صحرای احقاف خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
احقاف: صحراى ناهموار با تپّههاى شنى، سرزمين قوم عاد
واژه احقاف از ريشه «حقف» بهمعناى برآمدگى و انحنا است
[۱] كه تپّههاى منحنى شن،
[۲] خميدگى پشت شتر و ديگر حيوانات
[۳] و خميدگى هلال ماه،
[۴] از كاربردهاى مشهور آن بهشمار مىرود. احقاف در نقش صيغه جمع، به مجموعه تپّههاى شنى در بيابانهاى كويرى اطلاق شده، براى ديگر گونههاى برآمدگى زمين بهكار نمىرود;
[۵] گرچه از برخى مفسّران نخستين، اطلاق آن بر كوهها نيز گزارش شده است.
[۶] قرآن فقط يك بار اين واژه را در آيه۲۱ احقاف/۴۶ بهصورت محلّ سكونت قوم عاد• و پيامبرى هود(عليه السلام)بهكار برده و سوره مذكور به همين مناسبت به اين نام شهرت يافته است; البتّه ماجراى قوم عاد، در ۱۷ سوره ديگر نيز بازگو شده كه گاه از خلال آن به برخى نكات درباره محلّ سكونت اين قوم دست مىيابيم. با اين حال، محلّ دقيق اين منطقه در قرآن تعيين نشده و وجود بيابانهاى شنى فراوان در مناطق گوناگون جزيرةالعرب نيز بيشتر بر اين ابهام افزوده است. در تورات و تواريخ پيش از اسلام نيز بهطور صريح از عاد و احقاف، يادى بهميان نيامده است، جز آن كه در آثار اقليم نگاران يونانى از قوم Oadite در شمال غربى جزيرةالعرب يادشده كه احتمال تطبيق آن بر قوم عاد از سوى برخى پژوهشگران مطرح شده است.
[۷] گويا جرجى زيدان بر همين اساس، عاديان را از عربهاى شمال شمرده;
[۸] اين درحالى است كه احقاف از نظر عموم مفسّران اسلامى، در منطقهاى از يمن در جنوب عربستان قرار داشته است; البتّه برخى نيز احقاف را نام كوهى در شام
[۹] يا منطقهاى اطراف حسمى
[۱۰] در شمال جزيرةالعرب دانستهاند كه آبادانى و سرسبزى اين منطقه با برخى گزارشهاى قرآن از محلّ سكونت عاد، شباهت دارد. وجود كوهى به نام «ارم» فرضيّه وقوع سرزمين احقاف در اين منطقه را نزد برخى خاورشناسان تقويت كرده است.
[۱۱] در تورات نيز از منطقهاى به نام «حويله» يادشده كه آن واژه، از ريشه عبرى «حول» بهمعناى شن اشتقاق يافته، به سرزمين شنزار اطلاق مىشود. محدوده دقيق اين منطقه، به روشنى در تورات تعيين نشده و گويا افزون بر يمن و عمان، در عربستان جنوبى تا مركز و شمال جزيرةالعرب امتداد داشته است.
[۱۲] كنار هم آمدن نام «حويله» و «حضرموت» بهصورت فرزندان يقطان و همچنين «سبأ» و «حويله» بهصورت بنوكوش
[۱۳] (با توجّه به تطبيق نام شهرها و قبايل با اسامى فرزندان نوح از نگاه عهد عتيق) فرضيّه تطابق حويله با احقاف را تقويت مىكند; بهويژه آن كه قبايل قحطانى عرب كه گويا نام خود را از ريشه عبرى «يقطان» برگرفتهاند، گاهى در برابر تفاخر عدنانيان به پيامبرى جدّشان اسماعيل، پيامبرى جدّشان هود را يادآور مىشدند.
