• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حرف تاء مفردات

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف






تَبر: (بر وزن فلس و فرس) هلاک شدن، نابود گشتن.
وَ کُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْاَمْثالَ وَ کُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِیراً فرقان: ۳۹ برای همه مثلها را زدیم و همه را نابود کردیم نابود کردن کامل.
نا گفته نماند: راغب تبر را متعدی گفته و گوید: «تَبَرَهُ‌ و تَبَّرَهُ‌» هر دو بیک معنی است، قاموس نیز چنین گفته است. ولی در اقرب الموارد «تَبَرَ» از باب نصر ینصر و علم یعلم، لازم و بمعنی هلاک شدن و «تَبَّرَ» از باب تفعیل متعدی و بمعنی هلاک کردن آمده است.
وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ اِلَّا تَباراً نوح: ۲۸، تبار اسم مصدر و بمعنی هلاکت است، و ظالمان را جز نابودی میافزای. اِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ‌ اعراف: ۱۳۹، حقّا آنچه اینان در آنند نابود شونده است.
اگر ثلاثی و مزید فیه این کلمه هر دو متعدی باشند لازم است بگوئیم تفعیل در اینجا از برای تکثیر است‌ وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً اسراء:
۷، بهر چه غالب شدند بطور کامل نابودش کنند.


تبع: تبع و اتّباع بمعنی پیروی است. خواه بطور معنوی و اطاعت باشد مثل‌ فَمَنْ‌ تَبِعَ‌ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‌ بقره: ۳۸، هر که از هدایت من پیروی کند برای آنها خوفی نیست و محزون نمیشوند و خواه بطور محسوس و دنبال کردن نحو فَاَتْبَعَهُمْ‌ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ‌ یونس:
۹۰، فرعون و لشگریانش آنها را تعقیب کردند و از پی آنها رفتند.
ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ‌ ما اَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا اَذیً‌ بقره: ۲۶۲، سپس در پی چیزی را که انفاق کرده‌اند منّتی یا اذیتی قرار نمیدهند اَ لَمْ نُهْلِکِ الْاَوَّلِینَ ثُمَ‌ نُتْبِعُهُمُ‌ الْآخِرِینَ‌ مرسلات: ۱۷، آیا پیشینیان را نابود نکردیم سپس دیگران را از پی ایشان میبریم. و با آیه‌ فَاَتْبَعَهُمْ‌ فِرْعَوْنُ...
دیدیم که باب افعال بمعنی پیروی و دنبال کردن و هم پیرو قرار دادن است.
وَ اتَّبَعْتُ‌ مِلَّةَ آبائِی‌ یوسف:
۳۸، از دین پدرانم پیروی کردم.
تبع: بر وزن فرس بمعنی تابع‌ است واحد و جمع در آن یکسان میباشد (قاموس) «اِنَّا کُنَّا لَکُمْ‌ تَبَعاً» ابراهیم: ۲۱، ما بشما تابع بودیم.
تبیع (بر وزن شریف) را ناصر و کمک گفته‌اند و این از آن جهت است که کمک در پی یاری و کار آدمی میباشد «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ‌ تَبِیعاً» اسراء: ۶۹، سپس بر ما بسبب آن عذاب یاری و تابعی نیابید. که از پی شما آمده و از ما باز خواست کند.
متتابع: پی در پی. «فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ‌ مُتَتابِعَیْنِ‌» نساء: ۹۲.
تُبَّع‌: «اَ هُمْ خَیْرٌ اَمْ قَوْمُ‌ تُبَّعٍ‌ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» دخان: ۳۷، «وَ اَصْحابُ الْاَیْکَةِ وَ قَوْمُ‌ تُبَّعٍ‌ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ» ق: ۱۴.
این کلمه که فقط دو بار در قرآن مجید آمده، گفته‌اند: لقب پادشاهان یمن است چنانکه فرعون لقب شاهان مصر، قیصر لقب شاهان روم و کسری لقب پادشاهان ایران بود.
راغب گوید: علّت این تسمیه آنست که شاهان تبّع در سیاست و زمامداری تابع یکدیگر بوده و از یک نقشه پیروی میکرده‌اند و گویند:
تبّع پادشاهی است که ملّت از وی پیروی نماید.
طبرسی علّت این تسمیه را کثرت پیروان دانسته و قول راغب را بطور احتمال آورده است.
قرآن مجید در نابود شدن قوم تبّع صریح است ولی از خود تبّع ساکت است. در مجمع البیان از سهل بن سعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده که فرمود: تبّع را فحش نگوئید که او اسلام آورده، ولید بن صبیح از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل کرده که: تبّع بطایفه اوس و خزرج گفت در همین جا باشید تا این پیامبر بیاید و اگر او را درک میکردم در خدمتش بودم و با او بپا میخواستم. در تفسیر برهان نیز چند حدیث در همین مضمون منقول است. در کمال الدین صدوق ره ص۱۶۹ باب ۱۱ سه حدیث در مدح تبّع آمده از جمله از ابن عباس که گفت کار تبّع بر شما مشتبه نشود او مسلم بود.
احتمال میرود که او یکی از پیامبران باشد چون از وی ذمّی نشده و شاید «قوم تبّع» مثل «قوم نوح» و «قوم ابراهیم» باشد که هر دو پیامبرند نه مثل «قوم فرعون» که مبغوض و ملعون است.


تحت: زیر. مقابل فوق.
لَاَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ‌ تَحْتِ‌ اَرْجُلِهِمْ...» مائده: ۶۶، هر آینه روزی میخوردند از بالای سرشان و از زیر قدمهایشان.
از تحت گاهی بطور کنایه نکاح اراده شده است مثل‌ «... امْرَاَتَ نُوحٍ وَ امْرَاَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ‌ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا...» تحریم: ۱۰: زن نوح و زن لوط در نکاح دو نفر از بندگان ما بودند.
«لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ‌ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ...» آل عمران: ۱۵، نا گفته نماند در حدود چهل بار در تعریف بهشت، «تَجْرِی مِنْ‌ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ» ذکر شده: بهشت یا بهشت‌هائیکه نهرها از زیر آنها روان است. و در بادی امر بنظر میاید که این نهرها دیده نمیشوند زیرا از زیر جنّات روانند و اگر از زیر درختان روان بودند تماشائی و قابل استفاده میبودند.
باید دانست اصل «جنّ» بمعنی پوشیدن چیز و مخفی کردن آن است. جنین را از آن، جنین گویند که شکم مادر او را پوشیده است. و آن بمعنای مفعول است.
«فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ» انعام: ۷۶ یعنی شب او را پوشید، دیوانه را چون عقلش پوشیده شده مجنون گویند، قلب را چون در میان بدن از انظار پوشیده است جنان گفته‌اند، سپر را چون در حین جنگ شخص را میپوشاند مجن و مجنّة گویند.
جنّت هر باغی است که درختان آن روی زمین را بپوشاند (مفردات).
علی هذا، باغ و چمن و بستان را جنّت گوئیم که درختان و علفهای آن روی زمین را مستور نموده است و جنّت گفتن باعتبار روئیدنیهاست نه زمین، در این صورت معنی‌ «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ‌ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ» این است: درختان و روئیدنیهائیکه نهرها از زیر آنها روانند و اگر گفتیم: بهشت‌هائیکه نهرها از زیر آن روانند مراد این مطلب است.


