حوزه معنایی استدراج (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِستدراج: نزديك شدن تدريجى و غير مستقيم كافران و فاسقان به هلاكت و عذاب، بر اثر اصرار بر كفر و گناه
و تكذيب و رويگردانى انسان از سوى ديگر، در مورد كافران و فاسقان به اجرا درمىآيد. اين واژه از ريشه «د-ر-ج» به معناى اندك اندك گام برداشتن
[۱] و حركت يك شىء يا حركت در ضمن يك شىء
[۲] و درهم پيچيدن اشيا
[۳] و مرگ و فنا
[۴] بوده، در همه كاربردهايش متضمّن معناى تدريج و نوعى حركت صعودى
[۵] يا نزولى
[۶] است. استدراج به نوعى صناعت ادبى نيز گفته مىشود كه در مباحثات و مجادلات بهكار مىآيد، به اين گونه كه شخص از مسيرى پنهان و با جلب نظر تدريجى مخاطب، اورا به نحوى به پذيرش مدعاى خويش وادارمىكند.
[۷] مفهوم استدراج در قرآن به معناى فروكشيدن تدريجى افراد به سوى مقصد و سرانجامشان
[۸] يا در هم پيچيدن زندگى و وجودشان از طريق اغفال آنها از ياد خداست
[۹] كه اعطاى نعمت و آسايش بيشتر در اين فرايند نقشى اساسى دارد. انسانهايى كه از هدايتها و آزمايشهاى گوناگون خداوند براى هدايت تأثير مثبت نمىپذيرند در آخرين مرحله به آنان مهلت داده شده، به كلّى رها مىگردند و حتّى زمينهها و امكانات سقوط نيز برايشان مهيامىشود و به تدريج به سرانجام شوم خويش نزديك شده، ناگاه به عذاب خداوندى دچار مىگردند.
[۱۰] واژه استدراج دوبار در قرآن بهكار رفته (اعراف: ۱۸۲؛ قلم:۴۴) و در آيات فراوانى نيز بدون كاربرد واژه استدراج از اين پديده بهتفصيل بحث شده است. اين واژه در هر دو مورد بهصورت جمع بهكار رفته كه برخى آن را اشاره به تأثير واسطههاى فيض الهى و مدبّرات امور از قبيل فرشتگان در نزول نعمتهاى پياپى براى استدراج دانستهاند، چنانكه كاربرد واژه «املاء» و «كيد» بهصورت مفرد در مورد خداوند، به حكم ويژه الهى در مورد كافران و فاسقان اشاره دارد كه كسى در صدور آن با خداوند مشاركتى ندارد.
[۱۱] در روايات يكى از اسماى الهى مُملى دانسته شده است.
[۱۲] حوزه معنايى استدراج:
مفهوم استدراج گستره وسيعى دارد و در ارتباط با بسيارى از مفاهيم ديگر قرآن است
[۱۳] ، ازاينرو مجلسى، در ضمن دو عنوان عام «كفر و ايمان» درباره استدراج بحثكرده است.
[۱۴] مفاهيم پيرامون استدراج گاه در مقايسه با افراد مبتلا به اين سنّت و گاه در مقايسه با خداوند در نقش فاعل استدراج مطرح شده است. در واقع اين مفاهيم، دو روى يك سكه است كه بخش نخست آنها حالت ظاهرى استدراج (تنعّم، آسايش و احساس عزّت و اقتدار) و بخش ديگر حالت باطنى و واقعى آن (فرو رفتن آرام در باتلاق هلاكت و ابتلاى تدريجى به عذاب الهى) را نمايش مىدهد. از سوى ديگر، مراحل پيش از استدراج و مفاهيم همراه و ملازم آن، در كنار سرانجام استدراج، به نحوى در ارتباط با استدراج بوده، بستر اجراى آن را روشن مىسازد. در دسته نخست به مراحل گوناگونى از سير تدريجى انسان در بستر هدايتهاى تكوينى و تشريعى خداوند و در دسته دوم به پايان دفعى اين فرايند كه با نزول عذاب دنيوى يا فرود آمدن عذاب اخروى به هنگام مرگ قرين است توجّه شده، ازاينرو مفهوم مزبور در ۴حوزه معنايى قابل بررسى است:
۱. استدراج در ظاهر با تنعم و بهرهمندى از لذتهاى حيات همراه است. واژه «امداد» از ريشه «مدّ» و به معناى گشايش و يارى رساندن در زندگى مادى يا معنوى
[۱۵] در مواردى كه جنبه منفىآن مورد نظر بوده
[۱۶] و به گمراهى افراد مىانجامد، به اين واقعيت اشاره دارد
[۱۷] :«اَيَحسَبونَ اَنَّما نُمِدُّهُم بِهِ مِن مال وبَنين • نُسارِعُ لَهُم فِى الخَيرتِ بَل لا يَشعُرون» (مؤمنون: ۵۵؛ مريم: ۷۵؛ بقره: ۱۵) واژه «تمتيع» نيز به معناى بهرهمند ساختن همراه با لذت و رفع نياز
[۱۸] در مواردى كه در خصوص نعمتهاى دنيا و با مفهوم منفى بهكار رفته
[۱۹] به اين معنا اشاره دارد: «مَتَّعتَهُم وءاباءَهُم حَتّى نَسُوا الذِّكرَ وكانوا قَومـًا بورا». (فرقان: ۱۸ ؛ طه: ۱۳۱؛ حجر: ۸۸) مهلت و نعمتهاى الهى در اين گونه افراد، نوعى احساس رهايى، بىقيدى و بىبندوبارى پديد مىآورد. در همين راستا واژه «املاء» از ريشه «ملا» به معناى مدت زمان دراز و مهلت و تأخير
[۲۰] مطرح مىشود كه در خود معناى آزاد گذاشتن و رها كردن را دارد؛ به عنوان مثال، املاء بر رها ساختن افسار اسب براى آزادانه چريدن اطلاق مىشود
