• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

سرنوشت انسان در فلسفه هایدگر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



«مارتین هایدگر»، فیلسوف معروف آلمانی است. مسئلۀ اصلی هایدگر، مسئلۀ وجود است. از نظر او تاریخ فلسفۀ غرب، تاریخ غفلت از وجود و توجه به موجود است.



مارتین‌هایدگر در معرفی خود چنین جلوه می‌دهد که گویا از همان آغاز پرداختن به فلسفه، درگیر پرسش هستی بوده است. می‌گوید که خواندن رساله دکترای فرانتس برنتانو با عنوان «درباره معنای جداگانه هستنده از نظر ارسطو (۱۸۶۲)» در سال ۱۹۰۷ او را با مسئله هستی رودررو کرده است. او چنین می‌نماید که گویا این پرسش همواره مسیر فکری او را از آغاز تا «هستی و زمان» و از «هستی و زمان» به بعد تعیین کرده است.
واقعیت این است که‌ هایدگر در فضای فلسفی‌ای آغاز به‌اندیشه می‌کند که موضوع مرکزی آن بنیان‌گذاری علم است. فلسفه باید علمی شود و علم باید تفسیر فلسفی شود و همچون گذشته از فلسفه حرف‌شنوی داشته باشد.‌


هایدگر نوپا تحت تاثیر فضای نوکانتی اطراف خود، نگران وضع و حال علوم است، نگران فلسفه است. او نیز همانند استاد خود، هوسرل می‌خواهد که علم و فلسفه از بحران درآیند و بر پایه مطمئنی استوار شوند. هوسرل هم چنان نگران علم است اما‌ هایدگر نگران نگرانی است و همچون پدیدارشناسانی که حرکت به‌سوی امر مشخص یا به تعبیر دیگر «خودِ امور» را سرلوحه کارشان قرار می‌دهند،‌ هایدگر نگران نگرانی، امر مشخصی را که باید به آن رجوع کرد، خود زندگی در نظر می‌گیرد و می‌کوشد از پدیدارشناسی یک فلسفه زندگی بسازد. او به دنبال فهم مسئله زندگی است.

۲.۱ - مفهوم زندگی

اما زندگی چیست؟ زندگی را باید از درون زندگی شناخت. زندگی تشخص است: ما در جهان زندگی می‌کنیم و همواره اسیر موقعیت هستیم، همواره اینجاییم، آنجاییم، در جایی هستیم. پس زندگی در درجه نخست در جایی بودن است. در اینجاست که مفهوم مشهور‌ هایدگری «آنجابودگی» (Dasein) شکل می‌گیرد.
هایدگر در کتاب هستی و زمان تاکید می‌کند که وجه تفکیک‌کننده وجود انسان یا آنچه او دازاین می‌خواند این است که وجود انسان، مسئله‌ای برای خود است. دازاین می‌تواند از خودش پرسش کند و خود را مورد انتقاد قرار دهد. دازاین نه «من می‌اندیشم» دکارتی است که درونش بر خود آشکار است و نه قهرمان تراژیک اگزیستانسیالیستی که بی‌تفاوت در مقابل سر خم کردن به فشار جامعه مقاومت می‌کند. دازاین باید از غوطه‌وری‌اش در فعالیت‌های روزانه فهمیده شود.
پرسش از پی معنای زندگی،‌ هایدگر را به‌سوی پرسش از پی معنای هستی انسان می‌راند و پرسش از پی هستی اصیل انسانی را طرح می‌کند. او بر این باور است که پاسخ به این مسئله کلید حل مسئله هستی است.

۲.۲ - اصالت

اما اصالت چیست و فرد اصیل کیست؟ فرد اصیل کسی است که می‌تواند بگوید: من خودم هستم. آدم‌ها، آدم‌های واقعی در زندگی واقعی معمولاً خودشان نیستند. دیگران برایشان تصمیم می‌گیرند که آنها چه باشند، چه رفتاری داشته باشند، چه بیندیشند، چه بگویند و... انسان گرفتار روزمرگی، اصالت ندارد. پس باید در جست‌وجوی موقعیتی بود که فرد بتواند در آن، خودش باشد. فرد اصیل و نااصیل هر دو هستند، هر دو می‌توانند بگویند: من هستم. «هستم» در این دو حالت متفاوت بار معنایی مختلف دارد.‌ هایدگر جوان در جست‌وجوی «هستم» اصیل است. کاوش این «هست» وظیفه هستی‌شناسی است. اما هستی‌شناسی نباید با «هست» چیزها آغاز کند بلکه، هستن «من هستم» و «تو هستی» باید آغازگر باشد.

