• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

جعفر بن ابی‌طالب در شأن نزول خام

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



جعفر بن ابى طالب:از شهداى صدر اسلام

ابوعبداللّه [۱]     جعفر بن ابى طالب بن عبدالمطلب از بنى هاشم از قريش، پسرعموى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و برادر حضرت على عليه السلام بود.[۲]     مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم نخستين زن هاشمى بود كه با يك مرد هاشمى يعنى ابوطالب، سيد قريش ازدواج كرد [۳]     و به ترتيب ۴ پسر به نام هاى طالب، عقيل، جعفر و حضرت على عليه السلام به دنيا آورد كه فاصله زمانى ميان هريك ۱۰ سال بود.[۴]     او دو يا سه خواهر به نامهاى ام هانى (فاخته)، جمانه و ريطه داشت.[۵]    
با توجه به اينكه جعفربن ابى طالب ۱۰ سال از حضرت على عليه السلام بزرگ تر بود [۶]     و از آنجا كه حضرت على عليه السلام ۳۰ سال پس از عام الفيل (۵۷۰ م) يعنى در سال ۶۰۰ ميلادى متولد شده است، بنابراين مى توان گفت كه جعفر ۲۰ سال پس از عام الفيل و در حدود سال ۵۹۰ ميلادى در مكه به دنيا آمده است.[۷]    
هنگامى كه در مكه خشكسالى شد و ابوطالب عيالوار دچار مضيقه مالى گرديد به پيشنهاد حضرت رسول صلى الله عليه و آله عباس بن عبدالمطلب نزد برادرش ابوطالب رفت و جعفر را به همراه خود به خانه اش برد و او را كفالت كرد [۸]    ؛ ولى به نقل ابن شهر آشوب كفالت جعفر برعهده حمزه بود.[۹]     جعفر همچنان نزد عمويش ماند تا اينكه با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام آورد و از وى بى نياز گرديد.[۱۰]     جعفر در جاهليت به پرهيز و دورى جستن از ميگسارى، دروغ، زنا و بت پرستى متمايز بود. بعدها پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى و براى اين صفات از جعفر تشكر كرد.[۱۱]    
جعفر جزو مسلمانان نخستين است و در حالى كه سنش كمتر از ۲۰ سال بود اسلام آورد.[۱۲]     براساس روايتى او در همان سال نخست بعثت و تنها يك روز يا كمتر، پس از برادرش على عليه السلام مسلمان شد.[۱۳]     نقل شده است كه ابوطالب وقتى ديد حضرت على عليه السلام در سمت راست پيامبر صلى الله عليه و آله به نماز ايستاده، از جعفر خواست تا در سمت چپ پيامبر صلى الله عليه و آله بايستد و نماز بگزارد و او نيز چنين كرد كه اين نخستين نماز جماعتى بود كه در اسلام برپا گرديد.[۱۴]    
براساس گزارش هاى متفاوت جعفر بن ابى طالب سومين نفر از مردان [۱۵]     يا بيست و ششمين [۱۶]     يا سى و دومين نفر [۱۷]     يا اجمالاً جزو آن عده بود كه پيش از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله وارد خانه ارقم بن ابى ارقم شود [۱۸]     مسلمان شد. بدين ترتيب جعفر بن ابى طالب و همسرش اسماء بنت عميس جزو نخستين گروندگان به اسلام بودند.[۱۹]    
پس از علنى شدن دعوت اسلام و بر اثر افزايش فشار و شكنجه كفار قريش بر مسلمانان، پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان توصيه كرد از مكه خارج شوند و نزد حاكم حبشه بروند. پس از اين توصيه جعفر بن ابى طالب در سال پنجم بعثت [۲۰]     همراه با همسرش اسماء بنت عميس [۲۱]     در رأس گروهى از مسلمانان [۲۲]     بالغ بر ۷۰ تا ۱۰۰ نفر به اختلاف روايات به سوى حبشه حركت كرد.[۲۳]     پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه جعفر بن ابى طالب به عنوان امير و سرپرست تمام مسلمانان مهاجر به حبشه [۲۴]     نامه اى براى نجاشى پادشاه آن سرزمين نوشت كه در آن ضمن دعوت وى به اسلام از او خواست تا به اوضاع جعفر بن ابى طالب و ديگر مسلمانان مهاجر و پناه برده به وى رسيدگى كند.[۲۵]    
وقتى كفار قريش از مهاجرت مسلمانان مطلع شدند، عمرو بن عاص را كه با نجاشى روابط دوستى داشت به همراه عمارة بن وليد و به روايتى عبدالله بن مسعود مخزومى و با هدايايى نزد فرمانرواى حبشه فرستادند تا شايد بتوانند مسلمانان مهاجر را به مكه بازگردانند.[۲۶]    
هرچند فرستادگان قريش نزد نجاشى بسيار تلاش كردند، جعفر كه سخنگوى مسلمانان بود، در جلسات مناظره به خوبى مواضع و ديدگاه اسلام را بيان كرد تا جايى كه نجاشى و اسقف هايش را متقاعد ساخت و فرستادگان قريش ناگزير بدون نتيجه به مكه بازگشتند.[۲۷]     بنا بر برخى گزارش ها نجاشى پس از دريافت نامه پيامبر صلى الله عليه و آله و شنيدن سخنان جعفر بن ابى طالب شهادتين را به زبان جارى كرد و مسلمان شد.[۲۸]    
پس از مهاجرت مسلمانان به مدينه جعفر همچنان در حبشه ماند، از اين رو به نظر مى رسد حبشه به عنوان پايگاهى فرعى تا زمانى كه حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه تثبيت نشده بود اهميت داشت. جايگاه و شأن جعفر بن ابى طالب چنان والا و ارجمند بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سال ورودش به مدينه در غياب جعفر ميان او و معاذ بن جبل انصارى پيمان برادرى بست [۲۹]     و با آنكه در نبرد بدر در سال دوم هجرى حضور نداشت از غنايم آن سهمى براى او در نظر گرفت.[۳۰]     جعفر در سال هفتم ميمونه را براى پيامبر صلى الله عليه و آله خواستگارى كرد.[۳۱]    
در اواخر سال ششم هجرى پيامبر صلى الله عليه و آله سفيرش عمرو بن اميه ضمرى را نزد نجاشى فرستاد و از وى خواست تا زمينه بازگشت مسلمانان را فراهم كند. نجاشى نيز دو كشتى در اختيار جعفر و مسلمانان و گروهى از حبشيان مسلمان شده قرار داد و آنان را راهى مدينه كرد.[۳۲]     شمارى از مسيحيان حبشه نيز كه در پى اقدامات جعفر مشتاق ديدن پيامبر صلى الله عليه و آله شده بودند، همراه جعفر به مدينه آمدند. تعداد آنها را ۸،[۳۳]     ۳۲،[۳۴]     يا ۴۰[۳۵]     تن شمرده اند.