[۱۴] گزارش تورات از وجود رودى در حويله و كانىها و سنگهاى قيمتى بسيار و عطرهاى گياهى در آن منطقه، با گزارش قرآن از باغها و آبها و نعمت فراوان در محلّ سكونت عاديان مطابقت مىكند (شعراء/۲۶، ۱۳۲ـ۱۳۴).
[۱۵] تشابه عاديان در ويژگىهاى جسمانى با عمالقه كه در تورات از حويله بهصورت يكى از مناطق حضور آنها يادشده، تأييدى ديگر بر اين فرضيّهاست
[۱۶] (اعراف/۷،۹۶; توبه/۹، ۶۹ـ۷۰; احقاف/۴۶،۲۶). افزون بر اين، اين دو گروه، از يك نژاد و خانواده شمرده شدهاند.
[۱۷] كاوشهاى باستانشناسى در مناطق گوناگون جزيرةالعرب نيز اطّلاعات بسيارى از اقوام گذشته اين سرزمين در اختيار گذاشته كه البتّه همه آنها بىشباهت با وضعيّت قوم عاد نيستند; امّا تاكنون آثار مشخّصى از عاديان ساكن احقاف بهگونهاى كه از تطابق گزارش قرآن بر آن اطمينان حاصل شود، بهدست نيامده است.
[۱۸] شايد از همين روى برخى معاصران، عاديان را ازاقوام ما قبل تاريخ شمردهاند.
[۱۹] برخى ضربالمثلهاى رايج ميان عرب جاهلى نيز از قدمت عاد و فاصله بسيار آن مردم از عصر نزول قرآن حكايت دارد.
[۲۰] قرآن در غالب يادكردهاى خويش از عاديان، آنان را پس از قوم نوح مىشمرد و همچنين گرچه تعبير «عاداً الاولى: عاد نخستين» از نظر برخى مفسّران نشاندهنده وجود عاد ديگرى است، مىتواند بر قدمت بسيار اين قوم كهن دلالت كند (=>عاد). بااين همه، دست نخورده ماندن مناطق بسيارى از جزيرةالعرب در اثر وضعيّت سخت آب و هوايى، اميد به يافتن آثارى از سرزمين عاد را از ميان نبرده است. به هر روى، سرزمين اين قوم، بنا به گزارش قرآن در جزيرةالعرب يا منطقهاى نزديك به آن قرار داشته است: «ولَقَد اَهلَكنا ما حَولَكُم مِنَالقُرى». (احقاف/۴۶،۲۷) از برخى آيات قرآن نيز آشنايى عرب با ماجراى قوم عاد برمىآيد: «اَلَميَأتِكُم نَبَأُ الَّذينَ مِن قَبلِكُم قَومِ نوح و عاد و ثمود...» (ابراهيم/۱۴،۹) كه در كنار سفارش خداوند به كافران عرب جهت مسافرت براى عبرتگيرى ازعاقبت شوم برخى اقوام گذشته: «واِن يُكَذِّبوكَ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ وثَمود... اَفَلَم يَسيروا فِى الاَرضِ فَتَكونَ لَهُم قُلوبٌ...» (حج/۲۲، ۴۲ـ۴۶) احتمالا نشان دهنده نزديكى اين منطقه به جزيرةالعرب است پارهاى از گزارشهاى برخى مورّخان اسلامى نيز از آن حكايت مىكند كه محلّ سكونت قوم عاد، بهطور كامل نزد عرب شناخته شده بود و در مسير گذرگاههاى آنان قرار داشت.
[۲۱] در برخى روايات و اخبار تفسيرى نيز از وجود آثارى از اين قوم در محلّ سكونتشان خبر داده شده است.