۲.۳ - هستی

هستی‌شناسی سنتی به هستنده (موجود) پرداخته، هستنده‌ای به نام جوهر و چیزهایی که به نام عَرَض بر آن بار می‌شوند. هستی‌شناسی سنتی نگران هستی نیست، خیالش آسوده است که هستی هست، حضور پایدار دارد، در مقابل هستی‌شناسی‌ هایدگری، نگران هستی است، زیرا نگران هستنده‌ای است که در برابر هستی می‌ایستد و می‌پرسد: این چیست، هستی چیست؟ برای همین است که‌ هایدگر، یکی از بزرگ‌ترین منتقدان متافیزیک نام گرفته است. او معتقد است که متافیزیک، از زمان ارسطو زیر سلطه منطق بوده و فیلسوف باید برای فهم معنای هستی سلطه منطق را برافکند. در واقع مسئله اصلی متافیزیک، پرسش از چیستی هستنده به‌عنوان هستنده است و چون به نظر متافیزیک، همه می‌دانند که هستی چیست، ازاین‌رو پرسش از هستی زائد است. هستی‌شناسی متافیزیک نه هستی‌شناسی، بلکه هستنده شناسی است. نکته‌ای که‌ هایدگر تاریخ تفکر را متوجه آن کرد این بود که هستی، هستنده نیست. این آغاز هستی‌شناسی‌ هایدگر است. او برخلاف متافیزیک که پرسش از هستنده را مطرح کرد، پرسش از هستی را سرلوحه فلسفه‌پردازی خود قرارداد. منظور از پرسش از هستی، پرسش از معنای هستی است.‌ هایدگر در بحث خود درباره پرسش از هستی می‌خواهد در برابر متافیزیک نشان دهد که تا چه حد نادرست است که هستی را هستنده‌ای (به هر نوع و با هر مشخصاتی) بدانیم. هستی آن است که هستندگان را «هست» می‌کند، به‌جای این‌که «نیست باشند.» ‌هایدگر «مسئله هستی» را موضوع بنیادین‌ اندیشه و نکته اصلی در سخن فلسفی می‌دانست.
او در آغاز پیشگفتار هستی و زمان، مسئله‌ای به‌ظاهر ساده را بنیادین خواند: «معنای هستی چیست؟» یگانه هستنده‌ای که می‌تواند چنین پرسشی را مطرح کند انسان است. به همین دلیل،‌ هایدگر «هستی و زمان» را با تحلیل موقعیت‌های هستی شناسانه انسان آغاز کرد.
چند سال پس از انتشار هستی و زمان (وقتی‌ هایدگر می‌کوشید پرسش‌های فلسفی خود را از راه تازه‌ای بیان کند و آن ایام را «دوران دگرگونی» در کار فلسفی‌اش می‌خواند)، پرسش بنیادین را چنین مطرح کرد: «حقیقت هستی چیست؟»، اما به‌سرعت آن را دقیق‌تر بیان کرد و پرسید «چرا هستندگان هستند به‌جای این‌که نباشند؟». این همان پرسش به‌ظاهر ساده‌ای است که در هستی و زمان به شکل معنای هستی مطرح‌شده بود و شاید دقیق‌ترین شکل بیان مسئله هستی باشد.