پس از غزوه خيبر، جعفر و همراهانش در محرم يا جمادى الاولى سال هفتم هجرى و پس از ۱۵ سال اقامت در حبشه به مدينه آمدند.[۳۶]     پيامبر صلى الله عليه و آله از ديدن جعفر بسيار شادمان شد و از وى به نيكى استقبال كرد و ميان دو چشمش را بوسيد و او را در آغوش گرفت و فرمود: «به خدا سوگند نمى دانم به كدام يك شادتر شوم؛ آمدن جعفر يا فتح خيبر»[۳۷]    ؛ آن گاه به جعفر نمازى آموخت كه به نماز جعفر طيار و نماز تسبيح شهرت يافت.[۳۸]    
پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار مسجد برايش منزلى در نظر گرفت [۳۹]     و بخشى از غنايم غزوه خيبر را به او و مهاجران همراهش عطا كرد.[۴۰]     پيامبر صلى الله عليه و آله پس از استقرار جعفر و همراهانش در مدينه در پاسخ به كسانى كه آنان را مهاجر نمى شمردند، آنان را صاحب دو هجرت (يكى به حبشه و ديگرى به مدينه) ناميد.[۴۱]     زمانى كه بحث نگهدارى امامه دختر حمزه سيدالشهدا مطرح شده بود جعفر نيز همچون على و زيدبن حارثه پيشقدم شد و پيامبر صلى الله عليه و آله اين امر را به او واگذاشت، چرا كه اسماء بنت عميس همسر جعفر خواهر سلمى بنت عميس و در نتيجه خاله امامه بود.[۴۲]    
در پى كشته شدن حارث بن عمير ازدى فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله نزد حاكم شهر شامى بصرا در سال هفتم هجرى به دست شرحبيل بن عمرو ازدى غسانى در روستاى موته،[۴۳]     پيامبر صلى الله عليه و آله سپاهى ۳۰۰۰ نفره تدارك ديد كه بعدها به سپاه امرا (غزوة الامراء) معروف شد و فرماندهى آن را برعهده سه تن از صحابه از جمله جعفر بن ابى طالب قرار داد.[۴۴]     بر اساس رواياتى متعدد، فرمانده نخست سپاه امرا جعفر بن ابى طالب بود.[۴۵]     بنا به روايت هاى ديگر او دومين فرمانده پس از زيد بن حارثه، پسرخوانده پيامبر صلى الله عليه و آله بود.[۴۶]    
سپاه اسلام از مدينه حركت كرد و به معان در مرز حجاز و شام رسيد [۴۷]     و در جمادى الاولى سال هشتم هجرى در روستاى موته در سرزمين بلقاء [۴۸]     به مصاف سپاه ۰۰۰ ۱۰۰ يا ۰۰۰ ۲۰۰ نفره روميان رفت.[۴۹]     جعفر بن ابى طالب در اين نبرد نابرابر از اسب سرخ موى خود پياده شد و آن را براى نخستين بار در دوره اسلامى پى كرد و آن گاه پياده جنگيد تا به شهادت رسيد.[۵۰]     روايات درباره چگونگى شهادت جعفر بن ابى طالب مختلف اند.[۵۱]     مورخان تعداد ضربه هاى شمشير و نيزه وارد شده بر او را ميان ۳۰ تا ۹۰ زخم شمرده اند.[۵۲]     برخى گزارش ها اشاره دارند كه سه فرمانده شهيد موته در يك قبر مدفون اند.[۵۳]    
در اين نبرد هر دو دست جعفر قطع شد؛ ولى با كمك بازوانش نگذاشت پرچم سپاه بر زمين بيفتد، از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود كه خداوند به جعفر به جاى دو دستش دو بال از ياقوت داده و با فرشتگان در بهشت به هرجا كه بخواهد پرواز مى كند [۵۴]    ، بر اين اساس جعفر را طيار [۵۵]     و ذوالجناحين خواندند.[۵۶]     برخى نيز علت اين القاب را دعاى پيامبر در پى بشارت جبرئيل به وجود ۴ خصلت (دورى از پرستش بت، شراب، زنا و دروغ) در جعفر دانسته اند.[۵۷]    
در همان روز شهادت جعفر، حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق وحى مطلع و بسيار غمگين گرديد و مردم مدينه را از واقعه موته و چگونگى كشته شدن سه سردار سپاه از جمله جعفر بن ابى طالب آگاه كرد و برايشان آمرزش طلبيد؛ آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه بسيار غمگين بود به منزل جعفر رفت و همسرش اسماء بنت عميس را از شهادت جعفر خبردار كرد و پس از نوازش فرزندان وى در حالى كه گريان بود راهى خانه خود شد و گريستن حضرت زهرا را در سوگ شهادت جعفر ستود [۵۸]     و از او خواست تا سه روز غذاى خانه جعفر را آماده كند. اين عمل بعدها به عنوان سنتى در ميان هاشميان ماند.[۵۹]    
از بازگشت جعفر يك سال نگذشته بود كه به شهادت رسيد. او هنگام شهادت ۳۹[۶۰]     و به روايتى حدود ۴۰ سال [۶۱]     و بنابر مشهورترين روايات حدود ۴۱ سال سن داشت.[۶۲]     برخى از مورخان اشتباها سن جعفر طيار را به هنگام شهادت ۲۵[۶۳]    ، ۳۳ يا ۳۴ سال دانسته اند [۶۴]     كه با داده هاى تاريخى پيشين سازگارى ندارد. در سوگ جعفر بن ابى طالب افزون بر همسرش اسماء بنت عميس [۶۵]     دو تن از شعراى برجسته انصارى چون حسان بن ثابت [۶۶]     و كعب بن مالك [۶۷]     شعر سرودند.
جعفر خطيبى توانا و مردى شجاع، قهرمان، سخاوتمند، بردبار و متواضع و داراى عقل و درايت و هوشى سرشار و اراده اى راسخ و شخصيتى نافذ، با هيبت و وقار و سردارى آشنا به فنون و اصول جنگ و آگاه به مسائل دينى و با گذشت و فصيح و خوش خلق بود [۶۸]     و به القابى چون «السيد الشهيد» و مردى عاليمقام و عالى شأن [۶۹]     معروف بود.
مورخان فضايل و مناقب متعددى براى جعفر بيان كرده و احاديث زيادى در شأن و مقام وى كه بعضا از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، نقل كرده اند تا حدى كه وى را از برترين مسلمانان در بخشش و كرم دانسته اند.[۷۰]     پيامبر صلى الله عليه و آله به جعفر بن ابى طالب كه به مستمندان و فقيران بسيار رسيدگى مى كرد و با آن ها نشست و خدمت مى كرد و اموالش را ميان آنان پخش مى كرد، لقب «ابوالمساكين» (پدر بينوايان) اعطا كرد.[۷۱]    
او در صورت و سيرت شبيه ترين افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله بود.[۷۲]     براساس رواياتى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده جعفر از بهترين مردم بوده [۷۳]     و با پيامبر صلى الله عليه و آله از يك طينت و سرشت و از يك درخت آفريده شده است.[۷۴]     پيامبر صلى الله عليه و آله در وصف جعفربن ابى طالب او را از حواريان [۷۵]     و نقبا يا نجبا [۷۶]     و از عترت نبوى [۷۷]     و از سابقين در اسلام [۷۸]     دانسته است.
ارادت و علاقه مندى حضرت على عليه السلام به برادرش جعفر بن ابى طالب تا حدى بود كه هيچ گاه خواسته هاى عبداللّه بن جعفر آن گاه كه آن حضرت را به جان جعفر قسم مى داد، رد نمى كرد.[۷۹]     آن حضرت با عنايت خاص به فرزندان جعفر، دختر خود زينب را به ازدواج عبداللّه درآورد.[۸۰]    
مباهات اميرمؤمنان به آن حضرت در نامه اش به معاويه [۸۱]     و نيز امام حسين در سخنانش خطاب به كوفيان در روز عاشورا [۸۲]     همچنين امام سجاد ابتداى سخنانش در مقابل يزيد [۸۳]    ، همگى از عظمت جايگاه جعفر نزد اهل بيت و مسلمانان حكايت دارند.