[۲۱] : «اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا»، (آلعمران:۱۷۸) «واُملى لَهُم اِنَّ كَيدىمَتين» (اعراف: ۱۸۳؛ قلم: ۴۵ ؛ رعد: ۳۲؛ حج: ۴۴؛ حج: ۴۸) ظاهر نيكوىاستدراج موجب مىشود افراد، اعمال خويش را نيكو شمرده، از اصلاح خويش غافل گردند
[۲۲] :«اَلَّذينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا و هُم يَحسَبونَ اَنَّهُم يُحسِنونَ صُنعـا» (كهف:۱۰۴) مفهوم «تسويل» به معناى زيبا نشان دادن زشتيها
[۲۳] : «الشَّيطـنُ سَوَّلَ لَهُم واَملى لَهُم» (محمد:۲۵) و «تزيين» به همين معنا: «قَسَت قُلوبُهُم و زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطـنُ ما كانوا يَعمَلون» (انعام:۴۳) كه شيطان عامل آن دو معرفى شده، به اين ويژگى اشاره دارد. فاعليت شيطان در اين آيات در مقايسه با فاعليت خداوند در آيات استدراج بيانگر رابطه طولى ميان آن دو است. نعمتهاى استدراجى در افراد حالتهاى ويژهاى مىآفريند كه دسته ديگرى از مفاهيم را به آن مرتبط مىسازد؛ مانند: «فَرَح» به معناى شادى بيش از اندازه و بىمورد
[۲۴] : «ذلِكُم بِما كُنتُم تَفرَحونَ فِى الاَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ» (غافر:۷۵)، «اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الفَرِحين» (قصص:۷۶)، «بَطَر» به معناى زيادهروى در خوشى
[۲۵] به همراه غفلت
[۲۶] : «وكَم اَهلَكنا مِن قَريَة بَطِرَت مَعيشَتَها» (قصص:۵۸)، «أشَر» به معناى شدت بطر به همراه ناسپاسى
[۲۷] : «سَيَعلَمونَ غَدًا مَنِ الكَذّابُ الاَشِر» (قمر: ۲۶)، «فُكاهة» به معناى خنده و مزاح كه گاه همراه با بىتوجهى و غفلت از گناهان و زشتيهاى خويش است
[۲۸] : «واِذَا انقَلَبوا اِلى اَهلِهِمُ انقَلَبوا فَكِهين» (مطفّفين:۳۱)، «لهو» به معناى گرايش به لذتها بدون توجّه به فرجام آنها
[۲۹] : «ذَرهُم يَأكُلوا ويَتَمَتَّعوا ويُلهِهِمُ الاَمَلُ فَسَوفَ يَعلَمون» (حجر: ۳) و «لعب» بهمعناى تفريحهاى نابخردانه و سرگرميهاى پوچ
[۳۰] : «فَذَرهُم يَخوضوا ويَلعَبوا حَتّى يُلـقوا يَومَهُمُ الَّذى يوعَدون» (زخرف:۸۳؛ معارج:۴۲)
۲. خداوند به افراد مبتلا به استدراج، مهلت كافى مىدهد. مفهوم «امهال» و «تمهيل» از ريشه «مهل» به معناى سكون و مدارا
[۳۱] به اين واقعيت اشاره دارد كه به كافران و منكران خدا و پيامبر مهلت داده شده و در مجازات آنان عجله نمىشود
[۳۲] : «وذَرنى والمُكَذِّبينَ اولِى النَّعمَةِ ومَهِّلهُم قَليلا» (مزمل:۱۱)، «فَمَهِّلِ الكـفِرينَ اَمهِلهُم رُويدا» (طارق:۱۷) واژههاى «تأخير»، «انظار» و «انتظار» نيز معناى مهلت دادن را تداعى مىكند
[۳۳] : «... اِنَّما يُؤَخِّرُهُم لِيَوم تَشخَصُ فِيهِ الاَبصـر» (ابراهيم:۴۲)، «اَنظِرنى اِلى يَومِ يُبعَثون • قالَ اِنَّكَ مِنَ المُنظَرين» (اعراف:۱۴-۱۵)، «وانتَظِروا اِنّا مُنتَظِرون» (هود:۱۲۲) مهلت خداوند در استدراج از روى بىاعتنايى و بىتوجهى است.
[۳۴] واژه «وذر» به معناى ترك كردن و رها ساختن و دور انداختن شىء يا شخص بىارزش
[۳۵] به اين معنا اشاره دارد: «فَذَرهُم فى غَمرَتِهِم حَتّى حين» (مؤمنون: ۵۴) اين وضعيت به گمراهى بيشتر شخص انجاميده: «ونَذَرُهُم فى طُغيـنِهِم يَعمَهون» (انعام:۱۱۰) قلب او را كاملاً به روى حقيقت بسته و او را بيش از پيش غافل و خود فراموش مىسازد: «ونُقَلِّبُ اَفـِدَتَهُم واَبصـرَهُم كَما لَم يُؤمِنوا بِهِ اَوَّلَ مَرَّة». (انعام: ۱۱۰) مفاهيم «ختم»، «غشاوه»:«خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلوبِهِم وعَلى سَمعِهِم وعَلى اَبصـرِهِم غِشـوَةٌ» (بقره: ۷)، «طبع»: «كَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلبِ مُتَكَبِّر جَبّار» (غافر:۳۵)، «اضلال»: «مَنِ اتَّخَذَ اِلـهَهُ هَوهُ واَضَلَّهُ اللّهُ» (جاثيه: ۲۳)، «اِنساء»: «نَسُوا اللّهَ فَاَنسـهُم اَنفُسَهُم» (حشر: ۱۹) و «لعن»: «لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنونَ اِلاّ قَليلا» (نساء: ۴۶) هريكاز جهتى به اين معنا اشاره دارد.
[۳۶] در واقع خداوند با رفع فشارهاى مستقيم و غير مستقيم خود و مهيّا ساختن همه زمينههاى تنعّم و تلذّذ براى اين اشخاص به نوعى در فرايند گمراهى آنان نقش ايفا مىكند
[۳۷] : «اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا» (آلعمران:۱۷۸)، ازاينرو فرايند ابتعاد ستمكاران بر اثر پيشرفتهاى مادى به منزله لعنت و نفرين خداوند بر آنان شمرده شدهاست.
