• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

جراحت در قرآن (خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



زخم بدن انسان و حيوان را جراحت گویند.
جراحت از ماده «ج ـ ر ـ ح» به معناى زخم و پارگىِ ايجاد شده در پوست يا گوشتِ حيوان يا انسان است [۱]     و به نظر برخى به زخمى گفته مى شود كه از آن خون جارى شود.[۲]     واژه «قَرْح» و «قُرحَه» يا «قَرحَه» نيز در زبان عربى به همين معنا به كار مى روند، هرچند برخى مراد از آن را زخم دردآور [۳]     يا چرك آلود [۴]     يا درد ناشى از زخم [۵]     دانسته اند. در متون دينى از جمله قرآن كريم جارحه (جمع آن، جوارح) به حيوانى شكارى اطلاق شده است كه بدن شكار خود را پاره مى كند تا آن را از پاى درآورد:[۶]     «وما عَلَّمتُم مِنَ الجَوارِحِ مُكَلِّبينَ». (مائده: ۴)
در منابع فقهى، جراحت به زخم و پارگى اى گفته مى شود كه در اعضاى بدن انسان ايجاد مى گردد.[۷]     فقها جراحات را به دو دسته كلى تقسيم كرده اند: شِجاج و جِراح. مراد از شجاج (جمع شَجَّة) زخم هاى سر و صورت و مراد از جراح (جمع جَرْح) زخم هاى ديگر اعضاى بدن است.[۸]     به نظر مشهور فقهاى امامى شجاج بر ۹ قسم است: ۱. حارصَه يا خارصَه: خراشيدگى در پوست، بدون جريان خون. ۲. دامِيَه: زخمى كه به جريان يافتن خون بينجامد. ۳. متلاحِمه يا باضعه: جراحتى كه گوشت را فرا گيرد؛ ولى به پوشش نازك استخوان نرسد. ۴. سِمْحاق: زخمى كه از گوشت بگذرد و به پوشش استخوان برسد. ۵. موُضحه: زخمى كه در آن سفيدى استخوان آشكار شود. ۶. هاشِمه: شكستگى استخوان. ۷. مُنَقِّلَه: آنچه موجب جابه جا شدن استخوان گردد. ۸. مأمومه: جراحتى كه به پرده مغز برسد. ۹. دامغه: زخمى كه در آن پرده مغز شكافته شود و به مغز برسد.[۹]     در برخى منابع فقهى امامى [۱۰]    ، داميه همان حارصه به شمار رفته و در پاره اى منابع [۱۱]    ، جائفه (زخمى كه به درون بدن برسد) در شمار اقسام شجاج ذكر شده است.
ديدگاه فقهاى اهل سنت درباره تعريف و تعداد اقسام شجاج با نظر مشهور فقهاى امامى تفاوت هايى دارد، چنان كه مذاهب اهل سنت هم اختلاف نظرهايى با هم دارند.[۱۲]     فقها جِراح را بر دو نوع دانسته اند [۱۳]    : جائفه: زخمى كه در آن وسيله اى برنده به قسمت هاى تو خالىِ بدن مانند شكم و سينه برسد و غير جائفه: جراحتى كه داراى اين ويژگى نباشد.
در قرآن از ريشه جراحت تنها واژه «جُروح» به اين معنا آمده است: «والجُروحَ قِصاصٌ». (مائده: ۴۵) البته مفهوم جراحت با واژگان ديگرى در قرآن مطرح شده است؛ از جمله واژه قَرْح در آيه ۱۴۰ آل عمران (آل عمران: ۱۴۰): «اِن يَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ» و نيز آيه ۱۷۲ همين سوره كه به معناى جراحت يا درد آن آمده است [۱۴]    ، واژه «عَقْر» به معناى بريدن و ايجاد جراحت [۱۵]     كه در ۵ آيه آمده و همگى به پى كردن شتر صالح عليه السلام اشاره دارند؛ از جمله«فَعَقَروا النّاقَةَ» (اعراف: ۷۷؛ هود: ۶۵؛ شعراء: ۱۵۷؛ قمر: ۲۹؛ شمس: ۱۴) و واژه «قَطْع» به معناى بريدن كه لازم آن ايجاد جراحت است [۱۶]    : «وقَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ» (يوسف: ۳۱؛ يوسف: ۵۰)، يا تعبير«ما اَصـبَكُم» در آيه ۱۶۶ آل عمران (آل عمران: ۱۶۶) كه مجروح شدن از مصاديق آن به شمار رفته است [۱۷]    ؛ همچنين برخى آيات به گونه اى كنايى به جراحت اشاره دارند؛ مانند تعبير «اَلَم» به معناى درد در آيه ۱۰۴ نساء (نساء: ۱۰۴) كه به درد ناشى از جراحت اشعار دارد [۱۸]    :«اِن تَكونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم يَألَمونَ كَما تَألَمونَ» يا تعبير «لِيُثبِتوكَ» در آيه ۳۰ انفال (انفال: ۳۰) از مصدر «ثبات» به معناى زمينگير كردن كه به نظر برخى مفسران كنايه از جراحتى است كه مجروح را از ادامه نبرد باز دارد.[۱۹]     در اين آيات و آيات ديگر از برخى مصاديق جراحت در ميان امت هاى پيشين و آثار و پيامدهاى آن ها و نيز برخى احكام فقهى جراحت سخن به ميان آمده است.