جعفربن ابى طالب سه فرزند به نام هاى عبداللّه و محمد و عون يا ۸ فرزند از اسماء بنت عميس داشت كه همگى در حبشه متولد شدند.[۸۴]     عبداللّه بن جعفر از نخستين مسلمانانى بود كه در حبشه به دنيا آمد [۸۵]     و نسل جعفر از او باقى ماند.[۸۶]     همه پسران جعفر در نبردهاى جمل، نهروان و صفين در دوره خلافت اميرمؤمنان عليه السلام شركت كردند. محمد و عون در نبرد صفين [۸۷]     يا كربلا [۸۸]     به شهادت رسيدند. بلاذرى شهادت آن ها را در جريان فتح پارس و در شهر شوشتر نادرست دانسته است.[۸۹]    
مزار جعفر طيار و ساير شهداى موته در اردن و منطقه اى است كه امروزه به آن مزار گويند و اخيراً بر روى بقعه جعفر گنبد و بارگاهى ساخته شده است.[۹۰]     گويند: الظاهر بيبرس، چهارمين سلطان مماليك مصر (م. ۶۷۶ ق.) مزار جعفر بن ابى طالب را بازسازى كرد و اوقاف بسيارى به آن اختصاص داد.[۹۱]     امروزه در جنوب شهر دزفول بقعه اى به نام محمد بن جعفر طيار قرار دارد كه زيارتگاه مردم است.[۹۲]    
جعفر در شأن نزول:

از آنجا كه جعفر در اوايل دوره مكى اسلام آورد، شايد بتوان كليه آيات قرآنى مكى را كه در مدح مؤمنان است بر جعفر قابل تطبيق دانست، هرچند راويان، در تفسير اين آيات روايتى نقل نكرده باشند. مفسران نخستين در تفسير آيات هجرت و آياتى كه به روابط مسلمانان با مسيحيان مى پردازند از جعفر سخن گفته اند:
۱. ابن عباس روايت مى كند كه آيه ۴۱ نحل «والَّذينَ هاجَروا فِى اللّهِ مِن بَعدِ ما ظُـلِموا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنيا حَسَنَةً ولاََجرُ الأخِرَةِ اَكبَرُ لَو كانوا يَعلَمون»(نحل: ۴۱) درباره جعفر و على و عبدالله بن عقيل نازل شده است [۹۳]     كه در راه خدا ستم ديدند و هجرت كردند و جايگاه خوبى خواهند داشت و پاداش آن ها در آخرت بيشتر است.
۲. بر اساس گفته ابن عباس آيه ۱۰ سوره زمر«واَرضُ اللّهِ وسِعَةٌ اِنَّما يُوَفَّى الصّـبِرونَ اَجرَهُم بِغَيرِ حِساب»(زمر: ۱۰) در شأن جعفر و مهاجران حبشه نازل شده كه در راه خدا از خانه خدا و ديار خود كوچيدند و در زمان سختى صبر كردند و اكنون خداوند به آنان وعده پاداشى كامل و بى شمار مى دهد.[۹۴]    
۳. در پى هجرت مسلمانان به حبشه نمايندگان قريش با متهم ساختن مسلمانان به بدگويى از خدايان، نجاشى نظر اسلام را در اين باره از مسلمانان مهاجر جويا شد.[۹۵]     بنا به روايت ابن عباس پس از درخواست نجاشى، جعفر آياتى از سوره مريم را درباره حضرت عيسى عليه السلام و مادرش مريم عليهماالسلامقرائت كرد و نجاشى و راهبان مسيحى دربار را به گريه آورد. بنابر نظر برخى مفسران آيات ۸۲ - ۸۶ مائده «ولَتَجِدَنَّ اَقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذينَ ءامَنُوا الَّذينَ قالوا اِنّا نَصـرى...»(مائده: ۸۲ – ۸۶) در وصف آنان نازل شد و پيامبر را از آنان مطلع كرد. در اين آيات گفته شده: كسانى كه خود را مسيحى مى خوانند مهربان ترين مردم به مؤمنان هستند و با شنيدن آيات الهى گريان شده، ايمان مى آورند.[۹۶]    
۴. بنا به روايت واحدى قريش پس از شكست بدر در سال دوم هجرى تصميم گرفتند انتقام كشتگان بدر را از مهاجران حبشه بگيرند، از اين رو نمايندگان خود را نزد نجاشى فرستادند؛ اما با غلبه جعفر بر فرستادگان قريش، نجاشى به مسلمانان امان داد و آنان را حزب ابراهيم خواند. نمايندگان قريش با اعتراض به سخن نجاشى خود را حزب ابراهيم دانستند؛ اما نجاشى به سخن آنان اعتنايى نكرد و آنان را با هدايايشان بازگرداند. قرآن كريم در آيه ۶۸ آل عمران«اِنَّ اَولَى النّاسِ بِاِبرهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ وهـذا النَّبِىُّ والَّذينَ ءامَنوا واللّهُ وَلِىُّ المُؤمِنين» (آل عمران : ۶۸)ميان دو گروه داورى كرد و به ايمان و درستى عقيده جعفر و ديگر مهاجران گواهى داد.[۹۷]     اين در حالى است كه منابع تاريخى مهاجرت به حبشه را حدود ۱۰ سال پيش از نبرد بدر دانسته اند.[۹۸]    
جعفر در ديگر روايات تفسيرى:

در روايات فراوان تفسيرى نام جعفر همراه با حمزه، امام على و گاه عقيل، حارث بن عبدالمطلب و خديجه و... آمده است تا با تطبيق برخى آيات يا بخشى از آن ها بر اين عده كه غالبا بنى هاشمى هستند، تصويرى روشن از ايمان و جايگاه آنان در آخرت ارائه كنند. غالب اين روايات در منابع شيعى و نيز در شواهد التنزيل حسكانى و به نقل از ابن عباس آمده اند:
۱. بر اساس روايتى از ابن عباس، آيه ۱۳ بقره «واِذا قيلَ لَهُم ءامِنوا كَما ءامَنَ النّاسُ قالوا اَنُؤمِنُ كَما ءامَنَ السُّفَهاءُ اَلا اِنَّهُم هُمُ السُّفَهاءُ ولـكِن لايَعلَمون»(بقره: ۱۳) در مورد افرادى چون على و جعفر و حمزه و سلمان نازل شده است كه اينان را در برابر بى خردان، الگوى افراد باايمان معرفى مى كند.[۹۹]    
۲. از ابن عباس روايت شده است كه آيه ۱۵ حجرات «اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ ثُمَّ لَم يَرتابوا وجـهَدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم فى سَبيلِ اللّهِ اُولـئِكَ هُمُ الصّـدِقون»(حجرات: ۱۵) در شأن على و حمزه و جعفر نازل شده است كه در آن خداوند مؤمنان راستين را تنها چنين كسانى مى داند كه بى هيچ شكى به خدا و فرستاده او ايمان آورده اند و با مال و جان خود در راه خدا مى كوشند.[۱۰۰]    
۳. از ابن عباس روايت شده كه مراد از متقون در آيه ۳۴ انفال«... اِن اَولِياؤُهُ اِلاَّ المُتَّقونَ...»(انفال: ۳۴) على و حمزه و جعفر و عقيل است.[۱۰۱]     در اين آيه سخن از سرپرستى و اداره مسجدالحرام است كه ضمن توبيخ مشركان، آنان را اهل اين كار نمى داند و پرهيزگارانى چون على و جعفر را داراى صلاحيت براى سرپرستى آن مى داند.