تراب: خاک. «اَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ‌ تُرابٍ‌...» کهف: ۳۷، آیا کافر شدی بکسیکه تو را از خاک مخصوص آفرید.
در اینجا چند آیه را بررسی میکنیم:
۱- «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ‌ تُرابٍ‌ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ...» فاطر: ۱۱ و در قرآن مجید شش بار خلقت انسان از تراب مذکور است و همه بلفظ نکره آمده یعنی از خاکی بخصوص.
و هشت بار نیز کلمه «طین» آمده و همه نکره، یعنی از گل بخصوص مثل‌ «وَ بَدَاَ خَلْقَ الْاِنْسانِ مِنْ طِینٍ» سجده: ۷، سه دفعه هم «حماء» آمده باز نکره یعنی از لجن سیاه و بد بوی بخصوص‌ «اِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَاٍ مَسْنُونٍ» حجر:
۲۸، راجع بتوضیح این آیات به «آدم» رجوع شود.
۲- «وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ‌ اَتْرابٌ‌» ص: ۵۲ کلمه اتراب سه بار در صفت حوریان بهشتی آمده است‌ «فَجَعَلْناهُنَّ اَبْکاراً عُرُباً اَتْراباً» واقعه: ۳۷، «... حَدائِقَ وَ اَعْناباً وَ کَواعِبَ‌ اَتْراباً» نباء: ۳۳.
ترب (بر وزن حبر) بمعنی همسال است که در یک زمان بدنیا آمده باشند بر خلاف دو قلو که در بطن واحد از مادر واحد متولد میشوند و آنها را توامان گویند در اقرب الموارد هست: «التِّرْبُ‌ من ولد معک و اکثر ما یستعمل فی المؤنث یقال: هذه‌ تِرْبُ‌ فلانة اذا کانت علی سنّها: » ترب کسی است که با تو بدنیا آمده و بیشتر در مؤنث بکار میرود گویند این دختر، ترب فلان دختر است در صورتیکه همسال باشند.
و در مادّه «تام» آمده: توام از تمام حیوان آنست که با دیگری در یکدفعه بدنیا آید دو فرد باشند یا بیشتر. «اتامت المرئة وضعت اثنین فی بطن».
گویند: دو همسال را از آن ترب گفته‌اند که با هم خاکبازی میکنند که اصل ترب بمعنی خاک است.
بنظر میاید: حوریان بهشتی با همدیگر همسال و هم قد نیستند بلکه مراد تناسب آنها با شوهرانشان است یعنی حوریان از حیث زیبائی، قدّ، قامت، حسن منظر و...
با شوهران خود همسال و برابراند ۳: «... یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ اَوْ مِسْکِیناً ذا مَتْرَبَةٍ» بلد: ۱۶ متربه چنانکه در مجمع آمده بمعنی احتیاج شدید است که گویا فقیر از شدّت فقر بتراب چسبیده است، یعنی: یتیمی که دارای قرابت و مسکینی که شدیدا محتاج و بخاک افتاده است.
۴: «فَلْیَنْظُرِ الْاِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ، خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ‌» طارق: ۷ راغب گوید:
ترائب دنده‌های سینه است و واحد آن تریبه است. مجمع البیان در ذیل اللغة گوید: ترائب اطراف سینه و مفرد آن تریبه است و در المعنی در ضمن نقل چند قول از عطا نقل کرده صلب مرد و ترائب زن، زیرا که فرزند از دو آب بوجود میآید و در آخر فرموده: مشهور در کلام عرب، تَرَائِب‌ استخوانهای سینه و بالای آنهاست. و همین طور است در صحاح و قاموس و اقرب الموارد، در قاموس معانی دیگر نیز احتمال داده است.
زمخشری نیز آنرا استخوانهای سینه گفته و مثل عطا صلب مرد و ترائب زن گفته است. بیضاوی نیز مثل عطا و زمخشری گفته و در ذیل قول خود مطلب دیگری آورده است.
صلب، در لغت هر چیز سخت و محکم و نفوذ ناپذیر است در نهج- البلاغة در صفت مؤمن آمده‌
«نَفْسُهُ اَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ».
حکمت: ۳۳۳ نفس مؤمن از سنگ سختر است و در اصطلاح بمهره‌های پشت و مجاری نطفه مرد گفته شده‌ وَ حَلائِلُ اَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ اَصْلابِکُمْ‌ نساء:
۲۳.
ناگفته نماند: قول عطا و زمخشری و بیضاوی که صلب را از مرد و ترائب را از زن گرفته‌اند بکلّی باطل و بی اساس است و در آیه شریفه نطفه زن مطرح نیست.
زیرا در آیه ما قبل میگوید: انسان از آب جهنده که از میان صلب و ترائب بیرون میاید آفریده شده است. آب جهنده‌ (ماءٍ دافِقٍ) فقط از مرد است نه زن وانگهی.
مقاربت، فقط سبب نزول نطفه مرد است و ربطی بنطفه زن ندارد.
نطفه زن در حدود پنج روز پس از قاعدگی از تخمدان جدا شده و وارد لوله زهدان میگردد و در حدود پنج و شش روز در آنجا زنده می‌ماند اگر در عرض این مدت مقاربت اتفاق افتاد یکی از سلّولّهای نطفه مرد (اسپرماتوزئید) وارد نطفه زن (اوول) میگردد و رشد آن شروع میشود، انزال زن و لذّت او در حین مقاربت راجع بانزال نطفه او نیست بر خلاف مرد.
و خلاصه: آیه شریفه راجع بنطفه مرد است و صلب و ترائب را باید در وجود مرد جستجو نمود. و آنکه مثل ابن کثیر و غیره در باره ترائب زن صحبت و نقل اقوال کرده‌اند از خود آیه غفلت نموده‌اند و گرنه از زن صحبتی بمیان نمیاوردند.
احتمال قوی در آیه شریفه آنست که مراد از صلب، قسمت آخر ستون فقرات مرد مقابل استخوانهای عانه و مراد از ترائب استخوانهای عانه و خاصره باشد در تفسیر پرتوی از قرآن میگوید: مجرای منی از بیضه امتداد یافته و از راه مجرای معیّنی که در امتداد کشاله ران است بطرف داخل شکم میرود و بطرف مثانه که در پشت استخوان عانه است بر میگردد و در زیر مثانه از میان پروستات (غدّه ایست که در محل خروج ادار قرار دارد و مجرای ناقل منی از وسط آن عبور میکند) رد شده وارد مجرای ادرار میشود قسمتی از این مجرا که داخل شکم است اطرافش حلقه استخوانی است که در جلو استخوان عانه و در طرفین و عقب استخوان خاصره و در پشت، ستون مهره و استخوان خارجی میباشد (تمام شد) علی هذا مقصود از صلب قسمت آخر ستون مهره و از ترائب استخوانهای دیگر است که منی از میان آنها گذشته وارد مجرای ادرار میشود و این است معنای‌ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ‌.
اگر گویند: تمام لغت نویسان و مفسّرین ترائب را استخوانهای سینه و دنده‌ها و نحو آن معنی کرده‌اند و در مجمع البیان و غیره از اشعار عرب شاهد آورده که تریب استخوان سینه است مثلا در صحّاح هست «اَشْرَفَ ثَدْیَاهَا عَلَی- التَّرِیبِ‌» یعنی پستانهایش بر سینه مشرف است در این صورت چگونه ممکن است ترائب را استخوانهای عانه و خاصره بدانیم؟! ! گوئیم: تَرِیبَه‌ و تَرَائِب‌ در اصل لغت بمعنی استخوان سینه نیست و معنای اوّلی (تراب) در آن معتبر است و استخوانهای سینه را از آنجهت ترائب گفته‌اند که مثل خاک بسهولت حرکت میکنند طبرسی فرموده: چون استخوانهای سینه مانند خاک بآسانی حرکت میکنند از آنجهت ترائب گفته‌اند.
در این صورت چه مانعی دارد که بگوئیم استخوانهای عانه و خاصره را از جهت نرم بودن و خاک مانند بودن تریبه گفته‌اند. اگر مفسّران گذشته در این عصر بوده و مجرای طبیعی منی را میدانستند، ترائب را استخوانهای عانه و خاصره معنی میکردند.
در پرتوی از قرآن گوید:
ترائب که جمع تریبه است در اصل لغت بمعنای چیز نرم و نفوذ پذیر...
و خاک مانند است. این عبارت مبالغه آمیز است زیرا مادّه اوّلی که تراب است بمعنی خاک میباشد اگر مطلب آنطور بود امثال صحاح و قاموس مینوشتند. که تراب بمعنی نرمی است و خاک را از جهت نرم بودن تراب گویند. حال آنکه چنین ننوشته‌اند.


ترف: تَرَفُّه‌ یعنی توسّع در نعمت (مفردات) ترف یعنی نعمت ابنِ عَرَفَه گفته‌ مُتْرَف‌ کسی است که بسر خود گذاشته شده آنچه بخواهد میکند و از وی جلوگیری نمیشود مجمع البیان ذیل آیه ۱۶: اسراء.
بنا بر این مترف بمعنی ثروتمند است، یعنی کسیکه باو نعمت زیاد داده شده و آن در صورت عدم ایمان سبب طغیان و سرکشی است‌ اِنَّ الْاِنْسانَ لَیَطْغی‌ اَنْ رَآهُ اسْتَغْنی‌ علق: ۶، و از موارد استعمال آن در قرآن مجید بدست میاید که ثروتمند و قدرتمند سرکش مراد است و شاید بهمین جهت است که مجمع البیان آنرا در آیه‌ اِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ‌ مُتْرَفِینَ‌ واقعه: ۴۵، ممتنع از اداء واجبات گفته است.
وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ اَتْرَفْناهُمْ‌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا مؤمنون:
۳۳، ملاقات آخرت را تکذیب کرده و در دنیا آنها را مرفّه و صاحب نعمت کردیم‌ وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما اُتْرِفُوا فِیهِ وَ کانُوا مُجْرِمِینَ‌ هود: ۱۱۶، ستمکاران بآنچه در آن وسعت یافته بودند برگشتند و گناهکاران بودند. وَ ما اَرْسَلْنا فِی- قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ اِلَّا قالَ‌ مُتْرَفُوها اِنَّا بِما اُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ‌ سباء: ۳۴، در هیچ شهری انذار کننده‌ای نفرستادیم مگر آنکه ثروتمندان آن گفتند: ما بآنچه فرستاده شده‌اید کافریم.
از آیه شریفه بخوبی روشن میشود که در وهله اوّل طبقه سوّم، از انبیاء حمایت کرده‌اند زیرا انبیاء بحمایت آنها و غیره برخاسته‌اند و نیز ثروتمندان در مرحله اوّل بمبارزه برخاسته‌اند زیرا پیامبران از عیّاشی و خیره سری آنها جلوگیری کرده و بتعدیل و انصاف وادار می‌نمودند و آن بر خلاف میل خودکامگان بود.
نا گفته نماند: این مادّه در همه جای قرآن مجید در مقام ذمّ بکار رفته است.


ترک: واگذاشتن‌ لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ‌ الْوالِدانِ وَ الْاَقْرَبُونَ‌ نساء: ۷، برای مردان بهره‌ای است از آنچه پدر و مادر و نزدیکان واگذاشته‌اند.
ترک در ترک عمدی و غیر عمدی هر دو بکار میرود غیر عمدی مثل آیه فوق، و عمدی مثل‌ ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ اَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلی‌ اُصُولِها فَبِاِذْنِ اللَّهِ‌ حشر: ۵.
در آیه‌ وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ‌ صافّات: ۷۸، که در باره چند نفر از پیغمبران آمده مراد از آن نام نیک یا بقاء شریعت آنهاست و «تَرَکْنا» در باقی گذاردن بکار رفته است.
بنظر المیزان مراد از آن بقاء شریعت آنها است تا روز قیامت. چنانکه در وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ‌ شعراء: ۸۴، نیز آنطور گفته است.
مجمع البیان گوید: تَرَکْنا بمعنی ابقینا است. اقرب الموارد گفته:
«تَرَکَهُ‌: خَلَّاهُ... وَ اَبْقَاهُ» نا گفته نماند باقی گذاشتن با وا گذاشتن می‌سازد زیرا دست کشیدن از چیزی فی الواقع باقی گذاشتن آنست.