[۳۸] سنّت استدراج دو لايه كاملا متفاوت دارد: ظاهرى نيكو و عذابى باطنى كه در پايان به ناگاه آشكار مىشود
[۳۹] ، ازاينرو به آن «مكر»
[۴۰] : «ومَكَروا ومَكَرَ اللّهُ واللّهُ خَيرُ المـكِرين» (آلعمران: ۵۴)، «كيد»: «واُملى لَهُم اِنَّ كَيدى مَتين» (اعراف:۱۸۳)، «خدعه»
[۴۱] : «يُخـدِعونَ اللّهَ وهُوَ خـدِعُهُم» (نساء:۱۴۲) و گاه «فتنه»
[۴۲] : «اَلا فِى الفِتنَةِ سَقَطوا... فَلا تُعجِبكَ اَمولُهُم ولا اَولـدُهُم اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِها فِى الحَيوةِ الدُّنيا...» (توبه: ۴۹-۵۵ ؛ طه:۱۳۱) اطلاق شده است. برخى مكر را تنها به عذاب پايانى يا الطافى كه خداوند در مقام مقابله با كافران به مؤمنان مىبخشد اطلاق كردهاند
[۴۳] ؛ امّا به نظر مىرسد معناى مكر از گستره وسيعى برخوردار است و هرگونه مقابله به مثل از جانب خداوند را شامل مىشود.
[۴۴] بهطور كلى با توجه به اينكه سنّت خداوند در اين ديارِ تكليف و آزمايش، بر پوشاندن نعمتهاى خويش در لفافهاى از رنج و عذاب ظاهرى و نهان ساختن نقمتهاى خويش در قالبى از آسايش و نعمت است
[۴۵] ، مىتوان معنايى بسيار عام از مفهوم مكر تصور كرد : «اَحَسِبَ النّاسُ اَن يُترَكوا اَن يَقولوا ءامَنّا وهُم لا يُفتَنون» (عنكبوت:۲) از سوى ديگر استمرار و افزايش حالت طغيان در اين افراد نوعى تمسخر و استهزا در برابر خداوند است و از اينرو او نيز اين ترفند خويش را استهزايى در برابر رفتار ناشايست آنان ناميده است
[۴۶] : «... اِنَّما نَحنُ مُستَهزِءون • اَللّهُ يَستَهزِئُ بِهِم ويَمُدُّهُم فى طُغيـنِهِم يَعمَهون» (بقره:۱۴-۱۵) در واقع مهلت خداوند و گشايشهاى او نوعى زمينهسازى براى عقوبت آنان است. واژه «عدّ» و «اعداد» از ريشه «عدّ» به معناى تهيه و آمادهسازى و «عدّ» به معناى شمارش
[۴۷] در مواردى به اين معنا اشاره دارد. خداوند در آياتى از آماده ساختن جهنّم براى كافران و منافقان: «غَضِبَ اللّهُ عَلَيهِم ولَعَنَهُم واَعَدَّ لَهُم جَهَنَّمَ» (فتح: ۶) و در آيهاى ديگر از شمارش اعمال يا نفسهاى آنان: «فَلاتَعجَل عَلَيهِم اِنَّما نَعُدُّ لَهُم عَدّا» (مريم: ۸۴) سخن به ميان آورده كه به ايجاد فرصت براى آنان جهت تكميل گناهان و زشتيهايشان اشاره دارد تا بدين ترتيب خود، درجه مخصوص خويش را در جهنّم كسب كنند.
[۴۸] استعمال اين واژه در مورد مؤمنان بر مفهومى كاملا عكس استدراج دلالت داشته، بهمهلت جهت تكميل حسنات و خيرات اشارهدارد.
[۴۹] ۳. استدراج در ارتباطى تنگاتنگ با روند رو به خسران طبيعت انسانى: «والعَصر • اِنَّ الاِنسـنَ لَفى خُسر» (عصر: ۱-۲) است و با مفهوم هدايت و اتمام حجت در مسير مقابله با اين روند: «وما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَومـًا بَعدَ اِذ هَدهُم حَتّى يُبَيِّنَ لَهُم ما يَتَّقونَ» (توبه:۱۱۵) پيوند دارد؛ همچنين با مفاهيم «تكذيب»: «ومَن يُكَذِّبُ بِهـذا الحَديثِ سَنَستَدرِجُهُم...» (قلم: ۴۴)، «استكبار»: «اِستِكبارًا فِىالاَرضِ ومَكرَ السَّيِّىِ» (فاطر:۴۳)، «اسراف»: «فَذَرهُم فى غَمرَتِهِم حَتّى حين» (مؤمنون: ۵۴)، «... كَذلِكَ زُيِّنَ لِلمُسرِفينَ...» (يونس: ۱۲)، «ذنب»: «اَنَّما يُريدُ اللّهُ اَن يُصيبَهُم بِبَعضِ ذُنوبِهِم» (مائده:۴۹)، «نفاق»: «فَما لَكُم فِى المُنـفِقينَ فِئَتَينِ واللّهُ اَركَسَهُم بِما كَسَبوا» (نساء: ۸۸)، «فسق»: «فَطالَ عَلَيهِمُ الاَمَدُ فَقَسَت قُلوبُهُم وكَثيرٌ مِنهُم فـسِقون» (حديد:۱۶) و «طغيان»: «فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرجونَ لِقاءَنا فى طُغيـنِهِم يَعمَهون» (يونس:۱۱) به عنوان نمودهاى مختلف تأثيرناپذيرى از هدايت و گرايش به ادامه روند خسران مرتبط است.