۴. روايت شده است كه آيه ۱۹ توبه «اَجَعَلتُم سِقايَةَ الحاجِّ وعِمارَةَ المَسجِدِ الحَرامِ كَمَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ وجـهَدَ فى سَبيلِ اللّهِ لا يَستَوونَ عِندَاللّهِ»(توبه: ۱۹) درباره مؤمنانى چون على، حمزه و جعفر نازل شده است كه به خداوند و قيامت ايمان داشته و در راه خدا جهاد كرده اند. خداوند اينان را با شيبه و عباس قياس ناپذير مى داند كه به پرده دارى كعبه يا پذيرايى حاجيان فخر مى كردند.[۱۰۲]    
۵. به روايت از ابن عباس، مراد از زندگان در آيه ۲۲ فاطر«وما يَستَوِى الاَحياءُ ولاَ الاَموتُ اِنَ اللّهَ يُسمِعُ مَن يَشاءُ وما اَنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِى القُبور» (فاطر: ۲۲)على، حمزه، جعفر، حسن، حسين، فاطمه و خديجه و مراد از اموات كفار مكه اند.[۱۰۳]     در اين آيه خداوند از يكسان نبودن زنده و مرده سخن گفته است.
۶. در شأن نزول آيه ۵۴ انعام «واِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِـٔيـتِنا فَقُل سَلـمٌ عَلَيكُم كَتَبَ رَبُّكُم عَلى نَفسِهِ الرَّحمَةَ»(انعام: ۵۴) روايات مختلفى ذكر شده اند و از جعفر در كنار كسانى چون على بن ابى طالب و حمزه نام مى برند [۱۰۴]     كه به نشانه هاى خداوندى ايمان داشته اند و پيامبر از جانب خدا مأمور بوده است كه به آنان درود گويد و به رحمت پروردگار نويد دهد.
۷. در روايتى از ابوهريره آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على و حمزه و جعفر و عقيل را از مصاديق آيه ۶۲ يونس «اَلا اِنَّ اَولِياءَ اللّهِ لا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون»(یونس: ۶۲) دانسته است كه از اولياى خدا بوده، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.[۱۰۵]    
۸. به روايت امام باقر عليه السلام ، على عليه السلام و حمزه و جعفر و عبيدة بن حارث همپيمان شده بودند تا در راه خدا و رسولش وفادار بمانند. هنگامى كه حمزه و جعفر و عبيدة بن حارث به شهادت رسيدند و على عليه السلام باقى ماند آيه ۲۳ احزاب«مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عـهَدُوا اللّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ ومِنهُم مَن يَنتَظِرُ وما بَدَّلوا تَبديلا»(احزاب: ۲۳) نازل شد.[۱۰۶]     اين آيه از جعفر به نام رادمردى مؤمن ياد مى كند كه درست و استوار، بر سر پيمان خود با خداوند، تا سر جان ايستاد و از پيمان خود روى نپيچيد.
۹. براساس روايتى از ابن عباس آيات ۴ - ۶ محمّد «... والَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ فَلَن يُضِلَّ اَعمــلَهُم • ...»(محمد: ۴ – ۶) در بيان اجر و مقام حمزه و جعفر نزد خداوند است. در اين آيات آمده است كه خداوند پاداش كسانى را كه در راه او كشته شده اند تباه نمى كند و آنان را هدايت مى كند و به بهروزى مى رساند و در بهشتى درمى آورد كه برايشان وصف كرده است، آيه ۱۱ همين سوره: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ مَولَى الَّذينَ ءامَنوا» نيز در مورد على، حمزه و جعفر است [۱۰۷]     كه آنان را از مؤمنان معرفى كرده و فرموده است كه خداوند ولى و ياريگر آنان است.
۱۰. ابن عباس آيه ۲۵ بقره «وبَشِّرِ الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ اَنَّ لَهُم جَنّـتٍ تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ كُلَّما رُزِقوا مِنها مِن ثَمَرَةٍ رِزقـًا قالوا هـذَا الَّذى رُزِقنا مِن قَبلُ واُتوا بِهِ مُتَشـبِهـًا ولَهُم فيها اَزوجٌ مُطَهَّرَةٌ وهُم فيها خــلِدون»(بقره: ۲۵) را از آياتى مى داند كه فقط درباره پيامبر و اهل بيت او نازل شده و كسى در اين فضيلت با آنان شريك نيست. بنابراين روايت، پيامبر به مؤمنان صاحب عمل صالح از جمله على، حمزه، جعفر و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب بشارت مى دهد و اينان هرگاه ميوه هاى بهشتى دريافت مى كنند مى گويند: اين همان است كه پيش تر در دنيا دريافت كرده ايم و اين گروه در بهشت، جاودانه اند.[۱۰۸]    
۱۱. به نقل از ابن عباس مقصود از شهدا در آيه ۱۹ حديد «... والشُّهَداءُ عِندَ رَبِّهِم لَهُم اَجرُهُم ونورُهُم ...»(حدید: ۱۹) على، جعفر و حمزه است كه نزد پروردگار خود مأجورند.[۱۰۹]    
۱۲. در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است كه منظور از شهدا در آيه ۶۹ نساء «ومَن يُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولـئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصِّدّيقِينَ والشُّهَداءِ والصّــلِحينَ وحَسُنَ اُولـئِكَ رَفيقا»(نساء: ۶۹) جعفر و حمزه اند كه خداوند نعمت را بر آن ها تمام كرده و رفيقان خوبى براى كسانى هستند كه از خداوند اطاعت مى كنند.[۱۱۰]    
۱۳. مفسران در آيه ۴۶ اعراف «وعَلَى الاَعرافِ رِجالٌ يَعرِفونَ كُلاًّ بِسيمَاهُم»(اعراف: ۴۶) بسيار دور از هم سخن گفته اند. طبق روايتى كه از ابن عباس نقل شده است، مصداق رجال در اين آيه حمزه، على، عباس و جعفرند كه در روز جزا بر جايگاه هاى اهل بهشت اشراف دارند و اين نشان از بلندى مرتبه آنان دارد.[۱۱۱]    
۱۴. از ابن عباس نقل شده است كه آيه ۴۷ حجر «ونَزَعنا ما فى صُدورِهِم مِن غِلٍّ اِخونـًا عَلى سُرُرٍ مُتَقـبِلين»(حجر: ۴۷) درباره على، حمزه، جعفر، عقيل، ابوذر، سلمان، عمار، مقداد و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است. با توجه به آيات قبل و بعد، اينان پرهيزگارانى هستند كه با درود الهى به بهشت فراخوانده مى شوند و در بهشت برادرانه و رودررو از نعمت هاى الهى برخوردارند و رنج و گزندى در آنجا به آنان نمى رسد و نه از آنجا رانده نمى شوند.[۱۱۲]    
۱۵. از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه آيه ۴۰ حجّ «اَلَّذينَ اُخرِجوا مِن دِيـرِهِم بِغَيرِ حَقٍّ اِلاّ اَن يَقولوا رَبُّنَا اللّهُ»(حج: ۴۰) درباره على، حمزه و جعفر نازل شده است [۱۱۳]     كه تنها به جرم پايبندى در ايمان به پروردگار از خانه و كاشانه خويش رانده شده اند. خداوند در آيه قبل، به اين مؤمنان ستمديده اجازه جهاد داده است و در اين آيه وعده مى دهد كه ياريگرشان باشد كه دين او را يارى داده اند.