تِسع: و تِسْعَة: نه. وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی‌ تِسْعَ‌ آیاتٍ بَیِّناتٍ‌ اسراء:
۱۰۱، بموسی نه معجزه آشکار دادیم. اِنَّ هذا اَخِی لَهُ‌ تِسْعٌ‌ وَ تِسْعُونَ‌ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ ص۲۳: این برادر من است که نود و نه میش دارد و من فقط یک میش دارم در اینجا دو مطلب را بررسی میکنیم.
۱- آیات نه گانه حضرت موسی که معجزه‌های او بود. در دو مورد آمده است یکی سوره اسراء که فرموده: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی‌ تِسْعَ‌ آیاتٍ بَیِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِی اِسْرائِیلَ اِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ اِنِّی لَاَظُنُّکَ یا مُوسی‌ مَسْحُوراً. قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما اَنْزَلَ هؤُلاءِ اِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ بَصائِرَ وَ اِنِّی لَاَظُنُّکَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (۱۰۱- ۱۰۲).
و دیگری در سوره نمل آیه ۱۲- ۱۳ وَ اَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی‌ تِسْعِ‌ آیاتٍ اِلی‌ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ اِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ. فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ‌.
از این چهار آیه روشن میشود که تمام آیات نه گانه را فرعون و قوم او در مدت دعوت موسی از وی دیده و قبول نکرده‌اند. لذا در شمردن این معجزات سراغ معجزه‌هائی از قبیل شکافتن دریا، شکافتن سنگ و غیره که در صحرای سینا بعد از خروج از مصر اتفاق افتاده، نباید رفت، زیرا آنها را فرعون و فرعونیان ندیدند ولی در اینجا بعد از اشاره بآیات نه گانه، موسی بفرعون میگوید: میدانی که این آیات را پروردگار آسمانها و زمین فرستاده است. در سوره نمل پس از اشاره بآیات فرموده: چون آیات روشن ما آمد، گفتند: سحری است آشکار.
پس باید آیات نه گانه را قبل از خروج از مصر جستجو کرد. دو تا از این آیات، عصا و ید بیضاء است که قبلا بودند و در سوره اعراف آمده‌ وَ لَقَدْ اَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ‌...
وَ قالُوا مَهْما تَاْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ‌ ۱۳۰- ۱۳۳.
در این آیات نیز هفت معجزه‌ ذکر شده است خشکسالی، کمبود حاصل، طوفان، ملخ، قمّل، وزغها، و خون. این هفت آیه با عصا و ید بیضاء، مجموعا ۹ آیه است که در طول دعوت موسی در مصر واقع شده‌اند. و امّا معجزات دیگر که بعد از خروج از مصر اتفاق افتاد از آیات نه گانه ما نحن فیه خارج‌اند.
در تورات سفر خروج این آیات با تفاوت نقل شده است و‌هاکس در قاموس کتاب مقدّس آنها را ده تا شمرده است. ولی اعتماد بر قرآن مجید است که ۹ تا بیان میفرماید و‌هاکس امریکائی ده تا را از تورات جمع کرده و گرنه اشاره به ده یا نه بودن در تورات نیست بلکه هر یک از آنها در بابی ذکر شده است و از جمله‌ آتَیْنا مُوسی‌ تِسْعَ‌ آیاتٍ‌... فَسْئَلْ بَنِی- اِسْرائِیلَ‌ روشن میشود که یهود آن آیات را ۹ میدانستند و گرنه نمیفرمود: از بنی اسرائیل بپرس و شاید انشاء اللّه در «قمّل» این آیات را روشن و مفصّل نقل کنیم.
۲- وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً کهف: ۲۵ در غارشان سیصد سال بسر بردند و نه سال بر آن افزودند.
این آیه مدت خواب اصحاب کهف را بیان میکند و ظاهرش آنست که مدّت خوابشان سیصد و نه سال بوده است. بعضی‌ها فاعل‌ «ازْدَادُوا» را اهل کتاب گرفته و گفته‌اند:
مراد آنست که اصحاب کهف در آنجا سیصد سال ماندند ولی اهل کتاب ۹ سال بر آن افزوده‌اند.
در مجمع البیان فرموده: نقل است که یک نفر یهودی از علی (علیه‌السّلام) از مدت توقّف آنها سئوال کرد حضرت آنچه در قرآن است فرمود، یهودی گفت: ما در کتاب خود مییابیم که مدّتشان سیصد سال بوده امام (علیه‌السّلام) فرمود: آن بسالهای شمسی است و آنچه من گفتم بسال قمری است.
تفسیر المیزان سیصد سال را با قرینه اضافه شدن نه سال، شمسی‌ گرفته و فرماید: سیصد سال را اگر یکدفعه شمسی و یکدفعه قمری بگیریم تفاوت تقریبا ۹ سال میشود و فخر رازی را که این سخن را باور ندارد، ردّ کرده و گفته تفاوت از سه ماه کمتر است و در ذکر تعداد، اینگونه نسبتها بلا کلام شایع است.
نا گفته نماند اگر تفاوت سال شمسی و قمری را در حدود ۱۰ روز بدانیم، ۹ سال قمری در حدود سه هزار و صد و هشتاد و شش روز خواهد بود (۳۱۸۶ ۹• ۳۵۴) و این صد و هشتاد و شش روز که ۹ سال با آن تمام میشود در تفاوت سیصد سال شمسی و قمری نیست زیرا تفاوت آندو فقط سه هزار روز است (۳۰۰۰ ۱۰• ۳۰۰) و آن از ۹ سال در حدود شش ماه کمتر است و آنوقت‌ «وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» درست نخواهد بود وانگهی این حساب تقریبی است و الّا سال شمسی ۳۶۵ روز و ۶ ساعت و سال قمری ۳۵۴ روز و کسری است و تفاوت آندو در حدود ۱۱ روز است و آنوقت تفاوت سیصد سال تقریبا سه هزار و سیصد روز خواهد بود و آن در حدود چهار ماه از ۹ سال زیادتر است.
عقیده ما این است که آیه، مدّت توقّف آنها را سیصد و نه سال قمری که معمول بود، معیّن میکند و این نوع سخن گفتن تفنّن در عبارت است و روایتی که از امام (علیه‌السّلام) نقل شده اوّلا سندی ندارد و ثانیا قضیّه اصحاب کهف بعد از حضرت موسی است و ربطی به یهود ندارد که در مکالمه با امام (علیه‌السّلام) بگوید: ما در کتاب خود سیصد سال مییابیم و ایضا باید تحقیق کرد که در آنروز حساب شمسی در عربستان معمول بوده یا نه؟ و آیه ما بعد که میگوید قُلِ اللَّهُ اَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ‌ میفهماند که در مدّت آنها اختلاف وجود داشته است و قرآن بآنحضرت دستور میدهد بگو: مدّت آنها سیصد و نه سال است و خدا داناتر است و مدّت آنها را چنین بیان میکند.
گذشته از اینها اگر بگوئیم حساب شمسی و قمری در آیه بکار است باید تقدیر آیه چنین باشد «و لبثوا فی کهفهم ثلث مائة سنین بحساب الشمسی و ازدادوا تسعا بسنین القمری» و دلیلی بر این تقدیر نداریم و اگر حساب شمسی را بمیان نیاوریم چه اشکالی خواهد داشت؟


تعس: هلاکت. (قاموس) در مجمع گفته: آن لغزشی است که صاحبش قدرت برخاستن ندارد وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ اَضَلَّ اَعْمالَهُمْ‌ محمد: ۸، آنانکه کافر شدند هلاکت بر آنهاست و اعمالشان را گمراه کرد (اعمال گمراه شده بآنها نخواهد رسید و فایده‌ای نخواهد داشت).


تَفَث: چرک. اصل آن چرک ناخن و غیره است که لازم است از بدن زایل شود (مفردات).
ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ‌ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ‌ حجّ: ۲۹، اهل تفسیر، قضاء تفث را زایل نمودن آلودگی‌های بدن گفته‌اند که در ایّام احرام بوجود میاید از قبیل گرفتن ناخن، اصلاح مو، شستشو و غیره. در مجمع از زجّاج نقل شده که آن کنایه است از خروج از احرام. در المیزان نیز چنین اختیار نموده است و معنی آیه این است:
سپس چرک و آلودگی خود را زایل کنند و بنذورشان وفا نمایند.


تقن: اتقان: محکم کردن.
صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی‌ اَتْقَنَ‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ نمل:
۸۸، کار خدا است چنان خدائیکه هر چیز را محکم کرده است.


تِلک: اسم اشاره است بر مفرد مؤنّث. وَ ما تِلْکَ‌ بِیَمِینِکَ یا مُوسی‌ طه: ۱۷، آن چیست در دست راستت‌ای موسی. نا گفته نماند:
این کلمه چهل و یک بار در قرآن کریم آمده و در اغلب اشاره بجمع است و چون جمع باعتبار جماعت مؤنث است از این جهت میشود بجماعت با تلک اشاره کرد مثل‌ تِلْکَ‌ حُدُودُ اللَّهِ‌-... تِلْکَ‌ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ... تِلْکَ‌ آیاتُ اللَّهِ‌-... تِلْکَ‌ الْاَیَّامُ نُداوِلُها و در بعضی آیات فقط اشاره بمفرد مؤنّث است مثل آیه اوّل و مثل‌ تِلْکَ‌ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ‌-... تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَ‌-... تِلْکَ‌ الدَّارُ الْآخِرَةُ-... تِلْکَ‌ اِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی‌-... تِلْکَ‌ اِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ گاهی بعنایت مخاطب، «تلکما و تلکم» آمده‌ اَ لَمْ اَنْهَکُما عَنْ‌ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ اعراف: ۲۲، اَنْ‌ تِلْکُمُ‌ الْجَنَّةُ اُورِثْتُمُوها اعراف: ۴۳، از این استعمال فهمیده میشود که مخاطب، دو نفر یا بیشتر است.


تَلّ: مکان مرتفع (تپّه) گویند «تَلَّهُ‌» یعنی او را به تپّه ساقط کرد فَلَمَّا اَسْلَما وَ تَلَّهُ‌ لِلْجَبِینِ‌ صافات:
۱۰۳، چون ابراهیم و پسرش بامر خدا تسلیم شدند و او را بپیشانی در تلّ‌انداخت، (خوابانید).
راغب گوید اصل تلّ بمعنی مکان مرتفع است‌ «تَلَّهُ‌ لِلْجَبِینِ» یعنی او را بر تلّ‌انداخت مثل «تَرَّبَهُ» بمعنای او را بخاک‌انداخت.
ولی مجمع البیان و قاموس و اقرب الموارد معنای اوّلی آنرا بخاک‌انداختن گفته‌اند، بنا بر این معنی‌ «تَلَّهُ‌ لِلْجَبِینِ» این است که او را به پیشانی در زمین‌انداخت، یا گذاشت دیگر در تلّ خوابانید، معنی نمیدهد. در صحاح گفته: «تَلَّهُ‌ لِلْجَبِینِ» یعنی او را بزمین‌انداخت طبرسی فرموده‌ «تَلَّهُ‌ لِلْجَبِینِ» او را بر پیشانی خواباند.
پس معنای مصدری آن‌انداختن و ساقط کردن و بر زمین زدن است و نیز تلّ بمعنی تپّه آمده و جمع آن‌ تِلَال‌ است.