۲.۴ - نیستی

این پرسش که متن رساله‌ هایدگر یعنی «متافیزیک چیست؟» با آن به‌پایان می‌رسد و متن رساله مهم دیگر او یعنی «درآمدی به متافیزیک» با آن شروع می‌شود، معضل «نیستی» را هم پیش می‌کشد و به‌آسانی پاسخ نمی‌یابد.
اگر خوب دقت کنیم، درمی‌یابیم که پرسش از نیستی چندان هم ساده نیست. علم و به‌ویژه علم مدرن هیچ تصوری از نبودن ندارد و نیستی را فقط شکل سلبی هستی و بودن می‌داند و همان‌طور که به هستی نمی‌اندیشد، راهی برای طرح نیستی هم ندارد. بودن هستندگان چندان به نظر همگان عادی و پیش‌پاافتاده می‌آید که دیگر به آن نمی‌اندیشند. به‌طور معمول حضور چیزها را هستی آنها می‌دانند. بدین‌صورت و با این ساده‌گرایی افراطی همگان‌ اندیشه دقیق به هستی را کنار گذاشته‌اند. اما چنان‌که‌ هایدگر در «هستی و زمان» گفته، هستی آنها را رها نمی‌کند و مردم در مواردی از زندگی روزانه به‌ویژه در موقعیت نگرانی و در رویارویی با «مسئله مرگ»، یعنی در مواردی که نیستی به شکلی مطرح می‌شود، به هستی می‌اندیشند، یا حضور رازگونه‌اش را احساس می‌کنند.

۲.۵ - هستی در نگاه سایر فلاسفه یونان

درست است که پیش از‌ هایدگر فیلسوفان بسیاری از جمله فیلسوفان یونانی از هستی به‌صراحت یاد کرده‌اند و حتی‌ هایدگر متذکر شده که هنوز رگه‌هایی از فهم درست از هستی در نوشته‌های افلاطون و ارسطو یافتنی هستند، اما این هسته فهم درست در تکامل بعدی فکر فلسفی نه به‌طور دقیق مطرح شد و نه تکاملی یافت. درنتیجه، مسئله هستی از یادها رفت و‌ هایدگر درصدد زنده کردن دوباره مسئله هستی و تاکید مجدد بر اهمیت آن برآمد. او در جریان این کار، تمام پاسخ‌هایی را که فیلسوفان به پرسش «معنای هستی چیست؟» داده بودند، نابسنده یافت و اعلام کرد که هیچ‌کدام قانع‌کننده نیستند و معتقد بود که فیلسوفان دچار فراموشی هستی شده‌اند. البته منظور‌ هایدگر از بیان این‌که فیلسوفان «مسئله هستی» را فراموش کرده‌اند، این نیست که آنان در اساس به این پرسش هیچ نیندیشیده‌اند، یا به‌طور کلی هستی هستندگان را به بحث نگذاشته‌اند. منظورش این است که بیشتر فیلسوفانی که در مورد هستی‌اندیشیده‌اند، آن را در سایه هستندگان مطرح کرده‌اند و از مسیر اصلی خود خارج شدند.
در واقع پرسش از چیستی هستی، ساده‌نماترین و در عین‌حال دشوارترین پرسش موجود است. به‌طوری که‌ هایدگر در «هستی و زمان» در تایید این‌که آدمی قادر به بیان مقصود خود از طرح واژه «هستی» نیست، گفت: «نه فقط پاسخی برای مسئله هستی وجود ندارد بلکه حتی خود پرسش نیز مبهم است و جهت و راستایی ندارد.

۲.۶ - نگاه هایدگر به نیستی

هایدگر در مقام فیلسوفی که‌ اندیشه خود را در تمام عمرش معطوف به «پرسش هستی» کرده بود ناگزیر شد که به پرسش نیستی نیز بپردازد. اگر «نیستی» در بادی نظر مفهومی انتزاعی به نظر آید، یک چیز هست که آن را از هرگونه انتزاعی بیرون می‌آورد: مرگ. اما‌ هایدگر به مرگ به‌منزله موضوعی مستقل برای‌اندیشه فلسفی علاقه‌مند نیست. او به مفهوم «مرگ» ازآن‌رو می‌پردازد که دو مفهوم «هستی» و «نیستی» برای انسان هیچ مفهومی نمی‌داشت، اگر انسان در این دو مفهوم هیچ معنایی برای وجود خود نمی‌یافت از آنجاکه دازاین، هستنده‌ای است که هستی‌اش برای خودش مسئله است، پرسش از «هستی» و «نیستی» و یافتن پاسخ آن با خود وجود دازاین گره‌خورده است. به این طریق،‌ هایدگر برای طرح پرسش از هستی به دازاین یا وجود دازاین روی می‌آورد و برای طرح پرسش نیستی به «مرگ» دازاین. دازاین با آگاهی از مسئله بودن هستی‌اش برای خودش، معنای آن و آگاهی از نیست شدن این هستی، یعنی مرگ و این‌که او «هستی به‌سوی مرگ» است، ناگزیر از تعریف وجود خود و به فعلیت رساندن امکان‌های آن است.