۱۶. از ابن عباس روايت شده است كه آيه ۶۱ قصص :«اَفَمَن وَعَدنـهُ وَعدًا حَسَنـًا فَهُوَ لـقيهِ كَمَن مَتَّعنـهُ مَتـعَ الحَيوةِ الدُّنيا ثُمَّ هُوَ يَومَ القِيـمَةِ مِنَ المُحضَرين»(قصص: ۶۱) درباره حمزه، جعفر و على عليه السلام نازل شده است. خداوند در اين آيه متاع زندگى دنيا را كم ارزش تر از وعده نيكوى آخرت دانسته است.[۱۱۴]    
۱۷. منظور از اهل ايمان و عمل صالح در آيه ۲۱ جاثيه «اَم حَسِبَ الَّذينَ اجتَرَحوا السَّيِّـٔتِ اَن نَجعَلَهُم كالَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ» (جاثیه: ۲۱)طبق روايت ابن عباس، پيامبر و على و حمزه و جعفر و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام است و در مقابل، بنى اميه اهل ارتكاب بدى ها شمرده شده اند.[۱۱۵]    
۱۸. در روايتى از ابن عباس آمده است كه آيه ۱۷ طور«اِنَّ المُتَّقينَ فى جَنّـتٍ ونَعيم»(طور: ۱۷) در شأن على، حمزه، جعفر و فاطمه عليهم السلام نازل شده است. اين آيه و چند بخش پس از آن به بيان پاداش پرهيزگاران در سراى ديگر مى پردازند كه دلشاد از داده هاى خداوندى در كنار يكديگر در بهشت برخوردار و در سايه توجه الهى از كيفر دوزخ در امان اند.[۱۱۶]    
۱۹. ابن عباس در روايتى آيات ۲۲ - ۲۸ مطفّفين «اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعيم • ... • عَينـًا يَشرَبُ بِهَا المُقَرَّبون»(مطففین: ۲۲ – ۲۸) را كه در وصف نعمت هاى بهشتى وعده داده شده به نيكان اند در شأن على، فاطمه، جعفر و حمزه و... دانسته است.[۱۱۷]    
۲۰. نقل شده است كه جعفر بن ابى طالب از مصاديق ياوران [۱۱۸]     خداست كه در آيه ۱۴ صفّ «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كونوا اَنصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَ لِلحَواريّينَ مَن اَنصارى اِلَى اللّهِ فَاَيَّدنَا الَّذينَ ءامَنوا عَلى عَدُوِّهِم فَاَصبَحوا ظـهِرين»(صف: ۱۴) از آنان سخن رفته است.[۱۱۹]     طبق اين روايت، جعفر عليه السلام از مؤمنانى است كه دعوت الهى را پاسخ گفتند و به آنان بشارت داده شده كه همچون حواريان عيسى عليه السلام به تأييد و حمايت خداوند پشت گرم خواهند بود.
۲۱. براساس روايت انس بن مالك از رسول خدا مقصود از آيات ۳۸ - ۳۹ عبس «وُجوهٌ يَومَئذٍ مُسفِرَه• ضاحِكَةٌ مُستَبشِرَه»عبس: ۳۸ – ۳۹) پيامبر، على، حمزه، جعفر، حسن، حسين و فاطمه است كه با چهره هايى درخشان چون خورشيد در محشر از قبرهاى خود برمى خيزند و خندان و شادان اند.[۱۲۰]    
۲۲. سدّى، ابوصالح و ابن شهاب به نقل از ابن عباس مقصود از مؤمنين در آيه ۹ اسراء «ويُبَشِّرُ المُؤمِنينَ ...» (اسراء: ۹)را جعفر، على، عقيل، حمزه و ... دانسته اند [۱۲۱]     كه به سبب انجام كارهاى نيك به آن ها اجر بزرگ بشارت داده شده است.
منابع

اسباب النزول، الواحدى (م. ۴۶۸ ق.)، به كوشش كمال بسيونى، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۱ ق؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. ۴۶۳ ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵ ق؛ اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. ۶۳۰ ق.)، به كوشش على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵ ق؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. ۸۵۲ ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۵ق؛ اعيان الشيعه، سيدمحسن الامين (م. ۱۳۷۱ ق.)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دارالتعارف؛ انساب الاشراف، البلاذرى (م. ۲۷۹ ق.)، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۷ ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. ۱۱۱۰ ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۰۳ ق؛ البدء والتاريخ، المقدسى (م. ۳۵۵ ق.)، بيروت، دارصادر، افست، ۱۹۰۳ م؛ البداية والنهايه، ابن كثير (م. ۷۷۴ ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۰۸ ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م. ۱۱۰۷ ق.)، قم، البعثة، ۱۴۱۵ ق؛ تأويل الآيات الظاهره، سيد شرف الدين على الحسينى الاستر آبادى (م. ۹۶۵ ق.)، به كوشش استاد ولى، قم، نشر اسلامى، ۱۴۰۹ ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير، الذهبى (م. ۷۴۸ ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، ۱۴۱۰ ق؛ تاريخ الامم والملوك، الطبرى (م. ۳۱۰ ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تاريخ خليفة بن خياط، خليفة بن خياط العصقرى (م. ۲۴۰ ق.)، به كوشش سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۴ ق؛ التاريخ الصغير، البخارى (م. ۲۵۶ ق.)، به كوشش محمود ابراهيم، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ ق؛ التاريخ الكبير، البخارى (م. ۲۵۶ ق.)، بيروت، دارالفكر، ۱۴۰۷ ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. ۵۷۱ ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۵ ق؛ تاريخ اليعقوبى، احمد بن يعقوب (م. ۲۹۲ ق.)، بيروت، دارصادر، ۱۴۱۵ ق؛ التبيان، الطوسى (م. ۴۶۰ ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ التبيين فى انساب القرشيين، عبداللّه بن قدامة، به كوشش محمد فايف، بيروت، عالم الكتب، ۱۴۰۸ ق؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م. ۷۲۶ ق.)، المكتبة المرتضويه؛ تفسير الحبرى، حسين بن حكم الحبرى (م. ۲۸۶ ق.)، به كوشش حسينى، بيروت، آل البيت لاحياءالتراث، ۱۴۰۸ ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. ۳۲۰ ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير فرات الكوفى، الفرات الكوفى (م. ۳۰۷ ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۷۴ ش؛ تفسير القمى، القمى (م. ۳۰۷ ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، ۱۴۰۴ ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى (م. ۱۱۲۵ ق.)، به كوشش درگاهى، تهران، وزارت ارشاد، ۱۴۱۱ ق؛ تفسير مبهمات القرآن، بلنسى (م. ۷۸۲ ق.)، به كوشش حنيف قاسمى، بيروت، دارالغرب الاسلامى، ۱۴۱۱ ق؛ تفسير منهج الصادقين، فتح الله كاشانى (م. ۹۸۸ ق.)، تهران، كتابفروشى محمد علمى، ۱۳۳۶ ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. ۳۱۰ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۱۲ ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. ۶۷۱ ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۰۵ ق؛ الجواهر السنيه، الحر العاملى (م. ۱۱۰۴ ق.)، قم، مكتبة المفيد، ۱۳۸۴ ق؛ الحدائق الناضره، يوسف البحرانى (م. ۱۱۸۶ ق.)، به كوشش آخوندى، قم، نشر اسلامى، ۱۳۶۳ ش؛ حلية الاولياء، ابونعيم الاصفهانى (م. ۴۳۰ ق.)