تلی: تُلُوّ (بر وزن علوّ) و تِلْو (بر وزن حِبْر) و تِلَاوَةْ، بمعنای تبعیّت و از پی رفتن است اقرب- الموارد گوید: «تَلَا... فُلَاناً تُلُوّاً:
تبعه» راغب گفته: متابعت گاهی بجسم و گاهی به پیروی در حکم است و مصدر آن تلوّ و تلو میاید و گاهی با خواندن و با تدبّر معنی است و مصدر آن تلاوة است.
بنا بر این، خواندن آیات خدا و تدبّر در آن را از آنجهت تلاوة گویند که متابعت از آنهاست، شخص قارء گویا در پی کلمات و معانی میرود. طبرسی در ذیل آیه ۴۴ از سوره بقره فرموده: تلاوت‌ در اصل بمعنی تبعیّت است زیرا در خواندن، بعض حروف را ببعضی تابع میکنند. فرق تلاوت با قرائت آنست که قرائت در اصل جمع کردن حروف و تلاوت قرار دادن آنها در پی یکدیگر است.
تعبیر راغب از مجمع البیان بهتر است زیرا بتعبیر راغب، قارء در پی کلمات و معانی است و بتعبیر مجمع، قارء آنها را یکی در پی دیگری میگذارد، اوّلی اتباع را لازم و دوّمی متعدّی گرفته است.
و نیز راغب گوید: تلاوت مخصوص کتب آسمانی و خدائی است و از قرائت اخصّ است هر تلاوت، قرائت است ولی هر قرائت تلاوت نیست گفته نمیشود: نامه تو را تلاوت کردم. (پس در قرآن و سایر کتب آسمانی تلاوت و قرائت هر دو اطلاق میشود ولی در غیر آنها، فقط قرائت بکار میرود).
آنوقت در باره آیه‌ وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلی‌ مُلْکِ سُلَیْمانَ‌ بقره: ۱۰۲ گوید چون شیاطین خیال میکردند آنچه میخوانند از کتب خداست، لذا کلمه‌ «تَتْلُوا» بکار رفته است.
در اینجا چند آیه را بررسی میکنیم:
۱- وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها. وَ الْقَمَرِ اِذا تَلاها. وَ النَّهارِ اِذا جَلَّاها. وَ اللَّیْلِ اِذا یَغْشاها شمس: ۱- ۴ «تَلاها» بمعنی از پی آمدن است.
در اینجا کسب نور از آفتاب مطرح نیست. بلکه مراد پشت سر هم بودن این دو مظهر کون است آفتاب با نور افشانی رو میکند پس از غروب، ماه پشت سر آن ظاهر شده و نور میپاشد و در پی آن، روز میاید و آنگاه شب، جانشین روز شده و آفتاب را می‌پوشاند ضمیر «ها» در هر چهار آیه راجع به «الشمس» است.
۲- اَ فَمَنْ کانَ عَلی‌ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ‌ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی‌ اِماماً وَ رَحْمَةً اُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ...
هود: ۱۷ «یَتْلُوهُ» بمعنی در پی او بودن است نه تلاوت. و ضمیر «مِنْهُ» به‌ «مِنْ» موصول بر میگردد ایضا ضمیر «مِنْ قَبْلِهِ» و مراد از اَ فَمَنْ کانَ عَلی‌ بَیِّنَةٍ حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است و مراد از «یَتْلُوهُ‌ شاهِدٌ» کسی است که در پی آنحضرت است و بنبوّت او ایمان دارد و گواهی میدهد.
معنی آیه چنین است: آنکه بصیرت خدائی دارد (و با آن بصیرت میداند که این قرآن حقّ است) و حال آنکه در پی او و با او گواهی هست که بر صدق این مطلب گواهی میدهد و قبل از وی (پیغمبر) کتاب موسی که امام و رحمت است آمده، آیا چنین شخص مانند دیگری است؟
و خلاصه آنکه رسول خدا دارای بصیرت خدائی است و شاهدی از خودش وی را تصدیق میکند و پیش از او کتاب موسی آمده که نظیر این حقائق را در بر داشته است علی هذا این کتاب و رسول، باور کردنی و ایمان آوردنی است. (استفاده از المیزان).
در تعیین این شاهد که در آیه آمده اقوال زیادی است گفته‌اند: مراد از شاهد، قرآن، جبرئیل، زبان حضرت که تلاوت میکرد و... است.
ولی در روایات شیعه و اهل سنّت هست که شاهد علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) است. عیّاشی در ذیل آیه شریفه از علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) و امام باقر و صادق (علیهما‌السّلام) نقل کرده که مراد از شاهد در آیه، امیر- المؤمنین (علیه‌السّلام) است. از جمله:
عبد اللّه بن یحیی گوید: شنیدم علی (علیه‌السّلام) میگفت: در باره هر یک از مردان قریش یک یا دو آیه از کتاب خدا نازل گشته، مردی گفت: یا امیرالمؤمنین آنچه در باره تو نازل شده کدام است؟ فرمود: آیه‌ایکه در هود است نمیخوانی‌ اَ فَمَنْ کانَ عَلی‌ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ‌ شاهِدٌ مِنْهُ‌ محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر بصیرت است از پروردگار خودش و منم شاهد.
همین روایت در تفسیر المیزان از الدّر المنثور نقل شده است و در تفسیر برهان ۲۲ روایت در این باره آمده از جمله از حافظ ابو نعیم، و ثعلبی و ابن مغازلی و ابن مردویه و غیره نقل کرده است.
نا گفته نماند: اگر با نظر غیر مشوب، بآیه نظر افکنیم خواهیم دید: شاهدی که قرآن را تصدیق کند و از خود آنحضرت باشد، اراده شده است، بعید است بگوئیم این شاهد خود آنحضرت و یا زبان مبارک او و یا جبرئیل است. اینها با آیه و ذهن صاف نمیسازد بلکه باید این شاهد شخصی باشد از خود آنحضرت و آن قهرا با علی (علیه‌السّلام) تطبیق میکند و او از آنحضرت بود و قرآن را تصدیق مینمود.
این قضاوت منصفانه است، ابن کثیر در تفسیر خود گوید: شاهد جبرئیل یا خود آنحضرت است و گفته شده که شاهد علی است و آن ضعیف است و قائلی ندارد و اوّل و دوّم حق است.
این قضاوت مبغضانه است زیرا شاهد بودن جبرئیل و یا آنحضرت با وَ یَتْلُوهُ‌ شاهِدٌ مِنْهُ‌ جور در نمیاید.
۳- الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ‌ یَتْلُونَهُ‌ حَقَ‌ تِلاوَتِهِ‌ اُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ...
بقره: ۱۲۱، مراد از یَتْلُونَهُ‌ حَقَّ تِلاوَتِهِ‌ تدبّر در معانی کتاب است و آن حقّ تلاوت است و ضمیر «بِهِ» بقرآن یا حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر میگردد یعنی: آنانکه (یهود، نصاری) بآنها کتاب داده‌ایم و آنرا تلاوت میکنند و بمعانیش توجّه دارند، چنین کسانی بقرآن ایمان میاورند.
۴- وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا. فَالزَّاجِراتِ زَجْراً. فَالتَّالِیاتِ‌ ذِکْراً اِنَّ- اِلهَکُمْ لَواحِدٌ صافات: ۱- ۴، صافات و زاجرات و تالیات هر چه باشند، دلیل وحدانیّت خالق‌اند، زیرا لازم است میان قسم و مقسم به تناسبی باشد معنی آیه این است: قسم بصف کشنده‌ها پس قسم به آنهائیکه طرد میکنند، طردی بخصوص، پس قسم بآنهائیکه برای حفظ یکدیگر در پی هم‌اند، واقع این است که خدای شما یکی است.
در کتاب آغاز و انجام جهان ص۱۰۰، ۱۰۴: صف کشنده‌ها به الکترونهای اتم که در پیرامون هسته صف و گاهی صفهائی کشیده‌اند و پیوسته از مرکز اتم بواسطه نیروئی رانده میشوند.
و زاجرات به نیروهائیکه از درون میرانند و از بیرون بر میگردانند معنی شده است (بخود کتاب رجوع شود).
«تالیات» قهرا بمعنای از پی رونده‌ها است و «ذکر» بمعنی حفظ است‌ فَالتَّالِیاتِ‌ ذِکْراً پس قسم به از پی روندگانیکه برای نگهداری یکدیگر در پی‌هم میروند.
بنظر ما ممکن است مراد از صافّات اتم‌های عناصر باشد، کسانیکه از عناصر و جدول مندلیف اطلاع دارند میدانند که عناصر در طبیعت بطرز عجیبی صف کشیده‌اند مثلا اتم ئیدروژن یک الکترون و یک پروتون و اتم هلیوم دو الکترون و دو پروتون و دو نوترون دارد... تا میرسیم باتمیکه ۹۲ الکترون و ۹۲ پروتون دارد. اینها صف کشندگان عجیبی هستند که تمام موادّ طبیعی از آنها بوجود آمده است و اگر در پی یکدیگر نباشند و هم دیگر را حفظ نکنند نظم عالم از هم خواهد پاشید.
ممکن است بگوئیم «زاجرات» ‌اند یعنی یکدیگر را منع و طرد میکنند با آنکه با اتمهای دیگر ترکیب میشوند و اشیاء را بوجود میاورند ولی در ترکیب شدن موجودیّت خود را از دست نمیدهند تا بتدریج همه اتمها بیک شکل در نیایند و جهان از نظم نیافتد.
و شاید: این ذرّات یکنوع شعور دارند و برای یاد آوری وظیفه خود در پی یکدیگر روانند و معنی‌ فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً آنست: قسم بآنهائیکه برای یاد آوری وظیفه خود تالی‌هم‌اند.
حتما و یقینا باید معنی آیات فوق چنین چیزها باشد، نه ملائکه که با الف و تاء جمع بسته نمیشوند زیرا در این صورت مؤنث خواهند بود و قرآن مؤنّث بودن آنها را صریحا ردّ کرده است‌ وَ جَعَلُوا- الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ اِناثاً زخرف: ۱۹، بعید است بگوئیم مراد از صافات، صفوف نماز جماعت و یا صفوف مجاهدین است، زیرا گذشته از اینکه با اِنَّ اِلهَکُمْ لَواحِدٌ تناسبی ندارد (معنی این میشود قسم بصفوف جماعت در نماز، خدای شما یکی است) و آنوقت لازم بود گفته شود «و الصّافون صفا» در بیان نماز جماعت و میدان جنگ چه عجب مردان بکنار رفته و زنان در عنوان‌ «وَ الصَّافَّاتِ» آمده‌اند؟! ! یکی از بزرگان در تفسیر خود احتمال داده که مراد از صافّات، تالیات ملائکه باشند. و از جمله شواهدی که آورده آیه ۱۶۶- ۱۶۵ سوره الصافات است، وَ اِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ اِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ‌ که ملائکه خودشان گفته‌اند: مائیم صف کشندگان مائیم تسبیح گویان. و آنوقت فرموده: ضرری نیست که وصف ملائکه در صافّات و زاجرات و تالیات با الف و تاء جمع بسته شده زیرا موصوف آنها جماعت و تانیث لفظی است.
جواب این سخن آنست اوّلا ظاهر آیه نشان میدهد که‌ اِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ‌ قول جنّ است نه ملائکه بآخر سوره رجوع شود در آنجا سخنی از ملائکه نیست و ما قبل آیات در باره جنّ است. ثانیا چرا اعتبار تانیث لفظی در لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ اِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ‌ و بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ‌ انبیاء: ۲۶ وَ تَرَی الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ‌ زمر: ۷۵ و غیره بمیان نیامده است؟
وانگهی ملائکه اولو العقل‌اند، در صفت مذکر لا یعقل الف و تاء میاورند مثل مرفوعات، منصوبات و مجرورات و الایّام الخالیات، در قرآن محلّی نداریم که صفت مذکّر عاقل با الف و تاء آمده باشد (مگر آنکه بگوئیم: مراد از معقّبات در آیه‌ لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْبَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللَّهِ‌ رعد: ۱۱ حتما ملائکه است.) گذشته از اینها: آنوقت معنی این خواهد بود: قسم بملائکه‌ها خدای شما یکی است. مشکل است بگوئیم قرآن بر مشرکین مکّه و بعموم جهانیان با این کیفیّت مطلبی القاء کند.