مصاديق مهم قرآنى جراحت:
در قرآن به پاره اى از مصاديق و مباحث جراحت در امت هاى پيشين و امت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله توجه شده كه آثار اجتماعى مهمى دربرداشته و به ويژه در جنگ ها به هزيمت يا نابودى دشمن يا نااميدى مجاهدان راه حق مى انجاميده و نيز مواردى كه ايجاد جراحت، ناشى از سوء رفتار انسان ها و صفات ناپسند نفسانى آن ها بوده اشاره شده كه مهم ترين آن ها عبارت اند از:
۱. پى كردن شتر صالح:
در آياتى به مجروح شدن شتر صالح عليه السلام از سوى كافران با واژه «عَقْر» اشاره شده است. (اعراف: ۷۷؛ هود: ۶۵؛ شعراء: ۱۵۷؛ قمر: ۲۹؛ شمس: ۱۴) مراد از عقر را بريدن و ايجاد جراحت دانسته اند [۲۰]     كه غالبا به جراحتى گفته مى شود كه در ناحيه پاهاى حيوان ايجاد مى گردد و به تدريج آن را از پا درمى آورد [۲۱]     و به تعبير برخى، عقر جراحتى است كه سبب مرگ مجروح مى شود.[۲۲]     برخى مفسران گفته اند: قوم صالح ابتدا شتر را مجروح كردند و از پا انداختند و سپس آن را نحر كردند.[۲۳]     به تصريح برخى از آيات مذكور، پى كردن شتر به دست يك شخص انجام شد: «فَنادَوا صاحِبَهُم فَتَعاطى فَعَقَر» (قمر: ۲۹)؛ ولى از آنجا كه همه قوم صالح به اين كار راضى بودند، در آياتى چند (اعراف: ۷۷؛ شعراء: ۱۵۷؛ شمس: ۱۴) اين كار به همه آنان نسبت داده شده است [۲۴]    : «فَعَقَروا النّاقَةَ» (اعراف: ۷۷)؛ همچنين بنابر حديثى، پس از پى كردن شتر به دست شخصى به نام قُدار، همه افراد قوم ضربتى بر شتر وارد ساختند، از اين رو عذاب الهى همه آنان را فرا گرفت [۲۵]    : «فَكَذَّبوهُ فَعَقَروها فَدَمدَمَ عَلَيهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوّها» (شمس: ۱۴) و پشيمانى آنان نيز سودى نداشت: «فَعَقَروها فَاَصبَحوا نـدِمين فَاَخَذَهُمُ العَذابُ». (شعراء: ۱۵۷ ـ ۱۵۸) بگفته برخى شايد پشيمانى آنان هنگام مشاهده آثار عذاب بوده،زيرا آنان بعد از پى كردن ناقه صالح از روى استهزاء به صالح مى گفتند: اى صالح! اگر از مرسلين هستى، بياور آن عذابى را كه ما را بدان تهديد كردى.(اعراف: ۷۷)[۲۶]    
۲. جراحت دستان زنان مصر:
به تصريح آيه ۳۱ يوسف (یوسف: ۳۱) هنگامى كه زليخا به هر يك از زنان مصرى ـ كه او را به جهت عشق غلام خويش سرزنش مى كردند ـ كاردى داد و يوسف عليه السلام را به مجلس مهمانى فراخواند، زنان مصرى با ديدن جمال زيباى يوسف شگفت زده شدند و به جاى كندن پوست ميوه، دستان خود را زخمى كردند:«... وءاتَت كُلَّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ سِكّينـًا وقالَتِ اخرُج عَلَيهِنَّ فَلَمّا رَاَينَهُ اَكبَرنَهُ وقَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ وقُلنَ حـشَ لِلّهِ ما هـذا بَشَرًا». مفسران مراد از واژه «قَطّعنَ» را در اين آيه، مجروح ساختن دانسته اند [۲۷]    ؛ ولى درباره ميزان جراحت مزبور آراى مختلفى مطرح كرده اند؛ برخى آن را جراحتى عميق به شمار آورده اند [۲۸]    ؛ ولى شمارى ديگر آن را زخمى سطحى و به ميزانى دانسته اند كه خون از دست آنان جارى شد.[۲۹]     برخى ديگر، جراحات وارد بر دستان زنان مصرى را متعدد و بيش از يك جراحت شمرده اند.[۳۰]     سال ها بعد هنگامى كه حاكم مصر مى خواست يوسف را از زندان آزاد كند، آن حضرت با يادآورى ماجراى جراحت دستان زنان مصرى، بى گناهى خود را گوشزد كرد و آن زنان ـ با يادآورى، خوددارى يوسف از تمايل به آنان به رغم ابراز عشق آن ها به وى ـ به پاكى او اذعان كردند [۳۱]    : «وقالَ المَلِكُ ائتونى بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسولُ قالَ ارجِع اِلى رَبِّكَ فَسـٔلهُ ما بالُ النِّسوَةِ الّـتى قَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ اِنَّ رَبّى بِكَيدِهِنَّ عَليم قالَ ... قُلنَ حـشَ لِلّهِ ما عَلِمنا عَلَيهِ مِن سوءٍ». (يوسف: ۵۰ ـ ۵۱)
۳. قصاص جراحت در دين يهود:
يهوديان جنگ هاى بسيارى در سرزمين فلسطين و ديگر بلاد داشتند كه چه بسا به قتل و جراحت مى انجاميد [۳۲]    ؛ ولى آنچه انسجام درونى جامعه يهود را بيشتر تهديد مى كرد، جناياتى بود كه در ميان خود آنان رخ مى داد و احيانا به جراحت و نقص عضو افراد مى انجاميد، از اين رو، مقررات بازدارنده اى چون قصاص از سوى خداوند براى آنان مقرر گرديد كه به موجب آن، در برابر هر عضوى مانند چشم، گوش، بينى و دندان كه آسيب مى ديد، همان عضو از شخص جانى و در برابر ايجاد جرح در اعضاء به گونه مشابه قصاص مى شد [۳۳]    : «وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ والاَنفَ بِالاَنفِ والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والجُروحَ قِصاصٌ». (مائده: ۴۵) به نظر مفسران، قصاص جراحات در شريعت يهود به گونه اى ديگر اعمال مى شد؛ ولى در شريعت اسلام براى برخى جراحت ها ديه و ارش مقرر گرديده است.[۳۴]    
۴. توطئه مجروح ساختن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله :
در آيه ۳۰ انفال (انفال: ۳۰) از توطئه كافران قريش براى حبس (يا مجروح كردن)، كشتن يا بيرون راندن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سخن به ميان آمده است: «واِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ». به نظر برخى مفسران [۳۵]     مراد از «لِيُثبِتوكَ» در اين آيه، ايجاد جراحت شديد و به تعبير برخى ديگر، معناى آن «لِيُثخِنوكَ» از ريشه «ثخن» به معناى جراحتى است كه به سستى بدن و زمين گير شدن انسان مى انجامد.[۳۶]     البته معناى مشهور در منابع تفسيرى، حبس و در قيد و بند كردن است.[۳۷]     مشركان اين تصميم را در جلسه اى در دارالندوه گرفتند [۳۸]    ؛ ولى نتوانستند آن را انجام دهند و خداوند مكر آن ها را خنثا كرد: «ويَمكُرونَ ويَمكُرُ اللّهُ واللّهُ خَيرُ المـكِرين». (انفال: ۳۰)
۵. جراحت رزمندگان اسلام:
در منابع تاريخى [۳۹]     و تفسيرى [۴۰]     گزارش هايى پرشمار درباره جراحت برخى از مؤمنان رزمنده در جنگ هاى صدر اسلام حتى مجروحيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام ذكر شده است.
