حسد در سیره نبوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حسد از
گناهان کبیره و
اخلاق زشت و ناپسند و
منهی در فرمایشات و
سیره رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یاد شده است
حسد نیز از دیگر اوصاف ناشایستی است که در
سیره و
قول کلام نبوی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به شدت از آن
نهی شده است. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
حسادت را از بین برنده
ایمان معرفی کردند و حسود را فردی دانستند که در بین مردم کمترین بهره را از
آسایش و راحتی میبرد، «اقل الناس راحة الحسود.»
پیامبر در
خطبه غدیر خطاب به مردم فرمودند: «ای مردم، همانا
ابلیس،
آدم (سلاماللهعلیه) را بخاطر حسد از
بهشت بیرون کرد پس حسد نورزید که اعمالتان از بین میرود و
قدمهایتان متزلزل و سست میگردد و....»
حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حدیثی دیگر فرمودند: «هان، بیماری امتهای پیشین به شما نیز سرایت کرده و آن حسادت است، این بیماری نه موی
سر را که
دین را میتراشد و از بین میبرد.»
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چهار نشانه برای حسود برشمردند و فرمودند: «علائم حسود چهار چیز است: غیبت کردن، چاپلوسی کردن و شاد شدن از گرفتاری دیگران.»
«در همه نسخهها همین سه نشانه ذکر شده و چهارمین نشانه از قلم افتاده است.» ایشان جهت رفع مفسدههای حسد به
مسلمانان توصیه کردند در زمان بروز حسادت
ستم نکنند.
همچنین از
انس بن مالک،
روایت شده که: «روزی در محضر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشسته بودیم حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رو به ما کرده فرمودند: " هم اینک، مردی از اهل
بهشت به نزد شما میآید. "اندکی بعد، مردی از
انصار که
آب وضو از ریشش میچکید و
کفش خود را در دست چپش گرفته بود وارد شد. فردای آن روز، باز هم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: " هماینک، مردی از اهل بهشت، نزد شما میآید" و باز، همان
مرد با همان وضع، وارد شد. فردای آن روز نیز پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همان سخن را فرمود و باز، همان مرد، وارد شد. چون او برخاست و رفت،
عبدالله بن
عمرو بن عاص، در پیِ او روان شد و (به وی) گفت: من با پدرم
مشاجره کردهام و
سوگند خوردهام که تا سه روز، نزد او نروم اگر صلاح میدانی، مرا نزد خود جای ده، تا به سوگندم عمل کنم. مرد انصاری پذیرفت، (عبدالله بن عمرو بن عاص میگفت: با او رفتم و) دیدم خیمهای دارد و یک
نخل و یک
بز (گوسفندی).
شب که شد، از خیمهاش خارج شد و بز خود را دوشید و خرمایی چید و آنها را نزد من نهاد و من خوردم، ولی او خودش بیشام خفت، و من شب را به
نماز و
عبادت گذراندم.
صبح که شد، او
صبحانه خورد، ولی من
روزه داشتم. سه شب به همین منوال گذشت و هر گاه در رختخوابش از این پهلو به آن پهلو میشد، ذکر خدای متعال میگفت و
تکبیر میگفت و صبح برای نماز، بیدار میشد و وضوی کامل میگرفت و من، جز سخن
خیر از او نمیشنیدم.
چون چند شب گذشت و کار او در نظر من تقریباً ناچیز آمد، گفتم: ای بنده خدا! میان من و پدرم، نه مشاجرهای بوده و نه قهری، بلکه از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، سه بار در سه مجلس شنیدم که فرمود: " هماینک، مردی از
اهل بهشت نزد شما میآید" و هر سه بار، تو وارد شدی. از اینرو، خواستم (مرا به خانهات ببری) تا عمل تو را ببینم. پس به من بگو که تو چه عملی انجام میدهی (که اهل بهشت شدهای)؟ مرد گفت: به نزد همان کسی که به تو خبر داده، برو تا از عمل من به تو خبر دهد. من نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفتم. ایشان فرمود: " نزد خود او برو و بگو که
حقیقت را به تو بگوید". من نزد آن مرد رفتم و گفتم: پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تو
امر میکند که مرا خبر دهی. مرد گفت: حال که چنین است، میگویم، سپس گفت: اگر
دنیا از آنِ من باشد و از من گرفته شود، ناراحت نمیشوم و اگر دنیا به من داده شود، از آن شادمان نمیشوم. شب را در حالی میخوابم که از هیچ کس، کینهای به
دل ندارم، و
بر نعمتی که خداوند به دیگری داده است،
حسادت نمیورزم.»
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «حسد در سیره نبوی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۰۵/۱۶.