تمام: بآخر رسیدن. وَ اَتْمَمْتُ‌ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی‌ مائده: ۳ وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ اَرادَ اَنْ‌ یُتِمَ‌ الرَّضاعَةَ بقره: ۲۳۳.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ‌ تَماماً عَلَی الَّذِی اَحْسَنَ وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ... انعام: ۱۵۴ پس بموسی کتاب دادیم برای آخر رسیدن و تمام شدن بر آنکه نیکو کاری کرد و برای تفصیل هر چیز. میشود مراد آن باشد که شریعت موسی در دوران خود تمام شدن و گسترش یافتن شریعتهای قبل بود لذا «تَماماً» فرموده است در جوامع الجامع آنرا اتمام کرامت و نعمت بر محسنین یا اتمام نعمت بر موسی (علیه‌السّلام) فرموده است بنظرم مراد آنست که دین موسی در موقع خود دین تمام بود مخصوصا بقرینه‌ وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ که در ذیل آیه است علی هذا این آیه نظیر الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ‌ است مائده: ۳.


تَنّور: تنور نان. حَتَّی اِذا جاءَ اَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ... هود:
۴۰ تا چون امر ما آمد و تنور فوران کرد. در قاموس و صحّاح و اقرب الموارد معنای اوّلی تنّور را همان تنور نان گفته‌اند. در المیزان هست:
تنّور همان تنور نان است و آن چیزیست که لغت عربی و فارسی در آن متّحداند و یا اصل آن فارسی است.
این کلمه دو بار در قرآن آمده است. ظاهر آیه آنست که شروع طوفان نوح با جوشیدن آب و فوران آن از یک تنور معهود بوده است.
در باره آن اقوال دیگری هست طالبین به مجمع و غیره رجوع کنند از آنجمله از ابن عباس و غیره نقل شده که تنّور روی زمین است و زجّاج آنرا اختیار کرده است و در صحاح آنرا بعلی (علیه‌السّلام) نسبت میدهد و در مجمع و المیزان احتمال داده‌اند که مراد از «فارَ التَّنُّورُ» اشتداد غضب خداوند باشد. عیّاشی در تفسیر خود چند حدیث آورده که‌ تنور معهود در مسجد کوفه بود و آب در بدو طوفان از آن فوران کرد. در کافی نیز چنین نقل شده است.