، به كوشش مصطفى، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۱۸ ق؛ الخصال، الصدوق (م. ۳۸۱ ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، ۱۴۱۶ ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. ۹۱۱ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۳۶۵ ق؛ الدرالنظيم، ابن حاتم العاملى (م. ۶۶۴۰ ق.)، قم، النشر الاسلامى؛ ديار شهر ياران (آثار و بناهاى تاريخى خوزستان)، احمد اقتدارى، تهران، نشر اشاره، ۱۳۷۵ ش؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. ۵۵۴ ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، ۱۳۷۵ ش؛ زبده التفاسير، فتح الله الكاشانى (م. ۹۸۸ ق.)، قم، المعارف الاسلامى، ۱۴۲۳ ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. ۴۵۸ ق.)، بيروت، دارالفكر؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. ۲۱۳ ق.)، قم، مصطفوى سير اعلام النبلاء، الذهبى (م. ۷۴۸ ق.)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرسالة، ۱۴۱۳ ق؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م. ۶۵۶ ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربية، ۱۳۷۸ ق؛ شواهد التنزيل، الحاكم الحسكانى (م. ۵۰۶ ق.)، به كوشش محمودى، تهران، وزارت ارشاد، ۱۴۱۱ ق؛ صبح الاعشى، احمد بن على القلقشندى (م. ۸۲۱ ق.)، مصر، وزارة الثقافة والارشاد القومى، ۱۳۸۳ ق؛ صفة الصفوه، ابى الفرج الجوزى (م. ۵۷۹ ق.)، بيروت، دارالجيل، ۱۴۱۲ ق؛ الطبقات، خليفة بن خياط (م. ۲۴۰ ق.)، به كوشش سهيل زكّار، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۴ ق؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. ۲۳۰ ق.)، بيروت، دار صادر؛ العروة الوثقى، سيد محمد كاظم يزدى (م. ۱۳۳۷ ق.)، قم، النشر الاسلامى، ۱۴۲۰ ق؛ علل الشرايع، الصدوق (م. ۳۸۱ ق.)، به كوشش بحرالعلوم، نجف، مكتبة الحيدرى، ۱۳۸۵ ق؛ عمدة الطالب، ابن عنبه (م. ۸۲۸ ق.)، به كوشش محمد حسن، نجف، حيدرية، ۱۳۸۰ ق؛ عيون الحكم والمواعظ، على بن محمد الليثى (م. قرن ۶)، به كوشش حسنى، قم، دارالحديث، ۱۳۷۶ ش؛ الكافى، الكلينى (م. ۳۲۹ ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ۱۳۷۵ ش؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. ۶۳۰ ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۳۸۵ ق؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. ۵۲۰ ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، ۱۳۶۱ ش؛ الكشف والبيان، الثعلبى (م. ۴۲۷ ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۲۲ ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. ۹۷۵ ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، ۱۴۱۳ ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. ۵۴۸ ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ ق؛ المحبّر، ابن حبيب (م. ۲۴۵ ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالآفاق الجديده؛ مروج الذهب، المسعودى (م. ۳۴۶ ق.)، به كوشش مفيد محمد، بيروت، دارالكتب العلميه؛ المعارف، ابن قتيبة (م. ۲۷۶ ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، ۱۳۷۳ ش؛ معالم التنزيل، البغوى (م. ۵۱۰ ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۲۰ ق؛ معجم البلدان، ياقوت الحموى (م. ۶۲۶ ق.)، بيروت، دارصادر، ۱۹۹۵ م؛ معرفة الصحابه، ابونعيم اصفهانى (م. ۴۳۰ ق.)، به كوشش محمد حسن و مسعد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية، ۱۴۲۲ ق؛ المغازى، الواقدى (م. ۲۰۷ ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، ۱۴۰۹ ق؛ المنهاج (مجله)، بيروت، الغدير؛ مقاتل الطالبيين، ابوالفرج الاصفهانى (م. ۳۵۶ ق.)، به كوشش مظفر، قم، دارالكتاب، ۱۳۸۵ ق؛ المقنع، الصدوق (م. ۳۸۱ ق.)، قم، مؤسسة الامام الهادى عليه السلام ، ۱۴۱۵ ق؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م. ۵۸۸ ق.)، به كوشش يوسف البقاعى، بيروت، دارالاضواء، ۱۴۱۲ ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. ۱۴۰۲ ق.)، بيروت، اعلمى، ۱۳۹۳ ق؛ ميقات حج (فصلنامه)، تهران، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت؛ نهاية الارب، احمد بن عبدالوهاب النويرى (م. ۷۳۳ ق.)، قاهرة، وزارة الثقافة والارشاد القومى، ۱۴۱۲ ق؛ الوافى بالوفيات، الصفدى (م. ۷۶۴ ق.)، به كوشش احمد الارنؤوط و تركى مصطفى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ۱۴۲۰ ق.

[۱۲۲]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴؛ الطبقات، خليفه، ص ۳۰؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۷.
[۱۲۳]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۱؛ سير اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۰۶؛ الاصابه، ج ۱، ص ۵۹۲.
[۱۲۴]     المحبر، ص ۴۵۷؛ مقاتل الطالبيين، ص ۴.
[۱۲۵]     المعارف، ص ۱۲۰؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۹۴؛ مقاتل الطالبيين، ص ۳؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۲.
[۱۲۶]     الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۵۱؛ المعارف، ص ۱۲۰؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۹۴.
[۱۲۷]     الاستيعاب، ج ۱، ص ۳۱۳.
[۱۲۸]     الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۱؛ معرفة الصحابه، ج ۱، ص ۴۲۶.
[۱۲۹]     السيرة النبويه، ج ۱، ص ۲۶۳؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۱۳؛ التبيين، ص ۱۲۲.
[۱۳۰]     مناقب، ج ۲، ص ۲۰۵.
[۱۳۱]     السيرة النبويه، ج ۱، ص ۲۶۳؛ تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۱۳.
[۱۳۲]     تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۲۶.
[۱۳۳]     البدء والتاريخ، ج ۵، ص ۹۹.
[۱۳۴]     مقاتل الطالبيين، ص ۸ ؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۱.
[۱۳۵]     تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۲۵ - ۱۲۶؛ مناقب، ج ۲، ص ۲۶؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۱.
[۱۳۶]     تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۲۵؛ المناقب، ج ۱، ص ۷۰؛ سير اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۱۶.
[۱۳۷]     الاصابه، ج ۱، ص ۵۹۲.
[۱۳۸]     اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۲؛ سير اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۱۶؛ الاصابه، ج ۱، ص ۵۹۲.
[۱۳۹]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴.
[۱۴۰]     السيره النبويه، ج ۱، ص ۲۷۵؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۸۰ - ۲۸۱؛ مقاتل الطالبيين، ص ۸ .
[۱۴۱]     الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۲۰۳؛ مجمع البيان، ج ۳، ص ۳۶۰؛ روض الجنان، ج ۷، ص ۱۰۶.
[۱۴۲]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴؛ التاريخ الصغير، ج ۱، ص ۲۸؛ مقاتل الطالبيين، ص ۱۱.
