[۲۹۵]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۱۶۸.
[۲۹۶]     السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۳.
[۲۹۷]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۷.
[۲۹۸]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۲؛ تفسير قرطبى، ج ۱۸، ص ۸.
[۲۹۹]     المغازى، ج ۱، ص ۳۷۳؛ سبل‌الهدى، ج ۴، ص ۳۲۳؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۴.
[۳۰۰]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۱۷۴؛ الطبقات، ج ۱، ص ۵۰۲.
[۳۰۱]     السيرة الحلبيه، ج ۱، ص ۳۱۲.
[۳۰۲]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۱۷۴.
[۳۰۳]     المغازى، ج ۱، ص ۳۷۲.
[۳۰۴]     الكامل، ج ۱، ص ۵۶.
[۳۰۵]     السيرة‌الحلبيه، ج ۲، ص ۷۴۶؛ الفايق، ج ۲، ص ۲۵۲.
[۳۰۶]     تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۶۴؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۱۰.
[۳۰۷]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۸۳؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۴؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۸۳.

[۳۰۸]     تفسير بغوى، ج ۴، ص ۱۲۷؛ تفسير قرطبى، ج ۱۶، ص ۲۷.
[۳۰۹]     تفسير قرطبى، ج ۱۶، ص ۳؛ التمهيد، ج ۱، ص ۲۱۳.
[۳۱۰]     مجمع البيان، ج ۲، ص ۵۴۰ ـ ۵۴۱؛ روض الجنان، ج ۳، ص ۱۷۲.
[۳۱۱]     السيرة الحلبيه، ج ۳، ص ۱۴۶ ـ ۱۴۷.
[۳۱۲]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۲، ص ۳۵۹؛ السيرة‌النبويه، ابن كثير، ج ۲، ص ۳۴۲.
[۳۱۳]     سنن ابى داوود، ج ۲، ص ۳۴؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج ۵، ص ۳۵۹.
[۳۱۴]     بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۱۰.
[۳۱۵]     تفسير ابن ابى حاتم، ج ۱، ص ۱۷۲؛ الدرالمنثور، ج ۱، ص ۲۱۶ ـ ۲۱۷.
[۳۱۶]     المستدرك، ج ۲، ص ۲۶۳؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۳۲۱؛ بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۱۰ ـ ۱۱.
[۳۱۷]     السنن الكبرى، ج ۹، ص ۱۸۶؛ سنن‌النسائى، ج ۶، ص ۳۰۴.
[۳۱۸]     اسباب النزول، ص ۵۲؛ مجمع البيان، ج ۲، ص ۶۳۱.
[۳۱۹]     تفسير بغوى، ج ۲، ص ۳۷ ـ ۳۸.
[۳۲۰]     الخصائص الكبرى، ج ۲، ص ۴۱؛ السيرة الحلبيه، ج ۳، ص ۲۳۶؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۳۹.
[۳۲۱]     الدرالمنثور، ج ۲، ص ۴۰ ـ ۴۱.
[۳۲۲]     اسباب النزول، ۱۹۸.
[۳۲۳]     بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۱۱۰ ـ ۱۱۱؛ اعلام الورى، ج ۱، ص ۱۵۸؛ المغازى، ج ۱، ص ۳۶۵.
[۳۲۴]     السيرة‌النبويه، ابن كثير، ج ۳، ص ۴۰۱؛ جامع‌البيان، مج ۴، ج ۶، ص ۴۳؛ سبل الهدى، ج ۴، ص ۳۲۰.
[۳۲۵]     جامع‌البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۵۷۸؛ جوامع الجامع، ج ۱، ص ۱۲۷.
[۳۲۶]     السيرة‌النبويه، ابن هشام، ج ۲، ص ۳۶۲؛ السيرة‌النبويه، ابن كثير، ج ۲، ص ۲۹۸.
[۳۲۷]     بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۱۱۱؛ اعلام‌الورى، ج ۱، ص ۱۵۸.