[۲۲] وراى اين گزارشها و روايات چه بسا غير مطمئن، قرآن در دو آيه ديگر به صراحت از ماندن آثار محلّ سكونت عاد تا برههاى از زمان «فَاَصبَحوا لايُرى اِلاّ مَسـكِنُهُم» (احقاف/۴۶،۲۵) و شناخته شدن آن مكان نزد عرب «وعادًا وثَمودَا وقَد تَبَيَّنَ لَكُم مِن مَسـكِنِهِم» (عنكبوت/۲۹،۳۸) يادكرده است. از سوى ديگر، اشاره به ماجراى قوم عاد در سخنان مؤمن آل فرعون آشنايى مصريان با آنان و احتمالا نزديكى منطقهشان به مصر را نشانمىدهد: «اِنّى اَخافُ عَلَيكُم مِثلَ يَومِ الاَحزاب • مِثلَ دَأبِ قَومِ نوح وعاد وثَمودَ...». (غافر/۴۰، ۳۰ـ۳۱)
گرچه از نام احقاف برمىآيد كه سرزمين عاديان، منطقهاى بيابانى و خشك بوده است، در آياتى ديگر از باغها و چشمهسارهاى محلّ سكونتشان يادشده است (شعراء/۲۶،۱۳۴); همچنين وعده هود به نزول باران درصورت توبه و استغفار ايشان (هود/۱۱،۵۲) و انتظار آنان براى نزول باران (احقاف/۴۶،۲۴) نشان مىدهد كه آنان در سرزمين خشك يا در حال گذراندن دورهاى از خشكسالى بودهاند.
[۲۳] برخى روايات تفسيرى و اخبار جاهلى نيز از اين حادثه خبر دادهاند.
[۲۴] اين دو گزارشِ در ظاهر متناقض،
[۲۵] به دو گونه قابل جمعاست: اين دو سرى آيات به دو مرحله گوناگون از تاريخ قوم عاد و احتمالا دو منطقه مختلف اشاره دارند; همانگونه كه برخى مفسّران از تعبير «عاداً الاولى» اين را استفاده كردهاند
[۲۶] و در برخى روايات نيز تأييدى بر آن ذكر شده است.
[۲۷] از سوى ديگر، مطالعات زمينشناسى و باستانشناسى نشان مىدهد كه بيابانهاى جزيرةالعرب در دورههاى پيشين، از سرسبزى و اعتدال آب و هوايى برخوردار بوده و در دورهاى خاص در اثر تغيير وضعيّت جوّى، اين منطقه به شكل بيابان درآمده كه در اثر آن، مهاجرتهاى متعدّدى از اين سرزمين رخ داده است.
[۲۸] در برخى روايات تفسيرى نيز به تغيير و تحوّل زيست محيطى محلّ سكونت عاديان در اثر خشم خداوند اشاره شده است;
[۲۹] بنابراين، شايد آن دو گزارش، به دو دوره از پيامبرى هود مربوط بوده يا آن كه نام احقاف، نه از آغاز، بلكه در دورههاى متأخّر پس از وقوع عذاب بر ساكنانش بر آن نهاده شده باشد. از توضيحات برخى مفسّران
[۳۰] و كاربردهاى گوناگون اين كلمه
[۳۱] نيز برمى آيد كه احقاف بيش از آن كه نامى براى سرزمين خاصّى باشد، بر عموم بيابانهاى داراى تپّههاى شنى اطلاق مىشود. تقسيم عاد به دو گروه باديهنشين و شهرنشين در برخى روايات،
[۳۲] راه حلّ سومى را پيش روى ما مىنهد. بر اين اساس، گزارشهاى متفاوت از محلّ سكونت عاد، در واقع هر يك خطاب به گروه خاصّى از آنان بوده است.