به تعبير قرآن كريم، هر چيزى كه از جانب دشمن به انسان مى رسد (از جمله جراحت و كشتار [۴۱]    )، به عنوان كار شايسته (عمل صالح) در نامه اعمال رزمنده راه خدا نوشته مى شود و مشمول اجر الهى خواهد بود: «ذلِكَ بِاَنَّهُم ... ولا يَنالونَ مِن عَدُوٍّ نَيلاً اِلاّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صــلِحٌ اِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ اَجرَ المُحسِنين» (توبه: ۱۲۰)؛ همچنين قرآن مجروحان جنگى را در صورت پرهيزگارى و نيك رفتار بودن، مشمول اجر عظيم اخروى دانسته است:«اَلَّذينَ استَجابوا لِلّهِ والرَّسولِ مِن بَعدِ ما اَصابَهُمُ القَرحُ لِلَّذينَ اَحسَنوا مِنهُم واتَّقَوا اَجرٌ عَظيم». (آل عمران: ۱۷۲) شأن نزول اين آيه، شكست مسلمانان در جنگ احد و مجروح شدن شمارى بسيار از آنان در اين جنگ است، چنان كه واژه«القَرْح» در اين آيه به مصيبت مجروحان اشاره دارد.[۴۲]     پس از شكست مسلمانان در جنگ احد، مشركان قريش با همراهى منافقان مدينه درصدد يكسره كردن كار مسلمانان برآمدند؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله براى رويارويى با آنان، مجاهدان مسلمان حتى مجروحان جنگى را به رزم فرا خواند و خداوند اين كار مجاهدان را ستود و آن را امتحانى براى مؤمنان شمرد [۴۳]    : «اِن يَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ وتِلكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاسِ ولِيَعلَمَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا ويَتَّخِذَ مِنكُم شُهَداءَ» (آل عمران: ۱۴۰)؛ همچنين در آيه ۱۰۴ نساء (نساء: ۱۰۴) كه به نظر مفسران درباره مجاهدان جنگ احد است، از آنان خواسته شده كه در تعقيب دشمن سستى به خود راه ندهند [۴۴]    :«ولا تَهِنوا فِى ابتِغاءِ القَومِ اِن تَكونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم يَألَمونَ كَما تَألَمونَ». البته برخى تفاسير [۴۵]     بر آن اند كه آيه ۱۴۰ آل عمران (آل عمران: ۱۴۰) به شكست اوليه مسلمانان در جنگ احد و جراحت و اَلَم آنان در آن مقطع اشاره دارد و برخى مراد از آلام دشمن را در آيه ۱۰۴ نساء (نساء: ۱۰۴)، درد و جراحت آنان در جنگ بدر دانسته اند.[۴۶]     مفسّران براى اين تحليل ها قرائنى ذكر كرده اند.[۴۷]    
هرچند آياتى مانند ۱۰۲ نساء (نساء: ۱۰۲): «ولا جُناحَ عَلَيكُم اِن كانَ بِكُم اَذىً مِن مَطَرٍ اَو كُنتُم مَرضى اَن تَضَعوا اَسلِحَتَكُم» صريحا بيماران (از جمله مجروحان) را از تكليف جهاد و جنگ كردن معاف شمرده اند، به نظر مفسران تكليف جنگ مجدد براى مجروحان جنگ احد در آيه ۱۴۰ آل عمران (آل عمران: ۱۴۰) و نيز آيه ۱۷۲ همان سوره (آل عمران: ۱۷۲) [۴۸]    : «اَلَّذينَ استَجابوا لِلّهِ والرَّسولِ مِن بَعدِ ما اَصابَهُمُ القَرحُ لِلَّذينَ اَحسَنوا مِنهُم واتَّقَوا اَجرٌ عَظيم» براى مصالحى مانند تنبيه مسلمانان نافرمان بوده است يا خنثا كردن توطئه منافقان يا پيشگيرى از حمله مجدد دشمن.[۴۹]    
احكام فقهى جراحت:
جراحت در شريعت اسلام احكام خاصى دارد كه شمارى از آن ها در قرآن آمده است و مهم ترين آن ها عبارت اند از:
۱. قصاص:
آيه ۴۵ مائده (مائده: ۴۵) بر وجود حكم قصاص جراحت در شريعت يهود دلالت دارد: «وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ و ... والجُروحَ قِصاصٌ ...». بيشتر مفسران [۵۰]     همين حكم را در شريعت اسلام هم جارى مى دانند؛ با اين استدلال كه چون نسخ شدن اين حكم در اسلام ثابت نشده، پس حكم قصاص در شريعت اسلام هم وجود دارد.[۵۱]     برخى بر آن اند كه اين آيه تا عبارت «والسِّنَّ بِالسِّنِّ» با آيه ۱۷۸ بقره (بقره: ۱۷۸) نسخ شده است:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاصُ فِى القَتلَى الحُرُّ بِالحُرِّ والعَبدُ بِالعَبدِ والاُنثى بِالاُنثى...»[۵۲]    ؛ ولى شمارى ديگر گفته اند كه آيه ۱۷۸ بقره (بقره: ۱۷۸) با آيه ۴۵ مائده (مائده: ۴۵) نسخ شده است [۵۳]    ، زيرا در صدر اسلام شخص غير برده (حُرّ) در برابر برده و مرد در مقابل زن قصاص نمى شد و با نزول اين آيه، حكم مزبور نسخ شده و هر انسانى در برابر انسان ديگر مى تواند قصاص شود، به هر حال، به اتفاق فقها [۵۴]     و مفسران [۵۵]    ، بخش پايانى آيه ۴۵ مائده (مائده: ۴۵) كه بر قصاص جراحت دلالت دارد، نسخ نشده است. عموم آيات ديگرى هم بر جواز قصاص جراحت دلالت دارد [۵۶]    ؛ از جمله آيات ۴۰ - ۴۱ شورى (شوری: ۴۰-۴۱).
بيشتر فقهاى شيعه [۵۷]     و اهل سنت [۵۸]     عمدى بودن جنايت، مسلمان بودن و حريّت زيانديده و بزهكار را براى قصاص شرط كرده و در اجراى قصاص هم تساوى در اندازه جراحت را ضرورى دانسته اند. براى شرط اخير گاه به آيه ۱۲۶ نحل (نحل: ۱۲۶) استناد شده است: «واِن عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ ولـَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصّـبِرين». هرچند نزول اين آيه درباره جنگ اُحد و حدود و شرايط مقابله به مثل با دشمنان در آن برهه بوده [۵۹]    ، فقها از آن ضرورت تساوى در قصاص (از جمله قصاص جراحت) را استفاده كرده اند [۶۰]    ، چنان كه از آيه ۴۰ شورى (شوری: ۴۰) نيز اين شرط استنباط شده است [۶۱]    : «وجَزؤُا سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا واَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَى اللّهِ» و برخى آن را از آيه ۱۹۴ بقره (بقره: ۱۹۴) دريافته اند [۶۲]    : «فَمَنِ اعتَدى عَلَيكُم فاعتَدوا عَلَيهِ بِمِثلِ مَا اعتَدى عَلَيكُم».
