• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تاریخ سیستان (کتاب)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



تاریخ سیستان که متاسفانه مؤلف آن معلوم نیست، به احتمال قوی در فاصله سده‌های پنجم تا هفتم نگارش یافته است. در « احیاء الملوک » آمده است که این اثر از عربی به فارسی ترجمه شده ولی صحت و سقم آن هنوز برای اهل تحقیق نامعلوم است. کتاب مذکور به خاطر اطلاعات تاریخی بسیاری که دارد، دارای اهمیت است.



برخی از مطالب این کتاب تاریخی، برای اولین بار عنوان شده و در کتاب دیگری از آنها ذکری به میان نیامده است از قبیل: داستان ایران بن رستم مرزبان و قصه او با ربیع بن زیاد- امیر عرب- و روایتی در شعر فارسی یزید بن مفرخ شاعر، و همین امر بر ارزش تاریخی این اثر افزوده است.

۱.۱ - حکایت دیر راهب

در این اثر، مطالبی پیرامون معاویه و سلطنت یزید و شهادت امام حسین علیه‌السّلام وجود دارد که ما برای پرهیز از به درازا کشیدن دامنه سخن، قسمتی را که مربوط به دیر راهب است، برگزیده‌ایم:
... و شمر بن ذی الجوشن - لعنة الله علیه- سر حسین بن علی- رض- بیرون کرد و عبیدالله بن زیاد آن سر وی با زنان و کودکان خرد اسیر کرد و به شام فرستاد بر اشتران، سرهاشان برهنه و هر جایگاه که فرود آمدندی آن سر وی از صندوق بیرون کردندی و بر سر نیزه کردی و نگاهبانان بر آن کردندی تا به گاه رفتن. تا برسیدند به منزلی که آنجا یکی راهب بود از آن ترسایان. ایشان آن سر بر آن رسم که همی داشتند بر آن سر نیزه کردند. چون شب اندر آمد، آن راهب به صومعه اندر به عبادت ایستاده بود. نوری دید که از زمین بر آسمان همی بر شد چنان که هیچ ظلمت نماند الا از آسمان تا زمین نوری ساطع بود؛ از بام آواز داد که شما کیستید؟ گفتند: ما اهل شام. گفت: این سر کیست؟ گفتند: سر حسین بن علی. گفت: بد گروهی‌اید که اگر از عیسی علیه‌السّلام فرزند مانده، ما او را بر دیدگان جای کنیم. پس گفت: یا قوم! من ده هزار دینار میراثی حلال دارم، اگر این سر فرا من دهید تا بامداد، من آن زر شما را بدهم حلال. گفتند: بیار. زر بیاورد، و بساختند و قسمت کردند و سر او فرا او دادند.
پاکیزه بشست و گلاب و مشک و کافور بسرشت و به منفذهاء آن اندر کرد و ببوسید آن را و به کنار اندر نهاد و همی گریست تا بامداد که صبح بدمید. گفت با سر بزرگوار: مرا پادشاهی بر نفس خویش است: «اشهد ان لا اله الا الله و ان جدک محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم رسول الله» و اسلام آورد و مولای حسین- رضوان الله علیه- شد، و آن سر بدیشان باز داد، و ایشان اندر صندوق کردند و برفتند.
چون به نزدیک دمشق رسیدند، به زر نگاه کردند که از آن راهب بستده بودند، همه سفال گشته بود و به جای مهر بر آن پدید گشته بر یک روی: «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»، و بر دیگر روی پدید گشته به قدرت باری تعالی: «و سیعلم الذین ظلموا‌ای منقلب ینقلبون». آن همه زرها فراهم کردند و به جوی آب اندر انداختند. بسیار کسی از ایشان بگریست و توبت کرد، و هم بر آن به کوه و دشت شد، و بسیار بودند که اصرار آوردند و آن زنان اسیر و کودکان سر برهنه بر اشتر به دمشق اندر بردند و آن سر، اندر پیش او نهادند اندر طشتی، و قضیبی بر آن لب و دندان وی همی زد، و این خبر به کتاب خلفا به تمامی گفته آید و معروف است.


پژوهشی در مقتل های فارسی، برگرفته از مقاله «تاریخ سیستان».    



جعبه ابزار