۴. پايان استدراج همواره با نزول ناگهانى عذاب الهى در دنيا يا آخرت همراه است. مفاهيم «أخذ»:«فَاَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الأخِرَةِ والاولى» (نازعات: ۲۵)، «عذاب»: «اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين» (آلعمران: ۱۷۸) و «انتقام»: «فَلَمّا ءاسَفونَا انتَقَمنا مِنهُم فَاَغرَقنـهُم اَجمَعين» (زخرف: ۵۵) به اين فرجام شوم اشاره دارد. مفاهيم «هلاك»: «كَماَهلَكنا مِن قَبلِهِم مِن قَرن مَكَّنّـهُم فِىالاَرضِ» (انعام:۶)، «قَصْم»: «وكَم قَصَمنا مِن قَريَة كانَت ظالِمَةً» (انبيا:۱۱)، «دَمار»: «فَانظُر كَيفَ كانَ عـقِبَةُ مَكرِهِم اَنّا دَمَّرنـهُم وقَومَهُم اَجمَعين» (نمل:۵۱) و «قطع دابِر»: «فَقُطِعَ دابِرُ القَومِالَّذينَ ظَـلَموا...» (انعام:۴۵) در سطحگستردهترى در خصوص جوامع مبتلا به استدراجبهكار رفته كه اصطلاحاً به آن عذاب استيصالگويند.
[۵۰] سنّت استدراج:
قرآن كريم از برخى سنّتهاى الهى ياد مىكند كه فرايند حركت انسان و جوامع بشرى تابع آنهاست.
[۵۱] اين سنتها افزون بر استناد به بعد غيبى، از واقعيتى عينى و طبيعى نيز برخوردار بوده، از منظر روانشناختى و جامعهشناختى قابل تبيين و تحليل است. با اين نگرش مىتوان سنّت استدراج را در دو حوزه فردى و اجتماعى بررسىكرد:
۱. استدراج فردى:
انسان از آغاز زندگى به اقتضاى طبيعت مادى خويش به تدريج امكانات وجودى خود را از دست مىدهد: «اَنّا نَأتِى الاَرضَ نَنقُصُها مِن اَطرافِها».
[۵۲] (انبياء:۴۴) اين فرايند در صورت عدم استفاده از اين امكانات، و تبديل نكردن آنها به امكانات ماندگار معنوى به تدريج انسان را به سوى خسران و زيان ابدى -كه همان اتلاف عمر و استحقاق عذاب اخروى است- سوق مىدهد: «اِنَّالاِنسـنَ لَفى خُسر • اِلاَّ الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلُوا الصّــلِحـتِ...» (عصر: ۲-۳) در اين ميان خداوند بهطور مستقيم از عوامل گوناگونى همچون: موهبت عقل: «كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأيـتِ لِقَوم يَعقِلون» (روم:۲۸) و ارسال پيامبران: «وما اَهلَكنا مِن قَريَة اِلاّ لَها مُنذِرون» (شعراء: ۲۰۸) و بهطور غير مستقيم با جريانسازى در زندگى به وسيله ابتلا به سختيها و مصائب: «فَاَخَذنـهُم بِالبَأساءِ والضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعون» (انعام:۴۲ ؛ اعراف:۹۴) يا نزول نعمتهاى فراوان: «يـاَيُّهَا النّاسُ اذكُروا نِعمَتَ اللّهِ عَلَيكُم» (فاطر: ۳) براى توقف اين روند استفاده كرده
[۵۳] ، براى انتخاب آزادانه و آگاهانه و تلاش بر مبناى آن به بندگان مهلت كافى عطا مىكند: «ثُمَّ جَعَلنـكُم خَلـئِفَ فِى الاَرضِ مِن بَعدِهِم لِنَنظُرَ كَيفَ تَعمَلون» (يونس: ۱۴)؛ امّا برخى افراد اين فرصتها را از دست مىدهند يا از آنها سوء استفاده مىكنند و از آيات و پيامهاى الهى روى گردانده، به طبيعت جهول و عجول خويش از نعمتهاى خدا دچار غرور -كه زمينه و محتواى اصلى استدراج است -
[۵۴] مىشوند و افسار گسيخته و از بلاها و مصيبتها ناسپاس و از خدا رويگردان مىشوند
[۵۵] : «فَاَمَّا الاِنسـنُ اِذا مَا ابتَلـهُ رَبُّهُ فَاَكرَمَهُ ونَعَّمَهُ فَيَقولُ رَبّى اَكرَمَن واَمّا اِذا ما ابتَلـهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزقَهُ فَيَقولُ رَبّى اَهـنَن» (فجر: ۱۵ـ۱۶ ؛ فصلت: ۴۹ـ۵۱) و حتى اگر در رخدادهاى بسيار دشوار نيز اندك توجهى به خدا كنند موقتى و براى نيل به خواستههاى شيطانى خويش است: «واِذا مَسَّ الاِنسـنَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنيبـًا اِلَيهِ ثُمَّ اِذا خَوَّلَهُ نِعمَةً مِنهُ نَسِىَ ما كانَ يَدعوا اِلَيهِ...» (زمر: ۸)، تا آنجا كه اصرار و عناد آنان بهطور كلى زمينه هدايت را از ميان برده، هيچ راهى ديگر براى توقف روند رو به رشد خسران نمىماند: «كُلوا وتَمَتَّعوا قَليلاً اِنَّكُم مُجرِمون... فَبِاَىِّ حَديث بَعدَهُ يُؤمِنون».
