تقوا و لجاجت (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
انسان متقی در برابر دستورات خداوند
تسلیم میشود و با خداوند
لجاجت و سرسختی نمیکند.
تقوای الهی، باعث اجتناب از
لجاجت و سرسختی در برابر
خدا میشود:
واذا قیل له اتق الله اخذته العزة بالاثم...
و هنگامی که به آنها گفته شود: «از خدا بترسید! » (لجاجت آنان بیشتر میشود)، و لجاجت و
تعصب، آنها را به
گناه میکشاند....
در نخستین آیه، اشاره سر بستهای، به بعضی از
منافقان کرده، و درادامه میافزاید: هنگامی که او را از این
عمل زشت نهی کنند، و به او گفته شود از
خدا بترس (
آتش لجاجت در درونش شعله ور میگردد) و لجاج و تعصب، او را به
گناه میکشاند (و اذا قیل له اتق الله اخذته العزة بالاثم). او نه به
اندرز ناصحان،
گوش فرا میدهد، و نه به هشدارهای الهی بلکه پیوسته با
غرور و
نخوت مخصوص به خود، بر خلافکاریهایش میافزاید، چنین کسی را جز آتش
دوزخ رام نمیکند، و لذا در پایان آیه میفرماید: آتش دوزخ برای آنها کافی است و چه بد جایگاهی است (فحسبه جهنم و لبئس المهاد). در
حقیقت این یکی از صفات زشت و ناپسند منافقان است که بر اثر تعصب و لجاجت خشک و
خشونت آمیز در برابر هیچ حقیقتی
تسلیم نمیشوند، و همین تعصب و غرور آنها را به بدترین
گناهان میکشاند، بدیهی است این چوبهای کج، جز با آتش دوزخ راست نمیشوند!
به گفته بعضی از مفسران، خداوند این گونه اشخاص را به پنج وصف در آیات فوق توصیف کرده نخست اینکه: سخنانی فریبنده دارند، دیگر اینکه درون
قلب آنها آلوده و تاریک است، سوم اینکه سرسختترین دشمناناند، چهارم اینکه به هنگامی که زمینهای پیش آید، نه بر انسانها
رحم میکنند و نه بر
حیوان و
زراعت، پنجم اینکه بر اثر غرور و نخوت، اندرز هیچ ناصحی را پذیرا نیستند.
و اذا قیل له اتق الله اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد، مفاد کلمه عزت معروف است و معنای کلمه مهاد، فرش و هر گستردنی است، و از ظاهر کلام بر میآید که کلمه (بالاثم) متعلق است به العزة معنای آیه این است: او وقتی مامور به
تقوا میشود و کسی نصیحتش میکند که از
خدا بترس، در اثر آن عزتی که با اثم و
نفاق کسب کرده، و
دل خود را
بیمار ساخته، دچار نخوت و غرور میشود.
بی خبر از اینکه
عزت مطلق (که در تحت تاثیر هیچ عاملی از بین نرود) تنها از ناحیه خدای سبحان است، هم چنان که فرموده: تعز من تشاء، و تذل من تشاء
و نیز فرموده: و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین
و نیز فرموده: ایبتغون عندهم العزة، فان العزة لله جمیعا.
و حاشا بر خدای تعالی اینکه چیزی را که مخصوص خود او است، و تنها او به
بندگان میدهد به بندهای بدهد، و باعث
گناه و شر او گردد، پس معلوم میشود عزت مورد بحث در این آیه عزت خدایی نیست، بلکه اصلا عزت نیست، بلکه غروری است که اشخاص
جاهل و ظاهر بین آن را عزت میپندارند. و از اینجا این معنا روشن میشود که جمله (بالاثم) متعلق به جمله: (اخذته...) نیست، تا در نتیجه حرف (با) در آن باء تعدیه، و معنا چنین باشد: (عزت او را وادار به گناه و به این میکند که امر به تقوا را به عکس العملی ناخوشایند پاسخ دهد) و یا باء سببیت و معنا چنین باشد: (عزت و
مناعت، به سبب اثم و گناه در او پیدا شد که مرتکب گردید).
چرا با تعدیه و سببیت نیست؟ برای اینکه مستلزم آن است که در این دو صورت خدای تعالی حالت نفسانی آن مغرور را عزت دانسته باشد، و عزت بودن این
رذیله را امضاء فرموده باشد، در حالی که گفتیم: این حالت درونی که مورد بحث است، عزت حقیقی نیست، و اما اگر کلمه (بالاثم) را متعلق به" العزة" بدانیم، همانطور که دانستیم، دیگر این اشکال وارد نمیشود، چون آن حالت درونی را عزت ندانسته، بلکه عزت باثم شمرده است. و اما اینکه در
سوره ص آیه دوم فرموده: بل الذین کفروا فی عزة و شقاق کم اهلکنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حین مناص.
این تعبیر از باب نام گذاری و امضا نیست، و در این آیه حالت
کفر و
طغیان کفار را عزت نامیده، و عزت بودن آن را امضا نفرموده، چون کلمه عزت را
نکره آورده، و آیه را با جمله: (کم اهلکنا) ختم نموده تا بفهماند عزت نامبرده عزتی صوری و ناپایدار بوده، نه عزت اصلی که به هیچ وجه از بین رفتنی نیست.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «اجتناب از لجاجت».