[۳۲۸]     المغازى، ج ۲، ص ۳۴۰.
[۳۲۹]     الطبقات، ج ۲، ص ۳۴.
[۳۳۰]     المغازى، ج ۱، ص ۳۶۹.
[۳۳۱]     تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۶۱.
[۳۳۲]     المصنف، ابن ابى شيبه، ج ۵، ص ۳۵۸؛ سنن ابى داوود، ج ۲، ص ۳۳؛ السنن الكبرى، ج ۹، ص ۲۳۲.

[۳۳۳]     تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۵۱؛ معانى الاخبار، ص ۲۳ ـ ۲۴؛ جامع البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۱۳۸.
[۳۳۴]     تاريخ اليهود، ص ۱۶۴.
[۳۳۵]     النهايه، ص ۱۶۹؛ المغنى، ج ۳، ص ۱۰۴.
[۳۳۶]     اسباب النزول، ص ۲۵.
[۳۳۷]     مجمع‌البيان، ج ۱، ص ۳۵۳ ـ ۳۵۴؛ الدرالمنثور، ج ۱، ص ۱۰۷.
[۳۳۸]     مجمع‌البيان، ج ۱، ص ۳۷۳ ـ ۳۷۴؛ تفسير قرطبى، ج ۱۴، ص ۱۱۴.
[۳۳۹]     جامع‌البيان، مج ۳، ج ۴، ص ۲۶۷؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۱۰۷.
[۳۴۰]     اسباب النزول، ص ۶۵؛ لباب‌النقول، ص ۴۱.
[۳۴۱]     جامع البيان، مج ۳، ج ۴، ص ۲۵۹؛ زادالمسير، ج ۲، ص ۶۵؛ تفسير قرطبى، ج ۴، ص ۲۹۴.
[۳۴۲]     اسباب النزول، ص ۱۰۱؛ جامع البيان، مج ۴، ج ۵، ص ۱۲۱.
[۳۴۳]     جامع البيان، مج ۲، ج ۲، ص ۵.
[۳۴۴]     تفسير جلالين، ص ۵۲۶.
[۳۴۵]     اسباب النزول، ص ۸۹.
[۳۴۶]     تفسير قرطبى، ج ۱۴، ص ۱۱۴.
[۳۴۷]     تفسير قرطبى، ج ۱۶، ص ۱۶۴.
[۳۴۸]     جامع البيان، مج ۱، ج ۱، ص ۵۷۸.
[۳۴۹]     مجمع البيان، ج ۲، ص ۸۹۳.
[۳۵۰]     تفسير ثعالبى، ج ۱، ص ۲۶۶؛ تفسير قرطبى، ج ۲، ص ۱.
[۳۵۱]     جامع‌البيان، مج ۳، ج ۳، ص ۱۳۱؛ تفسير قرطبى، ج ۳، ص ۳۳۷؛ الدرالمنثور، ج ۱، ص ۳۵۷.
[۳۵۲]     مجمع البيان، ج ۱، ص ۳۷۳.
[۳۵۳]     جامع البيان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۳۵؛ تفسير قرطبى، ج ۸، ص ۳۱؛ الميزان، ج ۹، ص ۱۱۳.
[۳۵۴]     روض‌الجنان، ج ۲، ص ۱۹.
[۳۵۵]     تفسير قرطبى، ج ۲، ص ۱۴۳.
[۳۵۶]     مناقب، ج ۱، ص ۱۶۹؛ سبل السلام، ج ۴، ص ۶۳؛ تاريخ الخميس، ج ۱، ص ۴۶۰.
[۳۵۷]     تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۵۴؛ الطبقات، ج ۲، ص ۳۲؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۱۷۸.
[۳۵۸]     تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۵۵؛ تاريخ الخميس، ج ۱، ص ۴۶۰؛ الطبقات، ج ۲، ص ۳۲.