[۵۶] (مرسلات: ۴۶؛ مرسلات:۵۰) از سوى ديگر خداوند بر اساس سنّت اختيار و اراده آزاد انسانها هر دو راه هدايت و گمراهى را فرا رويشان گشوده
[۵۷] :«مَن كانَ يُريدُ حَرثَ الأخِرَةِ نَزِد لَهُفى حَرثِهِ ومَن كانَ يُريدُ حَرثَ الدُّنيا نُؤتِهِ مِنها وما لَهُ فِى الأخِرَةِ مِن نَصيب» (شورى: ۲۰)، از دخالت مستقيم در زندگى بشر و جلوگيرى بىواسطه از خسران آدميان پرهيز دارد
[۵۸] : «قُل فَلِلّهِ الحُجَّةُ البــلِغَةُ فَلَو شاءَ لَهَدكُم اَجمَعين» (انعام: ۱۴۹)، بر همين اساس آنان را كاملا به حال خويش رها مىسازد: «ذَرهُم فى خَوضِهِم يَلعَبون» (انعام: ۹۱) و بهطور طبيعى براى به فعليت رسيدن همه امكانات آنها در مسير گمراهى و زيان زمينه مهيا مىشود: «مَن يُضلِلِ اللّهُ فَلا هادِىَ لَهُ ويَذَرُهُم فى طُغيـنِهِم يَعمَهون» (اعراف: ۱۸۶)
[۵۹] ، بر اين اساس مفاهيم «املاء»، «امهال»، «وذر»، «تمتيع» و... از زاويهاى ديگر نمايانگر همان مفهوم استدراج است، زيرا رها كردن و مهلت دادن از روى بىاعتنايى و بىتوجهى، به حركت انسان در مسير طبيعى خسران مىانجامد:«فَلَو لا فَضلُ اللّهِ عَلَيكُم ورَحمَتُهُ لَكُنتُم مِنَ الخـسِرين» (بقره:۶۴)، بنابراين، طبق برخى روايات، استدراج در خود معناى سقوط و نزول را دارد، ولى املاء و امهال و... از آن تهى است
[۶۰] ، با اين حال املاء و امهال و... نيز التزاماً بر اين معنا دلالت دارد؛ امّا اين روند طبيعى در عين حال بسيار پنهان و غير قابل پيشبينى است: «فَاَتـهُمُ اللّهُ مِن حَيثُ لَميَحتَسِبوا» (حشر:۲)، «سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيثُ لا يَعلَمون» (قلم:۴۴)
[۶۱] ، زيرا آنان در همان حال كه از آسايش و تنعّم خويش، غرق لذتاند، در واقع در ميان امواج تاريك شهوات در حال شكنجه هستند: «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِها فِى الحَيوةِ الدُّنيا وتَزهَقَ اَنفُسُهُم».
[۶۲] (توبه:۵۵) بدين ترتيب در طبقات ظلمانى ماده كه در ظاهر نعمت است رو به سوى نابودى و عذاب فرو كشيده شده: «سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيثُ لا يَعلَمون»
[۶۳] (قلم:۴۴) و همين نعمتها برايشان از جهات گوناگون به عذاب و رنج بدل مىشود
[۶۴] ، تا آنكه با فرا رسيدن مرگ به ناگاه همه امكانات خويش را از دست رفته: «اَذهَبتُم طَيِّبـتِكُم فى حَياتِكُمُ الدُّنيا واستَمتَعتُم بِها» (احقاف: ۲۰) و بافتههاى خويش را گسسته:«وقَدِمنا اِلى ما عَمِلوا مِن عَمَل فَجَعَلنـهُ هَباءً» (فرقان:۲۳) و خود را در كيفر خداوند گرفتار مىيابند: «وبَدا لَهُم سَيِّـاتُ ما عَمِلوا وحاقَ بِهِم ما كانوا بِهِ يَستَهزِءون» (جاثيه:۳۳)
برخى از مفسرانِ پيشين، به ابعاد روانشناختى سنّت استدراج نيز توجّه كردهاند؛ گرايش درونى انسان به شهوات موجب مىشود ارضاى آنها برايش لذت آور گردد و اين لذت به افزايش تمايل او مىانجامد و شدت تمايل نيز بر شدّت لذّت مىافزايد. گناهان در اين چرخه بىپايان پىدرپى تكرار گشته، ملكه طغيان را در وجود انسان رسوخ مىدهد و طبيعى است كه انسان بر اثر اين حالت از اشتغال به معنويات و پرهيز از خسارت ابدى غافل مىماند.
[۶۵] مفسران معاصر نيز كم و بيش به تبيين ابعاد روانشناختى استدراج پرداختهاند.
[۶۶] ۲. استدراج اجتماعى:
آيات ناظر به نظام سنن الهى، به نوعى فلسفه تاريخ و قانونمندى جوامع بشرى اشاره دارد: «فَهَل يَنظُرونَ اِلاّ سُنَّتَ الاَوَّلينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبديلاً ولَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحويلا» (فاطر:۴۳) قرآن از اجراى سنّت استدراج درباره اقوام گذشته: «وكَاَيِّن مِن قَريَة اَملَيتُ لَها وهِىَ ظالِمَةٌ ثُمَّ اَخَذتُها واِلَىَّ المَصير» (حج:۴۸) و اقوام همه انبيا:«وما اَرسَلنا فى قَريَة مِن نَبِىّ اِلاّ اَخَذنا اَهلَها بِالبَأساءِ والضَّرّاءِ... ثُمَّ بَدَّلنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّى عَفَوا...» (اعراف: ۹۴ـ۹۵) خبر داده و از امكان تكرار آن درباره اقوام آينده پرده بر مىدارد: «فَهَل يَنتَظِرونَ اِلاّ مِثلَاَيّامِ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِهِم قُل فَانتَظِروا اِنّى مَعَكُم مِنَ المُنتَظِرين» (يونس: ۱۰۲) شيوه و مراحل اجراى اين سنّت به تفصيل در آيات ۴۲-۴۵ انعام(انعام:۴۲-۴۵)و ۹۴-۱۰۱ اعراف(اعراف :۹۴-۱۰۱)آمده است. خداوند در آغاز براى اين امّتها درهاى هدايت را مىگشايد و پيامهاى خويش را بديشان ابلاغ مىكند: «ذلِكَ اَن لَم يَكُن رَبُّكَ مُهلِكَ القُرى بِظُـلم واَهلُها غـفِلون» (انعام:۱۳۱) اين هدايتهاى الهى از جانب آن اقوام و به ويژه اقشار مرفه و راحت طلب آن با تكذيب و مخالفت مواجه مىشود: «وما اَرسَلنا فى قَريَة مِن نَذير اِلاّ قالَ مُترَفوها اِنّا بِمااُرسِلتُم بِهِ كـفِرون» (سبإ:۳۴ ؛ زخرف: ۲۳) اين اقشار در نقش مخالفان اصلى اصلاح جامعه: «وكَذلِكَ جَعَلنا فى كُلِّ قَريَة اَكـبِرَ مُجرِميها لِيَمكُروا فِيها...» (انعام:۱۲۳) زمينه سازان اجراى استدراج و فرو پاشى آن جامعه در پايان كار هستند: «واِذا اَرَدنا اَن نُهلِكَ قَريَةً اَمَرنا مُترَفيها فَفَسَقوا فيها فَحَقَّ عَلَيهَا القَولُ فَدَمَّرنـها تَدميرا» (اسراء:۱۶)، در هر حال، كفر آنان موجب نمىشود خداوند براى آنها مهلت كافى قرارنداده و از روى رحمت خويش تا آنجا كه اميدى به هدايتشان است به آنها فرصت ندهد
[۶۷] : «فَمَهِّلِ الكـفِرينَ اَمهِلهُم رُويدا» (طارق:۱۷) اين مهلت براى برخى از آنها مفيد واقع شده و به هدايتشان مىانجامد؛ امّا برخى ديگر با سوء استفاده از آن بر گمراهى خويش مىافزايند، ازاينرو در قرآن از اين مهلت با دو تعبير «رحمت» و «متاع» ياد شده است: «...لا هُم يُنقَذون • اِلاّ رَحمَةً مِنّا ومَتـعـًا اِلى حين».