برپايه شرط لزوم مماثلت ميان جراحت جانى و جراحت ناشى از قصاص، فقها بدين استناد كه در برخى موارد اجراى قصاص به شكل دقيقا يكسان و همانند با زخم اصلى ممكن نيست يا خطر هلاك قصاص شونده يا تلف شدن عضو او را در پى دارد، گفته اند كه برخى از گونه هاى زخم شجاج از جمله زخم هاى هاشمه، منقلّه، مأمومه و دامغه قصاص نمى شوند، بلكه در اين موارد ديه يا ارش پرداخت مى شود.[۶۳]     برخى فقها بر آن اند كه هرگاه به هر سببى امكان قصاص به ميزان مساوى با جراحتِ جانى نباشد، حق قصاص وجود نخواهد داشت.[۶۴]    
قرآن كريم در مواردى هم كه زيانديده حق قصاص دارد، بخشش جانى را از سوى او توصيه كرده و آن را كفاره گناهان او شمرده است: «... فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ...» (مائده: ۴۵)؛ همچنين صبر بر رنج حاصل از جراحت توصيه شده است: «ولـَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصّـبِرين». (نحل: ۱۲۶)
۲. طهارت مجروح:
شخص مجروح براى عبادات خود بايد طهارت تحصيل كند؛ اما چگونگى طهارت مجروح به استناد ادله فقهى از جمله آيات قرآن با ديگران تفاوت هايى دارد؛ مثلاً در پاره اى موارد وظيفه او وضو يا غسل جبيره اى است. بنابر حديثى، به موجب آيه ۷۸ حجّ (حج: ۷۸): «وما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَجٍ» وجوب غسل يا وضوى كامل از مجروح برداشته شده است.[۶۵]     در مواردى نيز كه امكان وضو يا غسل جبيره وجود ندارد، وظيفه مجروح به استناد آيات و احاديث، تيمم است؛ از جمله آيه ۶ مائده (مائده: ۶)كه بيانگر تشريع تيمم به جاى غسل و وضو (در صورت حَرَج و دشوارى) است [۶۶]    : «ما يُريدُ اللّهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَجٍ ولـكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم ولِيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيكُم»؛ همچنين آيه ۴۳ نساء (نساء: ۴۳) بر اين موضوع دلالت دارد: «واِن كُنتُم مَرضى... فَتَيَمَّموا صَعيدًا طَيِّبـًا فامسَحوا بِوُجوهِكُم واَيديكُم اِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورا»، زيرا مراد از واژه«مَرْضى» را در اين آيه با توجه به شأن نزول، مجروحان دانسته اند.[۶۷]     برخى نزول آيه را در شأن برخى اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا عبدالرحمن بن عوف شمرده اند كه پس از مجروح شدن وى در جنگ و نياز به غسل به سبب جنابت، اين آيه نازل شد.[۶۸]     برپايه نقلى ديگر [۶۹]    ، اين آيه درباره يكى از اصحاب نازل شد كه هنگام سفر بر اثر اصابت سنگ به سرش مجروح شد و پس از جنابت نياز به غسل پيدا كرد. سپس به توصيه همسفران به جاى تيمم غسل جنابت كرد و بر اثر ازدياد عفونت و جراحت مرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از آگاهى يافتن از ماجرا، به همسفران او يادآور شد كه تيمم براى او كافى بود. فقها هم با استناد به اين آيه، تيمم را به هنگام جراحت مشروع دانسته اند [۷۰]    ؛ همچنين فقها بر آن اند كه تطهير زخم و جراحت، در صورت ضرر يا مشقّت، براى نماز واجب نيست و در نماز و نيز طواف خون ناشى از جراحت بخشوده است.[۷۱]    
۳. علامتگذارى قربانى در حج:
از جمله وظايف حجگزار قارن (كسى كه حج قِران به جا مى آورد) اِشعار يعنى شكافتن كوهان شتر قربانى و خون آلود كردن آن به نشانه اختصاص آن به قربانى حج [۷۲]     است. برخى مفسران [۷۳]     يكى از مصاديق«شَعائرَاللّه » را در آيه ۲ مائده (مائده: ۲) شترهايى دانسته اند كه براى حج اِشعار مى شوند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُحِلّوا شَعـئِرَ اللّهِ». برخى بر آن اند كه «شَعائرَاللّه » معنايى عام دارد كه از جمله شامل اِشعار مى شود [۷۴]    ؛ همچنين در آيه ۳۶ حجّ (حج: ۳۶) از شترانى سخن به ميان آمده كه براى قربانى حج منظور شده اند [۷۵]    : «والبُدنَ جَعَلنـها لَكُم مِن شَعـئِرِ اللّهِ». جواز يا وجوب اشعار، نوع حيوانى كه با اشعار براى قربانى علامتگذارى مى شود و شرايط مشروعيت و جواز آن ميان فقها مورد بحث است.
۴. تذكيه با ايجاد جراحت:
به اتفاق فقها تذكيه شتر با نَحْر يعنى ايجاد جراحت در ناحيه گردن آن است.[۷۶]     مفهوم اين نوع تذكيه در آيه ۳۶ حجّ (حج: ۳۶) ذكر شده است: «والبُدنَ جَعَلنـها لَكُم مِن شَعـئِرِ اللّهِ لَكُم فيها خَيرٌ فَاذكُرُوا اسمَ اللّهِ عَلَيها صَوافَّ فَاِذا وجَبَت جُنوبُها فَكُلوا مِنها». براى تذكيه شتر بايد در حالى كه شتر بر روى پاى خود ايستاده، دو دست او را از بين زانو تا سم بست و وسيله نحر را در گودى ميان گردن و سينه حيوان فرو برد تا بر زمين بيفتد.[۷۷]     در اين صورت مى توان گوشت آن را خورد: «فَاِذا وجَبَت جُنوبُها فَكُلوا مِنها واَطعِموا القانِعَ والمُعتَرَّ». البته بر پايه ادله فقهى، حلال شدن گوشت شتر شرايط ديگرى هم دارد.