در آياتى ديگر، از بناى آثار تمدّنى بزرگى در منطقه سكونت عاديان يادشده است. آنان بر اماكنى مرتفع در سرزمين خويش بناهايى بدون سود مىساختند كه گويا اماكنى براى عيش و نوش و سرگرمى و تفاخر• بوده است:
[۳۳] «اَتَبنونَ بِكُلِّ ريع ءايَةً تَعبَثون». (شعراء/۲۶، ۱۲۸) اين درحالى است كه تعبير «اوديه» جمع وادى در آيه۲۴ احقاف/۴۶ نشان مىدهد كه آنان در دشتهاى مسطّحى مىزيستند. احتمالا آنان همانند قوم ثمود• (بهويژه با توجّه به تقارن ياد آنها در قرآن) در دشتهايى نزديك كوهستان زندگى مىكرده (فجر/۸۹، ۶ـ۹)، اين بناها را بر قلّه تپهها و كوههاى اطراف مىساختند. سرزمين يمن در جنوب و منطقه حسمى در شمال عربستان كه تركيبى از دشت و كوه است
[۳۴] و همچنين منطقه «وادىالقرى» در حجاز با توجّه به اكتشاف آثارى دست نوشته و بقاياى يك معبد بر فراز كوهى در آن،
[۳۵] با گزارش اين آيات مطابقت دارند. همچنين آنان بناهاى بزرگ ديگرى نيز مىساختند: «وتَتَّخِذونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُم تَخلُدون» (شعراء/۲۶،۱۲۹) كه گويا نوعى قلعه و كاخ بوده است.
[۳۶] همچنين از تهاجم و حملههاى سخت و شديد اين قوم به سرزمينهاى اطراف يادشده: «واِذا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبّارين» (شعراء/۲۶،۱۳۰) كه نشان دهنده اقتدار آنان در منطقهاى به نسبت گسترده است.
[۳۷] انتشار آنان در چنين منطقهاى كه از يمن تا شام دانسته شده،
[۳۸] و در برخى اخبار حكايت شده است.
[۳۹] چه بسا گزارش متفاوت از محل سكونت آنها كه گاه خشك و كويرى و گاه آباد و سرسبز يا گاه مسطّح و گاه كوهستانى معرّفى شده، نشاندهنده تنوّع زيست محيطى مناطق تحت نفوذ آنها باشد.
در گزارشى ديگر از شيوه و محلّ زندگى اين قوم، آيات «اَلَم تَرَ كَيفَ فعلَ رَبُّكَ بِعاد • اِرَمَ ذاتِ العِماد • الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلد» (فجر/۸۹،۶ـ۸) ازنظر بسيارى مفسّران به وجود بناهايى عظيم با ستونهاى بزرگ در شهر ارم• كه مركز تجمع آنان بوده و همانند آن شهر در جهان پديد نيامده است، اشاره دارد
[۴۰] كه البتّه تعبير «ارم ذات العماد» در ديدگاهى مخالف از سوى گروهى ديگر از مفسّرانِ نخستين و متأخّر، به قبيله ارم در نقش تيرهاى ازعاد كه در خيمههاى ستون دار مىزيستند، تفسير، و دليلى بر كوچ نشينى آنها دانسته شده و بىهمتايى مورد اشاره در آيه مزبور، به قدرت بدنى و هيكل بزرگ و نيرومند آنها و نه شهر و تمدّنشان ارتباط داده شده است.
[۴۱] اين تفسير نيز با توجّه به طبيعت زندگى كوچنشينى كه دامنه متنوّعى از مناطق داراى ويژگىهاى زيست محيطى گوناگون را در بر مىگيرد، راه حلى براى رفع تناقض ظاهرى گزارشهاى قرآن از محل سكونت عاديان پيشروى مىگذارد. برخى مفسّرانِ نخستين، تحت تأثير تفسير اوّل از آيات مزبور، شهر دمشق يا اسكندريّه را همان ارم محلّ سكونت عاد شمردهاند
[۴۲] ابنبطوطه نيز از قبرى منسوب به هود(عليه السلام) در مسجد دمشق يادكرده
[۴۳] كه احتمال دارد از آنِ يكى از قدّيسان مسيحى بوده يا ناشى از فضيلت سازىهاى دوره بنىاميّه باشد.