[۶۸] (يس: ۴۳ـ۴۴) واژه «حين» به موقتى بودن اين مهلت و بقاى آن تا زمان جدايى كامل دو گروه از يكديگر و رسيدن هر يك به سرمنزل نهايى خويش اشاره دارد: «حَتّى يَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ...» (آلعمران: ۱۷۹) خداوند به هنگام اعراض مردم از هدايت، با افزايش مصائب، بلاها و سختيهاى زندگى در صدد جلب توجّه آنان به خويش و نرم ساختن دلهايشان بر مىآيد: «اَخَذنا اَهلَها بِالبَأساءِ والضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَضَّرَّعون» (اعراف:۹۴)
[۶۹] البتّه بسيارى از اين عذابهاى هدايتى همان نتيجه اعمال ناشايست مردم است كه مىتواند آنان را بهزشتى كارهايشان متذكر ساخته، به سوى خداوند باز گرداند: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ والبَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِى النّاسِ لِيُذيقَهُم بَعضَ الَّذى عَمِلوا لَعَلَّهُم يَرجِعون» (روم: ۴۱)؛ امّا اصرار و عناد آنها دلهايشان را سخت گردانيده، در كنار آن، شيطان نيز با تزيين اعمال ناپسندشان از توجّه به خدا مانع مىشود
[۷۰] :«ولـكِن قَسَت قُلوبُهُم و زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطـنُ ما كانوا يَعمَلون» (انعام:۴۳) حال كه ديگر ترفند مزبور كارايى ندارد زمينه گشايش و پيشرفت مادى براى آنان باز مىشود: «فَلَمّا نَسوا ما ذُكِّروا بِهِ فَتَحنا عَلَيهِم اَبوبَ كُلِّ شَىء» (انعام: ۴۴)، «ثُمَّ بَدَّلنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّى عَفَوا...» (اعراف:۹۵) و گاه خداوند همچون پدرى كه از ابزار تشويق و تنبيه بهطور همزمان استفاده مىكند آنان را متناوباً بهآسانى و سختى مبتلا مىسازد تا شايد آنان بهسويش متوجّه شوند
[۷۱] ؛ امّا اعراض و لجاجت آنها موجب مىشود كاملا به حال خويش رها شده، اين وضعيت در آنها حالت مستى: «حَتّى اِذا فَرِحوا بِما اوتوا» (انعام:۴۴) و بىمبالاتى نسبت به تعهدات خويش بيافريند: «ثُمَّبَدَّلنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّى عَفَوا وقالوا قَد مَسَّ ءاباءَنَا الضَّرّاءُ والسَّرّاءُ...» (اعراف: ۹۵)
[۷۲] تا آنكه بهطور كلى از فرجام شوم اعمالشان غافل گشته، همه اين رويدادها را اتفاقى و بىارتباط با رفتارشان مىپندارند: «قالوا قَد مَسَّ ءاباءَنَا الضَّرّاءُ والسَّرّاءُ»
[۷۳] (اعراف:۹۵) و به كلى از مكر الهى ايمن مىگردند:«اَفَاَمِنوا مَكرَ اللّهِ فَلا يَأمَنُ مَكرَ اللّهِ اِلاَّ القَومُ الخـسِرون» (اعراف:۹۹) در چنين حالتى ديگر تنها عذاب الهى سزاوار آنهاست كه به ناگاه بر آنها فرود مىآيد
[۷۴] : «اَخَذنـهُم بَغتَةً فَاِذا هُممُبلِسون» (انعام:۴۴)، «فَاَخَذنـهُم بَغتَةً وهُم لا يَشعُرون» (اعراف:۹۵) شدّت عذاب در پايان استدراج به ميزان شدت اجراى آن سنّت در هر جامعه بستگى داشته
[۷۵] ، آن نيز به كميت و كيفيت فساد آن جامعه وابسته است. بدينسان استدراج اجتماعى به دو گونه عذاب دنيوى (فراگير و محدود) منتهى مىشود: عذاب فراگير براى جوامعى است كه همه افراد آن به سرحدّ نهايى كفر و طغيان رسيده باشند، بهگونهاى كه ديگر هيچگاه به هدايت نمىگرايند:«حَتّى اِذا استَيـَسَ الرُّسُلُ...»