همچنين برخى فقها درباره ذبح حيوانى كه بر اثر چموشى يا به علتى ديگر به طور عادى قابل ذبح كردن نيست گفته اند كه چنين حيوانى را بايد مجروح كرد تا خونش ريخته شود و بر اثر آن بميرد.[۷۸]    
نوع ديگرى از تذكيه كه ممكن است صرفا با ايجاد جراحت صورت گيرد، شكار به وسيله حيوان شكارى مانند سگ آموزش ديده است كه آيه ۴ مائده (مائده: ۴) بدان اشاره دارد: «قُل اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبـتُ وما عَلَّمتُم مِنَ الجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلوا مِمّا اَمسَكنَ عَلَيكُم واذكُروا اسمَ اللّهِ عَلَيهِ». فقها به استناد اين آيه و ادله ديگر بر آن اند كه صيدى كه به دست چنين حيوانى شكار و بعدا ذبح شود يا حتى در صورتى كه پيش از ذبح، بميرد با شرايطى حلال و خوردن آن رواست [۷۹]    ؛ مانند بردن نام خدا هنگام فرستادن سگ شكارى، آموزش ديده بودن حيوان شكار كننده و اينكه شكار را براى صاحب خود گرفته باشد.[۸۰]     برخى شرط كرده اند كه مرگ حيوان بايد بر اثر جراحت وارد بر صيد باشد نه بر اثر عاملى ديگر مانند ترس يا سقوط در درّه و مانند اين ها.[۸۱]    
۵. جواز تراشيدن سر مجروح در حال احرام:
از جمله محرّمات احرام، تراشيدن سر است كه فقها براى آن به آيات و احاديث استناد كرده اند [۸۲]    ؛ از جمله آيه ۱۹۶ بقره (بقره: ۱۹۶) :«ولا تَحلِقوا رُءوسَكُم حَتّى يَبلُغَ الهَدىُ مَحِلَّهُ ...»؛ ولى در ادامه همين آيه آمده است كه شخص بيمار يا كسى كه ناراحتى اى در سر خود داشته باشد، مى تواند در برابر دادن فديه، موى سر خود را بتراشد: «فَمَن كانَ مِنكُم مَريضـًا اَو بِهِ اَذىً مِن رَأسِهِ فَفِديَةٌ مِن صِيامٍ اَو صَدَقَةٍ اَو نُسُكٍ». هرچند شأن نزول آيه به گفته مفسران [۸۳]     درباره شخصى است كه سر وى دچار شپش بوده است، بسيارى از فقها و مفسران [۸۴]     تصريح كرده اند كه اين تجويز به اين مورد اختصاص ندارد و همه كسانى را دربرمى گيرد، كه به گونه اى ناچار مى شوند سر خود را بتراشند، حتى شمارى از آنان به صراحت جراحت سر را از مصاديق تعبير آيه شمرده اند [۸۵]    ، بر اين اساس، كسى كه سرش جراحتى دارد و به ناچار بايد موى اطراف زخم را برطرف كند، مى تواند با اداى فديه (روزه گرفتن يا صدقه دادن يا قربانى كردن) موى سر را بتراشد.
۶. چگونگى برخورد با مجروحان دشمن:
در اسلام بر خوشرفتارى با مجروحان جنگى دشمن تأكيد و حقوقى ويژه براى آنان ثابت شده است.[۸۶]     حتى برخى كشتن مجروحان دشمن را نوعى تجاوز و مصداق آيه ۱۹۰ بقره (بقره: ۱۹۰) دانسته اند [۸۷]    : «ولا تَعتَدُوا اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ المُعتَدين». در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله كشتن مجروحان جنگى دشمن منع شده است [۸۸]    ؛ همچنين اميرمؤمنان عليه السلام به پيروى از سيره نبوى در روز فتح مكه [۸۹]     دستور داد كه مجروحان جنگى دشمن تعقيب نشوند و چنانچه اسير شدند، كشته نشوند، بلكه مداوا گردند.[۹۰]     برخى فقها، باغيانى را كه در برابر حكومت اسلامى به پا خاسته و داراى سازماندهى و مديريت اساسى باشند، از اين حكم مستثنا كرده اند.[۹۱]    

فهرست مندرجات

۱ - منابع


احكام القرآن، ابن العربى (م. ۵۴۳ ق.)، به كوشش محمد، لبنان، دارالفكر؛ احكام القرآن، الجصاص (م. ۳۷۰ ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵ ق؛ احكام القرآن، ابن ادريس الشافعى (م. ۲۰۴ ق.)، به كوشش عبدالغنى، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۰۰ ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م. ۴۶۸ ق.)، قاهرة، الحلبى و شركاه، ۱۳۸۸ ق؛ اعانة الطالبين، السيد البكرى الدمياطى (م. ۱۳۱۰ ق.)، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۸ ق؛ بحرالعلوم، السمرقندى (م. ۳۷۵ ق.)، به كوشش محمود مطرجى، بيروت، دارالفكر؛ البحر المحيط، ابوحيان الاندلسى (م. ۷۵۴ ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۲۲ ق؛ البحر المديد، ابن عجيبة (م. ۱۲۲۴ ق.)، به كوشش احمد القرشى، قاهرة، ناشر حسن عباس زكى، ۱۴۱۹ ق؛ بدائع الصنائع، علاء الدين الكاشانى (م. ۵۸۷ ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبية، ۱۴۰۹ ق؛ بداية المجتهد، ابن رشد القرطبى (م. ۵۹۵ ق.)، به كوشش خالد العطار، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۵ ق؛ التبيان، الطوسى (م. ۴۶۰ ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تبيين القرآن، سيد محمد الشيرازى، بيروت، دارالعلوم، ۱۴۲۳ ق؛ تحرير الوسيله، امام خمينى قدس سره (م. ۱۳۶۸ ش.)، نجف، دارالكتب العلمية، ۱۳۹۰ ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۷۴ ش؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م. ۷۲۶ ق.)، قم، آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، ۱۴۱۴ ق؛ ترتيب اصلاح المنطق، ابن السكيت (م. ۲۴۴ ق.)، به كوشش بكايى، مشهد، مجمع البحوث الاسلامية، ۱۴۱۲ ق؛ ترتيب العين، خليل (م. ۱۷۵ ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، ۱۴۰۹ ق؛ التسهيل لعلوم التنزيل، محمدبن جزى الغرناطى (م. ۷۴۱ ق.)، لبنان، دارالكتاب العربى، ۱۴۰۳ ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. ۱۳۹۳ ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. ۱۰۹۱ ق.)، بيروت، اعلمى، ۱۴۰۲ ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. ۳۲۰ ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم (م. ۳۲۷ ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصرية، ۱۴۱۹ ق؛ تفسير القمى، القمى (م. ۳۰۷ ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، ۱۴۰۴ ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. ۶۰۶ ق.)، قم، دفتر تبليغات، ۱۴۱۳ ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى (م. ۱۱۲۵ ق.)، به كوشش العراقى، قم، نشر اسلامى، ۱۴۰۷ ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان، مقاتل بن سليمان (م. ۱۵۰ ق.)، به كوشش احمد فريد، دارالكتب العلمية، ۱۴۲۴ ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، ۱۳۷۵ ش؛ التنقيح فى شرح العروة الوثقى، تقرير بحث الخوئى (م. ۱۴۱۳ ق.)