[۴۴] برخى معاصران نيز با توجّه به وجود قلعهها و ستونهاى سنگى بزرگ در مناطقى از سوريه و لبنان كه ظاهراً بازمانده از تمدّن رومى است، اين احتمال را مطرح ساختهاند كه عاديان در آن منطقه مىزيستند.
[۴۵] به هر روى، پژوهشهاى باستانشناسى و تاريخى، تصوّر روشنترى از ارم در مقايسه با احقاف بهدست داده كه صرف نظر از آراى تمايز دهنده ارم و احقاف مىتوانند در روشنتر شدن محلّ سكونت عاد يارى رسانند.(=>ارم)
اقليمنگاران مسلمان
[۴۶] و مفسّران قرآن
[۴۷] در شناسايى محل سكونت عاديان با تكيه بر مفهوم واژه احقاف و گزارشهاى شبه تاريخى و روايى، بيشتر، مناطقى ميان عمان و يمن و عربستان در جنوب ربعالخالى را ذكر كردهاند. عمده اين اقوال به بخشهاى گوناگون يا تمام منطقه به نسبت گستردهاى از شمال حضرموت تا شهر ساحلى شحر
[۴۸] به سمت شرق در امتداد خليج عدن
[۴۹] تا شهر مهره در ساحل خليج قمر و در نهايت سرزمين عمان
[۵۰] تا شهر ظفار
[۵۱] اشاره دارند. برخى نيز با توسعه بيشتر دامنه اين سرزمين، تا عمق صحراى مركزى و شمال شرقى عربستان پيش رفته و از «دهناء» نيز در زمره منطقه نفوذ عاد يادكردهاند
[۵۲] كه در اين صورت، وجه جمعى ميان فرضيّههاى وقوع احقاف در جنوب و شمال جزيرةالعرب برقرار شده و افزون بر اين، قولى كه احقاف را نام كوهى در باديه شام در اطراف تبوك مىداند نيز با توجّه به وقوع منطقه مورد نظر در شمال غربى عربستان به موازات دهناء چندان نامعقول و خلاف نظر مشهور نمىنمايد يا آن كه منطقه «جبل الشّام» در شمال عمان مورد نظر بوده كه به اشتباه، كوهى در شام قلمداد شده است. با اين همه، احتمالاً عذاب الهى در محدوده خاصّى از اين منطقه گسترده كه شايد محلّ اصلى گردهمايى و تمركز آنان بوده، رخ داده است. در اين ميان، سرزمين يمن با توجّه به وجود منطقهاى كوهستانى در شمال آن و منطقهاى سرسبز و آباد در امتداد ساحل درياى سرخ در غرب آن و بيابانى خشك و كويرى در جنوب آن، ادّعاى وجود احقافِ محلّ عذاب عاد (در مقايسه با كاربرد گسترده واژه احقاف كه بخشهاى بيابانى گوناگونى از جزيرةالعرب را شامل مىشود) در آن، با مجموع گزارشهاى تاريخى و كاوشهاى باستانشناسى و تحقيقات زمينشناسى بيشتر سازگار است. در اين سرزمين، هنوز آثار نه چندان كمى از تمدنهاى پيشين
[۵۳] و شهرها و روستاهاى كهن ويران شده، بر جاى مانده است و آثارى از فعّاليّتهاى آتشفشانى در برههاى نه چندان دور نيز در برخى مناطق آن بهدست آمده
[۵۴] كه با نوع عذاب مردم عاد كه صاعقهوار به هر چه دست مىيافت، خاكستر و نابود مىساخت (فصلت/۴۱، ۱۳; احقاف/۴۶، ۲۵; ذاريات/۵۱، ۴۲) قابل تطبيق است. برخى گزارشها نيز از وجود قبرى منسوب به هود(عليه السلام)در اين منطقه حكايت دارند
[۵۵] كه ابنبطوطه آن را در سفرنامه خويش وصف كرده
[۵۶] و گويا از دوره جاهليّت تاكنون، محلّ زيارت مردم آن سرزمين بودهاست.