[۷۶] (يوسف:۱۱۰) و از ميان نسلهاى آينده نيز در چنين فضايى جز كافر و ناسپاس پديد نخواهد آمد و بدين سان حركت آن جوامع بر مسير گمراهى و انحراف، تنظيم و قفل شده و اصلاح آنان بهطور طبيعى امكانپذير نيست: «رَبِّ لا تَذَر عَلَى الاَرضِ مِنَ الكـفِرينَ دَيّارا • اِنَّكَ اِن تَذَرهُم يُضِلّوا عِبادَكَ ولا يَلِدوا اِلاّ فاجِرًا كَفّارا» ، (نوح: ۲۶-۲۷) با اين حال بر مبناى اصل عدل الهى، لازم است خداوند پيش از نزول عذاب به يارى رسولان و اندك مؤمنان آن جوامع آمده، از عذابنجاتشان دهد: «كَذلِكَ حَقـًّا عَلَينا نُنجِ المُؤمِنين» (يونس:۱۰۳)
[۷۷] ؛ امّا جوامعى كه تا حدّ نهايى كفر و طغيان پيش نرفته و امكان اصلاح آنها بهطور طبيعى مىرود، خداوند در مقاطع خاص با نزول عذابهايى طبيعى و محدود:«حَتّى اِذا اَخَذنا مُترَفيهِم بِالعَذابِ...» (مؤمنون:۶۴) به تصفيه عناصر پليد: «اِنّا كَفَينـكَ المُستَهزِءين» (حجر:۹۵) و پالايش جامعه از آلايندههاى اجتماعى مىپردازد: «نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا...• ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ المُؤمِنِينَ عَلى ما اَنتُم عَلَيهِ حَتّى يَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» (آلعمران: ۱۷۸ـ۱۷۹) آيهمستهزئين درباره عدهاى از بزرگان قريش است كه بيشترين آزار را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)رساندند و هر يك بهواسطه بيمارى يا بلايى ديگر در فاصله اندكى پىدرپى نابود شدند.
[۷۸] آيات ۶۴ مؤمنون(مؤمنون:۶۴) و ۱۷۸ آلعمران(آلعمران: ۱۷۸) و همچنين ۱۷ طارق(طارق:۱۷) درباره بزرگان از مشركان قريش و اهل كتاب دانسته شده كه در جنگهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جمله بدر و خيبر نابودشدند.
[۷۹] سنّت استدراج اجتماعى از نگاه جامعه شناختى نيز قابل تحليل است؛ زمينه فساد و نابهنجاريهاى اجتماعى بهطور طبيعى در جوامع مرفه و ثروتمند، بيشتر است و اگر نخبگان آن جوامع به اصلاح جامعه و كنترل نهادهاى آن ونظارت دقيق بر فرايندهاى اجتماعى موفق نشوند به تدريج آن جامعه در بحرانهاى بزرگ اجتماعى، از قبيل: جنگ و شورش، تضعيف نهادهاى اجتماعى از جمله نهاد خانواده، افول معنويت موقعيت برتر خويش را از دست مىدهد، بلكه در وادى ضعف و رخوت به سقوط مىگرايد، ازاينرو خداوند بهطور ويژه جوامع قدرتمند و مرفه را به عبرت از حال گذشتگان و مراقبت بر حال خويش فرا مىخواند تا به نابودى و سقوط گرفتار نگردند: «اَوَ لَم يَهدِ لِلَّذينَ يَرِثونَ الاَرضَ مِن بَعدِ اَهلِها اَن لَونَشاءُ اَصَبنـهُم بِذُنوبِهِم ونَطبَعُ عَلى قُلوبِهِم فَهُم لا يَسمَعون». (اعراف: ۱۰۰) سنّت استدراج اجتماعى از زاويهاى ديگر در ارتباط با نظريه «عصبيّت» ابنخلدون است كه هر قوم و ملتى پس از رسيدن به اوج عزت و اقتدار بر اثر تنعم و آسايش بسيار، به تدريج رو به افول مىگرايند. چه بسا برخى آيات قرآنى در اين زمينه، منشأ الهام اين نظريه بوده است.
[۸۰] [۸۱] المصباح، ص۱۹۱. تاج العروس، ج۳، ص۳۶۱، «درج.
[۸۲] مقاييس اللغه، ج۲، ص۲۷۵، «درج.
[۸۳] لسانالعرب، ج۴، ص۳۲۱. مفردات، ص۳۱۱، «درج.
[۸۴] الصحاح، ج۱، ص۳۱۳، «درج.
[۸۵] التحقيق، ج۳، ص۱۸۲، «درج.
[۸۶] زادالمسير، ج۳، ص۲۹۵. جوامعالجامع، ج۱، ص۴۸۶. الاصفى، ج۱، ص۴۱۵.
[۸۷] البرهان فى علومالقرآن، ج۲، ص۴۲۳. شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۳۷۶.
[۸۸] تأويل مشكل القرآن، ص۱۶۶. فتح القدير، ج۲، ص۲۷۱.
[۸۹] مفردات، ص۳۱۱. معانى القرآن، ج۳، ص۲۷۱. نمونه، ج۷، ص۳۲-۳۴.
[۹۰] السننالالهيه، ص۲۳۱-۲۳۵. الميزان، ج۸، ص۳۴۶. ج۱۹، ص۳۸۶.
[۹۱] الميزان، ج۸، ص۳۴۷.
[۹۲] بحارالانوار، ج۷، ص۲۷۱. بحارالانوار، ج۸۷، ص۱۳۹.
[۹۳] التفسير الكبير، ج۲۱، ص۹۳-۹۴.
[۹۴] بحارالانوار، ج۷۰، ص۳۷۷-۳۹۱.
[۹۵] التحقيق، ج۱۱، ص۵۲، «مدّ».
[۹۶] مفردات، ص۷۶۳، «مد».
[۹۷] فيض القدير، ج۳، ص۷۳۶.
[۹۸] التحقيق، ج۱۱، ص۱۵، «متع».
[۹۹] مفردات، ص۷۵۷، «متع».
[۱۰۰] مفردات، ص۷۷۶-۷۷۷، «ملا».
[۱۰۱] الكشاف، ج۱، ص۴۴۴.
[۱۰۲] جامعالبيان، مج۱۴، ج۲۹، ص۵۴.
[۱۰۳] مفردات، ص۴۳۷، «سول».