۲.۷ - تشابه هستی به زندگی

هایدگر به هستی و نیستی مانند زندگی و مرگ می‌نگرد. به نظر او نیستی، ورای هستی و نسبت به آن متعالی است و هستی در نیستی پرورش می‌یابد. او در «متافیزیک چیست؟» برخلاف اجماع، اعلام کرد که مسئله حقیقی فلسفه مطالعه ماهیت راز نیستی است زیرا نیستی است که گرد هستی را گرفته و آن را محدود کرده است. زمانی بود که من نبودم و زمانی خواهد آمد که من دیگر نباشم. نبودن چه معنایی می‌دهد؟ همین معنای سرنوشت انسان است.‌ هایدگر هرگز کوششی برای تعریف «خود هستی» نداشت. او نوشت که «خود هستی معماست». ما فقط با هستندگان به سر می‌بریم اما هستی همواره برای ما معماست. با وجود این، ما بدون این معما، یعنی بدون نسبتمان با هستی و بدون‌ اندیشیدن به هستی، انسان نخواهیم بود. نسبت انسان با هستی خود، ساخته هستی است. همچنین از یاد بردن هستی هم ساخته هستی است.

۲.۸ - مسلم بودن مرگ نزد فیلسوف

به طور کلی برای فیلسوفی که‌ اندیشیدن به هستی را در مرکز کار فلسفی قرار می‌دهد، بحث از مرگ امری گریزناپذیر است. کسی نمی‌تواند به هستی انسان بیندیشد، اما مرگ را نادیده بگیرد و به آن نیندیشد و ازاین‌رو مسئله نیستی را پیش نکشد. متفکرانی چون کی یر کگارد، یاسپرس و سارتر (همانطور که به‌تفصیل به آن اشاره شد)، با مرگ همچون مسئله‌ای فلسفی برخورد کردند. اما هیچ‌یک از آنان اهمیت مرکزی و یکه‌ای را که‌ هایدگر قائل شده بود، نشناخته بودند.‌ هایدگر که در دوره نخست کار فکری‌اش ضرورت‌ اندیشیدن به هستی مستقل از‌ اندیشه به هستندگان را پیش کشید و ازاینجا به دازاین همچون هستنده‌ای که به هستی می‌اندیشد توجه کرد، رویارویی دازاین با مرگ و نیستی را نکته‌ای مرکزی در بحث خود یافت.

۲.۹ - حادثه عینی مرگ

او درحالی‌که در دوم ماه مه ۱۹۲۴ درباره مرگ در دانشگاه فرایبورگ سخنرانی می‌کرد، پدرش در مسکریچ به حمله قلبی درگذشت و وقتی‌که نخستین نسخه کتاب «هستی و زمان» را به بالین مادر بیمار خود برد، فقط ۹ روز تا تاریخ مرگ او یعنی سوم ماه مه ۱۹۲۷ فاصله بود. او پیش از آن که به مسئله نیستی در میانه دهه ۱۹۳۰ بیندیشید و نیستی را همچون امری بنیادین در سخن متافیزیکی مطرح کند، از مرگ دازاین و فهم دازاین از آن، در هستی و زمان و تاریخ مفهوم زمان یاد کرده بود. در واپسین آثار‌ هایدگر نیز انسان‌ها، «میرایان» نامیده شدند.


سایت‌ پژوهه، برگرفته از مقاله «سرنوشت انسان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱/۲۰.    



جعبه ابزار