[۵۷] در روايات و اخبار اسلامى، همانند بسيارى ديگر از داستانها به رد پاى افسانه پردازانى مانند وهببن منبه برمىخوريم
[۵۸] كه اعتماد پژوهشگران را به پارهاى از آنها از ميان برده است.
[۵۹] در رواياتى ديگر، از احقاف بهصورت بدترين وادى
[۶۰] و دورترين منطقه جهان
[۶۱] يادشده كه شايد به وضعيّت بسيار سخت آب و هوايى و فقدان هرگونه آثار حيات و آبادانى در آن اشاره دارد. همچنين سرزمين مزبور با چاه برهوت كه محل استقرار جانهاى كافران است، در ارتباط دانسته شده
[۶۲] كه احتمالاً نوعى تأويل و تمثيل بهشمار مىرود. در همين جهت، برخى نيز احقاف را كوهى از زبرجد سبز با برخى ويژگىهاى غير طبيعى دانسته
[۶۳] و آن را همان كوه قاف شمردهاند.
[۶۴] منابع
الاحتجاج; احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم; الاعلام; بحارالانوار; البداية والنهايه; بصائرالدرجات; تاريخابنخلدون; تاريخ مدينة دمشق; التبيان فى تفسير القرآن; ترتيب كتاب العين; تفسير عاملى; تفسير عبدالرزاق; تفسير غريب القرآن الكريم; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسير مجاهد; تفسير المنار; تفسير نمونه; تنوير الحوالك; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الجواهر فى تفسير القرآن الكريم; حجةالتفاسير و بلاغ الاكسير; دراسات تاريخيه فى القرآن الكريم; الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور; دلائلالامامه; رحلة ابنبطوطه; شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد; صبح الاعشى فى صناعة الانشاء; الصحاح تاج اللغة و صحاحالعربيه; الفائق فى غريب الحديث; فتحالبارى شرح صحيحالبخارى; فتحالقدير; الفرقان فى تفسير القرآن; القاموس المحيط; قاموس الكتاب المقدس; قصص الانبياء، ابنكثير; قصصالانبياء، راوندى; قصصالانبياء، نجار; الكتاب المقدس; الكشف والبيان، ثعلبى; كنزالعمال فى سننالاقوال و الافعال; لسانالعرب; مؤلفات جرجى زيدان الكامله; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن; مدينةالمعاجز; المسالك والممالك; المستدرك علىالصحيحين; المصنف; معانى القرآن، نحاس; معجمالبلدان; معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع; مفردات الفاظ القرآن; المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام; ميزانالحكمه; الميزان فى تفسير القرآن; نزهة المشتاق فى احتراق الآفاق; النور السافر عن اخبار القرن العاشر.
فهرست منابع:
[۶۵] . ترتيبالعين، ص۱۹۰، «حقف»; غريب القرآن، ص۳۸۸.
[۶۶] . معانىالقرآن، ج۶، ص۴۵۲; الصحاح، ج۴، ص۱۳۴۵ـ۱۳۴۶; مجمعالبيان، ج۹، ص۱۳۵.
[۶۷] . الفائق، ج۱، ص۲۶۱; القاموس المحيط، ج۳، ص۱۲۹; تنويرالحوالك، ص۳۲۹.
[۶۸] . مفردات، ص۲۴۸; لسانالعرب، ج۹، ص۵۳.
[۶۹] . جامعالبيان، مج۱۳، ج۲۶، ص۳۲ و مج۱۵، ج۳۰، ص۲۲۳.
[۷۰] . تفسير قرطبى، ج۱۶، ص۱۳۵; تفسيرابن كثير، ج۴، ص۱۷۳.
[۷۱] . المفصل، ج۱، ص۳۰۱ـ۳۰۵; دراسات تاريخيه، ج۱، ص۲۴۶ـ۲۴۹.