[۳۵۹]     الاغانى، ج ۶، ص ۳۷۳ ـ ۳۷۵؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۱۷۵؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۲.

[۳۶۰]     تاريخ الاسلام، ج ۲، ص ۱۴۸؛ تاريخ الاسلام، ج ۲، ص۱۵۱.
[۳۶۱]     سنن ابى داوود، ج ۲، ص ۳۳ ـ ۳۴۵؛ المصنف، صنعانى، ج ۵، ص ۳۵۸ ـ ۳۵۹.
[۳۶۲]     تفسير ابن كثير، ج ۴، ص ۳۵۴؛ الدرالمنثور، ج ۶، ص ۱۸۹؛ اسباب النزول، ص ۲۷۹.
[۳۶۳]     المستدرك، ج ۲، ص ۴۸۳؛ فتح البارى، ج ۷، ص ۲۵۳-۲۵۵؛ عون‌المعبود، ج ۸، ص ۱۶۷.
[۳۶۴]     روض الانف، ج ۳، ص ۲۵۰.
[۳۶۵]     تاريخ الاسلام، ج ۲، ص ۱۴۸.

[۳۶۶]     تاريخ الخميس، ج ۱، ص ۴۶۱؛ فتح البارى، ج ۷، ص ۲۵۶؛ تفسير بغوى، ج ۴، ص ۳۱۳ ـ ۳۱۴.
[۳۶۷]     الارشاد، ج ۱، ص ۹۳.
[۳۶۸]     المغازى، ج ۱، ص ۱۸۴؛ المغازى، ج ۱، ص۳۸۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۲۵؛ الطبقات، ج ۲، ص۳۱؛ تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۶۰؛ مجمع‌البيان، ج ۹، ص ۳۸۶.
[۳۶۹]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۸۱؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۳ ـ ۲۲۴؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۷.
[۳۷۰]     دلائل‌النبوه، ج ۳، ص ۱۸۳؛ تاريخ الاسلام، ج ۲، ص ۱۵۰.
[۳۷۱]     الطبقات، ج ۲، ص ۳۳ ؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۷؛ المغازى، ج ۱، ص ۳۶۳؛ تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۶۱.
[۳۷۲]     اسباب النزول، ص ۱۲۹؛ تفسير بغوى، ج ۲، ص ۱۹؛ زاد‌المسير، ج ۲، ص ۲۵۰.
[۳۷۳]     تاريخ طبرى، ج ۴، ص ۸۶؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۲۶۶؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۰.
[۳۷۴]     السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۰؛ الدر المنثور، ج ۶، ص ۱۹۰.
[۳۷۵]     تفسير قرطبى، ج ۲، ص ۴۰؛ غررالتبيان، ص ۲۰۸.
[۳۷۶]     تاريخ اليهود، ص ۱۷۷.
[۳۷۷]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۲، ص ۳۶۲؛ السيرة النبويه، ابن كثير، ج ۲، ص ۳۴۴.
[۳۷۸]     تاريخ الشعوب الاسلاميه، ص ۵۲.
[۳۷۹]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۴؛ عيون الاثر، ج ۲، ص ۲۵؛ فتح البارى، ج ۷، ص ۲۵۵.
[۳۸۰]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۷.
[۳۸۱]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۸۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۷؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۴ ـ ۲۲۵.
[۳۸۲]     المغازى، ج ۱، ص ۳۶۸؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ۲۲۴ ـ ۲۲۵؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۱.
[۳۸۳]     تفسير قمى، ج ۲، ص ۳۵۹؛ نورالثقلين، ج ۵، ص ۲۷۳.
[۳۸۴]     المغازى، ج ۱، ص ۳۶۸.
[۳۸۵]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۸؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۵.
[۳۸۶]     تاريخ اليهود، ص ۱۳۵.
[۳۸۷]     المحبر، ص ۱۱۳.
[۳۸۸]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۸۳.
