حوادث روز تاسوعا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
شمر بن ذیالجوشن نامه
ابن زیاد به
عمر بن سعد را که در آن بر جنگ با
امام حسین (علیهالسلام) تأکید شده بود، در
روز تاسوعا به
کربلا آورد. دشمن اسرار داشت که در روز تاسوعا جنگ را شروع کند؛ اما امام (علیهالسلام) یک شب را برای
عبادت و
نماز و
استغفار از دشمن مهلت خواستند.
هنگامی که
شمر [
مامور رفتن به کربلا شد
]
و نامه را از
ابن زیاد گرفت، به همراه عبدالله بن ابی مخل بن حزم که عمهاش
امالبنین، دختر حزم، همسر
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و مادر
عباس و
عبدالله و
جعفر و
عثمان بود به پا خاستند.
عبدالله بن ابی مخل به
[
ابن زیاد
]
گفت: اصلح الله الامیر، فرزندان خواهر ما (در منابع کهن و اصطلاحات قبیلهای و
عرفی، این گونه تعابیر معمول است و معنای اصلی خود را ندارد؛ مثلاً مقصود از «اختنا» در اینجا، دختر یکی از اعضای
قبیله ماست. کلمه «دایی» نیز که در ادامه گزارش تکرار شده است، همین گونه معنا میشود.) همراه
حسین (علیهالسلام) هستند، اگر صلاح میدانی امانی برای آنان بنویسی، ابن زیاد با خوشرویی پذیرفت و به کاتب خویش دستور داد که امانی برای آنها بنویسد.
عبدالله بن ابی مخل آن امان نامه را توسط غلامش، کزمان، به
کربلا فرستاد. کزمان (
ابن اعثم و
خوارزمی، نام او را «
عرفان نوشتهاند)
فرزندان امالبنین را فراخواند و گفت: این امان نامهای است که دایی شما فرستاده است. آنان گفتند: به دایی ما سلام برسان و بگو ما را به
امان شما نیاز نیست؛ امان
خدا از امان پسر سمیه بهتر است.
شمر بن ذی الجوشن عصر پنجشنبه نهم
محرم، با فرمان جدید عبیدالله به کربلا رسید و نزد
عمر بن سعد رفت و نامهٔ ابن زیاد را تسلیم او کرد.
وقتی ابن سعد نامهٔ ابن زیاد را خواند، به شمر گفت: وای برتو، خدا آوارهات کند و زشت باد فرمانی که برای من آوردی، به خدا قسم، گمانم این است که تو ابن زیاد را از آنچه برای او نوشته بودم، روی گردان کردهای و کاری که امید داشتیم با
صلح و خوبی پایان یابد، بر ما تباه ساختی؛ به خدا سوگند، حسین (علیهالسلام) هرگز تسلیم نمیشود؛ زیرا او روحی تسلیم ناپذیر در کالبد دارد. (لایستسلم والله حسین ان نفساً ابیة لبین جنبیه (جملهٔ لایستسلم...در تذکرة الخواص و انساب الاشراف نیست)
شمر گفت: بگو چه خواهی کرد؟ فرمان امیرت را اجرا میکنی و با دشمنش می جنگی؟ یا کناره میگیری و لشکر را به من وا میگذاری؟ عمر گفت: نه، تو لیاقت چنین امری را نداری، من خود آن را به عهده میگیرم و تو فرمانده پیادگان باش. (
شیخ مفید و
ابن عساکر به جای ان نفساً ابیّة لبین جنبیه عبارت ان نفس ابیه لبین جنبیه را ذکر کردهاند؛ یعنی «جان پدرش (علی) در کالبد اوست».)
پس از آن، شمر برابر لشکر امام آمد و فریاد زد: خواهرزادههای ما کجایند؟ (ام البنین خواهر شمر نبود، بلکه هر دو از
قبیله کلاب بودند و به این مناسبت بود که فرزندان او را خواهرزاده خواند.) عباس و جعفر و عثمان، فرزندان
علی بن ابی طالب، به سوی او رفتند و گفتند: برای چه کار آمدهای و چه میخواهی؟ گفت: شما ای خواهرزادگان من، در امانید. یکی از آنها به او گفت:
لعنت خدا بر تو و آن امان که
[
برای ما آوردهای
]
، اگر واقعاً تو دایی ما بودی، آیا حاضر میشدی که ما در امان باشیم و فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در امان نباشد؟ "
(گویا مقصود از امان، همان بود که شمر همراه عبدالله بن ابی محل از عبیدالله درخواست کردند. منابع تاریخی، از امان نامه دیگری که شمر به تنهایی گرفته باشد، یاد نکردهاند.)