[۷۲] . مؤلفات جرجى زيدان، ج۱۰، ص۱۳۱.
[۷۳] . معجمالبلدان، ج۱، ص۱۱۵.
[۷۴] . تفسير مجاهد، ص۶۰۳; معجم ما استعجم، ج ۱، ص۱۱۰.
[۷۵] . المفصل، ج۱، ص۱۶۸.
[۷۶] . قاموس الكتاب المقدس، ص۳۳۷.
[۷۷] . كتاب مقدس، تكوين، ۱۰: ۷ و ۲۶ـ۳۰ و اخبار اوّل، ۱: ۹ و ۲۰ـ۲۳.
[۷۸] . المفصل، ج۱، ص۳۱۳ـ۳۱۴; تاريخ دمشق، ج۶۲، ص۴۱۴; تاريخ ابنخلدون، ج۲، ص۲۰.
[۷۹] . كتاب مقدس، تكوين، ۲: ۱۱ـ۱۲.
[۸۰] . كتاب مقدس، اعداد، ۱۳: ۲۸ـ۳۳.
[۸۱] . شرح نهجالبلاغه، ج۱۰، ص۲۸۰ـ۲۸۱; مؤلفات جرجى زيدان، ج۱۰، ص۸۶ـ۸۷; حجةالتفاسير، ج۶، ص۱۴۵.
[۸۲] . مؤلفات جرجى زيدان، ج۱۰، ص۹۰; الجواهر، ج۱۱، ص۲۰۰; تفسير عاملى، ج۷. ص۵۳۱.
[۸۳] . الميزان، ج۱۰، ص۳۰۷; ميزانالحكمه، ج۴، ص۳۰۴۸.
[۸۴] . المفصل، ج۱، ص۲۹۹ـ۳۰۸; حجةالتفاسير، ج۶، ص۱۴۵.
[۸۵] . تفسير ابنكثير، ج۳، ص۴۲۳; المفصل، ج۱، ص۳۰۷ـ۳۰۸; EQ,Vol.۱,P.۲۱-۲۲.
[۸۶] . الاحتجاج، ج۲، ص۳۳۳ـ۳۳۴; كنزالعمال، ج۱۲، ص۴۷۹ـ۴۸۰; بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۵۳، ۳۵۶ و ۳۶۰.
[۸۷] . الميزان، ج۱۰، ص۳۰; EQ,Vol.۱,P ۲۱-۲۲
[۸۸] . جامعالبيان، مج۵، ج۸، ص۲۸۰ـ۲۸۴; البداية والنهايه، ج۱، ص۱۴۵; بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۵۳.
[۸۹] . نمونه، ج۲۱، ص۳۵۱.
[۹۰] . قصص الانبياء، ابنكثير، ص۱۱۳.
[۹۱] . البداية والنهايه، ج۱، ص۱۲۶; فتح البارى، ج۸، ص۴۴۴.
[۹۲] . المفصل، ج۱، ص۲۴۰ـ۲۴۶.
[۹۳] . فتح البارى، ج۶، ص۲۶۷.
[۹۴] . التبيان، ج۹، ص۲۸۰; مجمع البيان، ج۹، ص۱۳۵ـ۱۳۶.
[۹۵] . مستدرك، ج۲، ص۴۸۸; الاحتجاج، ج۲، ص۳۳۴; بحارالانوار، ج۶، ص۲۹۲.
[۹۶] . فتح البارى، ج۶، ص۲۶۸.
[۹۷] . تفسير ابنكثير، ج۳، ص۳۵۴; الميزان، ج۱۵، ص۳۰۰.
[۹۸] . تفسير قرطبى، ج۱۶، ص۱۳۵.
[۹۹] . المفصل، ج۱، ص۱۶۹.
[۱۰۰] . تفسير ابنكثير، ج۳، ص۳۵۴; الميزان، ج۱۵، ص۳۰۰.