تَوب: تَوْب. تَوْبَه. مَتَاب همه بمعنی رجوع و برگشتن است در قاموس و صحاح و اقرب الموارد، قید معصیت را اضافه کرده و گفته‌اند: رجوع از معصیت ولی رجوع مطلق صحیح است زیرا این کلمه در باره خدای تعالی نیز بکار رفته و در او رجوع از معصیت معنی ندارد مثل‌ لَقَدْ تابَ‌ اللَّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْاَنْصارِ توبه: ۱۱۷.
در مجمع ذیل آیه ۳۷ بقره فرموده: اصل توبه رجوع از عمل گذشته است. گویا مجمع نیز توبه عبد را در نظر داشته است. در المیزان در جاهای متعدد آنرا مطلق رجوع فرموده و این کاملا صحیح و باستعمال قرآن اوفق است.
معنای توبه همانطور که گفته شد رجوع است النهایة توبه خدا با توبه عبد فرقش آنست که توبه عبد برگشتن بسوی خداست با ترک معصیت و تصمیم عدم ارتکاب بآن، و توبه خدا باز گشت به بنده است با رحمت و مغفرت و با موفّق کردن بتوبه (جمله اخیر را بعدا توضیح خواهیم داد).
باید دانست: باز گشت خدای مهربان بسوی بنده از بازگشت بنده بیشتر است لذا صیغه مبالغه توّاب همه جای قرآن صفت خداوند آمده است‌ هُوَ التَّوَّابُ‌ الرَّحِیمُ‌ بقره آیات ۳۲- ۵۴- ۱۲۸- ۱۶۰ و آیات دیگر، ولی درباره بندگان اسم فاعل آمده است نظیر التَّائِبُونَ‌ الْعابِدُونَ... توبه: ۱۱۲. فقط در یک محل آمده‌ اِنَّ اللَّهَ یُحِبُ‌ التَّوَّابِینَ‌ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ‌ بقره: ۲۲۲اینجا لازم است در باره چند آیه سخن گوئیم.     ۱- اِلَّا مَنْ‌ تابَ‌ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَاُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ... فرقان: ۷۰ مگر آنکه توبه کند و ایمان آورد و عمل‌ صالح انجام دهد، پس خدا سیّئات آنها را به حسنات مبدّل میکند.
ظاهر آیه آنست که ایمان و عمل و توبه سبب تبدیل سیّئات بحسنات‌اند. مثلا آنکه شرک ورزیده و قتل نفس کرده و زنا نموه در صورت توبه و ایمان و عمل صالح روز قیامت خواهد دید که شرک مبدّل بتوحید و قتل نفس مبدّل باحیاء نفس و زنا مبدّل بیک عمل خوب و مفید شده است، او خار کشته بود ولی گل میچیند.
مثل روشن آن همان کثافات و زباله‌هاست که پس از تحوّلات بسیار در مزرعه‌ها بصورت کود ریخته میشوند و بمیوه‌های شیرین و حبوبات لذیذ مبدّل میگردند، عجبا وقت تنقیه مستراح همه ناراحت و مشمئز هستیم ولی تصوّر نمیکنیم که این همه قازورات تنفّر آور، روزی مبدّل بمیوه‌های شیرین گشته و تحویل ما خواهد شد!!!.
مثل دیگر آنست: در بعضی جاها ریشه خار را شکافته و تخم هندوانه را داخل آن میکنند و روی آنرا با خاک میپوشند، تخم در آنجا روئیده و از ریشه خار آب گرفته میوه بس عالی و شیرین میدهد، تصور کنید سیّئه چطور بحسنه مبدّل شده است، ریشه خار ولی میوه هندوانه است، این است معنای‌ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‌.
از ظاهر آیه نمیتوان دست برداشت. خوشا بحال آنانکه از بدیها توبه کرده و در ایمان و عمل استقامت میورزند که زهرها از برای آنها مبدّل به شهدها خواهد شد.
ساعتی چند که با لهو و لعب گذرانده‌اند خواهند دید که خدا آنرا به نماز و تلاوت قرآن مبدّل کرده است. راجع بتمام مطلب رجوع کنید به «سیّئه».
در تفسیر برهان ذیل آیه شریفه ۱۲ حدیث در این زمینه نقل شده است.
۲- ثُمَ‌ تابَ‌ عَلَیْهِمْ اِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّی اِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْاَرْضُ‌ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ اَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا اَنْ لا مَلْجَاَ مِنَ اللَّهِ اِلَّا اِلَیْهِ ثُمَ‌ تابَ‌ عَلَیْهِمْ‌ لِیَتُوبُوا اِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ‌ الرَّحِیمُ‌ توبه: ۱۱۷- ۱۱۸ آیه شریفه کاملا صریح و روشن است:
که توبه بنده میان دو توبه خداوند است:
یعنی اوّل خدا به بنده میگردد و باو توفیق توبه میدهد، سپس بنده توبه میکند آنگاه خدا توبه کرده و آنرا می‌پذیرد و بنده را مورد بخشودگی و مرحمت قرار میدهد ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ‌ لِیَتُوبُوا پس توبه بنده محفوف بدو توبه خداست. معنی آیه چنین است: پس بآنها بازگشت که خدا بآنها مهربان و رحیم است و نیز بر آن سه تن بازگشت که مانده بودند تا وقتیکه زمین با همه وسعت بر آنها تنگ شد و از خویش بتنگ آمدند و بدانستند که از خدا جز بسوی او پناهی نیست پس بآنها بازگشت تا آنها باز گردند (و توبه کنند) که اوست توّاب و مهربان.
۳- اِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَ‌ یَتُوبُونَ‌ مِنْ قَرِیبٍ فَاُولئِکَ‌ یَتُوبُ‌ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً. وَ لَیْسَتِ‌ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی اِذا حَضَرَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ اِنِّی‌ تُبْتُ‌ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ اُولئِکَ اَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً اَلِیماً نساء: ۱۷- ۱۸.
این دو آیه از چند جهت جای دقت‌اند اوّل اینکه مراد از جهالت آنست که کسی ندانسته گناهی بکند سپس بداند که آنکار گناه و حرام است و یا کسیکه گناه بودن کاریرا میدانسته، ولی روی هوی و هوس و غلبه مشتهیات نفسانی که خود یکنوع جهالت است انکار را بکند.
چنین کسی بعد از بخود آمدن و دانستن معصیت باید فورا توبه کند «ثُمَ‌ یَتُوبُونَ‌ مِنْ قَرِیبٍ» عیّاشی در تفسیر خود از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل میکند: هر گناهیکه بنده میکند هر چند عالم باشد آنگاه که قصد معصیت کند جاهل است، خدا در حکایت قول یوسف ببرادرانش فرموده‌ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ اَخِیهِ‌ اِذْ اَنْتُمْ جاهِلُونَ‌ بآنها نسبت جهل داده چون قصد عصیان کرده بودند.
دوّم آنکه: بعد از یقین بمرگ توبه قبول نیست و نیز برای آنانکه کافرند و در آنحال که میمیرند اگر توبه کنند، توبه نیست. ظاهر این است که اگر مسلمان پیوسته مرتکب گناه بشود و هنگام یقین بمرگ توبه کند و یا کافری مادام العمر کافر باشد و چون وقت مرگش رسید و بآن یقین کرد، ایمان آورد و بسوی خدا برگردد از هیچ یک توبه و ایمان قبول نیست‌[۲]     این مطلب از دو آیه ذیل نیز روشن میشود حَتَّی اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا اِسْرائِیلَ وَ اَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ. آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ‌ یونس: ۹۰- ۹۱ می‌بینیم که فرعون مادام العمر در کفر و عناد بود و وقت غرق شدن گفت: بمعبودیکه بنی اسرائیل ایمان آورده‌اند ایمان آوردم، ولی از وی قبول نشد و خدا در جواب فرمود: آیا اکنون ایمان میاوری؟ حال آنکه تو از پیش عصیان ورزیده و از تبهکاران بوده‌ای.
هَلْ یَنْظُرُونَ اِلَّا اَنْ تَاْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ اَوْ یَاْتِیَ رَبُّکَ اَوْ یَاْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَاْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً اِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ کَسَبَتْ فِی اِیمانِها خَیْراً قُلِ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ‌ انعام: ۱۵۸.
مراد از اتیان بعض آیات، تمام شدن مهلت و رسیدن عذاب و اخذ خدائی و نظیر آن است، ظهور آیه در آنست که ایمان آوردن در آنوقت مفید نیست و همچنین آنکه از پیش ایمان آورده و قدرت داشته که عمل بکند ولی نکرده است، ایمان او فائده ندارد امّا آنکه پیش از رسیدن مرگ ایمان آورده ولی مجال عمل نداشته است، آیه بحال او شامل نیست.
در هر حال از این آیات بخوبی روشن است که توبه و ایمان در حین مشاهده مرگ بی اثر و بی بهره است‌ ولی پیش از یقین بمرگ اگر کسی توبه کند توبه او قبول است و لو مجال عمل هم نداشته باشد. چنانکه در روایت کافی از امام صادق (علیه‌السّلام) از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل است که فرمود: هر که یکسال پیش از مرگش توبه کند خدا میپذیرد. بعد فرمود یکسال زیاد است هر که یکماه قبل از مرگ خود توبه کند، خدا قبول میکند، بعد فرمود یکماه زیاد است هر که یک هفته پیش از مرگش توبه نماید حق تعالی میپذیرد. سپس فرمود یک هفته زیاد است هر که یک روز قبل از مرگ توبه کند خدا توبه او را قبول میکند، بعد فرمود یک روز زیاد است هر که پیش از معاینه مرگ توبه کند خدا میپذیرد (کافی ج۲ ص۴۴۰ طبع آخوندی) این روایت بچند وجه در کافی نقل شده و در المیزان نظیر آنرا از فقیه نقل کرده و در کتب اهل سنّت نیز منقول است و در تفسیر ابن کثیر چند حدیث در این زمینه آمده است.
چرا توبه در آنحال قبول نیست؟
در المیزان فرموده: علّت عدم قبول اینگونه توبه آنست که یاس از زندگی و ترس قیامت او را بتوبه و ندامت مجبور کرده و آنگاه که نه حیات دنیوی هست و نه عمل خیری، توبه و رجوع واقعیت نخواهد داشت یعنی آن در واقع توبه و برگشت حقیقی نیست.
در المنار گوید: ... استاد گفت مراد آنست که توبه صحیح از آنها واقع نمیشود... آنوقت در توجیه این سخن میگوید سنّت خدائی بر آن جاری است که اعمال بد در نفوس مرتکبین اثر بگذارد و اعمال بد بر آنها احاطه کرده مجالی برای انخلاع و توبه نمی‌ماند و آنگاه که مرگ را معاینه کرد و از لذات زندگی مایوس شد میگوید: توبه کردم! او تائب نیست بلکه مدّعی و کاذب است.
و در استظهار این مطلب گوید در آیه اوّل آمده‌ یَعْمَلُونَ السُّوءَ و در دوّم‌ «یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ» جمع در اینجا همه افراد گناه را که توام با اصرار و تکرار است شامل میشود... و اصرار در بعضی موجب ارتکاب بعضی دیگر میشود... در آیه اوّل آمده‌ «یَتُوبُونَ» و توبه را بآنها اسناد داده و در دوّمی آمده‌ «قالَ اِنِّی‌ تُبْتُ‌ الْآنَ» روشن میشود که مدّعی توبه است در وقت عجز از گناه، یعنی دلش گناه را ترک نکرده و نفسش از آن اعراض ننموده مثل کسیکه در ملک دیگری فساد میکند و صاحب ملک او را گرفته و تیغ بر گردن نهاده میخواهد او را سر ببرد چون حال را چنین دیده میگوید:
دیگر این کار را نمیکنم! ولی دلش از آنکار بر نگشته و آنرا قبیح ندانسته است.
حاصل مطلب المیزان و المنار آنست که علّت عدم قبول، نبودن توبه حقیقی است و این رجوع، رجوع واقعی که توام با ندم و تقبیح گذشته‌ها باشد، نیست.
مجمع البیان فرموده: علّت عدم قبول آنست که بنده در آن حال بفعل حسنات و ترک قبائح مجبور شده و از حدّ تکلیف خارج میگردد زیرا که مستحق مدح و ذمّ نیست و آنگاه تکلیف وجود ندارد.
حاصل مطلب طبرسی آنست که توبه آنها توبه واقعی است و علّت عدم قبول، گذشتن ظرف عمل و زمان تکلیف و همچنین مجبور بودن است.
نا گفته نماند چنانکه در «ایمان» گذشت آن تسلیم واقعی است ولی هنگام مرگ و عذاب، شخص بالاجبار تسلیم میشود و چون ایمان واقعی نیست و ظرف تکلیف و عمل گذشته است توبه قبول نمیشود زیرا خدا خواسته مردم با تدبّر در آیات کون و طبیعت باختیار خود ایمان بیاورند و مجالی برای عمل و اصلاح ما قبل داشته باشند، مثلا آیه‌ فَلَمَّا رَاَوْا بَاْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ- یَکُ یَنْفَعُهُمْ اِیمانُهُمْ لَمَّا رَاَوْا بَاْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ‌ غافر: ۸۵.
روشن میکند که تسلیم میشوند ولی در ظاهر، فائده‌ای بحالشان ندارد همچنین دو آیه ذیل‌... رَبَّنَا اطْمِسْ عَلی‌ اَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتَّی یَرَوُا الْعَذابَ الْاَلِیمَ‌ اِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ. وَ لَوْ جاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتَّی یَرَوُا الْعَذابَ الْاَلِیمَ‌ یونس: ۸۸- ۹۶ و ۹۷ میفهمانند که کافران ایمان اختیاری که با تفکّر در نظام عالم بدست میاید، نمیاورند و چون عذاب الیم را دیدند تسلیم میشوند، و این غیر از آیه ذیل است که فرموده‌ وَ اِنْ مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ اِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً نساء: ۱۵۹ آیه شریفه درباره حضرت عیسی است و مفهومش آنست که تمام اهل کتاب پیش از مرگ خود بحضرت عیسی ایمان میاورند و میدانند که خدا و پسر خدا نبوده است و ظاهر آیه آنست که ضمیر «بِهِ» به عیسی و ضمیر «مَوْتِهِ» به اهل الکتاب راجع است. المیزان و المنار در تفسیر آیه گفته‌اند: هر یک از اهل کتاب در وقت مرگ و دیدن عالم شهود وضعشان عوض شده و یقین پیدا میکنند که عیسی پیغمبر و بنده خدا بوده است نه خدا و یا پسر خدا و یا دروغگو، در نتیجه حجّت خدا در باره عیسی بر یهود و نصاری تمام میشود ولی باز پیداست که این ایمان فائده‌ای بحالشان نخواهد داشت.
خلاصه اینکه: از مجموع آیات روشن میشود ایمان و تسلیم، واقعی و از ته قلب نیست و نظیر: قالَتِ الْاَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْاِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‌ حجرات: ۱۴ است.
سوّم: شخص گناهکار که هنگام مرگ میگوید: «اِنِّی‌ تُبْتُ‌ الْآنَ» توبه‌اش قبول نیست و بی‌توبه از دنیا میرود ولی معذّب بودنش مانند کافر حتمی نیست احتمال دارد بوسیله شفاعت یا رحمت خدا، بخشوده شود، ذیل آیه که میگوید: اَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً اَلِیماً حکم‌ اوّلی است و احتمال شفاعت و غیره را از بین نمیبرد بلی اگر شفاعت و رحمت خدا شامل حالش نشود، معذّب خواهد بود، در المیزان نیز بآن اشاره شده است.
چهارم: تفسیر المیزان باستناد «علی» و «لام» در «اِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللَّهِ لِلَّذِینَ» توبه را در صدر آیه و همچنین در «وَ لَیْسَتِ‌ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ...» بشهادت قید «وَ هُمْ کُفَّارٌ» توبه خدا گرفته است نه توبه عبد یعنی رجوع خدا برای کسانی است که چنان باشند و برای کسانی نیست که وقت مرگ توبه کنند و یا از کفر برگردند. در صافی نیز چنین فرموده است. مخفی نماند توبه خدا بر بنده در تمام قرآن با «علی» متعدی شده است مثل‌ فَتابَ‌ عَلَیْکُمْ‌ بقره: ۵۴ فَاِنَّ اللَّهَ‌ یَتُوبُ‌ عَلَیْهِ‌ مائده: ۳۹ لَقَدْ تابَ‌ اللَّهُ عَلَی النَّبِیِ‌ توبه: ۱۱۷ و امثال آنها و توبه بنده بسوی خدا در تمام قرآن با «الی» متعدی آمده نظیر فَاِنَّهُ‌ یَتُوبُ‌ اِلَی اللَّهِ‌ مَتاباً فرقان: ۷۱ فَتُوبُوا اِلی‌ بارِئِکُمْ‌ بقره: ۵۴ تُوبُوا اِلَی اللَّهِ‌ تَوْبَةً نَصُوحاً تحریم، ۸ و امثال ذلک، و این بمناسبت استعلاء حق تعالی و کوچکی بندگان است.
«علی» در آیه‌ عَلَی اللَّهِ لِلَّذِینَ‌ گر چه از قبیل اوّل نیست ولی چون معنی تعهّد را میرساند بنظر قوی بلکه حتمی میرسد که مراد از توبه، توبه خداست یعنی برگشتن خدا بر بنده بنفع کسانی است که زود توبه کنند و خلاصه این میشود که توبه خدا فقط برای کسانی است که زود توبه کنند نه بر آنانکه هنگام مرگ توبه کنند و یا بر حال کفر بمیرند.
در این صورت آیاتیکه در باره عدم قبول توبه فرعون و کفّار دیگر آورده شد از آیه دوّم اجنبی هستند زیرا در آیه دوّم توبه کفّار مطرح نیست بلکه مضمونش این است که:
خدا بکسانیکه در وقت مرگ توبه کنند و بکسانیکه بحال کفر از دنیا بروند توبه نمیکند، اللّهم اینکه بگوئیم چون توبه خدا بمعنی قبول‌ توبه بنده است بالملازمه بدست میاید که از کافر در آنموقع توبه هست ولی خدا قبول ندارد. در این صورت آیاتیکه در خصوص فرعون و غیره نقل شد همه با این آیه در یک سیاق‌اند و این سخن قوی و بلکه حتمی است.
در باره آیه: اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ اِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ‌ تَوْبَتُهُمْ‌ وَ اُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ‌ آل عمران: ۹۰ گفته‌اند چون توبه حقیقی از آنها سر نمی‌زند در مجمع فرموده: اگر توبه حقیقی داشته باشند هدایت مییابند آخر آیه مؤید قول اهل تفسیر است.