، ميرزا على تبريزى، قم، انصاريان، ۱۴۱۷ ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. ۳۱۰ ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۵ ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. ۶۷۱ ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۰۵ ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م. ۱۲۶۶ ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ حاشية رد المحتار، ابن عابدين (م. ۱۲۵۲ ق.)، به كوشش مكتبة البحوث، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۵ ق؛ الخلاف، الطوسى (م. ۴۶۰ ق.)، به كوشش سيد على خراسانى و ديگران، قم، نشر اسلامى، ۱۴۱۸ ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. ۹۱۱ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۳۶۵ ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. ۱۲۷۰ ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. ۵۹۷ ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دارالفكر، ۱۴۰۷ ق؛ زبدة البيان، المقدس الاردبيلى (م. ۹۹۳ ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، المكتبة المرتضويه؛ السرائر، ابن ادريس (م. ۵۹۸ ق.)، قم، نشر اسلامى، ۱۴۱۱ ق؛ شرايع الاسلام، المحقق الحلى (م. ۶۷۶ ق.)، به كوشش سيد صادق شيرازى، تهران، استقلال، ۱۴۰۹ ق؛ الصحاح،الجوهرى (م. ۳۹۳ ق.)، به كوشش احمد العطار، بيروت، دارالعلم للملايين، ۱۴۰۷ ق؛ الصحيح من سيره النبى صلى الله عليه و آله ، جعفر مرتضى العاملى، بيروت، دارالسيرة، ۱۴۱۴ ق؛ العجاب فى بيان الاسباب، العسقلانى (م. ۸۵۲ ق.)، به كوشش عبدالحكيم السعودية، دار ابن الجوزية، ۱۴۱۸ ق؛ عمده القارى، العينى (م. ۸۵۵ ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ فروغ ابديت، سبحانى، قم، دفتر تبليغات، ۱۳۷۷ ش؛ الفقه الاسلامى و ادلته، وهبة الزحيلى، دمشق، دارالفكر، ۱۴۱۸ ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م. ۵۷۳ ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، ۱۴۰۵ ق؛ القاموس الفقهى لغةً و اصطلاحا، سعدى ابوجيب، دمشق، دارالفكر، ۱۴۱۹ ق؛ قاموس الكتاب المقدس، بطرس عبدالملك و ديگران، القاهرة، دارالثقافة، ۱۹۹۴ ق؛ قواعد الاحكام، العلامة الحلى (م. ۷۲۶ ق.)، قم، النشر الاسلامى، ۱۴۱۳ ق؛ الكافى، الكلينى (م. ۳۲۹ ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ۱۳۷۵ ش؛ الكافى فى الفقه، ابوالصلاح الحلبى (م. ۴۴۷ ق.)، به كوشش استادى، اصفهان، مكتبة اميرالمؤمنين عليه السلام ، ۱۴۰۳ ق؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. ۶۳۰ ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۳۸۵ ق؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، ۱۳۸۰ ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. ۵۳۸ ق.)، مصطفى البابى، ۱۳۸۵ ق؛ كشاف القناع، منصور البهوتى (م. ۱۰۵۱ ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۸ ق؛ كشف اللثام، الفاضل الهندى (م. ۱۱۳۷ ق.)، قم، نشر اسلامى، ۱۴۱۶ ق؛ الكشف والبيان، الثعلبى (م. ۴۲۷ ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۲۲ ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. ۷۱۱ ق.)، قم، ادب الحوزة، ۱۴۰۵ ق؛ مبانى تكملة المنهاج، موسوى الخوئى (م. ۱۴۱۳ ق.)، نجف، مطبعة الآداب؛ المبسوط، السرخسى (م. ۴۸۳ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ ق؛ المبسوط فى فقه الاماميه، الطوسى (م. ۴۶۰ ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، المكتبة المرتضويه؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. ۵۴۸ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. ۸۰۷ ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، ۱۴۰۲ ق؛ مجمع الفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م. ۹۹۳ ق.)، به كوشش عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، ۱۴۱۶ ق؛ المجموع فى شرح المهذب، النووى (م. ۶۷۶ ق.)، دارالفكر؛ المحرر الوجيز، ابن عطية الاندلسى (م. ۵۴۶ ق.)، به كوشش المجلس العلمى بفاس، ۱۴۱۱ ق؛ مدارك التنزيل، النسفى (م. ۷۰۱ ق.)، دارالفكر؛ مشرق الشمسين، البهائى (م. ۱۰۳۱ ق.)، قم، مكتبة بصيرتى، ۱۳۹۸ ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. ۳۹۵ ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، ۱۴۰۴ ق؛ المعجم الوسيط، ابراهيم انيس و ديگران، تهران، فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۵ ش؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامة (م. ۶۲۰ ق.)، و عبدالرحمن بن قدامة (م. ۶۸۲ ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مفردات، الراغب (م. ۴۲۵ ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، ۱۴۱۲ ق؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، محمد هادى يوسفى غروى، قم، مجمع الفكر الاسلامى، ۱۴۱۷ ق؛ الموسوعة الفقهيه، كويت، وزارة الاوقاف والشئون الاسلامية، ۱۴۱۰ ق؛ المهذب، القاضى ابن البراج (م. ۴۸۱ ق.)، به كوشش مؤسسه سيدالشهداء عليه السلام ، قم، نشر اسلامى، ۱۴۰۶ ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. ۱۴۰۲ ق.)، بيروت، اعلمى، ۱۳۹۳ ق؛ نظم الدرر، البقاعى (م. ۸۸۵ ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵ ق؛ النكت والعيون، الماوردى (م. ۴۵۰ ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۲ ق.
[۹۲]     الصحاح، ج۱، ص۳۵۸؛ لسان العرب، ج۲، ص۴۲۲؛ مقاييس اللغه، ج ۱، ص ۴۵۱، «جرح».
[۹۳]     مفردات، ص ۹۰، «جرح».
[۹۴]     مقاييس اللغه، ج ۵، ص ۸۲، «قرح».
[۹۵]     ترتيب اصلاح المنطق، ص ۳۰۳، «قرح».
[۹۶]     ترتيب اصلاح المنطق، ص ۳۲۳.
[۹۷]     التحقيق، ج ۲، ص ۶۹، «جرح».
[۹۸]     القاموس الفقهى، ص ۶۰؛ الموسوعة الفقهيه، ج ۱۵، ص ۱۳۵.
[۹۹]     بداية المجتهد، ج ۲، ص ۳۴۳؛ السرائر، ج ۳، ص ۴۰۸؛ جواهرالكلام، ج ۴۳، ص ۳۱۷.
[۱۰۰]     السرائر، ج ۳، ص ۴۰۶ - ۴۰۷؛ السرائر، ج ۳، ص ۴۰۹؛ تحريرالوسيله، ج ۲، ص ۵۹۳ - ۵۹۵.
[۱۰۱]     الكافى فى الفقه، ص ۳۹۹ - ۴۰۰؛ المبسوط، طوسى، ج ۷، ص ۱۲۲.
[۱۰۲]     مبانى تكملة المنهاج، ج ۲، ص ۳۸۳؛ مبانى تكملة المنهاج، ج ۲، ص ۳۸۷ - ۳۸۸.
[۱۰۳]     بداية المجتهد، ج ۲، ص ۳۴۳؛ حاشيه، ج ۶، ص۵۸۰؛ الفقه الاسلامى، ج۷، ص۵۷۵۹ - ۵۷۶۲.