[۱۴۳]     السيرة النبويه، ج ۱، ص ۳۴۵؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴؛ التاريخ الصغير، ج ۱، ص ۲۸؛ التاريخ الصغير، ج ۱، ص ۳۰.
[۱۴۴]     مجمع البيان، ج ۳، ص ۳۶۰ - ۳۶۱؛ روض الجنان، ج ۷، ص ۱۰۶؛ تفسير قرطبى، ج ۷، ص ۱۳۶.
[۱۴۵]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴؛ البدء والتاريخ، ج ۵، ص ۹۹؛ التبيين، ص ۱۱۳ - ۱۱۴.
[۱۴۶]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۶۵۲ - ۶۵۳ ؛ صبح الاعشى، ج ۶ ، ص ۳۷۹.
[۱۴۷]     حلية الاولياء، ج ۱، ص ۱۱۴؛ تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۲۲؛ نهاية الارب، ج ۱۶، ص ۲۴۷ - ۲۴۹.
[۱۴۸]     السيرة النبويه، ج ۱، ص ۳۳۷ - ۳۳۸؛ تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۲۱ - ۱۲۳؛ صفة الصفوه، ج ۱، ص ۲۱۵ - ۲۱۸.
[۱۴۹]     تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۶۵۲ - ۶۵۳؛ صفة الصفوه، ج ۱، ص ۲۱۵ - ۲۱۸؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۲۵۸ - ۲۵۹.
[۱۵۰]     السيرة النبويه، ج ۲، ص ۵۰۵؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۵۸۴؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۵؛ سير اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۱۳؛ الاصابه، ج ۱، ص ۵۹۲.
[۱۵۱]     المغازى، ج ۱، ص ۱۵۳؛ تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۲۷.
[۱۵۲]     الاستيعاب، ج ۴، ص ۱۹۱۶؛ مجمع البيان، ج ۹، ص ۱۹۱؛ مناقب، ج ۱، ص ۲۰۷.
[۱۵۳]     الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۲۰۷ - ۲۰۸؛ المحبّر، ص ۷۶؛ تاريخ طبرى، ج ۳، ص ۳۰.
[۱۵۴]     اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۵۵؛ الاصابه، ج ۱، ص ۴۰۴.
[۱۵۵]     جامع البيان، ج ۷، ص ۳، ۷.
[۱۵۶]     تفسير بغوى، ج ۳، ص ۳۸۶؛ مجمع البيان، ج ۷، ص ۴۰۳.
[۱۵۷]     المغازى، ج ۲، ص ۶۸۳ ؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۲۰۷ - ۲۰۸؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴ - ۳۵.
[۱۵۸]     المغازى، ج ۲، ص ۶۸۳؛ السيرة النبويه، ج ۲، ص ۳۵۹؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۵.
[۱۵۹]     المقنع، ص ۱۳۹ - ۱۴۰؛ بحارالانوار، ج ۸۸، ص ۱۹۳؛ العروة الوثقى، ج ۳، ص ۴۰۳ - ۴۰۴.
[۱۶۰]     المعارف، ص ۲۰۵؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۹؛ الاستيعاب، ج ۱، ص ۲۴۲؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۴۲.
[۱۶۱]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۵؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۴۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۰۶؛ تاريخ الاسلام، ج ۲، ص ۴۳۱.
[۱۶۲]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۱۰۶؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۸۰ - ۲۸۱؛ التاريخ الكبير، ج ۱، ص ۱۸۵؛ المعارف، ص ۲۰۵.
[۱۶۳]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۵؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۴۸؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۱۵۹ - ۱۶۰؛ المحبّر، ص ۷۰ - ۷۱؛ سير اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۱۳ - ۲۱۴.
[۱۶۴]     شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۶۱ ؛ نهاية الارب، ج ۱۷، ص ۲۷۷.
[۱۶۵]     المغازى، ج ۲، ص ۷۵۵ - ۷۵۶؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۴۶؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۶۵ .
[۱۶۶]     السيرة النبويه، ج ۲، ص ۳۸۳ - ۳۸۸؛ تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۶۵ ؛ مقاتل الطالبيين، ص ۹.
[۱۶۷]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۱۵؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۶؛ تاريخ خليفه، ص ۴۰؛ المحبّر، ص ۱۲۳.
[۱۶۸]     معجم البلدان، ج ۴، ص ۵۷۱؛ تاريخ الاسلام، ج ۲، ص ۴۸۰ - ۴۸۱.
[۱۶۹]     معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۲۰.
[۱۷۰]     السيره النبويه، ج ۴، ص ۱۶ - ۱۷؛ السيره النبويه، ج ۲، ص ۳۷۳؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۵۳۰؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۹؛ تاريخ خليفه، ص ۴۰ - ۴۱.
[۱۷۱]     المغازى، ج ۲، ص ۷۵۶ - ۷۶۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۵۳۰؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۷؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۹؛ تاريخ خليفه، ص ۴۰ - ۴۱.
[۱۷۲]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۲۰؛ المغازى، ص ۴۹۲؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۸.
[۱۷۳]     المغازى، ج ۲، ص ۷۶۱؛ المعارف، ص ۲۰۵؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۴۳.
[۱۷۴]     عمده الطالب، ص ۵۳؛ اعيان الشيعه، ج ۴، ص ۱۱۹؛ ميقات، ش ۱۲، ص ۱۰۴ - ۱۱۰، «با ياران پيامبرص در مدينه».
[۱۷۵]     المغازى، ج ۲، ص ۷۶۲ – ۷۶۳؛ المغازى، ج ۲، ص ۷۶۷؛ السيرة النبويه، ج ۴، ص ۲۰؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۸.
[۱۷۶]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۲۰؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۸؛ معرفة الصحابه، ج ۱، ص ۴۲۶.
[۱۷۷]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۲۰؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۸؛ التاريخ الكبير، ج ۱، ص ۱۸۶.
[۱۷۸]     الجواهر السنيه، ص ۲۲۰؛ علل الشرايع، ج ۲، ص ۵۵۸.
[۱۷۹]     المغازى، ج ۲، ص ۷۶۳؛ المغازى، ج ۲، ص ۷۶۶؛ السيرة النبويه، ج ۴، ص ۲۲؛ المحبّر، ص ۲۹۲ - ۲۹۳.
[۱۸۰]     تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۶۶؛ تذكرة الفقهاء، ج ۱، ص ۵۹؛ الحدائق، ج ۴، ص ۱۶۰.
[۱۸۱]     البداية و النهايه، ج ۴، ص ۲۵۶.
[۱۸۲]     انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۸.
[۱۸۳]     مقاتل الطالبيين، ص ۸ ؛ الاستيعاب، ج ۱، ص ۲۴۵؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۴.
[۱۸۴]     تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۳۵.
[۱۸۵]     تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۳۵؛ السيرة النبويه، ج ۲، ص ۳۷۸؛ مقاتل الطالبيين، ص ۸.
[۱۸۶]     المعارف، ص ۱۳۷؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۲۶۰؛ البداية و النهايه، ابن كثير، ج ۴، ص ۲۹۸؛ البداية و النهايه، ابن كثير، ج ۱، ص ۹۸ – ۹۹؛ البداية و النهايه، ابن كثير، ج ۱، ص ۲۹۵؛ البداية و النهايه، ابن كثير، ج ۱، ص ۳۲۳.