تارة: دفعه.... وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ‌ تارَةً اُخْری‌ طه: ۵۵ از آن دفعه دیگر خارجتان میکنیم.
نصب آن برای ظرفیّت است و فقط دو بار در قرآن مجید بکار رفته است: اسراء: ۶۹- طه: ۵۵.


تَوْرَات: کتابی بود که بصورت الواح بر حضرت موسی بن عمران نازل گردید. و آن غیر از تورات موجود است نظر قرآن را در باره تورات فعلی که در دست یهود است میتوان در چهار جمله خلاصه کرد.     ۱- مقداری از تورات فعلی همان تورات اصلی است.
۲- قسمت دیگری از بین رفته است.
۳- مقداری بر آن اضافه شده است.
۴- در آن تغییر و تبدیل رخ داده است.
این چهار مسئله فوق را بررسی میکنیم.
۱- کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی- اِسْرائِیلَ اِلَّا ما حَرَّمَ اِسْرائِیلُ عَلی‌ نَفْسِهِ‌...
... قُلْ فَاْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها اِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‌ آل عمران: ۹۳ آیه شریفه در صدد بیان آنست که طیّبات بر بنی اسرائیل در اثر ظلمشان حرام شده و گرنه قبلا همه حلال بود جز آنچه یعقوب بر خود تحریم کرده بود (و آن گوشت شتر بود که سبب درد خاصره یعقوب میشد و آنرا بر خود تحریم کرد چنانکه از امام صادق (علیه‌السّلام) منقول است) و اینکه میگوید: تورات را بیاورید و بخوانید دلیل آنست که این حکم در تورات وجود دارد.
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ‌ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ‌ مائده: ۴۳، این آیه نیز صریح است که در تورات فعلی حکم خدا هست. الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْاُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی‌ التَّوْراةِ وَ الْاِنْجِیلِ... اعراف: ۱۵۷، این آیه نیز دال بر شامل بودن تورات فعلی بر تورات اصلی است.
وَ لَقَدْ اَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی اِسْرائِیلَ‌...
... وَ قالَ اللَّهُ اِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ اَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی‌... فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ...
مائده: ۱۲- ۱۳، جمله‌ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ‌ با ملاحظه‌ اَ لَمْ تَرَ اِلَی الَّذِینَ اُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ‌ که در آل- عمران آیه ۲۳ و در نساء آیه ۴۴ و ۵۱ آمده است دلالت بر آن دارد که مقدار معتنابهی از تورات مانده و قسمت معتنابهی هم از بین رفته است زیرا حظّ و نصیب هر دو بیک معنی است.
۲- اینکه قسمتی مهمّ از بین رفته است از اُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ‌ روشن گردید.
۳- در سوره بقره ضمن نقل حال یهود آمده‌ وَ مِنْهُمْ اُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ اِلَّا اَمانِیَّ وَ اِنْ هُمْ اِلَّا یَظُنُّونَ. فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِاَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ اَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ‌ ۷۸- ۷۹.
این آیه روشن میکند که علماء یهود چیزهائی مینوشتند و آنرا بخدا نسبت میدادند و عوامشان نیز آنها را باور میکردند.
وَ اِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ اَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‌ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ‌ آل عمران:
۷۸ از این آیه هم روشن میشود که چیزهائی از خود ساخته و بکتاب خدا نسبت میداده‌اند. و در آینده خواهیم دید: چیزهائی بر تورات افزوده شده است.
۴- در باره ورود تغییر و تبدیل بتورات لازم است بآیاتیکه در آنها یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ‌ و غیره آمده استناد نمود... یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی‌ خائِنَةٍ مِنْهُمْ... مائده:
۱۳، تحریف بمعنی میل دادن است و آن مطابق با تغییر و تبدیل است، آیه روشن میکند که کلمات خدا را تغییر میدادند و بغیر معنای مراد تفسیر می‌نمودند. در آیه ۴۱ همین سوره آمده‌ وَ مِنَ الَّذِینَ‌هادُوا... یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ....
در المیزان ذیل آیه ۴۶ نساء که نظیر همین دو آیه است فرمود:
تحریف یا با تغییر مواضع الفاظ و تقدیم و تاخیر و اسقاط و اضافه است چنانکه بتورات کنونی نسبت داده میشود و یا تفسیر کلمات موسی و سایر پیامبران است بغیر مراد، چنانکه بشارات تورات را در باره حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تاویل کردند و قبلا نظیر آنرا در باره حضرت عیسی کرده بودند و گفتند: آن موعود هنوز نیامده است.
قُلْ مَنْ اَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسی‌ نُوراً وَ هُدیً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً... انعام: ۹۱، جمله‌های‌ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَ‌ که در چند آیه واقع شده قابل دقّت است مثل‌... وَ اِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ‌ بقره: ۱۴۶، کتمان حق و اخفاء مقدار کثیری از کتاب مبین، تغییر و تبدیل است.
نظری بتورات کنونی‌
در تعقیب آنچه از قرآن مجید استفاده کردیم لازم است نظری بتورات فعلی بکنیم.
تورات فعلی که در دست یهود است مشتمل بر اسفار پنجگانه و صحیفه یوشع و سی و سه کتاب‌ دیگر است اسفار پنجگانه که مربوط بحضرت موسی است عبارتند از:
۱- سفر پیدایش که از اوّل خلقت تا وفات حضرت یوسف در پنجاه باب صحبت شده است.
۲- سفر خروج، مشتمل بر چهل باب از شمارش اسامی فرزندان یعقوب که بمصر آمدند شروع شده و بنقل وضع خیمه اجتماع ختم میشود و تاسیس احکام یهود در کوه سینا و مواعده خدا با موسی و غیره در آن است.
۳- سفر لاویان شامل بیست و هفت باب از حکم قربانی شروع شده و در باره مقداری قواعد و حدود صحبت کرده و با کلمه: «این است اوامریکه خداوند بموسی برای بنی اسرائیل در کوه سینا امر فرمود» تمام میشود.
۴- سفر اعداد دارای سی و شش باب و در باره سفرهای بنی اسرائیل و راجع بورود اردن و کنعان و غیره میباشد.
۵- سفر تثنیه، مشتمل بر ۳۴ باب و راجع بشرایع و احکام و تذکّرات است و با مرگ موسی تمام میشود.
فقط این پنج سفر، راجع بتورات موسی است و از بقیّه کتب تنها از زبور در قرآن مجید نام برده شده است.
محتویات این پنج سفر مطالبی است که از اغلب آنها در قرآن مجید ذکر و یا بآنها اشاره شده است ولی یک قسمت مطالبی دارد غیر معقول که ساحت خدا و پیامبران از آن بدور است و مطالب دیگری که صریح است بعد از موسی نوشته شده است. و قضایای دیگرش مخلوط و آمیخته باغلاطی است که قرآن مجید تصدیق نمیکند.
مثلا در باب سوّم از سفر پیدایش آیه هشتم: راه رفتن خدا در بهشت ذکر شده که آدم و زنش خود را از وی پنهان کردند. حال آنکه خداوند جسم نیست‌ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ و در سفر خروج باب ۳۲ ساختن گوساله را بهارون نسبت داده که او بود پس از تاخیر موسی گوساله را ساخت و مردم را بعبادت آن دعوت کردند و در کنار آن قربانگاهی ساختند. با آنکه سازنده گوساله سامری است و سبب این فتنه او بود و‌هارون پیامبر خدا و جانشین موسی در آنروز بود. با آنکه در باب ۲۸ و ۴۰ همان سفر، خدا‌هارون را تمجید کرده و در باره او بموسی سفارش میکند.
در باب سی و دوّم از سفر پیدایش آیه ۲۴ ببعد میگوید که خدا با یعقوب کشتی گرفت و نتوانست بر یعقوب غلبه کند و گفت: ‌ای یعقوب مرا رها کن. (العیاذ باللّه) در باب نوزدهم سفر پیدایش آیه ۳۰ تا ۳۸ میگوید که: دختران لوط باو شراب نوشانیدند و با او همبستر و هر دو حامله شدند و هر یک پسری زائید (نعوذ باللّه) در باب ۱۸ سفر پیدایش بند ۱ ببعد خدا با دو نفر نزد ابراهیم میایند و ابراهیم میخواهد پای خدا را بشوید بالاخره خوراک میاورد و خدا با آندو رفیق خود خوراک میخورند (معاذ اللّه) در کتاب دوّم سموئیل باب یازدهم مینویسد: که داود زن اوریا را از پشت بام دید که غسل میکند داود کسانی فرستاد زن را گرفته و آوردند داود بلافاصله با او همبستر شد و زن حامله گردید و حمل خود را بداود اطلاع داد. در باب دوازدهم همان کتاب نوشته: ناتان فرستاده خدا پیش داود آمد و از این کار انتقاد کرد و گفت: خدا میگوید بعوض کاریکه در باره زن اوریا کرده‌ای زنان تو را گرفته پیش چشم تو بهمسایه‌ات خواهم داد و او در نظر این آفتاب با زنان تو خواهد خوابید تو در پنهانی زنا کردی امّا من این کار را پیش تمام اسرائیل خواهم نمود (معاذ اللّه) افسانه‌های دیگری نیز دارد که شمردن آنها وقت زیاد میخواهد.
خلاصه: از اینگونه مطالب غیر معقول در اسفار پنجگانه و غیره زیاد است و میشود در این باره بکتاب «الرحلة» تالیف مرحوم بلاغی رجوع‌ نمود.
ایضا در سفر تثنیه باب سی و چهارم وفات موسی نقل شده است و گوید:
موسی در آنجا مرد و در آنجا دفن گردید و احدی تا حال قبر او را نشناخته و وقت مرگ صد و بیست سال داشت و بنی اسرائیل برای او سی روز ماتم گرفتند. پیداست که این مطالب بعد از موسی نوشته شده و نمیتواند از تورات اصلی باشد و در آیه ۱۰ همان باب هست:
پیامبری مثل موسی تا بحال در بنی- اسرائیل بر نخاسته که خدا او را روبرو شناخته باشد. مسلّم است که این سخن بعد از فوت موسی است و از تورات وحی شده نیست از این قبیل مطالب در تورات بسیار است و همه حکایت دارند که اسفار پنجگانه بعد از حضرت موسی نوشته شده است. در المیزان ج۳ ص۳۳۹ گوید: در فتنه بخت‌نصر و لشگر کشی او بفلسطین تورات موسی از بین رفت، بعدها که کوروش پادشاه ایران بنی اسرائیل را از اسارت نجات داد و مجاز کرد که از بابل بفلسطین برگردند و معبد خود را بنا کنند، مردی بنام عزیر که هویّتش مجهول است بجمع تورات همّت گذاشت و اسفار پنجگانه را نوشت و گرنه تورات اصلی در آنروز از بین رفته بود. ولی بهر تقدیر مقداری از تورات اصلی در میان آنها گنجانده شد، لابدّ بعضی از الواح آنرا یافته و یا از این و آن آموخته بود.
مستر‌هاکس امریکائی در قاموس کتاب مقدّس زیر لغت عزّ را مینویسد:
او کاهن و‌هادی معروف عبرانیان و کاتب ماهر شریعت و شخصی عالم و قادر و امینی بود... او از اردشیر دراز دست امداد و اعانت‌های لازم را گرفت و ۴۵۷ قبل از مسیح- بسرکردگی جماعت بزرگی از اسیران باورشلیم برگشت و عموما معتقداند.
تمامی کتب عهد عتیق را که حال قانون ما میباشد جمع آوری و تصحیح فرمود.
این است اقرار مستر‌هاکس‌ که در تالیف کتابش مدّتها زحمت کشیده است و قول وی در این باره برای ما سند است. و در مقدمه همان کتاب گوید: کتاب مقدس (تورات فعلی) توسط ۳۹ نفر در مدت هزار و پانصد سال تالیف گشته است.
در فرهنگ قصص قرآن تالیف آقای صدر الدین بلاغی بحث جامعی در این باره آمده و ضمنا مینویسد:
سر انجام این نتیجه قطعی بدست آمد که تورات کنونی تالیف شخص معیّنی نیست و اسفار قانونی آن در تاریخها و زمانهای مختلف نوشته شده و تاریخ تالیف سفر خروج قرن نهم و تاریخ تالیف سفر تثنیه قرن هشتم و هفتم قبل از میلاد است و سفر احبار پس از سال ۵۱۶ قبل از میلاد نوشته شده...
از این سخن بر میاید که حتی اسفار خمسه را هم عزرا ننوشته است.