[۱۰۴]     بدائع الصنائع، ج ۷، ص ۲۹۶؛ جواهرالكلام، ج ۴۳، ص ۳۳۸.
[۱۰۵]     الصحاح، ج ۱، ص ۳۹۵؛ مقاييس اللغه، ج ۵، ص ۸۲، «قرح».
[۱۰۶]     العين، ج ۱، ص ۱۴۹؛ الصحاح، ج ۲، ص ۷۵۳، «عقر».
[۱۰۷]     الكشاف، ج ۲، ص ۳۱۷؛ نمونه، ج ۹، ص ۳۶۹.
[۱۰۸]     كنزالدقائق، ج ۲، ص ۲۵۹؛ جامع البيان، ج ۴، ص ۱۸۰.
[۱۰۹]     جامع البيان، ج ۵، ص ۳۵۶ - ۳۵۷؛ التبيان، ج ۳، ص ۳۱۴.
[۱۱۰]     التبيان، ج ۵، ص ۱۰۸ ـ ۱۰۹؛ الكشاف، ج ۲، ص ۱۵۵.
[۱۱۱]     مقاييس اللغه، ج ۳، ص ۱۲۵؛ مفردات، ص ۵۷۷، «عقر».
[۱۱۲]     التحقيق، ج ۸، ص ۱۹۳، «عقر».
[۱۱۳]     تفسير قمى، ج ۲، ص ۳۴۲؛ التبيان، ج ۴، ص ۴۵۳.
[۱۱۴]     مجمع البيان، ج ۹، ص ۲۹۰؛ السراج المنير، ج ۱، ص ۱۰۶۶.
[۱۱۵]     الصافى، ج ۳، ص ۲۱۳؛ التسهيل، ج ۱، ص ۲۹۴.
[۱۱۶]     الكافى، ج ۸، ص ۱۸۸.
[۱۱۷]     الميزان، ج ۱۵، ص ۳۰۸.
[۱۱۸]     الصافى، ج ۳، ص ۱۷؛ البحر المديد، ج ۲، ص ۵۹۳؛ التسهيل، ج ۱، ص ۳۸۶.
[۱۱۹]     زادالمسير، ج ۲، ص ۴۳۶؛ تفسير ماوردى، ج ۲، ص ۲۵۶.
[۱۲۰]     نمونه، ج ۹، ص ۳۹۶.
[۱۲۱]     نظم الدرر، ج ۴، ص ۲۴۷.
[۱۲۲]     الكشاف، ج ۲، ص ۳۲۶؛ التحرير والتنوير، ج ۱۲، ص ۷۵.
[۱۲۳]     كتاب مقدس، اول سموئيل ۱۶: ۶ - ۲۱؛ پيدايش ۱: ۲ - ۱۰ اخبار ۱: ۵؛ قاموس الكتاب المقدس، ص ۶۹۳ - ۶۹۴.
[۱۲۴]     قاموس الكتاب المقدس، ص ۷۳۲ - ۷۳۴، «قصاص»؛ التحرير والتنوير، ج ۵، ص ۱۱۷ - ۱۱۸.
[۱۲۵]     تفسير ابن ابى حاتم، ج ۴، ص ۱۱۴۴؛ جامع البيان، ج ۶، ص ۱۶۷؛ الدرالمنثور، ج ۱، ص ۱۷۳.
[۱۲۶]     المحرر الوجيز، ج ۲، ص ۵۱۹.
[۱۲۷]     مجمع البيان، ج ۴، ص ۸۲۶؛ تفسير ثعلبى، ج ۴، ص ۳۴۹ - ۳۵۰.
[۱۲۸]     جامع البيان، ج ۹، ص ۱۵۱؛ التبيان، ج ۵، ص ۱۰۹؛ زادالمسير، ج ۲، ص ۲۰۵.
[۱۲۹]     التبيان، ج ۵، ص ۱۰۹؛ الكشاف، ج ۲، ص ۱۵۴؛ تفسير قرطبى، ج ۷، ص ۳۹۷.
[۱۳۰]     الكامل، ج ۲، ص ۱۵۵؛ الكامل، ج ۲، ص ۱۵۷؛ الكامل، ج ۲، ص ۱۶۲؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، ج ۴۷، ص ۱۰؛ الصحيح من سيرة النبى صلى الله عليه و آله ، ج ۹، ص ۳۳۸؛ الصحيح من سيرة النبى صلى الله عليه و آله، ج ۹، ص ۳۵۰.
[۱۳۱]     تفسير قمى، ج ۱، ص ۱۱۵ - ۱۱۶؛ تفسير قمى، ج ۱، ص ۱۲۳؛ تفسير ثعلبى، ج ۵، ص ۱۰۹؛ روح المعانى، ج ۱۱، ص ۶۸.
[۱۳۲]     التبيان، ج ۵، ص ۳۲۰؛ مجمع البيان، ج ۵، ص ۱۲۴؛ تفسير نسفى، ج ۲، ص ۱۱۴.
[۱۳۳]     جامع البيان، ج ۴، ص ۱۱۷؛ مجمع البيان، ج ۲، ص ۸۸۵؛ كنزالدقائق، ج ۳، ص ۲۶۶.
[۱۳۴]     مجمع البيان، ج ۲، ص ۸۴۲ - ۸۴۴.
[۱۳۵]     التبيان، ج ۳، ص ۳۱۴؛ مجمع البيان، ج ۳، ص ۱۵۹؛ تفسير مقاتل، ج ۱، ص ۴۰۴.
[۱۳۶]     الكشاف، ج ۱، ص ۴۱۸.
[۱۳۷]     الكشاف، ج ۱، ص ۵۶۱؛ مجمع البيان، ج ۲، ص ۸۸۶.
[۱۳۸]     جامع البيان، ج ۵، ص ۱۶۸؛ نمونه، ج ۳، ص ۱۰۸ - ۱۰۹.
[۱۳۹]     مجمع البيان، ج ۲، ص ۸۸۷ - ۸۸۸؛ تفسير سمرقندى، ج ۱، ص ۲۹۱؛ البحر المحيط، ج ۳، ص ۳۵۵.
[۱۴۰]     تبيين القرآن، ص ۸۳؛ نمونه، ج ۳، ص ۱۷۵؛ فروغ ابديت، ج ۲، ص ۷۸.
[۱۴۱]     التبيان، ج ۳، ص ۵۳۶ - ۵۳۸؛ تفسير قرطبى، ج ۶، ص ۱۹۱ - ۱۹۳؛ تفسير ابن كثير، ج ۲، ص ۱۰۹.
[۱۴۲]     احكام القرآن، جصاص، ج ۱، ص ۱۹۰؛ فقه القرآن، ج ۲، ص ۴۱۵ - ۴۱۶.
[۱۴۳]     تفسير قمى، ج ۱، ص ۱۶۹.