[۱۰۱] . مجمعالبيان، ج۷، ص۳۱۰.
[۱۰۲] . المنار، ج۸، ص۴۹۶.
[۱۰۳] . جامعالبيان، مج۵، ج۸، ص۲۸۴; تفسير قرطبى، ج۱۶، ص۱۳۵; فتحالقدير، ج۵، ص۲۲.
[۱۰۴] . جامعالبيان، مج۱۵، ج۳۰، ص۲۲۰ـ۲۲۲; تفسير ثعلبى، ج۱۰، ص۱۹۶; معجم البلدان، ج۱، ص۱۵۵.
[۱۰۵] . جامعالبيان، مج۱۵، ج۳۰، ص۲۲۰ـ۲۲۲; تفسير ابنكثير، ج۳، ص۳۵۵; البدايةوالنهايه، ج۱، ص۱۱۹; فتح البارى، ج۸، ص۵۳۹.
[۱۰۶] . جامع البيان، مج۱۵، ج۳۰، ص۲۲۲.
[۱۰۷] . رحلة ابنبطوطه، ج۱، ص۱۰۵ و ۲۸۸.
[۱۰۸] . المفصل، ج۱،ص ۳۱۳.
[۱۰۹] . الفرقان، ج۲۶، ص۵۰ـ۵۳.
[۱۱۰] . احسنالتقاسيم، ج۱، ص۷۴ و۸۸; المسالك، ص۲۶.
[۱۱۱] . جامع البيان، مج۱۳، ج۲۶، ص۳۲; التبيان، ج۹، ص۲۷۹ـ۲۸۰; مجمع البيان، ج۹، ص۱۳۶.
[۱۱۲] . تفسير عبدالرزاق، ج۳، ص۱۹۹; البداية و النهايه، ج۱، ص۱۱۹.
[۱۱۳] . تاريخ ابنخلدون، ج۱، ص۵۷.
[۱۱۴] . معجم البلدان، ج۱، ص۱۱۵ و ج۵، ص۴۴۲; معجم ما استعجم، ج۱، ص۱۱۰ـ۱۱۱.
[۱۱۵] . رحلة ابنبطوطه، ج۱، ص۲۸۸; صبح الاعشى، ج۵، ص۱۲.
[۱۱۶] . فتح البارى، ج۶، ص۲۶۷.
[۱۱۷] . قصصالانبياء، نجار، ص۵۱.
[۱۱۸] . المفصل، ج۱، ص۱۷۲.
[۱۱۹] . نزهةالمشتاق، ج۱، ص۵۶; النورالسافر، ج۱، ص۶۲.
[۱۲۰] . رحلة ابنبطوطه، ج۱، ص۱۰۵ و ۲۸۸.
[۱۲۱] . المفصل، ج۱، ص۳۱۳; الاعلام، ج۸، ص۱۰۲.
[۱۲۲] . قصصالانبياء، راوندى، ص۸۸ـ۸۹; بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۵۷ و ۳۶۱ـ۳۶۲.
[۱۲۳] . مؤلفات جرجى زيدان، ج۱۰، ص۱۷.
[۱۲۴] . المصنف، ج۵، ص۱۱۶; الدرالمنثور، ج۷، ص۴۴۸.
[۱۲۵] . دلائل الامامه، ص۲۲۸; مدينة المعاجز، ج۵، ص۵۴ـ۵۵.
[۱۲۶] . المصنف، ج۵، ص۱۱۶; بصائرالدرجات، ص۵۲۸; بحارالانوار، ج۶، ص۲۹۱، ج۱۱، ص۲۳۲، ج۴۶، ص۲۴۳ و ج۶۱، ص۳۳۱.
[۱۲۷] . ترتيبالعين، ص۱۵۰ «حقف»; لسانالعرب، ج۹، ص۵۳.
[۱۲۸] . معجم البلدان، ج۱، ص۱۱۵.