تِین: انجیر. وَ التِّینِ‌ وَ الزَّیْتُونِ وَ طُورِ سِینِینَ‌ تین ۱: قسم بانجیر و زیتون و طور سینا. از قتاده نقل شده: تین کوهی است که شهر دمشق بر آن است و زیتون کوهی که بیت المقدس بر آن بنا گردیده و عکرمه گوید: تین و زیتون هر دو نام کوهی است که در آن انجیر و زیتون میروید.
مناسب است در باره سوره مبارکه تین دقّت بیشتر شود وَ التِّینِ‌ وَ الزَّیْتُونِ وَ طُورِ سِینِینَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْاَمِینِ. لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فِی اَحْسَنِ تَقْوِیمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلِینَ. اِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ اَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ. اَ لَیْسَ اللَّهُ بِاَحْکَمِ الْحاکِمِینَ‌ ارباب تفسیر در باره قسم به تین و زیتون بیشتر بتوضیح فوائد این دو میوه پرداخته و گفته‌اند:
علت قسم، کثرت فوائد آندو است.
ولی باید مقسم به را حساب کرد و دید این دو میوه با آن چه تناسبی دارد.
این سوره میگوید: قسم بانجیر و زیتون و کوه سینا (محلّ نزول‌ تورات) و این شهر امن، که انسان را در بهترین قوام آفریدیم سپس او را بپائین‌ترین پائینیان برگرداندیم باید دقت کرد که میان این چهار قسم و احسن تقویم و برگردانده شدن باسفل چه تناسبی هست.
در اینجا بدو میوه (انجیر و زیتون و دو محل (طور سینا و مکّه) قسم یاد شده است.
طور سینا محل گمنامی بود که نزول تورات و تجلّی حق و کلام خدا با موسی آنرا شهره آفاق ساخت و بآن بقاء ابدی بخشید و کوه خشک و خالی منشاء تربیت و تعالی و ترقّی گردید. همچنین مکّه، محلّ تجارت قریش و رباخواران و بت پرستان و بتان بود و چهار نعل به پستی میرفت و پیوسته در قوس نزول بود، تجلّی انوار وحی و بعثت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وضع آنرا یکسره دگرگون ساخت و ریشه تعلیمات عالیه انسانی از آن سر زد و همه چیز قلب ماهیّت نمود، مرکز رباخواران و بتان کجا و تعلیمات عالیه قرآن کجا؟
انجیر میوه‌ای است بس عالی و مفید و دارای تخم‌های بسیاری که میشود از یک دانه انجیر درختهای بی‌شمار پرورش کرد و میتوان آنرا آنقدر نگاه داشت که پوسیده و از بین برود و کرمها آنرا بخورند و فاسد کنند. همچنین زیتون میوه‌ای است از هر جهت مفید و درخت آن عمر طویل دارد در جزیره سیسیل درختان زیتونی هست که دو هزار سال عمر دارند و هنوز میوه میدهند. و بآن درخت صلح میگویند امریکائیان در مسافرت بکره ماه شاخه درخت زیتون را بعنوان صلح در آنجا گذاشتند.
در اینکه خلقت انسان در احسن تقویم است، سخنی نیست ولی منظور از «ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ» چیست؟
آیا مراد هجوم ضعف و پیری و تحلیل قوا و از یاد بردن معلومات و رجوع بایّام کودکی است نظیر وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ اِلی‌ اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً و نظیر وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ‌ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ‌؟.
و یا مراد تسلّط قوای نفسانی بر انسان است که سبب هلاکت و پست شدن اوست؟.
بنظر نگارنده: احتمال دوّم مراد است و این سوره نظیر سوره عصر است که فرموده: «قسم بروزگار بشر در ضرر و نقصان و کم شدن است مگر آنانکه ایمان آورده و کار نیکو انجام داده و یکدیگر را بحق و صبر توصیه کنند.
در این سوره هم مراد بنظر نگارنده آنست که: بشر را در احسن تقویم و ترکیب آفریدیم، با تسلّط قوای شهوانی او را بپائین‌ترین پائین‌ها برگرداندیم و اِنْ هُمْ اِلَّا کَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُ‌ شد ولی در اثر انوار وحی و استعداد ذاتی میتواند مانند انجیر و زیتون از هر حیث لایق و مفید و قابل استفاده باشد و اشعه تابناک وحی که از طور سینا و مکّه معظمه برخاسته همه برای ترقّی و رشد و تعالی او است، بالاخره بواسطه استعداد باطنی از یکطرف و تربیت پیامبران از طرف دیگر، رحمت بر وی باریده است.
و اللّه العالم.


تیه: تحیّر. سرگردانی.... فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ اَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ‌ فِی الْاَرْضِ... مائده: ۲۶ ارض مقدّس بر آنها چهل سال حرام است و در زمین سرگردان میشوند. آیه در باره جریان بنی- اسرائیل و مخالفت آنها با موسی است.



جعبه ابزار