[۱۴۴]     الكشاف، ج ۱، ص ۲۲۰؛ المحرر الوجيز، ج ۱، ص ۱۹۲.
[۱۴۵]     الخلاف، ج ۵، ص ۱۸۹ - ۲۰۲؛ المهذب، ج ۲، ص ۴۷۰؛ المجموع، ج ۱۸، ص ۴۰۱.
[۱۴۶]     تفسير القمى، ج ۱، ص ۱۶۹؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج ۴، ص ۱۱۴۵.
[۱۴۷]     زبده البيان، ص ۶۸۰.
[۱۴۸]     الخلاف، ج ۵، ص ۱۸۹ - ۲۰۳؛ السرائر، ج ۳، ص ۳۹۶؛ شرايع، ج ۴، ص ۹۸۰.
[۱۴۹]     بداية المجتهد، ج ۲، ص ۳۳۲؛ احكام القرآن، جصاص، ج ۱، ص ۱۹۰.
[۱۵۰]     تفسير عياشى، ج ۲، ص ۲۷۴؛ اسباب النزول، ص ۱۹۲.
[۱۵۱]     احكام القرآن، جصاص، ج ۱، ص ۱۹۶؛ احكام القرآن، جصاص، ج ۳، ص ۲۵۲؛ التبيان، ج ۹، ص ۱۶۹؛ فقه القرآن، ج ۲، ص ۴۱۹.
[۱۵۲]     زبده البيان، ص ۶۸۰ - ۶۸۱.
[۱۵۳]     مبانى تكملة المنهاج، ج ۲، ص ۱۵۷.
[۱۵۴]     المبسوط، ج ۷، ص ۱۲۲ - ۱۲۳؛ الوسيله، ص ۴۴۵.
[۱۵۵]     الخلاف، ج ۵، ص ۱۹۲؛ الخلاف، ج ۵، ص ۱۹۵؛ قواعد الاحكام، ج ۳، ص ۶۴۲.
[۱۵۶]     الخلاف، ج ۱، ص ۱۵۹؛ المعتبر، ج ۱، ص ۳۹۷؛ مختلف الشيعه، ج ۱، ص ۴۳۷.
[۱۵۷]     زبده البيان، ص ۲۰ - ۲۱؛ مشرق الشمسين، ص ۳۴۰؛ المبسوط، سرخسى، ج ۲، ص ۱۲۶.
[۱۵۸]     التبيان، ج ۳، ص ۲۰۵ - ۲۰۷؛ احكام القرآن، شافعى، ج ۱، ص ۴۸؛ فقه القرآن، ج ۱، ص ۳۵.
[۱۵۹]     التبيان، ج ۳، ص ۲۰۵ - ۲۰۷؛ جامع البيان، ج ۵، ص ۳۵۲؛ العجاب، ج ۲، ص ۸۸۱.
[۱۶۰]     احكام القرآن، ابن العربى، ج ۱، ص ۵۶۱؛ تفسير قرطبى، ج ۵، ص ۲۱۷ - ۲۱۸.
[۱۶۱]     كشاف القناع، ج ۱، ص ۱۹۵ - ۱۹۷؛ كشف اللثام، ج ۲، ص ۵۰۴؛ التنقيح، ج ۹، ص ۴۱۶، «الطهارة».
[۱۶۲]     فقه القرآن، ج ۱، ص ۷۱ - ۷۵؛ جواهرالكلام، ج ۶، ص ۱۰۰ - ۱۰۲.
[۱۶۳]     المغنى، ج ۳، ص ۵۷۴؛ جواهرالكلام، ج ۱۸، ص ۵۷.
[۱۶۴]     التبيان، ج ۳، ص ۴۱۸.
[۱۶۵]     مجمع البيان، ج ۷، ص ۱۳۷.
[۱۶۶]     التبيان، ج ۷، ص ۳۱۷ - ۳۱۸؛ الميزان، ج ۱۴، ص ۳۷۳؛ جامع البيان، ج ۱۷، ص ۱۱۷.
[۱۶۷]     الخلاف، ج ۲، ص ۴۴۳؛ المغنى، ج ۳، ص ۴۵۳.
[۱۶۸]     تذكرة الفقهاء، ج ۸، ص ۲۵۰؛ جواهر الكلام، ج ۱۹، ص ۱۵۵.
[۱۶۹]     شرايع الاسلام، ج ۱، ص ۵۳؛ مجمع الفائده، ج ۱۱، ص ۱۵۳ - ۱۵۴.
[۱۷۰]     احكام القرآن، جصاص، ج ۲، ص ۳۸۹؛ احكام القرآن، جصاص، ج ۲، ص ۳۹۴؛ المبسوط، طوسى، ج ۶، ص ۲۵۶.
[۱۷۱]     الخلاف، ج ۶، ص ۱۰؛ فقه القرآن، ج ۲، ص ۲۴۶ - ۲۴۸؛ الفقه الاسلامى، ج ۳، ص ۷۰۴؛ الفقه الاسلامى، ج ۳، ص ۷۰۷؛ الفقه الاسلامى، ج ۳، ص ۷۰۹؛ الفقه الاسلامى، ج ۳، ص ۷۱۱.
[۱۷۲]     التحقيق، ج ۲، ص ۶۹، «جرح»؛ نمونه، ج ۴، ص ۲۷۴ - ۲۷۵.
[۱۷۳]     مجمع الفائده، ج ۶، ص ۳۰۸؛ عمدة القارى، ج ۱۸، ص ۱۱۱.
[۱۷۴]     التبيان، ج ۲، ص ۱۵۸؛ الدرالمنثور، ج ۱، ص ۲۱۴.
[۱۷۵]     التبيان، ج ۲، ص ۱۵۸؛ فقه القرآن، ج ۱، ص ۲۹۷؛ اعانة الطالبين، ج ۲، ص ۳۶۳.
[۱۷۶]     الكشاف، ج ۱، ص ۲۴۱؛ تفسير نسفى، ج ۱، ص ۹۶؛ الصافى، ج ۱، ص ۲۳۲.
[۱۷۷]     جواهرالكلام، ج ۲۱، ص ۳۲۹ - ۳۳۰.
[۱۷۸]     نمونه، ج ۲، ص ۲۰.
[۱۷۹]     مجمع الزوايد، ج ۶، ص ۲۴۳.
[۱۸۰]     تفسير قمى، ج ۲، ص ۳۲۱؛ الصافى، ج ۶، ص ۵۱۹.
[۱۸۱]     الكامل، ج ۲، ص ۲۴۷؛ الكامل، ج ۳، ص ۲۴۳؛ جواهرالكلام، ج ۲۱، ص ۳۲۹ - ۳۳۰.
[۱۸۲]     احكام القرآن، جصاص، ج ۳، ص ۵۳۵؛ شرايع الاسلام، ج ۱، ص ۲۵۶.



جعبه ابزار