[۳۸۹]     المغازى، ج ۱، ص ۳۷۱؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۲.
[۳۹۰]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۶؛ الطبقات، ج ۲، ص ۵۸؛ الكامل، ج ۲، ص ۶۵.
[۳۹۱]     تفسير قمى، ج ۲، ص ۳۵۹؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۹؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۲.
[۳۹۲]     تاريخ الخميس، ج ۱، ص ۴۶۱.
[۳۹۳]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۸.
[۳۹۴]     الاغانى، ج ۵، ص ۸۳؛ مناقب، ج ۱، ص ۲۴۸؛ بحارالانوار، ج‌۲۰، ص ۱۷۲.
[۳۹۵]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۶۸؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۷۲.
[۳۹۶]     المغازى، ج ۱، ص ۳۷۳.
[۳۹۷]     البدايه والنهايه، ج ۴، ص ۸۶؛ تاريخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۲۸.
[۳۹۸]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۵؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۱۸؛ التنبيه والاشراف، ص ۲۱۳.
[۳۹۹]     المحبر، ص ۱۱۳؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۶؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۲.
[۴۰۰]     السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۳.
[۴۰۱]     فتح البارى، ج ۷، ص ۳۰۱.
[۴۰۲]     الارشاد، ج ۱، ص ۹۳؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۲؛ المغازى، ج ۱، ص ۳۷۲.
[۴۰۳]     المغازى، ج ۱، ص ۳۶۸؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۵.
[۴۰۴]     الخصائص الكبرى، ج ۲، ص ۳۹۹؛ الطبقات، ج ۳، ص ۵۶۷.
[۴۰۵]     اسباب النزول، ص ۲۷۹؛ تفسير قمى، ج ۲، ص ۳۵۹.
[۴۰۶]     سبل الهدى، ج ۴، ص ۳۲۳؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۴.
[۴۰۷]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۸۳؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۱۸؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۵.
[۴۰۸]     سبل الهدى، ج ۴، ص ۳۲۳.
[۴۰۹]     سبل الهدى، ج ۴، ص ۳۲۳؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۶؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، ج ۲، ص ۴۱۰.
[۴۱۰]     التبيان، ج ۹، ص ۵۵۹؛ تفسير ابن كثير، ج ۴، ص ۳۵۴ ـ ۳۵۵.
[۴۱۱]     تفسير بغوى، ج ۴، ص ۳۱۵؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۵؛ تاريخ الخميس، ج ۱، ص ۴۶۲.
[۴۱۲]     السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۶۸۴؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۶.
[۴۱۳]     الطبقات، ج ۲، ص ۳۰.
[۴۱۴]     الاغانى، ج ۱۴، ص ۳۰۸.
[۴۱۵]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۸؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۵.
[۴۱۶]     الاغانى، ج ۳، ص ۳۹؛ المغازى، ج ۱، ص ۳۷۶ ـ ۳۷۸؛ السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۶.
[۴۱۷]     الطبقات، ج ۲، ص ۵۸؛ المغازى، ج ۱، ص ۳۷۴؛ سبل الهدى، ج ۴، ص ۳۲۴.
[۴۱۸]     بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۵.
[۴۱۹]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۲۶؛ سبل السلام، ج ۴، ص ۶۳؛ مجمع‌البيان، ج ۹، ص ۳۸۶ ـ ۳۸۷.
[۴۲۰]     سنن ابى داوود، ج ۱، ص ۶۰۶؛ اسباب النزول، ص ۵۲؛ لباب النقول، ص ۳۷.
[۴۲۱]     السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۷.
[۴۲۲]     عيون الاثر، ج ۲، ص ۲۶؛ بحار الانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۶.
[۴۲۳]     السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۵۶۹.
[۴۲۴]     تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۸۹.
[۴۲۵]     الطبقات، ج ۳، ص ۴۷۱ ـ ۴۷۲؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۲۱.