[۱۰۴] المصباح، ص۴۶۶. التحقيق، ج۹، ص۴۹، «فرح».
[۱۰۵] الصحاح، ج۲، ص۵۹۲. مفردات، ص۱۲۹، «بطر».
[۱۰۶] مفردات، ص۱۲۹، «بطر».
[۱۰۷] التحقيق، ج۱، ص۹۲.
[۱۰۸] التحقيق، ج۹، ص۱۳۰. التحقيق، ج۹، ص۱۳۲، «فكه».
[۱۰۹] التحقيق، ج۱۰، ص۲۴۶، «لهو».
[۱۱۰] لسان العرب، ج۱۲، ص۲۸۷. التحقيق، ج۱۰، ص۱۹۷، «لعب».
[۱۱۱] مفردات، ص۷۸۰-۷۸۱، «مهل».
[۱۱۲] التحقيق، ج۱۱، ص۱۹۲، «مهل».
[۱۱۳] مفردات، ص۶۹، ۸۱۳.
[۱۱۴] مجمعالبيان، ج۶، ص۵۰۵.
[۱۱۵] مفردات، ص۸۶۲. التحقيق، ج۱۳، ص۷۵، «وذر».
[۱۱۶] الميزان، ج۲۰، ص۲۶۱.
[۱۱۷] الميزان، ج۴، ص۷۸.
[۱۱۸] بحار الانوار، ج۱۴، ص۳۰۰.
[۱۱۹] رحمة منالرحمن، ج۱، ص۴۸۳. تفسير بيضاوى، ج۲، ص۱۲۶. روحالمعانى، مج۶، ج۹، ص۱۸۵.
[۱۲۰] جامعالبيان، مج۱۵، ج۳۰، ص۱۸۸. الكشاف، ج۲، ص۱۳۴. الكشاف، ج۲، ص۱۸۲. الكشاف، ج۲، ص۵۹۶. روحالمعانى، مج۳، ج۳، ص۲۸۳.
[۱۲۱] زادالمسير، ج۳، ص۳۰۰. تفسير قرطبى، ج۱، ص۲۰۸.
[۱۲۲] الميزان، ج۹، ص۳۰۵-۳۰۹.
[۱۲۳] نمونه، ج۲۶، ص۳۷۶.
[۱۲۴] الاصفى، ج۱، ص۵۰۷.
[۱۲۵] شرح اصول كافى، ج۱، ص۱۸.
[۱۲۶] امالى، ج۴، ص۵۵. الاعتقادات، ص۳۶. مجمعالبيان، ج۱، ص۱۴۱.
[۱۲۷] التحقيق، ج۸، ص۴۹.
[۱۲۸] جامعالبيان، مج۹، ج۱۶، ص۱۵۷-۱۵۸. كشفالاسرار، ج۶، ص۸۰.
[۱۲۹] الميزان، ج۱۴، ص۱۱۰.
[۱۳۰] جامعه و تاريخ، ص۴۵۰.
[۱۳۱] مجمعالبيان، ج۸، ص۶۴۵.
[۱۳۲] نمونه، ج۱۳، ص۴۱۵-۴۱۶.
[۱۳۳] مجمعالبيان، ج۷، ص۳۲۱. تفسير المنار، ج۴، ص۲۵۰. نمونه، ج۵، ص۲۳۶-۲۳۸.
[۱۳۴] جامعالبيان، مج۶، ج۹، ص۱۸۱. الكافى، ج۸، ص۲۹. التبيان، ج۵، ص۴۳.
[۱۳۵] تفسير المنار، ج۴، ص۲۵۰.
[۱۳۶] الميزان، ج۲۰، ص۱۵۵-۱۵۶.
[۱۳۷] الكاشف، ج۲، ص۲۱۱.
[۱۳۸] تفسير المنار، ج۹، ص۴۵۲.
[۱۳۹] التفسيرالكبير، ج۱۵، ص۷۳-۷۴. رحمة منالرحمن، ج۲، ص۱۶۰. نمونه، ج۳، ص۱۸۴.
[۱۴۰] الفروقاللغويه، ص۷۲-۷۳. الكافى، ج۲، ص۴۲۴.
[۱۴۱] الميزان، ج۸، ص۳۴۶.
[۱۴۲] الميزان، ج۹، ص۳۰۹.
[۱۴۳] الميزان، ج۱۹، ص۳۸۶.
[۱۴۴] مجمعالبيان، ج۵، ص۶۰.
[۱۴۵] التفسير الكبير، ج۲۱، ص۹۳.
[۱۴۶] تفسير المنار، ج۴، ص۲۵۰. فى ظلال القرآن، ص۱۳۳۷.
[۱۴۷] نمونه، ج۲۶، ص۳۷۶-۳۷۷.
[۱۴۸] التفسير الكبير، ج۲۶، ص۸۲.
[۱۴۹] الميزان، ج۷، ص۸۹.
[۱۵۰] مجمع البيان، ج۹، ص۱۵۸.
[۱۵۱] الكشاف، ج۲، ص۲۳.
[۱۵۲] فى ظلال القرآن، ج۳، ص۱۳۳۷.
[۱۵۳] جامعالبيان، مج۶، ج۹، ص۱۱-۱۳. كشفالاسرار، ج۳، ص۶۸۶. الكشاف، ج۲، ص۱۳۲-۱۳۳.
[۱۵۴] الميزان، ج۸، ص۱۹۵.
[۱۵۵] روح البيان، ج۳، ص۳۱.
[۱۵۶] التفسيرالكبير، ج۲۳، ص۴۳.
[۱۵۷] الميزان، ج۱۲، ص۸۲.
[۱۵۸] كشفالاسرار، ج۳، ص۸۰۳. كشفالاسرار، ج۵، ص۳۴۳.
[۱۵۹] كشفالاسرار، ج۱۰، ص۴۵۳. روضالجنان، ج۵، ص۱۷۷. روحالمعانى، مج۶، ج۹، ص۱۸۵.
[۱۶۰] مقدمهابنخلدون، ص۲۰۷.