پس از آنکه شمر، حکم جدید را در نهم محرم به کربلا آورد، عمر بن سعد برای نبرد با لشکر حسینی آماده شد.
سعد بن عبیده میگوید: با عمر بن سعد
[
برای خنک شدن
]
پاها در
آب گذاشته بودیم، که شخصی پیش وی آمد و آهسته در گوشی او گفت: ابن زیاد،
جویریة بن بدر تمیمی را نزد تو فرستاده و دستور داده است که اگر هم
[
اکنون
]
با حسین (علیهالسلام) کرد و بر
اسب خود سوار شد و با آن لشکر انبوه آماده نبرد با حسین (علیهالسلام) گردید. (
بلاذری نام فرستاده ابن زیاد را حویرة بن بدر تمیمی و خوارزمی نام او را، حویرة بن یزید تمیمی نوشته است. اگر گزارش ماموریت جویریه را بپذیریم، میتوان آن را چنین
تفسیر کرد که عبیدالله برای تاکید قضیه، پس از اعزام شمر، چنین پیام تهدیدآمیزی نیز توسط خونرئه، به پسر سعد فرستاده است.)
پس فریاد برآورد یا خیل الله ارکبی و ابشری، «ای لشکریان خدا، سوار شوید که شما را
بشارت باد». آنان پس از
نماز عصر، به سوی خیمههای حسینی حرکت کردند.
امام حسین (علیهالسّلام) تنها جلوی خیمه خود نشسته بود و در حالی که به
شمشیر خود تکیه زده و سر را به زانو گذاشته بود، به خواب سبکی فرو رفته بود.
حضرت زینب (علیهاالسّلام) چون سر و صدای
دشمن را شنید، نزد برادر شتافت و عرض کرد: برادر جان، آیا سر و صدا را نمیشنوی که نزدیک شده است؟ امام حسین (علیهالسّلام) سر برداشت و فرمود: هم اکنون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و پدرم علی (علیهالسّلام) و مادرم
زهرا (علیهاالسّلام) و برادرم
حسن (علیهالسّلام) را در خواب دیدم که به من گفتند: به زودی نزد ما خواهی آمد.به خدا سوگند این امر نزدیک است و در آن شکی نیست. حضرت زینب (علیهاالسّلام) به صورت خود زد و ناله و فریاد سر داد. امام فرمود: خواهرم
صبر کن و آرام و خاموش باش و فریاد نزن که دشمن ما را
شماتت نکند.
عباس (علیهالسّلام) که پیش آمد و عرض کرد: برادر جان، لشکر دشمن به سوی تو میآیند. امام حسین (علیهالسّلام) از جای خویش برخاست، فرمود: برادر، جانم به فدایت، سوار شو و از ایشان بپرس چه پیش آمده و چه میخواهند؟ عباس (علیهالسّلام) با بیست سوار از جمله
زهیر بن قین و
حبیب بن مظاهر نزد لشکر ابن سعد آمد و به آنان گفت: چه پیش آمده و چه میخواهید؟ گفتند: از امیر دستور رسیده که به شما پیشنهاد کنیم به حکم او تن دهید، و الا با شما
جنگ کنیم.
عباس (علیهالسّلام) به فرمود: شتاب مکنید تا نزد اباعبدالله (علیهالسّلام) روم و سخن شما را به ایشان عرضه بدارم. آنان ایستادند و عباس (علیهالسّلام) به نزد امام حسین (علیهالسّلام) برگشت و جریان را به اطلاع امام رساند. در این فرصت، همراهان عباس (علیهالسّلام) که در برابر لشکر
کوفه ایستادند و به گفت و گو با آنان پرداختند.
حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: اگر مایلی با این قوم سخن بگو؛ و اگر خواهی من سخن میگویم. زهیر گفت: تو آغاز کن که این پیشنهاد از توست. حبیب رو به لشکر ابن سعد کرد و گفت: به خدا سوگند، فردای
قیامت نزد خدا بد مردمانی خواهند بود آنان که فرزند
پیامبر و خاندانش و مردان پاک این سرزمین را، که سحرخیز و دائم الذکر هستند، کشته باشند.
عزرة بن قیس پاسخ داد: تو زیاد از خود
تعریف میکنی، زهیر گفت: البته خداوند او را
تزکیه و
هدایت کرده است. ای عزره، تو را نصیحت میکنم، از خدا بترس و از کسانی مباش که به گمراهان برای کشتن پاکان کمک میکنند. عزره گفت: ای زهیر، تو از
شیعیان این خاندان به شمار نمیرفتی، بلکه
عثمانی بودی. (پس از قتل عثمان و بیعت مردم با
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام)
مسلمانان با دو عنوان
شیعه (دوستدار و هواخواه) علی و شیعه عثمان شناخته شدند و تمایز یافتند. اما اینکه زهیر طرفدار عثمان بوده باشد، در جای دیگری نیامده است و گویا این اتهام را عزره برای تخریب شخصیت زهیر مطرح کرده است؛ در حالی که در زندگی زهیر چیزی که بر عثمانی بودن وی دلالت کند دیده نشده است و خود وی در جواب عزره هم نگفت: چنین بودهام و اکنون برگشتهام. از سخنان او و همسرش هنگام پیوستن به اردوی حسینی استفاده میشود که او با مقام
اهل بیت آشنا بوده است)
زهیر گفت: مگر نه این است که با این همراهی من استدلال میکنی که من از شیعیان این خاندان هستم؛ اما به خدا سوگند، هرگز برای او نامه ننوشتم و کسی را نزد او نفرستادم و برای یاری رساندن به وی، به او وعده ندادم. لیکن در راه به او برخوردم و چون او را دیدم، به یاد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و جایگاه او نزد پیامبر افتادم. چون آگاه شدم که به سوی دشمنانش و گروه شما روان است، تصمیم گرفتم او را یاری کنم و جزء حزب او باشم و جانم را فدایش کنم، تا حق خدا و پیامبر را که شما ضایع کردید، حفظ کنم.
در این هنگام
عباس بن علی (علیهالسّلام) به نزد امام حسین (علیهالسّلام) رفت و سخن آن لشکر را به عرض آن حضرت رساند. امام حسین (علیهالسّلام) که توسط برادرش عباس (علیهالسّلام) از جریان آگاه شد، فرمود: پیش آنان برگرد، و اگر بتوانی تا فردا از ایشان مهلت بگیر و آنان را از ما بازگردان، تا اینکه امشب برای
پروردگار خود
نماز گزاریم و دعا کنیم و از او طلب
آمرزش نماییم؛ زیرا خدا خودش میداند که من نماز و تلاوت کتابش و دعای بسیار و
استغفار را دوست دارم. پس عباس (علیهالسّلام) به پیش لشکر
کوفه بازگشت و چنین گفت: اباعبدالله (علیهالسّلام) از شما میخواهد که امشب را باز گردید تا در مورد این مسئله بیندیشد؛ زیرا درباره این موضوع باهم گفت و گویی نکردهایم. چون صبح شود، همدیگر را ملاقات خواهیم کرد؛ یا آنچه را که شما میخواهید میپذیریم، یا آن را رد میکنیم.
عمربن سعد به شمر گفت: نظر تو چیست؟ گفت: فرمانده تویی و اختیار با توست.گ فت: کاش نمیبودم. سپس رو به لشکر خود کرد و گفت: نظر شما چیست؟
عمرو بن حجاج زبیدی گفت: سبحان الله، به خدا قسم، حتی اگر آنان ترک و دیلمی بودند (دیلمی بودن، کنایه از شدت دشمنی است.) و این درخواست را میکردند، سزاوار بود آنان را اجابت کنی
[
چه رسد که از خاندان پیامبراند
]
.
قیس بن اشعث گفت: درخواست آنان را بپذیر، به جانم سوگند، صبحگاه فردا با تو خواهند جنگید. عمر گفت: اگر میدانستم چنین میکنند، امشب را مهلتشان نمیدادم.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۷۱۶-۷۲۱.