[۴۲۶]     المغازى، ج ۱، ص ۳۷۸؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۱۶۶.
[۴۲۷]     تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۹۰؛ البداية والنهايه، ج ۴، ص ۴۱؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۲۰.
[۴۲۸]     سنن ابى داوود، ج ۲، ص ۲۲؛ صحيح البخارى، ج ۴، ص ۴۳.
[۴۲۹]     المغازى، ج ۱، ص ۳۷۸؛ البداية والنهايه، ج ۴، ص ۴۱.
[۴۳۰]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۱۷۳؛ وفاء الوفاء، ج ۲، ص ۳۵؛ الاستيعاب، ج ۳، ص ۸۲۶.
[۴۳۱]     الحدائق، ج ۲۳، ص ۹۹.
[۴۳۲]     بشارة المصطفى، ص ۴۵؛ الامالى، ص ۱۷۳؛ بصائر الدرجات، ص ۷۳.
[۴۳۳]     الطبقات، ج ۱، ص ۵۰۳؛ سنن ابى داوود، ج ۲، ص ۲۳؛ السنن الكبرى، ج ۶، ص ۲۹۶.
[۴۳۴]     تهذيب، ج ۹، ص ۱۴۵.
[۴۳۵]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۲۰۹ ـ ۲۱۰.
[۴۳۶]     السيرة الحلبيه، ج ۳، ص ۴۸۶.
[۴۳۷]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۲۱۷.
[۴۳۸]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۲۱۱.
[۴۳۹]     تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۲۰۸ ؛ تاريخ المدينه، ج ۱، ص ۲۱۷.
[۴۴۰]     صحيح البخارى، ج ۵، ص ۲۴؛ تاريخ دمشق، ج ۵۶، ص ۳۶۴.
[۴۴۱]     مسند الشاميين، ج ۴، ص ۲۵۸.
[۴۴۲]     صحيح مسلم، ج ۶، ص ۳۴۶ ـ ۳۴۸؛ كنزالعمال، ج ۷، ص ۲۴۲.
[۴۴۳]     مسند شافعى، ص ۳۲۲؛ السنن الكبرى، ج ۶، ص ۲۹۶؛ السنن الكبرى، ج ۶، ص ۲۹۸.
[۴۴۴]     البداية والنهايه، ج ۵، ص ۳۰۹.
[۴۴۵]     سنن ابى داوود، ج ۲، ص ۳۴؛ تفسير ابن كثير، ج ۴، ص ۳۵۴.
[۴۴۶]     جامع البيان، مج ۴، ج ۵، ص ۱۸۸.
[۴۴۷]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۲۳۳؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج ۳، ص ۷۰۰؛ الارشاد، ج ۱، ص ۹۶.
[۴۴۸]     جامع‌البيان، مج ۱۱، ج ۲۱، ص ۱۵۶؛ بحار الانوار، ج ۲۰، ص ۲۵۰؛ البداية و النهايه، ج ۴، ص ۱۰۸.
[۴۴۹]     السيرة الحلبيه، ج ۲، ص ۶۳۷.
[۴۵۰]     تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۶۶؛ فتوح البلدان، ج ۱، ص ۲۳.
[۴۵۱]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۰۲؛ تاريخ المدينه، ج ۲، ص‌۴۶۶‌ـ‌۴۶۷.
[۴۵۲]     جامع البيان، مج ۴، ج ۶، ص ۲۰۰؛ زادالمسير، ج ۲، ص ۲۴۹؛ الدرّالمنثور، ج ۲، ص ۲۶۶.
[۴۵۳]     فتوح البلدان، ج ۱، ص ۲۳؛ تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۶۶.
[۴۵۴]     تاريخ المدينه، ج ۲، ص ۴۶۷.
[۴۵۵]     روض‌الجنان، ج ۵، ص ۳۸۸.
[۴۵۶]     تفسير قرطبى، ج ۲، ص ۷۳.



جعبه ابزار