[۱۸۷]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۲۶ - ۲۹؛ تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۲۹؛ تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۲۵۳.
[۱۸۸]     السيرة النبويه، ج ۴، ص ۲۷ - ۲۸؛ البداية والنهايه، ج ۴، ص ۲۹۸.
[۱۸۹]     التبيين، ص ۱۱۵؛ حلية الاولياء، ج ۱، ص ۱۱۴.
[۱۹۰]     سير اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۰۶.
[۱۹۱]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۴۱؛ الاستيعاب، ج ۱، ص ۲۴۴؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۲.
[۱۹۲]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۴۱؛ مقاتل الطالبيين، ص ۳؛ معرفة الصحابه، ج ۱، ص ۴۲۶ - ۴۲۸.
[۱۹۳]     السنن الكبرى، ج ۸، ص ۶؛ انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۸؛ الاستيعاب، ج ۱، ص ۳۱۳.
[۱۹۴]     شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۷۲.
[۱۹۵]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۶؛ مقاتل الطالبيين، ص ۱۰؛ الخصال، ص ۲۱؛ الخصال، ص ۲۰۴.
[۱۹۶]     المحبّر، ص ۴۷۴.
[۱۹۷]     تاريخ دمشق، ج ۷۲، ص ۱۲۷؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۳؛ الوافى، ج ۱۱، ص ۷۱؛ الاصابه، ج ۱، ص ۵۹۲.
[۱۹۸]     كنزالعمال، ج ۵، ص ۵۷۹؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۲.
[۱۹۹]     تاريخ الاسلام، ج ۲، ص ۴۳۱؛ المغازى، ص ۴۹۲؛ الاصابه، ج ۱، ص ۵۹۲.
[۲۰۰]     اسدالغابه، ج ۱، ص ۵۴۴؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۵، ص ۷۳؛ سير اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۰۸.
[۲۰۱]     انساب الاشراف، ج ۲، ص ۴۱۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۸، ص ۴۶۵.
[۲۰۲]     عيون الحكم، ص ۱۶۷.
[۲۰۳]     الارشاد، ج ۲، ص ۹۷؛ الدرالنظيم، ص ۵۵۲.
[۲۰۴]     بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۳۸.
[۲۰۵]     مقاتل الطالبيين، ص ۱۱؛ التبيين، ص ۱۱۶ - ۱۲۰؛ عمدة الطالب، ص ۵۴.
[۲۰۶]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴؛ المحبر، ص ۱۰۷ - ۱۰۸؛ التاريخ الصغير، ج ۱، ص ۲۸.
[۲۰۷]     الطبقات، ابن سعد، ج ۴، ص ۳۴.
[۲۰۸]     انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۹.
[۲۰۹]     انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۹؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۸ ، ص ۲۸۰ - ۲۸۱؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۲۸.
[۲۱۰]     انساب الاشراف، ج ۲، ص ۲۹۹.
[۲۱۱]     المنهاج، ش ۴، ص ۲۳۲ - ۲۳۴، «موته عراقة الماضى و روح ذى الجناحين».
[۲۱۲]     المنهاج، ش ۴، ص ۲۳۸ - ۲۳۹، «موته عراقة الماضى و روح ذى الجناحين».
[۲۱۳]     ديار شهرياران، ج ۱، ص ۳۱۶ - ۳۲۰.
[۲۱۴]     شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۴۳۱.
[۲۱۵]     تفسير بغوى، ج ۳، ص ۸۰؛ كشف الاسرار، ج ۸، ص ۳۸۷؛ تفسير قرطبى، ج ۱۵، ص ۱۰۷.
[۲۱۶]     تفسير قمى، ج ۱، ص ۱۷۶ - ۱۷۷؛ مجمع البيان، ج ۳، ص ۳۶۰ - ۳۶۱.
[۲۱۷]     اسباب النزول، ص ۲۰۵؛ تاريخ طبرى، ج ۷، ص ۳؛ تفسير قرطبى، ج ۶، ص ۲۵۵.
[۲۱۸]     اسباب النزول، ص ۱۰۸ - ۱۱۱.
[۲۱۹]     الطبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۲۰۳ - ۲۰۴؛ مجمع البيان، ج ۳، ص ۳۶۰ - ۳۶۱.
[۲۲۰]     شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۹۳.
[۲۲۱]     شواهد التنزيل، ج ۲، ص ۲۵۹.
[۲۲۲]     شواهد التنزيل ، ج ۱، ص ۲۸۳.
[۲۲۳]     الكافى، ج ۸، ص ۲۰۳؛ تفسير قمى، ج ۱، ص ۲۸۴؛ الميزان، ج ۹، ص ۲۱۶.
[۲۲۴]     شواهد التنزيل، ج ۲، ص ۱۵۴؛ البرهان، ج ۴، ص ۵۴۴؛ تأويل الآيات، ص ۴۷۰.
[۲۲۵]     مجمع البيان، ج ۴، ص ۴۷۶؛ شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۲۶۱؛ تفسير فرات الكوفى، ص ۱۳۴.
[۲۲۶]     شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۳۵۴.
[۲۲۷]     مجمع البيان، ج ۵، ص ۱۲۲؛ التبيان، ج ۸، ص ۳۲۹؛ التبيان، ج ۵، ص ۳۱۸؛ تفسير قمى، ج ۲، ص ۱۸۸ - ۱۸۹.
[۲۲۸]     شواهد التنزيل، ج ۲، ص ۲۴۳ - ۲۴۴.
[۲۲۹]     تفسير فرات الكوفى، ص ۵۳؛ تفسير الحبرى، ص ۲۳۵؛ شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۹۶.
[۲۳۰]     مناقب، ج ۳، ص ۱۰۸.
[۲۳۱]     روض الجنان، ج ۱، ص ۸۷؛ تفسير فرات الكوفى، ص ۱۱۳؛ شواهدالتنزيل، ج ۱، ص ۱۹۶.
[۲۳۲]     مجمع البيان، ج ۴، ص ۶۵۲؛ تفسير قرطبى، ج ۷، ص ۲۱۲؛ تفسير ثعلبى، ج ۴، ص ۲۳۶.
[۲۳۳]     شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۴۱۳؛ البرهان، ج ۳، ص ۳۷۴؛ تأويل الآيات، ص ۲۵۳.
[۲۳۴]     الكافى، ج ۸، ص ۳۳۸؛ شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۵۲۱؛ تفسير قمى، ج ۲، ص ۸۴؛ تفسير فرات الكوفى، ص ۲۷۳.
[۲۳۵]     شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۵۶۴.
[۲۳۶]     شواهد التنزيل، ج ۲، ص ۲۳۹؛ البرهان، ج ۵، ص ۲۹؛ كنزالدقائق، ج ۱۲، ص ۱۵۵.
[۲۳۷]     شواهد التنزيل، ج ۲، ص ۲۶۹؛ زبدة التفاسير، ج ۶، ص ۴۹۰.
[۲۳۸]     مناقب، ج ۳، ص ۲۶۸.
[۲۳۹]     تفسير قرطبى، ج ۱۹، ص ۸۹؛ الدرالمنثور، ج ۶، ص ۲۱۴؛ البرهان، ج ۵، ص ۳۶۹.
[۲۴۰]     شواهد التنزيل، ج ۲، ص ۴۲۳؛ منهج الصادقين، ج ۱۰، ص ۱۵۷.
[۲۴۱]     بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۱۷.



جعبه ابزار